قال علي عليه‌السلام : إِنَّهُ لَيْسَ لِأَنْفُسِكُمْ ثَمَنٌ إِلَّا الْجَنَّةَ فَلَا تَبِيعُوهَا إِلَّا بِهَا؛ امير مومنان عليه‌السلام مي‌فرمايند: همانا براي شما بهايي جز بهشت نيست، پس به کمتر از آن نفروشيد. (نهج‌البلاغه، حکمت456)

بخش چهارم

شرح فرازهايى از

دعاى مكارم الاخلاق

 

(1)

«اللهمَّ صَلِّ عَلى مُحمد وَ الِهِ»

دعاى صالحان

همه دعاهاى وارد شده از سوى ائمه اطهار (ع) وسيله گرانبهايى براى تقرب به خداى متعال هستند، ولى برخى از دعاها مزاياى ديگرى نيز دارند؛ گنجينه هايى از علوم و معارف اهل بيت(ع) در آن ها ذخيره شده است، كه با دقت در آن ها مى‌توان به اندازه ظرفيت، فهم، معرفت و دقت خود از معارف بلند و گرانبهاى آن ها بهره جست. دعاى مكارم الاخلاق1از جمله آن ها است. هر فراز اين دعاى شريف حاوى پيامها و درسهاى مهمى براى انسان است. همان طورى كه از نام اين دعا پيداست، موضوع اين دعا متمركز در مسائل اخلاقى است و با دقت در مضامين آن مى‌توان به نكات بسيار ارزشمند اخلاقى دست يافت.

نام اين دعا به ما يادآور مى‌شود كه در مقام درخواست از خداى متعال، نبايد تنها به امور مادى و دنيوى توجه داشت. شايد اكثر كسانى كه


1ـ صحيفه سجاديه، دعاى بيستم.

دعا مى‌كنند، بيشتر متوجه نيازهاى مادى جسمانى، اجتماعى و... خود هستند و كمتر توجه دارند كه كسب فضايل اخلاقى نيز نيازمند درخواست از خداست؛ بلكه به همان اندازه كه فضايل اخلاقى از امور مادى برترى دارد، بايد براى به دست آوردن آن بيشتر و عميق تر دعا كرد.

ما معمولاً زمانى به سراغ دعا مى‌رويم و از خدا طلب كمك مى‌كنيم كه احساس كنيم وسايل مادى براى رفع آن حاجت در اختيار ما نيست.

«فاِذا رَكِبُواْ فِى الْفُلْكِ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ» 1

زمانى كه در وسط دريا امواج خروشان و سهمگين بلند مى‌شود و انسان خود را در معرض غرق شدن مى‌بيند، آنگاه دست به دعا برمى دارد؛ وقتى كه با مشكل بزرگى روبرو مى‌شود و رفع آن را در توان خود نمى‌بيند، از خدا طلب يارى مى‌نمايد. در حالى كه بايد هر چيزى را كه طالبيم و بقاء آنچه را كه داريم تنها از خدا بخواهيم، زيرا عالم هستى تحت قدرت اوست؛ سر رشته دار همه اسباب و مسببات اوست و نيز آنچه خدا به ما عطا مى‌كند، خود ضمانت بقاء ندارد و بقاء آن به دست خداست. و از اين نظر تفاوتى ميان احتياجات پيش پاافتاده و نيازهاى معنوى و اساسى انسان وجود ندارد.

كارگرى كه صبح از خانه بيرون مى‌آيد تا براى كسب روزى حلال به كار خود مشغول شود، بايد بينديشد كه دست، پا، چشم، عقل، حيات و نعمتهاى بى شمار ديگرى كه در اختيار اوست، همه از جانب خداست و اگر


1ـ عنكبوت / 65.

در هر كدام از اين اسباب خللى حاصل شود، او به خواستهايش نمى‌رسد؛ پس بايد همراه با تلاش و كوشش، نيازهاى خود را از خدا بخواهد.

دانشجويى كه مشغول تحصيل علم است، بايد در پى تحصيل علم تلاش كند، امّا بداند كه استاد، هم مباحثه، كتاب، گوشى كه مى‌شنود، فهمى كه درك مى‌كند، سلامتى و... همه از خداست و اگر هر كدام از آنها قوام نيابد، او نمى‌تواند به تحصيل علم بپردازد؛ پس بايد از خدا بخواهد كه اسباب علم آموزى را براى او فراهم آورد.

يكى از نيازهاى اساسى انسان تحصيل مكارم الاخلاق و سجاياى انسانى است. درست است كه بايد با تلاش و كوشش اخلاق سيئه را از خود دور ساخت و فضايل اخلاقى را جانشين آن ها نمود، ولى چون اختيار همه اسباب و مسببات تنها به دست خداست، بايد توفيق كسب آن ها را از خدا خواست. اين اسباب و وسايط كه در نظام خلقت وجود دارند، همگى مجارى فيض خدايند.

ذكر صلوات براى استجابت دعا

ذكر صلوات بر محمّد و آل محمد نشانه ادب در مقابل پيامبر اكرم (ص) و موجب استجابت دعاست. در بعضى از روايات تصريح شده است كه براى استجابت دعا، آن را با صلوات بر محمّد و آل محمّد آغاز كنيد، زيرا صلوات بر محمّد و آل محمّد همواره مستجاب است و خدا كريم تر از آن

است كه دعاى اوّل را مستجاب كند و دعاى دوّم را مستجاب ننمايد.1 و در روايات ديگرى آمده است كه دعايتان را با صلوات شروع و با آن ختم كنيد، تا دعاى شما بين دو دعاى مقبول واقع شود و مستجاب گردد، زيرا خدا كريم تر از آن است كه اوّل و آخر دعا را مستجاب كند و وسط آن را مستجاب ننمايد.2

در اين دعاى شريف نيز در ابتداى دعا و در پايان هر چند فرازى از آن، صلوات بر محمّد و آل محمّد ذكر شده است.

راه وصول به كاملترين مراتب ايمان و برترين يقين

امام (ع) پس از ذكر صلوات مى‌فرمايد:

«و بَلِّغْ بايمانى اَكْمَلَ الاْيمان واجْعَلْ يقينى اَفْضَلَ اليقين»

كامل ترين مراتب ايمان را به من مرحمت كن و يقين من را برترين يقين قرار بده.

وقتى كه انسان از خدا امور معنوى را طلب مى‌كند، بايد بهترين و بالاترين مراتب آن را بخواهد. معمولاً ما در مورد نيازهاى مادى و دنيوى خود طالب بهترين ها هستيم و از خدا نيز آن را طلب مى‌كنيم، ولى براى


1ـ از اميرالمؤمنين (ع) نقل شده است كه فرمود: اذا كانت لك الى الله سبحانه حاجة فابدء بمسألة الصلوة على النبى (ص) ثم سل حاجتك، فانّ الله اكرم من ان يسأل حاجتين، فيقضى احداهما و يمنع الاخرى. نهج البلاغه، كلمات قصار / 361.

2ـ از ابى عبدالله (ع) نقل شده است كه فرمود: من كانت له الى الله عزّ و جل حاجة، فليبدء بالصلوة على محمد و آله، ثم يسئل حاجته، ثم يختم بالصلوة على محمد و آل محمد؛ فان الله عزّ و جل اكرم من ان يقبل الطرفين و يدع الوسط، اذا كانت الصلوة على محمد و آل محمد لا تحجب عنه. وسائل الشيعه، ج 4 / 1137.

كسب سجاياى انسانى به مرتبه پايين آن اكتفا مى‌كنيم؛ اگر بلند همت باشيم سعى مى‌كنيم واجبات خود را انجام داده و از محرمات دورى جوييم، تا به آتش جهنم گرفتار نشويم. امّا امام (ع) در اين دعا به ما تعليم مى‌دهد كه كوتاه همت نباشيم و در دعاهاى خود ايمانى مانند ايمان انبيا و يقينى مانند يقين صدّيقين از خدا طلب كنيم، تا اگر لياقت كسب آن مراتب عالى را نداشتيم، خدا به اندازه ظرفيت ما، آن را به ما عطا كند.

نعمتهاى بزرگ مادى همواره با خود آفاتى به همراه دارند؛ هر چه نعمت مادى بيشتر، گرفتارى و دردسر و غصه آن نيز بيشتر است؛ امّا نعمتهاى معنوى اين گونه نيستند؛ آن ها هر چه عالى تر باشند، لذت، سعادت و كمال آن ها نيز بيشتر خواهد بود؛ بنابراين، بايد در مورد امور معنوى همت خود را متوجه بالاترين مراتب ايمان و يقين نمود و از خدا براى كسب آن ها يارى خواست.

ايمان داراى درجاتى است و قابل افزايش و كاهش است. قرآن كريم مى‌فرمايد:

«.... و اِذا تُلِيَتْ عَلَيْهِمْ اياتُهُ زَادَتْهُمْ اِيماناً...» 1

... و چون آيات خدا را بر آنان تلاوت كنند بر مقام ايمانشان بيفزايد... .

امام (ع) در اين دعا از خداوند بالاترين درجات ايمان را طلب مى‌كند كه هيچ كاستى نداشته باشد. شايد دليل اينكه امام (ع) در مورد يقين به «بهترين» تعبير نموده، اين است كه حقيقت يقين اعتقاد صد در صد قطعى


1ـ انفال / 2.

است كه احتمال خلاف آن نمى‌رود؛ بنابراين، نمى‌توان گفت كه يقين مراتب يا كم و زيادى دارد، امّا مى‌توان براى آن انواعى برشمرد. كيفيت يقين ها با هم متفاوت است؛ يك نوع آن يقينى است كه از راه استدلال حاصل مى‌شود و به آن علم اليقين مى‌گويند و نوع ديگر آن يقينى است كه با كشف و شهود حاصل مى‌شود و به آن عين اليقين مى‌گويند و نوع سوم آن كه با يافتن حقيقت و اتصال به آن حاصل مى‌گردد، به آن حق اليقين اطلاق مى‌شود.

براى تقريب به ذهن مى‌توان اين موضوع را به شربت گوارايى كه در ليوانى وجود دارد تشبيه كرد: فردى آن را نديده است، ولى توسط مخبر صادقى به وجود آن پى مى‌برد؛ فرد ديگرى آن شربت را در ليوان مى‌بيند و فرد سوم، اين شربت را مى‌چشد. در اينجا هر سه نفر به وجود اين شربت يقين دارند، امّا نحوه يقين هر كدام متفاوت است. شايد منظور از «افضل» در اين دعا نحوه كامل تر و بهترين يقين است، كه معمولاً علماى اخلاق آن را به حق اليقين تعبير مى‌كنند.

تفاوت ايمان و اعتقاد

پيدايش علم و ادراك و اعتقاد اختيارى نيست؛ ممكن است مقدمات بعيده آن ها اختيارى باشد، ولى با فراهم آمدن آن مقدمات، بدون آنكه انسان بخواهد اعتقاد براى او حاصل مى‌شود. انسان فردى را در پيش روى خود مى‌بيند و يقين مى‌كند كه آن شخص در آنجا حضور دارد، يا بى اختيار دست بر روى آتش قرار مى‌گيرد و مى‌سوزد و از آن يقين حاصل مى‌شود كه آتش سوزاننده است. ممكن است انسان مطالبى را بداند، بدون

آنكه بخواهد؛ حتى ممكن است از اين كه به آن مطالب آگاهى يافته است در خود احساس ناراحتى كند. ولى براى كسب ايمان، غير از اعتقاد يقينى يا ظنّى، بايد قلب نيز آمادگى داشته باشد؛ دل نيز بخواهد و جذب آن شود.

اگر دوست داشتن را كيفيت نفسانى بدانيم، اين كشش، شوق، ميل و دوست داشتن غير از علم است؛ در اين مقوله عنصر اختيار دخالت دارد؛ شخصى ممكن است با آنكه يقين دارد، نخواهد و نپذيرد. قرآن كريم درباره فرعونيان مى‌فرمايد:

«وَ جَحَدُواْ بِها وَ اسْتَيْقَنَتْها اَنفُسُهُمْ ظُلْماً و عُلُوّاً...» 1

و با آنكه يقين داشتند، به سبب لجاجت و ظلم و برترى طلبى آن ها را انكار كردند....

بعد از آنكه آيات الهى و آن معجزات عظيم به دست حضرت موسى (ع) ظاهر شد، با آنكه فرعونيان يقين كردند كه حضرت موسى (ع) پيامبر خدا است و اين معجزات از طرف اوست، ولى به سبب لجاجت، ستمگرى و برترى طلبى خود، آن ها را انكار كردند و پيامبر خدا را ساحر و مسحور ناميدند؛ آنان در دلشان يقين داشتند، امّا ايمان نياوردند و انكار كردند. حضرت موسى (ع) خطاب به فرعون مى‌فرمايد:

«قالَ لَقَدْ عَلِمْتَ مَا اَنْزَلَ هؤُلاءِ اِلاَّ رَبُّ السَّموات والأَرْضِ...» 2

موسى گفت: «حقّاً و يقيناً مى‌دانى كه اين آيات را جز پروردگار آسمان ها و زمين نازل نكرده است... .»


1ـ نمل /14.

2ـ اسراء /102.

در اين آيه دو ادات تأكيد «لام و قد» آمده است؛ يعنى حقاً و يقيناً مى‌دانى كه اين آيات را جز خدا، پروردگار جهان، نازل نكرده است؛ با اين وجود، فرعون گفت:

«و قالَ فِرْعَوْنُ يا ايُّهَا المَلاَُ ما عَلِمْتُ لَكُمْ مِنْ اِله غَيْرى...» 1

و فرعون گفت: «اى بزرگان قوم! من هيچ كس ديگرى را جز خودم، خداى شما نمى‌دانم... .»

و ايمان نياورد، ولى زمانى كه در دريا غرق شد، گفت:

«... قَالَ امَنْتُ اَنَّهُ لاَالهَ اِلاَّ الَّذِى امَنَتْ بِهِ بَنُوا اِسرائيلَ و اَنَا مِنَ المُسْلِمِينَ» 2

... فرعون گفت: «من ايمان آوردم و شهادت مى‌دهم كه خدايى نيست، مگر آن كه بنى اسرائيل به او ايمان دارند و من نيز تسليم فرمان اويم.»

ولى چون اين سخن او از روى اضطرار بود، پذيرفته نشد. پس ايمان توسط مقدمات قهرى حاصل نمى‌شود و عنصر اختيار در تحقق آن نقش دارد.

براى تحقق ايمان يقين صد در صد لازم نيست؛ با ظن قوى نيز مى‌توان ايمان آورد؛ يعنى، دل را با آن ظن قوى همراه كرد و به احتمال خلاف آن توجهى ننمود و آن را پذيرفت. ولى بدون داشتن علم يا مرتبه اى از ظن نمى‌توان ايمان آورد. بسيارى از كسانى كه در صدر اسلام به پيامبر (ص) ايمان مى‌آوردند در آغاز، نسبت به اسلام يقين كامل نداشتند و بدين علت، برخى از آنان كه به مرور شبهاتى برايشان پيدا مى‌شد، مرتد شده، از اسلام خارج مى‌شدند.


1ـ قصص / 38.

2ـ يونس / 90.

پس ايمان به سبب اعتقاد و تمايل به يك موضوع حاصل مى‌شود. اعتقاد داراى شدت و ضعف است و از ظن تا كامل ترين نحوه يقين قابل افزايش است و تمايل نيز از ميل سطحى تا عالى ترين مراتب عشق قابل تغيير است. اين دو عنصر به مقدار شدت و ضعف خود بر قدرت ايمان تأثير مى‌گذارند؛ هر چه اعتقاد و شوق انسان نسبت به موضوعى بيشتر باشد، به همان نسبت بر قوّت ايمان به آن موضوع افزوده مى‌شود و با كاهش اعتقاد و تمايل، از شدّت و قوّت ايمان كاسته مى‌گردد.

بنابراين، براى كسب ايمان كامل لازم است اعتقاد خود را تقويت نموده، دلايل متقن ترى براى ايمان بيابيم و نيز موانع قلبى پذيرش ايمان را برطرف سازيم.

دلايل مخالفت امت ها با انبيا

يكى از عللى كه موجب مى‌شد اكثر امتها در ابتداى بعثت انبيا با انبيا مخالفت كنند اين بود كه انبيا انسان ها را به پذيرفتن معاد دعوت مى‌كردند و پذيرش اين دعوت براى بعضى از انسان ها بسيار دشوار بود؛ آنان براى خود خدايانى مى‌ساختند و آن ها را پرستش مى‌كردند، امّا به خداى واقعى ايمان نمى‌آوردند. زيرا لازمه پذيرش توحيد، پذيرفتن معاد و زندگى پس از مرگ است و چون آنان قدرت خدا را محدود مى‌پنداشتند، نمى‌توانستند بپذيرند كه خداى آنان مى‌توانند دوباره آنان را زنده كند و آنان نتايج اعمال خود را در دنياى ديگرى مى‌بينند. پذيرفتن معاد به اين معنا است كه روزى همه اعمال و كردار انسان ها محاسبه مى‌شوند و

انسان ها به جزاى اعمال نيك و بد خود مى‌رسند؛ و كافران گمان مى‌كردند كه اگر از ابتدا آن را انكار كنند، راحت و آسوده خواهند بود و مى‌توانند به راحتى به ارضاى اميال خود بپردازند.

بهترين راه براى پذيرفتن معاد، دقت در قدرت خداست. او همان گونه كه انسان ها را از نيستى به هستى آورد، مى‌تواند بار ديگر آنان را زنده كند. قرآن كريم مى‌فرمايد:

«اَيَحْسَبُ الاِْنْسانُ اَلَّنْ نَجْمَعَ عِظَامَهُ بَلَى قادِرِينَ عَلَى أَنْ نُّسَوِّى بَنانَهُ بَلْ يُرِيدُ الاِنْسانُ لِيَفْجُرَ اَمَامَهُ» 1

آيا آدمى مى‌پندارد كه ما ديگر، ابداً استخوان هاى او را باز جمع نمى‌كنيم؟ بله ما قادريم خطوط سر انگشت او را نيز دوباره، مانند قبل، برگردانيم؛ بلكه انسان مى‌خواهد آنچه در پيش دارد همه را به فجور و هواى نفس بگذراند.

علايم يقين

در روايتى از امام صادق (ع) نقل شده است كه فرمود:

«روزى رسول خدا (ص) در مسجد با مردم نماز خواند؛ سپس نگاهش به جوانى افتاد كه چرت مى‌زد و سرش پايين مى‌افتاد؛ رنگش زرد، تنش لاغر و چشمانش گود افتاده بود. رسول خدا (ص) به او فرمود: «حالت چطور است.» او گفت: «من به يقين


1ـ قيامة / 75.

رسيده ام.» رسول خدا (ص) از گفته او تعجب كرد (خوشش آمد) و فرمود: «هر يقينى را حقيقتى است، حقيقت يقين تو چيست؟ او گفت: «اى رسول خدا (ص)! علامت يقين من اين است كه من را اندوهگين ساخته و شب ها بيدار و روزهاى گرم تشنه ام نگه مى‌دارد و من به دنيا و آنچه در دنيا هست بى رغبت شده ام و گويا عرش پروردگارم را مى‌بينم كه براى رسيدگى به حساب خلق بر پا شده و مردم براى حساب گرد آمده‌اند و من نيز در ميان آنان هستم و اهل بهشت را مى‌بينم كه متنعمند و بر صندلى ها تكيه زده، يكديگر را معرفى مى‌كنند و اهل دوزخ را مى‌بينم كه معذبند و طلب كمك مى‌كنند. و اكنون صداى زبانه هاى آتش در گوشم طنين انداخته است.» رسول خدا (ص) فرمود: «اين جوان بنده اى است كه خدا دلش را به نور ايمان روشن ساخته است... .»1

و نيز از امام صادق (ع) نقل شده است كه فرمود:

«مِنْ صِحَّةِ يقينِ الْمَرءِ الْمُسْلِمِ ان لايَرضَى النَاسَ بِسَخَطِ اللّهِ وَ لاَ يَلُومُهُمْ عَلَى ما لم يُؤْتِهِ اللّهُ... .» 2

از نشانه هاى صحت يقين مسلمان آن است كه به بهاى خشم خدا رضايت مردم را به دست نياورد و آنان را به سبب آنچه خدا به آنان داده است سرزنش نكند... .

از آيات الهى استفاده مى‌شود كه تنها كسانى مى‌توانند از قرآن بهره


1ـ اصول كافى، ج 2 / 53.

2ـ بحار الانوار، ج 70، ح 7 / 143.

ببرند كه به عالم غيب ايمان و به آخرت يقين داشته باشند:

«اَلَّذِينَ يُؤمِنُونَ بِالْغَيْبِ و يُقِيمُوْن الصَّلَوةَ و مِمّا رَزَقْناهُمْ يُنْفِقُونَ... و بالاخَرةِ هُمْ يُوْقِنُونَ» 1

آن كسانى كه به جهان غيب ايمان آرند و نماز بپا دارند و از هر چه روزيشان كرديم انفاق كنند... و آنان خود به عالم آخرت يقين دارند.

براى كسب علم اليقين بايد به ادّله قوى درباره شناخت خدا و عالم غيب تمسك جست؛ همراهى يقين با عمل صالح موانع و تيرگى ها را از مقابل انسان مى‌زدايد و نفس انسان را براى كسب عين اليقين و حق اليقين آماده مى‌سازد.

بهترين نيت و نيكوترين عمل

«و انْتَهِ بِنيَّتى الى احسنِ النّيّات و بِعَمَلى الى احسن الاعْمالِ»

نيّت من را به بهترين نيّت ها و عمل من را به نيكوترين اعمال منتهى كن.

از اينجا استفاده مى‌شود كه نيّت نيز مانند عمل، احسن و غير احسن دارد و كمال و نقص اعمال تابع كمال و نقص نيّات است. نيّت پاك آن است كه غير حق در دل راه نداشته باشد، كه به دست آوردن آن كار بسيار دشوارى است. از ابى عبدالله (ص) نقل شده است كه فرمود:

«النِّيَّةُ اَفْضَلُ مِنَ العَمَلِ. أَلا، وَ اِنَّ النَيَّةَ هِىَ العَملُ» 2

نيّت از عمل افضل است، بلكه نيّت تمام حقيقت عمل است.


1ـ بقره / 3.

2ـ اصول كافى، «كتاب الايمان والكفر»، «باب الاخلاص» ح 4.

منظور از نيّت و عمل، كميّت آن ها نيست، بلكه مقصود كيفيّت آن هاست. چنان كه قرآن كريم مى‌فرمايد:

«اَلَّذِى خَلَقَ المَوتَ والحَيوةَ لِيَبْلُوَكُمْ اَيُّكُمْ اَحْسَنُ عَمَلا» 1

خدا اين عالم را با مرگ و زندگى آفريد، تا شما را بيازمايد كه عمل كداميك از شما بهتر است.

در آيه شريفه نفرمود «ليبلوكم ايكم اكثر عملا»؛ تا بيازمايد كه عمل كداميك از شما بيشتر است.

برترين عبادت

در روايتى از امام صادق (ع) نقل شده است كه فرمود:

«العِبادَةُ ثَلاثَةٌ: قَوْمٌ عبدوا اللّه عَز و جلّ خوفاً؛ فتلك عبادَةُ العبيد. و قَومٌ عَبَدُوا اللّه تبارَكَ و تَعالَى طَلَبَ الثَّوابِ؛ فَتِلكَ عبادة الأُجَرَاءِ. و قَوْمٌ عَبَدُوا اللّه عَزَّ و جَلَّ حُبّاً لَهُ؛ فَتِلكَ عبادَةُ الأحْرارِ. و هِىَ أَفْضَلُ العِبادَةِ.» 2

عبادت كنندگان سه دسته‌اند: گروهى خداوند را از ترس عذاب جهنم عبادت مى‌كنند؛ اين عبادت بردگان است و گروهى خداوند را به طمع بهشت عبادت مى‌كنند؛ اين عبادت مزدبگيران است و گروهى خداوند را از روى عشق و محبت به او عبادت مى‌كنند؛ اين عبادت آزدگان است، و اين بهترين عبادت هاست.


1ـ ملك / 2.

2ـ اصول كافى، ج 3، «كتاب ايمان و كفر»، «باب عبادت»، ح 5 / 131.

با معرفت و ايمان ضعيف نمى‌توان از خود انتظار نيّتى خالص داشت. آنچه انسان را به كار وادار مى‌كند انگيزه اوست و انگيزه تابع معرفت و ايمان انسان است و معرفت و ايمان حقيقت نيت را تشكيل مى‌دهند. پس براى به دست آوردن نيت خالصانه، لازم است معرفت و ايمان انسان تقويت شوند. نيت خالص عمل صالح را با خود به همراه مى‌آورد، زيرا بهترين اعمال آن است كه با بهترين نيّات همراه باشد؛ بنابر اين، كليد همه كمالات كسب معرفت و قوى ساختن ايمان است.

انسان تا حدّى مى‌تواند خودكاوى كند و درباره انگيزه و نيّت اعمال خود به تفكر بنشيند، كه اگر جهنم و بهشتى وجود نمى‌داشت، آيا حاضر مى‌شد نيمه هاى شب بستر گرم را رها سازد و نماز شب بخواند يا گرسنگى روزه ماه رمضان را تحمل كند و خود را از لذايذ مادى محروم سازد تا رضاى خدا را به دست آورد؟ و آيا به خاطر محبت خدا و شكر نعمات الهى از گناهان دورى مى‌جست؟

معرفت بعضى از انسان ها به حدّى مى‌رسد كه اگر جهنم نيز نمى‌بود، به شوق بهشت و نعمات فراوان آن خدا را عبادت مى‌كردند؛ كسانى نيز يافت مى‌شوند كه نه از ترس جهنم و نه به شوق بهشت، بلكه چون خدا سزاوار پرستش است او را پرستش و عبادت مى‌كنند، تا به او نزديك تر شوند، محبت او را به دست آورند و نعمات او را شكر گويند.

بايد براى به دست آوردن نيت والا تلاش بىوقفه اى را آغاز كرد؛ با عمل صالح و تفكر در راز هستى و در اين حقيقت كه همه هستى از خداست و دوست داشتنى تر از او كسى نيست و تنها اوست كه سزاوار

پرستش است و با استمداد از خدا بر ايمان و يقين خود افزود و به نيّت خالص دست يافت.

البته خلقت بهشت و جهنم و انذار از عذاب الهى و وعده بهشت، لطف بزرگى از جانب خدا بر بندگان است، زيرا بسيارى از انسان ها به آن معرفت عالى دست نمى‌يابند كه خدا را تنها به خاطر محبت به او پرستش كنند، ولى به شوق بهشت يا ترس از جهنم او را عبادت مى‌كنند و اگر بهشت و جهنمى نمى‌بود، اين گروه از نتايج عبادت و ترك گناه بى بهره مى‌ماندند و به كمال آن نيز دست نمى‌يافتند.

«اللهم وَفِّرْ بلطفِك نيّتى و صَحِّحْ بما عِندكَ يَقينى، واسْتَصْلِحْ بِقُدرتِكَ ما فَسَدَ مِنّى»

خدايا! با لطف خودت نيت من را عالى سازد و يقينم را يقين حقيقى قرار بده [و مگذار يقينم به شك آلوده شود ]و با قدرت خودت راه جبران آنچه را كه در گذشته خراب كرده ام به من عطا كن [تا آن ها را جبران كنم ].

خدايا! من نمى‌توانم با ضعف خودم به نيت عالى دست يابم؛ اسباب اين امر را بايد تو برايم فراهم سازى. منظور از «بلطفك» نعمتهاى خاص و ويژه الهى است؛ يعنى، بايد من را با رأفت و رحمت خودت حمايت كنى تا به نيّت صحيح و كامل دست يابم. نيّت كامل آن است كه خدا فقط براى شكرگزارى و اداى وظيفه بندگى عبادت شود؛ عبادت براى نيل به ثواب يا ترس از عذاب آخرت هر چند نيت صحيح شمرده مى‌شود، ولى نيّت كامل نيست.

امام (ع) در ابتداى اين دعا، فصلى به منزله ديباچه كه فهرست كلى

مطالب دعا يا محورهاى اصلى خواسته هاى امام (ع) را در اين دعا مشخص مى‌كند بيان كردند؛ ملاك ارزش در اسلام، ايمان و عمل صالح است و براى آنكه آنچه به آن ها ايمان داريم در مقام عمل به عرصه ظهور برسد مقدماتى لازم است. لازمه ايمان كامل اعتقاد يقينى است و آنچه ايمان را به عمل مربوط مى‌كند نيّت است. خوردن، تلاش و كوشش، امساك از غذا، قرض دادن و قرض گرفتن و... همواره با ايمان ارتباط ندارند؛ هر كسى ممكن است چنين كارهايى را انجام بدهد. زمانى عمل انسان بهترين عمل محسوب مى‌شود و با ايمان ارتباط پيدا مى‌كند كه واسطه آن نيّت الهى باشد. بهترين نيّت ها ارزشمندترين اعمال را به دنبال مى‌آورد.

ايمان كامل، اعتقاد در حدّ بالاترين مراتب يقين، بهترين نيت خالصانه و ارزشمندترين اعمال، چهار محور اساسى و سرفصل هاى مطالب دعاى مكارم الاخلاق هستند.

درخواستهاى امام (ع) در اين دعا قابل تشبيه به يك هرم مربع القاعده است. ابتدا محورهاى اين فضايل و ارزشهاى بلند را به چهار مطلب خلاصه مى‌كند، كه به منزله وجوه جانبى اين هرم هستند. همه اين جوانب به يك نقطه منتهى مى‌شوند. آن، نقطه قرب به خداست. جوانب اين هرم بالاترين ايمان، برترين نوع يقين، ارزشمندترين نيّت و بهترين عمل هستند. اين، روى بيرونى هرم است. اين چهار عنصر ارزشمند در درون هرم با يكديگر ارتباط دارند و در يكديگر اثر مى‌گذارند و صفات ارزشمند ديگرى را به وجود مى‌آورند.

(2)

چون فطرت انسان به خير و سعادت خود تمايل دارد، وقتى انسان توجه كند كه براى چه آفريده شده و به چه منظور سرمايه حيات در اختيار او قرار داده شده است و مسير سعادت او در چه سويى است، همه توان خود را براى رسيدن به قله سعادت و كمال خود به كار مى‌گيرد.

بعد از آن چهار محور اصلى كه ذكر شد، اولين مسئله اين است كه بايد تمام همّ خود را صرف رسيدن به هدف خلقت، يعنى آنچه موجب كمال و سعادت مى‌شود نمود؛ بدين منظور لازم است فعاليت هاى روزمره، تحصيل، تلاش براى به دست آوردن روزى، ارتباط با ديگران و... موجب غفلت انسان از سير الى الله نشوند. در اين فصل، امام (ع) از خدا مى‌خواهد كه او را موفق بدارد تا تمام توانش را براى رسيدن به قرب الهى صرف كند و آنچه نبود آن مانع حركت يا موجب كندى حركت او مى‌شود تأمين نمايد.

«اللَّهم صَلِّ عَلى محمد و الِهِ وَاكْفِنِى ما يشغَلُنِى الاِهتِمامُ بِهِ و استَعْمِلْنى بما تَسأَلُنى غداً عَنْه»

... خدايا! آنچه موجب دل مشغولى من است از سر راه من بردار، تا دل من تنها متوجه تو باشد و من را به انجام وظايفى كه در فرداى قيامت در مورد آن ها از من سؤال مى‌كنى موفق بدار.

موانع فكرى و قلبى، انسان را از انديشيدن به مسئوليتهاى خود در قبال خداوند باز مى‌دارد. تهيه وسايل زندگى، تجملات، مشكلات و... موجب مى‌شوند كه انسان نتواند به وظايفى كه برعهده اوست فكر كند.

برطرف ساختن نيازهاى ضرورى انسان يك تكليف الهى است و انجام تكليف براى رضاى خدا عبادت است و عبادت در رسيدن انسان به كمال مؤثر است؛ ولى آيا هر فردى كه در صدد تحصيل روزى برمى آيد، تنها به انجام واجب اكتفا مى‌كند و آن را تنها به نيت اطاعت از خدا انجام مى‌دهد؟ كسى كه ازدواج مى‌كند فقط براى رضاى خدا همسر اختيار مى‌كند و به لوازم آن پايبند مى‌شود؟ يا نه، دلخواه او نيز هست؟ آيا اين ها دل مشغولى براى او به وجود نمى‌آورند و مانع عبادت و توجه او به خدا نمى‌شوند؟ و آيا همه فعاليتهاى اجتماعى و سياسى مؤمنى كه قدم در وادى اجتماع و سياست مى‌گذارد براى خداست؟ كسانى كه در وادى اجتماع و سياست وارد مى‌شوند، اگر امور اجتماعى و سياسى موجب دل مشغولى آنان شود، فراغتى پيدا نمى‌كنند تا با خدا راز و نياز كنند و به او توجهى نمايند؛ چه رسد به اينكه بخواهند همه نيروهاى خود را صرف عبادت كنند. پس بايد براى علاج اين مشكل، از خدا خواست تا نيازهاى ما را تأمين نمايد و يا ما را موفق بدارد تا به سادگى اين نيازها را برطرف سازيم، به گونه اى كه ما را از انجام وظايف بندگى و توجه به خدا و انجام عبادت خالصانه باز ندارند.

مسئوليت انسان

انسان تنها در مقابل خدا مسئول است، و تنها اوست كه حق دارد از انسان

سؤال كند، زيرا همه هستى تنها از اوست. او مسئوليت هاى انسان را مشخص مى‌كند؛ مسئوليت در مقابل پدر و مادر، همسايه، همسر، مردم، حيوانات و... . اين مسئوليت ها در حقيقت مسئوليت انسان در مقابل خداست و بايد در مورد اين ها در مقابل خدا جوابگو بود. اين دنيا محل امتحان و آزمايش انسان است و روز قيامت زمانى است كه از انسان در مورد آنچه در اختيار او قرار داده شده است سؤال مى‌شود. پس بايد همه همت خود را در جهت اداى اين وظايف به كار گرفت و از خدا طلب يارى نمود تا ضرورت هاى زندگى نيز موجب دل مشغولى ما نشوند و ما را از ياد خدا و از مسئوليت هايى كه برعهده ماست غافل نسازند.

«وَاسْتَفْرِغْ ايّامى فيما خَلَقْتَنى لَهُ»

خدايا! به من توفيق بده تا همه نيروى خود را در تمام ايام زندگيم، صرف آن چيزى بكنم كه من را براى آن خلق كرده اى.

براى اهتمام به مسئوليت ها لازم است دل مشغولى هاى انسان محدود شوند و حتى انجام امور ضرورى نيز انسان را از مسئوليت هايى كه برعهده اوست غافل نسازند. با اهتمام به مسئوليت ها، انسان به هدف آفرينش نزديك مى‌شود.

هدف از آفرينش در قرآن

در قرآن كريم تعبيرهاى مختلفى درباره هدف از آفرينش انسان بيان شده است. در آيه اى مى‌فرمايد، آفرينش شما براى آزمودن شماست:

«اَلَّذىْ خَلَقَ الْمَوْتَ وَالْحَيوةَ لِيَبْلُوَكُمْ اَيُّكُمْ اَحْسَنُ عَمَلا...» 1

خدايى كه مرگ و زندگانى را آفريد تا شما، بندگان، را بيازمايد، كه كداميك از شما از نظر عمل برتريد.

و در آيه ديگرى هدف از آفرينش را پرستش خدا برمى شمرد:

«ما خَلَقْتُ الجِنَّ وَالاِنْسَ اِلاّ ليَعْبُدُوْن» 2

جن و انسان را نيافريدم، مگر براى آنكه من را پرستش كنند.

و در آيه ديگرى مى‌فرمايد شما آفريده شديد تا به رحمت الهى و قرب به او برسيد:

«اِلاّ مَنْ رَحِمَ رَبُّكَ و لِذلِكَ خَلَقَهُمْ...» 3

مگر كسانى كه پروردگارت بر آن ها رحمت آورد و براى همين آن ها را آفريد... .

گرچه اين آيات در ظاهر با هم مختلفند، امّا هر سه، مراحل يك حقيقت را برمى شمرند؛ و به عبارت ديگر، اهداف قريب، متوسط و نهايى آن را بيان مى‌كنند. هدف اصلى قرب به خداست؛ انسان در معرض عمل اختيارى و انتخاب قرار گرفته است تا پرستش و عبادت خدا را انتخاب كند و به قرب الهى دست يابد. اگر انسان مجبور به پيمودن راه صحيح بود، حركت او حركت متكامل انسانى نبود. قرآن كريم مى‌فرمايد:


1ـ ملك / 2.

2ـ ذاريات / 56.

3ـ هود / 119.

«وَ عَلَى اللّهِ قَصْدُ السَّبيل وَ مِنْها جائِرٌ وَّ لَوْ شاءَ لَهَديكم اَجْمَعينَ» 1

و بر خداست بيان راه عدل و راستى [و بعضى از راه ها راه جور و ناراستى است ] و اگر خدا مى‌خواست، مى‌توانست همه انسان ها را در مسير راه صحيح قرار بدهد.

خدا در مقابل انسان راه هاى مختلفى را قرار داده است تا او با حركت اختيارى خود راه كمال خويش را بيابد و در آن پاى نهد. با موفقيت در اين آزمون و انتخاب راه صحيح، يك مرحله از تكامل انسان طى شده است. براى اينكه زندگى انسان خداپسندانه شود، بايد قدم در مراحل بعدى كمال گذاشت و كارى كرد كه سراسر زندگى را بندگى خدا احاطه كند. هر چه هست از اوست و ما بنده او هستيم و از بنده جز بندگى نشايد. نيازهاى دنيوى و لذت هاى مادى هدف نهايى انسان نيستند و بايد به قدر ضرورت به آن ها پرداخت و عبادت و بندگى خدا را وجهه همت خود قرار داد و با عبادت و پرستش خدا به قرب الهى دست يافت.

عبادت مفهومى عام است و تنها شامل نماز و روزه نيست؛ هر كار خداپسندانه اى كه براى خدا انجام گيرد عبادت به حساب مى‌آيد. حتى خوابيدن روزه دار در ماه رمضان عبادت است، زيرا روزه دار استراحت مى‌كند، تا سحر به راز و نياز با معبود بپردازد.

«وَ اَغْنِنى و اَوْسِعْ عَلَىَّ فى رِزْقِكَ و لا تَفتِنّى بالنَّظَرْ»

خدايا! من را از مال دنيا غنى ساز و روزيت را بر من زياد كن و من را با نظر انداختن به اموال ثروتمندان امتحان مكن.


1ـ نحل / 9.

براى اينكه زندگى انسان مملو از اطاعت خدا شود، بايد نيازهاى مادى ـ خوراك، پوشاك، مسكن، محبوبيت اجتماعى و... مانع حركت انسان نشوند.

تلاش براى به دست آوردن روزى حلال خود عبادت است، امّا تفاوت زيادى بين آن و عبادتى كه توجه دل انسان تنها به خداست وجود دارد. توجه به غير خدا در عبادت، حركت انسان را به سوى خدا كند مى‌كند. هر چه توجه انسان به معبود عالم بيشتر باشد، حركت الى الله او سريع تر خواهد بود. اگر تلاش براى به دست آوردن روزى حلال توجه انسان را به غير حق معطوف ندارد و از خدايش غافل نسازد، او مى‌تواند بهتر و عميق تر به عبادت حق بپردازد و به تكامل حقيقى دست يابد.

طبيعت توانگرى و در اختيار داشتن روزى وسيع اقتضا مى‌كند كه انسان به خود مغرور شده، از خدا غافل گردد و در مقابل او گردن كشى نمايد. پس بايد سعى نمود و از خدا خواست تا تلاش براى به دست آوردن روزى حلال موجب سرمستى و غفلت از مسئوليت هايى كه برعهده ماست نگردد.

«وَاَعِزَّنى ولا تَبْتَلِيَنّى بِالْكِبْرِ»

خدايا! من را در نزد مردم عزيز بدار و من را به كبر مبتلا مساز.

همان گونه كه انسان داراى نيازهاى بدنى ـ فيزيولوژيكى ـ است، تعدادى نياز روانى نيز دارد كه يكى از آن ها احساس نياز به محترم بودن است. ـ البته كسانى كه به مقام عالى معرفت مى‌رسند، به ماسوى الله اعتنا نمى‌كنند و نيازى به احترام ديگران ندارند ـ گاهى برطرف شدن اين نياز طبيعى انسان را متكبر ساخته، جلو رشد او را مى‌گيرد.

تكبر داراى مفاسد بسيارى است و مفاسد ديگرى نيز از آن به وجود مى‌آيد، و علاج آن با تفكر در حقيقت هستى انسان ميسر است؛ اگر انسان اين حقيقت را دريابد كه از خود هيچ ندارد و وجود او متعلق به هستى بخش عالم است، چگونه مى‌تواند خود را بزرگ تر از ديگران بداند.

«وَ عَبِّدْنى لَكَ وَ لا تُفْسِدْ عِبادَتِى بِالْعُجْبِ»

خدايا! به من توفيق بده تا به عبادت تو بپردازم و عبادتم را با عجبم فاسد مساز.

به دست آوردن توفيق عبادت تنها كافى نيست؛ ممكن است وسوسه هاى شيطانى در عبادت رخنه كند و انسان را به عجب مبتلا سازد. عجب، بزرگ و زياد شمردن اعمال نيك خود و مسرور بودن و مستحق ثواب دانستن خويش از انجام آن اعمال است.

عجب داراى مراتبى است.

1ـ منت گذاردن بر خدا به سبب اعمال نيك خود. اين مرتبه خطرناك ترين مراتب عجب است؛

2ـ خوشحالى از اعمال نيك خود در مقابل خدا؛

3ـ مستحق ثواب شمردن خويش؛

4ـ بالاتر دانستن خويش از ديگر مؤمنان.

اين رذيله داراى مفاسد بسيارى است. امام على (ع) مى‌فرمايد:

«من دخله العجب هلك» 1

كسى كه در او عجب راه يابد، هلاك مى‌شود.


1ـ وسائل الشيعه، ج 1 / 321.

«و اَجِرْ للنّاسِ عَلى يَدِىَ الْخَيْرَ وَ لا تَمْحَقْهُ بِالْمَنِّ»

به من توفيق بده تا به مردم خدمت كنم و خدمت من را با منت گذاشتنم نابود منما.

ممكن است انسان توفيق پيدا كند براى رضاى خدا نيازمندى را يارى رساند يا بيمارى را مداوا كند يا فقيرى را مستغنى سازد يا قرض هاى مقروضى را ادا نمايد و يا...، ولى پس از مدتى با سخنى يا عملى بر او منت گذارد؛ مثلاً به او بگويد: «اگر من چنين خدمتى را نسبت به تو انجام نمى‌دادم، تو از فلان گرفتارى نجات نمى‌يافتى.» اين سخن همه آن خدمات را باطل مى‌سازد. قرآن كريم مى‌فرمايد:

«يا اَيُّهَا الَّذينَ امَنُوا لاتُبْطِلُوا صَدَقاتِكُمْ بِالْمَنِّ والاَذى...» 1

اى كسانى كه ايمان آورديد! كارهاى خوبتان را با منت گذاشتن و آزار باطل نكنيد... .

«وَ هَبْ لى مَعالِىَ الاَخْلاقِ وَ اَعْصِمْنى مِنَ الْفَخْرِ»

اخلاق پسنديده را به من عطا كن و من را از فخر فروشى مصون بدار.

نكته مهم و ظريفى كه بايد مورد توجه قرار گيرد اين است كه ريا در عبادت و منت گذاشتن در كار خير تنها آفاتى نيستند كه هلاكت انسان را به همراه دارند، بلكه ممكن است انسان از خود مراقبت كند و بر ديگران منت نگذارد و براى ريا عبادت خود را به ديگران نشان ندهد، ولى در دل خود نسبت به ديگران احساس بزرگى و عظمت كند و خود را برتر از ديگران بپندارد. رفع اين نقيصه نيز نيازمند تلاش بىوقفه و طلب كمك و يارى از خداست.


1ـ بقره / 264.

«اللهمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَ الِه وَ لا تَرْفَعْنِى فِى النّاسِ دَرَجَةً اِلاّ حَطَطْتَنِى عِنْدَ نَفْسى مِثْلَها»

... خدايا! هر اندازه كه من را در پيش روى ديگران عزيز و برتر مى‌كنى، در پيش خودم خارجى و كوچكيم را روشن تر ساز.

هر چه بر علم يك عالم افزوده مى‌شود او به جهل خود بيشتر آگاه مى‌گردد. اگر از يك شخص عامى كه اطلاع علمى چندانى ندارد سؤال شود كه از چند موضوع علمى بى اطلاعى، ممكن است به ده يا بيست مورد اشاره كند؛ ولى هر چه بر علم او افزوده مى‌شود از جهل خود بيشتر آگاه مى‌گردد، و شخص عالم بى نهايت مجهول علمى در پيش روى خود مى‌بيند.

از ديدگاه معرفت، هر چه انسان خدا را بهتر بشناسد، به نيستى و نادانى و عجز و ناتوانى خود بيشتر پى مى‌برد و اگر انسان به نقصهاى خود اعتراف كند، از غرور رهايى مى‌يابد. در غير اين صورت نفس طغيان مى‌كند و انسان را به مفاسد اخلاقى مبتلا مى‌سازد. امام سجاد (ع)، در دعاى ابوحمزه، خود را در مقابل خدا از همه گنهكارتر مى‌داند و مى‌گويد:

«فَمَنْ يَكُونُ اَسْوَءَ حالا مِنّى»

كيست كه بدحال تر از من باشد.

«و لا تُحْدِثْ لِى عِزّاً ظاهِراً اِلاّ اَحْدَثْتَ لِى ذِلَّةً باطِنَةً عِند نَفْسى بِقَدَرِها»

هيچ مرتبه اى از عزّت در مقابل ديگران براى من ايجاد مكن، مگر آنكه به همان اندازه من را در پيش نفسم كوچك نمايى.

دوستان خدا هر چه به خدا نزديك تر مى‌شوند متواضع تر مى‌گردند؛ در مقابل، افراد جاهل و كم ظرفيت اگر مطلبى را ياد بگيرند يا كار خير و

ثوابى انجام دهند، فكر مى‌كنند از ملايكه نيز جلو افتاده‌اند يا همه خيرات عالم را انجام داده‌اند.

هر چه بر معرفت بندگان شايسته خدا افزوده مى‌شود، آنان خود را در مقابل خدا ذليل تر مى‌بينند و تواضع حقيقى آنان بيشتر مى‌شود. تواضع حقيقى آن است كه انسان در دل نيز خود را كوچك ببيند، نه خود را به ظاهر در پيش روى مردم متواضع نشان بدهد، كه اين، نفاق و دورويى است. تواضع حقيقى جز با لطف خدا ميسر نيست، زيرا نفس انسان سركش است و به كمتر چيزى مغرور مى‌شود.

هدايت پايدار

«اَللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَ الِهِ وَ مَتِّعْنِى بِهُدىً صالح لا اَسْتَبْدِلُ بِهِ»

در اين قسمت از دعا، امام (ع) دوام و بقاء اين كمالات را از خدا طلب مى‌كند، كه تا پايان عمر اين كمالات ادامه داشته باشند و انحرافى در آن ها حاصل نشود و انسان همواره در راه مستقيم ثابت قدم بماند.

در شرح سيد على خان بر اين دعاى شريف آمده است كه در يك صحيفه قديمى به جاى «بِهُدْىً صالح» «بِهَدْى صالح» آمده است. هَدْى به معنى سيره، روش و خط مشى است. بنابر اين نقل، معنى اين قسمت از دعا چنين است: «خدايا! من را از روش شايسته اى بهره مند كن كه آن را تغيير ندهم.» اگر اين عبارت «بِهُدْىً صالح» باشد به اين معناست كه «خدايا! من را از هدايتى كه صالح است بهره مند كن.» و هدايت اگر هدايت است، شايسته نيز هست و شايد مناسب نباشد كه چنين گفته شود. البته مى‌توان آن را توجيه كرد، ولى به نظر مى‌رسد كه بِهَدْى صالح

مناسب تر است؛ با توجه به اينكه در روايتى نيز عين اين عبارت ـ «الهَدْىُ الصالح» ـ وجود دارد.

«وَ طَريقَةِ حَقٍّ لا اَزيغُ عَنْها»

و من را از راه و روش شايسته اى بهره مند كن كه از آن راه منحرف نشوم [و همواره بر آن پايدار بمانم. ]

«وَ نِيَّةُ رُشْد لا اَشُكُّ فِيها»

و من را از نيت خير و صلاحى برخوردار ساز كه در آن متزلزل نشوم.

احتمالا شك در اين جا به معناى لغوى آن، يعنى اضطراب است؛ يعنى نيّتى كه در آن لغزشى نيست. ممكن است كه انسان در منوى شك كند، امّا معمولاً، خود نيّت به شك و يقين متصف نمى‌شود.

در اين بخش از دعا، امام (ع) سه خواسته از خدا دارد: 1ـ رفتار شايسته و ثابت؛ 2ـ راهى به سوى حق كه انسان از آن منحرف نشود، 3ـ عزم راسخ و پايدار بر كار درست و صواب، كه تا انسان زنده است بر آن پايدار بماند. اين سه جمله به ما مى‌فهماند كه آنچه از خدا مى‌خواهيم و خدا به ما عطا مى‌كند، بقاء و دوام آن نيز به دست خداست و بايد آن را از خدا طلب نمود.

منزلت اين بخش از دعا مانند اين دعاى شريف است:

«رَبَّنا لا تُزِغْ قُلُوبَنا بَعْدَ اِذ هَدَيْتَنا...» 1

پروردگارا! بعد از آنكه ما را هدايت كردى، مگذار از راه راست منحرف شويم... .


1ـ آل عمران / 8.

بعد از آنكه خدا ما را هدايت كرد، بايد او ما را در مسير راه راست مستقيم بدارد. خداوند در قرآن مى‌فرمايد:

«وَ كَاَيِّنْ مِنْ نَبِىٍّ قاتَلَ مَعَهُ رِبِّيُّونَ كثَيِرٌ... وَ ما كانَ قَوْلَهُمْ اِلاّ اَنْ قالُوا رَبَّنَا اغْفِرْ لَنا ذنُوبَنا و اِسْرافَنا فى اَمْرِنا و ثَبِّتْ اَقْدامَنا و انْصُرْنا عَلَى القَوْمِ الْكافِرينْ» 1

چه بسيار رخ داده كه پيامبرى، جمعيت زيادى از پيروانش در جنگ كشته شده... آنان در هيچ سختى جز به خدا پناهنده نشده و جز اين نمى‌گفتند كه پروردگارا! به كرم خود از گناه و ستمى كه درباره خود كرده ايم درگذر و ما را ثابت قدم بدار و ما را بر محو و نابودى كافران يارى كن و مظفر فرما.

كسانى كه هستى خود را در راه خدا با در اختيار گذاشتن مال و جان خود به پيروى از انبيا دادند، يكى از دعاهاى آنان اين بود: «خدايا! ما را در راه راست ثابت قدم بدار.»

انسان هر لحظه در معرض خطا و انحراف است. ابن ملجم مرادى كسى بود كه نماز شب مى‌خواند و در عين حال، شمشير خود را بر فرق مبارك اميرالمؤمنين (ع) فرود آورد. زبير پسر عموى پيامبر اكرم (ص) و على (ع) بود. او سال ها در ركاب پيامبر اكرم (ص) شمشير زد و پيامبر اكرم (ص) به شمشير و بازوى او دعا كرد؛ سال ها جنگيد و از مجاهدين بزرگ و از اصحاب بيعت رضوان شد، و بعد از رحلت پيامبر (ص) حبّ مقام او را به جايى رساند كه در جنگ جمل به روى على (ع) شمشير كشيد.


1ـ آل عمران / 146 ـ 147.

مرحوم حاج ميرزا عبدالعلى تهرانى ـ رضوان الله تعالى عليه مى‌فرمود: «من زمانى كه جوان بودم، مراتب عالى معرفت را از خدا مى‌خواستم و به مراتب پايين معرفت توجهى نمى‌كردم، همواره از خدا مى‌خواستم كه من را به جوار و قرب و رضوان خودش برساند، امّا اكنون كه پير شده ام از خدا مى‌خواهم كه من را مسلمان بميراند.» مؤمن از دنيا رفتن كار آسانى نيست. فكر، عقيده، ايمان، رفتار و اعمال انسان همواره در معرض تحوّل است. ممكن است فردى با يك شبهه ايمان خود را از دست بدهد؛ پس جا دارد كه از خدا بخواهيم اكنون كه ما را هدايت كرده اى و راه صواب را به ما نشان داده اى، ما را در اين راه ثابت قدم بدار، تا در اين راه تزلزلى در ما حاصل نشود. اگر انسان پيش از مرگ دچار شك و ترديد شود، همه اعمال صالح او از بين مى‌روند. قرآن كريم مى‌فرمايد:

«... وَ مَنْ يَرْتَدِدْ مِنْكُمْ عَنْ دينِه فَيَمُتْ وَ هُوَ كافِرٌ فاوُلئِكَ حَبِطَتْ اَعْمالُهُمْ فِى الدُّنْيا و الاخِرَة و اُولئِكَ اَصْحابُ النّارِ هُمْ فيها خالِدُونَ» 1

... و هر كس از شما از دين خود برگردد و به حال كفر باشد تا بميرد، چنين اشخاص اعمالشان در دنيا و آخرت ضايع و باطل گرديده و آنان اهل جهنمند.

«و عَمِّرْنِى ما كانَ عُمْرى بِذْلَةً فى طاعَتِكَ، فاِذا كان عُمْرى مَرْتَعاً لِلشَّيطانِ فَاقبِضْنى اِلَيكَ قَبْلَ اَن يَسْبِقَ مَقْتُكَ اِلَىّ او يَسْتَحْكِمَ غَضَبُكَ عَلَىَّ»

خدايا! تا زمانى من را زنده بدار كه عمر من صرف اطاعت از تو شود و


1ـ بقره / 217.

اگر بناست عمر من چراگاه شيطان گردد، در آن زمان جانم را بگير، قبل از آنكه به غضب تو مبتلا شوم يا غضب تو بر من ثبات پيدا كند.

ما قدرت درك امام (ع) را نداريم و درست نمى‌توانيم تصور كنيم كه در چه حالى و به چه انگيزه اى اين تعابير از او صادر شده است، ولى صرف نظر از حيثيّت صدور اين كلام و اينكه آيا در مورد امام (ع) چنين فرضى ممكن است يا امام (ع) در مقام دعا بر مفروضات فى نفسه و براى تعليم ديگران است، بايد توجه داشت كه در مورد ما چنين فرضى امكان دارد. ما معصوم نيستيم و عمر ما مى‌تواند چراگاه شيطان واقع شود. زندگى، روح و دل ما مانند زمينى است كه شيطان در آن وارد مى‌شود و اگر هر لحظه عمر ما را گناه و سقوطى احاطه نمايد و نيز موجب شود كمالاتى را كه به دست آورده ايم پايمال گردد، بهتر است كه هر چه زودتر پايان يابد.

اگر انسان باور دارد كه آخرتى هست، بايد اين دعا را از صميم قلب از خدا بخواهد. ممكن است زمانى براى انسان فرا رسد كه در معرض گناه قرار گيرد و شهوت يا غضب يا علاقه به مقام دنيوى بر او مسلط شده، پرده غفلت بر قلب او بيفتد و چشم و دل او را كور كند و آنگاه چيزى جز خواسته هاى نفسانيش نبيند و نشناسد. در آن زمان ديگر راه برگشتى نيست، امّا قبل از اينكه به اين وضع گرفتار آيد، لازم است از خدا بخواهد كه اگر بناست چنين روزى براى او پيش آيد، همان زمان به زندگى او خاتمه دهد تا به چنين وضعى گرفتار نيايد.

اين دعا خود موجب اصلاح اعمال انسان است، زيرا موجب مى‌شود كه انسان در اين باره فكر كند و نگذارد كه شيطان بر قلب و دل او سيطره

پيدا كند و مرزهاى دل خود را مستحكم سازد تا شك ها و شبه ها از اين مرزها به قلب او نفوذ ننمايند. قرآن كريم در اين باره مى‌فرمايد:

«وَ اِذا رَاَيْتَ الَّذينَ يَخُوْضُونَ فى اياتِنا فَاَعْرِضْ عَنْهُمْ حَتّى يَخُوضُوا فى حَديث غَيْرِه وَ اِمّا يُنْسِيَنَّكَ الشَيْطانُ فَلا تَقْعُدْ بَعْدَ ذِكْرى مَعَ الْقَوْمِ الظّالِمينَ» 1

چون گروهى را ديدى كه براى خورده گيرى و طعن زدن در آيات ما گفتگو مى‌كنند [ـ ايجاد شبهه مى‌كنند ]، از آنان دورى بجوى [و با آنان منشين ] تا به سخن ديگرى بپردازند. و اگر شيطان فراموشت ساخت، بعد از آنكه متذكر كلام خدا شدى، ديگر با گروه ستمگران مجالست مكن.

قرآن مى‌خواهد بفرمايد، براى شخصى مانند پيامبر (ص) نيز جا دارد كه چنين سفارشى شود، زيرا سخن باطل ممكن است در پيامبر (ص) نيز تأثير كند.

اين سخن منافاتى با آزادى ندارد. همان طورى كه اگر به نوجوانى بگويند وزنه 200 كيلويى بلند نكن، كمرت خرد مى‌شود، و اگر خواستى وزنه بردار شوى بايد سال ها تمرين كنى تا آرام آرام قدرت بلند كردن وزنه هاى سنگين را پيدا كنى، مخالف با آزادى نيست.

اكنون كه ما راه حق را شناخته ايم، نبايد به دنبال سخنان باطل برويم؛ آن ها جز اضطراب و شك و ترديد براى ما حاصلى ندارند. امام (ع) در اين دعا از خدا مى‌خواهد كه اگر بناست زندگى من چراگاه شيطان شود،


1ـ انعام / 68.

قبل از آنكه غضب تو به من برسد جان من را بگير و به عمر من پايان ده و اگر به من غضب كردى، من را يارى نما تا بتوانم برگردم و آن را جبران كنم، تا غضب تو براى من ثابت نماند. خداوند در قرآن مى‌فرمايد:

«... وَ مَنْ يَحْلِلْ عَلَيْهِ غَضْبى فَقَدْ هَوى» 1

و هر كس غضب من بر او ثبات پيدا كرد، همانا هلاك خواهد شد.

«اللهُمّ لا تَدَعْ خَصْلَةً تُعابُ مِنِّى الاّ اَصْلَحْتَها»

خدايا! هيچ صفتى را كه موجب عيب جويى مردم نسبت به من است، در من باقى مگذار، مگر آنكه آن را اصلاح فرمايى؛

«وَ لا عائِبَةً اُؤَنَّبُ بِها اِلاّ حَسَّنْتَها»

و هيچ عيبى را كه موجب سرزنش ديگران نسبت به من مى‌شود در من باقى مگذار، مگر آنكه آن را به خوى پسنديده تبديل نمايى؛

«وَ لا اُكْرُومَةً فِىَّ ناقِصَةً اِلاّ اَتْمَمْتَها»

و هيچ فضيلت ناقصى را در من باقى مگذار، مگر آنكه آن را كامل فرمايى.

منظور از صفات و عيوبى كه موجب عيب جويى و سرزنش ديگران مى‌شوند، صفاتى است كه صالحان آن ها را نمى‌پسندند، نه صفات نيكويى كه خرده گيرى و سرزنش بدكاران و تبهكاران را به دنبال دارند.


1ـ طه / 81.

(3)

از نظر اسلام، انسان يك موجود اجتماعى است و تنها با عبادت هاى فردى به كمال واقعى دست نمى‌يابد؛ بلكه براى رسيدن به همه جنبه هاى كمال بايد در ميان مردم زندگى كند، با جامعه ارتباط داشته باشد و در همه قسمت هاى زندگى اجتماعى خود؛ روابط ميان همسر، فرزندان، دوستان، دشمنان، همسايگان، معاملات، جهاد، دفاع، حكومت، روابط بين ملت و دولت و... با اطاعت از فرامين خدا او را پرستش كند و به اين وسيله به قرب الهى دست يابد.

گاهى اين روابط موجب ناراحتى ها، دل مشغولى ها و يا درگيرى هايى مى‌شوند. بخشى از اين درگيرى ها با كسانى است كه انسان با آنان خصومتى دارد. اين دشمنى ممكن است به خاطر امور دنيوى يا امور دينى باشد، و گاهى اين درگيرى ها و دل مشغولى ها به علت حسادت ديگران نسبت به نعماتى است كه خدا به انسان راه است. اين حسادت ها موجب دشمنى نسبت به انسان و كارشكنى در كارهاى اوست، و گاهى انسان با كسى دشمنى ندارد و كسى نيز نسبت به او حسادت نمىورزد، امّا با هم اختلاف سليقه دارند و يكديگر را درست درك نمى‌كنند و اين اختلاف سليقه موجب سوء تفاهم و نوعى درگيرى ميان آنان شده است.

پس تعدادى از امور قلبى، مانند دشمنى، كينه، حسد، سوء ظن، بدگمانى، بدبينى، سوء تفاهم، اختلاف سليقه موجب مى‌شوند كه انسان در زندگى با ديگران نتواند رابطه صحيح دوستانه و صميمانه اى برقرار كند. اين موضوع موجب كدورت و نگرانى و دل مشغولى انسان مى‌شود و ممكن است اين ها موجب كم شدن حضور قلب انسان در عبادت گردند. حضرت در اين قسمت از دعا به اين گونه موارد توجه كرده‌اند.

تبديل شرور و آفات به خوبى ها و خيرات

«الّلهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَ الِ مُحَمَّد وَ ابْدِلْنى مِنْ بُغْضَةِ اَهْلِ الشّنانِ الَْمحَبَّةَ»

... خدايا! دشمنى كينه توزان و دشمنان من را به دوستى تبديل كن؛

«وَ مِنْ حَسَدِ اَهْلِ الْبَغْىِ الْمَوَدَّةَ»

و حسد كسانى را كه به من رشك مى‌برند و موجب مى‌شود كه آنان از حق خودشان تجاوز كنند و بر من ستم روا دارند، به صميميّت تبديل بنما.

«و مِنْ ظِنَّةِ اَهْلِ الصَّلاحِ الثِّقَةَ»

و بدگمانى صالحان نسبت به من را به اعتماد تبديل كن

«وَ مِنْ عَداوَةِ الاَْدْنَيْنَ الوِلايَةَ»

و عداوت خويشان نزديك را به دوستى تبديل بنما.

«ادنين» به معناى خويشان نزديك است. روابط انسان ها با افراد گوناگون مختلف است؛ ارتباط با خويشان نزديك، خويشاوندان دور، همسايگان، و... هر كدام روابط خاصى مى‌طلبند.

«وَ مِنْ عُقُوقِ ذَوِى الاَْرحامِ اَلْمَبَرَّةَ»

و رفتار خويشان نزديك را به حسن رفتار تبديل بنما.

بايد خويشاوندان نزديك با هم پيوند و ارتباط داشته باشند و اين رابطه را قطع ننمايند؛ با همديگر مهربان باشند و با هم بد رفتارى ننمايند.

«وَ مِنْ خِذلانِ الاَقْرَبينَ النُّصْرَةَ»

و يارى نرساندن خويشان را به يارى مبدّل كن

گاهى انسان به كمك خويشان خود احتياج پيدا مى‌كند و آنان او را يارى نمى‌رسانند.

«وَ مِن حُبِّ المُدارينَ تَصْحيحَ الْمِقةِ»

كسانى كه در ظاهر اظهار علاقه مى‌كنند، امّا علاقه آنان از صميم قلب نيست، علاقه ظاهرى آنان را به محبت واقعى تبديل بنما.

«وَ مِنْ رَدِّ المُلابِسينَ كَرَمَ العِشْرَةِ»

و رفتار كسانى را كه با من ارتباط دارند و پيشنهادات من را ردّ مى‌كنند، به رفتار بزرگوارانه تبديل بنما.

«وَ مِنْ مَرارَةِ خَوْفِ الظّالِمينَ حَلاوَةَ الاَمَنَةِ»

و تلخى خوف از ظالمين را به شيرينى آسودگى تبديل بنما.

خدايا! كسانى كه ظالم و ستمگرند و انسان را تهديد مى‌كنند، هر چند تهديد خود را عملى نسازند، ولى خوف و ترسى در دل ما ايجاد مى‌نمايند؛ اين خوف و ترس را به آرامش مبدّل فرما.

استعانت در دفع شرور و جلب خيرات

اين بخش از دعا مربوط به زمانى است كه ظالمى يا حسودى يا... در صدد

ظلم و اجحاف و تعدى برآيد. امام (ع) از خدا مى‌خواهد كه ظلم او اثر سوئى در او نگذارد.

«اللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَ الِهِ واجْعَلْ لى يداً عَلى مَنْ ظَلَمَنى»

... و خدايا! قدرتى به من عطا كن كه بتوانم در مقابل ظلم كسانى كه من را آزار مى‌دهند ايستادگى كنم.

«و لِساناً عَلى مَنْ خاصَمَنى»

و زبانى به من عطا كن كه به بدگويى و مخاصمه هاى بدگويان و دشمنان جواب بدهم (جواب مطابق با اخلاق اسلامى)

«و ظَفَراً بِمَنْ عانَدَنى»

و من را كمك كن تا بتوانم تحت تأثير مكر و حيله حيله گران واقع نشوم.

«وَ هَبْ لى مَكْراً عَلى مَنْ كايَدَنى»

و به من توانايى بده تا نيرنگ نيرنگ بازان را باطل سازم.

«و قُدْرَةً عَلى مَنِ اضْطَهَدَنى»

و قدرتى به من عطا كن كه در مقابل كسانى كه مى‌خواهند من را در هم بكوبند مقاوم باشم.

«و تَكذيباً لِمَنْ قصبنى»

و قدرتى به من عطا كن كه بتوانم عيب جوييهاى نارواى ديگران را جواب بدهم.

«و سلامَةً مِمَّنْ تَوَعَّدَنى»

و من را از تهديدهاى تهديدكنندگان سلامت بدار.

«و وفِّقْنى لِطاعَةِ مَنْ سَدَّدَنى و مُتابَعَةِ مَن اَرْشَدَنى»

و در مقابل، به من توفيق بده تا از كسى كه من را راهنمايى مى‌كند اطاعت كنم و از كسى كه من را به سعادت رهنمون مى‌سازد پيروى نمايم.

نيكى در مقابل بدى ديگران

اين بخش مربوط به زمانى است كه ظلم در حق ما انجام شده است. در مقابل، ما بايد چه كنيم. آيا از آنان انتقام بگيريم و عمل آنان را با عمل مشابه آن پاسخ گوييم، يا از آنان بگذريم و گناهشان را بر آنان ببخشاييم.

قرآن كريم مى‌فرمايد:

«وَ لا تَسْتَوِى الْحَسَنَةُ وَ لا السَّيِّئَةُ اِدْفَعْ بِالَّتى هِىَ اَحْسَنُ فَاِذَا الَّذى بَيْنَكَ وَ بَيْنَهُ عَداوَةٌ كَاَنَّهُ وَلِىٌّ حَميمٌ» 1

هرگز نيكى و بدى در جهان يكسان نيست. [اى رسول! تو و امتت ]هميشه بدى خلق را به بهترين عمل [كه نيكى است ] پاداش ده، تا همان كس كه گويى با تو در سر دشمن است دوست و خويش تو گردد.

«الّلهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَ الِهِ، و سَدِّدْنى لاَِن اُعارِضَ مَنْ غَشَّنى بالنُّصحِ»

... و خدايا! به من توفيق بده تا نسبت به كسانى كه در صدد نيرنگ زدن به من هستند يك رنگ بوده و خيرخواه آنان باشم.

«وَ اَجزِىَ مَنْ هَجَرَنى بِالْبِرِّ»

و عمل كسانى را كه از من دورى مى‌جويند با احسان به آنان پاسخ دهم.


1ـ فصلت / 34.

«وَ اُثيبَ مَنْ حَرَمَنى بِالْبَذْلِ»

و بخل بخيلان به من را با بذل و بخشش جواب دهم.

«و اُكافى مَنْ قَطَعَنى بِالصِّلَةِ»

و با كسانى كه ارتباط خود را با من از روى بدبينى يا بدگمانى و يا دشمنى قطع كرده‌اند (قطع صداقت و رفاقت كرده‌اند)، پيوند برقرار كنم.

«و اُخالِفَ مَن اغْتابَنى اِلى حُسْنِ الذِّكْرِ»

و پشت سر كسانى كه غيبت من را كرده‌اند، از خوبى هاى آنان تعريف كنم.

«و اَنْ اَشْكُرَ الْحَسَنَةَ وَ اُغْضِىَ عَنِ السَّيِّئةِ»

و هر كسى كه به من خوبى كرده است، سپاسگزار او باشم و كسى كه با من رفتار ناشايست داشته است، از رفتار او بگذرم.

حفظ آبرو

«الّلهمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَ الِهْ و صُنْ وَجْهى باليَسارِ و لا تَبتذِلْ جاهى بالاِقْتارِ فَاَسْتَرزِقَ اَهْلَ رزقِكَ»

خدايا! بر محمد و آل او درود بفرست و آبروى من را با دارايى حفظ كن و به سبب تنگدستى مقام من را بى اعتبار مكن، تا مجبور نباشم از روزى خواران تو درخواست كمك كنم.

در نهج البلاغه تعبيراتى بسيار شبيه جمله هاى اول اين فراز آمده است. همه معصومين (ع) نور واحدند و انشاى يك دعا از چند امام معصوم(ع) هيچ جاى تعجب نيست و شايد نيز امام سجاد (ع) اين دعا را از اميرالمؤمنين (ع) فرا گرفته‌اند.

واژه «آبرو» از واژه «آب» و «رو» تشكيل يافته است. كم و بيش در همه فرهنگها از اين نوع واژه ها استفاده مى‌شود. هر انسانى دوست دارد در جامعه آبرومند باشد؛ يعنى وقتى به صورت او نگاه مى‌كنند براى او احترام قائل شوند و با نگاه تحقيرآميز به او ننگرند. اگر قيافه، لباس، رفتار، منش و رفتارهاى ارزشى شخصى موجب ستايش ديگران شود، او در جامعه آبرومند است و اگر قيافه و منش و رفتارهاى ارزشى او موجب تنفر ديگران شود، او در آن جامعه آبرويى ندارد و كسى براى او احترامى قائل نمى‌شود.

برخى از اهل تصوف عقيده دارند كه نبايد ظاهر خود را آراست و بايد از استحمام و اصلاح سر و صورت و تميزى لباس خوددارى كرد تا تعفن بدن و لباس و موهاى ژوليده موجب تنفر ديگران از آنان شوند. آنان به خيال خام خود با نفس خويش مبارزه مى‌كنند تا به نوعى كمال روحى دست يابند؛ در حالى كه اين اعمال و رفتار موجب برقرارى نوعى ارتباط با شيطان است؛ و شيطان گاهى آنان را در بعضى از امور يارى مى‌نمايد تا موجب دلخوشى آنان شده، آنان فكر كنند كه اين كمكها نشانه حقانيّت راه آنان است.

همان طورى كه از قرآن و اخبار ائمه معصومين (ع) استفاده مى‌شود اين عمل، مذموم و بسيار نكوهيده است. حتى در قرآن از تهيدستانى كه خود را نيازمند نشان نمى‌دهند مدح شده است:

«...يَحْسَبُهُمُ الْجاهِلُ اَغْنِياءَ مِنَ التَّعَفُّفِ تَعْرِفُهُم بِسيماهُم لايسئَلُون الناسَ

اِلحافاً» 1

و از فرط عفاف چنان احوالشان بر مردم مشتبه شود كه هر كس از حال آنان آگاه نباشد، پندارد او قوى و بى نياز است. شما مى‌بايست از سيماى آنان به فقرشان پى ببريد؛ زيرا آنان به دليل عزت نفسشان چيزى را از كسى طلب نمى‌كنند.

از ديدگاه اسلام، انسان بايد در لباس پوشيدن، برخورد با ديگران ـ با خانواده و برخوردهاى اجتماعى ـ به گونه اى عمل كند كه احترام ديگران را به خود برانگيزد. روايات افرادى را كه داراى دو نوع لباس هستند و لباس تميزتر را براى روز عيد، روز جمعه و يا اجتماعات مسلمين و لباس ديگر را براى كار اختصاص داده‌اند نه تنها مورد مذمّت قرار نداده و عمل آنان را دنياگرايى به حساب نياورده، بلكه آنان را مدح و ستايش نموده است. و نيز در جامعه اسلامى، افراد بايد هر چه بيشتر با هم ارتباط داشته باشند و همديگر را دوست بدارند. اين عمل زمينه رشد و تكامل مادى و معنوى آنان را فراهم مى‌آورد. در روايات سفارش شده است كه مؤمنين در هنگام مصافحه دست يكديگر را در دستان خود بفشرند و به يكديگر عشق بورزند. امام باقر (ع) مى‌فرمايند:

«اِنَّ الْمُؤمِنينَ إِذا الْتَقَيا فَتَصافَحا اَدْخَلَ اللّهُ عزَّ وَ جَلَّ يَدَهُ بَيْنَ اَيْديهِما و اَقْبَلَ بِوَجْهِهِ عَلى اَشَدِّهِما حبّاً لِصاحِبِهِ...» 2

هنگامى كه دو مؤمن با هم برخورد نمايند و با هم مصافحه كنند، خداى


1ـ بقره / 273.

2ـ اصول كافى، ج 2، ص 179.

عزّ و جلّ دستش را ميان دست آنان داخل مى‌كند و به او كه دوست خود را بيشتر دوست بدارد توجه مى‌نمايد... .

همه اين تشويقها و سفارشها براى اين است كه مؤمنين با هم ارتباط داشته باشند و همديگر را دوست بدارند. لازمه اين مهربانى و دوستى و ارتباط، دورى از چيزهايى است كه موجب تنفر ديگران مى‌شوند. هيچ كس دوست ندارد با انسانى كثيف، بدبو و ژوليده مصافحه كند؛ حتى ممكن است انسان دوست نداشته باشد به چنين فردى نظر بيندازد، چه رسد به اينكه بخواهد با او بنشيند و با او سخن بگويد و سخنان او را بشنود. بنابر اين، مقدمه دوستى و صميميّت پاكيزگى است.

پيامبر اكرم (ص) زمانى كه قصد داشتند به ملاقات ياران خود بيايند موهاى خود را شانه مى‌كردند، به خود عطر مى‌زدند، دندانهاى خود را مسواك مى‌نمودند و لباس خود را منظم مى‌كردند؛ علاوه بر اين، در آيينه نگاه مى‌كردند تا ناآراستگى در لباس و سر و صورتشان وجود نداشته باشد، و اگر آيينه نبود، در ظرف آب نظر مى‌انداختند. اين تقيّد به پاكيزگى و تشويق مردم به آن، براى اين است كه افراد جامعه هر چه بيشتر با هم متّحد شوند و همديگر را دوست بدارند، تا بتوانند از انوار يكديگر استفاده بيشترى ببرند. يكى از تفاوتهاى مؤمن و كافر در اين است كه مؤمن طالب آبروست تا در سايه آن به وظايف اجتماعى اى كه دين براى او معيّن كرده است تحقق بخشد، ولى كافر آبرو را به منزله هدف جوياست.

عقل بسيارى از مردم در چشم آنان است؛ معمول مردم به فرد

تهيدست اعتنايى نمى‌كنند و براى چنين فردى دشوار است كه بتواند در جامعه، حتى در ميان مؤمنين، موقعيتى كسب كند. مال و ثروت براى امام (ع) داراى هيچ گونه ارزشى نيست، ولى او آن را براى حفظ آبروى خود از خدا طلب مى‌نمايد تا در سايه موقعيت اجتماعى وظايف اسلامى و ايمانى خود را به انجام برساند.

فردى كه محتاج ديگران است، مجبور است دست نياز به طرف ديگران دراز كند؛ در اين صورت، اگر ديگران او را يارى رسانند، او حقير مى‌شود و اگر دست او را رد كنند، شكست بيشترى را متحمّل مى‌گردد؛ در حالى كه خزاين آسمان و زمين در دست خداست و او مى‌تواند با كرم و لطف بى كران خود نيازهاى انسان را خود برآورده سازد تا آبروى انسان محفوظ بماند.

«وَاسْتَعْطِىَ شِرارَ خَلْقِكَ فَاَفْتَتِنَ بِحَمْدِ مَنْ اَعطانى وَ اُبتَلى بِذَمِّ مَنْ مَنَعَنى و اَنْتَ وَلِىُّ الاِعْطاءِ والمَنْعِ»

و مجبور باشم از افراد پست و شرير خلق تو طلب حاجت كنم و بدين سبب، افرادى را كه احتياج من را برآورده كرده‌اند ستايش نمايم و مديون آنان باشم و به بدگويى كسانى كه احتياج من را برآورده ننموده‌اند بپردازم؛ در حالى كه تنها تو هستى كه مى‌توانى نعماتت را به بندگانت عطا نمايى و يا از آنان دريغ فرمايى.

گاهى انسان به چيزى احتياج پيدا مى‌كند كه كليد رفع آن نياز در عالم ماده تنها در دست انسان شرير و پستى است. بايد از خدا خواست كه اين گونه حاجات را خود از خزاين غيبى اش برآورده سازد تا نيازى به يارى

خواستن از انسانهاى شرير و پست نباشد. قرآن مى‌فرمايد:

«وَ اِنْ يَّمْسَسْكَ اللّهُ بِضُرٍّ فلا كاشِفَ لَهُ الاّ هُوَ وَ اِنْ يُرِدْكَ بِخَيْر فَلا رادَّ لِفَضْلِه يُصيبُ بِه مَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِه...» 1

و اگر خداوند اراده فرمايد كه زيانى به كسى برسد، هيچ كسى غير از خود او نمى‌تواند آن را دفع كند و اگر اراده نمايد خيرى به كسى برسد، هيچ كسى نمى‌تواند مانع او شود؛ كه فضل و رحمت او به هر كس از بندگانش كه بخواهد مى‌رسد.

«الّلهمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَ الِهِ و ارْزُقْنى صِحَّةً فى عِبادَة و فَراغاً فى زَهادَة»

خدايا! بر محمد و آل او درود فرست و تندرستى همراه با عبادت و آسايش توأم با پارسايى را روزيم فرما.

ذات سلامتى و آسايش مطلوب امام (ع) نيست، بلكه از نظر او سلامتى و آسودگى از فشارها و مراجعات و كارهاى سنگين وسيله اى براى عبادت خدا هستند و بايد با عبادت و پارسايى همراه باشند.

«و عِلْماً فِى الاِستِعْمالِ وَ وَرَعاً فى اِجْمال»

و علمى به من عطا كن كه همراه با عمل باشد و تقوى و ورع و پارسايى اى به من ببخش كه با اعتدال همراه باشد.

كسانى يافت مى‌شوند كه مى‌خواهند تقوى پيشه كنند و پارسا باشند، امّا در امورى احتياط مى‌كنند كه محل احتياط نيست، و حتى ممكن است احتياط، آنان را از انجام واجبات باز بدارد؛ بنابراين، لازم است قبل از پانهادن به حيطه زهد و تقوى، حد و مرز آن را بخوبى بازشناسيم.


1ـ يونس / 107.

«اللهمَّ اخْتِمْ بِعَفْوِكَ اَجَلى»

و خدايا! زمانى كه مرگ من فرا مى‌رسد عفو خود را شامل حال من بنما.

«و حَقِّقْ فى رَجاءِ رَحْمَتِكَ اَمَلى»

و آرزوى من را كه اميدوارى به رحمت توست محقق ساز.

وقتى انسان به گناهان خود نظر مى‌اندازد، از اينكه اميد به بخشش داشته باشد مأيوس مى‌گردد و در آن حال، اميدوارى به رحمت خدا به صورت آرزو درمى آيد.

«و سَهِّلْ اِلى بُلُوغِ رِضاكَ سُبُلى»

راههايى را كه من را به خشنودى و رضاى تو مى‌رساند برايم هموار كن.

«و حَسِّنْ فى جَميعِ اَحْوالى عَمَلى»

و در هر حال عمل من را نيكو قرار بده.

«اللهمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَ الِه ونَبِّهْنى لِذكْرِكَ فى اَوْقاتِ الغَفْلَة»

خدايا! بر محمد و آل او درود فرست و من را در ايام غفلت و فراموشى با ياد خودت بيدار ساز.

همواره انسان در معرض غفلت است. علاوه بر اين، گاهى حوادثى رخ مى‌دهد كه انسان را به طور كامل از ياد خدا غافل مى‌سازد. بايد از خدا خواست كه در آن مواقع به فرياد ما برسد و ياد خود را بر ما الهام نمايد و دل ما را بيدار سازد.

«واستَعْمِلْنى بِطاعَتِكَ فى ايّام الُمحْلَةِ»

و در ايامى كه از عمر من باقى است من را به طاعت خودت بگمار.

«وانْهَجْ لى اِلى مَحَبَّتِكَ سَبيلا سَهْلَةً اِكْمِلْ لى بِها خَيْرَ الدُّنْيا والاْخِرَةِ»

و راه ساده و آسانى را در رسيدن به محبت خودت برايم ترسيم فرما تا با محبت به تو خير دنيا و آخرت را برايم كامل فرمايى.

هدف من اين است كه به محبت تو برسم. رسيدن به اين محبت راه هاى پرپيچ و خمى دارد؛ براى من راه آسانى را ترسيم فرما. با استجابت اين دعاها و يافتن راهى آسان به سوى محبت به تو، خير دنيا و آخرت را براى من كامل خواهى نمود.

«الّلهمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَ الِهِ كَاَفْضَلِ ما صَلَّيْتَ عَلى اَحَد مِن خَلْقِكَ و اَنْتَ مُصَلِّ عَلى اَحَد بَعْدَهُ وَ اتِنا فِى الدُّنْيا حَسَنَةً وَ فِى الاخِرَةِ حَسَنَةً وَ قِنى بِرَحْمَتِكَ عَذابَ النّارِ.»

خدايا! درود خود را بر پيامبر (ص) و اهل بيتش نازل فرما؛ بهترين درودى كه بر يكى از آفريدگانت در تمام عالم خلقت، قبل از او و يا بعد از او فرستاده اى، بر محمّد و آل او بفرست و نيكى را در دنيا و آخرت به ما عطا كن و با رحمت و عطوفت خودت من را از عذاب جهنم باز دار.

(4)

شرافت بعضى از زمان ها و مكان ها در قرآن

خداى متعال بعضى از مخلوقاتش را شرافت و مرحمت بيشترى نسبت به ديگر مخلوقات عطا فرموده است؛ براى آنها مقام، عزّت، شرافت و كرامتى قائل شده است كه موجودات ديگر لياقت آن ها را ندارند. از قرآن كريم و روايات پيامبر اكرم (ص) و ائمه اطهار (ع) استفاده مى‌شود كه علاوه بر بعضى موجودات عينى كه داراى مراتبى از فضل هستند، بعضى از زمانها و مكانها نيز داراى ويژگى خاصى مى‌باشند. در قرآن كريم نام بعضى از مكانها با احترام خاصى برده شده است. از جمله اين مكانها در درجه اول «كعبه مكرمه» است:

«اِنَّ اَوَّلَ بَيْت وُضِعَ للِنّاسِ لَلَّذى بِبَكَّةَ مُبارَكَاً وَ هُدىً لِلعالَمينَ» 1

اولين خانه اى كه براى عبادت خلق بنا شده، همان خانه مكه است كه در آن بركت و هدايت خلايق است.

دومين مكان مقدس، «مسجد الاقصى» است. در قرآن نام مسجد الاقصى و مسجد الحرام در كنار هم ذكر شده است:


1ـ آل عمران / 96.

«سُبْحانَ الَّذى اَسْرى بِعَبْدِهِ لَيْلا مِنَ المَسجِدِ الْحَرامِ اِلَى الْمَسْجِدِ الاَْقْصَى الَّذى بارَكْنا حَوْلَهُ...» 1

پاك و منزه است خدايى كه در [مبارك ] شبى، بنده خود [ـ حضرت محمّد (ص) ] را از مسجد الحرام به مسجد اقصايى كه پيرامونش را مبارك و پر نعمت ساخت تغيير داد... .

خداوند مى‌فرمايد اطراف آن را نيز مانند خود آن مبارك قرار داديم و در آيه ديگرى مى‌فرمايد:

«يا قَوْمِ ادْخُلُوا الاَْرْضَ المُقَدَّسَةَ الَّتى كَتَبَ اللّهُ لَكُمْ...» 2

اى قوم! به سرزمين مقدسى كه خدا سرنوشت شما گردانيد داخل گرديد... .

سومين مكان مقدس، «طور سينا» است كه در قرآن از آن به «طور سينين» تعبير شده است.

«وَ طُورِ سينينَ» 3

و قسم به طور سينا.

كوه طور مكانى است كه حضرت موسى (ع) در آن مناجات مى‌كرد و براى اولين بار وحى الهى در آن مكان شريف بر حضرت موسى (ع) نازل شد. ممكن است اين مكانها داراى خصوصيتى تكوينى باشند و قداست آن ها ذاتى باشد؛ در اين صورت، چه بسا ممكن است زمانى فرا رسد كه


1ـ الاسراء / 1.

2ـ مائده / 21.

3ـ تين / 2.

بشر به ويژگى خاص آن ها پى ببرد. و نيز ممكن است اين قداست به سبب حوادثى باشد كه در اين مكانها اتفاق افتاده است. در هر صورت، اين مكانها داراى شرافت و قداست ويژه اى هستند.

بعضى از زمانها نيز در قرآن كريم از احترام ويژه اى برخوردارند. از آيات قرآن استفاده مى‌شود كه تنظيم ايام بر اساس ماههاى قمرى مورد اهتمام اسلام است.

«اِنَّ عِدَّةَ الشُّهُورِ عِنْدَ اللّهِ اثْنا عَشَرَ شَهْراً فى كِتابِ اللّهِ يَوْمَ خَلَقَ السَّمواتِ وَالاَْرْضَ مِنها اَربَعَةٌ حُرُمٌ...» 1

همانا عدد ماههاى سال نزد خدا در كتاب [تكوين و تشريع ]، دوازده ماه است؛ از آن روزى كه خدا آسمان و زمين را آفريد. و از آن دوازده، چهار ماه، ماه هاى حرام خواهد بود... .

خداوند از ميان اين دوازده ماه، چهار ماه ـ ذى القعده، ذى الحجة، محرّم، رجب ـ را ماههاى حرام قرار داده است. احترام اين چهار ماه، واجب و آغاز نمودن جنگ، حتى براى پيامبر اكرم (ص) و ائمه اطهار (ع) در اين ايّام حرام است، مگر اينكه جنگ از طرف كفار و معاندين آغاز شود و مسلمانان در مقام دفاع برآيند. و اين به دليل احترامى است كه خداوند براى اين ماهها قرار داده است.

در قرآن كريم ماه ذى الحجه با دو ماه قبل از آن ـ شوال و ذى القعده ـ كه معمولاً حجاج در آن ها براى زيارت حج آماده مى‌شدند، ماههاى حج


1ـ توبه / 36.

ناميده شده‌اند. در قرآن سوره اى به نام حج وجود دارد. علاوه بر اين، در سوره هاى ديگر قرآن راجع به مناسك حج سخن به ميان آمده است؛ امّا در هيچ جاى قرآن نامى از اسامى اين ماهها برده نشده است.

فضيلت ماه رمضان و شب قدر

در آيات قرآن از ميان ماههاى سال، تنها نام ماه رمضان آمده است. و با وجود آنكه ماه رمضان نه جزو ماههاى حرام و نه جزو ماههاى حج است، امّا در قرآن از آن همراه با احترام خاصى ياد شده است:

«شَهْرُ رَمَضانَ الَّذى اُنْزِلَ فيهِ الْقُرْانُ...» 1

ماه رمضان است كه در آن، قرآن نازل شده است... .

و نيز شب نزول قرآن بر قلب مبارك پيامبر اكرم (ص) كه در ماه رمضان واقع است، شب مباركى ناميده شده است:

«اِنّا اَنْزَلْناهُ فى لَيْلَة مُّبارَكَة...» 2

ما قرآن را در شب مباركى فرستاديم... .

اين ماه شريف داراى ويژگيى تكوينى است، زيرا تشريعات الهى بدون ملاحظه مصالح و مفاسد آن ها نيست؛ پس در اين ماه مصالحى وجود دارد كه خداوند آن را بر ماههاى ديگر برترى داده است؛ شب قدر در اين ماه شريف واقع است و حكم تشريعى روزه نيز در اين ماه وارد شده است. قرآن كريم مى‌فرمايد:


1ـ بقره / 185.

2ـ دخان / 3.

«يا اَيُّهَا الَّذينَ امَنُوا كُتِبَ عَلَيْكُمْ الصِّيامُ كَما كُتِبَ عَلَى الَّذينَ مِنْ قَبْلِكُمْ...» 1

اى كسانى كه ايمان آورديد! روزه بر شما نوشته شد، همچنان كه نوشته شد بر آنان كه پيش از شما بودند...

و بعد مى‌فرمايد:

«شَهْرُ رَمَضانَ الَّذى اُنْزِلَ فيهِ الْقُرْانُ...» 2

ماه رمضان است كه در آن، قرآن فرو فرستاده شد... .

از اين دو آيه به دست مى‌آيد، روزه اى كه براى انسانها واجب شده، در همان ماه نزول قرآن واقع است. شايد از اين شكل بيان قرآن بتوان استفاده كرد كه خدا در اين ماه به پاس نزول قرآن، روزه را براى انسانها واجب نموده است. اگر نتوان گفت كه تمام علت وجوب روزه در اين ماه شريف نزول قرآن است، يقيناً نزول قرآن در وجوب روزه بى تأثير نيست.

قرآن در اين آيه مى‌فرمايد: «قرآن در ماه رمضان نازل شده است» و در آيه ديگرى مى‌فرمايد: «قرآن در شب مباركى نازل شده است»؛ پس قرآن در يك شب از ماه رمضان نازل شده است و آن شب، «شب قدر» است. قرآن كريم مى‌فرمايد:

«حم وَ الْكِتابِ المُبينِ اِنّا اَنْزَلْناهُ فى لَيلَة مُبارَكَة اِنّا كُنّا مُنْذِرينَ فيها يُفْرَقُ كُلُّ اَمْر حَكيم» 3

حم. قسم به قرآن حكمت و بيان. ما آن قرآن را در شب مباركى نازل


1ـ بقره / 183.

2ـ بقره / 185.

3ـ دخان / 1 ـ 4.

كرديم تا خلق را از عذاب قيامت آگاه كنيم و بترسانيم. در آن شب امور داراى حكمت تقدير مى‌شوند.

يخرق به معناى جدا شدن است و لازمه جدا شدن تميّز پيدا كردن و لازمه تميّز، تعيّن و تقدير است. تعيّن و تقدير، هر دو به معناى اندازه گيرى است. در فرهنگ اسلامى و حتى در قرآن تقدير به معناى اندازه گيرى آمده است. هرگاه اندازه چيزى تعيين شود، حدود آن مشخص مى‌گردد و از چيزهاى ديگر جدا شده، از ابهام خارج مى‌شود. آيه «فيها يُفْرَقُ كُلُّ اَمْر حَكيم»1 بر اين مطلب دلالت دارد كه شب نزول قرآن شب قدر است. در سوره قدر نيز اين شب را شبى با عظمت برشمرده است:

«اِنّا اَنْزَلْناهُ فى لَيلَةِ الْقَدْرِ» 2

ما قرآن را در شب قدر نازل كرديم.

كلمه قدر به معناى تقدير است. قرآن مجدداً مى‌فرمايد:

«وَ ما اَدْريكَ ما لَيْلَةُ الْقَدْرِ» 3

و چه چيز تو را به عظمت اين شب قدر آگاه تواند كرد.

شايد در اينجا مراد، شخص پيامبر اكرم (ص) نباشد؛ هر چند اگر اين بيان خطاب به پيامبر اكرم (ص) باشد، نشانه عظمت شب قدر است. براى آنكه اهميت شب قدر روشن شود، در اين سه آيه كوتاه كلمه «لَيْلَةُ الْقَدْرِ» سه بار تكرار شده است. قرآن نمى‌فرمايد: «انا انزلناه فى ليلة القدر و ما


1ـ دخان / 4.

2ـ قدر / 1.

3ـ قدر / 2.

ادريك ما هى هى ليلة...». اين نوع بيان كه شايد در يك تعبير كوتاه بيش از اين نتوان به عظمت چيزى اشاره كرد، حاكى از نهايت عظمت اين شب است. قرآن براى اينكه عظمت اين شب براى مردم محسوس تر شود، مى‌فرمايد: «و ما ادريك ما ليلة القدر»؛ شب قدر حقيقتى فراتر از فهم انسانهاى عادى است. و در ادامه مى‌فرمايد:

«لَيْلَةُ الْقَدْرِ خَيْرٌ مِنْ اَلْفِ شَهْر» 1

شب قدر از هزار ماه برتر است.

هزار ماه بيش از هشتاد سال است؛ يعنى عمر كامل يك انسان، بدون احتساب شبهاى قدر هر سال آن. اين برترى از دو جهت است : 1ـ در اين شب رحمت خداوند بر بندگانش بيشتر از رحمت هاى عادى او در بيش از هشتاد سال ـ جز شبهاى قدر هر سال ـ است؛ 2ـ اعمال مردم در اين شب با فضيلت تر از اعمال آنان در بيش از هشتاد سال ـ جز شبهاى قدر هر سال ـ است. اين كلام نص قرآن است و جاى هيچ شبهه اى در آن نيست؛ هر چند كه بر ما معلوم نيست كه اين شب كدامين شب است.

ذهن انسان براى درك اهميت اشياء با كميتها بيشتر از كيفيتها آشنا است. خداوند براى نشان دادن اهميت شب قدر براى انسان، برترى آن را از هزار ماه بيان فرموده است، ولى حقيقت اين شب چيز ديگرى است كه ما با آن آشنا نيستيم، امّا موظفيم به اين حقايق ايمان داشته باشيم. قرآن كريم در اين باره مى‌فرمايد:


1ـ قدر / 3.

«لَيْسَ الْبِرَّ اَن تُوَلُّوا وُجُوهَكُمْ قِبَلَ الْمَشْرِقِ والمَغْرِبِ وَلكِنَّ الْبِرَّ مَنْ امَنَ بِاللّهِ وَاليَوْمِ الاخِر وَ المَلائِكَةِ وَالكِتابِ والنَّبِيّينَ...» 1

نيكوكارى به اين نيست كه روى به جانب مشرق يا مغرب كنيد، ليكن نيكوكارى اين است كه به خداى عالم و روز قيامت و فرشتگان و كتاب آسمانى و پيامبران ايمان آريد... .

چون خدا فرموده است، بايد به روز آخرت، فرشتگان، كتاب آسمانى و انبيا ايمان داشته باشيم و اگر نه، عقل ما قادر به درك موجوداتى به نام ملك و نقش آنان در آفرينش نيست. و اگر بيانات وحى و بيانات اولياء خدا در اين زمينه ها نبود، ما قادر نبوديم هيچ شناختى نسبت به آن ها پيدا كنيم. قرآن كريم مى‌فرمايد:

«... وَ ما يَعْلَمُ تأويلَهُ اِلاَّ اللّهُ وَ الْراسِخُونَ فِى الْعِلْم يَقُولُونَ امَنّا بِه كُلٌّ مِن عِنْدِ رَبِّنا...» 2

... و كسى تأويل آن [ـ قرآن ] را جز خدا نداند و اهل دانش گويند: «ما به همه آن كتاب گرويديم كه همه محكم و متشابه قرآن از جانب پروردگار ما آمده است.»... .

پس چون خدا فرموده است، ما مى‌پذيريم. ممكن است بتوان از طريق آيات قرآن و روايات ائمه اطهار (ع) مطالبى را درباره فرشتگان فهميد، ولى حقيقت آنان فراتر از درك ماست؛ حقيقت ملك، مقام او، نقشى كه او در عالم ايفا مى‌كند، معناى نزول او و... همه براى ما ناشناخته است. واژه


1ـ بقره / 177.

2ـ آل عمران / 7.

نزول در ذهن ما به پايين آمدن شىء از بالا به پايين اطلاق مى‌شود، ولى چگونگى فرود آمدن فرشتگان براى ما مجهول است و ما حتى از تصور آن عاجزيم. همين قدر مى‌دانيم كه فرشتگان موجودات بسيار والامقامى هستند كه به اذن خداوند امور جهان را اداره مى‌كنند؛ آنان واسطه در نزول ارزاق، واسطه در قبض روح، كاتب اعمال انسانها و... هستند. قرآن مى‌فرمايد:

«وَالنّازِعاتِ غَرْقاً والنّاشِطاتِ نَشْطاً وَالسّابِحاتِ سَبْحاً فَالسّابِقاتِ سَبْقاً فالمُدَبِّرات اَمْراً» 1

قسم به فرشتگانى كه جان كافران را به سختى گيرند، قسم به فرشتگانى كه جان اهل ايمان را به نشاط ببرند، قسم به فرشتگانى كه با كمال سرعت فرمان حق را انجام دهند، قسم به فرشتگانى كه [در نظم عالم ] و مؤمنانى كه [در جهاد با كفار ] از هم سبقت گيرند، قسم به فرشتگانى كه به فرمان حق به تدبير نظام خلق مشغولند... .

«... جاعِلِ المَلائِكَةِ رُسُلا اُوْلى اَجْنِحَة مَثْنى و ثُلاثَ وَ رُباعَ يَزيدُ فِى الْخَلْقِ مايَشاءُ...» 2

... و فرشتگان را رسول پيامبران خود گردانيد و داراى دو و سه و چهار بال و پر [قدرت ] قرار دارد و هر چه بخواهد در آفرينش مى‌افزايد... .

ولى با اين وجود، حقيقت وجودى ملايكه براى ما مجهول است. قرآن مى‌فرمايد:


1ـ نازعات / 1 ـ 5.

2 فاطر / 1.

«... وَ ما اُوتيتُمْ مِنَ العِلْم اِلاّ قَليلا» 1

... و آنچه از علم به شما دادند بسيار اندك است.

امروزه با پيشرفت علوم فضايى ثابت شده است كه اين عالم جسمانى داراى عظمتى غير قابل فهم و توصيف است: براى رسيدن نور بعضى از ستارگان به كره زمين، ميلياردها سال زمان لازم است، در حالى كه نور در مدّت هشت دقيقه از سطح خورشيد به سطح كره زمين مى‌رسد. بعضى از دانشمندان معتقدند برخى از نورهايى كه اكنون از كرات ديگر به كره زمين مى‌رسند، از ستارگانى هستند كه عمر خود را طى كرده و نابود شده‌اند. اين عالم با اين عظمت، كه هر روز گوشه اى از وسعت و عظمت آن كشف مى‌شود، نسبت به عواملى كه براى انسان قابل درك نيست مانند حلقه اى است كه در بيابان وسيعى بيفتد. نقل شده است كه پيامبر اكرم (ص) فرمود:

«... يا اباذر مَا السّماواتُ السَبْعِ فى الكُرْسىِّ اِلاّ كَحَلْقَة مُلْقاة فى أَرْض فَلاة،...» 2

... اى ابوذر! نسبت آسمانهاى هفتگانه نسبت به كرسى، نيست مگر مانند حلقه اى كه بيابانى افتاده باشد....

با توجه به اينكه انسانها به غير از انبيا و ائمه معصومين (ع) و شايد بعضى از اولياء خدا كه خداوند به آنان علم لدنّى عطا فرموده است، قدرت درك عظمت جهان مادى را ندارند؛ چگونه مى‌توانند مفاهيم


1ـ اسراء / 85.

2ـ بحار/ 73.

معنوى را كه با حواس انسان قابل درك نيستند و بسيار پيچيده تر و با عظمت تر از جهان مادى هستند، درك كند. نزول فرشتگان از عالم بالا بر قلب پيامبر اكرم (ص) از حد فهم انسانهاى عادى خارج است. ما تنها بايد بگوييم:

«... امَنّا بِه كُلٌ مِنْ عِنْدِ رَبّنا...» 1

... ما به همه آن كتاب [قرآن ] گرويديم، كه همه محكم و متشابه آن از جانب پروردگار ما آمده است... .

و اين نهايت افتخار ما است كه خداوند متعال ما را هدايت كرده و ما هدايت او را پذيرفته ايم و آنچه او فرموده بر سر و چشم مى‌نهيم و مى‌پذيريم، كه ملايكه وجود دارند و بر قلب پيامبر اكرم (ص) در شب قدر فرود آمده‌اند؛ شبى كه از هزار ماه بافضيلت تر است و يك ركعت نماز در اين شب از سى هزار ركعت نماز در ايام ديگر برترى دارد. خداوند اين شرافت را به اين شب عطا فرموده است و راهى براى بندگان گشوده است تا در زمانى كوتاه بهره بزرگى را عايد خود سازند.

رفع استبعاد نزول قرآن در يك شب

شايد به ذهن برسد قرآن كه شامل سى جزء است، چگونه در يك شب بر پيامبر اكرم (ص) نازل شد. آيا چنين امرى ممكن است؟ و اين نزول با نزول قرآن طى بيست و سه سال چگونه سازش دارد؟


1ـ آل عمران / 7.

يكى از اشكالهاى دشمنان اسلام به پيامبر (ص) اين بود كه چرا قرآن يكجا نازل نشده است. قرآن مى‌فرمايد:

«... كَذلِكَ لِنُثَبِّتَ بِه فُؤادَكَ وَ رَتَّلْناهُ تَرْتيلا» 1

... تا تو را دل به آن آرام كنيم، آيات خود را بر تو مرتب به ترتيبى روشن فرستاديم.

قرآن كريم شامل بيش از شش هزار آيه است و نمى‌توان تصور كرد كه جبرئيل امين اين آيات را در يك شب به طور طبيعى بر پيامبر (ص) قرائت كرده است.

در پاسخ اين گونه مسايل، يكى از روشهايى كه قرآن كريم استفاده مى‌كند «رفع استبعاد» است؛ مثلاً مشركين مى‌گفتند، چگونه ممكن است كه بدن و استخوانهاى انسان بپوسد و او دوباره زنده شود؟ قرآن به روشهاى مختلفى اين سؤال را جواب مى‌دهد. يكى از اين روشها «رفع استبعاد» است. قرآن مى‌فرمايد:

«... و يُحْيِى الاَْرْضَ بَعْدَ مَوْتِها و كَذلِكَ تُخْرَجُونَ» 2

و زمين را پس از مرگ گياهان باز زنده گرداند و همين گونه شما را نيز از خاك بيرون مى‌آورد.

خدايى كه مى‌تواند از زمين مرده گياهان زنده اى بروياند، مى‌تواند انسانهاى مرده و بدنهاى پوسيده و خاك شده را دوباره زنده كند. اين نحوه بيان، رفع استبعاد است، كه خود نوعى استدلال به حساب مى‌آيد. قرآن


1ـ فرقان / 32.

2ـ روم / 19.

در اين باره موارد ديگرى را نشان مى‌دهد، مانند حيواناتى كه حضرت ابراهيم (ع) آن ها را سر بريد و آن ها دوباره زنده شدند و گاو بنى اسرائيل كه بعد از ذبح دوباره زنده شد. اين موارد نشان مى‌دهند كه براى خدا زنده كردن موجودات در عالم آخرت امكان پذير است.

در اينجا نيز مى‌توان از رفع استبعاد بهره جست. بايد توجه داشت كه قضاوتهاى ما بر اساس مقياسهايى است كه با آن ها سر و كار داريم؛ ما خواندن و شنيدن را همان خواندن و شنيدنى مى‌دانيم كه معمولاً در زندگى روزمره با آن مواجهيم. فكر مى‌كنيم اگر كسى بخواهد صحبت كند، بايد به صورت ما حرف بزند و به مقدار صحبت ما به طول انجامد. در حالى كه در اين عالم كه ما در آن زندگى مى‌كنيم، مواردى يافت مى‌شوند كه ما در زمان كوتاهى به فهم مطالب بسيارى نايل مى‌آييم. يكى از آن موارد رؤيا در خواب است. گاهى انسان در مدّت كوتاهى خوابى مى‌بيند كه اگر حوادث آن بخواهد در بيدارى واقع شود، بايد چند روز طول بكشد؛ يك ماجراى طولانى را در مدت چند دقيقه در خواب مى‌بينيم و كلمات بسيارى را در مدّت كوتاهى مى‌شنويم. و اگر بخواهيم در زمان بيدارى آن كلمات را بازگو كنيم، چند ساعت وقت مى‌خواهد. مطلب ديگر اينكه نزول قرآن در يك شب، به اين معنا نيست كه آن به صورت الفاظى كه به وسيله امواج هوا شنيده مى‌شود بر پيامبر (ص) نازل شده است. قرآن مى‌فرمايد: «نَزَلَ بِه الرُّوحُ الاَْمينُ عَلَى قَلْبِكَ لِتَكُونَ مِنَ المُنْذِرينَ»1 و نفرمود «على سَمْعِك» يا «على اُذُنِك» .


1ـ شعراء / 193 ـ 194.

براى رفع اين استبعاد مى‌توان كامپيوتر را مثال زد. مطالب يك دايرة المعارف چندين جلدى را مى‌توان در يك ديسكت كامپيوترى جاى داد. با همراه داشتن اين ديسكت، همه مطالب اين دايرة المعارف در اختيار ما است. و ما مى‌توانيم هر لحظه كه بخواهيم با استفاده از يك دستگاه كامپيوترى، از مطالب آن استفاده كنيم. و اين بدان معنا نيست كه همه الفاظ اين دايرة المعارف به طور تفضيلى براى ما خوانده شده است. پس در عالم ماده مواردى يافت مى‌شوند كه مى‌توان مجموعه اى از معلومات خواندنى و شنيدنى را فشرده كرد. وقتى در اين عالم كه عالم تفرقه است چنين امكانى وجود دارد، به طريق اولى در عالم فوق ماده كه بيشتر به وصف وحدت تحقق دارد بهتر مى‌تواند مجموعه اى از حقايق با هم جمع شوند.

البته تحقق چگونگى اين امر براى ما پوشيده است، امّا مى‌دانيم كه چنين امرى محال نيست و نمونه اش را در اين عالم مى‌توان يافت. پس ممكن است در شب قدر در مدت كوتاهى ـ شايد چند دقيقه يا كمتر ـ كل قرآن بر قلب مقدس پيامبر (ص) نازل شده و او نيز آن را دريافت كرده باشد.

مرحوم علامه طباطبايى (رض) در مورد طريقه نزول قرآن، در تفسير الميزان مى‌فرمايد: قرآن كريم به دو صورت؛ نزول دفعى و نزول تدريجى بر پيامبر اكرم (ص) نازل شده است. نزول دفعى قرآن كه روايات از آن به «نزول الى بيت المعمور» و «نزول الى السماء الدنيا» و «نزول على قلب النبى (ص)» ياد كرده است، غير از نزولى است كه به مناسبت هاى خاص،

آيه آيه بر پيامبر اكرم (ص) نازل مى‌شده است. رابطه بين اين دو، رابطه «الجمع والتفريق» است؛ نزول قرآن طى بيست و سه سال بر قلب پيامبر اكرم (ص) نزول تفصيلى است و نزول قرآن در شب قدر، نزول دفعى و جمعى است. معناى نزول جمعى قرآن فراتر از درك ما است.

«... وَ ما اُوتيتُمْ مِنَ العِلْمِ اِلاّ قَليلا» 1

... و آنچه از علم به شما دادند بسيار اندك است.

در شب نزول قرآن ملايكه نازل مى‌شوند. اين شب بسيار عزيز و مايه اميد انسان ها است. كسانى كه به بيانات رسول اكرم (ص) و ائمه اطهار (ع) توجه دارند، در طول سال، خود را براى درك شب قدر آماده مى‌كنند. اگر بتوان كارى كرد كه يك شب انسان برابر با سى هزار شبانه روز ارزش پيدا كند، تلاش يك سال براى درك چنين شبى ارزش دارد.

از جمله چيزهايى كه براى درك شب قدر مؤثر است، خواندن سوره «قدر» در طول سال و خواندن هزار بار سوره «قدر» در شب هاى ماه مبارك رمضان يا خواندن صد مرتبه سوره «دخان» در اين شبها است.


1ـ اسراء / 85.

فصل قبلي

آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org