بخش اول
بحثهايى درباره دعا
«قُلْ ما يَعْبَأُ بِكُمْ رَبِّي لَوْلا دُعاؤُكُمْ.» 1
ساده ترين و طبيعى ترين رابطه انسان با خدا ياد اوست كه در نتيجه آن، دل انسان اختياراً متوجه خدا مىگردد و بر روح او اثر مىگذارد و احياناً اثر آن توجّه در زبان متجلّى مىشود.
دعا سلاح مؤمن و وسيله تقرب الى الله و حقيقت عبادت و ياد حق و گفتگو با رب العالمين است. حاجت خواستن بهانه رفتن در خانه دوست و راز و نياز با يكتاى بى نياز است. دعا مايه نشاط روح و حيات جان و كليد عطاياى الهى است. دعا كوفتن در رحمت حق و موجب نزول بركات خداوندى است.
دعا از مسائلى است كه در فرهنگ اسلام نسبت به آن توجّه بسيار شده و مورد تأكيد فراوان قرار گرفته است؛ لذا شايسته است كه حقيقت آن روشن گردد.
درباره دعا بحثهاى فراوانى مطرح است از جمله: حقيقت دعا چيست؟ آيا دعا سبب مستقلّى براى اجابت است يا سببى است در كنار ساير اسباب و علل طبيعى و عادى؟ اگر سبب مستقلّى است آيا موجب
1ـ فرقان /77؛ «بگو پروردگارم براى شما ارزشى قايل نيست اگر دعاى شما نباشد.»
استثنا در سنّتهاى تكوينى الهى نمىشود؟ آيا دعا موجب سستى و تنبلى افراد نمىگردد؟ اثرات دعا چيست و تا چه حدّى است؟ فايده دعا چيست؟ از نظر تربيتى چه نقشى در زندگى انسان مىتواند داشته باشد؟ آيا آن گونه كه برخى افراد مىگويند، اثر دعا فقط همان مضمون دعاست؛ يعنى دعا جنبه تلقينى دارد و همين است كه موجب حركت فرد به سوى مطلوب مىشود يا اثرات ديگرى نيز دارد؟ چرا با آنكه خداوند در قرآن وعده داده كه دعاى بندگان خود را اجابت كند، دعاهاى ما كمتر به اجابت مىرسد؟ آيا دعا آداب و شرايطى دارد؟ اگر بلى شرايط دعا و استجابت آن چيست؟ استكبار از دعا كه قرآن از آن نهى فرموده يعنى چه؟ و ...
اينها مسائلى است كه در اين بخش مورد بررسى قرار خواهد گرفت.
حقيقت دعا چيست؟
زندگى دنيا به گونه اى است كه خواه ناخواه توجّه انسان را تا حدودى به امور مادّى جلب مىكند؛ امّا واقعيت اين است كه انسان براى تقرّب به خدا آفريده شده است و بايد از تمام جوانب زندگى براى نيل به اين مقصود بهره گيرد. يكى از بهترين راهها براى اين منظور آن است كه هر روز لحظاتى از عمر خود را صرف توجه خالص به بارگاه الهى كند. اين توجه بيشتر در نماز جلوه گر مىشود؛ در نماز دعاهايى در حال قنوت و ساير حالات خوانده مىشود گذشته از آنكه در روايات براى قبل و بعد از نماز نيز دعاهاى ديگرى وارد شده است حتّى مىتوان خود نماز را نوعى
دعا دانست و چنانكه گفته شده واژه «صلاة» در اصل لغت به معناى دعاست.
حقيقت دعا توجه به بارگاه حضرت معبود است و براى مؤمنان نوعى معراج روحى و معنوى به حساب مىآيد. دعا فقط تلفّظ پاره اى كلمات و مراعات برخى آداب خاص نيست. حقيقت و روح دعا توجه قلبى انسان به خداوند عالم است و قوّت اين توجه به ميزان معرفت و محبت انسان به خداوند بستگى دارد. از اينرو، بايد پيش از دعا و هنگام دعا به صفات خداوند توجّه داشت.
حقيقت دعا چيزى جز عبادت نيست و حتى به دليل توجه به خداوند در انجام اين عبادت شايد بر بسيارى از عبادات ديگر ترجيح داشته باشد. در روايات شريفه از پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) نقل شده است كه :
«الدُّعاءُ مُخُّ الْعِبادَةِ»؛ 1
دعا بمنزله مغز همه عبادات است.
در قرآن كريم نيز خداوند، آنجا كه مسأله استكبار از دعا را مطرح مىنمايد؛ مىفرمايد:
«وَ قالَ رَبُّكُمْ اُدْعُونى اَسْتَجِبْ لَكُمْ، اِنَّ الَّذينَ يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبادَتي سَيَدْخُلُونَ جَهَنَّمَ داخِرينَ.» 2
پروردگار شما گفته است: مرا بخوانيد تا (دعاى) شما را بپذيرم، آنان كه از عبادت من (اعراض كنند و) بزرگى فروشند بزودى با ذلّت و خوارى به دوزخ وارد شوند.
1ـ محمد باقر مجلسى، بحارالانوار، ج93، باب 14، ص300، روايت 37.
2ـ مؤمن /60.
در اين آيه، خداوند نفرموده است «يستكبرون عن دعايى»، بلكه از دعا به «عبادت» تعبير فرموده است و رسماً دعا را به عنوان عبادت معرفى مىكند و آن را از لوازم بندگى مىداند؛ زيرا تهديد به آتش دوزخ كه براى ترك كننده نيايش آمده متناسب با ترك عبادت است نه ترك دعا.1
ممكن است اين سؤال به ذهن خطور كند كه چگونه اگر انسان چيزى از خدا بخواهد، او را عبادت كرده است؟ براى روشن شدن اين سؤال، بايد حقيقت عبادت روشن شود.
حقيقت عبادت اين است كه انسان خود را بنده و مملوك خدا بداند، براى خود مالكيتى قايل نباشد و براى خود اراده مستقلّى در مقابل خدا قايل نباشد، بلكه خود و دارايى خود را از آن خدا بداند؛ بطور كامل تسليم اراده او باشد، به عبد بودن خود در مقابل پروردگار اعتراف كند و از روى اختيار، بندگى تكوينى خود را در مقابل خدا اظهار بدارد. به عبارت ديگر، در برابر خدا اظهار كند كه تو خدايى و من بنده توام، تو عزيزى و من ذليلم، تو مالكى و من مملوكم، تو ربّى و من مربوبم. (اِلهى اَنْتَ الْخالِقُ وَ اَنَا الَْمخْلُوقُ وَ اَنْتَ الْمالِكُ وَ اَنَاالْمَمْلُوكُ و اَنْتَ الرَّبُّ وَ اَنَا الْعَبْدُ... وَ اَنْتَ الْقَوِىُّ وَ اَنَا الضَّعِيفُ.) 2 حقيقت نماز نيز اظهار همين مطلب است كه خدايا، من بنده ام، عبوديت شأن من است و تو مالك من هستى.
عبادت در واقع اظهار اين مطلب است، خواه با توجه قلبى، خواه با
1ـ علامه طباطبايى، تفسير الميزان، ج2، ص33.
2ـ قسمتهايى از مناجات حضرت على، بحارالانوار، ج95، ص 391، روايت 31.
اظهار زبانى يا نشان دادن با اعضا و جوارح. ركوع و سجود نيز اگر عبادت به حساب مىآيند به اين دليل است كه بيانگر اين حالت قلبى است: اظهار ذلّت در مقابل عظمت بيكران الهى. ذكر زبانى نيز گوياى اين حقيقت است.
اصل همه عبادات و روح آنها همين توجّه قلبى است و حركات و ذكر زبانى جلوه اين حقيقت است. دعا نشان دهنده اعتقاد به مالكيت، ربوبيت، عزّت و قدرت الهى در عمل است.
كسى كه دست خويش را به درگاه الهى دراز، گردن خود را كج و سر خود را خم مىنمايد، روى به خاك مىسايد و اشك از ديدگان سرازير مىكند و با دعاى خود از او حاجت مىخواهد، در عمل نهايت شكستگى و تذلّل خود را در برابر عظمت الهى نشان مىدهد؛ خود را فقير، ضعيف، ذليل و بيچاره و خدا را غنى، قوّى، عزيز و قادر مىبيند و با حالت خود اين حقيقت را بيان مىكند.
گرچه دعا در ظاهر درخواست رفع نيازهاى مادّى و معنوى است، ولى در واقع، اعتراف به بندگى، فقر و عجز انسان است. درست است كه معمولاً دعا به شكل تكلّم الفاظ است؛ اما الفاظ از ما فى الضمير حكايت مىكنند و خود از اصالتى برخوردار نمىباشند و اين گونه نيست كه نوع اين الفاظ يا نحوه اداى آنها تأثيرى در حوادث جهان داشته باشد، كه هر كس كه اين الفاظ را تلفّظ نمايد مؤثر باشد.
به عبارت ديگر، دعا امرى است قلبى و زبان فقط از آنچه در دل است حكايت مىكند. پس دعا بايد از دل و جان انسان برآيد. تلفّظ برخى
كلمات با زبان، بدون هيچگونه توجّه قلبى، دعا به حساب نمىآيد. بنابراين، دعا بايد با خواست جدّى قلبى همراه باشد.
از آنچه گذشت روشن شد كه حقيقت دعا چيزى جز عبادت نيست، بلكه بالاترين عبادت و به تعبير حديث شريف «مُخ» تمام عبادات است و اظهار بندگى در برابر مالكيت مطلق الهى.
تأثير استقلالى دعا
آيا دعا مىتواند مستقلاًّ سبب اجابت باشد و پديده اى صرفاً در اثر دعا و بدون اسباب عادى تحقّق پيدا كند؟ اين بحثى است كه به مسائل اعتقادى و فلسفى مربوط مىشود و در آنجا مورد بررسى و كنكاش قرار مىگيرد. در اينجا به اين بحث تنها اشاره مىشود:
از نظر قرآن، جواب اين سؤال مثبت است. در قرآن نمونه هايى ذكر شده است كه بدون استفاده از اسباب ظاهرى، دعا سبب تحقّق امرى شده است؛ از جمله دعاى حضرت زكريّا(عليه السلام) كه موجب شد خداوند در پيرى فرزندى (يحيى(عليه السلام) ) به ايشان عطا فرمايد. موارد ديگرى نيز ذكر شده است كه بدون وجود اسباب عادى و صرفاً در اثر دعا كارى تحقّق پيدا كرده است. پس اين مطلب از نظر قرآن قابل انكار نيست.
آيا اين مسأله موجب استثنا در سنّتهاى الهى نمىگردد؟ آيا موجب نقض قانون عليّت نمىشود؟ با توجه به اينكه، اراده الهى بر اين تعلّق گرفته است كه امور از طريق علل خود انجام شود:
«اَبَى اللّهُ اَنْ يُجْرِىَ الاَْشْياءَ اِلاّ بِالاَْسْبابِ» ؛1
خداوند ابا دارد از اينكه اشيا از غير طريق اسباب خود جريان هستى پيدا كنند.
در پاسخ بايد گفت: اين مطلب مانند كرامت و اعجاز است. همانگونه كه درباره اعجاز گفته شده كه «سنتى است حاكم بر سنّتهاى طبيعى و عادى»، اجابت دعا نيز سنّتى الهى و حاكم بر سنّتهاى ديگر است و همان سان كه استدلال به آيه شريفه «فَلَنْ تَجِدَ لِسُنَّتِ اللّهِ تَبْديلا وَ لَنْ تَجِدْ لِسُنَّتِ اللّهِ تَحويلا» 2 براى نفى اعجاز صحيح نمىباشد، به همان دلايل ـ كه در جاى خود ذكر گرديده ـ براى نفى تأثير دعا نيز نمىتوان به آيه مزبور و حديث فوق استدلال كرد. در هر صورت، انكار جريانات خارق العاده با قرآن سازگار نيست.
توضيح مطلب اين كه، يكى از اصول بينش دينى و الهى اعتقاد به مسأله اعجاز، كرامت و امثال آن است. اين اعتقاد در مكاتب مادّى وجود ندارد و يكى از مواردى است كه آن را به مكاتب الهى، بخصوص اسلام، اشكال مىگيرند و معتقدان به آن را متّهم به نقض اصل عليّت مىكنند.
آنان مىگويند: پذيرفتن اين مسائل ناقض اصل عليّت است، اگر اصل عليّت پذيرفته شده باشد بايد همه چيز از راه علّت و شرايط خاصّ خود به وجود آيد. در غير اين صورت، محال است محقق شود. چگونه
1ـ محمد باقر مجلسى، پيشين، ج2، باب14، ص90، روايت 14 و 15.
2ـ فاطر /43.
مى توان قايل بود به اينكه بدون دخالت اسباب عادى، پديده اى تحقّق پيدا كند؟ پس اين اعتقاد منافى اصل عليّت است.
آيا دعا منافات با اصل علّيت دارد؟
آيا پذيرفتن معجزه يا امور خارق العاده به معناى انكار اصل عليّت است؟ آيا اصل عليّت يك قانون كلّى است و لازمه پذيرش اين قانون انكار معجزه و نفى تأثير دعاست؟
در اينكه اصل عليّت يك اصل ضرورى و كلّى است و قابل استثنا نمىباشد، شكى نيست. البته تبيين اين مطلب نيازمند بحثهاى عميق فلسفى است كه از حوصله اين بحث خارج مىباشد. تنها براى روشن شدن مطلب اشاره اى گذرا مىشود.
سؤال اين است: اگر اصل عليّت يك اصل كلّى و ضرورى است، پس چگونه مىتوان معجزات و تأثير دعا را پذيرفت؟ براى روشن شدن پاسخ اين سؤال، لازم است مقدمه اى بيان گردد:
بين پذيرفتن اصل علّيت با پذيرفتن علّتهاى خاص در هر مورد و منحصر دانستن علّت به علّتهاى شناخته شده فرق است. در اينجا، اين دو مبحث با يكديگر خلط شدهاند.
در فلسفه يك اصل عليّت وجود دارد كه بديهى و انكارناپذير مىباشد و مفاد آن بدين قرار است:
برخى موجودات عالم هستى به وجود موجودات ديگر نيازمندند و بدون آنها وجودشان محقّق نمىگردد؛ مانند اراده كه معلول و وابسته به
نفس است. قاعده فلسفى اين بحث عبارت از اين است كه موجودِ فقير و معلولِ ممكن الوجود نيازمند موجودى است كه از او رفع نياز كند؛ يعنى اگر ديديم احتياج موجود محتاجى تأمين شد معلوم مىشود علّتى وجود داشته كه نياز او را برطرف كرده است. بنابراين، پديده ها و هر آنچه از خود داراى هستى نيست بايد در اثر تأثير عامل ديگرى بوجود بيايد.
اين قاعده بديهى و غير قابل تشكيك است و بر اين اساس، هر دانشمندى در هر علمى به دنبال يافتن علّت پديده هاست. تلاشهاى دانشمندان براى پيدا كردن علل پديده ها در طول تاريخ مبتنى بر اين اصل بوده است كه معلول نمىتواند بى علّت باشد و آنچه تاكنون بشر كشف كرده از بركت همين اصل بوده است.
خلطى كه در اين زمينه صورت گرفته درباره شناخت علل خاص است؛ يعنى پس از پذيرش اين اصل كه معلول نمىتواند بدون علّت باشد، نوبت به تعيين علّتهاى خاص براى معلولهاى خاص مىرسد؛ شناخت علّت خاص هر پديده از محدوده كار فلسفه خارج و در حيطه علم است.
بنابراين، قانون فلسفى عليّت اين است كه هر معلول نيازمند علّت است و فلسفه براى آن اوصافى كلّى بيان مىكند؛ ولى براى معلولى خاص علّت خاصى معرفى نمىنمايد و آن را وظيفه علم مىداند كه با تجربه علّتها را بشناسد. (و در جاى خود گفته شده كه راه شناخت علّتها وضع و رفع عوامل و شرايط است.)
اصل عليّت به عنوان يك قانون عقلى مىگويد: بايد در وراى
موجوداتى كه محدود، مشروط و نيازمند هستند چيز ديگرى باشد كه به وسيله ارتباط با آن، وجود آنها تحقّق يابد؛ اما اينكه ويژگيهاى آن چيز چيست و چه اثرى مىتواند داشته باشد، بوسيله قانون علّيت اثبات نمىشود. به عبارت ديگر، شناخت علّتهاى خاصّ هر پديده از قانون علّيت بدست نمىآيد. همچنان كه گفته شد، شناخت علّتهاى خاص كار تجربه و علم است و قانون علّيت قانونى عقلى است و مقدّم بر تجربه و مستقل از آن.
به عنوان مثال، فرض كنيد دانشمندى در آزمايشگاه، با تغيير شرايط، در صدد كشف علل پديده اى است، ناگهان پديده جديدى رخ مىدهد؛ مثلاً، نورى مىجهد، صدايى مىآيد يا پديده مادّى ديگرى اتفاق مىافتد. به محض ديدن يا شنيدن، از وجود آن پديده مطّلع مىشود و مىفهمد كه آن پديده بى علّت نيست. او اين مطلب را طبق قانون عقلى علّيت، مىفهمد و به تجربه هم نيازى نيست؛ اما اينكه علّت پيدايش اين پديده چيست، عقل به خودى خود نمىتواند آن را مشخص كند وگرنه هيچ گاه به تجربه احتياجى نبود و عقل به تنهايى كافى بود كه بگويد علّت پيدايش فلان پديده چيست. بلكه يافتن علّت پيدايش اين پديده به تجربه و آزمايش نياز دارد. پس شناخت علّتهاى خاص كار تجربه و علم است نه عقل.
برخى از افراد وقتى علّت يك پديده مادى را نمىشناسند يا در حوزه تجربه آنها چيزى كه بيانگر چگونگى به وجود آمدن اين پديده باشد، نمىيابند توهّم مىكنند كه قانون علّيت استثنا پذيرفته است.
امروزه بعضى از فيزيكدانها چون نتوانستهاند علّت پاره اى از
پديده هاى پنهان را كشف كنند (مثلاً، چگونه يك الكترون خاص از مدار خود خارج مىشود) گفتهاند كه اين پديده ها علّتى ندارند و معتقد شدهاند كه در اين موارد، قانون علّيت نقض شده است! بدون توجّه به اين كه قانون علّيت قابل نقض نيست. آنچه آنها بايد در صدد شناخت آن باشند علّت خاصّ پديده هاست كه اگر شناخته نشود به دليل ناقص بودن تجربه است.
بنابراين شناخت علت خاص در گرو تجربه است اما مسأله مهم (خلط دوم) اين است كه آيا با تجربه مىتوان علّت منحصر پديده اى را شناخت؟ اگر در شرايط خاصى به تجربه پرداختيم و معلوم گرديد كه پيدايش يك شىء در گرو شىء ديگرى است و رابطه بين آن دو مشخص گشت؛ مثلاً، با تجربه فهميديم كه هرگاه «الف» باشد «ب» نيز تحقّق مىيابد و هرگاه «الف» را برداريم «ب» نيز نابود مىشود. آيا اين تجربه مىتواند به ما نشان دهد كه «ب» از غير راه «الف» از هيچ راه ديگرى تحقّق پيدا نمىكند؟
بشر ساليان دراز است كه براى روشن كردن آتش از وسايل خاصّى استفاده مىكند؛ آيا مىتواند بگويد كه آتش جز از راه اين وسايل از هيچ راه ديگرى به وجود نمىآيد؟ يا ما معمولاً براى ايجاد حرارت از آتش استفاده مىكنيم، آيا حق داريم بگوييم حرارت از هيچ راه ديگر بدست نمىآيد؟ آيا مىتوان ادّعا كرد كه حرارت در هر جاى دنيا و در هر زمانى تنها از طريق آتش ايجاد مىشود؟ آيا تجربه چنين نتيجه اى به ما مىدهد؟ يا چنين نتيجه مىدهد كه در شرايطى خاص، آن حرارت معلول آتش بوده است؟ ما فقط حق داريم بگوييم، تا آنجا كه ما مىدانيم علّت به وجود آمدن حرارت، آتش است؛ اما حق نداريم كه بگوييم هيچ عامل ديگرى
براى پيدايش حرارت وجود ندارد و محال است كه وجود داشته باشد. اين ادّعا جاهلانه و دور از شأن يك محقّق است كه تأثير يك عامل نامحسوس و ناشناخته را نفى كند.
بنابراين، آزمايش و تجربه (علم) نمىتواند علّت منحصر به فرد اشيا را به بشر بياموزد. تجربه تنها آنچه را كه در حوزه احساس انسان واقع مىشود، اثبات مىكند و حقّ نفى ماوراى آن را ندارد. پس اين ادّعا، كه علم مسائلى را كه انبيا فرمودهاند يا تأثير دعاها را بطور مستقل نفى مىكند، سخن پوچى است. علم مىگويد تا آنجا كه تجربه نشان مىدهد پيدايش هر فرد انسانى به وسيله پدر و مادر اوست؛ اما حق ندارد كه بگويد پيدايش انسان از راهى غير از اين محال است.
اساساً تجربه هيچ گاه نمىتواند محال بودن را اثبات كند. محال بودن مفهومى تجربى نيست، بلكه مفهومى فلسفى است كه فقط از راه عقل به اثبات مىرسد. آنچه از راه تجربه اثبات مىشود عدم وقوع است؛ اما محال بودن آن دور از دسترس تجربه است. پس هر علمى هر قدر هم كه پيشرفت كند نمىتواند مسائلى مانند اعجاز، تأثير دعا و امثال آن را نفى كند و بگويد كه چنين چيزى محال است. با توجه به اين مقدمه، روشن مىگردد كه:
پذيرش اعجاز يا هر امر خارق عادتى به هيچ وجه به معناى انكار اصل علّيت يا پذيرفتن استثنا در اصل علّيت نيست؛ چون اين امور مستند به خدا هستند، علّت مفيضه هستى بخش را در خود دارند؛ يعنى فرض پذيرش اين امور فرض پذيرفتن علّيت خداست. اما درباره علل طبيعى،
اگر معلولى بدون علّت طبيعى شناخته شده اى به وجود آيد، آيا اين به معناى نقض قانون علّيت است؟
با توجه به مقدمه اى كه گفته شد، نمىتوان ادّعا كرد كه علّت طبيعى براى پيدايش يك معلول منحصر است به آنچه ما شناخته ايم و راه ديگرى براى پيدايش آن وجود ندارد؛ زيرا ممكن است در مواردى كه امر خارق العاده اى محقق مىشود، عللى غير از خدا و در طول وجود خدا نيز وجود باشد، عللى كه ما به آنها آگاه نيستيم.
علاوه بر آن، با قانون عليّت، عليّت امور غير طبيعى براى امور طبيعى انكار نمىشود. هيچ علمى نمىتواند تأثير يك امر غير طبيعى در پيدايش يك امر طبيعى را نفى كند، بلكه حتى چنين تأثيراتى را اثبات نيز مىنمايد. كسانى كه متحمّل رياضت شده و نيروى نفسانى قوى پيدا كردهاند، مىتوانند در برخى پديده هاى مادّى تصرّف كنند و كارهايى انجام دهند كه به وسيله اسباب طبيعى ميسّر نيست. اين مسأله اى است كه امروزه قابل تشكيك نمىباشد.
بنابراين، پيدايش امور خارق العاده به معناى نقض قانون علّيت (قانون فلسفى علّت و معلول) نيست. پس سخن كسانى كه براى انكار آن به آياتى نظير آيه شريفه «لَنْ تَجِدَ لِسُنَّتِ اللّهِ تَبْدِيلا» 1استدلال مىكنند درست نيست و لازمه تحقّق امر خارق العاده نقض سنّت الهى نمىباشد؛ گذشته از آنكه:
اين آيه شريفه درباره جوامع بشرى است و در صدد بيان اين مطلب
1ـ فاطر /43.
است كه هرگاه مردمى عصيان بورزند، آيات الهى را تكذيب كنند و در مقام نفى آيات الهى برآيند، در جامعه فساد شايع شود و راه صلاح و حق مسدود گردد، امر بر ديگران مشتبه شود و نتوانند راه حق را بيابند. سنّت خداوند اين است كه به چنين مردمى مهلت ندهد و با عذاب آسمانى يا زمينى يا امثال آن، آنان را نابود كند. اين آيه در ارتباط با اين موارد است و ربطى به قوانين طبيعى ندارد كه بخواهد بگويد سنّت الهى اين است كه هر پديده مادّى از يك علّت مادّى ناشى مىشود و مثلاً، حرارت همواره از آتش حاصل مىگردد.
و به فرض آنكه آيه مزبور نسبت به همه قوانين حاكم بر جهان قابل تعميم باشد، مىپرسيم: آيا قوانين الهى فقط همانهايى است كه ما مىشناسيم يا اگر قوانينى هم باشد كه ما نشناخته ايم آنها نيز قانون خداست؟
يكى از سنّتهاى الهى اين است كه هرگاه مصالح اقتضا كند كارى از غير مجراى طبيعى انجام مىگيرد. علم يا فلسفه كجا اثبات كرده است كه سنّت خدا چنين است كه هر پديده طبيعى بايد فقط از راه علّت مادّى و عادى به وجود آيد؟
بنابراين اثبات معجزه و تأثير دعاها به معناى نفى علّت در پديده واقع شده نيست، بلكه به معناى اثبات علّتى وراى علّتهايى است كه عموم مردم مىشناسند.
لذا، اصل علّيت به عنوان يك اصل ضرورى و كلّى با معجزه و امور خارق العاده قابل جمع است و هيچ تناقضى با آنها ندارد.1
1ـ ر. ك. به: كتاب «معارف قرآن» اثر مؤلف.
آيا دعا باعث سستى و تنبلى مردم مىشود؟
يكى از بحثهايى كه درباره دعا مطرح مىشود، در زمينه جنبه اجتماعى و روانشناختى آن است. برخى از افراد اين گونه القاء شبهه مىكنند كه اگر مردم به تأثير دعا معتقد باشند، موجب مىشود كه در فعاليت زندگى سست شوند، خواه در امور شخصى باشد و خواه در امور اجتماعى. اين سستى خواه نا خواه موجب عقب ماندگى اجتماعى مىشود و وسيله خوبى براى ستمگران است كه مردم را به دعا و اعمال عبادى سرگرم كنند و خود به چپاول ثروتهاى آنان مشغول شوند.
اما واقعيت اين است كه از هر حقيقتى ممكن است به شكلى سوء استفاده شود. اگر از حقيقتى سوء استفاده شد، نبايد اصل آن حقيقت را انكار كرد. معناى دعا اين نيست كه دست از تلاش و سازندگى برداريم، چه در مسائل فردى و چه در مسائل اجتماعى، بلكه معناى دعا اين است كه انسان مؤمن، مؤثّر حقيقى را خدا مىداند، هرگاه احساس نياز مىكند براى رفع نياز خود به خدا توجه مىكند، ضمن اينكه از اسباب مادّى كه در اين زمينه قرار داده در حدّ خود استفاده مىكند؛ چون خداوند چنين خواسته و مقدّر فرموده است، ولى اين اسباب را مستقلّ در تأثير نمىداند.
و با وجود آنكه از اسباب مادّى بهره مىگيرد، بدانها اعتماد ندارد. در نتيجه، اگر اسباب مادّى نيز فراهم نباشد مأيوس نمىگردد؛ چون خدا را قادر مىداند كه از راههاى غير عادى نيز نيازهاى او را رفع كند. با توجّه به
اين حقيقت، نه تنها اعتقاد به تأثير دعا موجب سستى او نمىگردد، بلكه موجب تلاش و اميد بيشتر او مىشود.
اگر انسان فقط به اسباب مادّى متّكى باشد، در صورتى فعاليت خواهد كرد كه به فراهم شدن آنها اميدوار باشد؛ ولى انسان مؤمن حتى با علم به فراهم نبودن اسباب عادى نيز مأيوس نمىگردد.
در جنگ بدر، هنگامى كه مسلمانان در نهايت سختى بودند و نيرو و ساز و برگ جنگيشان بسيار كمتر از دشمن بود، دست به دعا برداشتند. «اِذْ تَسْتَغيثُونَ رَبَّكُمْ...» و خداوند نيز دعاى آنان را مستجاب ساخت و هزار ملك به ياريشان فرستاد و مسلمانان به پيروزى رسيدند. اگر مسلمانان به دعا اعتقاد نداشتند چه بسا روحيه خود را مىباختند، عقب نشينى كرده و شكست مىخوردند.
پس اعتقاد به دعا موجب شكست و عقب ماندگى نيست، بلكه برعكس، گاهى عدم اعتقاد به دعا موجب شكست مىگردد. اين شبهه در واقع ناشى از عدم شناخت دقيق دعاست. اين تصوّر كه به جاى هر كارى انسان فقط دعا كند و هيچ فعاليت ديگرى نداشته باشد معناى واقعى دعا نيست. بايد وقتى چيزى از خدا مىخواهيم او را مؤثّر حقيقى بدانيم، آنچه را هم در اختيار داريم از او بدانيم، نه اينكه آنچه را در اختيارمان است از خود بدانيم و به دنبال كمك خداوند از طريق ديگرى باشيم. مگر وجود انسان و هر آنچه را دارد متعلّق به خدا نيست.؟
معناى دعا اين نيست كه انسان از خدا بخواهد كه از راه ديگرى غير از طرق عادى كارى را انجام دهد. اين در واقع تعيين تكليف نمودن براى
خداست؛ مثل اين كه كسى در سفره نان داشته باشد و بگويد: خدايا از طريق ديگرى به من روزى بده. اين دعاى واقعى نيست.
اگر انسان واقعاً چيزى از خدا مىخواهد و خدا را مدبّر و حكيم مىداند، بايد از آنچه در اختيار او قرار داده استفاده كند و اگر كمبودى احساس مىكند آن را از خدا بخواهد تا تأمين نمايد. لذا، به كسى كه خداوند به او بينايى عطا كرده است، ولى چشمان خود را بسته و مىگويد خدايا من با چشم بسته راه مىروم، تو مرا به مقصد برسان، بايد گفت: مگر خداوند به تو چشم نداده كه از آن استفاده كنى!
معناى دعا اين نيست كه نعمتهايى كه خدا، از روى حكمت، عطا كرده كنار بگذاريم و بگوييم كه خدايا، همان چيز را از راه ديگرى برايم برسان. اين سخن در واقع به اين معناست كه خدايا من تدبير تو را قبول ندارم؛ تو گفتى با چشم ببين، اما من مىخواهم با گوش ببينم! نقل شده است كه حضرت موسى(عليه السلام) بيمار شده بود بنى اسرائيل به او گفتند اگر از فلان گياه استفاده كنى خوب مىشوى موسى گفت: من خود را مداوا نمىكنم تا خداوند مرا شفا دهد. چندى گذشت اثرى از بهبودى آشكار نشد. از جانب خداوند به او وحى شد: به عزّت و جلالم سوگند، شفايت نمىدهم مگر اينكه از همان گياه استفاده كنى. اى موسى، تو مىخواستى با توكل خود حكمت مرا باطل سازى؟ به جز من چه كسى خاصيت شفا بخشى را به ريشه گياهان داده است؟
طبيعى است كه خداوند تدبير حكيمانه خود را تابع هوى و هوس ما قرار نمىدهد:
«وَ لَوِاتَّبَعَ الْحَقُّ اَهْوائَهُمْ لَفَسَدَتِ السَّماواتُ وَالاَْرْضُ...» 1؛
و اگر حق از هوسهاى آنان پيروى كند حتماً آسمانها و زمين تباه مىگردد.
پس بايد از آنچه در اختيار ما قرار داده به شكل مطلوب استفاده كنيم و تدبير و حكمت او را بپذيريم. خداوند به گزاف و بدون حكمت كارى انجام نمىدهد. اسباب و وسايلى كه در عالم قرار داده بر اساس اقتضاى حكمت اوست؛ همه به نفع ماست و در حل مشكلات ما مؤثّر مىباشد. لذا، نبايد آنها را كنار بگذاريم و بخواهيم كه رزق ما را از راه ديگرى برساند. تدبير به دست اوست، بايد از او بخواهيم؛ اما او از هر راهى كه صلاح بداند عمل مىكند. اگر از آنچه در اختيار ما گذاشته استفاده كنيم متوجّه خواهيم شد كه خدا وسايل اجابت را از قبل فراهم كرده است، تنها بايد از آنها استفاده كنيم.
البته خدا عاجز نيست كه از راههاى ديگرى وسايل كار را فراهم كند، ولى استفاده نكردن از اسبابى كه در اختيار انسان قرار داده نيز به معناى دعا و توكّل نيست، بلكه سوء استفاده يا سوء تفسيرهايى است كه بعضى افراد از مفاهيم اسلام دارند. توكّل به اين معنا نيست كه به خدا اعتماد كنيم، ولى از اسباب مادّى استفاده ننماييم. اسباب مادّى را خداوند براى استفاده ما قرار داده است.
بنابراين، متوكّلان حقيقى از ساير مردم بسيار فعّالترند. مجاهدانى كه با توكّل بر خدا به جبهه مىروند و با دشمن مىجنگند تلاششان بيش از
1ـ مؤمنون /71.
سايرين است؛ در عين حال پيروزى را نيز از خدا مىدانند:
«... وَ مَا النَّصْرُ اِلاّ مِنْ عِنْدِ الّهِ الْعَزيزِ الْحَكيمْ...» 1؛
پيروزى جز از سوى خداوند عزيز و حكيم نيست.
مجاهد واقعى پيروزى و يارى را از خدا مىخواهد، ضمن آنكه آنچه را خدا به او عطا كرده ناديده نمىگيرد و از آنها نيز استفاده مىكند. پس دعاى حقيقى از كسى صادر مىشود كه از وسايل و اسبابى كه خداوند مقدّر فرموده استفاده كند، نه اينكه آنها را رها كند و اجابت دعاى خود را از راه ديگرى بخواهد. بنا به مضمون روايات، دعاى چنين افرادى مستجاب نمىشود. در برخى از روايات نقل شده2 فردى كه زن ناصالحى دارد و دعا مىكند كه خدا او را از شرّ وى نجات دهد، مستجاب نمىشود، چون خدا طلاق را در اختيار او قرار داده، اگر واقعاً ناصالح است و زندگى با او منافات با مصلحت دنيا و آخرت دارد مىتواند او را طلاق دهد؛ لذا، دعاى او بى معناست. بله، اگر قصد او از دعا اين باشد كه خداوند تحمّل او را در مقابل چنين زنى زياد كند تا به كمالاتى نايل شود، يا منظور او از دعا اين باشد كه خداوند چنين زنى را اصلاح كند، چنين دعايى مطلوب است؛ اما در غير اين موارد دعا بى فايده است؛ چون وسيله نجات از شرّ او را در اختيار دارد و از آن استفاده نمىكند. اگر اين شخص در درخواست خود جدّى است بايد از وسيله اى كه خدا در اختيار او قرار داده است استفاده كند.
1ـ آل عمران /126.
2ـ محمد باقر مجلسى، بحارالانوار، 93، ص256، روايت 10.
از رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) نقل شده كه فرمود:
«اَلدّاعِى بِلا عَمَل كَالّرامى بِلا وَتَر» 1؛
هر كس دعا كند ولى عمل ننمايد مانند كسى است كه بدون چله كمان مىخواهد تير اندازى كند.
و در روايت ديگرى فرمود:
دعاى كسى كه در خانه نشسته و از خدا طلب روزى مىكند مستجاب نمىشود. 2
پس اسلام هرگز دعا را جانشين اسباب و عللى كه در دسترس بشر است قرار نداده، بلكه خواسته به انسانها بفهماند كه اسباب از خود استقلال ندارند، تأثير همه اين اسباب به دست اوست: لذا حتى با وجود اسباب نيز بايد توجه انسان به خدا باشد. انسان بايد همه نيازهاى خود را از خدا بخواهد، حتى اگر اسباب عادى آن فراهم باشد. انسان موحّد حتى وقتى كه نان در سفره دارد به خدا توجه مىكند و از او مىخواهد كه گرسنگى او را برطرف سازد. در نظر او همه چيز وسيله است و تأثير نهايى از سوى خداست. لذا، دعا در هر حال مطلوب است، چه در حالى كه انسان دستش از اسباب عادى كوتاه باشد و چه در حالى كه اسباب عادى براى او فراهم باشد. در جايى كه اسباب عادى وجود دارد دعا نشانه مستقل ندانستن اين اسباب است و اعتقاد به استقلال خداوند و نياز انسان به تفضّلات الهى؛ آنجا هم كه اسباب عادى مهيّا نيست، دعا نشانه
1ـ محمد باقر مجلسى، بحارالانوار، ج93، ص312، روايت 17.
2ـ محمد باقر مجلسى، بحارالانوار، ج71، ص344، روايت 1.
محدود ندانستن قدرت خداوند در اسباب عادى است و اعتقاد به اين كه او مىتواند از طريقى غير از اسباب عادى نيز نياز انسان را تأمين نمايد. پس دعا در هر حال مطلوب است.
انسانى كه گرسنه مىشود، اگر داراى ايمان قوى باشد از خدا مىخواهد كه او را سير نمايد، سپس بر سر سفره غذا مىنشيند و غذا مىخورد. در اين حال، غذا خوردن او هيچ منافاتى با دعا كردنش ندارد؛ يعنى فقط خدا را مؤثّر حقيقى در رفع نيازهاى خود مىداند و معتقد است كه چون خدا خواسته و اين اثر را در غذا قرار داده موجب سيرى مىگردد و بدين دليل، از آن استفاده مىكند وگرنه وجود يا عدم غذا براى او تفاوتى ندارد و معتقد است كه خدا مىتواند از هر راهى بخواهد او را سير نمايد.
خداوند به حضرت موسى(عليه السلام) وحى كرد: «اى موسى، هر چه را احتياج دارى از من بخواه، حتى نمك غذايت را».
درخواست همه چيز از خدا به اين معنى نيست كه انسان هيچ گونه تلاشى نكند و بگويد: بايد فقط از خدا خواست، او بايد درست كند. اين طرز تفكر غلط است. حقيقت دعا و درخواست در اين است كه انسان بفهمد و اعتراف كند كه از خود چيزى ندارد و هر چه هست از اوست. هم قدرت كار و تلاش از اوست، هم اسباب و ابزار را او فراهم كرده و هم نيروى فكر و تعقّل را او داده است. اينها همه نعمتهاى الهى است كه بايد در تأمين حوايج بكار گرفته شود. در واقع، معناى خواست از خدا اين است كه انسان اعتراف داشته باشد كه همه وسايل از خداست. اين همان حقيقت بندگى است كه لازمه آن فرمانبردارى مىباشد.
بنابراين، اعتقاد به دعا نه تنها باعث تنبلى نمىشود، بلكه خود نيروى محرّكى است كه انسان را به تلاش و كوشش بيشتر وا مىدارد.
اثرات دعا
الف ـ اثرات تربيتى
از نظر تربيتى دعا چه نقشى دارد؟ آيا اساساً دعا در زندگى انسان نقشى دارد؟
برخى تصوّر كردهاند كه اثر تربيتى دعا فقط از جهت تلقين به نفس است؛ يعنى وقتى انسان مطالب خوبى را بر زبان مىآورد به خودش تلقين مىكند كه بايد اين چنين باشد؛ مثلاً با خواندن دعاى «مكارم الاخلاق» به نفس تلقين مىشود كه بايد اخلاق خود را اصلاح كنيم، صفات خوب كسب نماييم و از صفات بد اجتناب ورزيم. اينان اثر تربيتى دعا را فقط در همين جنبه مىدانند و دعاهايى را كه فاقد اين جنبه باشند، دعاهاى استعمارى قلمداد مىكنند!
اين تصوّر ناشى از كوته بينى و نقص شناخت نسبت به معارف اسلامى است. بزرگترين اثر دعا همان حقيقت عبادى است كه در آن نهفته است؛ همان كه موجب تكامل معنوى انسان و انسانيت او مىشود. البته ممكن است در بعضى از دعاها آثار تلقين به نفس و نظاير آن نيز وجود داشته باشد؛ اما اين آثار مانند حركت آرواره ها به هنگام غذا خوردن است كه در عين آنكه كار جويدن غذا را انجام مىدهد، خود نيز ورزش كرده و از اين جهت تقويت مىگردد. اين ورزش را نمىتوان فايده حقيقى غذا خوردن
دانست؛ فايده حقيقى غذا خوردن تأمين مواد لازم براى بدن است.
فايده حقيقى دعا نيز توجه به خدا و بندگى اوست. اين گونه آثار كه گاهى بر بعضى از دعاها مترتب مىشود، فوايد بسيار ناچيزى است كه در مقابل فايده اصلى چيزى به حساب نمىآيد.
كمال انسان در اين است كه فقر خود را نسبت به خدا درك نمايد و به اين حقيقت اعتراف كند.1تا انسان نسبت به اين واقعيت اعتراف نكند، فقر خود را به درستى نشناسد و به كمال انسانى نائل نمىشود.
يكى از چيزهايى كه موجب مىشود انسان به اين معرفت نزديك گردد يا معرفت او كامل شود دعاست. دعا خود عبادت است و تنها راه تكامل انسان نيز عبادت مىباشد. بنابراين، دعا يكى از راههاى تكامل انسان است.
خداوند در آيه شريفه «اَلَّذينَ يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبادَتي...» 2 مىفرمايد: مرا بخوانيد تا شما را اجابت كنم. سپس اضافه مىفرمايد:
محقّقاً كسانى كه از بندگى من سرپيچى كنند و خود را بزرگتر از آن بدانند كه در مقابل عظمت الهى سر تعظيم فرود آورند و متكبّرانه از عبادت من سرپيچى كنند، با ذلّت و خوارى وارد جهنّم خواهند شد. دو جمله مذكور در آيه شريفه در حكم صغرى و كبراست: دعا عبادت پروردگار است؛ و هر كه از عبادت خدا سرپيچى كند به عذاب دردناك و خواركننده اى مبتلا خواهد شد. نتيجه آنكه: هر كه از دعا سرپيچى كند به عذاب الهى گرفتار خواهد شد.
1ـ فاطر /15. «يا اَيُّهَا النَّاسُ اَنْتُمُ الْفُقَراءُ اِلَى اللّهِ وَاللّهُ هُوَ الْغَنِىُّ الْحَميدُ.»
2ـ مؤمن /60.
همچنان كه ذكر گرديد، فايده و اثر اصلى دعا همان تكامل معنوى انسان در اثر بندگى و اعتراف به ذلّت در مقابل خداوند است؛ اما بر دعا اثرات فرعى و جنبى نيز مترتّب است كه به برخى از آنها اشاره مىشود:
ب ـ اثرات جنبى
1ـ شناخت خدا: عمده ترين دليل نيايش و دعا شناخت پروردگار است. اين معرفت ريشه همه سعادتها و موجب تمام اصلاحات است.
عده اى به حضور امام صادق(عليه السلام) رسيدند و عرض كردند كه چرا ما دعا مىكنيم ولى مستجاب نمىگردد؟ حضرت فرمودند: براى اينكه شما كسى را مىخوانيد كه او را نمىشناسيد.1
اسامى مبارك خداوند كه او را بدانها مىخوانيم2 و مىستاييم همه سرشار از معانى متعدّد است و تكرار آنها فوايد بسيارى در بر دارد كه از جمله آن فوايد توجّه به معانى وصفى آنها و تكميل معرفت انسان نسبت به خداوند است.
وقتى اسامى پروردگار را از قبيل رحمان، رحيم، سميع، بصير، منعم، غفور و غيره بر زبان جارى مىكنيم، توجّه پيدا مىكنيم كه پروردگارى مهربان، شنوا، بينا و آمرزنده داريم و در نتيجه به رحمت و آمرزش او اميدوار مىشويم. دعا كننده با تدّبر و تعمّق در اين صفات، خود را مرتبط با خدايى مىبيند كه هيچ چيزى در برابر قدرت او مشكل نيست. اصلا
1ـ محمد باقر مجلسى، پيشين، ج 93، باب 24، ص 368، روايت 4.
2ـ اعراف /180. «وَلِلّهِ الاَْسْماءُ الْحُسْنى فَاَدْعُوهْ بِها...»
مشكل و آسان براى او مطرح نيست. اين مسأله اميد و نشاط تازه اى به شخصى كه از همه جا نااميد شده مىدهد.
در اين مختصر، نيازى به تذكّر تأثير اميد در حيات، نشاط، كار و تحمّل شدايد نيست. و نيز توجّه به اين مطلب كه او رفتار و گفتار ما را مىبيند و مىشنود موجب مىگردد كه گوينده به انجام عمل شايسته و پرهيز از گفتار و كردار زشت تشويق شود. علاوه بر اين، برخى از دعاها يك دوره درس خداشناسى و توحيد در سطحى بسيار عالى است. دعاهايى نظير دعاى عرفه امام حسين(عليه السلام) دعاى صباح، دعاى ابوحمزه و دعاهاى بسيار ديگرى كه بويژه در صحيفه سجاديه آمده از اين قبيل است.
2ـ كسب اخلاق خدايى: در دستورات مذهبى و احاديث شريفه توصيه شده است كه به اخلاق خدايى درآييد.
«تَخَلَّقُوا بِاَخْلاقِ اللّهِ» 1
دعاكننده از طريق دعاى خود سعى مىكند صفات خدايى را در خود ايجاد و تقويت نمايد و كوشش مىكند كه همچنان كه خدا را به صفاتى مانند مهربانى و گذشت متّصف مىسازد او نيز با ديگران مهربان و باگذشت باشد.
3ـ پاكى و پاكيزگى: از آداب دعا، پاك بودن لباس و حلال بودن غذاى دعا كننده و مباح بودن مكان دعاست. پيامبر گرامى(صلى الله عليه وآله وسلم) مىفرمايند: كسى كه دوست دارد دعايش مستجاب شود بايد خوراك و كسبش را پاكيزه كند.2
1ـ محمد باقر مجلسى، پيشين، ج61، باب 42، ص 129.
2ـ ج 93، ص 320، پيشين، روايت 30.
وقتى دعاكننده مقيّد گردد كه از راه حرام ارتزاق نكند و كسب و كار ناروا نداشته باشد به كمال معنوى مىرسد. جامعه اى كه افراد آن با چنين دعايى سروكار داشته باشند چه ملّت خوشبخت و داراى چه مدينه فاضله اى خواهد بود!
4ـ سركوبى نفس: بزرگترين فايده دعا و حتى همه عبادات، جلوگيرى از طغيان نفس است. حضرت على(عليه السلام) در خطبه قاصعه، در نكوهش تكبّر مطالب مفصّلى بيان مىدارند. در قسمتى از اين خطبه مىفرمايند: اين خوى پليد بزرگترين دام شيطان و قوى ترين ابزار فريب او شمرده مىشود.
نابود ساختن خودخواهى به منزله ريشه كن كردن تمامى معايب اخلاقى و آماده نمودن خود براى كسب همه فضايل است. خداوند در قرآن مىفرمايد:
«قَدْ اَفْلَحَ مَنْ زَكّيها» 1؛
هر كه نفس خود را از گناه و بدى پاك سازد رستگار خواهد شد.
نيايشگر با ايستادن در پيشگاه خدا، و توجه نمودن به كبريايى و عظمت او، و در نظر گرفتن كوچكى و حقارت خود، فقر و نياز سراپاى وجود خويش را در مقابل خداوند اظهار مىنمايد و بدين وسيله، خود را از هر مخلوقى بى نياز و تنها به او نيازمند مىبيند. پس دعا فروتنى توأم با مناعت و عزّت نفس را به دنبال دارد.
1ـ شمس /9.
شرايط استجابت دعا
با اينكه خداوند در قرآن كريم وعده استجابت دعا را داده و فرموده: «اُدْعُونى اَسْتَجِبْ لَكُمْ» 1 چرا معمولاً دعاها مستجاب نمىشوند؟ آيا براى استجابت دعا شرايطى وجود دارد؟
براى همه كسانى كه به امر الهى به دعا مىپردازند، اين سؤال مطرح مىگردد.
علماى علم كلام مىگويند: تخلّف در «وعيد» ممكن است و چنين كارى عقلا قبيح نيست؛ ولى تخلّف در «وعده» عقلا قبيح است و انجام فعل قبيح بر خداوند محال است. پس تخلّف از اجابت كه در اين آيه «وعده» داده شده عقلا قبيح است. به فرض آنكه هيچ دليل عقلى نيز بر اين مطلب نداشته باشيم خود قرآن مىفرمايد:
«اِنَّ اللّهَ لا يُخْلِفُ الْميعادَ» 2؛
خداوند در وعده تخلّف نمىكند.
همين آيه كافى است كه ما منتظر اجابت همه دعاهاى خود از سوى خداوند باشيم. با توجه به لزوم وفاى به وعده و تأكيد الهى بر اين مطلب، پس علت مستجاب نشدن دعاهاى ما چيست؟
اين مطلب مكرّراً از ائمّه اطهار(عليهم السلام) سؤال مىشد و آن بزرگواران نيز متناسب با فهم سؤال كننده جوابهايى به اشخاص گوناگون مىدادند. در بعضى از روايات، براى دعاكننده شرايطى ذكر شده يا براى دعا، آداب يا
1ـ مؤمن /60.
2ـ رعد /31.
اوقات خاصّى تعيين گرديده است.
آيا اين موارد به معناى مقيّد كردن اطلاق آيات است؟ يعنى آيا دعاى ما به شرطى مستجاب مىگردد كه در فلان زمان، فلان مكان و فلان حال باشد؟ اگر در غير از اوقات و حالات خاصّى باشد وعده خداوند تحقّق نخواهد يافت؟ يا اينكه اين روايات معناى ديگرى دارد؟
آنچه از ظاهر اين آيه به نظر مىرسد اين است كه اطلاق كلّى دارد و احتمال مقيّد بودن آن بسيار ضعيف است. براى توضيح مطلب، مثالى ذكر مىشود: اگر انسان سخاوتمندى عده اى را به ميهمانى دعوت نمايد و پس از حضور آنان از اغلب آنها پذيرايى نكند، آيا به او اعتراض نمىكنند كه چرا به وعده خود عمل نمىكنى؟ و پاسخ او به آنها كه چون لباسهاى شما تميز نيست يا مثلاً چند دقيقه دير آمده ايد قابل قبول نيست؛ چون دعوت او مطلق بوده و چنين شرايطى در آن ذكر نشده بود. پس لازم است او به وعده خود عمل كند و از همه آنان پذيرايى نمايد، مگر آنكه دليلى قطعى بر تقييد كلام او جود داشته باشد.
براى فهم بهتر اين آيه لازم است در آن دقت بيشترى بنماييم:
1ـ «اُدعُوا» يعنى چه؟ آيا معناى «دعا» اين است كه خواسته خود را بر زبان بياوريم، هر چند معناى آن را نفهميم؟ يا حتى اگر معناى آن را مىفهميم بدان توجه نداشته باشيم؟ يا در صورت توجه به معناى آن با ميل باطنى مان موافق نباشد؟
درست است كه معمولاً به تكلّم الفاظ، كه همراه با درخواست باشد، «دعا» گفته مىشود؛ مثلاً، كسى را صدا بزنيم و از او چيزى بخواهيم، اما
الفاظ از مافى الضمير انسان حكايت مىكنند و خود اصالت ندارند. اين گونه نيست كه شكل الفاظ در حوادث جهان تأثيرى داشته باشد و هر لفظ از زبان هر كس كه ادا شود مؤثّر باشد. همان گونه كه قبلا بيان شد، دعا امرى قلبى است و زبان فقط از آنچه در دل است حكايت مىكند. پس دعا بايد از روح و دل انسان صادر شود و انسان واقعاً خواستار چيزى باشد. اگر فقط الفاظى را به زبان بياورد و در دل توجه نداشته باشد، بطور جدّى درخواست ننموده و در حقيقت دعا نكرده است.
دعا بايد همراه با خواست جدّى قلبى باشد و انسان در وقت دعا توجّه داشته باشد كه چه مىخواهد. واقعيت اين است كه بسيارى از دعاهاى ما از روى عادت و صرف لقلقه زبان است؛ عادت كرده ايم بعد از نماز چند جمله دعا كنيم بدون آنكه توجه جدى داشته باشيم و واقعاً درخواست از خدا داشته باشيم.
2ـ دعا بايد مصداق «اُدْعُونى» باشد؛ درخواست فقط از خدا باشد. اگر انسان شرايط مذكور را رعايت كند، ولى دل او متوجّه به خدا نباشد واقعاً دعا نكرده است؛ مثلاً، ما درخواست علم مىكنيم، واقعاً هم علم را دوست داريم، در درخواست خود نيز جدّى هستيم؛ اما تصور مىكنيم كه عالم شدن به خدا ربطى ندارد و فقط به سعى و كوشش خودمان بستگى دارد. مىگوييم:
«اَللّهُمَّ اِنّى اَسْأَلُكَ عِلْماً نافِعاً وَ عَمَلا صالِحاً...» ؛
پروردگارا، علم سودمند و كردار شايسته از تو طلب مىكنم.
اما در عمق جان اعتقاد نداريم كه خدا به انسان علم مىدهد. به عبارتى، تنها به دنبال جنبه تلقينى دعا هستيم كه علم چيز خوبى است و
بايد به دنبال تحصيل آن رفت و از «اَللّهُمَّ» استنباط «اِنْ شاءَاللّه» داريم كه در بسيارى از كارهايمان فقط براى تشريفات بكار مىبريم و در واقع تعليقى بر مشيّت خدا نيست؛ همچنانكه در آغاز بسيارى از كارها «بسم الله الرحمن الرحيم» را صرفاً به عنوان تشريفات بكار مىبريم، اما بسيار كم اتفاق مىافتد كه حقيقتاً به ياد خدا باشيم و هر كارى را با نام و ياد او شروع كنيم. بسيارى از دعاهاى ما نيز به همين نحو است، با وجود آن كه در ظاهر مطلبى را از خدا درخواست مىنماييم، اما در واقع، به اين مطلب اعتقاد نداريم كه خدا بايد خواسته ما را عطا فرمايد. در اين صورت نيز نبايد منتظر اجابت دعايمان باشيم.
چنين دعاهايى كه صرف تكلّم برخى الفاظ است و در واقع خواستن از خدا نيست هيچ گاه به اجابت نخواهد رسيد؛ چون درخواست واقعى ما از خدا نيست، بلكه به اسباب مادّى و قدرت خود متّكى هستيم. حتى اگر از كسانى كه اين گونه دعا مىكنند سؤال شود كه آيا واقعاً خداوند به انسان علم عطا مىكند، يا توفيق عمل مىدهد. پاسخ مىدهند و مجادله مىكنند كه خير، اين مطلب هيچ ربطى به خدا ندارد!
علّت عدم استجابت اين گونه دعاها همين مطلب است كه آنها اعتقادى به قدرت خدا ندارند و به واقع از او چيزى نمىخواهند. بنابراين، دعاى واقعى آن است كه درخواست ازخدا باشد و معتقد باشيم كه اعطاى مطلوب تنها به دست اوست، وگرنه نوعى تشريفات خواهد بود. امّا اينكه اين تشريفات تا چه حد سودمند است بحث ديگرى است و مجال ديگرى مىطلبد، ولى خلاصه آن كه دعاى حقيقى نيست؛ مانند بسيارى
از تعارفاتى كه به يكديگر مىكنيم؛ مثلاً، از دوستى مىپرسيم: «حال شما چطور است؟» او نيز پاسخ مىدهد كه الحمد لله، از دعاى شما بد نيستيم! در حالى كه ممكن است اصلا دعايى در كار نبوده و صرفاً تعارف است.
ما بايد از اين گونه دعا كردن، از درگاه خداوند طلب استغفار كنيم؛ چون با اين شكل دعا كردن و با اين طرز فكر، خدا را ضعيف و ناتوان به حساب آورده ايم، درباره او به چيزهايى معتقد شده ايم كه در شأن او نبوده است.
آيه «اُدْعُونى اَسْتَجِبْ لَكُمْ» شرطى است كه به شكل امر بيان شده و در واقع اين گونه است كه «اِنْ تَدْعُونى اَسْتَجِبْ لَكُمْ» . اين شرط در صورتى تحقّق پيدا مىكند كه اولا، در درخواست خود جدّى باشيم و ثانياً، درخواست ما از خدا باشد و او را در تحقّق دعايمان مؤثّر بدانيم. در اين صورت، شرايط استجابت دعا محقّق گرديده است. آيا مىتوان گفت كه چنين دعايى نيز مستجاب نمىگردد؟
نقل شده كه بنى اسرائيل دچار قحطى طولانى شده بودند. حضرت موسى(عليه السلام) همراه جمعى جهت نماز استسقاء (طلب باران) از شهر خارج شدند وحى آمد:
«كَيْفَ اَستَجيبُ لَهُمْ وَ قَدْ اَظْلَمَتْ عَلَيْهِمْ ذُنُوبُهُمْ... يَدْعُونَنى عَلى غَيْرِ يَقين» ؛
خداوند فرمود: چگونه دعاى اين جماعت را اجابت كنم در حالى كه گناهان بر آنها سايه افكنده و مرا مىخوانند در حالى كه يقين ندارند (باور ندارند كه خدا توانايى انجام خواسته هاى آنان را دارد).
نكته ديگرى كه در اينجا قابل ذكر است مربوط به لوازم استجابت
دعاست. ممكن است از خداوند درخواستى داشته باشيم و صلاح خود را در استجابت آن دعا بپنداريم و آن را براى خود موجب كسب كمالى بدانيم؛ اما در واقع، در تشخيص مصداق دچار اشتباه شده باشيم. نمىدانيم كه اگر خواست ما تحقّق پيدا كند چه لوازمى دارد، آيا لوازم آن نيز به حال ما مفيد است يا نه؟ اگر ما به لوازم آن آگاهى داشتيم، قطعاً دعاى ما به شكل ديگرى اظهار مىگرديد. به عبارت ديگر، اگر خداوند به ما بفرمايد كه استجابت دعاى تو چنين لوازمى را در بر دارد، آيا باز هم حاضرى با تحقّق آن لوازم دعايت مستجاب گردد، قطعاً پاسخ منفى خواهيم داد.
اين گونه درخواستهاى ما از خداوند مانند خواست بچه اى است كه چيزى از والدين خود مىخواهد ولى به ضرر آن آگاه نيست و اگر از ضرر آن مطلع بود آن خواهش را نمىكرد.
در چنين مواقعى كه ما درخواست يك مصلحت كلّى داريم، ولى در تطبيق مصداق دچار اشتباه شده ايم، ممكن است دعاى ما مستجاب گردد؛ اما بر اساس مصلحت واقعى ما. ممكن است خداى متعال در چنين مواردى از خطاى ما چشم پوشى كند و بر اساس درخواست مصلحت كلّى كه از او داشته ايم دعاى ما را اجابت فرمايد؛ به ما چيزى عطا كند كه اگر مىدانستيم، همان را از او مىخواستيم. در اين صورت، خداوند هم ما را از لطف خويش مأيوس نساخته و هم اشتباه ما را تصحيح كرده است.
با توجه به اين سه نكته ـ درخواست جدّى، درخواست از خدا، مصلحت واقعى ما ـ كه از آيه مذكور استفاده مىشود، مىتوان گفت كه اطلاق آيه هيچ قيد و شرطى ندارد.
بسيارى از شرايطى كه در روايات ذكر شده ناظر به همين موارد مذكور است. برخى از آنها نيز آدابى است كه براى كمال دعا و كمال توجّه به خدا مؤثّر است و در واقع تقييد يا تخصيص نسبت به آيه شريفه نيست.
گاهى اوقات نيز به جاى استجابت دعا در اين دنيا، خداوند مقاماتى را در آخرت به انسان عطا مىفرمايد. اين مطلب مربوط به نكته سوّمى است كه از آيه شريفه استنباط گرديد؛ يعنى كسى كه به در آخرت ايمان دارد، اگر توجه پيدا كند كه درخواست او درباره امر دنيوى در مقابل پاداش اخروى قابل مقايسه نيست، قطعاً سعادت و كمال خويش را طلب خواهد كرد؛ اما در اثر غفلت، به مسائل دنيوى توجه پيدا كرده است. اگر واقعيت براى او آشكار مىگرديد كه در آخرت به چنين چيزهايى نيازمندتر است، آنها را براى آخرت درخواست مىكرد.
خداى متعال چون مىداند كه مؤمن به دليل ايمانش علاقه بيشترى به امور اخروى دارد، گاهى دعاى او درباره امور مادّى را براى آخرتش ذخيره مىكند. او هم وقتى ببيند كه در آن جهان به چه مقاماتى نايل مىگردد از خداوند تشكّر خواهد كرد و از اين معامله با خداوند خرسند خواهد گشت. در دعاى افتتاح به اين مطلب اشاره شده است.
«... وَ لَعَلَّ الَّذى اَبْطَأَعَنّى هُوَ خَيْرٌلي لِعِلْمِكَ بِعاقِبَةِ الاُْمُور...» ؛
شايد تأخير تو در استجابت دعاهاى من به مصلحت بوده و براى من بهتر باشد؛ چون تو از عاقبت كارها و مصالح و مفاسد زندگى خبر دارى.
از رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) نقل شده كه فرمود:
«ما مِنْ مُسْلِم يَدْعُو بِدَعْوَة لَيْسَ فيها اِثْمٌ وَ لا قَطيعَةُ رَحِم اِلاّ اَعْطاهُ اللّهُ بِها إحدى ثَلاث: اِمّا اَنْ يُعَّجِلَ دَعْوَتَهُ وِ اِمّا اَنْ يُدَّخِرَها لَهُ فِى الآخِرَةِ وَ اِمّا اَنْ يَكُفَّ عَنْهُ مِنَ الشَّرِ مِثْلَها» ؛1
هيچ مسلمانى خدا را نمىخواند ـ به دعايى كه گناه يا قطع رحم نباشد ـ مگر اينكه خدا يكى از سه چيز را به او عطا مىكند: يا دعاى او را مستجاب مىكند يا آن را ذخيره آخرتش قرار مىدهد و يا اينكه معادل آن، بدى و بلا را از او دفع مىكند.
اين لطف بزرگى است كه خداوند فقط به دعاى بندگان توجّه نمىكند، بلكه بيش از آن به كمال و سعادت واقعى آنها توجّه دارد و با عنايت به اين مسأله خواسته هاى آنها را اجابت مىكند؛ بعضى را مقدّم مىدارد، بعضى را به تأخير مىاندازد و برخى را نيز، به عنوان ذخيره آخرت انسان، به روز قيامت موكول مىكند.
علاوه بر موارد مذكور، در روايات علل ديگرى نيز براى مستجاب نشدن دعا ذكر شده است؛ مثلاً در برخى از روايات آمده است مردمى كه «امر به معروف» و «نهى از منكر» را ترك كنند، خداوند آنها را به دو بلا گرفتار مىسازد: نخست، دعاى آنان مستجاب نمىگردد؛ دوم، بدترين و فاسدترين افراد را بر آنان مسلّط مىگرداند.
شخصى نزد اميرالمؤمنين(عليه السلام) از عدم اجابت دعاهايش شكوه كرد. حضرت(عليه السلام) علت آن را چنين بيان فرمود:
1ـ محمد باقر مجلسى، بحارالانوار، ج 93، ص 366، روايت 16.
«اِنَّ قُلُوبَكُمْ خَانَتْ بِثَمانِ خِصال: اَوَّلُها اِنَّكُمْ عَرَفْتُمْ اللّهَ فَلَمْ تُؤَدُّوا حَقَّهُ كَما اَوْجَبَ عَلَيْكُمْ فَما اَغْنَتْ عَنْكُمْ مَعْرِفَتُكُمْ. اَلثّانِيَةُ...»
دلهاى شما در هشت چيز خيانت كردهاند (لذا دعايتان مستجاب نمىشود.)
1ـ خدا را شناختيد؛ ولى حق او را چنانكه بايد ادا نكرديد.
2ـ به رسول او ايمان آورديد، سپس با سنّتش مخالفت كرديد.
3ـ كتاب او را خوانديد ولى بدان عمل نكرديد.
4 مىگوييد از كيفر و عقاب خدا مىترسيد، اما همواره اعمالى مرتكب مىشويد كه شما را به آن نزديك مىكند.
5 مىگوييد به پاداش الهى مشتاقيد، لكن همواره كارى مىكنيد كه شما را از آن دور مىسازد.
6ـ از نعمتهاى خدا بهره مىبريد و شكر او را بجا نمىآوريد.
7ـ به شما گفته شده دشمن شيطان باشيد، ولى شما با او دوستى مىكنيد.
8ـ عيوب مردم را نصب العين خود كرده ايد و از عيوب خود غافليد.
با اين همه چگونه انتظار داريد دعايتان مستجاب شود در حالى كه خود درهاى آن را بسته ايد. سپس فرمود: تقوا پيشه كنيد، اعمال خود را اصلاح كنيد، نيّات خود را صادق گردانيد، امر به معروف و نهى از منكر كنيد تا دعاى شما مستجاب شود. 1
1ـ محمد باقر مجلسى، بحارالانوار، ج 93، ص 376.
گذشته از اين، ما معمولاً آنچه را از طريق عادى بدست مىآوريم اجابت دعا نمىدانيم و از ناحيه خدا تلقّى نمىكنيم؛ در حالى كه قرآن تمام امور را به خدا نسبت مىدهد. علاوه بر آن اجراى بى چون و چراى دعا آن گونه كه ما تصوّر مىكنيم، بنابر صراحت قرآن، براى خداوند الزام آور نيست. اگر قرار بود كه هر كس دعايش مستجاب شود، اجتماع نقيضين پيش مىآمد و نظام جهان بر هم مىخورد. خداوند مىفرمايد:
«وَ لَوِاتَّبَعَ الْحَقُّ اَهْوائَهُمْ لَفَسَدَتِ السَّماواتُ وَالاَْرضُ وَ مَنْ فيهِنَّ» ؛1
اگر حق تابع هواى نفس آنان شود آسمانها و زمين و هر آنچه در آنهاست فاسد خواهد شد.
خداوند نه تنها دعاى پيامبر خود، حضرت نوح(عليه السلام) را كه نجات فرزندش را تقاضا كرده بود اجابت ننمود، بلكه او را بدين علّت سرزنش نيز كرد:
«... يا نُوحُ اِنَّهُ لَيْسَ مِنْ اَهْلِكَ اِنَّهُ عَمَلٌ غَيْرُ صالِح فَلا تَسْئَلْنِ ما لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ اِنّي اَعِظُكَ اَنْ تَكُونَ مِنَ الْجاهِلين» ؛2
اى نوح فرزند تو هرگز با تو اهليت ندارد؛ زيرا او عملى ناشايست است. پس از من تقاضاى امرى كه از آن آگاه نيستى، مكن. من تو را پند مىدهم كه از مردم جاهل نباشى.
گذشته از موارد مذكور، به فرض آنكه بنابر ظاهر آيه شريفه «اَسْتَجِبْ لَكُمْ» انجام بى چون و چراى خواسته بنده باشد؛ ولى زمان اجابت دعا از
1ـ مؤمن /71.
2ـ هود /46.
سوى خداوند تعيين مىگردد. حضرت يعقوب(عليه السلام) ، پيامبر خدا، پس از آنكه دعا كرد كه خداوند يوسف را به او بازگرداند، با وجود استجابت دعايش، قريب چهل سال طول كشيد تا خدا يوسف را به او باز گرداند.
در برخى از روايات آمده است كه گاهى بنده مؤمن دعا مىكند و خدا به فرشتگان مىفرمايد: دعاى او مستجاب است، ولى اجابت آن را به تأخير بيندازيد؛ زيرا من دوست دارم صداى او را بشنوم.1
اين مطلب در تأييد اين سخن است كه با توجّه به كمال نفسانى كه در سايه ارتباط با خدا و دعا براى انسان حاصل مىشود و خداوند نيز اراده دارد كه انسان را به كمالات بيشترى برساند. لذا، اجابت دعا را به تأخير مىاندازد. در واقع، كمال حقيقى انسان در ارتباط او با خداست، نه در استجابت دعاى او، مثلاً، كسى كه گرفتار بيمارى شده و از درد شديد خود به خدا پناه مىبرد و به درگاه او دعا مىكند و از او شفا مىطلبد. دعايش موجب كمال معنوى و تقرّب او به خدا مىشود و روحش تعالى پيدا مىكند. در صورتى كه اگر همان روز اوّل شفا پيدا مىكرد. دعاى او قطع مىشد و به خدا توجّه نمىكرد،0 يا توجهش به خدا ضعيف مىگشت.
يا كسى از خدا درخواست ثروت كند تا در راه خدا انفاق كند و به ثواب نايل گردد؛ ولى چون خدا مىداند كه اگر ثروتمند شود از ياد خدا غافل مىشود او را به كمال مورد آرزويش نمىرساند. لكن، خداوند وسيله انفاق او را به شكل ديگرى برايش فراهم مىكند تا همان ثواب را ببرد.
1ـ محمد باقر مجلسى، بحارالانوار، ج 93، ص 374 روايت 16.
در هر حال، خداوند نسبت به بندگان مؤمن خود چنين ولايتهايى را اعمال مىكند. اينها از شؤون ولايت خدا نسبت به مؤمنان است.
ولايت خدا نسبت به مؤمنان
ولايت خداوند نسبت به انسان چند گونه است:
1ـ ولايت عامّى كه نسبت به همه انسانها دارد، بر اين اساس كه ولىّ مطلق است و بر همه چيز ولايت دارد.
2ـ ولايت خاصّى كه نسبت به مؤمنان دارد. قرآن به اين قسم ولايت الهى اشاره مىفرمايد:
«... اللّهُ وَلِىُّ الَّذينَ آمَنُوا...» ؛1
خداوند ولىّ كسانى است كه ايمان آوردند.
اين ولايت مختصّ مؤمنان است، همچنان كه هدايت خدا نيز دو نوع است: هدايت عمومى كه شامل همه انسانها مىشود، از اين جهت كه به آنها عقل و ابزار شناخت داده، هدايتى خاص نيز نسبت به مؤمنان دارد؛ يعنى كسانى كه دعوت انبيا را لبّيك گويند و از دعوت الهى استقبال كنند، تحت اين هدايت الهى، راه حق را مىيابند و خداوند نورانيت بيشتر، درك صحيح تر و شناخت عميق ترى به آنها عطا مىفرمايد. اين هدايت مخصوص كسانى است كه به خدا ايمان مىآورند و همه چيز خود را به خدا واگذار مىكنند. در دعاى عرفه مىخوانيم:
1ـ بقره /257.
«اِلهي اَغْنِني بِتَدْبيرِكَ عَنْ تَدْبيرى وَ بِاخْتِيارِكَ عَن اِخْتيارى) ؛
خدايا، با انتخاب خود مرا از انتخاب كردن بى نياز كن. (كار مرا خودت تدبير كن و مرا محتاج تدبير خودم مگردان). 1
كسانى كه به اين مرحله رسيدهاند، خداوند نيز ولايت خاصّ خود را در حقّ آنها اعمال مىكند، در همه شؤون زندگى آنها تصرّف مىكند، امور زندگى آنان را اداره مىنمايد و آنان را محتاج تدبيرات خودشان نمىگرداند. از اين رو، گاهى به جاى سلامتى به بنده مؤمن خود بيمارى و به جاى ثروت براى او فقر اختيار مىكند. حتى گاهى كه بيمار است و براى سلامتى خود دعا مىكند، بر اثر اين دعا مرضش شدّت مىيابد! اين شدّت مرض نيز نعمتى است كه خدا به او مىبخشد تا در اثر دعا، آمادگى و تحمّل بيشترى پيدا كند و در اثر صبر به كمالات بيشترى برسد. و به همين جهت است كه برخى از دعاهاى ما به جاى استجابت در امور دنيوى براى مصالح اخروى ذخيره مىگردد يا به شكل ديگرى كه مصلحت دنيوى فرد اقتضا مىنمايد مستجاب مىشود.
البته اين گونه موارد در حّد فهم همه كس نيست و تنها كسانى مىتوانند اين سخنان را درك كنند كه به اين مقامات رسيده باشند.
اين گونه ولايت را خداوند تنها نسبت به بندگان خاصّ خود اعمال مىكند، نه نسبت به همه افراد. البته خداوند از بخل منزّه است؛ اما چون ديگران نخواستهاند، در حقّ آنان چنين ولايتى را اعمال نمىكند؛ زيرا
1ـ شيخ عباس قمى، مفاتيح الجنان، دعاى عرفه امام حسين(عليه السلام) .
انسان بايد بر اساس اختيار خود به پيش برود و از روى ميل، خود را در اختيار خدا قرار دهد تا هر چه را خداوند صلاح مىداند درباره او اِعمال كند، وگرنه كسانى كه اين گونه نمىخواهند خداوند به اجبار ولايت خاصّ خود را نسبت به آنان اِعمال نمىنمايد.
مطلوبيت ذاتى دعا
از اجابت مهمتر، نفس دعا و راز و نياز با خداست. گرچه ما معمولاً براى قضاى حوايج و تأمين نيازهاى مادّى خود دعا مىكنيم؛ يعنى وقتى در زندگى خود دچار مشكل مىگرديم و احساس كمبود مىكنيم دست به درگاه الهى بلند مىنماييم و از او استمداد مىطلبيم.
البته اين كار علاوه بر اينكه لازمه اعتقاد به ربوبيّت الهى و اظهار بندگى است، مىتواند در انسان نقش سازنده اى داشته باشد. ولى بايد توجه داشت كه فلسفه دعا و بطور كلى مناجات و راز و نياز، تنها قضاى حوايج، بويژه حوايج دنيوى نيست؛ بلكه همان گونه كه از مضامين بسيارى از ادعيّه نقل شده از معصومين(عليهم السلام) استفاده مىشود نفس دعا و مناجات با خدا، صرف نظر از اجابت يا عدم اجابت آن، موضوعيت دارد، خود «طلب» مهمتر از «مطلوب» است.
مناجات با خدا و انس با او به قدرى ارزشمند و لذتبخش است كه اگر كسى آن را درك كند، هرگز به مسائل مادّى و دنيوى توجه نخواهد كرد، چه رسد به آنكه آنها را از خدا درخواست نمايد. بنابراين، آنچه در دعا از اهميت بيشترى برخوردار است سخن گفتن و راز و نياز با خداست.
ارزش اين مطلب به مراتب بيش از تحقق موضوع درخواست شده است. همين كه بنده لياقت پيدا مىكند كه با مولاى خود خلوت كند و با او راز دل بگويد براى او از دست يافتن به مطلوب خود بسيار ارزشمندتر است. او نه تنها رخصت يافته كه با خداى ربّ العالمين سخن بگويد، بلكه حتى خداوند از او با لفظ «اُدْعُوني» 1 دعوت بعمل آورده است. زهى سعادت براى چنين بنده اى!
بنابراين، مطلوبيت دعا، نه به دليل تأمين حوايج مادّى است ـ كه آن هم هست ـ بلكه نفس دعا و راز و نياز با خدا برترين ارزش است.
صرف نظر از واقعيّات خارجى و حقيقت استجابت دعا، ايمان و اطمينان به دعا موجب شخصيت يافتن و بسط دامنه احساسات انسان مىشود. شخص داعى در عالم درونى و روانى خود به لذايذ و توفيقاتى دست مىيابد كه دسترسى بدان و درك اين حالات براى غير داعى محال است. اين حالات معرّف ميزان شخصيت و رشد انسان مؤمن است.
آداب دعا
قال الصّادق (عليه السلام): اِحْفَظْ آدابَ الدُّعا وَ انْظُرْ مَنْ تَدْعُو وَ كَيْفَ تَدْعُو» ؛2
چگونه دعا كنيم؟ آيا دعا كردن آداب و شرايطى دارد؟ آيا به زمان و مكان خاصّى نيازمند است؟
1ـ بقره /126.
2ـ محمد باقر مجلسى، بحارالانوار، ج 93، ص 322، روايت 16.
آنچه از روايات اهل بيت عصمت و طهارت(عليهم السلام) و از خود قرآن بدست مىآيد اين است كه براى رفتن به درگاه خدا هيچ زمان و مكان خاصّى وجود ندارد. درِ رحمت الهى هميشه به روى سائلان باز است و هرگاه انسان روى دل به سوى خدا كند، خداوند پاسخ مىدهد.
البته در اين كه بعضى زمانها، مانند شب قدر يا شب جمعه يا بعضى مكانها، مانند مسجد الحرام، مشهد حسينى و مشاهد ساير ائمّه هدى(عليهم السلام) از ويژگى خاصّى برخوردار است، شكّى وجود ندارد؛ اما قرآن و روايات آداب ديگرى نيز براى دعا ذكر كردهاند كه مهمترين آنها توجه به عظمت خداوند هنگام دعا و قبل از آن است.
در آيه اى خداوند مىفرمايد:
«اُدْعُوا رَبَّكُمْ تَضَرُّعاً وَ خُفْيَةً» ؛1
خداى خود را به تضرّع و زارى و به آهستگى بخوانيد.
در اين آيه، به دعا امر شده است؛ اما مىفرمايد كه به صورت تضرّع و آهستگى باشد. از اين آيه دو نكته استفاده مىشود: آهسته دعا كردن و حالت تضرّع داشتن؛
1ـ خداوند به بندگانش نزديك است، دعاى بندگانش را مىشنود، لذا نيازى به داد و فرياد نيست. مؤمنين نهى شده بودند كه در حضور پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) صدايشان را بلند كنند. پس چگونه است اگر طرف مكالمه خدا باشد؟ كسى كه خود را در حضور خدا احساس مىكند، شرم دارد كه در حضور او صدايش را بلند نمايد.
1ـ اعراف /55.
2ـ «تضرّع» در قرآن كريم بارها ذكر شده و وجود آن نشان دهنده اين است كه ـ برخلاف آنچه برخى تصوّر مىكنند ـ دعا صرف تلقين به نفس نيست. بلكه در دعا مسأله ديگرى نيز وجود دارد، وگرنه شايد تلقين به صورتهاى ديگرى بهتر از «تضرّع» ممكن بود.
در دو آيه از قرآن كريم، مفهوم مشابهى راجع به تضرّع آمده است؛ در يك آيه مىفرمايد:
«وَ لَقَدْ اَرْسَلْنا اِلى اُمَم مِنْ قَبْلِكَ فَاَخَذْناهُمْ بِالْبَأْساءِ وَالضَّرّاءِ لَعَلَّهُمْ يَتَضَرَّعُونَ» ؛1
و ما به سوى امم پيش از تو پيامبرانى فرستاديم، سپس آنها را به بلا و مصيبت گرفتار ساختيم تا شايد به درگاه خدا زارى كنند.
و در آيه ديگرى مىفرمايد:
«وَ ما اَرْسَلْنا في قَرْيَة مِنْ نَبِىٍّ اِلاّ اَخَذْنا اَهْلَها بِالْبَأساءِ وَالضَّرّاءِ لَعَلَّهُمْ يَضَّرَّعُونَ» ؛2
ما هيچ پيامبرى به هيچ شهر و ديارى نفرستاديم مگر آنكه اهل آن را به بلا و مصيبت گرفتار ساختيم تا به درگاه خدا زارى كنند.
آنچه در اين دو آيه بر آن تأكيد شده دعوت ضمنى مردم به «تضرّع» به درگاه خداست.
چرا تضرّع؟ تضرّع ما چه سودى دارد؟ چرا خداوند بر اين موضوع تأكيد مىفرمايد؟ درباره اين موضوع بسيار بحث شده است كه اين مقال
1ـ انعام /42.
2ـ اعراف /94.
مجال بررسى مفصّل آن را ندارد. فقط بطور خلاصه به آن اشاره مىشود:
ساختار روحى بشر به گونه اى است كه اگر به درگاه خدا تضرّع نداشته باشد، به آفات مبتلا مىگردد. تضرّع انسان را از انانيت و سركشى باز مىدارد و موضع او را در برابر خداى متعال براى خود انسان بهتر روشن مىكند؛ چون تضرّع از باختن شخصيت حاصل مىشود. وقتى انسان گريه و زارى مىكند كه خود را ببازد و به نوعى، احساس شكست كند؛ لذا اين حالت براى عبادت و اظهار عبوديت در پيشگاه الهى بهترين حالت است.
در حديث قدسى نقل شده است كه خداوند به عيسى(عليه السلام) فرمود:
«يا عيسى لا تَدْعُنى اِلاّ مُتَضَرِّعاً» 1
و در حديث ديگرى فرمود:
«يا عيسى ذَلِّلْ قَلْبَكَ.» 2
تحصيل حالت تضرّع و كسب توفيق بر چنين حالتى نيز به خواست خداست. اين گونه نيست كه هر وقت بخواهيم، بتوانيم گريه كنيم يا موفّق به تضرّع گرديم.
البته اظهار ذلّت، خاكسارى، تضرّع و زارى ما براى خدا سودى ندارد و انسان ضعيف تر از آن است كه بتواند با اعمال خود اثرى در خدا ايجاد كند. خداوند با خلاّقيت و فيّاضيت خود و از سر لطف به ما حالاتى عطا مىفرمايد و در اثر آن، ايمان، هدايت و معرفت ما را زياد مىگرداند؛ به ما
1ـ محمد باقر مجلسى، بحارالانوار، ج14، ص 290، روايت 14.
2ـ محمد باقر مجلسى، همان، ص 298، روايت 14.
توفيق مىدهد كه به گناهان خود آگاهى پيدا كنيم و بدانها اعتراف كنيم. اين از الطاف خداست.
آنچه بين ما و او حايل است انانيّت، غرور و خودپسندى ماست. اگر انسان اين پرده ها را بدرد، در مقابل خدا، خود را ذليل، زبون و بيچاره ببيند. آنگاه است كه مشمول رحمت واسعه الهى قرار مىگيرد.
رحمت الهى همچون آبشارى دائماً در حال ريزش است. ما با اعتراف به گناهان و با حالت تضرّع و زارى مىتوانيم خود را مشمول رحمت واسعه الهى سازيم و با شكستن خوديّت خود، آن حالت را بدست آوريم و ظرفيتى پيدا كنيم كه بيشتر از آن بهره ببريم وگرنه كار ما رحمت ايجاد نمىكند.
همچنان كه گفته شد، حقيقت دعا همان اظهار ذلّت و بندگى در مقابل خداوند است و هر قدر اين احساس ذلّت بالاتر باشد، انسان در نزد خدا مقرّبتر است. البته نه اينكه، العياذ بالله، خدا مانند ديكتاتورى خودخواه و مغرور باشد و بخواهد همه در مقابل او سر تعظيم فرود آوردند و از اين حالت بندگان لذّت ببرد، بلكه همان گونه كه در جاى خود نيز گفته شد، خداوند هيچ نيازى به هيچ كس ندارد و حتى اگر هيچ موجودى را نمىآفريد احساس وحشت و تنهايى نمىكرد، همچنان كه پيش از آفرينش آنان چنان بود. او در ذات خود واجد تمام كمالات به نحو بى نهايت است و اظهار ذلّت ديگران هيچ احساسى براى او به وجود نمىآورد و كمالى براى او ايجاد نمىكند كه قبلا فاقد آن بوده باشد.
البته از عبادت ما راضى و خرسند است؛ چون موجب كمال ما مىشود و بالاترين كمال انسان اين است كه نقص خود را در مقابل خدا
بشناسد و ارتباط خود را با خدا، كه همان عين فقر و تعلّق است، درك كند. در سايه اين معرفت و شناخت به همه چيز مىرسد. اين رمز پيوند انسان با خداست و به اين وسيله است كه به لقاءالله مىرسد. تا انسان فقر و نياز خود را درك ننمايد و در مقابل خدا بدان اعتراف نكند با خدا ارتباط پيدا نمىكند؛ چون وجود او عين ارتباط و عين فقر است. اين مطلب در جاى خود اثبات شده است.
از ديگر شرايط و آداب دعا داشتن حالت خوف و رجاست. دعا در واقع توجه انسان به خدا و تقويت رابطه بندگى است. در اين رابطه، يك طرف خداوند متعال است و طرف ديگر بنده گنه كار. وقتى انسان به گناه خود توجّه مىكند حالت شرمندگى در او ايجاد مىشود و وقتى به رحمت الهى توجّه مىنمايد اميدوار مىگردد. انسان بايد از يك طرف از عذاب الهى نگران و ترسناك باشد و از طرف ديگر متوجّه باشد كه اگر خدا تمام گناهان او را بيامرزد چيزى از او كاسته نمىشود. اين همان حالت خوف و رجاست كه بايد هميشه در انسان وجود داشته باشد. اين نكته بخصوص در دعاى «ابوحمزه ثمالى» مورد عنايت واقع شده است.
آداب ديگرى نيز براى دعا گفته شده، از جمله در روايتى كه از امام صادق(عليه السلام) نقل شده فرمود:
دعا را با حمد و ثناى خدا آغاز كنيد سپس نعمتهاى الهى را برشماريد، پس از آن گناهان خود را يادآور شويد و بدانها اعتراف كنيد و از خدا طلب عفو و بخشش نماييد و بر محمد (صلى الله عليه وآله وسلم) و آلش درود فرستيد... 1
1ـ محمد باقر مجلسى، بحارالانوار، ج 93، ص 317، روايت 21.
با وضو بودن، رعايت نظافت و طهارت ظاهر و باطن، پاكى قلب از كينه نسبت به مؤمنين، صدقه دادن قبل از دعا، گذشت از خطاى ديگران، مقدم داشتن ديگران در دعا، صلوات فرستادن بر محمد و آل او(عليهم السلام) در آغاز و انتهاى دعا و... از جمله آدابى است كه در روايات اسلامى بدانها اشاره شده است و همه اينها موجب تقويت رابطه انسان با خدا و حضور قلب در هنگام دعا مىشود. نكته اصلى اين است كه بدانيم خداوند بر همه چيز قادر است و ما هر چه داريم از اوست.
اقسام دعاكنندگان
انسانها از لحاظ توجه به خدا يكسان نيستند. مىتوان آنها را از اين نظر به چهار دسته تقسيم كرد كه البته هر يك از اين چهار دسته به مراتب جزئى ترى نيز تقسيم مىشوند:
1ـ دسته اول كسانى هستند كه در همه حال، چه در رفاه و چه در گرفتارى و بلا، به خدا توجه دارند و به درگاه او دعا مىكنند و به تعبير قرآن «بِالْغُدُوِّ وَالاَْصالِ» هر صبح و شام به ياد پروردگار خود هستند و دعاى آنان اختصاص به حال گرفتاريشان ندارد.1
علّت اين امر شايد اين است كه آنان درك مىكنند كه با همه نعمتهايى كه خداوند در اختيارشان قرار داده باز هم از او بى نياز نيستند و دست كم، در دوام آن نعمتها به خدا محتاجند. البته هر كس بر حسب اختلاف مراتب
1ـ اعراف /205؛ رعد /141؛ نور /36.
معرفت خود نياز خود را به صورتى درك مىكند. براى اين دسته، نعمت و بلا تفاوتى ندارد.
آنان بندگان شايسته اى هستند كه همواره خدا را در نظر دارند و مورد توجّه خداوند نيز هستند:
«... اِنَّهُمْ كآنُوا يُسارِعُونَ فِى الْخَيْراتِ وَ يَدْعُونَنا رَغَباً وَ رَهَباً وَ كانُوا لَنا خاشِعينَ» 1؛
آنان در كارهاى خير تعجيل مىكردند و در حال بيم و اميد ما را مىخواندند و هميشه در برابر ما خاضع و خاشع بودند.
2ـ دسته دوم كه اكثر مؤمنان جزو آن هستند كسانىاند كه در حال نعمت و رفاه مبتلا به غرور و غفلت مىشوند، ولى وقتى گرفتارى پيش مىآيد تنبّه پيدا مىكنند، نياز خود را به ياد مىآورند و نسبت به خدا اظهار نياز مىنمايند. اين دسته نيز نسبتاً بندگان خوبى مىباشند؛ اما خداوند از آنها شِكوه مىكند كه چرا وقتى به آنها نعمتى مىدهيم، خدا را فراموش مىكنند و وقتى نعمت از آنها گرفته مىشود دست به دعا برمى دارند:
«وَ اِذا أَنْعَمْنا عَلَى الاِْنْسانِ اَعْرَضَ وَ نَا بِجانِبِهِ وَ اِذا مَسَّهُ الشَّرُّ فذو دعاء عريض »2؛
و هرگاه به انسان نعمتى عطا كنيم روى گرداند و دورى گزيند و هرگاه شرّ و بلايى به او روى آورد دعائى گسترده خواهد داشت.
1ـ انبياء /90.
2ـ فصّلت /51.
غالب مردم خداشناس اين گونهاند و كمتر كسى است كه در حال نعمت خدا را فراموش نكند و از او غافل نشود.
3 ـ دسته سوم كسانى هستند كه بعضى از بلاها را از جانب خدا مىدانند؛ لذا، وقتى چنين بلايى بر آنها نازل مىشود دست به دعا برمى دارند؛ چون آن را ناشى از اسباب غير طبيعى و نشانه قهر و غضب خدا مىدانند؛ مانند قوم يونس كه وقتى نشانه هاى عذاب خدا را ديدند، قبل از آنكه بدانها برسد به خود آمدند و استغفار كردند. خداوند نيز آنها را نجات داد.
اين دسته به ساير بلاها، كه تصوّر نمىكنند از سوى خدا باشد، توجّه ندارند و تنها وقتى از همه جا نااميد مىشوند و مىبينند كه از كسى كارى برنمى آيد خدا را مىخوانند.
4 ـ و دسته چهارم كسانى هستند كه حتى وقتى بلايى بر آنها نازل مىشود و دچار گرفتارى و مصيبتى مىشوند باز هم متوجّه خدا نمىشوند. خداوند كار اين عدّه را نكوهيده و آنان را مستحقّ عذاب بيشترى نسبت به گروه قبل مىداند. قرآن كريم درباره اينان مىفرمايد:
«وَ لَوْ لا اِذْ جائَهُمْ بَأْسُنا تَضَرَّعُوا وَ لكِنْ قَسَتْ قُلُوبُهُمْ وَ زَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطانُ ما كانُوا يَعْمَلُونَ» 1؛
چرا وقتى كه بلاى ما به آنها رسيد تضرّع و زارى نكردند؟ بدين سبب كه دلهاى آنها را قساوت فرا گرفته و شيطان كردار زشت آنان را در نظرشان زيبا نموده است.
1ـ انعام /43.
و در جاى ديگرى مىفرمايد:
«ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُكُمْ مِنْ بَعْدِ ذلِكَ فَهِىَ كَالْحِجارَةِ اَوْ اَشَدُّ قَسْوَةً وَ اِنَّ مِنَ الْحِجارَةِ لَما يَتَفَجَّرُ مِنْهُ الاَْنْهارُ وَ اِنَّ مِنْها لَمايَشَقَّقُ فَيَخْرُجُ مِنْهُ الْماءُ وَ اِنَّ مِنْها لَما يَهْبِطَ مِنْ خَشْيَةِ اللّهِ وَ ما اللّهُ بِغافِل عَمّا تَعْمَلُونَ» 1؛
باز چنان سخت دل شديد كه دلهايتان چون سنگ يا سخت تر از آن شد؛ از برخى سنگها نهرها مىجوشد، برخى ديگر مىشكافد و آب از آن تراوش كند و برخى نيز از ترس خدا فرود آيند (امّا نه دلهاى شما از خوف خدا مىتپد و نه قطره اى اشك از ديدگانتان جارى مىشود) و خدا از كردار شما غافل نيست.
اما ـ همچنان كه در پيش نيز گذشت ـ مؤمن واقعى در هيچ حالى از دعا فارغ نيست، خواه در رفاه و خواه در شدّت. از نظر او، دعا موجب كمال انسان است، چه وسايل عادى فراهم باشد و چه فراهم نباشد. او از دعا دست نمىكشد، در جايى كه اسباب عادى مهيّاست به اين دليل دعا مىكند كه آن اسباب را مؤثّر واقعى نمىداند و پيش سبب حقيقى دست دراز مىنمايد. با وجود آن كه در سفره نان دارد؛ اما چون خدا را سبب ساز مىداند سير شدن را نيز وابسته به اراده و مشيّت او مىداند. به عبارت ديگر، با وجود اسباب مادّى باز هم دعا مىكند؛ چون تنها خدا را مؤثّر حقيقى در تأمين نيازهاى خود مىداند و تأثير اسباب مادّى را نيز منوط به اجازه او مىشمارد. آنجا هم كه اسباب عادى مهيّا نيست دعاى او
1ـ بقره /74.
به اين دليل است كه قدرت خدا را محدود به اسباب عادى نمىداند و معتقد است كه خدا مىتواند بدون در نظر گرفتن اسباب عادى نياز او را تأمين نمايد.
اكنون بايد ببينيم كه ما جزو كدام دسته هستيم. نكند كه خداى نكرده جزو دسته سوم و چهارم باشيم. خداوند نعمتهاى فراوانى به انسان مرحمت فرموده است، ولى گاهى اين نعمتها كم مىشود و سختيهايى پيش مىآيد كه از قبل تصوّر آن را نمىكرده است. آيا مىتوان آنها را تصادفى دانست؟ آيا اينها با خدا ارتباطى ندارند؟
ميزان مرتبط دانستن اين امور به خدا، به مقدار معرفت ما بستگى دارد. انسان مؤمن هيچ چيز را از دايره اراده و تدبير خدا خارج نمىداند؛ حتى اگر سرش درد بگيرد، ابتدا از خدا شفا مىخواهد، سپس به سراغ دكتر و دارو مىرود. دارو را هم كه مصرف مىكند تأثير آن را به اذن خدا مىداند؛ چون اگر او نخواهد اثرى نخواهد بخشيد. در مجموع، سررشته همه كارها را به دست خدا مىداند و هيچ كس را در عالم هستى و در ملك خدا غير از او متصرّف بالاستقلال نمىداند. تمام جهان ملك اوست و در ملك او هيچ كس را بدون اذن او حقّ تصرّفى نيست.
ما معمولاً در محاورات و طرح مباحث اعتقادى مىگوييم كه تدبير و اراده خدا عموميت دارد، همه چيز را شامل مىشود و هيچ چيز از حيطه قدرت و تدبير او خارج نيست.
در فلسفه نيز، از توحيد افعالى خيلى خوب بحث مىكنيم. ممكن است اين مطالب مانند ساير مفاهيم خيلى خوب در ذهن ما جاى بگيرد؛
ولى غالباً در هنگام عمل اين حقيقت را فراموش مىكنيم؛ مانند بسيارى ديگر از معتقدات. مىگوييم كه خدا همه جا حاضر و ناظر است، ولى در عمل اين واقعيت را فراموش مىكنيم. بر توحيد افعالى بطور عقلى و با آيات و روايات، استدلال مىكنيم و آن را اثبات مىنماييم؛ ولى در هنگام عمل، آن را فراموش مىكنيم.
بنابراين اگر براى ما مشكلاتى پيش مىآيد، نمىتوان آنها را بى استناد به خدا دانست. در اينكه اين مشكلات تا چه اندازه به خدا مستند است، دست كم اعتقاد داريم كه اگر خدا مىخواست، مىتوانست از پيش آمدن آنها جلوگيرى كند و مانع حدوث آنها شود.
از يك نظر همه گرفتاريهايى كه براى انسان بوجود مىآيد، بنا به تعبير قرآن، «بَأْسُنا» 1 است. اين گونه نيست كه بعضى از بلاها خدايى باشد و بعضى ديگر غير خدايى؛ چون اختيار همه چيز در دست خداست. اذن تكوينى خدا بر اينكه بلايى به كسى برسد، دليل استناد آن بلا به خداست. هر كس معرفت كاملترى داشته و توحيد افعالى را بيشتر درك كرده باشد، اين مطلب را بهتر درك مىكند. اين مطلب در فلسفه به تفصيل مورد بحث قرار مىگيرد. البته بلاهايى كه از طرف خدا بر انسان نازل مىشود، همه نتيجه كردارهاى ناشايست خود اوست.
آيات و روايت بسيارى در اين زمينه وجود دارد. خداوند در قرآن مىفرمايد:
1ـ انعام /43 ـ 148؛ اعراف /4 ـ 5 ـ 97 و 98؛ يوسف /11؛ انبيا /12؛ غافر /84 ـ 85.
«ذلِكَ بِأَنَّ اللّهَ لَمْ يَكُ مُغَيِّراً نِعْمَةً أَنْعَمَها عَلى قَوْم حَتّى يُغَيِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ» ؛1
اگر خدا نعمتى به مردم بدهد هرگز آن نعمت را نخواهد گرفت، مگر اينكه آن مردم وضع خودشان را تغيير دهند.
ممكن است به بركت فردى خدا بلايى را از مردم رفع كند، هرچند خود مردم در رفع بلا كارى انجام نداده باشند، يا خداوند همچنان كه بلايى را نازل كرده، از سر رحمت خود، از روى تدبير يا از باب «املاء» آن را رفع كند؛ اما هرگز نعمتى را كه به مردم ارزانى داشته از آنان نمىگيرد، مگر آنكه مردم با اعمال ناشايست خود اسباب سلب نعمت را فراهم كنند.
و در آيه ديگرى مىفرمايد:
«اِنَّ اللّهَ لا يُغَيِّرُ ما بِقَوْم حَتّى يُغَيِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ» ؛2
مضمون اين آيه همانند آيه قبل است؛ اما لحن آن از تأكيد بيشترى برخوردار است. بر طبق اين آيه شريفه، بايد بپذيريم كه تبديل بعضى از نعمتها به بلا در اثر كارهاى خود ماست.
بر اساس تعاليم قرآن، بدون شك، مصايب و گرفتاريهاى ما حاصل رفتار و كردار خودمان است. اگر امور خود را به شكل ديگرى تدبير مىكرديم، نعمتهاى ما به نقمت مبدّل نمىگشت. بنابر قول معروف: «از ماست كه برماست»
1ـ انفال /53.
2ـ رعد /11.
«وَ ما أَصبَكُمْ مِنْ مُصيبَة فَبِما كَسَبَتْ اَيْديكُمْ وَ يَعْفُو عَنْ كَثير» ؛1
هر مصيبتى كه به شما برسد به دليل چيزهايى است كه خود فراهم آورده ايد و (خدا) از بسيارى نيز درمى گذرد.
اگر خدا مىخواست كه همه آنچه را كه مردم عمل مىكنند جزا دهد، هيچ جنبنده اى بر روى زمين باقى نمىماند؛
«وَ لَوْ يَؤاخِذُ اللّهُ النّاسَ بِظُلْمِهِمْ ما تَرَكَ عَلَيْها مِنْ دابَّة...» 2
«وَ لَوْ يَؤاخِذُ اللّهُ بِما كَسَبُوا ما تَرَكَ عَلى ظَهْرِها مِنْ دابَّة...» 3
خداوند با بلاهاى دنيوى كه بر مردم نازل مىكند، تنها قصد تنبّه آنان را دارد، نه مجازات، تا بدين وسيله به او روى آورند و بدانند كه در مِلك خدا زندگى مىكنند؛
«ظَهَرَ الْفَسادُ فِى البَرِّ وَالْبَحْرِ بِما كَسَبَتْ اَيْدى النّاسِ لِيُذيقَهُمْ بَعْضَ الَّذى عَمِلُوا لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ» 4
تباهى در دشت و دريا پديدار شد، بدانچه مردم فراهم كردند تا «برخى» از آنچه را كردند بدانها بچشاند، شايد (به سوى او) باز گردند.
معمولاً وقتى بلا نازل مىگردد همه را در بر مىگيرد و به قول معروف «تر و خشك با هم مىسوزند». در اين صورت، بلا براى آنان كه اهل گناه نبوده اند آزمايش و براى آنان كه گنه كار بوده اند عقوبت است.
1ـ شورى /30.
2ـ نحل /61.
3ـ فاطر /45.
4ـ روم /41.
انگيزههاى دعا
دعا يك كار ارادى است و محتاج انگيزه است. انگيزه هاى دعاكنندگان بسيار متفاوت است و ارزش دعا كردنشان تابع ارزش انگيزه شان است.
1ـ گاهى انگيزه انسان از دعا تأمين نيازهاى مادى است؛ مثلاً از خدا، پول، خانه، فرزند، سلامتى و از اين قبيل امور درخواست مىكند. بنابراين، انگيزه او همان علاقه اى است كه به اين چيزها دارد.
اين نوع درخواست هم گرچه نشانه دون همتى انسان است، لكن در حد خود خوب است. چرا كه بيانگر اعتقاد داعى به مؤثريّت خداوند است، لذا چنين انسانى با فرد ديگرى كه به همين چيزها علاقه دارد، ولى براى تحصيل آنها از خدا طلب نمىكند، مساوى نيست.
شخص اول چون خدا را مىشناسد و او را مؤثّر در عالم مىداند، براى برآورده شدن نيازش به سوى او دست به دعا بلند مىكند، اما شخص دوم اعتقادى به اين مطلب ندارد. بنابراين، برخلاف شخص اول، در مسير تكامل قرار نگرفته است و تنها از طريق اسباب مادّى در پى نيل به مطلوب خود است. در مقايسه اين دو نفر با هم، شخص اول به دليل توجه به خدا و اظهار عبوديت و فقر در پيشگاه او به مراتبى از كمال مىرسد، لكن همّتش كم است فقط محدوده دنيا را مىنگرد، ولى شخص دوم به طور كلى از مرحله پرت است و به جايى نمىرسد. بنابراين، اين يكى از مراتب دعاست كه در حد خود ارزشمند و مطلوب است.
2ـ مرحله بالاتر اين است كه انگيزه انسان بلندتر و عالى تر باشد، امور معنوى و توفيق بندگى از خدا طلب كند. در نزد چنين انسانى ارزش امور
معنوى و اخروى بيش از امور مادى و دنيوى است. بنابراين، در مقابل آنها براى مادّيات ارزش قايل نمىشود. وقتى انسان بداند كه آنچه از خدا درخواست كند خدا به او عطا مىكند، اگر واقعاً آخرت را شناخته باشد، درخواست دنيايى نمىكند، مگر اينكه در جهت امور اخروى باشد يا به انگيزه ديگرى كه بعداً بيان مىشود، باشد.
از اين روست كه دعاهايى كه از اولياى خدا نقل شده، بسيار با ارزش است، دعاهاى آنان به هيچ وجه قابل مقايسه با دعاهاى ما نيست. گرچه دعاهاى ما نيز مطلوب است و عبادت است چون ناشى از ايمان است و موجب تكامل ما مىشود، ولى تأثير آنها در تكامل ضعيف است، در حالى كه اگر انسان به جاى درخواست امور مادى براى امور معنوى دعا كند، درخواست توفيق عبوديت كند، خداوند معرفت و ايمان او را زياد مىگرداند و به او توفيق اعمال شايسته مرحمت مىكند و از اين رو در مسير كمال با سرعت بيشترى حركت مىكند. ارزش چنين دعايى بيش از دعا براى تأمين نيازهاى مادّى است؛ چون چنين دعايى نشانه ايمان فراوان انسان به خدا و آخرت است. در نظر چنين انسانى آخرت بسى بهتر و پاينده تر است. «وَالاْخِرَةُ خَيْرٌ وَ اَبْقى.» 1
3ـ گاهى انگيزه دعا از آنچه گفته شد نيز بالاتر است. در اين مرحله انگيزه داعى صرف تكلّم با خدا و اطاعت امر خدا است. ذات دعا مطلوب اوست، حاجت خواستن، بهانه رفتن درِ خانه دوست است. چون خدا فرموده دعا كنيد، دعا مىكند. در اين مرحله ديگر مهم نيست كه
1ـ اعلى /17.
درخواست چه باشد؛ امور معنوى باشد يا مادى، فرق ندارد. گرچه دعا براى امور معنوى بهتر است. ولى در اين هنگام دعا براى همه چيز مطلوب است. چنين انسانى خود را در كنار اقيانوس بى كران رحمت الهى مىبيند، لذا براى جزيى ترين امور خود دعا مىكند.
اگر انسان چنين انگيزه اى پيدا كند، دعاى او از ارزش والايى برخوردار خواهد بود، هرچند در امور جزئى و حقير باشد. چنين دعايى از آن جهت كه مادّى يا معنوى است ارزشمند نيست، بلكه از آن جهت ارزشمند است كه خدا را مؤثّر كلّ مىداند و معتقد است كه همه چيز مقهور خداست. چنين دعايى تا آنجا ارزش مىيابد كه انسان به متعلّق دعا علاقه ندارد، ولى چون خدا دعا را دوست دارد او دعا مىكند.
اگر خداوند به دعا امر نفرموده بود «اُدْعُوني اَسْتَجِبْ لَكُمْ» 1 «وَ اسْئَلُوا اللّهَ مِنْ فَضْلِهِ» 2 او هرگز به خود اجازه نمىداد كه اين چيزها را از خدا مسألت كند؛ ولى چون خداوند فرموده كه دوست دارد بنده اش دست نياز به سوى او دراز نمايد، لذا دعا مىكند. چنين دعايى با دعاهاى ديگر قابل مقايسه نيست و تنها از كسى ساخته است كه جز به خدا دل بستگى نداشته باشد.
تا وقتى كه انسان به امور دنيوى و حتى اخروى تعلّق خاطر دارد، خواه ناخواه، در پى تأمين آنها است. البته اگر انسان به خدا ايمان داشته باشد و حوايج خود را از او بخواهد عيبى ندارد. بديهى است كه هر كسى نسبت
1ـ بخوانيد مرا تا شما را اجابت كنم. (مؤمن /6).
2ـ از فضل خدا درخواست كنيد. (نساء /32).
به ميزان معرفت و ايمان خود از خدا طلب مىكند. اما كسانى كه به مراحل عاليه ايمان و معرفت مىرسند براى آنها عيب نيست كه چيزهاى پست دنيوى را نيز از خدا بخواهند، اما به اين دليل كه خداوند دوست دارد. بنابراين، جزئيات امور دنيوى خود را نيز از خدا طلب مىكنند.
پس گاهى تفصيل در دعا و درخواست جزئيات مطلوب است؛ چون موجب تجلّى روح بندگى، خضوع و تضرّع در پيشگاه الهى مىگردد. چنين دعايى نشانگر عمق اعتقاد انسان مؤمن به خداست كه حتى در كوچكترين چيزها نيز به غير خدا متّكى نيست.
در اينجا تذكر دو نكته بجاست:
1ـ انسان بايد هميشه به نيازهاى خود توجّه داشته باشد و براى تأمين آنها تنها از خداى متعال استمداد جويد. لكن توجّه كند كه نيازهاى انسان منحصر به نيازهاى مادّى و دنيوى نيست، بلكه قسمت عمده نيازهاى بشر نيازهاى معنوى و روحى است. از جمله بزرگترين و مهمترين نيازهاى ما نعمت اسلام، ولايت و هدايت است. بايد آنها را نيز از خدا بخواهيم.
در روايات آمده است كه اولياى خدا از او درخواست شهادت مىكردند:
«وَ قَتْلا في سَبيلِكَ فَوَفِّقْ لَنا» ؛1
بار خدايا، شهادت در راه خودت را نصيب ما بفرما.
چنين درخواستهايى نشانگر اوج محّبت آنان به جوار قرب ربوبى
1ـ فرازى از دعاى وارده در شبهاى ماه رمضان.
است. ما نيز بايد از آنان بياموزيم. بايد از خداوند بخواهيم كه به ما نيتى خالص نيز عطا كند تا صادقانه، خالصانه و عارفانه با او صحبت كنيم.
3ـ نكته ديگرى كه در فرهنگ اسلام مردم بدان ترغيب شده اند، دعا كردن براى ديگران است، خواه براى امور مادّى و خواه براى امور معنوى آنان. دعا كردن براى ديگران علاوه بر آنكه توجّه انسان را به خدا زياد مىكند، علاقه و محبّت مؤمنان را نيز نسبت به هم زياد مىگرداند. حتى در مقام دعا، روح ايثار و علاقه به ديگران و رحمت واسعه اى كه مؤمن بايد نسبت به ديگران داشته باشد تجلّى مىيابد.
اين روايت از حضرت امام حسن مجتبى(عليه السلام) مشهور است كه شبى بيدار بودم، شنيدم كه مادرم، حضرت زهرا(عليها السلام) دعا مىكرد. هر چه گوش دادم تا پايان شب فقط به ديگران دعا كرد. از ايشان پرسيدم: مادر جان، چرا در حقّ خودتان دعا نمىكنيد؟ فرمود:
«اَلجارُ ثُمَّ الدّارُ» ؛1
ابتدا همسايه، سپس اهل خانه.
پس ارزش دعا براى ديگران از دعا در حقّ خود بسيار بالاتر است، به خصوص اگر براى امور معنوى مؤمنين باشد.
معناى استكبار از دعا
خداوند در آيه 60 سوره مؤمن مىفرمايد:
1ـ بحارالانوار، ج 43، باب 4، ص 81، روايت 3.
«وَ قالَ رَبُّكُمْ اُدْعُوني اَسْتَجِبْ لَكُمْ اِنَّ الَّذينَ يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبادَتي سَيَدْخُلُونَ جَهَنَّمَ داخِرينَ» ؛
و پروردگار شما گفت: بخوانيد مرا تا اجابت كنم شما را، آنان كه از پرستش من استكبار ورزند بزودى با سرافكندگى به دوزخ درآيند.
اكنون مىخواهيم بدانيم كه استكبار از دعا به چه معناست. رويگردانى از دعا به سه صورت قابل تصور است:
1ـ گاهى انسان به دليل غفلت، از دعا خوددارى مىكند؛ ضعف ايمان باعث غفلت او از رفتن به درِ خانه خدا شده است. بنابراين، در مشكلات، ابتدا به سراغ اسباب مادّى مىرود و به مسبب الاسباب توجّهى ندارد؛ مثلاً، هنگام بيمارى به جاى آنكه اول متوجّه خدا شود، به سراغ دكتر و دوا مىرود. چه بسا، اگر كسى او را متوجّه اين موضوع گرداند خود نيز اعتراف مىكند. اين عدم توجّه به خدا ناشى از استكبار نيست، بلكه به دليل ضعف ايمان است.
2ـ گاهى انسان به دليل شبهاتى كه برايش پيش آمده از دعا خوددارى مىكند؛ مثلاً، شنيده است كه خدا سنّتهاى لايتغيّرى دارد و بايد از آنها پيروى كرد. به عبارت ساده تر، چنين فهميده كه خداوند براى هر دردى درمانى قرار داده است لذا، با خود مىگويد: دعا يعنى چه؟ سر درد را بايد با فلان دارو مداوا كرد، نه با دعا. اين عقيده نيز ناشى از استكبار فرد نيست، بلكه از نقص ايمان او سرچشمه مىگيرد؛ خدا را بدرستى نشناخته و رابطه جهان را با خدا به دقّت درك نكرده است، درك او از توحيد ضعيف مىباشد و تأثير واقعى دعا را درست نفهميده است.
3ـ اما گاهى انسان با خود مىگويد: هر مشكلى پيش آيد خودم آن را برطرف مىكنم، نيازم را خود تأمين مىكنم، چرا در پيش خدا گردن كج كنم؟ چرا خواب راحت شب را ترك كنم و پيش خدا اظهار ذلّت كنم؟ اين استكبار از دعاست؛ از اينكه چيزى از خدا بخواهد «عار» دارد و آن را براى خود نوعى نقص مىشمارد.
برخى از متجدّدين مىگويند، اسلام نخواسته است كه انسان حتى در مقابل خدا هم ذليل شود. آنها حتى اذكار نماز، مانند «اللّهُ اكْبَرْ» و «بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ» را شعارهاى سياسى مىدانند. به عقيده آنان، انسان نبايد در مقابل هيچ چيز اظهار ضعف كند و گردن خود را كج نمايد. مىگويند: گريه كردن كار بچّه ها و پير زنهاست! اگر انسان خود را بشناسد و به خويشتن خويش باز گردد، هيچ گاه گريه نمىكند و خود را قوى و نيرومند مىداند، انسان حتى در مقابل خدا نيز نبايد گريه كند.
متأسفانه، اين افراد اين بينش خود را به اسلام نسبت مىدهند و آن را «اسلام شناسى» قلمداد مىكنند! بايد از آنان پرسيد كه اگر اين اسلام شناسى است پس كفرشناسى كدام است؟
حقيقت و اصل عبادت اظهار ذلّت است. در قرآن مىخوانيم:
«وَ عَنَتِ الْوُجُوهُ لِلْحَىِّ الْقَيُّومِ» ؛1
و بزرگان عالم همه در پيشگاه عزّت خداى حىّ توانا ذليل و خاضعند.
«لَهُ اَسْلَمَ مَنْ فِى السَّمواتِ وَالاَْرْضِ طَوْعاً وَ كَرْهاً وَ اِلَيْهِ يُرْجَعُونَ» ؛2
1ـ طه /111.
2ـ آل عمران /83.
هر كه در آسمان و زمين است، خواه ناخواه مطيع فرمان اوست و همه به سوى او باز مىگردند.
افتخار انسان در اين است كه عظمت الهى را درك كند و در مقابل او اظهار ذلّت و خوارى كند. اميرالمؤمنين(عليه السلام) كه خدا را بخوبى شناخته عرض مىكند:
«اِلهي كَفى بي عِزّاً اَنْ اَكُونَ لَكَ عَبْداً وَ كَفى بي فَخْراً اَنْ تَكُونَ لي رَبَّاً» ؛1
خداى من، براى عزّت من همين بس كه من بنده تو باشم و براى افتخار من همين بس كه تو خداى من باشى.
اظهار بندگى در مقابل خدا بالاترين مرتبه بندگى، و قبول بندگى انسان از سوى او بالاترين عزّت آدمى است. هر چه اظهار بندگى در نزد خدا بيشتر باشد، انسان كاملتر و به خدا مقرّب تر مىگردد. البته واضح است كه خداوند از اظهار ذلّت انسان در مقابل او هيچ لذّتى نمىبرد، چون نيازى به اين چيزها ندارد، بلكه همان گونه كه گفته شد، چون اين كار موجب تكامل انسان است، مطلوب خدا مىباشد.
ادعيه مأثوره
گرچه دعا با هر زبان و لغت و لهجه اى و در هر مكان و زمانى، اگر از روى خلوص نيّت ادا شود، خوب و مفيد و مؤثّر است، ولى برترين دعاها آنهايى است كه از زبان اولياى الهى نقل شده است؛ مانند دعاهايى كه در قرآن كريم از قول انبيا و بندگان شايسته خدا نقل گرديده و يا در روايات
1ـ محمد باقر مجلسى، بحارالانوار، ج 77، ص 402، روايت 23.
شريفه از پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) و ائمّه اطهار(عليهم السلام) نقل شده است. به دو دليل اين دعاها از دعاهاى ديگر برتر است:
1ـ اينگونه دعاها از سوى كسانى صادر شده كه آداب عبوديت را بهتر از ما مىدانسته اند، معرفتشان نسبت به خداى متعال از ديگران بيشتر بوده و راه و رسم دعا كردن را نيز بهتر از ساير مردم مىدانسته اند، گذشته از آنكه، به دليل معرفت كامل ترى كه داشته اند، آنچه را مىخواسته اند مطلوب تر و برتر از خواستهاى ماست. بنابراين، بايد از آنان بياموزيم كه چگونه دعا كنيم و چه چيز و چگونه بخواهيم.
مى توان گفت: بطور كلى، دعاهايى كه به نقل از ائمّه(عليهم السلام) به ما رسيده از هر جهت با طرز تفكّر و درخواستهاى ما در دعا متفاوت است. غالباً دعاهاى آنان با حمد و ثناى الهى، تسبيح، تهليل و تكبير شروع مىشود و درخواستهاى آنان به جاى اعتراض و طلبكارى، حالت معذرت خواهى و بخشش طلبى دارد. به جاى انكار نعمت يا ناله و شكوه از كمبودها و محروميتها باشد، رحمتهاى الهى و فضل و انعام بى پايان او را يادآور مىشوند. آنچه را كمتر بر زبان مىآوردند درخواستهاى مادّى و مال و منال دنيوى و بيشتر قرب الهى، رضايت او و كمالات انسانى است.
از طرف ديگر بسيارى از معارف عالى و بلند كه از طريق روايات قابل بيان نبوده، از راه ادعيه، خصوصاً دعاهاى امام سجاد(عليه السلام) منتشر شده است. چرا كه ائمه هدى(عليهم السلام) در حال دعا با ذات حق مواجه بودند و با او به راز و نياز مشغول بوده اند، لذا آنچه در دل داشته اند بر زبان مىآوردند و آنگونه كه خدا را مىشناختند با او سخن مىگفتند و او را حمد و ثنا و
توصيف مىكردند؛ لكن در روايات چون غالباً مخاطبين مردم متعارف بودند، امكان بيان تمام معارف نبوده، بلكه بايد متناسب با فهم آنان به بيان حقايق مىپرداختند. «كَلِّمَ النَّاسَ عَلى قَدْرِ عُقُولِهِمْ.»
رسول خدا فرمود:
«اِنّا مَعاشِرَ الاَْنْبياءِ اُمِرْنا اَنْ نُكَلِّمَ النَّاسَ عَلى قَدْرِ عُقُولِهِمْ.» 1
2ـ با خواندن دعاهايى كه از انبيا و ائمّه هدى(عليهم السلام) نقل شده است، در واقع، به ايشان تأسّى كرده ايم و مشمول ادله اى واقع مىشويم كه تأسّى به رسول خدا و اولياى او را توصيه كرده است. پس با خواندن دعاهاى رسيده از ائمّه(عليهم السلام) ، علاوه بر آنكه بهترين دعاها را با بهترين آداب آن خوانده ايم، به شيوه اولياى خدا نيز عمل كرده ايم كه اين خود فضيلتى اضافه بر اصل دعاست.
البته تأسّى به بزرگان فوايد فراوانى دارد، بهترين فايده آن كه با اين بحث مربوط مىشود اين است كه انسان به غرور مبتلا نمىشود و حس مىكند كه انسانهايى برتر و پيشروتر از او هستند و او دنباله رو آنهاست. اين نكته براى تهذيب نفس اهميت فراوانى دارد. بسيارى كه در مقام تهذيب نفس برمى آيند، پس از آنكه آلودگيهايى را از خود دور مىكنند و مراحلى از كمال را مىپيمايند، وقتى خود را با ديگران مقايسه مىكنند، خود را بالاتر از آنها ديده و به غرور مبتلا مىشوند. كه اين خود يكى از آلودگيهاى انسان است. اما وقتى انسان اين مطلب را در نظر داشته باشد كه قافله بندگان خدا و سالكان الى الله، قافله سالارى دارد كه بر همه مقدّم
1ـ رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) ، بحارالانوار، ج 1، ص 85، روايت 7.
است و همه تابع او هستند، نسبت به او خاضع خواهد شد. اين توجه مانع غرور انسان مىشود.
كسانى كه از نعمت ولايت اهل بيت(عليهم السلام) محروم مانده اند، حتى با وجود نيت خالصى كه بعضاً داشته و رياضتهايى كه كشيده اند، زحماتشان براى تهذيب نفس بى ثمر مانده و مرتكب اشتباهاتى شده اند كه بيشتر به دليل غرور آنها بوده است. آنها چون مقامات ائمه اطهار(عليهم السلام) را نمىشناخته و نمىدانسته اند كه آنان قافله سالار كاروان انسانيّت اند، گاهى تصوّر مىكردند كه به مقام «قطبيّت» رسيده ياولايت تامّه پيدا كرده اند. لذا گاهى كلماتى از آنها صادر مىشد كه به هيچ وجه با مقام بندگى تناسب ندارد. در حالى كه رسول اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) كه اشرف مخلوقات بود تا آخرين لحظه حيات خويش مىگفت: «اَشْهَدُ اَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ...». اينگونه توهّمات براى كسانى كه پيرو صادق اهل بيت(عليهم السلام) باشند پيش نمىآيد. اين خود يكى از بزرگترين بركات ولايت آنان است.
ادعيه ماثوره چنين فضايلى دارد؛ اما بايد به اين نكته توجه نمود كه كسانى كه مراتب عالى انسانيت را طى كرده و به مقامات والايى از قرب الهى نايل شده اند، گاهى در مناجاتهاى خود با خدا چيزهايى را عرض مىكنند كه ذكر آنها براى ما بجا نيست؛ چون مناسبتى با حال و هواى ما ندارد و اظهار آن مطالب از سوى ما صادقانه نخواهد بود؛ مثلاً، در دعاى كميل، كه يكى از دعاهاى شريف و پرارزش است، حضرت على(عليه السلام) خطاب به خداوند عرض مىكند:
«فَهَبْني يا اِلهي وَ سَيِّدي وَ مَوْلاىَ وَ رَبّى صَبَرْتُ عَلى عَذابِكَ فَكَيْفَ
اَصْبِرُ عَلى فِراقِكَ وَ هَبْني صَبَرْتُ عَلى حَرِّ نارِكَ فَكَيْفَ اَصْبِرُ عَنِ النَّظَرِ اِلى كَرامَتِكَ.»
مولاى من، پروردگارم، گيرم كه بر آتش عذاب تو صبر كردم، بر فراق تو چگونه صبر توانم كرد؟ و گيرم كه بر حرارت آتشت شكيبا باشم، چگونه چشم از لطف و كرمت بپوشم؟
اين جملات تنها مناسب حال اولياى كامل خداست و هر كسى نمىتواند چنين ادّعايى داشته باشد. تنها كسى مىتواند چنين مطلبى را اظهار دارد كه وصل و فراق را بشناسد، لذّت وصال را چشيده و از رنج فراق بى تاب باشد، آنهم از فراق محبوب واقعى؛ اما كسى كه نمىداند وصال چيست، صلاحيت اين را ندارد كه بگويد از فراق خدا در رنج است. كسى از فراق رنج مىبرد كه وصل برايش مطلوب بوده و آن را شناخته باشد؛ مانند كسى كه به دوست خود علاقه مند است، چنين شخصى از وصال او لذّت مىبرد و از فراقش رنج مىكشد. اما كسى كه به ديگرى علاقه اى ندارد از فراق او هيچ رنجى احساس نمىكند، همچنان كه از وصال او نيز لذّت نمىبرد.
تا وقتى كه ما خدا را نشناخته و كمال او را درك نكرده ايم، هيچ گاه از فراق او در خود احساس رنج نمىكنيم. پس چگونه مىتوانيم بگوييم كه عذاب تو را تحمّل مىكنم، ولى فراقت برايم مشكل است؟
انسانى كه با سردردى معمولى يا دندان دردى ساده، فريادش به آسمان مىرود، با آنكه آن درد يك ميلياردم عذاب آخرت هم به حساب نمىآيد، ولى چنان بى صبرى مىكند كه تا حدّ كفر پيش مىرود، چگونه
مى تواند ادّعا كند كه نسبت به عذاب جهنّم شكيباست، اما تحمّل فراق خدا را ندارد؟! ما از وصال خدا چه چشيده ايم كه فراق او براى ما از تحمّل عذاب دوزخ رنج آورتر باشد؟
اظهار اينگونه مطالب فقط زيبنده كسانى همچون اميرالمؤمنين(عليه السلام) است. ابراز چنين مطالبى براى ما بسيار دور از واقع است. با وجود آن، اينگونه مطالب در دعاهاى مأثوره زياد به چشم مىخورد. اگر بخواهيم اين مطالب را با قصد انشا و حكايت از حال خودمان بگوييم، دروغ است و به خدا دروغ گفتن بسيار زشت تر از دروغ گفتن به خلق اوست. بنابراين، در اينگونه دعاها بايد قصد حكايت داشته باشيم، مثلاً، آنچه را حضرت على(عليه السلام) انشا فرموده و در پيشگاه الهى عرض كرده ما آن را به قصد حكايت نقل كنيم، نه آنكه آن مطالب را از خود انشا نماييم چون انشاى اين مطالب، از ما متمشى نمىشود. يا آنكه قصدمان اين باشد كه از خدا بخواهيم چنين معرفتى به ما هم عطا كند كه صلاحيت چنين سخنانى داشته باشيم.
لزوم تعبّد در احكام دين و آثار حرمت شكنى
نكته ديگرى كه بايد بدان توجه شود اين است كه با توجه به اينكه دعا درخواست چيزى از خدا و سخن گفتن با اوست و انسان طبعاً چيزى را مىخواهد كه آن را مىشناسد و در مقام خواستن مىفهمد كه چه مىخواهد و چه مىگويد، به اين دليل، براى بعضى اين توهّم پيش آمده كه كسانى كه معانى ادعيه مأثوره را نمىفهمند خواندن آن ادعيه برايشان
سودى ندارد؛ چون نمىفهمند كه چه مىگويند و از خدا چه مىخواهند و فقط برخى الفاظ را قرائت مىكنند. پس بهتر است كسانى كه معانى آن دعاها را نمىفهمند آنها را نخوانند و به جاى آن با زبان خود و مطابق فهم خود با خدا صحبت كنند. نظير اين شبهه درباره تلاوت قرآن نيز مطرح شده است. مىگويند: خواندن قرآن براى كسانى كه معانى آن را نمىفهمند فايده اى ندارد و موجب اتلاف وقت آنها مىشود!
البته اين درست است كه بين دعايى كه انسان معناى آن را مىفهمد با دعايى كه فقط لقلقه زبان است، تفاوت بسيارى وجود دارد. همچنين است تلاوت قرآن. و نيز فهميدن معنى بدون حضور قلب با فهميدنى كه همراه با حضور قلب باشد تفاوت بسيارى دارد. در اين مطلب، جاى شكّى نيست.
لذا كسانى كه معناى دعا يا آيات قرآن را نمىفهمند بايد تلاش كنند آن را بياموزند تا بفهمند كه با خدا چه مىگويند يا خدا به آنها چه مىگويد؛ ولى ندانستن معانى دعاها يا آيات قرآن نمىتواند مجوّزى براى ترك قرائت آنها باشد، يا آنكه جملات آنها را به زبانى غير عربى بگوييم.
اگر اين فكر توسعه پيدا كند، كار به جايى مىرسد كه گفته مىشود ـ همانطور كه برخى گفته اند ـ بهتر است كه نماز نيز به زبانهاى ديگر ترجمه شود، و هر قومى با زبان خودش نماز را بخواند (گويا اين سخن در تركيه اظهار شده است) سپس كم كم گفته مىشود كه اصلا حركات و سكنات نماز نيز لزومى ندارد و نيازى به خم و راست شدن نيست! مگر خدا ديكتاتور است كه در مقابل او خم شويم؟ بدين ترتيب، روح «تعبّد» نسبت
به دستورات خدا و پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) ضعيف مىگردد و از بين مىرود.
نقطه انحراف بعضى از گروههاى سياسى كه ادعاى اسلام داشته اند و حتى بسيارى از آنان كه بواقع مسلمان هم بودند، از همين جا شروع شد: روشنفكر مآبى در مسائل تعبّدى. بنابراين، بايد با احتياط بيشترى با مسائل تعبّدى برخورد كنيم. نبايد مرز تعبّديّات را شكست، وگرنه به عاقبت شوم ديگران دچار مىشويم.
اسلام نيز مانند ساير اديان آسمانى داراى امورى تعبّدى است كه تابع شناخت، معرفت و فلسفه بافيهاى ما نيست. اصولا روح اسلام همان تسليم بودن در مقابل خدا1 و تعبّد است. بنده آن است كه در مقابل خدا فرمانبردار باشد، خواه حكمت فرمان را بفهمد، و خواه نفهمد، بايد بندگى كند، ببيند كه مولى از او چه خواسته، همان را عمل كند. اگر تنها در پى عمل به چيزى باشد كه راز آن را مىفهمد، در واقع، خود پرستى كرده است، نه بندگى. اگر فقط به دستوراتى عمل كنيم كه بدانيم براى ما نفع دارد، اين در حقيقت خودپرستى است نه خدا پرستى. روح خداپرستى اين است كه انسان به آنچه خدا فرموده، عمل كند چه به نفع او باشد چه به ضرر او.
وقتى به حضرت ابراهيم(عليه السلام) وحى شد كه بايد فرزندت را قربانى كنى به ذهن مبارك ايشان خطور نكرد كه آيا اين كار براى خودم، فرزندم يا جامعه مصلحتى دارد يا ندارد. او با خود نگفت كه احكام شرع تابع مصالح و مفاسد است و قتل نفس قبيح مىباشد. به محض آنكه به او امر
1ـ على(عليه السلام) (الاسلام و هو التَّسليم...) بحارالانوار، ج 68، ص 309، باب 35، روايت 1.
شد، به ذبح فرزندش همّت گمارد. اين عمل او نشان دهنده روح تعبّد اوست.
اصولا فلسفه تشريع دين براى تقويت روح تسليم و بندگى انسانهاست تا در مقابل خدا مطيع محض باشند و از راه بندگى و فانى كردن اراده خود به خدا نزديك شوند.
البته ما مىدانيم كه احكام اسلام تأمين كننده مصالح فرد و جامعه است، ولى نبايد انگيزه ما براى اطاعت امر الهى تأمين منافع شخصى يا اجتماعى باشد، بلكه بايد به انگيزه عبوديت، خدا را بپرستيم. بندگى مىكنيم چون او مولى است و ما بنده ايم. البته روشن است كه مولاى حكيم به گزاف امر نمىكند؛ اما انگيزه ما نبايد تأمين منافع خود يا جامعه باشد.
چه بسا، بسيارى از احكام و قوانين شرع بدين منظور تشريع شده باشد كه روح عبوديّت ما تقويت شود. قسمت عمده اعمال و مناسك حج را اينگونه احكام تشكيل مىدهد، مانند اقامت در اماكن مشخص به مقدار تعيين شده و در زمان معيّن، اجتناب از عطر، اصلاح مو و اعمالى از اين قبيل، طواف به دور خانه كعبه و سعى بين صفا و مروه به شكل خاص و دفعات معيّن شده و ساير اعمال. اينگونه اعمال به قول يكى از وعّاظ «تمرين بندگى» است.1
انسانى كه براى حج به مكّه مىرود، در واقع با رعايت شرايط و برگزارى مراسم و مناسك مىگويد خدايا چون تو مىفرمايى مىروم، و طبق فرمان تو مىايستم، مىدوم، موهاى خود را كوتاه نمىكنم، بوى
1ـ مرحوم حاج شيخ على اكبر تربتى(قدس سره) .
خوش استعمال نمىنمايم.1 و... در اعمال عبادى و در تعبّديّات اسلام، بدون شك، بر اين تأكيد شده است كه مردم بايد تابع فرمان خدا باشند و روحيه تعبّد كه مبارزه با خودپرستى و مصلحت انديشى است، در انسان تقويت شود و در فكر خود نباشد، بلكه در فكر اطاعت از امر خدا باشد.
پس نبايد در همه احكام و دستورات اسلامى به دنبال درك مصالح و حكمتهاى آنها باشيم. در احكام اسلام، با مراجعه، به كتاب و سنّت، هر چه را بدان امر شده است بكار مىبنديم، نه آنكه در پى يافتن مصلحت يا تجربه باشيم. در روش شناخت احكام اسلام، جايى براى تجربه وجود ندارد؛ ابتدا سند مطالب را بررسى مىكنيم و پس از تشخيص دلالت آنها، بدان عمل مىكنيم.
البته پيشوايان دينى در بسيارى از موارد حكمتهاى احكام را بيان كرده اند؛ اما اين بدان معنا نيست كه هر كجا حكمت حكمى را نفهميديم آن را نپذيريم، يا در آن شبهه كنيم. اعمال دينى بايد بدون چون و چرا و به همان شكلى كه رسيده مورد عمل واقع شود. هر آنچه حكمتش را بيان كرده اند يا به علم و تجربه به اثبات رسيده مىپذيريم و آنچه را هم كه حكمتش بيان نشده يا به تجربه اثبات نگرديده است رد نمىكنيم؛ گرچه معرفت ما نيز بايد توسعه پيدا كند تا مصالح و مفاسد احكام را بهتر بشناسيم.
1ـ لازم به توضيح است كه در حال احرام چيزهايى بر محرم حرام است، از جمله، استعمال بوى خوش، نگاه كردن در آيينه، در زير سايه قرار گرفتن و... و نيز كندن مو از بدن و يكى از مراسم حج و عمره «حلق» يا «تقصير» است كه به معناى تراشيدن سر يا گرفتن مقدارى از موى سر يا صورت يا گرفتن ناخن است. اين دو با هم اشتباه نشود. حلق يا تقصير در مرحله اى خاص انجام مىشود و با انجام آن، مُحرم از احرام خارج مىشود.
بنابراين، قرائت قرآن، نماز يا دعا بايد به همان گونه باشد كه فرموده اند و حركات و سكنات نماز نيز به همان شكل و ترتيبى باشد كه از ما خواسته اند. نمىتوان گفت كه اگر نماز صبح را پس از طلوع آفتاب بخوانيم بهتر است؛ چون با نشاط تريم و مسائلى از اين قبيل.اين سخنان با روح تعبّد مخالف است و فضولى در كار خداست. در زندان رژيم گذشته، بودند برخى از روشنفكرمآبان كه روزانه چند ساعت قرآن تلاوت مىكردند يا در نمازهاى خود سوره هاى بلندى، مانند سوره بقره مىخواندند، ولى نماز صبح آنها قضا مىشد و هيچ ناراحت نمىشدند. شكستن مرز تعبّد به چنين جاهايى منتهى مىشود.
گاهى برخى از آنها، مسأله انضباط را مطرح مىكردند، مىگفتند: انسان بايد منظّم باشد و هر نمازى را رأس ساعت معيّنى بخواند، مثلاً نماز صبح را هميشه رأس ساعت شش بخواند و نماز ظهر را همواره رأس ساعت دوازده!
اما روشن است كه به دليل تغيير زمان شرعى با زمان رسمى، وقت نمازها نمىتواند اينگونه انضباط يابد، لذا گاهى ظهر شرعى در ساعت دوازده است و گاهى چند دقيقه قبل يا بعد از آن. اگر بخواهيم به اسم نظم و انضباط نمازهاى خود را قبل يا بعد از وقت شرعى آنها بخوانيم اين خود، به نوعى، شكستن مرز تعبّد است.
انجام اعمال دينى به شكلى كه شارع از ما خواسته، اگر هيچ فايده اى در بر نداشته باشد، دست كم روح تعبّد را در انسان تقويت مىكند. همين دليل كافى است كه شخص را به انجام آنچه شارع گفته است، مقيّد كند. اين
بالاترين فايده از انجام امور تعبّدى است. اگر هم جايى حكم خدا براى شخص يا اجتماع ضررى داشته باشد، مصلحت تعبّد، آن را جبران مىكند. اين روحيه حافظ دين، سنّتها و احكام الهى است و كسى كه مقيّد به انجام تعبّديات است هيچ گاه اجازه نمىدهد كه قانون الهى شكسته شود و مثلاً، اقتصاد سوسياليستى يا اقتصاد سرمايه دارى به جاى اقتصاد اسلامى مطرح گردد، هر چند فكر كند كه اين منافع بيشترى براى جامعه دارد و دراقتصاد اسلامى منافعى نبيند. انسان مؤمنِ متعبّد به آنچه خدا گفته عمل مىكند.
با شكسته شدن مرز تعبّديات و حريم قوانين الهى، بتدريج، اين مطلب مطرح مىشود كه احكام اجتماعى اسلام براى زمان خاصّى بوده و ما اكنون احكام بهترى داريم، تشريع خمس و زكات براى كم كردن فاصله طبقاتى بوده؛ ولى امروزه مسأله «تساوى عمومى» مطرح است و مالكيت خصوصى ملغى شده است. بنابراين، خمس و زكات موضوعيتى پيدا نمىكند.
بسيارى از كسانى كه چنين مسائلى را مطرح مىنمايند در ظاهر مخالف اسلام نيستند، بلكه تصوّر مىكنند، اين گونه احكام اسلام براى چهارده قرن پيش بوده؛ امّا امروزه عقل بشر تكامل يافته است و نيازى به تبعيّت از دستورات وحى ندارد و مىتواند براى خود قانون جعل كند!
پس شبهه مزبور مبنى بر حُسن استفاده از زبان غير عربى در دعاها به دليل نفهميدن معانى آنها، در نهايت به مطرود دانستن وحى و قوانين آسمانى منجر مىگردد. بنابراين، بايد حريم احكام الهى و تعبّديات را محترم شمرد. دين از جانب خدا آمده و به هيچ يك از بندگانش حقّ دخالت در آن را نداده است:
«اِنِ الْحُكْمُ اِلاّ لِلّهِ» ؛1
فرمانى جز براى خدا نخواهد بود.
«وَ مَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِما اَنْزَلَ اللّهُ فَأُلئِكَ هُمُ الْكافِرُون» ؛2
و هر كه برخلاف آنچه خدا فرستاده حكم كند از كافران خواهد بود.
«اصحاب سَبت» يكى از اقوام بنى اسرائيل بودند كه در كنار دريا زندگى مىكردند و از راه صيد ماهى به امرار معاش مىپرداختند. از جانب خدا دستور آمد كه روزهاى شنبه به صيد ماهى اقدام نكنند و به عبادت خدا بپردازند. خداوند خواست آنان را آزمايش كند؛ ماهيان در روزهاى شنبه به كنار دريا مىآمدند، ولى در ساير روزها از آنها خبرى نبود. آنان براى اينكه به درآمد بيشترى دست يابند و از ضرر اقتصادى خود جلوگيرى كنند، تدبيرى انديشيدند: در كنار دريا، حوضچه هايى حفر كردند. روزهاى شنبه بين آن حوضچه ها و آب دريا راهى باز مىكردند تا ماهيان به سوى آنها سرازير شوند؛ سپس راه خروج آنها را سد مىكردند و روز بعد آنها را صيد مىنمودند. در ظاهر، اين كار هيچ اشكالى نداشت و برخلاف شرع نبود. آنها از صيد ماهى نهى شده بودند، نه از پر كردن حوضهاى آب و سد كردن راه ماهيان؛ حيله اى در توجيه شرع و بسيار موجّه تر از حيله هايى كه برخى از ما در توجيه احكام خدا مىانديشيم (مانند آنچه درباره ربا برخى انجام مىدهند.) چه بسا، اگر ما نيز از زمره آنان بوديم اين كار را بطور كلّى تأييد مىكرديم؛ اما خداوند اين قوم را به
1ـ انعام /57.
2ـ مائده /44.
دليل ارتكاب اين خلاف مسخ كرد.
اين مطلب افسانه نيست، از مطالب تحريف شده انجيل و تورات نيز نمىباشد، بلكه در قرآن آمده است.1
كسانى كه تقوا دارند بايد از اين داستان ها پند گيرند، دين خدا و احكام الهى را به بازى نگيرند و براى آن «كلاه شرعى» درست نكنند. دين همان است كه خدا فرموده و احكام آن همان كه از سوى پيغمبر و ائمّه(عليهم السلام) بيان شده است.
بكار بردن حيله در احكام شرعى اين بلاها را نيز به دنبال خواهد داشت. به بازى گرفتن دين خدا به محو دين منجر خواهد شد. به هرحال، خواندن نماز، دعا و قرآن لازم است، گرچه انسان معناى هيچيك از كلمات آنها را نفهمد. خواندن نماز به عربى واجب است؛ اما خواندن دعا و قرائت قران مستحب. مجدّداً تأكيد مىشود كه بين دعايى كه انسان معناى آن را مىفهمد با دعايى كه معناى آن را نمىفهمد فرق بسيارى است. با وجود اين، نمىتوان گفت كه دعا يا تلاوت قرآن كسى كه معناى كلمات آن را نمىفهمد بى فايده است. اگر هيچ فايده اى نداشته باشد جز تقويت روح تعبّد بر همه اعمال كسى كه معناى آنها را مىفهمد، ولى بدعت گزار باشد برترى دارد. يك عمل كوچك تعبّدى بر صدها سال عبادتى كه از خود ابداع كرده باشيم رجحان دارد. اين بندگى است؛ اما آن خودپرستى.
دعاهاى مأثوره نيز چنين است. در آنها؛ ملاك تقويت روحيه تعبّد وجود دارد، گرچه شايد فوايد ديگرى نيز در برداشته باشد. شخص
1ـ انعام /169؛ بقره /65 ـ 66.
بى سوادى كه رو به قبله مىنشيند و با وضو دعاى «كميل» مىخواند، آيا مىتوان گفت كه هيچ توجهى به خدا ندارد؟ آيا نمىخواهد كه مشمول مضامين عالى دعائى كه از خدا مىخواهد واقع گردد؟ او با وجود آنكه معانى فقرات دعا را نمىداند، ولى به خدا توجه دارد و مىخواهد كه آنچه را حضرت على(عليه السلام) در دعاى خود از خدا خواسته به او نيز مرحمت شود. پس علاوه بر تقويت روح تعبّد، ذكر و توجّه به خدا نيز لازمه دعا و تلاوت قرآن است كه بسيار با ارزش نيز مىباشد.
البتّه مجدّداً تأكيد مىشود كه نبايد تنها به خواندن اكتفا كرد، بلكه بايد سعى شود تا معرفت ما نيز به خداوند زياد گردد و بفهميم كه به خدا چه مىگوييم يا او با ما چه مىگويد؛ ولى اگر معنايشان را نفهميديم نبايد از آنها دست بشوييم.
قرآن خواندن افراد مؤمن در ماه رمضان حافظ دين است، همچنان كه عزادارى بر سيدالشّهدا و ساير ائمه(عليهم السلام) تا كنون موجب بقاى اسلام و تشيّع شده است. گرچه شكل آنها در پاره اى موارد ايده آل نيست؛ اما روح والايى در آنها نهفته است: تسليم خدا بودن، احترام به دين و اولياى دين گزاردن و... . البتّه بايد تلاش شود كه شكل آنها نيز مطلبوب تر گردد. بايد شكل بهترى پيدا كند و از محتواى برترى برخوردار گردد و روح تعبّد را نيز دارا باشد. ولى تا دستيابى به شكل مطلوب تر، بايد همين سنّتها حفظ شود.
البتّه تعبّديات را نمىتوان تغيير داد؛ اما امورى مانند مراسم عزادارى را كه عَرَضى است، مىتوان به شكل بهترى برگزار كرد، در اين گونه امور، بهترين شكل همان است كه از فطرت پاك مردم سرچشمه مىگيرد، همان
كه عواطف دينى مردم ايجاب مىكند، بدون اينكه كسى به آنها ياد دهد.
اگر تصوّر شود كه چنانچه عزاداريهاى ما به شكل منظّم و به آرامى انجام شود بهتر است، مانند تظاهراتى كه در كشورهاى غربى انجام مىشود، اشتباه است؛ چون تظاهرات دينى بايد از شور دينى سر چشمه بگيرد و آرامش با شور دينى سازگار نيست. نسبت به عرفيات، موضوع اين گونه است؛ اما آنچه را كه حتى شكل و نحوه انجام آن نيز از سوى شارع معيّن شده است، نبايد سر سوزنى تغيير كند و بايد همان گونه كه خداوند امر فرموده انجام شود، حتى اگر ما فكر كنيم كه شكل بهترى هم وجود دارد.
در روايت آمده است كه امام صادق(عليه السلام) به شخصى دعايى تعليم داد؛ به او فرمود: بگو: «يا مُقَلِّبَ الْقُلُوبِ ثَبِتْ قَلْبي عَلى دينِكَ» . او گفت: «يا مُقَلِّبَ الْقُلُوبِ «وَالاَْبْصارِ» ثَبِّتْ قَلبي عَلى دينِكَ» . حضرت به او فرمود: همانگونه كه به تو تعليم دادم بگو. آن شخص عرض كرد: مگر خدا مقلّب القلوب و الابصار نيست؟ فرمود: بلى، اما آنگونه كه من گفتم بخوان.1
اگر انسان سخن امام يا مطلبى را كه در شرع وارد شده عوض كند به اين معناست كه مىخواهد بگويد: من از امام يا شارع مقدّس بهتر مىفهمم. اين روحيه از انانيّت و غرور سرچشمه مىگيرد و با عبادت و بندگى سازگار نيست. لازمه عبادت شكستگى، فروتنى و خودباختگى است. امام صادق(عليه السلام) مىفرمايد:
شيطان به خداوند عرض كرد: پروردگارا، به عزتّت سوگند، اگر مرا از سجده آدم معاف كنى، در عوض، تو را چنان عبادت مىكنم كه هيچكس
1ـ محمدباقر مجلسى، پيشين ج 52، ص 148، روايت 73، باب 22.
در عالم نكرده باشد. خداوند فرمود: «اِنّي اُحِبُّ اَنْ اُطاعَ مِنْ حيثُ اُريدُ »1؛ اگر مىخواهى اطاعت كنى همانگونه كه من مىگويم انجام بده.
اگر آنگونه كه دلمان مىخواهد خدا را اطاعت كنيم در واقع اطاعت دل خود كرده ايم، نه اطاعت خدا. كوتاه سخن آنكه بايد آنچه را از سوى شارع رسيده به همان صورت عمل كنيم، چه در واجبات و چه در مستحبّات؛ متعبّد باشيم و سر سوزنى از آن تخطّى نكنيم؛ نگذاريم مرزهاى تعبّد سست گردد. شكستن مرز تعبّد مساوى با نابود شدن دين است.
اين مطلب نيز منافاتى با اين ندارد كه ما سعى كنيم مصالح احكام دين را بدست آوريم. بسيارى از آنها در روايات و حتى در قرآن آمده، برخى نيز ممكن است با تجربه و علم اثبات شود. اين نيز در جاى خود مطلوب است. آنچه نامطلوب است متوقّف كردن پذيرش دين بر شناخت مصالح آن است.
همچنين بايد توجه داشته باشيم كه اگر يكى از مصالح احكام دين را با بيان پيغمبر يا امام(عليه السلام) يا از راه علم و تجربه شناختيم نبايد تصوّر كنيم كه مصلحت همان است و بس. ممكن است دهها مصلحت ديگر نيز در كار باشد كه ما آنها را نشناخته ايم.
بنابراين دعا، نماز و قرآن را بايد به همان شكلى كه شارع فرموده بخوانيم و در عين حال، درصدد فهم معناى آن و كسب حضور قلب بيشتر نيز بوده و متوجّه باشيم كه ارزش روح تعبّد از عبادات ساختگى خودمان بمراتب والاتر است.
1ـ پيشين، ج 2، ص 262، روايت 5، باب 32.
آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org