قال علي عليه‌السلام : إِنَّهُ لَيْسَ لِأَنْفُسِكُمْ ثَمَنٌ إِلَّا الْجَنَّةَ فَلَا تَبِيعُوهَا إِلَّا بِهَا؛ امير مومنان عليه‌السلام مي‌فرمايند: همانا براي شما بهايي جز بهشت نيست، پس به کمتر از آن نفروشيد. (نهج‌البلاغه، حکمت456)

  جلسه پنجم
جايگاه و ويژگى هاى نماز

 

پيام فردى و اجتماعى اذان

بحث خود را درباره نماز از بررسى محتواى بندهاى اذان و اقامه شروع كرديم و به اين مناسبت، درباره «الله أكبر» و «أشهد أن لا إله إلاّ الله» و «أشهد أنّ مُحَمَّداً رَسُولُ الله» سخن گفتيم و مبحث توحيد و شهادت به توحيد و رسالت را به اختصار از نظر گذرانديم. اكنون درباره سه بند ديگر از بندهاى اذان و اقامه، يعنى «حيّ على الصّلاة» ، «حيّ على الفلاح» و «حيّ على خير العمل» سخن مى‌گوييم و ارتباط بين آنها را ذكر مى‌كنيم.

چنان كه ملاحظه مى‌شود، جملات مزبور در قالب شعار و براى اعلان عمومى بيان شده‌اند: «حيّ على الصّلاة»؛ يعنى بشتاب به سوى نماز، و «حيّ على الفلاح»؛ يعنى بشتاب به سوى رستگارى و منظورْ تحصيل رستگارى به وسيله نماز است. جمله «حيّ على خير العمل» نيز، به معناى «بشتاب به سوى بهترين عمل» است و باز منظور از بهترين عمل، نماز مى‌باشد.

با توجه به اينكه اذان براى اعلان عمومى و توجه دادن نمازگزاران براى شركت در نماز جماعت است، چرا مستحب است كسى كه نمازش را به تنهايى و در خلوت مى‌خواند نيز اذان و اقامه بگويد؟ با توجه به اينكه در «حيّ على الصّلاة» ، «حيّ على الفلاح» و «حيّ على خير العمل» اعلان عمومى به اداى نماز آمده، كسى كه به تنهايى نماز مى‌خواند با گفتن آن جملات، چه كسى را به انجام نماز دعوت مى‌كند؟ پاسخ اين است كه گفتن آن جملات در نماز انفرادى، براى تلقين و توجه دادن نفس به درك موقعيت نمازى است كه

باعث فلاح و رستگارى مى‌شود؛ چه اينكه كسى كه براى اعلان عمومى اذان مى‌گويد، خود نيز مشمول پيام اذان مى‌باشد و تلقين و توجه براى او نيز حاصل مى‌گردد. روشن شد كه حتماً لازم نيست در اذان و اقامه انسان شخص ديگرى را مخاطب خود سازد و گفتن اذان، از يك حيث براى اعلان عمومى و توجه دادن ديگران به نماز است و از حيث ديگر براى تلقين و توجه دادن نفس به موقعيت نماز و توجه به خداوندى است كه انسان در برابر او ايستاده است.

نماز عامل رستگارى

درباره «حيّ على الفلاح» كه يكى از بندهاى اذان و اقامه است، اين پرسش مطرح مى‌شود كه آيا نماز خودْ فلاح و رستگارى است؟ يا باعث رسيدن به فلاح مى‌شود؟ آيا منحصراً نماز باعث فلاح مى‌گردد؟ يا اعمال ديگرى نيز هستند كه انسان را به رستگارى رهنمون مى‌شوند؟ در اين صورت، چرا فقط درباره نماز تعبير «حيّ على الفلاح» به كار رفته و درباره اعمال ديگر چنين تعبيرى نداريم؟ با توضيحاتى كه ارائه مى‌دهيم پاسخ پرسش هاى فوق روشن مى‌شود.

«فلاح» قبل از اسلام در ادبيات عرب به كار مى‌رفته است؛ اما پس از ظهور اسلام و با توجه به كاربرد وسيع آن در قرآن، به يك اصطلاح كليدى در معارف اسلامى تبديل شد و مسلمانان نيز با تبعيت از قرآن، در ادبيات خود فراوان از آن استفاده مى‌كنند. واژه «رستگارى» ترجمه فارسى «فلاح» است؛ ولى با توجه به اختلاف ويژگى هاى زبان عربى با زبان فارسى، واژه رستگارى نمى‌تواند بار معنايى فلاح را به طور كامل، منعكس كند. علاوه بر اين صرف نظر از ادبيات دينى، در سخنان روزمره خود كمتر واژه «رستگارى» را به كار مى‌بريم.

چنان كه اشاره كرديم در قرآن واژه «فلاح» و مشتقات آن فراوان به كار رفته‌اند. به عنوان نمونه، سوره مؤمنون با آيه «قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ؛ به راستى كه مؤمنان رستگار شدند». آغاز شده و در سوره بقره نيز پس از آنكه خداوند پرهيزگاران را معرفى مى‌كند، مى‌فرمايد: «أُولئِكَ عَلى هُدىً مِنْ رَبِّهِمْ وَ أُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ؛1 آنان برخوردار از هدايتى از سوى پروردگار خويشند، و آنان همان رستگارانند».

جا دارد كه به اين نكته ادبى اشاره كنيم كه باب «افعال» معمولاً متعدى است؛ اما در برخى موارد در قالب «فعل لازم» به كار مى‌رود. در دو آيه مذكور «افلح» و «المفلحون» لازم هستند و «افلح» به معناى «صار ذا فلاح؛ برخوردار از فلاح شد» و «مفلح» به معناى برخوردار از فلاح و رستگارى است.

فلاح به معناى فوز، سعادت و پيروزى نيز به كار مى‌رود؛ چنان كه در آيه «... قَدْ أَفْلَحَ الْيَوْمَ مَنِ اسْتَعْلى؛2 در حقيقت، امروز هر كه فايق آيد خوشبخت است». «افلح» به معناى «فاز»، يعنى غلبه يافتن و كامياب شدن است. همچنين در آيه «...وَ لا يُفْلِحُ السّاحِرُ حَيْثُ أَتى؛3 و جادوگر هر جا كه رود پيروز نگردد». «فلاح» به معناى پيروزى است.

پس مفهوم فلاح، ارتباط نزديكى با مفهوم فوز و سعادت دارد و با دقت در موارد كاربرد آنها مى‌توان ارتباط آنها را شناخت. توضيح اينكه هر كس فطرتاً گمشده‌اى به نام «سعادت» و «خوشبختى» دارد و نمى‌توان كسى را يافت كه در جستوجوى آن نباشد. كسى كه به دنبال سعادت است، بايد موانعى را كه در


1. بقره (2)، 5.

2. طه (20)، 64.

3. همان، 69.

مسير رسيدن به سعادت قرار دارد، كنار زند تا بتواند به سعادت دست يابد. وقتى او به سعادت رسيد، از آن جهت كه موفق شده موانع راه را كنار زند و از دست عوامل باز دارنده نجات يابد، درباره او واژه فلاح به كار مى‌رود و گفته مى‌شود كه به فلاح رسيده. پس واژه فلاح در موردى به كار مى‌رود كه شخص موانع دستيابى به رشد، كمال و هدف را كنار مى‌زند و به تعبير ديگر، از آن موانع نجات مى‌يابد؛ اما از آن نظر كه شخص سعادتمند به مطلوب و سعادت رسيده، كلمه «فاز» درباره او به كار مى‌رود و منظور اين است كه او موفق شده به مطلوب خود دست يابد.

نماز عامل فلاح و رستگارى است و در اذان و اقامه، نمازگزاران به نماز كه عامل رسيدن به فلاح است، دعوت مى‌شوند و ذكر «حيّ على الفلاح» نمازگزار را به اين نكته متوجه مى‌سازد كه او با بجا آوردن نماز، به فلاح مى‌رسد. در اينجا اين سؤال مطرح مى‌شود كه چرا نماز باعث فلاح و رستگارى مى‌شود؟ پاسخ اين است كه دلبستگى هاى مادى، خود به خود نه فقط انسان را در رسيدن به سعادت يارى نمى‌رسانند، بلكه ممكن است سدّ راه وى شوند. البته اگر نيازمندى هاى مادى با انگيزه متعالى و الهى همراه گردند، باعث رسيدن به سعادت مى‌شوند. نيازمندى ها و تعلقات مادى از اوان طفوليت در انسان ظاهر مى‌شود و كودك پس از تولد با احساس گرسنگى ميل خود به غذا را نشان مى‌دهد و از همين مرحله، دلبستگى به خوردنى ها در او پديد مى‌آيد. البته رفته رفته اين تعلقات فزونى مى‌گيرند و انسان به مرحله‌اى مى‌رسد كه دل بستگى به مقام، رياست و شهرت دنيوى نيز در او پديد مى‌آيد.

يكى از محرّك هاى اصلى انسان براى تأمين خواسته ها و نيازهاى مادى، لذتى است كه براى انسان حاصل مى‌شود. چنين لذتى علاوه بر آنكه موقتى

است، رنج و زحمت فراوانى را به انسان تحميل مى‌كند؛ مثلاً انسان با احساس گرسنگى به دنبال غذا مى‌رود؛ ولى با زحمت و تلاش غذا را به دست مى‌آورد و در هنگام خوردن غذا نيز، بايد متحمل زحمت و رنج شود؛ او پس از سير شدن نيز، احساس رخوت و سنگينى مى‌كند. لذّت وى منحصر به زمانى است كه اعصاب ويژه زبانْ مزه و طعم غذا را درك مى‌كنند. بنگريد كه انسان براى رفع اين نياز ضرورى بدن كه حيات وى در گرو آن است و اگر غذا نخورد مى‌ميرد، چقدر تلاش مى‌كند، و در پرتو تلاش ها و زحمت هاى فراوانى كه متحمل مى‌شود، تنها لذتى موقتى برايش حاصل مى‌گردد. تأمين ساير تعلقات و نيازهاى مادى نيز، با رنج و تلاش فراوان همراه است و از لذت هاى محدود و زودگذرى برخوردارند.

اكنون با توجه به اينكه هدف نهايى انسان قرب خداوند است و راه رسيدن به آن، توجه به خداوند و اطاعت از اوست، آيا صَرف عمر و انرژى براى رسيدن به خواسته هاى مادى و پرداختن به رقابت هاى سالم و غير سالم دنيوى و مشكلات فراوان، باعث غفلت از خداوند و مانع دستيابى به قرب الهى نمى‌شود؟ در هر صورت ضرورت هاى زندگى مادى كه گريزى از آنها نيست، دست و پاى انسان را بسته‌اند و مانع حركت او به سوى كمال و قرب خداوند مى‌شوند.

پس از ازدواج، يكى از بزرگان براى عرض تبريك به منزلمان آمدند و ما براى ايشان شيرينى آورديم. وقتى ايشان اندكى از آنها را تناول كردند، فرمودند: «شيرينى‌اى كه من خوردم، مثل سنگى است كه به پاى پرنده مى‌بندند و مانع پرواز او مى‌شود» آن شيرينى حلال بود و از مال حرام تهيه نشده بود؛ اما براى كسى كه همواره روحش به ملكوت توجه دارد و حتى

نمى خواهد براى لحظه‌اى آن توجه گسسته شود، خوردن آن دشوار است؛ چون براى لحظاتى موجب كندى پرواز او مى‌شود.

نماز، عامل رهيدن از تعلقات مادى و غير الهى

اكنون اين سؤال مطرح مى‌شود كه وقتى تعلقات مادى و استفاده حلال از امكانات مادى ـ چه رسد به استفاده نامشروع از آنها ـ غل و زنجيرى بر پاى انسان است و مانع حركت وى به سوى مقصد مى‌شود، وظيفه او چيست؟ همچنين با توجه به اينكه خداوند انسان را آفريد و هدف او را رسيدن به كمال نهايى، يعنى جوار و قرب الهى قرار داد ـ همان مقام متعالى‌اى كه در وصف آن فرمود:«إِنَّ الْمُتَّقِينَ فِي جَنّات وَ نَهَر * فِي مَقْعَدِ صِدْق عِنْدَ مَلِيك مُقْتَدِر؛1 در حقيقت، مردم پرهيزگار در ميان باغ ها و نهرها، در قرارگاه صدق، نزد پادشاهى توانايند» ـ چرا وى را به تعلقات و دلبستگى هاى مادى گرفتار كرد تا مانع سير او به سوى خداوند شوند؟

پاسخ اين است كه خداوند انسان را از عقل و نيروى اختيار برخوردار ساخت و حركت انسانى بايد با انتخاب و اختيار انجام گيرد. او براى رسيدن به كمال، بايد موانع را كنار بزند و با عواملى كه مخالف سعادت و كمال انسان هستند، مبارزه كند. او بايد با مشكلات و سختى ها دست و پنجه نرم كند و در بين راه ها و بيراهه هايى كه فرا روى اوست، با اختيار خود راه كمال و سعادت را برگزيند تا با پيمودن آن به تكامل انسانى و مقام خلافت الهى دست يابد. در اين نگرش است كه وجود شيطان و عوامل شيطانى تبيين و تفسير مى‌شوند. اگر انسان از نيروى اختيار برخوردار نبود و همانند ملائكه، راهى جز اطاعت و


1. قمر (54)، 54 ـ 55.

بندگى خداوند فرا روى او نبود و قوه شهوت و غضب را نيز نداشت، ممكن نبود به مقام خليفة اللهى نايل شود؛ مقامى كه برتر از مقام فرشتگان است و در نهايتِ حركت تكاملى انسان حاصل مى‌گردد.

اكنون با توجه به اين واقعيت كه خداوند ما را براى رسيدن به كمال نهايى و قرب الهى آفريده و در عين حال انسان، در دنيا گرفتار مشكلات و گرفتارى ها و تعلقات مادى است و بدون آنها زندگى مادى تداوم نمى‌يابد، چه عاملى او را از منجلاب تعلقات مادى نجات مى‌دهد؟ او چگونه مى‌تواند قيد و بندها را از روح خود بردارد تا روحش آزادانه و فارغ از مزاحمت تعلقات مادى راه كمال و رستگارى را طى كند؟ پاسخ اين است كه بهترين عاملى كه مى‌تواند انسان را از دام تعلقات مادى برهاند، ياد خداست، و بهترين جلوه ياد خدا در نماز تحقق مى‌يابد. بنابراين اگر گفته مى‌شود كه «نماز عامل فلاح و رستگارى است»؛ يعنى نماز مى‌تواند انسان را از آلودگى ها و تعلقات مادى و از اسارت شيطان و خواسته هاى حيوانى برهاند و او را به مسير اصلى حيات انسانى كه همان مسير تكامل معنوى انسانى است، هدايت كند.

به واقع، انسان مانند موجودى است كه در فضا معلق مانده و دو جاذبه متضاد هر كدام وى را به طرف خود مى‌كشاند. يكى از آن دو، تعلقات مادى است كه همواره انسان را به سوى خود مى‌كشاند. اين عوامل اگر مهار نشوند، انسان را به منجلابى گرفتار مى‌كنند كه رهايى از آن بسيار دشوار است. جاذبه ديگر، جاذبه الهى و معنوى است كه در پرتو ياد خدا و نماز با خشوع و حضور قلب حاصل مى‌شود. اين همان جاذبه‌اى است كه مى‌تواند انسان را از دام تعلقات مادى و منجلاب آلودگى ها، تيرگى ها و انحطاط برهاند. پس نماز همراه با خشوع و خضوع در مقابل خداوند، عاملى اساسى براى رستگارى

انسان و تقويت توجه به خداوند و ثبات بخشيدن به آن است؛ چنان كه خداوند فرمود: «قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ * الَّذِينَ هُمْ فِي صَلاتِهِمْ خاشِعُونَ؛1 به راستى كه مؤمنان رستگار شدند، همانان كه در نمازشان فروتنند».

همچنين بدان جهت كه نماز بهترين عامل و قالبى است كه ذكر خداوند در آن تجلى مى‌يابد و باعث رشد، ثبات و دوام ذكر مى‌شود و انسان را از پليدى ها و پلشتى ها بازمى دارد، خداوند فرمود: «...إِنَّ الصَّلاةَ تَنْهى عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْكَرِ وَ لَذِكْرُ اللهِ أَكْبَرُ...؛2 نماز [انسان را] از زشتى ها بازمى دارد و قطعاً ياد خدا بالاتر است». در جاى ديگر خطاب به حضرت موسى(عليه السلام)فرمود: «وَ أَقِمِ الصَّلاةَ لِذِكْرِي؛3 و نماز را براى ياد من برپا دار».

پس در اذان و اقامه، نماز عامل فلاح و رستگارى معرفى شده است و مردم به اداى آن دعوت مى‌شوند؛ چون نماز انسان را از آلودگى ها و حجاب هاى نفسانى و بندهاى شيطانى مى‌رهاند و باعث مى‌شود كه جاذبه هاى مادى و حيوانى بى اثر گردند و انسان مجذوب جاذبه هاى معنوى و الهى شود و به ملكوت خداوند توجه يابد.

اكنون اين سؤال مطرح مى‌شود كه آيا فقط نماز است كه موجب رستگارى مى‌شود؟ پاسخ اين است كه با ملاحظه و بررسى عوامل رستگارى، درمى يابيم كه نماز شرط لازم رسيدن به فلاح است و بدون آن، هيچ عامل و برنامه‌اى نمى‌تواند انسان را به فلاح و رستگارى برساند؛ به همين دليل در آياتى كه درباره صفات رستگاران و مفلحان نازل شده، يا صراحتاً اسم نماز برده شده ـ


1. مؤمنون (23)، 1 ـ 2.

2. عنكبوت (29)، 45.

3. طه (20)، 14.

چنان كه در ابتداى سوره بقره و آيه اول سوره مؤمنون نماز صراحتاً عامل فلاح و رستگارى شمرده شده ـ يا تعبيرات عامى در آن آيات به كار رفته كه شامل نماز نيز مى‌شود؛ نظير: «...وَ اتَّقُوا اللهَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ؛1 و از خدا پروا كنيد باشد كه رستگار شويد»، و مسلماً تارك نماز اهل تقوا نخواهد بود.

چنان كه گفتيم، نماز شرط لازم فلاح است ولى شرط كافى نيست و جايگزين ساير تكاليف انسان نمى‌شود. پس اگر كسى شبانه روز مشغول خواندن نماز شود و از اداى وظايفى چون روزه، حج، جهاد، امر به معروف و نهى از منكر و تحصيل علم واجب خوددارى كند، رستگار نمى‌گردد؛ چون اين وظايف نيز عوامل رستگارى و فلاح هستند، البته در بين مجموعه عواملى كه موجب رستگارى مى‌شوند، نماز شرط لازم و مهم ترين و مؤثرترين عامل براى رسيدن به فلاح است.

ويژگى ها و امتيازات نماز

در جمله «حي على خير العمل» نماز بهترين عمل معرفى شده است؛ اما با توجه به اينكه در بعضى از روايات كارهاى ديگرى، چون شهادت در راه خدا، بهترين عمل معرفى شده‌اند اين سؤال مطرح مى‌شود كه چگونه در اذان و اقامه گفته مى‌شود كه «بشتابيد به سوى نماز كه بهترين عمل است» و چرا نماز بهترين عمل معرفى شده؟ در روايتى رسول خدا(صلى الله عليه وآله) فرمودند: «فَوْقَ كُلِّ ذي بِرٍّ بِرٌّ حَتّى يُقْتَلَ الرَّجُلُ فى سَبيلِ اللهِ فَإِذا قُتِلَ فى سَبِيلِ اللهِ فَلَيْسَ فَوْقَهُ بِرٌّ؛2 بالاتر از هر كار نيكى كار نيك ديگرى است تا اينكه مرد در راه خدا


1. آل عمران (3)، 200.

2. محمد بن يعقوب كلينى، اصول كافى، ج 2، ص 348.

شهيد مى‌شود كه وقتى در راه خداوند شهيد گرديد، بالاتر از شهادت كار نيك ديگرى وجود ندارد».

توضيح سؤال اينكه: نماز به عنوان «خير العمل» معرفى شده و در معناى «خير» تفضيل و برترى نهفته است. به علاوه مى‌توان گفت كه «خير» در اصل «أَخْيَر» بوده كه همزه آن حذف شده و در اين صورت اسم تفضيل است و براى برترى بر ديگرى وضع گرديده؛ آن گاه وقتى خير به كلمه ديگرى اضافه مى‌شود، به صفت عالى تبديل مى‌گردد و معناى «بهترين» را مى‌رساند و دلالت بر حصر نيز دارد. پس جمله «نماز بهترين عمل است» حصر را مى‌رساند؛ يعنى بهترين كارها، منحصر در نماز است. پاسخ اين است كه اين حصر اضافى است1 و با توجه به امتيازاتى كه نماز نسبت به ساير اعمال دارد، چنين حصرى موجّه است، بلكه مى‌توان گفت: به دليل امتيازات و ويژگى هاى خاصى، نماز بر ساير اعمال و حتى بر جهاد در راه خدا برترى دارد. امتيازات و ويژگى هاى نماز را مى‌توان به چهار دسته كلى تقسيم كرد:

1. نماز تنها عمل واجبى است كه هر روز و در هر شرايطى براى انسان واجب است و در هر حال انجام دادن آن ميسّر مى‌باشد. در مقابل، «جهاد» همواره واجب نيست و هميشه براى انسان امكان شركت در جهاد وجود ندارد؛ چرا كه يا جنگ و جهادى در كار نيست و يا شرايط لازم و كافى براى شركت در


1. «حصر» در لغت به معناى «حبس» است و در اصطلاح منحصر كردن چيزى است به چيز ديگر به شيوه مخصوص. اين تخصيص و منحصر كردن دو گونه است: 1. حقيقى؛ 2. غير حقيقى (اضافى) زيرا اختصاص دادن چيزى به چيزى ديگر يا بر اساس حقيقت و واقع است، بدين شكل كه امر اختصاص يافته از چيزى كه بدان اختصاص پيدا كرده تجاوز نمى‌كند. يا تخصيص و منحصر كردن بر مبناى نسبت به چيز ديگرى است. بدين معنا كه «محصور» از «محصور عليه» به برخى چيزها تجاوز نمى‌كند؛ گرچه ممكن است فى الجمله به چيزهاى ديگر تجاوز كند (علامه تفتازانى، شرح مختصر المعانى؛ ص 78).

جهاد فراهم نيامده. ممكن است انسان در طول عمر خويش به همه وظايف واجب خود عمل كرده باشد اما جنگى رخ نداده باشد تا در آن شركت كند. در صورتى كه براى او واجب است در اوقات پنج گانه نماز بخواند و در غير آن نيز مى‌تواند نماز مستحبى بخواند. حتى او مى‌تواند در هنگام كار كردن و حركت و هنگام سوارى يا مسافرت با ماشين و قطار و هواپيما، نماز مستحبى بخواند و حتى نمازهاى نافله را قضا كند و در اين صورت به طرف قبله بودن و برخى از شرايطى كه در نماز واجبْ بايد رعايت كند، لازم نيست.

خلاصه آنكه در هر روز و تحت هر شرايطى واجب است كه انسان نماز بخواند، در حالى كه ساير عبادت هاى واجب چنين ويژگى‌اى ندارند؛ به همين دليل نماز از اعمال ديگر برتر است؛ مثلاً روزه فقط در ماه رمضان واجب است. علاوه بر آن اگر كسى در ماه رمضان بيمار شد يا عذر ديگرى داشت، روزه از او ساقط مى‌شود و واجب است كه پس از ماه رمضان و پس از برطرف شدن عذر شرعى، روزه‌اش را قضا كند؛ اما در هر شرايطى ـ حتى هنگام بيمارى كه انسان توان ايستادن يا نشستن ندارد ـ نماز واجب است؛ حتى اينكه گفته‌اند در حال غرق شدن هم بايد به هر صورتى كه مى‌تواند، نمازش را بخواند.

2. امتياز ديگر نماز بر ساير عبادات اين است كه نماز فقط به قصد عبادت و تقرب به خداوند به جا آورده مى‌شود و حقيقت، روح و ماهيت آن، ارتباط با خداوند است و توجه به خدا و عبوديت او در اقوال و اعمال نماز تبلور مى‌يابد. توضيح اينكه عبادت به معناى ارتباط با خداوند است و كارى عبادت محسوب مى‌شود كه با قصد قربت و عبادت به جا آورده شود و متضمن ارتباط با خدا باشد. پس اگر انسان بدون قصد قربت و عبادت كارى شايسته و ارزشمند انجام داد، عبادت به حساب نمى‌آيد و به او ثواب نمى‌دهند؛ چون با انگيزه

شهرت طلبى يا انگيزه‌اى ديگرْ آن را انجام داده و قصد عبادت و قربت نداشته است؛ در عين حال ممكن است بر چنين عملى (عمل بدون قصد و قربت) فوايدى مترتب شود؛ مثلاً «جهاد» را هم مى‌توان با قصد قربت و به عنوان عبادت و هم با انگيزه غير الهى انجام داد. روزه عبادت محسوب مى‌شود؛ اما اگر بدون قصد قربت و بدون انگيزه عبادى و مثلاً براى سلامت بدن انجام پذيرد، باز فوايدى بر آن مترتب است. همچنين اگر انسان بدون قصد قربت و نيت الهى انفاق كند، عبادت به حساب نمى‌آيد؛ اما بدان جهت كه در حد خود كار مثبتى، است فوايدى بر آن مترتب مى‌شود.

اين دسته از اعمال كه امكان تحقق آنها بدون قصد قربت نيز ممكن است «عبادات عرضى» هستند؛ چون مى‌توان آنها را با انگيزه غير الهى نيز انجام داد و در آن صورت نيز، از حقيقت و هويتى برخوردارند كه مى‌تواند فوايدى داشته باشد؛ اما نماز ذاتاً عبادت محسوب مى‌شود و بدون انگيزه الهى تحقق نمى‌يابد. نماز چون روزه نيست كه اگر بدون قصد قربت نيز انجام گيرد، فايده داشته باشد، بلكه اگر نماز بدون قصد قربت به جا آورده شود، لغو و بيهوده است و هيچ فايده‌اى بر آن مترتب نمى‌گردد. تمام اعمال، حركات و گفتار در نماز ذاتاً به عنوان عبادت و اظهار بندگى به پيشگاه خداوند ادا مى‌شود و ذاتاً نمايانگر ارتباط با خداست؛ از اين رو نماز از ساير عبادات برتر است.

3. امتياز ديگرى كه نماز بر ساير عبادات دارد، اين است كه در نماز اين امكان براى انسان وجود دارد كه تمام توجه خود را بر عبادت و ذكر خداوند متمركز كند و دلش كاملا متوجه خداوند شود و هيچ توجهى به غير او نداشته باشد. اين مرتبه عالى از حضور قلب و تمركز و توجه به معبود در افراد معمولى وجود ندارد؛ اما نماز داراى اين قابليت هست كه همه توجه انسان را به خداوند

معطوف كند؛ چنان كه تمام توجه اولياى خاص خدا هنگام نماز معطوف به خداوند مى‌شود و هيچ توجهى به غير خدا ندارند؛ ولى در ساير عبادات اين امكان براى انسان وجود ندارد كه توجه‌اش فقط بر ياد خدا متمركز گردد، بلكه آن عبادات به گونه‌اى هستند كه انسان علاوه بر حضور قلب و توجه به خداوند، بايد بخشى از توجه خود را به جنبه هاى ديگر نيز معطوف دارد؛ مثلاً جهاد با دشمنان خدا يكى از عبادات است؛ اما انسان نمى‌تواند هنگام جهاد توجه خود را تنها به خداوند معطوف كند، بلكه او علاوه بر اينكه قصد تقرب و عبادت دارد، بايد به دشمن و موقعيت پيرامون خود نيز توجه داشته باشد و هشيارانه در صدد دفع دشمن برآيد. پس مى‌نگريد كه به ناچار بخشى از توجه انسان در هنگام جهاد متوجه غير خدا مى‌شود و عدم تمركز به نقطه خاصى و توجه يافتن به جهت هاى متعدد، ضرورتى اجتناب ناپذير است؛ اما در نماز چنين ضرورتى وجود ندارد و مؤمن رهيافته به حقيقت عبوديت خدا مى‌تواند توجه خويش را بر بندگى و عبوديت خدا متمركز كند. پس از اين حيث نيز، نماز از ساير عبادات برتر است.

با توجه به امتيازاتى كه برشمرديم، نماز بر ساير عبادات برترى دارد. البته عبادات ديگر نيز امتيازات و ويژگى هاى خاص خود را دارند و از اين جهت نمى‌توان از آنها صرف نظر كرد و هيچ‌گاه نماز جايگزين آنها نمى‌شود. بنابراين نبايد اين توهّم براى انسان پديد آيد كه با اداى نماز و صرف وقت در نمازهاى مستحبى، نيازى به انجام دادن واجبات ديگر نيست. همچنين تأكيد بر روى نماز، نبايد ما را از ساير وظايف غافل كند؛ چنان كه اين توهّم در صدر اسلام براى خليفه دوم پيش آمد. او در صدد گسترش قلمرو سرزمين هاى اسلامى برآمد و مردم را به شركت در جنگ تشويق مى‌كرد و مى‌پنداشت كه وقتى هر

روز چندين بار ـ در اذان و اقامه ـ نماز بهترين عمل معرفى مى‌شود، ديگر كسى به جنگ با كفار اهميت نمى‌دهد و توجه به نماز به عنوان برترين عمل، آنان را از جنگ بازمى دارد؛ از اين رو دستور داد كه جمله «حيّ على خير العمل» را از اذان و اقامه حذف كنند، غافل از اينكه نماز با وجود اينكه عبادت برتر است به هيچ وجه جايگزين ساير وظايف و عبادات نمى‌شود و ساير عبادات نيز در جاى خود واجب هستند و بايد ادا شوند. نه نماز جاى روزه را مى‌گيرد و نه روزه جايگزين نماز مى‌شود. همچنين نماز ما را از جهاد با دشمنان خدا بى نياز نمى‌كند.

 

آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org