- جلسه اول: نماز جلوهاى از معرفت خدا
- جلسه دوم: راهكار درك عظمت خداوند
- جلسه سوم: جستارى در بحث توحيد
- جلسه چهارم: جستارى در بحث نبوت
- جلسه پنجم: جايگاه و ويژگى هاى نماز
- جلسه ششم: راهكار توجه قلبى به خدا در نماز
- جلسه هفتم: جستارى در مراتب نيت و عبادت خدا
- جلسه هشتم: سازوكارهاى تحصيل اخلاص و قصد قربت در نماز
- جلسه نهم: جايگاه قرآن در نماز
- جلسه دهم: قلمروشناسى معرفت خداوند
- جلسه يازدهم: مقام حمد و ستايش خداوند
- جلسه دوازدهم: ربوبيت الهى و تدبير جهان
- جلسه سيزدهم: تجلى رحمت الهى در آفرينش و تدبير جهان
- جلسه چهاردهم: تجلّى عبوديت در نماز (1)
- جلسه پانزدهم: تجلّى عبوديت در نماز (2)
- جلسه شانزدهم: جايگاه هدايت در نماز (1)
- جلسه هفدهم: جايگاه هدايت در نماز (2)
- جلسه هجدهم: جايگاه هدايت در نماز (3)
- جلسه نوزدهم: جايگاه هدايت در نماز (4)
- جلسه بيستم: جايگاه نعمت الهى در نماز
- جلسه بيست و يكم: رهيافتى به حقايق و معارف سوره توحيد (1)
- جلسه بيست و دوم: رهيافتى به حقايق و معارف سوره توحيد (2)
- جلسه بيست و سوم: رهيافتى به حقايق و معارف سوره توحيد (3)
- معرفی
جلسه اول
نماز جلوهاى از معرفت خدا
اهميت و جايگاه نماز
از قرآن و روايات و همچنين برهان هاى عقلى استفاده مىشود كه هدف نهايى از آفرينش انسان، تكامل روحى و معنوى و رسيدن به مقامى است كه قرب به خداوند متعال ناميده مىشود، و انسان با انجام دادن اعمال اختيارى مىتواند به اين مقام والا برسد. اعمال اختيارى در صورتى كه موجب نزديك شدن به قرب الهى باشند «عبادت» ناميده مىشوند. در اين باره قرآن كريم مىفرمايد:«وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الاِْنْسَ إِلاّ لِيَعْبُدُونِ؛1 و جنّيان و آدميان را نيافريدم مگر براى اينكه مرا بپرستند».
عبادات را مىتوان به دو دسته تقسيم كرد: برخى از آنها فقط براى اظهار بندگى به پيشگاه الهى صورت مىگيرند. قوام اين گونه اعمال (نظير نماز و روزه) به قصد قربت مىباشد و بدون آن، ماهيتشان تحقق نمىيابد. دسته دوم، اعمال ديگرى است كه با هدف خاصى انجام مىشوند و اگر مورد رضايت خداوند باشند و با قصد قربت تحقق يابند، عبادت به شمار مىآيند. بنابراين شرط اساسى در عبادت بودن يك عمل، قصد قربت است و هر قدر نسبت به آن اهتمام ورزيم، ارتباط نزديك ترى بين ما و خداوند برقرار مىگردد و از جنبه معنوى، به خداوند نزديكتر مىشويم.
از روايات اهل بيت(عليهم السلام) استفاده مىشود كه نماز، عبادت برتر است و خداوند متعال همه پيامبران و اوليا را به آن سفارش كرده است و اين امر از
1. ذاريات (51)، 56.
قطعيات اسلام به شمار مىرود. در قرآن نيز آمده است كه خداوند به حضرت موسى(عليه السلام)وحى فرمود: «وَ أَقِمِ الصَّلاةَ لِذِكْرِي؛1 و براى ياد من نماز را برپادار». حضرت عيسى(عليه السلام) نيز در گهواره اين سفارش خداوند را يادآور شد: «وَ أَوْصانِي بِالصَّلاةِ وَ الزَّكاةِ ما دُمْتُ حَيًّا؛2 و تا زندهام مرا به نماز و زكات سفارش كرده است».
اهميت نماز تا به حدى است كه قبولى عبادات ديگر به قبولى آن بستگى دارد و اگر نماز مورد قبول درگاه الهى قرار نگيرد، بقيه عبادات نيز قبول نخواهد شد. امام صادق(عليه السلام)مى فرمايند: «انَّ أَوَّلَ مَا يُحاسَبُ بِهِ العَبْدُ الصَّلوةُ فَإِنْ قُبِلَتْ قُبِلَ مَا سِوَاهَا؛3 اولين چيزى كه بنده درباره آن حساب رسى مىشود، نماز است؛ پس اگر پذيرفته شد، بقيه اعمال نيز پذيرفته خواهد شد».
ارتباط بين قبولى نماز و قبولى عبادات ديگر به توضيحى نياز دارد كه فعلا در صدد بيان آن نيستيم. منظور ما اين است كه بهترين راه رسيدن به قرب خداوند و نايل شدن به سعادت ابدى، نماز است؛ از اين رو بايد در انجام دادن آن اهتمام جدّى داشت.
توجه به اين نكته ضرورى است كه نماز ويژگى هايى دارد كه به ظاهر شريعت مربوط مىشود و رعايت آنها براى انجام دادن نمازِ صحيح لازم است؛ اما آنچه باعث تقرب حقيقى به خداوند مىشود، روح نماز و توجه دل به خداوند است. به عبارت ديگر، انسان از راه دل با خداوند ارتباط برقرار مىكند، نه از طريق شكل رفتار. بنابراين براى استفاده بهتر و شايستهتر از نماز، بايد
1. طه (20)، 14.
2. مريم (19)، 31.
3. محمدباقر مجلسى، بحار الانوار، ج 83، باب 6، حديث 46، ص 25.
بكوشيم روح نماز را بيشتر درك كنيم كه اين مهم با تعلق بيشتر دل به نماز حاصل مىشود. بر اين اساس، سعى ما بر آن است كه درباره محتواى نماز مباحثى را ارائه كنيم.
محتواى نماز و شناخت خداوند
به جز حركات و اقوال، نماز از محتوا و روحى ارزشمند برخوردار است كه با استفاده از آن، انسان به عالى ترين مراتب قرب الهى دست مىيابد. انديشه در محتواى نماز و آشنايى با عناصر معنوى اين معجون الهى، به ما كمك مىكند كه نمازمان را بهتر به جا آوريم و استفاده بيشترى از آن ببريم. اهميت توجه به روح و محتواى نماز از اين سخن امام رضا(عليه السلام) به خوبى روشن مىشود: «الصَّلوةُ قُرْبانُ كُلِّ تَقِىٍّ؛1 نماز، وسيله تقرب هر تقوا پيشه است».چنان كه اشاره كرديم، نماز غير از حركاتى نظير ايستادن، ركوع، سجده و نشستن در حال تشهد، خواندنى هايى نيز دارد كه خود به سه دسته تقسيم مىشوند: دسته اول از خواندنى هاى نماز، اذكار است؛ مانند «الله اكبر»، «الحمد لله» و «سبحان الله». دسته دوم، قرائت قرآن است. در ركعت اول و دوم نماز، بايد سوره حمد و سورهاى ديگر از قرآن خوانده شود. دسته سوم از خواندنى هاى نماز، عبارت است از دعاهايى كه در نماز مىخوانيم. البته اين دعاها (نظير دعايى كه در قنوت، ركوع و سجده، و نيز دعاهايى كه قبل از نماز يا در تعقيبات نماز خوانده مىشوند) واجب نيستند و از مستحبات نماز به شمار مىآيند.
در بين اذكار، ذكرى كه بيش از همه در نماز تكرار مىشود، «تكبير» است.
1. محمد بن يعقوب كلينى، اصول كافى، ج 3، ص 265.
ما در اذان نماز شش مرتبه تكبير را تكرار مىكنيم و سپس در اقامه چهار مرتبه تكبير مىگوييم؛ آن گاه نماز خود را با تكبيرة الاحرام آغاز مىكنيم. در فواصل نماز و پس از انجام هر عملى، مستحب است تكبير بگوييم؛ بعد از اتمام نماز نيز مستحب است، كه سه بار تكبير بگوييم. همچنين در تسبيحات فاطمه زهرا(عليها السلام)كه پس از نماز مىخوانيم، سى و چهار مرتبه تكبير مىگوييم. حال با توجه به اينكه تكبير ذكرى محورى است، بايد در معناى آن دقّت بيشترى داشته باشيم. شكى نيست كه شناخت معناى الله اكبر، متوقف بر شناخت معارف عميق الهى و عقلى است؛ زيرا درباره ذكر الله اكبر «= خدا بزرگتر است» اين سؤال مطرح مىشود كه «الله» كيست، و ما چه معنايى را از آن درك مىكنيم؟ اين سؤال به ظاهر ساده، از مسائل بسيار پيچيده و عميق است كه به راحتى نمىتوان از عهده تبيين آن برآمد و ما مىكوشيم در حد فهم خود آن را روشن كنيم.
كيفيت و گونه هاى شناخت خداوند
در زبان عربى، اسم جلاله «الله» به صورت اسم خاص و علم شخصى براى خداوند به كار مىرود و معنايى را مىشناساند كه مخصوص پروردگار است. در تعريف اين واژه گفته شد: الله إِسمٌ لِذات مُسْتَجْمِع لِجَمِيعِ الصِّفاتِ الكَمالِيَّةِ؛ الله اسم براى ذاتى است كه همه صفات كمالى را دارد. در مقابل الله كه اسم ذات خداوندى است، نام هاى ديگر براى ذات پروردگار وضع نشدهاند، بلكه براى بيان اوصاف خداوند وضع گرديدهاند؛ مثلاً رحمان، رحيم، خالق و عليم، عنوان هايى براى صفات خداوند هستند و ما با هر يك از آنها به صفتى از صفات خداوند اشاره مىكنيم.
پس از آنكه ما كسى را شناختيم و به ذات او آگاهى يافتيم، مىتوانيم با استفاده از اسم خاص به ذات وى اشاره كنيم. وقتى نام «حسن» را مىشنويم، آن را بر شخص خاصى تطبيق مىدهيم و اين نام، اسم ذات و علم براى آن شخص و مفهومى جزئى به شمار مىرود، و با ويژگى هايى چون عالم، فقيه و مانند آنها كه از اوصاف شخص حكايت دارند و در زمره مفاهيم كلى به شمار مىروند، متفاوت است. اسم خاص كسى را هنگامى به كار مىبريم كه ذات او را بشناسيم و آن اسم، از شخص معين و شناخته شده حكايت كند و قابل شناساندن به ديگران باشد. اكنون اين سؤال مطرح مىشود كه وقتى گفته مىشود الله اسم ذات خداوند است، آيا شخص خداوند را شناختهايم تا با كلمه الله به او اشاره كنيم؟ وقتى تصور ما اين است كه الله اسم شخص و عَلَمِ ذات خداوند است، آيا همانگونه كه حسن را مىشناسيم و وقتى نام حسن برده مىشود ذهن ما متوجه آن شخص مىشود، آيا شخص خداوند را شناختهايم تا وقتى نام الله برده مىشود، فوراً ذهن ما متوجه آن حقيقت و واقعيت شود؟ يا اينكه ما شناخت عينى و حقيقى به خداوند نداريم و شناخت ما به خداوند غير مستقيم و از طريق شناخت اوصاف او (نظير آفريننده جهان و روزى دهنده) حاصل شده است. در اين صورت با توجه به اينكه اوصافْ، مفاهيمى كلى هستند، شناخت ما به خداوند نيز،شناختى كلى خواهد بود، نهشناختى جزئى و شخصى.
از قرآن استفاده مىشود كه انسان به شخص و ذات خداوند معرفت دارد و اين معرفت در عالم ديگرى، به نام «عالم ميثاق» و يا «عالم ذرّ» به دست آمده است. خداوند متعال درباره اين معرفت مىفرمايد: «وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَنِي آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلى أَنْفُسِهِمْ أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ قالُوا بَلى
شَهِدْنا أَنْ تَقُولُوا يَوْمَ الْقِيامَةِ إِنّا كُنّا عَنْ هذا غافِلِينَ؛1 [ياد كن]آن گاه كه پروردگار تو از پشت فرزندان آدم، فرزندان آنان را بر گرفت و آنان را بر خودشان گواه كرد، [فرمود:]آيا من پروردگار شما نيستم؟ گفتند: چرا، گواهى مىدهيم؛ [اين گواهى را گرفتيم] تا روز رستاخيز نگوييد كه ما از اين، بى خبر بوديم».
موضوع عالم ميثاق و عالم ذرّ از مباحث بسيار پيچيده و عميق قرآنى است كه فعلا ما در صدد بيان آن نيستيم؛2 اما آنچه به طور اجمال از آيه فوق برداشت مىشود، اين است كه خداوند متعال در نشئهاى ديگر، نوعى مواجهه و رويارويى با همه انسان ها داشته و درآن رويارويى، از آنان اقرار بر پروردگار بودن خود گرفته، و همه انسان ها به اين حقيقت كه خداوند پروردگار آنهاست شهادت دادهاند. فايده اين اعتراف آن است كه هيچ كس حجتى براى انكار خداوند ندارد و در روز قيامت كافران و تبه كاران نمىتوانند خطاب به خداوند بگويند: «ما تو را نمىشناختيم».
براى تبيين معرفت فوق و كيفيت حصول آن و نحوه به انجام رسيدن حجت بر انسان ها در روز قيامت، آنچه مىتوان ذكر كرد اين است كه اساساً ما از سه نوع شناخت برخورداريم: 1.شناخت آگاهانه؛ 2.شناخت نيمه آگاهانه؛ 3.شناخت ناآگاهانه؛شناختى كه در آيه ميثاق از آن ياد شده، از نوع شناخت ناآگاهانه است. توضيح اينكه ممكن است كسى چيزى را بداند؛ اما به دانسته خود توجه نداشته باشد و ناگاه شرايطى براى او فراهم آيد كه به آنچه مىدانسته، توجه يابد و دانستهاى كه از آن غافل بود، به ساحت آگاهى او وارد شود.
با توجه به اين حقيقت، آيات و روايات فراوانى دلالت دارند كه انسان به
1. اعراف (7)، 172.
2. ر.ك: محمدتقى مصباح يزدى، معارف قرآن (3 ـ1)، ص 37 ـ 47.
خداوند معرفتى ناآگاهانه دارد و اگر حجاب ها برداشته شوند، به آن معرفت آگاهى مىيابد. هنر انسان اين است كه در همين عالم بكوشد كه با اختيار خود آن معرفت ناآگاهانه رابه معرفتى آگاهانه تبديل كند؛ يعنى با تلاشى توان فرسا توفيق يابد شخص خدا را بشناسد و شناخت حقيقى به خداوند پيدا كند، نه اينكه او را از طريق مفاهيم كلى بشناسد. مسلّماً اگر كسى شخص خداوند را شناخت و با او انس گرفت، ديگر او را فراموش نمىكند و از او غافل نمىشود.
عالى ترين مرتبه شناخت خداوند
شناخت خداوند و معرفت الهى، در كلمات بزرگان، هدف آفرينش معرفى شده است؛ چنان كه در سخنان امام راحل(رحمه الله)آمده كه هدف آفرينش «معرفة الله» است و اگر گفته مىشود كه پيامبران براى اجراى عدالت مبعوث شدند، اجراى عدالت هدف نهايى نيست، بلكه مقدمه معرفة الله مىباشد.1 پس بالاترين مرتبه شناخت خداوند، معرفت شخصى ذات پروردگار است كه طى آن انسان با همه وجودْ خداوند را مىبيند و شهود مىكند و به مرتبهاى از درك و يقين به ذات حق مىرسد كه هيچ شكى در وجود خداوند براى او باقى نمىماند. هنگام عبادت اگر توجه انسان از غير خداوند قطع شود و با حضور قلب كامل به خداوند توجه يابد، مرتبهاى از معرفت شخصى به ذات خداوند براى وى حاصل مىآيد. البتّه معرفت به اسما و صفات خداوند، مطلوب و لازم است؛ اما اين معرفت مقدمه رسيدن به معرفت ذات پروردگار مىباشد.
1. عمده نظر كتاب الهى و انبياى عظام، بر توسعه معرفت است. تمام كارهايى كه آنها كردند، براى اين بوده است كه معرفة الله را به معناى واقعى توسعه دهند. عدالت اجتماعى غايتش براى اين است... تمام مقصد انبيا برگشتش به يك كلمه است و آن معرفة الله است، تمام مقدمه اين است.(امام خمينى، صحيفه نور، ج 19، ص 84 و 283.)
روشن شد كه ما به ذات خداوند معرفتى ناآگاهانه داريم كه در عالم ميثاق براى ما حاصل شده و شناخت ما از «الله» كه اسم ذات خداوند است، فعلا معرفتى اجمالى و ناقص است و وقتى در پايان مراحل تكاملى معرفت، به او معرفت آگاهانه يافتيم، ذات وى كاملا براى ما شناخته خواهد شد و قابل اشتباه با موجود ديگرى نخواهد بود. اگر در اين دنيا به معرفت شهودى دست نيابيم، در قيامت كه حجاب هاى معرفت از فرا روى ما برداشته مىشود، خود را در محضر خداوند مىبينيم و حجتى در قبال گناهان و كوتاهى هاى خود نداريم. در آن روز همه مردم خدايى را كه ناآگاهانه مىشناختند، آگاهانه خواهند شناخت و اگر جز او كس ديگرى را عبادت كردهاند، به اشتباه خود پى مىبرند. در آن روز، با همه وجود به مالكيت مطلق خداوند اعتراف مىكنند: «يَوْمَ هُمْ بارِزُونَ لا يَخْفى عَلَى اللهِ مِنْهُمْ شَيْءٌ لِمَنِ الْمُلْكُ الْيَوْمَ للهِِ الْواحِدِ الْقَهّارِ؛1 روزى كه نمايان شوند، هيچ چيز از آنان بر خدا پوشيده نباشد، [و ندا آيد كه]امروز فرمانروايى از آنِ كيست؟ از آنِ خداوند يكتاى قهار است».
راه تبديل معرفت ناآگاهانه به معرفت آگاهانه، عمل به دستورات شريعت و پيروى از سيره پيامبر(صلى الله عليه وآله) و ائمه اطهار(عليهم السلام) و همچنين شناخت صفات خداوند و توجه به آنهاست كه از همه ما برمى آيد. با شناخت و توجه به صفات خداوند و تمركز بر روى آنها، رفته رفته زمينه توجه كامل قلبى به خداوند و معرفت آگاهانه به او فراهم مىشود و به مرحلهاى مىرسيم كه خداوند نور معرفت خويش را بر دلمان مىتاباند و در آن صورت، شناخت ذات خداوند براى ما حاصل مىگردد. اين، همان مسيرى است كه فرا روى انبيا، ائمه و اولياى
1. غافر (40)، 16.
خداوند گشوده بود و آنان از اين طريق، به معرفت آگاهانه خداوند رسيدند و ما را نيز به پيمودن آن دعوت كردند.
در تعريف واژه «الله» كه اسم خاص خداوند است، گفته مىشود: «ذات مستجمعٌ لجميع الصّفاتِ الكماليّة» در اين تعريف مفهوم «ذات» كه مفهومى است كلى،شناختى كلى و غير مستقيم از خدا به دست مىدهد و شخص خداوند شناخته نمىشود. با چنين تعبيرى تنها اشارهاى به موجودى عينى و خاص مىشود. چنان كه وقتى بخواهيمشناختى كلى و اجمالى از شخصى به نام «حسن» ارائه دهيم، مىگوييم: حسن فرزند على است كه در فلان تاريخ متولد شده است. در اين معرّفى حسن با مفاهيمى كلى شناخته شده و به هيچ وجه وجود مشخص و عينى او كه با مشاهده شناخته مىشود، به ديگران نمايانده نشده است. شناخت ذات خداوند هم با الفاظ و مفاهيم به دست نمىآيد، بلكه با تجلّى ذات خداوند بر قلب انسان و هدايت خاص او حاصل مىگردد و در پرتو تابش نور علم الهى به قلب انسان است كه وى ذات خداوند را مىشناسد.
پس مىتوان ذات خداوند را شناخت و بايد بكوشيم كه به اين شناخت دست يابيم؛ اما بايد توجه داشت كه اين شناخت مراتبى دارد كه عالى ترين مرتبه آنْ (شناخت كامل ذات خدا) به خداوند اختصاص دارد و حتى انبيا و اولياى خاص خدا نيز، به آن مرتبه نمىرسند. انسان ها در حد سعه وجودى خود مىتوانند كمابيش به ساير مراتب معرفت خداوند دست يابند.
فرايند شناخت صفات خداوند
گفتيم كه از جمله راه هاى توجه به خداوند و شناخت او، توجه به صفات اوست؛ از اين رو در نماز ذكرهايى آمده كه باعث توجه به خداوند مىشوند. آن اذكار در
تسبيحات چهارگانه؛ سبحان الله، الحمد لله، لا إله إلاَّ الله و الله اكبر خلاصه مىشوند. البته در نماز مىتوان از ذكرهايى چون «شكراً لله» نيز استفاده كرد؛ اما آنها جزء نماز به شمار نمىآيند. در بين ذكرهايى كه در نماز بايد خوانده شود، بر «الله اكبر» بيشتر تأكيد شده است و مىتوان گفت كه الله اكبر، ذكر محورىِ نماز است. اين ذكر هم قبل از نماز ـ در اذان و اقامه ـ، هم در طليعه آن، هم در بين نماز و هم پس از نماز خوانده مىشود. در اين ذكر، صفت «اكبر» محور قرار گرفته است و ما از طريق اين صفت مىخواهيم خداوند را بشناسيم؛ به همين دليل بايسته است كه در مفهوم «اكبر» بيشتر دقّت كنيم؛ اما اين مفهوم چگونه شناخته مىشود؟ و اساساً ما مفاهيم را چگونه درك مىكنيم؟
در پاسخ به پرسش فوق، بايد گفت كه معمولاً شناخت هاى آگاهانه انسان، از طريق حواس ظاهرى و باطنى حاصل مىشوند: ما با ديدن، شنيدن، لمس كردن و چشيدن به پديده هاى ظاهرى و مادى كه با حواس ظاهرى قابل درك هستند، علم پيدا مىكنيم. همچنين احساسات باطنى؛ چون غم، شادى، ترس و اميد، به وسيله حواس باطنى و با علم حضورى درك مىشوند. (روشن است كه منظور ما در اينجا تحصيل معرفت آگاهانه است، نه معرفت ناآگاهانه. چنان كه گفتيم، ما به خداوند معرفت ناآگاهانه داريم كه اين معرفت بر جاى مانده از عالم ميثاق است و از قبيل علم حصولى آگاهانه نيست.)
پس از آنكه از طريق حواسّ، معرفت هايى براى ما حاصل شد، ذهن به واسطه توانايى ها و قدرت تجزيه و تحليلى كه دارد، مىتواند از معلومات حسى مفاهيمى را انتزاع كند. اين مفاهيم در زمره مدركات حسى ما به شمار نمىآيند و با عموميّتى كه دارند، امور غير مادّى و نامحسوس را هم شامل مىشوند؛ نظير مفهوم «كمال» و «شدّت» كه در اثر مقايسهاى كه ذهن روى مدركات
خارجى و محسوس انجام داده، انتزاع شده؛ امّا دايره صدق آنها محدود به محسوسات نيست.
همچنين، مفهوم «بزرگى» و «كوچكى» از مفاهيم نسبى و اضافى هستند. بزرگى و كوچكى از امور محسوس نيستند كه بتوان آنها را مشاهده كرد، بلكه پس از آنكه مقايسهاى بين دو چيز انجام گرفت، دو مفهوم متضايف (كوچك و بزرگ) انتزاع مىشوند؛ آن گاه در مقايسهاى ديگر چيزى را كه به مفهوم بزرگ متصف شده، با چيزى كه حجم بيشترى دارد مقايسه مىكنيم و آن را با مفهوم «بزرگ تر» توصيف مىنماييم. در حقيقتْ مفهوم بزرگتر در اثر عروض اضافه ثانوى بر اضافه اوّلى به دست مىآيد.
مفاهيم كوچك و بزرگ و بزرگ تر، از امور مادّى و محسوس انتزاع شدهاند؛ امّا با تعميم و تجريدى كه ذهن درباره آنها انجام مىدهد، بر اشياى نامحسوس نيز قابل صدق مىباشند. البته اينكه چگونه ما از عالم محسوسات به معانى انتزاعى و مفاهيم غير مادى و غير حسى منتقل مىشويم و فرآيند انتزاع مفاهيم از امور محسوس چيست، از مباحث فلسفى پيچيدهاى است كه از ديرباز مورد توجه فيلسوفان بوده است، گرچه نحوه انتزاع مفاهيم، براى ما ناشناخته باشد، همه ما مفاهيم انتزاعى را مىشناسيم و تجربه ثابت كرده كه ما با مقايسه بين دو جسم مادى، مفهوم بزرگتر را انتزاع و بر يكى از آن دو اطلاق مىكنيم. گاهى اين مقايسه را در امور معنوى و غير مادى انجام مىدهيم و شخصى را به لحاظ روحى و معنوى «بزرگ» مىناميم و منظورمان بزرگى او در جهات مادى نيست، بلكه بزرگى معنوى وى مدّ نظر ما است. چنان كه درباره دو صفت نسبى و اضافىِ «بالا» و «پايين»، گاهى دو امر محسوس مثل سقف و كف اتاق را با يكديگر مقايسه مىكنيم و مىگوييم
يكى كف و پايين و ديگرى فوق و بالاست. گاهى نيز اين مقايسه را در امور معنوى انجام مىدهيم و علوّ و رفعت معنوى را اراده مىكنيم.
وقتى قرآن درباره خداوند مىفرمايد: «هُوَ الْعَلِيُّ الْكَبِيرُ؛1 و خداست والا و بزرگ» يا مىفرمايد: «الْكَبِيرُ الْمُتَعالِ؛2 بزرگ و برتر است» به هيچ وجه منظورْ بزرگى مادى نيست، بلكه اين بلند مرتبگى از مفاهيم معنوى است؛ چون اين مفاهيم به جز مصاديق مادى، مصداق هاى معنوى نيز دارد.
حاصل آنكه مفاهيمى چون بزرگى و بالايى ابتدا در عالم محسوسات براى ما درك مىشوند و بعد از تجريد و تعميم، آن مفاهيم را براى امور معنوى نيز به كار مىبريم، و از آنجا كه مفاهيم منتزع از عالم ماده، شائبه جسمانيت و محدوديت دارند، وقتى بر امور معنوى و از جمله خداوند اطلاق مىشوند، بايد از خواص مادى تنزيه شوند.
به طور كلى آنچه را درك مىكنيم، محدود است و ذهن ما آمادگى درك نامحدود را ندارد. پس وقتى از نامحدود بودن موجودى سخن مىگوييم، بدان معنا نيست كه حقيقت نامحدود بودن را شناخته ايم، بلكه با تركيب كردن مفهوم «نفى» (نا) و «محدود» به امرى كه حقيقتش را نشناخته ايم، اشاره مىكنيم. چنان كه وقتى موجودى را به «نامتناهى» توصيف مىكنيم، حقيقت نامتناهى براى ما شناخته شده نيست، بلكه پس از درك مفهوم «متناهى» و مفهوم «نا» آن دو را با هم تركيب مىكنيم و به اين وسيله، از نامتناهى بودن خداوند خبر مىدهيم. علم ما بسيار محدود است و در مقابل علم مطلق خداوند چيزى به شمار نمىآيد و چنان كه قرآن كريم مىفرمايد، بهره كمى از
1. لقمان (31)، 30.
2. رعد (13)، 9.
علم الهى نصيب ما شده است: «وَ ما أُوتِيتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلاّ قَلِيلاً»؛1 آنچه را ما درك مىكنيم، محدود و همراه با نقص، عيب و ضعف است؛ اما خداوند اين امكان را به ما داده است كه با تركيب كلمه نفى و تنزيه با يكى از مفاهيم محدودْ، او را از آن نقص ها و محدوديت ها منزه بدانيم؛ مثلاً بگوييم خداوند موجودى است كه فقر و جهل ندارد و از هر نقصى منزه است، يا بگوييم خداوند علم نامحدود دارد. اگر جز اين بود، راهى براى بيان صفات خداوند نداشتيم.
بنابراين معرفت هاى آغازين ما آكنده از نقايصند. محدوديت ها و نقايصى كه خداوند از آنها منزه مىباشد. حتى علم ما، از طريق ديدن، شنيدن و ساير حواس محدود به دست آمده و نمىتوان چنين علم محدود و ضعيفى را به خداوند نسبت داد. شايد سرّ اينكه قرآن تكبير و تهليل خداوند را به موجودات نسبت نداده و تسبيح وى را به همه موجودات نسبت داده است و فرموده: «سَبَّحَ للهِِ ما فِي السَّماواتِ وَ الاَْرْضِ؛2 آنچه در آسمان ها و زمين است، خدا را به پاكى مىستايند». اين است كه اولين مرتبه معرفت خداوند كه براى هر موجودى حاصل مىشود، تنزيه او از نقايص است؛ آن گاه با تنزيه و رفع نقايص از خداوند، اين زمينه پديد مىآيد كه خداوند را موجود كاملى بدانيم كه مصاديق صفات كامل در وجود او جمع شده و از اين جهت كه ما يقين داريم او كمال بى نهايت است و همه ويژگى هاى مثبت را دارد، وى را به «اكبر» متصف مىكنيم؛ گرچه نه حقيقت خداوند براى ما عيان شده و نه حقيقت صفات كماليه او.
اگر بخواهيم معناى «اكبر» در «الله اكبر» را بشناسيم و به بزرگى خداوند توجه پيدا كنيم، اول بايد درباره بزرگى جسمانى بينديشيم و سپس ذهنمان را
1. اسراء (17)، 85.
2. حديد (57)، 1.
از عالم جسمانى فراتر ببريم و به بزرگى معنوى معطوف سازيم و باور كنيم كه بزرگى به امور جسمانى اختصاص ندارد. با زدودن شائبه هاى مادّيت، نقص و محدوديّت است كه روح ما آمادگى مىيابد تا از عالم ذهن به عالم ديگرى كه آن را «قلب» مىنامند، منتقل شود و به اندازه ظرفيت، نورانيت و صفايش با مصداق اين مفاهيم آشنا شود.
كسى كه در عالم لفظ و مفهومْ محبوس مانده، با كسى كه به مصداق و حقيقتى فراتر از مفهومْ دست يافته، فاصله زيادى دارد. براى تقريب به ذهن، اگر كسى دركى از شادى و غم نداشته باشد، وقتى لفظ شادى و غم تعريف مىشود، تنها مىتواند مفهومى مبهم از آنها را تصور كند؛ اما كسى كه شادى و غم را حس كرده است، هنگام ذكر اين دو واژه به مصداق غم و شادى و خاطرهاى كه از آن دو دارد، توجّه پيدا مىكند و در اين صورت او شناخت روشن ترى از غم و شادى خواهد داشت. همچنين كسى كه حقيقت ترس را درك كرده و در جريان حادثهاى ترسيده باشد، نسبت به كسى كه اصلا نترسيده درك روشن ترى از مفهوم ترس دارد.
با توجه به آنچه كه گفتيم بايد بكوشيم ذهن ما از الفاظ و مفاهيم به سوى مصاديق سير كند، امام راحل(رحمه الله) كراراً در كتاب چهل حديث و ساير نوشته ها و سخنان خود تذكر مىدادند كه بكوشيد معانى را وارد قلب خود كنيد تا در آنجا محقق و ثابت شوند. توصيه ايشان اين بود كه به مفاهيم الفاظ اكتفا نشود و سعى كنيم به مصاديق آنها توجه يابيم. پس اگر مىخواهيم تصور درستى از بزرگى خدا داشته باشيم، سعى كنيم ذكر «الله اكبر» را كه مكرر در نماز و تسبيحات حضرت زهرا(عليها السلام) و دعاها و تظاهرات سياسى بر زبان مىآوريم، از صميم دل درك نماييم. برخى تسبيحات حضرت زهرا(عليها السلام) را خيلى سريع و
حتى بدون توجه به لفظ آن مىگويند؛ مسلماً چنين ذكرى با ذكر «الله اكبر» كه حقيقت آن در قلب درك شده است و ذاكر با توجه كامل آن را بر زبان جارى مىسازد، خيلى فرق دارد؛ چنان كه بين حقيقت و واقعيت گنج با لفظ و مفهوم آن، فرق بسيارى است!
البته صِرف تلفظ اين اذكار و اكتفا به ذكر لفظى، بهتر از خوددارى از اصل ذكر است؛ چون وقتى انسان در نماز و پس از آن، زبانش به ذكر خدا گوياست، بالأخره در مقام پرستش خدا برآمده و امر خدا را امتثال مىكند؛ اما نبايد به ذكر لفظى اكتفا كرد و بايد حقيقت ذكر را درك نمود. به كسى كه تنها ذكر «الله اكبر» را بر زبان مىآورد، ثواب مىدهند؛ چون امر خداوند را اطاعت كرده است؛ اما اين ذكر از حد لفظ فراتر نرفته. از ما خواستهاند كه به حقايق اين معارف برسيم، نه اينكه به الفاظ و مفاهيم اكتفا كنيم.
از آنجا كه براى توجه به بزرگى خداوند، اول بايد به بزرگى مادى توجه يابيم تا تدريجاً ذهن آماده درك مفاهيم معنوى ـ از جمله بزرگى خداوند - شود، پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) و ساير بزرگان دين توصيه كردهاند كه درباره عظمت اين عالم بينديشيد. خوشبختانه امروز با توجه به اكتشافات و دستاوردهاى علمى بشر درباره وسعت اين عالم، كهكشان ها، فاصله چند ميليون سال نورى بين ستارگان و... مىتوانيم درك بهترى از عظمت عالم داشته باشيم. هنگامى كه عظمت اين عالم را با خودمان مىسنجيم، پى مىبريم كه ما چقدر حقير و ناتوانيم؛ سپس با توجه به اين حقيقت كه عالم ماده با اين وسعت و عظمت با يك امر الهى خلق شده است، عجز خود را از درك عظمت و كبريايى الهى بهتر مىفهميم، و در آن صورت است كه «الله اكبر» براى ما معناى روشن ترى خواهد داشت و قلب ما براى آشنا شدن به حقيقت آن آمادهتر مىشود.
آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org