- مقدمه
- شبهاتى پيرامون عاشورا و بزرگداشت آن (1)
- شبهاتى پيرامون عاشورا و بزرگداشت آن(2)
- زمينه هاى قيام عاشورا(1)
- زمينه هاى قيام عاشورا(2)
- زمينه هاى قيام عاشورا(3)
- زمينه هاى قيام عاشورا(4)
- هدف از قيام عاشورا(1)
- هدف از قيام عاشورا(2)
- امر به معروف و نهى از منكر(1)
- امر به معروف و نهى از منكر(2)
- وظايف حكومت و مردم در شرايط حاضر
- امر به معروف و نهى از منكر در قرآن
زمينه هاى قيام عاشورا(1)
ـ پيشينه تاريخى واقعه عاشورا
ـ زمينه هاى اجتماعى انحراف جامعه
ـ عوامل انحراف جامعه
ـ تشابه جامعه ما با زمان امام حسين(عليه السلام)
ـ راه مقابله با سياست هاى شيطانى
بسم اللّه الرحمن الرحيم
الحمدللّه ربّ العالمين، والصّلوة والسّلام على سيّد الانبياء والمرسلين، أبى القاسم محمّد وعلى آله الطيبين الطاهرين المعصومين. اللّهم كن لوليك الحجة بن الحسن صلواتك عليه وعلى آبائه فى هذه الساعة وفى كل ساعة ولياً وحافظاً وقائداً وناصراً ودليلا وعيناً حتى تسكنه أرضك طوعاً وتمتعه فيهاً طويلا. السلام عليك يا ابا عبد اللّه وعلى الارواح التى حلّت بفنائك.
فرارسيدن ايام سوگوارى سالار شهيدان ابى عبد الله الحسين(عليه السلام) را به پيشگاه ولىّ عصر ارواحنا فداه، مقام معظّم رهبرى، مراجع تقليد و همه شيفتگان مكتب اهل بيت(عليهم السلام) تسليت عرض مىكنيم و از خداى متعال درخواست مىكنيم كه در دنيا و آخرت دست ما را از دامان آن حضرت كوتاه نفرمايد.
شب هاى گذشته چند سؤال مطرح شد و هدف اين بود كه اين گونه سؤال ها را كه به طور طبيعى براى نوجوانان مطرح مىشود، در حدّ توان و با بيانى نسبتاً روشن و قابل فهم عرضه كنيم تا خدمتى به فرهنگ عاشورا كرده باشيم. البته جواب اين سؤال ها براى همه ما به صورت اجمال ثابت است. اما در مقام بحث و گفتگو، شايد براى نوجوانان به صورت تفصيلى مشخص نباشد.
سؤال اين بود كه چرا بايد براى سيدالشهداء(عليه السلام) عزادارى كنيم؟ و بعد اين سؤال مطرح شد كه چرا در ميان ائمه اطهار(عليهم السلام)بيش تر توجهات به سيدالشهداء(عليه السلام) معطوف است و عمده عزادارى ها براى ايشان و به نام آن حضرت انجام مىشود؟ و چرا در روايات براى سيدالشهداء(عليه السلام) ويژگى هاى خاصى ذكر شده است؟ و چرا اين توجهات و عزادارى ها در فرهنگ شيعه جايگاه خاصى را به خود اختصاص داده است؟ در اين زمينه، مطالبى عرض شد.
وقتى سؤال عميق تر بررسى شود طبعاً اين پرسش مطرح مىشود كه چرا بايد شرايطى پيش بيايد كه على رغم آن كه زمان زيادى از رحلت پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) نگذشته بود، نوه عزيز او به اين صورت فجيع به شهادت برسد؛ به صورتى كه اگر نگوييم در تاريخ بى نظير است، مىتوان گفت بسيار كم نظير است. شايد بخشى از حوادث آن را بتوان در تاريخ يافت، اما نمونه اى از حوادث كربلا را به صورت يكجا در هيچ موردى نمىتوان ديد. در تاريخ، نمونه اين مجموعه مصيبت ها را كه در ظرف چند روز پى در پى اتفاق افتاده باشد، سراغ نداريم. البته ما از تاريخ تمام كشورهاى عالم اطلاع نداريم، اما به اندازه اى كه شنيده ايم و نقل كرده اند اين گونه حادثه اى را با اين خصوصيات نمىتوان يافت.
به هر حال وضع بسيار فجيعى بود. حتى اگر ما فرض كنيم بسيارى از مطالب نقل شده در كتاب هاى مقتل و آنچه مرثيه خوان ها مىگويند، چندان اعتبار و سندى نداشته باشد البته كسانى كه با تاريخ و مقتل آشنايى دارند، مىدانند كه ممكن است بسيارى از اين مطالب واقع شده باشد. اما يك سرى قطعيات وجود دارد كه جاى هيچ شك و ترديدى در آن ها نيست. اگر فقط به همان موارد قطعى هم توجه كنيم مىبينيم بسيار رفتارهاى قساوت آميز، بى رحمانه، دور از انصاف، دور از انسانيت و حتى دور از خوى عربى انجام شده است. آخر عرب ها در ميان اقوام دنيا ويژگى هايى را به خود اختصاص مىدهند و به آن مىبالند و آن ها را از صفات برتر خود مىدانند و كمابيش نيز اين طور است. مثلاً مهمان نوازى براى عرب ها يك صفت شناخته شده و ثابت است. اين صفت از قديم براى عرب ها شناخته شده بود و حالا هم همين طور است. صفت ممتاز و خوى پسنديده اى است كه اعراب دارند. البته بسيارى از مردمان ديگر هم كه به صورت قبيله اى و ايل نشينى زندگى مىكنند اين صفت را دارند. امّا شايد در عرب ها از قديم اين صفت برجسته تر بوده است. اگر كسى بر عربى وارد شود و چيزى از او نخورد، نياشامد، تناول نكند، اين به منزله جنگ با او تلقّى مىشود. آن قدر پذيرايى از مهمان را لازم مىدانند كه اگر كسى بر آن ها وارد شود، حتماً بايد چيزى تناول كند. با توجه به اين صفت عرب، آن ها از يك گروه مهمان با دوازده هزار نامه دعوت مىكنند، ولى حتى از دادن يك جرعه آب به طفل شش ماهه آن ها امتناع مىكنند. اين قساوت را در كجاى تاريخ مىتوان يافت؟
چرا اين مصيبت ها اتفاق افتاد؟ چطور شد كه اين حادثه عظيم، اين مسائل غير قابل
وصف و غير قابل هضم كه تصوّر آن مشكل است و انسان به سختى مىتواند باور كند كه چنين چيزهايى واقع شده باشد، اتفاق افتاد؟ البته اين سؤال براى هر كسى ممكن است مطرح شود، طبعاً براى نوجوانى كه تازه با اين مسائل آشنا مىشود، بصورت جدى تر مطرح مىشود، كه چرا اين گونه شد؟ آيا عدّه اى دشمنان كافر از خارج مرزهاى اسلامى اين حوادث را آفريدند؟ آيا آن ها كه با فرزندان پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) به اين صورت برخورد كردند، از كفار، از مشركين يا از مذاهب ديگر بودند؟ يهودى بودند يا نصرانى بودند؟
تاريخ مىگويد خير، چنين چيزى نبود. هيچ كس تا حالا نگفته است كه يهوديان آمدند حادثه كربلا را آفريدند، با اين كه قرآن مىفرمايد: «أَشَدُّ النّاسِ عَداوَةً لِلَّذينَ آمَنُوا الْيَهُود»1؛ ولى هيچ كس نگفته است كه اين حادثه را يهوديان ايجاد كردند و قاتلان سيدالشهداء(عليه السلام) يهودى بودند، هيچ كس نگفته است كه قاتلان سيدالشهداء(عليه السلام) نصرانى بودند، هيچ كس نگفته است كه قاتلان سيدالشهداء(عليه السلام) زرتشتى بودند و هيچ كس نگفته است كه قاتلان سيدالشهداء(عليه السلام) مشرك بودند. چطور شد كه مسلمان ها خودشان اقدام به چنين كار پستى كردند، يك چنين گناه بزرگى و يك چنين جنايت نابخشودنى را مرتكب شدند؟
سؤال بسيار مهم و بجايى است، و جا دارد كه جوابى روشن و تفصيلى به آن داده شود. به عنوان مقدمه براى رسيدن به جواب كامل، بايد حداقل تاريخ صدر اسلام از زمان ظهور پيامبر(صلى الله عليه وآله) و سپس زمان خلفا را مرور كنيم و براى اين كه به جواب روشن و قانع كننده اى برسيم بايد آن تاريخ را به صورت تحليلى بررسى كنيم. ولى اين بررسى تحليلى، در حدّ تخصّص بنده و در ظرفيت يك مجلس نيست. بنا بر اين بايد حداقل مرورى اجمالى به آن تاريخ بكنيم. كسانى كه مايل باشند مىتوانند بيش تر تحقيق كنند.
پيشينه تاريخى واقعه عاشورا
در زمان ظهور و حيات پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) در ميان مسلمانان كسانى بودند كه اسلام را چندان قبول نداشتند و به دلايلى از روى كراهت مسلمان شده بودند، و تظاهر به اسلام كرده بودند. در اين زمينه نيز در قرآن آياتى آمده و حتى سوره اى به نام «منافقون» داريم، و در موارد متعددى در اسلام صحبت از منافقان شده است كه اظهار ايمان مىكنند و دروغ مىگويند، و حتى بر
1. مائده، 82.
اظهار ايمان قسم مىخورند: «اِذا جائَكَ الْمُنافِقُونَ قالُوا نَشْهَدُ اِنَّكَ لَرَسُولُ اللّهِ وَ اللّهُ يَعْلَمُ اِنَّكَ لَرَسُولُهُ وَ اللّهُ يَشْهَدُ اِنَّ الْمُنافِقينَ لَكاذِبُونَ»1، تا آخر سوره. و موارد فراوانى از آيات ديگر درباره وجود اين گروه در ميان مسلمانان و اين كه به صورت واقعى ايمان نياورده بودند. قرآن حتى آن كسانى را كه ايمان ضعيف و متزلزلى داشتند، نيز گاهى جزء منافقان به حساب مىآورد. مثلاً در يك جا در وصف آنان مىفرمايد: «... وَ اِذا قامُوا اِلى الصَّلوةِ قامُوا كُسالى يُراءُونَ النّاسَ وَ لايَذْكُرُونَ اللّهَ اِلاّ قَليلا»2، از اوصاف منافقان اين است كه با كسالت در نماز شركت مىكنند؛ در مسجد نماز مىخوانند اما كسل و بى حال هستند و از روى رياكارى است و در دل به خدا توجه نمىكنند مگر اندكى. به هر حال اين آيه نشان مىدهد كه مرتبه اى از توجه را داشته اند. شواهد زيادى هست كه قرآن كسانى را كه ايمان ضعيفى داشتند و ايمان آن ها به حد نصاب نمىرسيده نيز جزو منافقان حساب كرده است. البته الان در صدد بررسى مصاديق اين آيات نيستيم. گروهى از ايشان كسانى بودند كه بعد از فتح مكه مسلمان شدند و پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله)على رغم دشمنى ها و كينه توزى هاى فراوانى كه كرده بودند دست محبت بر سر اين ها كشيد، و آنان را «طُلَقاء» يعنى «آزاد شدگان» ناميدند، بسيارى از بنى اميّه از اين ها هستند. آنان بعداً در بين مسلمانان بودند و با آن ها معاشرت و ازدواج داشتند. ولى بسيارى از ايشان ايمان واقعى نداشتند. نه تنها ايمان نداشتند، بلكه اصلا به پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) حسد مىبردند: «أَمْ يَحْسُدُونَ النّاسَ عَلى ما آتاهُم اللّهُ مِنْ فَضْلِه»3 بعضى از اين افراد از قريش بودند، من را معذور بداريد كه بگويم چه كسانى! شواهدى وجود دارد كه وقتى نام پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) را در اذان مىشنيدند، ناراحت مىشدند. دو عشيره در قريش بودند كه حكم پسر عمو را داشتند. در مورد پيامبر(صلى الله عليه وآله) مىگفتند اين پسر عمو را ببين، طفل يتيمى بود، در خانواده فقيرى بزرگ شد، حالا به جايى رسيده كه در كنار اسم خدا نام او را مىبرند، و از اين وضعيت ناراحت مىشدند.
به هر حال بعضى از آنان بعد از وفات پيامبر(صلى الله عليه وآله) در حدود بيست و پنج سال به منصب هايى در جامعه اسلامى رسيدند تا بالاخره نوبت به حكومت اميرالمؤمنين(عليه السلام) رسيد. خوب، مىدانيد قبل از اين كه اميرالمؤمنين(عليه السلام) به حكومت ظاهرى برسد، معاويه در شام از
1. منافقون، 1.
2. نساء، 142.
3. نساء، 54.
طرف خليفه دوّم به عنوان يك عامل، يك والى يا به اصطلاح امروزى استاندار منصوب شده بود؛ و بعداً از طريق خليفه سوّم كاملا تأييد و تثبيت شد. حتى چون خويشاوندى با خليفه سوّم داشت اختيارات بيش ترى به او داده شد. لذا معاويه در شام دستگاهى براى خود فراهم كرده بود. شام از مدينه دور بود و جزء منطقه تحت نفوذ دولت روم به شمار مىرفت. مردم شام تازه مسلمان بودند. آنان بيش تر با رومىها در تماس بودند و بسيارى از آن ها با هم ارتباط نزديك داشتند. مردم شام با توجه به منطقه جغرافيايى و حاكمى كه در طول ده ها سال بر آن ها حكومت كرده بود،آن قدر فرصت پيدا نكرده بودند كه معارف اسلامى را به صورت صحيح و كامل ياد بگيرند. معاويه هم چندان علاقه اى به اين كه آنان اسلام را به خوبى ياد بگيرند، نداشت. او مىخواست رياست و سلطنت كند؛ كارى نداشت به اين كه مردم ايمان داشته باشند يا نه. تا بالأخره بعد از اين كه اميرالمؤمنين(عليه السلام) به خلافت ظاهرى رسيدند، معاويه به بهانه اين كه على(عليه السلام) قاتل عثمان است شروع به شورش كرد و بناى جنگ با آن حضرت را گذاشت. من به طور خلاصه بيان مىكنم و فقط اشاره اى به نقطه هاى عطف تاريخ دارم.
معاويه مدتى را در جنگ با اميرالمؤمنين(عليه السلام) گذراند تا به كمك عمرو عاص و بعضى ديگر از خويشاوندان، دوستان، بستگان و بزرگان قريشِ قبل از اسلام، توانست با توطئه ها و نقشه ها و به كمك خوارج، جنگ صفين را به ضرر اميرالمؤمنين(عليه السلام) خاتمه دهد. در آن جنگ مسأله حكميّت را مطرح كردند و خلافت را به معاويه دادند و بالاخره اميرالمؤمنين(عليه السلام) به دست خوارج به شهادت رسيد.
بعد از آن حضرت، نوبت به امام حسن(عليه السلام) رسيد و امام حسن(عليه السلام) هم مدّت كوتاهى مبارزه اى را كه اميرالمؤمنين(عليه السلام) شروع كرده بودند، ادامه داد. پس از مدّتى، معاويه از زمينه هايى استفاده كرد و كارى كرد كه امام حسن(عليه السلام) مجبور به پذيرفتن صلح شد. از اين مقطع تا حدودى به وقايع نزديك مىشويم. از اين جا به بعد نقشه هايى كه معاويه مىكشد، بسيار ماهرانه است. اگر بخواهيم در آن دوران و دوران هاى گذشته چند سياستمدار نشان دهيم كه از انديشه مؤثرترى نسبت به طبقه متوسّط مردم برخوردار بودند، و در سياست شيطانى نبوغى داشتند، حتماً بايد معاويه را نيز جزو سياستمداران شيطانى به حساب آوريم. البته اين يك بررسى تحليلى است؛ اگر بخواهيم اين مطلب را تفصيلا از نظر تاريخى اثبات كنيم بايد اسناد و مدارك را بررسى كرد. اما تحليل اين است كه معاويه به اين نتيجه رسيد كه بايد از زمينه هايى
به نفع حكومت و توسعه قلمرو سلطنت خود استفاده كند. اسم حكومت آن ها «خلافت» بود، امّا در واقع مثل روم و فارس حكومت سلطنتى بود. اصلا آن ها آرزوى كسرى و قيصر شدن و برپايى چنين سلطنتى را داشتند. آنان براى برقرارى و ادامه حكومت خود در جامعه آن روز زمينه هايى را يافتند كه مىتوانستند از آنها بهره بردارى كنند.
زمينه هاى اجتماعى انحراف جامعه
1. سطح فرهنگى جامعه؛ اوّلين زمينه، سطح نازل فرهنگى مردم بود. درست است كه چند دهه از اسلام و گسترش اسلام گذشته بود، اما ارتقاء فرهنگى چيزى نيست كه به اين سادگى و سرعت از مدينه تا اقصى نقاط شام گسترش يابد و در اذهان مردم نفوذ پيدا كند. اين كه همه كاملا با فرهنگ اسلامى تربيت شوند و سطح معرفت آن ها بالا رود به اين سادگى ها تحقق يافتنى نيست. مخصوصاً وقتى حكومت منطقه در دست كسى مثل معاويه باشد. به هر حال، يكى از زمينه هايى كه معاويه روى آن حساب مىكرد، نازل بودن سطح فرهنگ جامعه بود.
2. روح زندگى قبيله اى؛ يكى ديگر از زمينه هاى مورد استفاده معاويه اين بود كه روح زندگى قبيله اى در زمينه فرهنگى چنين اقتضا مىكرد كه اگر رئيس قبيله در كارى پيشقدم مىشد، همه افراد قبيله و دست كم اكثريّت به راحتى به دنبال او راه مىافتادند. اين روحيه، هم در جهت مثبت و هم در جهت منفى نمونه هاى فراوانى دارد. اگر رئيس قبيله اى به پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله)ايمان مىآورد، به سادگى و بدون هيچ مقاومتى ساير افراد قبيله همه مسلمان مىشدند؛ و اگر رئيس قبيله مرتد مىشد، همچنان كه بعد از رحلت پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) اتفاق افتاد، به راحتى افراد قبيله هم به دنبال او از اسلام برمىگشتند. اين تبعيت افراد قبيله از رئيس خود از زمينه هايى بود كه معاويه روى آن حساب مىكرد و از آن بهره بردارى مىكرد.
3. ضعف ايمان؛ زمينه ديگر، ضعف ايمان مردم بود. به خصوص در منطقه شام كه مردم فاقد مربيان دينى بودند، اين ضعف بيش تر مشهود بود. حتى در خود مدينه كه مردم زير نظر پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) تربيت شده بودند و هنوز مدتى از وفات پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) نگذشته بود، داستان غدير را فراموش كردند، چه رسد به مردم شام در آن روزگار كه داستان هاى عجيبى درباره نادانى و جهالتشان در تاريخ ثبت شده است. اين ها زمينه هايى بود كه معاويه از آن استفاده مىكرد:
جهالت مردم، نازل بودن سطح فرهنگ مردم، حاكم بودن روح قبيله اى. در اصطلاح به اين موارد «زمينه» مىگويند.
عوامل انحراف جامعه
امّا سه عامل هم وجود داشت كه معاويه از آن ها براى كار بر روى اين زمينه ها استفاده مىكرد. البته استفاده از اين عوامل چيز تازه اى نيست، امّا معاويه آن ها را خوب شناخت و به خوبى از آن ها بهره بردارى كرد. معمولاً همه سياستمداران دنيا از قديم الايّام تا جديدترين دوران در دنياى مدرن از همين سه عامل استفاده مىكرده و مىكنند.
1. تبليغات؛ عامل اوّل تبليغات است كه همه سياستمداران سعى مىكنند به وسيله آن، افكار مردم را عوض كنند و به جهتى كه مىخواهند سوق دهند. از آن جا كه فرهنگ ها و جوامع فرق مىكنند، كيفيت به كار گرفتن عوامل تبليغاتى نيز فرق مىكند. آن روز عوامل تبليغاتى در درون جامعه اسلامى مسأله اومانيسم، پلوراليسم يا حقوق بشر امروزى نبود، كسى به اين حرف ها گوش نمىداد، اسلام حاكم بود. مردم به پيغمبر(صلى الله عليه وآله) و خدا معتقد بودند، قرائت هاى گوناگون از دين و حرف هايى از اين قبيل هم خريدار نداشت. ولى عوامل ديگرى بود كه مىتوانستند در تبليغات از آنها استفاده كنند.
از جمله ابزار تبليغاتى مورد استفاده در آن زمان، هنر و ادب، به ويژه شعر بود. شعر در ميان اعراب آن عصر جايگاه بسيار مهمى داشت. همه شما كم و بيش مىدانيد معاويه سعى مىكرد شعراى معروف و برجسته اى را به كار بگيرد تا اشعارى در مدح او و ذمّ مخالفانش بسرايند و در ميان مردم منتشر كنند. شايد يكى از برجسته ترين اين شاعران، اخفل نصرانى بود. شاعر بسيار ماهرى بود، و شاگردانى را براى اين كار تربيت مىكرد.
اما بين كسانى كه به اسلام بيش تر گرايش داشتند آنچه براى آن ها معتبر بود، قرآن و حديث بود. لذا معاويه سعى مىكرد كسانى را تقويت و تشويق كند كه حديث بسازند. ابوهريرة يكى از حديث سازان معروف است كه خود علماى اهل تسنن درباره او كتاب ها نوشته اند. احاديث عجيبى جعل مىكرد، و آن احاديث جعلى را به پيامبر(صلى الله عليه وآله)نسبت مىداد. مردم ساده لوح هم زود باور مىكردند. همين طور كسانى كه آن زمان به نام قُرّاء ناميده مىشدند. قارى بودن در آن زمان مقام مهمى بود، البته قرائت فقط اين نبود كه مثلاً با لحن يا با تجويد قرائت قرآن بكنند.
علماى بزرگ دين را در آن زمان قارى مىناميدند و ايشان كسانى بودند كه قرآن را به خوبى مىخواندند و آن را تفسير مىكردند، مفاهيم قرآن را تبيين مىكردند و غالباً حافظ قرآن بودند. معاويه به خصوص سه دسته قرّاء، شاعران و محدّثان، را به كار مىگرفت تا دستگاه تبليغات منسجم و همه جانبه اى را به نفع خود به راه اندازد.
2. تطميع؛ عدّه اى را با استفاده از ابزار شعر، حديث و قرآن فريب مىداد، اما همه تحت تأثير اين تبليغات نبودند. رؤساى قبيله ها را بيش تر از راه تطميعِ دادن پست و مقام، هدايا، جوايز سنگين و كيسه هاى طلا فريب مىداد و آن ها را مجذوب خود مىكرد. يك سكه طلا امروز براى ما خيلى ارزش دارد، يك كيسه طلا، صد هزار دينار طلا و يا حتى يك ميليون دينار طلا چقدر ارزش دارد گفتن اين ارقام آسان است. هنگامى كه براى رئيس قبيله اى سكه هاى طلا را مىفرستاد، كم تر كسى بود كه در برابر آن سكه هاى طلا خاضع نشود. معاويه رؤساى قبايل را به اين وسيله مىخريد.
3. تهديد؛ و بالأخره ساير مردم جامعه را هم با تهديد، مطيع خود مىكرد. كسانى كه مخالفت مىكردند، به محض اين كه به معاويه بد مىگفتند و انتقادى مىكردند، فوراً جلب مىشدند، آنان را كتك مىزدند، زندانى مىكردند، و در نهايت مىكشتند. معاويه خيلى راحت با اين سه عاملِ «تبليغ» به وسيله شعرا، محدّثين و قرّاء، و عامل «تطميع» نسبت به رؤساى قبايل و اشخاص سرشناس، و عامل «تهديد» نسبت به ساير مردم، و به كار گيرى اين ابزارها جامعه را به سوى اهداف شيطانى خود منحرف كرد.
معاويه جامعه شام را با اين سه عامل و در سايه زمينه هايى كه اشاره شد آن گونه كه مىخواست ساخت و اداره كرد. اين كار معاويه چه نتايجى داد؟ مردم چگونه تربيت شدند؟ الان فرصت نيست كه اين مطلب را به تفصيل بيان كنيم. بارها شنيده ايد كه معاويه جامعه دلخواه خود را بعد از شهادت اميرالمؤمنين(عليه السلام) و اندكى هم در زمان امام حسن(عليه السلام) ، تا حدود بيست سال، (تقريباً از سال چهل تا شصت هجرى) ساخت. قبل از شهادت اميرالمؤمنين(عليه السلام) حدود بيست سال ديگر هم از زمان عمر بن خطّاب تا شهادت اميرالمؤمنين(عليه السلام) ، معاويه در شام حكومت كرده و زمينه هايى را فراهم كرده بود. براى اين كار تجربه كافى داشت، اشخاص را شناسايى و آزمايش كرده بود و نهايتاً اين نقشه را با استفاده از اين سه عامل به اجرا گذاشت.
سال هاى آخر عمر معاويه كه رسيد وصيّتى كرد. خيلى علاقه داشت كه اين سلطنت در
خاندانش باقى بماند. مىخواست يزيد جانشين وى بشود، خودش هم خوب مىدانست كه يزيد آن گونه كه بايد و شايد لياقت حكومت را ندارد. خيلى هم سعى كرد او را به وسيله افرادى تربيت كند، و حتى كسانى را گمارد كه مراقب او باشند. معاويه براى يزيد وصيتى هم كرد. بنا بر آنچه نقل شده است در آن وصيت خطاب به يزيد گفت: من زمينه اى براى سلطنت تو فراهم كردم كه هيچ كس ديگر براى فرزندش نمىتوانست فراهم كند. حكومت براى تو مهيّا است. به اين شرط كه تو چند چيز را رعايت كنى. نخست دستوراتى نسبت به مردم مدينه و حجاز به او داد. گفت مردم عراق مىخواهند هر روز حاكمشان عوض شود، اگر هر روز گفتند حاكم را عوض كن تو هم اين كار را بكن. اين بهتر از اين است كه صد هزار شمشير عليه تو كشيده شود. همچنين گفت مردم حجاز را احترام كن، اين ها خود را متولّى اصلى اسلام مىدانند، هر وقت نزد تو آمدند از آن ها پذيرايى كن. جوايزى به آنان بده، و اگر آن ها نيامدند تو نماينده اى نزد آن ها بفرست تا جوياى احوال آنان بشود و از آن ها دلجويى كند. اين نصيحت ها را به يزيد مىكند. بعد مىگويد: چند نفر هستند كه به آسانى زير بار تو نمىروند؛ فرزند عمر، فرزند زبير و بالاخره فرزند على(عليه السلام) . اين سه نفر كه دو نفرشان از فرزندان خلفا هستند، يك نفر ديگر هم فرزند زبير كه در مقام احراز خلافت بود، و از اصحاب شوراى شش نفرى به شمار مىرفت، بايد مراقب اين سه نفر باشى. معاويه در مورد هر يك از آن ها به يزيد مىگويد كه با آن ها چگونه رفتار كند، تا به امام حسين مىرسد و مىگويد: با حسين(عليه السلام) مقابله نكن! تا مىتوانى سعى كن از او بيعت بگيرى، اگر بيعت نكرد و با تو جنگيد و بر او پيروز شدى باز هم با او مهربانى كن. به صلاح تو نيست با حسين(عليه السلام) دربيفتى. حتّى اگر كار به جنگ كشيد، در جنگ هم پيروز شدى، بعد هم با حسين(عليه السلام) بد رفتارى نكن، فرزند پيامبر(صلى الله عليه وآله)است. در ميان مردم جايگاه خيلى مهمى دارد و شخصيّت او با ديگران بسيار فرق دارد.
اين نصيحت ها را به يزيد كرد ولى به هر حال اين گونه نشد. يزيد به محض اين كه به خلافت رسيد ـ بر اساس آنچه در تاريخ نقل شده است ـ فوراً به حاكم مدينه دستور داد از اين چند نفر بيعت بگيرد، و اگر بيعت نكردند سر آن ها را ببُرد! البته تفصيل اين مطالب را نمىخواهم عرض كنم. اين داستان ها را بارها شنيده ايد. نوجوان ها ممكن است خيلى نشنيده باشند، ولى به هر حال نمىخواهم بحث را در نقل تاريخ بگذرانم. خواستم تحليلى بكنم كه چگونه شد كه مردم به اين آسانى در مدّت كوتاهى دست از اسلام كشيدند، و نوه پيامبرشان را
كشتند. آن هم چه فرد عزيز و دوست داشتنى، كسى كه همين افراد هنگامى كه ظاهر او را مىديدند، عاشق جمالش مىشدند؛ اخلاق او را كه مىديدند عاشق اخلاقش مىشدند؛ اگر كسى از او چيزى مىخواست به گونه اى به او مىداد كه نگاه آن سائل در چشم آن حضرت نيفتد و خجالت نكشد؛ چنين كسى را به اين وضع قساوت آميز و ضد انسانى كشتند. چرا بايد اين گونه بشود؟
بيان اين مقدمه براى آن بود كه ببينيد فرهنگ آن جامعه چگونه فرهنگى بود؟ مردم چگونه بودند؟ مؤمنان واقعى كه ايمان در اعماق دلشان نفوذ كرده باشد، نه تنها در آن زمان كم بودند، بلكه هميشه كم بوده اند و هميشه كم خواهند بود. هنر رهبر در جامعه اين است كه فكر و عقيده افراد متوسّط را جهت بدهد و اگر به سطح عالى برسانند، عملا امكان ندارد. هنر يك رهبر شايسته اين است كه سعى كند روز به روز افكار متوسّط را و لو اندكى، به سوى خير جهت بدهد، تا آن ها به حق نزديك تر شوند. ولى به هر حال مؤمنان كاملى كه هيچ شرايطى نتواند آن ها را عوض كند، بسيار كم هستند، آن زمان هم خيلى كم بودند. معاويه با استفاده از ضعف هاى فرهنگى، ضعف ايمان و ضعف شناخت، توانست به وسيله سه عامل تبليغ و تهديد و تطميع، مردم را به جهتى كه مىخواهد سوق بدهد.
اگر امام حسين(عليه السلام) يا امام حسن(عليه السلام) يا هر امام ديگرى در اين شرايط مىخواستند با معاويه مقابله كنند، ترور پنهانى را در پى داشت، و بعد هم به كمك دستگاه هاى تبليغاتى خود با اشعارى كه مىسرودند و يا با احاديثى كه جعل مىكردند، انبوهى از اتهامات و افترائات عليه آن ها رواج مىدادند و عده اى وعاظ السلاطين و آخوندهاى دربارى هم بودند كه عامل گمراه كردن مردم مىشدند و مىشوند. هميشه و در همه جا نقش آن ها براى گمراه كردن مردم از همه بيش تر بوده است، به خصوص در يك جامعه دينى كه مردم چشمشان به دهان علما است.
قرآن مىگويد كه هر فساد و اختلافى كه در هر دينى پيدا شد به دست همين علماى خود فروخته بوده است: «فَما اخْتَلَفُوا فيهِ اِلاّ مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُم الْعِلْمُ بَغْياً بَيْنَهُم»1. سر رشته فساد، ايجاد اختلاف، آشوب، انحراف و فتنه در دست كسانى بود كه راه را بلد بودند، دزدانى بودند كه با چراغ آمده بودند و حاكمانى مثل معاويه اين گونه افراد را شناسايى مىكردند، با پول مىخريدند و آن ها را تطميع مىكردند. اگر يكى از اين علما هم غيرتى داشت او را با تهديد و
1. جاثيه، 17.
كشتن از صحنه خارج مىساختند. مثل بسيارى از بزرگان اصحاب اميرالمؤمنين(عليه السلام) كه يكى پس از ديگرى ترور شدند، يا به بهانه هايى به دار زده شدند. حجر بن عدى، ميثم تمّار و ديگران كه در ايمان خود راسخ بودند و هيچ كدام از اين عوامل در آن ها تأثير نمىكرد، عاقبتِ آن ها قتل و اعدام بود. گاهى اين قتل و اعدام به صورت رسمى و گاهى هم ترور غير رسمى بود. آنچه باعث مىشد كه مردم از دستورات اسلام منحرف شوند و حتى عواطف دينى، سنن قومى، اخلاق عشيره اى و قبيله اى و مهمان دوستى خود را هم از دست بدهند اين سه عامل بود كه معاويه از آن ها استفاده مىكرد. در همه زمان ها همين سه عامل موجب فساد، فتنه و انحراف بوده، هست و خواهد بود.
اگر ما بايد درسى از عاشورا بگيريم، بايد اين گونه درس بگيريم. فكر كنيم چگونه شد مردمى كه حسين(عليه السلام) را روى دست پيامبر(صلى الله عليه وآله)ديده بودند، و بارها مشاهده كرده بودند وقتى پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) بالاى منبر مشغول سخنرانى بودند و حسين(عليه السلام) از پله هاى منبر بالا مىآمد پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) پايين مىآمدند و او را در آغوش مىگرفتند؛ حضرت گريه او را تحمّل نمىكرد. اين قدر رعايت حسين(عليه السلام) را به مردم سفارش مىكرد، اما همين مردم چنين رفتارى با امام حسين(عليه السلام) كردند.
تشابه جامعه ما با زمان امام حسين(عليه السلام)
امروز هم اگر كسى بخواهد جامعه اسلامى را از مسير خود منحرف كند، ابزارى غير از سه عامل تطميع، تهديد و تبليغات ندارد. شما خيال نكنيد اگر كسى بخواهد حكومت انقلاب اسلامى ايران را نابود كند، حتماً بايد از ينگه دنيا بيايد. بلكه در درون همين كشور منافقانى هستند و همان كارى را مىكنند كه منافقان صدر اسلام با حسين(عليه السلام) كردند. آن روز هم احتياجى نبود از روم و ايران يا از چين و ماچين بيايند، پسر عموهاى خود حسين(عليه السلام) بودند. منظورم پسر عموى نزديك و بدون واسطه نيست، بلكه عشيره هايى كه مربوط به قريش است. بنى اميه و بنى هاشم، عموزاده بودند. در جامعه امروزى علاوه بر مصيبت خيانت خودى ها، كمك هاى خارجى هم اضافه شده است. امّا نقش مستقيم را عوامل داخلى ايفا مىكنند. فكر نكنيد اگر بخواهند مسير انقلاب اسلامى ايران منحرف بشود حتماً آمريكا بايد مستقيماً عمل كند. آمريكا عوامل داخلى را شناسايى مىكند، آن ها را به وسيله حمايت تبليغاتى، كمك هاى
مالى و احياناً قضاياى ديگرى، مانند ايجاد فتنه ها، آشوب ها و ترورها تقويت مىكند. درست است كه بسيارى از اين ترورها به دست منافقان انجام گرفته است، اما منافقان كه آمريكايى نيستند؛ از كجا آمده اند؟ از همين جامعه ايرانى آمده اند و بسيارى از اين ها به نام طرفدارى از اسلام به وجود آمدند. ملحدى كه امروز عليه اسلام و عليه امام(قدس سره)سخن مىگويد و در خارج مصاحبه مىكند، او از درون جامعه اسلامى سر بر آورده و شايد روزگارى هم به عنوان محافظ امامرحمة الله عليه در اين جامعه زندگى مىكرده است؛ و امروز اسلام را انكار مىكند! و مىگويد امام(قدس سره)را بايد به موزه تاريخ سپرد!1 چنين فردى حتماً نبايد از آمريكا بيايد. لكن اين كه چنين افرادى روزگارى به عنوان محافظ امامرحمة الله عليه در اين جامعه زندگى مىكرده اند، به اين معنا نيست كه آمريكا آن ها را تأييد نمىكند. چطور است كه وزير خارجه آمريكا يا ساير شخصيت هاى بيگانه، از اين كه ـ به اصطلاحِ خودشان ـ دموكراسى در ايران رواج پيدا كرده و مطبوعات آزاد شده اند كه هر غلطى بخواهند بكنند، اظهار خوشحالى مىكنند؟
اگر دشمنان اميد دارند روزى بتوانند به ايران برگردند و سلطه شيطانى خود را دوباره از سر بگيرند، به دليل همين انحرافاتى است كه گوشه و كنار در ميان همين افراد پيدا شده است. متأسفانه برخى از اين افراد در دستگاه حكومتى هم نفوذ كرده اند. اگر حسين(عليه السلام) «مصباح هدى» است، و نور هدايت را به دل هاى مردم مىتاباند، و راه را براى مردم روشن مىكند، در اين زمان هم بايد از نور حسين(عليه السلام) استفاده كرد.
از همان راهى كه دشمنان اسلام توانستند اسلام را مسخ و منحرف كنند و عاقبت، حسين(عليه السلام) را كشتند؛ امروز هم دشمنان اسلام مىخواهند از همان راه، حسين زمان را از مسير خود برگردانند. امروز هم مىخواهند از همان عوامل و ابزار استفاده كنند؛ راه هاى كلى همان، تبليغ، تهديد و تطميع است. بنده هر چه فكر كردم عامل چهارمى پيدا نكردم، البته زمينه ها متفاوت است. ممكن است اين ها از زمينه هاى ديگرى استفاده كنند. امّا عواملى كه از آن استفاده مىكنند همان سه عامل است.
ببينيد امروز دشمنان اسلام در دنيا نسبت به اسلام چكار مىكنند. آيا از تبليغات كم مىگذارند؟ كدام افترا و تهمتى است كه نمىزنند؟ و در همين روزنامه ها كه بسيارى از آن ها با بودجه بيت المال تأمين مىشود با تيراژهاى فراوان اين تهمت ها و افتراها چاپ و پخش
1. ر.ك: كيهان، 24/1/1379، گزارش مصاحبه اكبر گنجى با نشريه آلمانى تاكس اشپيگل.
مىگردد. بسيارى از جوان هاى ناآگاه ما هم تحت تأثير واقع مىشوند. فكر مىكنيد گناه اين افراد از گناه كسانى كه سيدالشهداء(عليه السلام) را به قتل رساندند كم تر است؟ اين افراد، از آن ها چه كم دارند؟ آيا گناه اين ها از گناه معاويه و ياران و طرفداران او كم تر است؟ آيا كسانى كه به نام دين از اين افراد حمايت مىكنند، گناهشان از ابوهريره و امثال وى كم تر است؟ حتى به همان اندازه اى كه امروز اسلام در دنيا گسترش يافته است و بيش تر مطرح مىباشد، گناه اين افراد هم بزرگ تر است. كسانى كه خدمت بكنند، اجرشان بيش تر است، و كسانى كه خيانت بكنند، گناهشان بزرگ تر است. چون محدوده اين خدمت و خيانت وسيع تر است. زمانى كه معاويه تسلط يافت، بر عده اى از مردم مسلط شد كه شتر نر و ماده را از هم تشخيص نمىدادند؛ او نماز جمعه را روز چهارشنبه خواند و كسى هم اعتراض نكرد، حتى يكى از خلفاى اموى، در حال مستى نماز خواند و نماز صبح را چهار ركعت خواند، بعد گفتند نماز صبح دو ركعت است، گفت امروز حال خوشى داشتم، اگر مىخواهيد بيش تر برايتان بخوانم! آن روز دشمنان اسلام بر چنين مردمى حكومت مىكردند، امروز فريب دادن جوانانى كه در انقلاب رشد كرده اند، به اين آسانى ها ممكن نيست. اما حيله هاى دشمنان نيز بسيار پيچيده تر شده است.
نكته اى ديگر: شما تاريخ جاهليت را پيش از بعثت پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله)نگاه كنيد، آيا در عرب كسى كه به بى رحمى حرمله باشد پيدا مىشود؟ كسى كه طفل شش ماهه اى كه در حال جان دادن است، آخرين لحظات حياتش را مىگذراند، تير سه شعبه زهر آلود به گلوى اين طفل بزند؟ آيا جانورى از اين پست تر پيدا مىكنيد؟ آيا پيش از اسلام چنين كسانى بودند؟ من فكر نمىكنم در ميان همه وحشى هايى كه در زمان قبل از اسلام زندگى مىكردند كسى به اين قساوت وجود داشته باشد. بعد از ظهور و رشد اسلام بود كه شياطينى چون يزيد، شمر و حرمله با اين همه قساوت، براى مبارزه با اسلام پيدا شدند. عجيب است، قرآن وقتى نازل مىشود، مؤمنان را هدايت مىكند، اما بر فساد، انحراف و كفر ظالمين مىافزايد، «وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنينَ وَ لايَزيدُ الظّالِمينَ اِلاّ خَساراً»؛1 نتيجه آب باران اين است كه در جايى كه گُل مىرويد، گل هاى با طراوت و خوشبو بيش تر مىشود، اما محلى كه گياه سمّى مىرويد، همان سمّ بيش تر خواهد شد. در جامعه اسلامى، سلمان ها، ابوذرها، عمارها، ميثم تمّارها و سعيد بن جبيرها رشد مىكنند. كسانى پيدا مىشوند كه در شب عاشورا مىگويند
1. اسراء، 82.
اگر هفتاد بار كشته شويم، باز هم آرزو داريم در ركاب تو به شهادت برسيم؛ اين از يك طرف، اما از سوى ديگر آن قساوت ها و بى رحمىها رشد مىكند. كسانى كه هدايت الهى را زير پا مىگذارند و از رحمت خدا روى بر مىگردانند، بر شقاوت و قساوتشان افزوده مىشود.
انقلاب اسلامى ايران از يك طرف گل هايى پروراند كه در طول تاريخ اسلام كم نظير هستند، اگر نگوييم بى نظيرند. بنده زمانى كه طلبه شدم، تا حدودى با تاريخ اسلام، آشنا شدم يكى از بخش هاى تاريخ كه بسيار بر من اثر مىگذاشت و مرا به اعجاب وا مىداشت، داستان حنظله غسيل بود است. در صدر اسلام جوانى بود به نام حنظله، اين جوان عروسى كرد، صبح روز بعد از عروسى در جنگ اُحُد شركت كرد، در حالى كه هنوز فرصت نكرده بود از جنابت شب گذشته غسل كند در جنگ شركت كرد و به شهادت رسيد. پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله)فرمود ملائكه را مىبينم كه آب از آسمان آورده اند و حنظله را غسل مىدهند، به همين مناسبت وى حنظله غسيل الملائكه ناميده شد، يعنى حنظله اى كه ملائكه او را غسل داده اند.1 اين داستان برايم بسيار عجيب بود، كه جوانى شب اول عروسى اش، از بستر عروسى برخيزد و در جبهه شركت كند و به شهادت برسد. اما در داستان انقلاب ما، صدها و هزارها حنظله غسيل الملائكه داشتيم. گل هايى روييدند كه حنظله غسيل الملائكه بايد پاى آن ها را ببوسد. چقدر شهدايى داشتيم كه از خدا خواسته بودند جنازه شان پيدا نشود. يكى از طلاب كه از دوستان نزديك خود ما بود2، چند سال در جبهه شركت داشت، تا به فرماندهى لشكر رسيد، هنوز ازدواج نكرده بود، گفت فقط آرزو دارم با يك دختر سيد ازدواج كنم، تا با فاطمه زهراء مَحرَم شوم، آمد ده هزار تومان قرض كرد و با يك دختر سيد ازدواج كرد. بعد از چندين سال جنگ، روز سوم عروسى به جبهه برگشت و به شهادت رسيد. از خدا خواسته بود كه جنازه اش پيدا نشود و پيدا هم نشد.
در اين انقلاب از يك طرف اين گل ها روييدند، نوجوان ها و جوان هايى كه ره صد ساله را يك شبه پيمودند. اما در مقابل، منافقان ملحدى تربيت شدند كه نظير آن ها در شيطنت و نفاق در طول تاريخ كم تر ديده مىشود. متأسفانه امروز اين منافقان با احترام در همين جامعه زندگى مىكنند. چرا؟ براى اين كه يك دستگاه تبليغاتى از اول راه انداختند، و به وسيله آن خشونت را
1. ر.ك: بحارالانوار، ج 17، ص 26، باب 14، روايت 1.
2. منظور مرحوم شيخ مصطفى ردّانى پور اصفهانى است.
محكوم و تساهل و تسامح را ترويج كردند؛ غيرت را از مردم گرفتند تا در مقابل اين حملات ناجوانمردانه به اساس اسلام، كسى اعتراض نكند و نفس نكشد؛ و اگر كسى به خود جرأت اعتراض بدهد او را طرفدار خشونت و تئوريسين خشونت معرفى مىكنند و او بايد به اعدام محكوم شود! اين نقش اول تبليغات بود و هنوز به نحو اتمّ و اكمل ادامه دارد. اين همان نقشى است كه معاويه و همه شياطين عالم، هنگامى كه در مقام سياست بازى قرار مىگيرند، بازى كرده اند. همچنين تطميع، و پول و هدايا فرستادن، به جاهايى كه گفتنى نيست. به كسانى كه هم حزب و هم جبهه آن ها بودند، پست و مقام هايى بخشيدند. و بعد تهديد، على رغم اين كه همه انواع خشونت را محكوم مىكنند، اما در تهديد مخالفان خود، از تهديدهاى تلفنى، روزنامه اى و يا هر شكلى از آن فروگذارى نمىكنند. عين همان سياست هايى كه معاويه عمل مىكرد.
راه مقابله با سياست هاى شيطانى
حال اگر كسى بخواهد با اين نوع سياست بازى ها مقابله كند راه آن چيست؟ همان راهى است كه حسين(عليه السلام) نشان داد. شرط اول مقابله با اين نوع سياست بازى ها اين است كه دل به دنيا نبنديم. حسين(عليه السلام) فرزندان، دوستان و ياران خود را به گونه اى تربيت كرده بود كه وقتى نوجوان سيزده ساله مىخواست ببيند كه آيا او به شهادت مىرسد يا نه، حضرت فرمودند كه مرگ در كام تو چگونه است؟ گفت «المَوتُ أَحْلى عِنْدى مِنَ الْعَسَل»،1 اين شعار نبود، قاسم بن حسن در محضر عموى خود شعار نمىداد. آنچه را در عمق قلبش بود گفت. يعنى مرگ از عسل براى من شيرين تر است. آيا تصور آن را مىكنيد كه مرگ در كام يك نوجوان سيزده ساله شيرين تر از عسل باشد؟ البته نه هر مرگى، مرگى كه در راه خدا، در راه انجام وظيفه، در راه خدمت به اسلام باشد، و الاّ مرگ كه شيرينى ندارد، چون صحبت از شهادت بود، حضرت فرمودند مرگ در نظر تو چطور است؟
اگر ما بخواهيم راه حسين(عليه السلام) را ادامه دهيم، بايد با اين توطئه هاى شيطانى پيچيده مقابله كنيم، اول بايد آن روحيه را پيدا كنيم. «قُلْ اِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللّهَ فَاتَّبِعُونى يُحْبِبْكُم اللّه»2، و يا «قُلْ
1. وسيلة الدارين فى انصار الحسين(عليه السلام) ، ص 253.
2. آل عمران، 31.
يا اَيُّها الَّذينَهادُوا اِنْ زَعَمْتُمْ أَنَّكُمْ أَولياءُ لِلّهِ مِنْ دُونِ النّاسِ فَتَمَنَّوُوا الْمَوتَ»1 اگر دوست خدا هستيد، آرزوى مرگ داشته باشيد. مگر دوست، ملاقات محبوبش را دوست ندارد؟ ما بايد اين را ما ياد بگيريم. بايد به خودمان تلقين كنيم، بايد عملا در همين مسير حركت كنيم؛ به آرزوهاى دنيا دل نبنديم؛ فريب اين زرد و سرخ ها را نخوريم و مرگ در راه خدا و شهادت در راه خدا را بزرگ ترين افتخار بدانيم. در اين صورت مىتوانيم راه خدا را حفظ كنيم. اين درسى بود كه ابى عبد الله به ما داد. چگونه ما مىخواهيم حسينى باشيم، و به او عشق بورزيم با وجود اين كه اين درس را از او ياد نگرفته ايم؟ در بين نوجوانان عزيز ما فراوانند كسانى كه از قاسم بن الحسن الگو بگيرند. در يكى از شهرها سخنرانى مىكردم، شب كه به منزل صاحبخانه برگشتم، پسر دوازده ـ سيزده ساله صاحبخانه گفت: من صحبت خصوصى با شما دارم ـ شايد جلوى چشم پدر و مادرش خجالت مىكشيد و مىخواست به صورت خصوصى با من صحبت كند ـ زمانى كه مىخواستم از آن شهر برگردم، آن نوجوان گفت صحبت خصوصى ام را نتوانستم بگويم. كنارى رفتم و گفتم فرمايشتان را بفرماييد، گفت دعا كنيد خدا شهادت را نصيب من كند! اين بچه ها در مكتب امام حسين(عليه السلام) پرورش پيدا مىكنند. اين ها همراه و هم سوى قاسم بن الحسن مىشوند. مردان كهنسال ما نيز رفيق حبيب ابن مظاهر مىشوند. ما بايد از اين قافله دور نمانيم، رمز پيروزى ما اين است كه براى ما، مرگ در راه خدا شرف به حساب آيد و افتخار باشد. اگر جنگى پيش آمد، حاضر باشيم به شهادت برسيم، همان طور كه شهداى ما افتخار كردند. چقدر جوان ها نزد امام مىرفتند و التماس مىكردند كه آقا دعا كنيد ما به شهادت برسيم. متأسفانه طى چند سالى كه از جنگ گذشته، اين ارزش ها تدريجاً به دست فراموشى سپرده مىشود. ولى اين روزها بايد به بركت نام حسين(عليه السلام) اين ارزش ها از نو زنده شود.
1. جمعه، 6.
آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org