قال علي عليه‌السلام : إِنَّهُ لَيْسَ لِأَنْفُسِكُمْ ثَمَنٌ إِلَّا الْجَنَّةَ فَلَا تَبِيعُوهَا إِلَّا بِهَا؛ امير مومنان عليه‌السلام مي‌فرمايند: همانا براي شما بهايي جز بهشت نيست، پس به کمتر از آن نفروشيد. (نهج‌البلاغه، حکمت456)

 جلسه دوم
راهكار درك عظمت خداوند

 

مرورى بر مطالب پيشين

گفتيم كه «تكبير» ذكر محورى نماز است كه چندين بار در طليعه، قبل، بعد و در اثناى نماز تكرار مى‌شود. همچنين اشاره كرديم كه علت تكرار ذكر تكبير، آن است كه روح نماز و عبادت، اظهار كوچكى و حقارت در پيشگاه مقدس خداوند است و براى انجام دادن عبادتى شايسته، توجه به كوچكى خود و بزرگى خداوند ضرورى است و هر قدر اين توجه بيشتر باشد، عبادت بهتر و كامل‌تر انجام خواهد گرفت.

نكته ديگرى كه بدان اشاره كرديم آن است كه در ذكر شريف تكبير، «الله» با صفت تفضيلى «اكبر» ـ آن هم به صورت مبهم و بدون مقايسه با كسى و چيزى ـ توصيف شده است. شايد ابهام و عدم مقايسه بزرگى خداوند با كس و چيزى ديگر، از آن روست كه خداوند را نمى‌توان با ديگرى مقايسه كرد و ما به صورت مبهم بزرگى خداوند را درك مى‌كنيم. در هر صورت، با گفتن الله اكبر علاوه بر آنكه كوچكى خود و بزرگى خداوند را درك مى‌كنيم، با مقايسه‌اى ذهنى بين خداوند و هر بزرگ ديگرى، وى را بزرگ‌تر از هر كسى مى‌يابيم.

همچنين اشاره كرديم كه هر صفتى را كه به خداوند متعال نسبت مى‌دهيم، در ابتدا مفهوم آن ويژگىْ از مدركات ما به دست آمده‌اند كه از مصداق هاى محدود در وجود ما و يا موجودات ديگر درك شده‌اند؛ سپس آن مفهوم را با تجريد و تنزيه از نقص ها و محدوديت ها به خداوند نسبت مى‌دهيم. پس هر گاه صفتى را به خداوند نسبت مى‌دهيم، قبلا آن را از طريق

مصاديق محدود درك كرده‌ايم و چون مى‌توانيم مرتبه عالى ترى براى آن صفت فرض كنيم، با در نظر گرفتن مرتبه‌اى نامتناهى و نامحدود براى آن صفت كه بالاتر از آن تصور نشود، آن را به خداوند نسبت مى‌دهيم. به عنوان مثال، وقتى مى‌گوييم خداوند قادر است، در ابتدا مفهوم قدرت محدود را از مصداق محدودى به دست آورده‌ايم و سپس با تنزيه و تجريد قدرت از محدوديت ها، آن را به خداوند نسبت مى‌دهيم و مى‌گوييم خداوند قدرت دارد و قدرت او نامحدود است. مثال ديگر اينكه ما نمونه‌اى از علم را در وجود خود مى‌يابيم؛ اما وقتى خود را با علماى ديگر مقايسه مى‌كنيم، پى مى‌بريم كه علم آنان فراتر و بيشتر از علم ما است. در اينجاست كه علم خود را محدود و ناچيز مى‌يابيم؛ آن گاه وقتى علم علماى بزرگ را با علم معصومان(عليهم السلام)مقايسه مى‌كنيم، پى مى‌بريم كه علوم آنان هر چند زياد باشد، در برابر علم معصومان(عليهم السلام) قطره‌اى از دريا نيز به شمار نمى‌آيد؛ پس علم آنان نيز محدود است؛ آن گاه وقتى علم معصومان(عليهم السلام) را با علم خداوند مى‌سنجيم، در مى‌يابيم كه علم ايشان قابل سنجش با علم خداوند نيست و علم خداوند نامحدود، نامتناهى و فراتر از هر علمى است. اينجاست كه هنگام انتساب علم به خدا پس از ملاحظه مصداق هاى محدود علم، آن را از همه نقص ها و محدوديت ها تنزيه و تجريد مى‌كنيم و مى‌گوييم خداوند علم دارد؛ اما علم او نامحدود است.

نسبت علم معصومان(عليهم السلام) با علم خداوند

از برخى روايات استفاده مى‌شود كه خداوند معصومان(عليهم السلام) را از علم نامحدودى برخوردار ساخته است و آنان به همه ابعاد و زواياى علوم آگاهى دارند. همچنين مقام نورانيت آنها نامحدود است؛ چنان كه در «زيارت جامعه»

مى خوانيم: «خَلَقَكُمُ اللهُ أَنواراً فَجَعَلَكُمْ بِعَرشِهِ مُحْدِقِينَ حَتَّى مَنَّ اللهُ عَلَيْنا فَجَعَلَكُمْ فى بُيُوت أَذِنَ اللهُ أَنْ تُرفَعَ وَ يُذْكَرَ فيها اسمُهُ؛خداوند [پيش از اجسام و ارواح ديگر]شما را به صورت انوارى آفريد و محيط بر عرش خود گردانيد، تا اينكه به نعمت وجود شما بر ما منّت نهاد و شما را در خاندان هايى قرار داد كه خود امر فرمود بلند مرتبه گردند و نام او در آنها برده شود».

در قرآن و روايات آمده است كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) و ائمه اطهار(عليهم السلام) بر «لوح محفوظ» كه همه علوم در آن گرد آمده، احاطه دارند و آيات «فِي كِتاب مَكْنُون، لا يَمَسُّهُ إِلاَّ الْمُطَهَّرُونَ؛1 در كتابى پوشيده و نهان داشته [لوح محفوظ]كه جز پاك شدگان به آن دست نمى‌رسانند». به همان لوح محفوظى اشاره دارد كه همه چيز در آن ثبت شده و هيچ كس جز پاك شدگان به آن دست رسى ندارد.

شكى نيست كه پاك شدگان، خاندان عصمت و طهارت ـ صلوات الله عليهم ـ هستند؛ چنان كه خداوند در آيه تطهير فرمود: «إِنَّما يُرِيدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً؛2 خداوند مى‌خواهد از شما خاندان پيامبر، پليدى را ببرد و شما را پاك و پاكيزه گرداند».

گرچه پيامبر(صلى الله عليه وآله) و اهل بيت(عليهم السلام) بر لوح محفوظ احاطه دارند و علم آنان به يك معنا نامحدود است، علمشان به پايه علم خداوند نمى‌رسد؛ زيرا علم آنان عاريتى است و خداوند آن را به آنها افاضه كرده؛ اما علم خداوند از آن خود اوست و او از پيش خود داراى علمى نامتناهى مى‌باشد. هيچ كس جز خدا، از خود چيزى ندارد و پيامبر(صلى الله عليه وآله) نيز هر چه دارد از خداست، و عنايت، توجه و


1. واقعه (56)، 79 ـ 80.

2. احزاب (33)، 33.

هدايت خداوند او را به آن مقام رفيع رساند، تا آنجا كه خداوند درباره آن حضرت فرمود: «أَلَمْ يَجِدْكَ يَتِيماً فَآوى. وَ وَجَدَكَ ضَالاًّ فَهَدى؛1 آيا تو را يتيمى نيافت پس جاى و پناه داد [به وسيله عمويت ابوطالب]؟ و راه گم كرده‌ات يافت پس راه نمود».

پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) همه علوم را مى‌داند؛ اما خداوند آن علوم را به ايشان عنايت كرده است. پس تفاوت علم بى نهايت معصومان(عليهم السلام) با علم بى نهايت خداوند، در عاريتى بودن علم آنان و اصلى و ذاتى بودن علم خداوند است. علم عاريتى هيچ اصالتى ندارد و اصالت، از آن علم خداست؛ از اين رو نمى‌توان نسبتى را بين آن دو علم در نظر گرفت. فاصله بين علم عاريتى بى نهايت و علم اصيل خداوند، و نيز فاصله بين خداوند و عالى ترين مخلوقش كه مقام نورانى رسول خدا(صلى الله عليه وآله)است، از لحاظ شرف و رتبه وجودىْ بى نهايت مى‌باشد.

در دعاى مخصوص ماه رجب كه از ناحيه حضرت ولى عصر ـ عجل الله فرجه الشريف ـ رسيده و بزرگان به خواندن آن اهتمام ويژه دارند، مى‌خوانيم: «لا فَرْقَ بَيْنَكَ و بَينَها إِلاَّ أَنَّهُمْ عِبادُكَ و خَلْقُكَ؛ ميان تو و آنها جدايى نيست، جز آنكه آنان بنده و مخلوق تو هستند». يعنى معصومان(عليهم السلام)مانند خداوند، علم بى نهايت دارند و آنچه را خدا مى‌داند، آنان نيز مى‌دانند؛ اما در هر حال آنان مخلوق و بنده خداوند هستند. خدا مالك و غنى، و آنان فقير و نيازمند به خدايند؛ از اين رو بى نهايت تفاوت و فاصله بين آنان و خداوند وجود دارد.

بنابراين گرچه علوم اهل بيت(عليهم السلام) بى نهايت است، از حيث شدّت، فضيلت و اصالت قابل مقايسه با علم بى نهايت خداوند نيست؛ چنان كه ما معتقديم «ازلى بودن» و «ابدى بودن» از صفات خداوند است؛ اما در عين حال بر اين


1. ضحى (93)، 6 ـ 7.

باوريم كه در قيامت بهشتيان تا ابد در بهشت به سر مى‌برند و جهنميان تا ابد در جهنم خواهند ماند. پس صفت جاودانگى و ابدى بودن انسان در بهشت يا جهنم، از نظر بُعد زمانى با ابدى و جاودانگى خداوند شباهت دارد؛ اما از لحاظ مرتبه وجودى قابل مقايسه با مقام ابديت خداوند نيست.

براى روشن شدن بيشتر مطالب، از يك مثال رياضى بهره مى‌گيريم: خطى را در نظر مى‌گيريم كه بى نهايت امتداد دارد؛ اما فاقد سطح و عرض است. اين خط بى نهايت امتداد طولى دارد؛ ولى اين ويژگى باعث نمى‌شود كه داراى سطح شود. حال اگر سطح بى نهايتى نيز براى آن در نظر گرفتيم، باز هم داشتن طول و سطحى بى نهايت، مستلزم برخوردارى از ارتفاع بى نهايت نيست. ممكن است سطح برخوردار از طول و عرضى غير متناهى، داراى يك سانتى متر ارتفاع باشد و يا ارتفاع و قطرى نداشته باشد. حال اگر بر اساس حركت جوهرى و نيز نسبيت انيشتين بُعد چهارمى به نام زمان نيز اثبات شود،1 نامحدود بودن در يك يا چند بُعد، چيزى را با خداوند همسان نمى‌سازد.

اساساً از حيث مرتبه وجودى خداوند در رديف مخلوقات قرار نمى‌گيرد تا گفته شود خداوند تا چه حد از مخلوقات بزرگ‌تر است. اصولا عظمت خداوند در بُعد ديگرى است كه هيچ موجود ممكنى از آن بهره‌اى ندارد، و آن استقلال در وجود و ذاتى بودن وجود حق تعالى ـ در مقابل نيازمندى و غيرى بودن وجود ـ است كه به خداوند اختصاص دارد و از اين جهت خداوند با ساير موجودات


1. حتى برخى رياضيدانان معتقدند كه مى‌توان براى عالم، ابعاد نامحدود فرض كرد. بنده در ديدارى كه در آكسفورد با يكى از نوابغ رياضى داشتم، از وى سؤال كردم كه آيا مى‌توان بُعد پنجمى نيز فرض كرد، او در جواب گفت: برخى از نوابغ تا هفت بُعد براى عالم اثبات كرده‌اند. سؤال كردم آيا بيش از آن نيز ممكن است فرض شود. جواب داد: هيچ دليلى براى نفى آن نداريم.

بى نهايت فاصله دارد. به قول حكما: «الواجب فوقَ ما لا يتناهى بما لا يتناهى»؛ واجب تعالى، از نظر شدت و قوت وجود، بى نهايت فراتر از نامتناهى است.

عظمت خداوند

درباره درك بزرگى معنوى و از جمله عظمت خداوند گفتيم كه ما در ابتدا بزرگى مادى و جسمانى را درك مى‌كنيم؛ آن گاه ذهن پس از تجزيه و تحليل، عظمت معنوى را نيز درك مى‌كند. بر اساس فعاليت و تحليل ذهنى و انتقال ذهن از امور مادى به امور معنوى است كه مى‌گوييم فلانى شخصيت بزرگى است، و منظورمان شأن اجتماعى و معنوى اوست. يا مى‌گوييم فلانى حرف بزرگى زد. يا قرآن درباره كسانى كه مى‌گفتند: خداوند فرزند دارد، مى‌فرمايد: «كَبُرَتْ كَلِمَةً تَخْرُجُ مِنْ أَفْواهِهِمْ إِنْ يَقُولُونَ إِلاّ كَذِباً؛1 بزرگ سخنى است كه از دهانشان بر مى‌آيد [آنان] جز دروغ نمى‌گويند». از نظر خداوند، سخن و ادعاى آنها دروغ و اهانت بزرگى است كه به خداوند نسبت مى‌دهند.

خداوند در جاى ديگر كينه‌اى را كه منافقان نسبت به مؤمنان در دلشان پنهان داشته‌اند، بزرگ مى‌شمارد و مى‌فرمايد: «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا بِطانَةً مِنْ دُونِكُمْ لا يَأْلُونَكُمْ خَبالاً وَدُّوا ما عَنِتُّمْ قَدْ بَدَتِ الْبَغْضاءُ مِنْ أَفْواهِهِمْ وَ ما تُخْفِي صُدُورُهُمْ أَكْبَرُ؛2‌اى كسانى كه ايمان آورده ايد، از غير خودتان دوست همدل و همراز مگيريد، كه در كار شما از هيچ تباهى فروگذار نكنند، دوست دارند كه شما در رنج باشيد؛ همانا دشمنى از دهانشان [گفتارشان]پيداست، و آنچه دلهاشان پنهان مى‌دارد بزرگ‌تر [بدتر و زشت تر]


1. كهف (18)، 5.

2. آل عمران (3)، 118.

است». (چنان كه ملاحظه مى‌شود «اكبر» در آيه فوق به معناى بزرگ‌تر بودن حجم سينه نيست، بلكه بيانگر شدت كينه است).بنابراين پس از آنكه ما مفهوم بزرگى را در اجسام درك كرديم، آن را به امور معنوى و معانى منتقل مى‌كنيم و آنها را نيز به صفت بزرگى متصف مى‌كنيم. در اين صورت است كه درك مفاهيمى چون ترس بزرگ، محبت بزرگ، احترام بزرگ، علم بزرگ و قدرت بزرگ براى ما هموار مى‌شود. بر اين اساس، وقتى مى‌گوييم: «خدا بزرگ است» منظورمان بزرگى جسمانى او نيست؛ چون خداوند جسم ندارد، بلكه منظور، بزرگى معنوى خداوند است. از ديگر سوى ـ چنان كه گفتيم ـ درك مستقيم عظمت خداوند براى عموم افراد ممكن نيست و آنان در پرتو درك عظمت صفات خداوند (نظير علم، قدرت، حيات، اراده، حكمت، رحمت، مهربانى و ساير صفاتى كه به خداوند نسبت داده مى‌شود) عظمت و بزرگى خداوند را درك مى‌كنند. همچنين ما براى درك بزرگى هر يك از صفات خداوند، بايد مصداق محدودى از آن صفت را در خودمان درك كنيم؛ سپس مصداق نامحدودى از آن صفت را كه عقلا تصورش براى ما ممكن نيست، به خداوند نسبت دهيم. در نتيجه وقتى مى‌گوييم: «خداوند بزرگ‌تر است»؛ يعنى خداوند در هر صفت كمالى، مصداق نامحدود و بزرگ ترين مرتبه آن صفت را دارد.

رهيافتى به شناخت قلبى خداوند

تاكنون درباره شناخت ذهنى و عقلى صفات خداوند سخن گفتيم. چنين‌شناختى كه از طريق علوم عقلى حاصل مى‌شود، محدود به ذهن است، و بى ترديد دريافت قلبى فراتر از آن است. درك عقلى و ذهنى عظمت خداوند

مطلوب است؛ اما درك قلبى و وارد شدن آن معرفت به فضاى دل، بر رفتار انسان تأثير شگرفى مى‌گذارد و تا هنگامى كه درك و دريافت قلبى ضميمه شناخت عقلى نشود، آثار آن بر روى رفتار ظاهر نمى‌گردد: وقتى ما ادعا مى‌كنيم كه خداوند متعال زيبا و جمال مطلق است، اين درك در ذهن حاصل شده و هنوز به قلب راه نيافته است؛ زيرا اگر ما اعتقاد واقعى و قلبى به جمال خدا مى‌داشتيم و جمال او را بى نهايت مى‌دانستيم، او را بيش از ديگران دوست مى‌داشتيم. ما به قدرت بى نهايت خداوند آگاهى داريم؛ اما اين شناخت به دل ما راه نيافته است؛ چون با تجربه براى ما ثابت شده كه وقتى با شخص بزرگى روبه رو مى‌شويم، در برابر او احساس ضعف و كوچكى مى‌كنيم، تا آنجا كه سخن گفتن را از ياد مى‌بريم؛ اما وقتى براى انجام دادن عبادت و نماز در برابر خداوند مى‌ايستيم، احساس خضوع، كوچكى و خشوع نمى‌كنيم و بى اعتنا به عظمت و قدرت خداوند نماز مى‌خوانيم. اين حالت نشانگر آن است كه به عظمت و بزرگى خداوند شناخت ذهنى و عقلى داريم؛ اما هنوز دل ما عظمت پروردگار را باور نكرده است.

سخن در اين است كه پس از شناخت صفات بى نهايت خداوند، چه كنيم كه دل، عظمت و صفات بى نهايت خداوند را باور كند تا اثر اين باور در رفتار و حالات ما نيز ظاهر شود؟ اتفاقاً فلسفه تشريع عبادت ها ـ به خصوص نماز ـ اين است كه دل به تدريج و با تمرين و تلاشْ، از ماديات فراتر رود و با ماوراى ماديات آشنا شود و به مقام انس با خداوند راه يابد. در اين صورت، انسان از عبادت لذت مى‌برد و احساس مى‌كند كه به خداوند نزديك شده است.

بر اين اساس، خداوند متعال به ما دستور داده تا نماز خويش را با «الله اكبر» شروع كنيم و به اين وسيله به ما روش درك و دريافت قلبى بزرگى و

عظمت خداوند را مى‌آموزد و به ما اعلان مى‌دارد كه اگر مى‌خواهيد بزرگى خداوند را درك كنيد، بايد در دل خود بين خداوند و ساير مخلوقات مقايسه كنيد. البته به دليل ويژگى هاى خاص روانى انسان، چنين مقايسه‌اى به يك باره انجام نمى‌پذيرد، بلكه در طى چندين مقايسه و مرحله ممكن مى‌شود و انسان به تدريج قدرت درك مفاهيم فراتر از حس را پيدا مى‌كند.

توضيح اينكه ما معتقديم در بين اولياى خدا، كسانى چون حضرت سلمان و ابوذر مقامات بسيار والايى داشته‌اند. البته معصومان(عليهم السلام) و وجود مقدس پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) فراتر از آنها بوده‌اند؛ اما فاصله بين مراتب علم آنها فوق درك ما است. ارتقاى سطح شناخت ما تدريجاً حاصل مى‌شود. در اين جهت، علم خود را با علم استادمان مقايسه مى‌كنيم و پى مى‌بريم كه دانش ما در برابر دانش او اندك است؛ آن گاه علم استادمان را با كسى مقايسه مى‌كنيم كه از او فراتر است؛ مثلاً او را با ابن سينا مقايسه مى‌كنيم؛ نابغه‌اى كه پس از پنجاه سال تعليم و تعلّم، اعتراف كرد كه چيزى نمى‌داند؛ سپس ابن سينا را با كسى مى‌سنجيم كه فرمود: أَيُّها النَّاسُ سَلُونِى قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونىِ فَلاََنَا بِطُرُقِ السَّماءِ أَعْلَمُ مِنِّى بِطُرُقِ الأَرْضِ؛1‌اى مردم، پيش از آنكه مرا از دست دهيد از دانش من پرسش كنيد، كه من راه هاى آسمان را بهتر از راه هاى زمين مى‌شناسم.

ما تا هنگامى كه به ماهيت علم به آسمان ها، علم به آنچه بوده و علم به آنچه تا قيامت به وجود مى‌آيد آگاهى نداشته باشيم، نمى‌توانيم فاصله بين علم امير المؤمنين(عليه السلام) با ديگران را درك كنيم. از اين گذشته علم آن حضرت در برابر علم خداوند ناچيز است. اينجاست كه ما به عظمت نامحدود خداوند


1. نهج البلاغه، خطبه 189.

 پى مى‌بريم و اين معرفت، طى مراحل تدريجى و در حد ظرفيت ذهن و عقل ما حاصل شده و در انتها، دل ما عظمت نامحدود خداوند را باور مى‌كند؛ باورى كه تحصيل آن به صورت دفعى ممكن نيست.

مثالى ديگر براى درك عظمت خداوند: اگر از ما بپرسند كه حاضر هستيد ده سال پياده روى كنيد تا به جايى برسيد كه خيمه و بارگاه مقدس حضرت ولى عصر ـ عجل الله فرجه الشريف ـ در آنجا برپاست، مسلماً به جهت معرفتى كه ما به آن حضرت داريم، جوابمان مثبت خواهد بود. حال اگر به ما بگويند كه اگر ده سال راه بپيماييد، موفق مى‌شويد سايه آن حضرت و يا يك لحظه جمال ايشان را مشاهده كنيد، مسلماً تحمل رنج سفر براى ما هموار و آسان است؛ چه رسد به اينكه پس از سال ها تلاش و كوشش موفق شويم ساعتى درخدمت ايشان باشيم. و اگر به ما بگويند در ايام حج امسال حضرت در مكه حضور مى‌يابند و اگر شما روانه مكه شويد، توفيق پيدا مى‌كنيد كه پشت سر آن حضرت نماز بخوانيد، بى ترديد ما درنگ نمى‌كنيم و با هر زحمتى خود را به مكه مى‌رسانيم كه از فيض درك نماز ايشان محروم نمانيم.

آنچه گفتيم حاكى از آن است كه وجود مقدس آن بزرگوار از چنان شكوه وعظمتى برخوردار است كه ما حاضريم عمرى را صرف كنيم تا يك لحظه چشممان به جمال نورانى‌اش منور شود. آن شكوه و عظمتْ ناشى از آن است كه آن حضرت نزد خداوند عزيز است. حال خداوند كيست كه بنده عزيز و مقربش آن قدر شرافت و عظمت دارد كه مى‌ارزد جان ميليون ها نفر فداى خاك پاى او گردد؟

بنابراين هر قدر انسان در بزرگى مخلوقات بينديشد، ذهنش آماده مى‌شود تا عظمت خالق را درك كند و او ناچار است كه براى درك عظمت خداوند، اين

راه را طى كند؛ مگر آنكه بر اثر عبادت مخلصانه خداوند و توفيقى كه در پرتو عمل به دستورات اهل بيت(عليهم السلام) به ما عنايت مى‌شود، خداوند نور معرفت خويش را در دل ما بتاباند و جلوه‌اى از جمال خويش را به ما نشان دهد و ما را محو خويش سازد.

جاى تأمل است كه وقتى موجود بى مقدارى چون انسان ـ موجودى كه از آب گنديده‌اى به وجود آمده و درون او آكنده از پلشتى ها و پليدى هاست ـ در مقابل خداوند بى نهايت عظيم و بى نهايت قادر مى‌ايستد و الله اكبر مى‌گويد و او را مى‌خواند، خداوند به او لبيك مى‌گويد و او را مورد عنايت و توجه خود قرار مى‌دهد. توجه و سخن گفتن او با بنده ضعيف و حقير خويش، از رأفت و رحمت بى نهايت او سرچشمه مى‌گيرد. بى ترديد اگر ما اين معنا را درك كنيم و حقارت خويش را با عظمت خداوند مقايسه كنيم، هنگام عبادت و قرار گرفتن در برابر خداوند، چنان لذتى از عبادت و نماز مى‌بريم كه حاضر نمى‌شويم آن را رها كنيم، و فزونى يافتن لذت عبادت موجب تقرب بيشتر ما به خداوند مى‌شود.

 

آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org