- جلسه اول: نماز جلوهاى از معرفت خدا
- جلسه دوم: راهكار درك عظمت خداوند
- جلسه سوم: جستارى در بحث توحيد
- جلسه چهارم: جستارى در بحث نبوت
- جلسه پنجم: جايگاه و ويژگى هاى نماز
- جلسه ششم: راهكار توجه قلبى به خدا در نماز
- جلسه هفتم: جستارى در مراتب نيت و عبادت خدا
- جلسه هشتم: سازوكارهاى تحصيل اخلاص و قصد قربت در نماز
- جلسه نهم: جايگاه قرآن در نماز
- جلسه دهم: قلمروشناسى معرفت خداوند
- جلسه يازدهم: مقام حمد و ستايش خداوند
- جلسه دوازدهم: ربوبيت الهى و تدبير جهان
- جلسه سيزدهم: تجلى رحمت الهى در آفرينش و تدبير جهان
- جلسه چهاردهم: تجلّى عبوديت در نماز (1)
- جلسه پانزدهم: تجلّى عبوديت در نماز (2)
- جلسه شانزدهم: جايگاه هدايت در نماز (1)
- جلسه هفدهم: جايگاه هدايت در نماز (2)
- جلسه هجدهم: جايگاه هدايت در نماز (3)
- جلسه نوزدهم: جايگاه هدايت در نماز (4)
- جلسه بيستم: جايگاه نعمت الهى در نماز
- جلسه بيست و يكم: رهيافتى به حقايق و معارف سوره توحيد (1)
- جلسه بيست و دوم: رهيافتى به حقايق و معارف سوره توحيد (2)
- جلسه بيست و سوم: رهيافتى به حقايق و معارف سوره توحيد (3)
- معرفی
جلسه چهاردهم
تجلّى عبوديت در نماز (1)
ارتباط عبادت با مالكيت و حاكميت مطلق خدا بر هستى
سه آيه آغازين سوره حمد درباره برخى از اوصاف برجسته خداوند است كه انسان در مقام عبادت بايد به آنها توجه داشته باشد و بداند كه در برابر چه كسى ايستاده و مىخواهد چه كسى را عبادت كند. آيات ديگر اين سوره، درباره اظهار بندگى و پرستش انسان در برابر خداوند و درخواست هاى حياتى و مهم او از پروردگار عالم است. در سه آيه پايانى سوره حمد، عمده ترين مسائلى مطرح شده كه انسان در مقام عبادت بايد به پيشگاه خداوند عرضه بدارد. در آيه چهارم خداوند مىفرمايد: «إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَإِيَّاكَ نَسْتَعِينُ».
در اين آيه بنده در پيشگاه الهى عرض مىكند كه من فقط تو را مىپرستم، و بدين ترتيب به توحيد در عبادت اقرار مىكند. همچنين تنها خداوند را شايسته استعانت مىداند و فقط از او مدد مىجويد.
مفهوم عبادت
«عبادت» از ريشه «عبد» به معناى برده، بنده و غلام گرفته شده. در اينجا مراد از آن، بنده و مملوك واقعى است كه از خود چيزى ندارد و هر چه دارد از خداست: «عَبْداً مَمْلُوكاً لاَ يَقْدِرُ عَلَى شَيْء».1
مفهوم عبد، مشتمل بر نوعى «اضافه» و بيانگر ارتباطى است كه بين عبد و خالق و معبود وجود دارد؛ چنان كه همين ارتباط طرفينى، بين مالك و
1. نحل(16)، 75.
مملوك نيز وجود دارد. پس از لحاظ ارتباطى كه بين انسان و خدا يا انسان و مخلوقات خدا وجود دارد، مفهومى چون «عبد» انتزاع مىشود. چنان كه با لحاظ ارتباط طرفينى، خداوند رب است و ما مربوب، او مالك است و ما مملوك. بر اساس اين ارتباط، ما هستى خود را از خدا مىدانيم و معتقديم كه از خود هيچ نداريم. در مقام عبادت، او معبود است و ما عابد. وقتى انسان به ارتباط خود با خداوند مىنگرد، اصلى ترين و اولين مفهومى كه به ذهنش مىرسد، اين است كه من هرچه دارم، از خداوند است و بدون افاضه الهى، من چيزى نيستم. با اين اعتقاد او با همه وجود خود را مملوك خدا و فقير محض مىشناسد و خداوند را مالك و غنى مطلق: «يَا أَيُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلَى اللهِ وَاللهُ هُوَ الْغَنِىُّ الْحَمِيدُ؛1اى مردم، شماييد نيازمند به خدا، و خداست تنها بى نياز ستوده».
گستره خضوع و خشوع بندگان در پيشگاه مالك مطلق هستى
بر اساس اصل اعتقادى مالكيت و حاكميت خداوند بر همه هستى، انسان خود را در برابر خداوندْ فقير، مملوك، نيازمند، فاقد كمال و خير مىداند؛ اما در مقابل، خداوند را غنى، مالك، خالق هستى، سرچشمه همه كمالات، زيبايى ها، منبع خير و وجود مىشناسد. به دنبال اين معرفت، حالتى روانى در انسان پديد مىآيد كه باعث احساس حقارت در پيشگاه با عظمت الهى مىشود. البته معرفت، امرى تشكيكى است؛ از اين رو حالتى كه به دنبال آن در افراد پديد مىآيد، تشكيكى و داراى مراتب است وعالى ترين مرتبه اين احساس حقارت در پيشگاه الهى، در اولياى خدا ـ به خصوص پيامبر(صلى الله عليه وآله) و معصومان(عليهم السلام) ـ
1. فاطر(35)، 15.
وجود دارد؛ چون معرفت آنان به خداوند و صفات جمال و كمال او در عالى ترين مرتبه است. هر قدر انسان عظمت خداوند را بيشتر درك كند، بيشتر در پيشگاه الهى احساس حقارت مىكند؛ از اين رو آنان كه به عالى ترين مراتب معرفت به غنىّ مطلق و پروردگار عالم رسيدهاند؛ خشوع، خضوع و احساس حقارتشان در پيشگاه خداوند براى ما قابل درك و وصف نيست.
در حالات فاطمه زهرا(عليها السلام) وارد شده كه هنگام عبادت، بندبند وجودشان از شدّت خوف خدا مىلرزيد. در روايتى از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) آمده است كه ايشان پس از ستايش فاطمه زهرا(عليها السلام) به اينكه او سرور همه زنان، پاره تن، نور ديده، ميوه دل و روح من و حوراى انسيه است، مىفرمايد: «مَتى قامَتْ في مِحْرابِها بَيْنَ يَدَيْ رَبِّها جَلَّ جَلالُهُ زَهَرَ نُورُها لِمَلائِكَةِ السَّماءِ كَما يَزْهَرُ نُورُ الْكَواكِبِ لاَِهْلِ الاَْرْضِ وَ يَقُولُ اللهُ عَزَّ وَ جَلَّ لِمَلائِكَتِهِ: يا مَلائِكَتي أُنْظُرُوا إِلى أَمَتي فاطِمَةَ سَيِدَةِ إِمائي قائِمَةٌ بَيْنَ يَدَيَّ تَرْتَعِدُ فَرائِضُها مِنْ خيفَتي...؛1 هرگاه در محراب خود در برابر پروردگارش بايستد، نورش به فرشتگان آسمان بتابد؛ چنان كه نور ستارگان بر زمين بتابد و خداوند عز و جل به فرشتگانش مىفرمايد: بنگريد كنيزم فاطمه بانوى كنيزانم را كه در برابرم ايستاده و اندامهايش از ترسم مىلرزد».
همچنين درباره امير مؤمنان و امام حسن مجتبى(عليه السلام) وارد شده: كانَ أَميرُ الْمُؤْمِنينَ إِذا أَخَذَ في الوُضُوءِ تَغَيَّرَ وَجْهُهُ مِنْ خيفَةِ اللهِ وَ كان الْحَسَنُ إِذا فَرَغَ مِنْ وُضُوئِهِ تَغَيَّرَ لَوْنُهُ فَقيلَ لَهُ في ذلِكَ، فَقالَ: حَقٌ عَلى مَنْ أَراد أَنْ يَدْخُلَ عَلى ذِى الْعَرْشِ أَنْ يَتَغَيَّرَ لَوْنُهُ؛2 هر گاه امير مؤمنان[(عليه السلام)] وضو
1. شيخ صدوق، الامالى، مجلس 24، ج 2، ص 112.
2. محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 80، باب 6، حديث 32، ص 347.
مى گرفت، از ترس خدا رنگ رخسارشان دگرگون مىشد و همچنين امام حسن[(عليه السلام)]هرگاه وضويشان را به پايان مىبردند، رنگ رخسارشان دگرگون مىگشت. از ايشان درباره آن حالت سؤال شد، حضرت فرمود: كسى كه مىخواهد بر خداوند صاحب عرش وارد شود، روا است كه رنگ رخسارش دگرگون شود».
ترديدى نيست كه معصومان(عليهم السلام) گناهى مرتكب نشده بودند تا از عذاب و كيفر الهى بترسند. حالتى كه در هنگام عبادت در آنان پديد مىآمد، به جهت ترس از آتش جهنم نيز نبود، بلكه در اثر درك عظمت خداوند و حقارت انسان در برابر او، حالت خشيت در ايشان پديد مىآمد. اين حالت براى ديگران نيز متناسب با درك و معرفت ايشان به خداوند رخ مىدهد؛ ولى عالى ترين مرتبه آن در معصومان(عليهم السلام) به وجود مىآيد كه در اوج معرفت به خداوند قرار دارند.
بهره عموم بندگان از عبادت و نعمت هاى معنوى خدا
حقيقت عبادت اين است كه بنده بر اساس معرفتش درك كند كه هستى از آنِ خداوند است و همه كمالات و خيرها به ذات اقدس الهى منتهى مىشود؛ آن گاه وقتى خود را در برابر چنين پروردگارى يافت، احساس حقارت مىكند و خود را در برابر خداوند بى مقدار مىيابد. چنان كه گفتيم اين معرفت مراتب دارد و فاصله بين عالى ترين مراتب آن با مرتبه فرودين، ميل به بى نهايت دارد. كسانى كه معرفتشان به خداوند محدود است خداوند را كسى مىشناسند كه امر و نهى دارد و اگر كسى او را اطاعت كند، بهشت را نصيبش مىسازد و اگر از وى فرمان نبرد، گرفتار جهنم مىشود؛ يعنى توجه آنان بيشتر به بهشت و جهنم معطوف است، نه خداوند؛ از اين جهت ما به هنگام عبادت يا توجه مان
به عذاب الهى و ويژگى هاى آن معطوف مىشود و همين ترس از عذاب باعث حضور قلب در عبادت مىگردد يا اينكه به بهشت و نعمت هاى آن توجه مىكنيم و شوق به آنها انگيزه ما را براى بهتر عبادت كردن گسترش مىبخشد. البته نسبت به كسانى كه از اصل عبادت خدا محرومند و خدا و آخرت را باور ندارند، رسيدن به اين مرحله از عبادت و توجه براى ما ارزشمند است؛ اما نسبت به مقام كسانى كه به فراخناى معرفت الهى دست يافتهاند و توجهشان هنگام عبادت فقط معطوف به خداوند است و شوق و لقاى محبوب، تنها انگيزه آنان در عبادت مىباشد، بسيار فرومايه به شمار مىآيد.
خداوند نعمت عبادت را براى همه بندگان خويش گسترانده و آن را مختص اولياى مقرب خويش قرار نداده است؛ از اين رو، قرآن نيز همه بندگان مؤمن خدا را مخاطب خويش مىسازد و شيوه عبادت را به آنان تعليم مىدهد تا هر كس به فراخور معرفت خويش، از تعليم قرآن در عبادت خداوند بهره گيرد. اگر قرآن تنها مرتبه عالى عبادت را مدّ نظر قرار مىداد و تنها عبادتى چون عبادت امير المؤمنين(عليه السلام) را (كه فرمود: إِلهى ما عَبَدْتُكَ خَوْفاً مِنْ نارِكَ وَ لا طَمَعاً في جَنَّتِكَ وَ لكِنْ وَجَدْتُكَ أَهْلا لِلْعِبادَةِ فَعَبَدْتُكَ؛1 پروردگار من، من تو را به جهت ترس از آتش و طمع به بهشت عبادت نكردم، بلكه تو را شايسته عبادت يافتم آن گاه به عبادت تو پرداختم)، مىپذيرفت، ديگران از عبادت خداوند محروم مىشدند و راه افاضه الهى مسدود مىگشت.
يكى از معجزات قرآن اين است كه فهم آموزه هاى آن ـ از جمله سوره حمد كه عبادت خدا را به بندگان تعليم مىدهد ـ تشكيكى و داراى مراتب است و هر كس متناسب با درجه ايمان و معرفتش مىتواند آنها را بفهمد.
1. همان، ج 41، باب 101، حديث 4، ص 14.
شايد رواياتى كه در باب ظاهر و باطن قرآن وارد شده، ناظر به همين معنا باشد؛ مثلاً در روايتى امام كاظم(عليه السلام) فرمودند: «إِنَّ الْقُرانَ لَهُ ظَهْرٌ وَ بَطْنٌ؛1 همانا براى قرآن ظاهر و باطنى است». همچنين پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) فرمودند: «إِنَّ لِلْقُرانِ ظَهْراً وَ بَطْناً وَ لِبَطْنِهِ بَطْنٌ إِلى سَبْعَةِ أَبْطُن؛2 همانا قرآن داراى ظاهر و باطنى است و براى باطن آن نيز باطنى تا هفت باطن است».
البته فهم صحيح از قرآن مراتبى دارد؛ ولى آنچه اولياى خاص خدا و معصومان(عليهم السلام) از باطن قرآن دريافت مىكنند، با يكديگر تباين ندارد. همه اين معانى در يك سلسله از ظاهر و باطن قرآن جاى مىگيرند؛ نظير نور كه حقيقتى تشكيكى و ذو مراتب است و هم نور ضعيفى چون نور شمع را در بر مىگيرد و هم نور خورشيد و حتى ستارگانى كه صدها هزار برابر خورشيد پرتو افشانى دارند. پس فهم هاى متعدد از قرآن و همچنين فهم هاى متعدد از حقيقتى چون عبادت، همگى لايه هاى متعدد و تودرتوى يك حقيقت هستند كه عظمت فاصله بين بعضى از آنها با مقياس هاى مادى قابل سنجش نيست: فاصله بين آنچه ما از قرآن و نيز عبادت خدا مىفهميم با آنچه على(عليه السلام) از ظاهر و باطن قرآن و عبادت خدا مىشناسد، شبيه بى نهايت است؛ با اين وصف هم فهم ما ـ اگر صحيح باشد ـ و هم فهم آن حضرت از قرآن، هر دو از مصاديق فهم قرآن به شمار مىآيند.
خاستگاه توحيد در عبادت
چنان كه پيشتر گفتيم، محتواى جمله «ايّاك نعبد» توحيد در عبادت است؛
1. محمد بن يعقوب كلينى، كافى، ج 1، ص 374.
2. غوالى اللآلى، ج 4، ص 107.
چون در اين جمله «ايّاك» كه مفعول است بر فعل «نعبد» مقدم شده و قاعده اوّلى در ادبيات عرب اين است كه فعل بر مفعول مقدم گردد، و از تقديم چيزى كه بايد مؤخر باشد، حصر و اختصاص فهميده مىشود. بنابراين معناى جمله اين است كه خدايا، معبود ما تنها تو هستى و ما كسى جز تو را نمىپرستيم.
اعتقاد به توحيد در عبادت مراتبى دارد. نازل ترين مرتبه اعتقاد به توحيد در عبادت نفى شرك و پرستش خدايان است؛ يعنى در مقابل مشركان كه به ارباب اعتقاد دارند و آنها را مىپرستند، ما معتقديم كه تنها يك معبود وجود دارد و فقط بايد او را عبادت كرد. پس اين اولين مرتبه توحيد در عبادت است كه مرز بين شرك و توحيد مىباشد و در برابر شرك جلىّ و آشكار قرار دارد.
ولى اعتقاد به توحيد در عبادت مراتب گوناگون و پهنه بسيار وسيعى دارد كه در يك طرف آن اعتقاد كسانى است كه از مرز شرك خارج شدهاند و تنها خداوند را مستحق پرستش مىدانند و ممكن است به لوازم عبوديت الهى پايبند نباشند. در طرف ديگر اعتقاد امير المؤمنين و امام الموحدين(عليه السلام) قرار دارد و ساير مراتب بين اين دو رتبه جاى گرفتهاند.
شكى نيست كه تلاش براى شناخت مراتب توحيد ـ از جمله توحيد در عبادت ـ باعث مىشود كه همّت و انگيزه ما براى شناخت بيشتر خداوند و انجام دادن عبادت خالصانهتر فزونى يابد و در اولين مرتبه اعتقاد به توحيد متوقف نمانيم يعنى تنها در برابر مشركان كه چند معبود براى خود مىشناسند، موحد به حساب آييم و يك معبود براى خويش بشناسيم. هر چه اعتقاد به خداوند فزونى يابد و درك ما از خداوند بيشتر شود، بيشتر به اين حقيقت واقف مىشويم كه همه هستى از خداست و كسى از خود چيزى ندارد. و در نتيجه در برابر خداوند براى خود استقلالى قائل نخواهيم شد.
توضيح اينكه انسان در آغاز كه هنوز شناخت درستى از هستى ندارد؛ هنگامى كه به كنش ها و واكنش هاى خويش مىنگرد، براى خود استقلال قائل شده، گرفتار اين پندار باطل مىشود كه وجودى مستقل دارد. او حتى از اراده الهى غافل است و توجه ندارد كه با مشيت الهى زنده است و اگر اراده الهى نبود، او وجود نمىداشت؛ چه رسد به اينكه تصور كند كه اگر خدا نيز نمىبود او وجود مىداشت! خداوند در رد چنين پندار باطلى مىفرمايد: «هَلْ أَتَى عَلَى الاِْنسَانِ حِينٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ يَكُنْ شَيْئاً مَذْكُوراً * إِنَّا خَلَقْنَا الاِْنسَانَ مِنْ نُطْفَة أَمْشَاج نَبْتَلِيهِ فَجَعَلْنَاهُ سَمِيعاً بَصِيراً؛1 آيا بر انسان روزگارى گذشت كه چيزى ياد كردنى نبود؟ ما آدمى را از نطفهاى آميخته [نطفه مرد و زن]بيافريديم تا او را بيازماييم و وى را شنوا و بينا گردانديم».
اعتقاد به ربوبيت مطلق خدا و نفى استقلال از ديگران
كسى كه به علم، قدرت و هنرش مىنازد، بايد بينديشد كه در آغاز پيدايش چه بوده و عاقبتش چه خواهد شد. انسان در ابتداى آفرينش خود، قطره آب گنديدهاى بيش نبود كه نفرت را برمى انگيزد و پس از مرگ به مردارى تبديل مىشود كه بوى تعفنش همه را مىآزارد. با اين آگاهى از آغاز و انجام خود، خجالت مىكشد و ديگر به خويش نمىبالد. مگر جز اين است كه ما زمانى نطفهاى بيش نبوديم. همان نطفه را نيز خداوند آفريد و استعداد رشد و تبديل شدن به انسان را در آن قرار داد و خود نيز، زمينه رشد آن را فراهم ساخت؟ پس آيا جا دارد كه به خود بنازيم؟ آيا نبايد باور داشته باشيم كه زمانى مىميريم و بر ما منّت مىنهند كه ما را در خاك مدفون مىسازند و اگر جنازه
ما را دفن نكنند، بعد از چند روز متعفن مىشود و همه را مىآزارد؟ پس اگر علم،
1. انسان (76)، 1 و 2.
قدرت، فهم، هنر و كمالى داريم، همه را خداوند به ما عنايت كرده و اصل هستى و همه كمالات به او اختصاص دارد. حتى حركات و كارهاى اختيارى كه به اراده ما انجام مىپذيرند، در واقع به اراده و مشيّت الهى مستند هستند و در انجام دادن آنها به افاضه خداوند محتاجيم.
فراوان اتفاق مىافتد كه انسان در حال سخن گفتن جملهاى را مىگويد؛ اما جمله دوم را فراموش مىكند. گاهى انسان نماز مىخواند و بعد از سربرداشتن از سجده فراموش مىكند كه سجده اول را انجام داده يا سجده دوم را. اين حاكى از آن است كه ما اختيار فهم و حافظه خود را نداريم و خداست كه اين نعمت ها را در اختيار ما قرار داده و هرگاه بخواهد از ما مىستاند. آيا جز اين است كه حتى نفس كشيدن نيز در اختيار ما نيست و ما به اراده الهى نفس مىكشيم و اگر او نخواهد، نفس ما قطع مىشود؟ حتى هنگامى كه سخن مىگوييم، اطمينان نداريم كه مىتوانيم آن را به فرجام برسانيم و ممكن است پس از بيان جملهاى نفس قطع شود و ديگر توفيق نيابيم سخنان خود را تمام كنيم! پس ما سر تا پا نياز هستيم و هر چه داريم از خداست. خداوند نيازهايى را در ما قرار داده و بر اين اساس از خداوند؛ سلامت، راحتى، رزق و روزى، آبرو، احترام و امنيت ـ و در كل، همه نعمت هاى دنيوى و اخروى ـ را طلب مىكنيم؛ اما بايد توجه داشته باشيم كه كسى جز خدا آنها را در اختيارمان نمىنهد. پس بايد با همه وجود احساس نياز به خداوند كنيم و لحظهاى فقر و نياز خويش، و غناى مطلق حضرت حق را از ياد نبريم. در اين صورت است كه ارتباط قلبىِ ما با ساحت پروردگار برقرار مىشود و همواره در برابر او خضوع و خشوع خواهيم داشت.
نكته ديگرى كه بايد بدان اشاره شود، اين است كه انسان در آغاز علاوه بر
آنكه در مقابل خداوند براى خويش استقلال قائل است، ديگران را نيز مستقل مىبيند و اگر احتياجى داشت، سراغ آنها مىرود. اگر به پول نياز داشت، مىگويد: از پدر، مادر، برادر، و يا از دوستم مىگيرم و آنان را تكيه گاه و تأمين كننده نياز خود مىشناسد. پس او گرفتار دو اشتباه شده: يكى اينكه به خيال خام خود، براى خويش استقلال قائل است و توجه ندارد كه هر چه دارد، از خداست؛ دوم اينكه وقتى خداوند به وسيله ديگران نيازهاى او را برطرف مىسازد، دست خدا را وراى اقدام ديگران نمىنگرد و خيال مىكند كه ديگران به او كمك كردهاند؛ غافل از اينكه ديگران نيز، چون او فقير و نيازمندند و از خود چيزى ندارند.
وقتى ما حقيقتاً درك كرديم كه هستى از آن خداست و اوست كه غنى مطلق است و نيازهاى ديگران را برطرف مىسازد، به اين نتيجه مىرسيم كه بايد با نهايت ذلّت، حقارت و خضوع در پيشگاه با عظمت الهى كرنش كنيم. حقيقت عبادت نيز، خضوع و كرنش در برابر عظمت الهى است.
روشن شد كه ارتباط با خداوند، سكهاى است كه دو روى دارد: يك روى آن احساس خضوع، حقارت و بى مقدارى در پيشگاه الهى است، و روى ديگر آن، درخواست رفع نيازها از خداوند مىباشد و انگيزه هاى عبادت ـ با اختلاف مراتب و وسعتى كه هر يك از مراتب آن دارد ـ از آن دو ناشى مىشوند.
فراخناى خضوع در عبادت
برخى هنگام عبادت، در پيشگاه با عظمت خداوند احساس خضوع و خشوع دارند و انگيزه آنان و روح عبادتشان خضوع در برابر پروردگار است. لذّت سرشارى كه از خضوع به آنان دست مىدهد، براى ما قابل توصيف نيست، تا
آنجا كه در مقام توصيف لذّت ذكر و خضوع در برابر خداوند گفته شده اگر
پادشاهان مىدانستند كه عبادت چه لذّتى دارد، دست از سلطنت مىكشيدند و به عبادت مشغول مىشدند. يكى از مراجع فعلى مىفرمودند: پادشاهان عالم كه به دنبال كام جويى و لذّت پرستى هستند، از لذتى كه خداوند در نماز قرار داده خبر ندارند و اگر آنها لذّت نماز را درك مىكردند، از هر چه دارند دست مىشستند و به نماز مىپرداختند تا از لذت سرشار آن بهرهمند شوند.
درباره يكى از مراجع پيشين كه نقل شده كه وصيت كرده بود پس از مرگش كسى را اجير كنند تا قضاى بخشى از نمازهاى ايشان را انجام دهد؛ با اينكه وى در اداى وظايف عبادى و شرعى خويش كوتاهى نكرده و نمازى از ايشان قضا نشده بود؛ اما مانند كسى كه مدّتى نماز نخوانده يا نمازهايش صحيح نبوده، وصيت مىكند كه نمازهايش را قضا كنند. در توجيه اين وصيت گفته شده كه ايشان چون لذّت فراوانى از نماز مىبرد، احتمال مىداد كه آن التذاذ، با اخلاص در نيّت سازگار نباشد و لذا از روى احتياط وصيت مىكند كه بخشى از نمازهايش را قضا كنند!
بنگريد تفاوت ره از كجا تا به كجاست: يكى مثل آن بزرگوار آنگونه از نماز لذّت مىبرد كه احتمال مىدهد انگيزه لذّت بردن نيّتش را مخدوش كرده باشد؛ برخى هم در هنگام نماز احساس ناراحتى و رنج دارند و براى به انجام رسيدن آن لحظه شمارى مىكنند و وقتى سلام نماز را مىگويند، مانند مرغى كه از قفس پريده باشد، بى درنگ از جا برمى خيزند و سراغ كارشان مىروند. بنابراين طيف وسيعى از انگيزه هاى عبادت، به احساس حقارت انسان در پيشگاه خداوند مربوط مىشود و اثر طبيعى چنين احساسى، خشوع و خضوع در برابر خداست كه در هنگام ركوع و سجده بهتر بروز مىيابد؛ از اين روى
خداوند مىفرمايد: «وَيَخِرُّونَ لِلاَْذْقَانِ يَبْكُونَ وَيَزِيدُهُمْ خُشُوعاً؛1 و بر زنخ ها [روى ها] افتاده؛ مىگريند و بر فروتنى و نرم دلى شان مىافزايد».
عبادت و احساس نيازمندى به خدا
انگيزه دوم براى عبادت، برآورده شدن نيازها از سوى خداست. وقتى بنده سر تا پا نقص و نياز به اين باور رسيد كه تمام امور را خداوند تدبير مىكند و اوست كه همه نيازها و خواسته ها را مرتفع مىسازد، تنها دست نياز به سوى آن بى نياز مطلق دراز مىكند و با عبادت و توسل به درگاه وى، هم تأمين خواسته ها و نيازهايش را مىطلبد و هم به اين باور عينيت مىبخشد كه همه امور به خداوند ختم مىشود و تنها اوست كه به تدبير عالم هستى مىپردازد: «وَللهِِ غَيْبُ السَّمَوَاتِ وَالاَْرْضِ وَإِلَيْهِ يُرْجَعُ الاَْمْرُ كُلُّهُ فَاعْبُدْهُ وَتَوَكَّلْ عَلَيْهِ وَمَا رَبُّكَ بِغَافِل عَمَّا تَعْمَلُونَ؛2 و نهان آسمان ها و زمين از آن خداست، و تمام كارها به او بازگردانده مىشود؛ پس او را پرستش كن و بر او توكل داشته باش و پروردگار تو از آنچه انجام مىدهيد غافل نيست».
پس كسى كه اعتقاد دارد همه كارها در اختيار معبود حقيقى است و خداوند است كه همه نيازها و خواسته ها را برطرف مىكند، اگر گرسنه است، از خداوند غذا مىطلبد و اگر به خانه نياز داشته باشد، از خدا مىخواهد كه نيازش را بر آورد. اگر خواهان عزّت، احترام و قدرت است، از خداوند آنها را طلب مىكند و براى تأمين هر خواسته اى، تنها درِ خانه خدا مىرود و فقط او را قادر بر تأمين آنها مىداند؛ از اين رو با همه وجود به عبادت او مىپردازد.
1. اسراء (17)، 109.
2. هود (11)، 123.
بايد توجه داشت كه انگيزه درخواست رفع نياز از درگاه خداوند، مراتب دارد؛ چون گاهى كسى كه خود را محتاج خداوند مىيابد و از او درخواست يارى دارد، براى خود نيز استقلال قائل است و معتقد است كه با تكيه بر قدرت خويش مىتواند بخشى از كارها را انجام دهد و تنها در آن بخش از خواسته هايى كه خود را ناتوان از انجام آنها مىيابد، از خداوند مىخواهد كه به او يارى رساند و آن خواسته ها را تأمين كند. در واقع او براى اينكه نيازهايش تأمين شوند، مىخواهد قدرت خدا را با قدرت خويش ضميمه كند تا در سايه آن دو به خواستهاش دست يابد؛ نظير كسى كه توان خويش را براى انجام دادن كارى كافى نمىداند و از ديگران مىخواهد كه در انجام دادن آن كار (مثل بلند كردن بارى) او را يارى كنند، تا با ضميمه شدن قدرت آنان با توان خود آن كار به ثمر برسد؛ اما كسانى كه به مراتب عالى معرفت الهى دست يافتهاند، توانايى را مختص خداوند مىدانند و براى خود استقلالى قائل نيستند و اين حقيقت را باور دارند كه خداوند همه امور و كارها را به انجام مىرساند و او همه كاره است و از غير او كارى بر نمىآيد.
اى كاش با توفيق الهى فرصت مىيافتيم درباره آنچه انجام مىدهيم و آنچه پيرامون ما رخ مىدهد بينديشيم؛ آن گاه به تجربه در مىيافتيم كه كارهاى روزمره ما با تدبير ديگرى انجام مىپذيرد. ما خيال مىكنيم كه برخى از كارها اتفاقى انجام مىشود؛ مثلاً مىگوييم اتفاقاً فلانى را ديدم يا به طور اتفاقى حرفى زدم و يا به صورت اتفاقى فلانى به من پيشنهادى داد؛ اما اگر معرفت ما بيشتر شود، در مىيابيم كه هيچ يك از آن كارها به صورت اتفاقى انجام نپذيرفته، بلكه هر يك از آنها با حساب و كتاب دقيق و تدبير خاص خداوند انجام گرفته است. بر اين اساس، منطقى نيست كه معتقد باشيم كارى
از ما ساخته است و با اين پندار از خدا بخواهيم كه در انجام دادن آنچه از ما ساخته نيست، ما را يارى دهد، بلكه بايد با اين اعتقاد كه همه امور به دست خداست، در همه كارها و امور از او يارى بخواهيم و بر وى توكل كنيم؛ چه اينكه استعانت مفهومى عام و مراتبى گوناگون دارد و عالى ترين مرتبه آن، همان توكل بر خداوند است.
توكل از ماده «وكل» و هم خانواده «وكيل» و «وكالت» است و معنى وكيل در آن اشراب شده. وقتى انسان براى خويش وكيلى مىگزيند، انجام دادن كارها را به او واگذار مىكند تا وكيل از جانب او كارها را انجام دهد. كسى هم كه به خداوند توكل مىكند و در همه امور از او استعانت مىجويد، خدا را در انجام دادن همه امور و كارها وكيل خويش مىداند و خود را هيچ كاره مىشناسد و به اين باور است كه كارها با تدبير حكيمانه خداوند انجام مىپذيرند و آنچه به صلاح و مصلحت اوست واقع مىشود؛ از اين روى خداوند متعال در ضمن دستورات خويش به پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله)مى فرمايد: «وَاذْكُرْ اسْمَ رَبِّكَ وَتَبَتَّلْ إِلَيْهِ تَبْتِيلا * رَبُّ الْمَشْرِقِ وَالْمَغْرِبِ لاَ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ فَاتَّخِذْهُ وَكِيلا؛1 و نام پروردگارت را ياد كن و از همه بريده شو و يكسره روى دل بدو آر. خداوند خاور و باختر، هيچ خدايى جز او نيست، پس او را وكيل و كارساز خويش گير».
1. مزمل (73)، 8 و 9.
آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org