قال علي عليه‌السلام : إِنَّهُ لَيْسَ لِأَنْفُسِكُمْ ثَمَنٌ إِلَّا الْجَنَّةَ فَلَا تَبِيعُوهَا إِلَّا بِهَا؛ امير مومنان عليه‌السلام مي‌فرمايند: همانا براي شما بهايي جز بهشت نيست، پس به کمتر از آن نفروشيد. (نهج‌البلاغه، حکمت456)

جلسه بيستم
جايگاه نعمت الهى در نماز
 

اشاره‌اى به گستره نعمت هاى عمومى خداوند

پس از آنكه خداوند در سوره حمد مسأله هدايت به صراط مستقيم را مطرح كرد، در صدد معرفى رهيافتگان به آن برآمده، مى‌فرمايد: «صِراطَ الَّذِينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ» يعنى هدايت شدگان به صراط مستقيم كسانى هستند كه از نعمت خدا برخوردار گشتند. براى روشن شدن اين آيه لازم است كه معنا، گونه ها و مراتب نعمت و گونه‌اى از نعمت را كه هدايت يافتگان از آن برخوردار شده‌اند بيان كنيم.

«نعمت» در لغت، به معناى چيزى است كه ملائم طبع انسان باشد و در اصل با لغت «نعومت» كه به معناى نرمى و ملايمت است، مشترك مى‌باشد. راغب اصفهانى مى‌گويد: نعمت، به معناى حالت نيكويى است كه انسان از آن لذّت مى‌برد.1

ما براى هدايت اقسامى را بر شمرديم و گفتيم يكى از گونه هاى هدايت، هدايت عمومى تكوينى است كه همه موجودات و از جمله انسان از آن برخوردار شده‌اند؛ هرچند كه كمال ويژه‌اى براى انسان به شمار نمى‌آيد. درباره اين هدايت خداوند فرمود: «قالَ رَبُّنَا الَّذِي أَعْطى كُلَّ شَىْء خَلْقَهُ ثُمَّ هَدى؛2 گفت: پروردگار ما كسى است كه هر چيزى را خلقتى در خور داده و سپس آن را هدايت فرموده است».

همچنين گفتيم كه به جهت ويژگى انسان در برخوردارى از قدرت انتخاب و


1. راغب اصفهانى، مفردات الفاظ القرآن، كلمه «نعم»، ص 814.

2. طه (20)، 50.

اختيار، خداوند او را از هدايت خاصى برخوردار ساخته كه اين هدايت خود دو گونه است: يكى هدايت به معناى ارائه طريق كه به وسيله عقل، فطرت و اصل وحى اعمال مى‌شود، و ديگرى هدايت به معناى ايصال و رساندن به مطلوب است. در پرتو اين هدايت، بندگان خاص خدا كه در صدد انجام وظايف و جلب رضايت وى و مخالفت با هواى نفس و خواسته هاى شيطانى بر آمده‌اند، منزل به منزل به سوى تعالى و ترقى، و در نهايت به كمال نهايى انسان (قرب حق تعالى) رهنمون مى‌شوند.

اين تقسيم بندى به نوعى درباره نعمت هاى خدا نيز جريان مى‌يابد و مى‌توان نعمت هاى خدا را به نعمت هاى عمومى و نعمت هاى اختصاصى تقسيم كرد. درباره گونه اول نعمت هاى خدا، بايد گفت كه هر آنچه خداوند آفريده و نيز هر آنچه خداوند در اختيار انسان قرار داده كه بتواند از آن استفاده كند ـ خواه بدان آگاهى يابد و خواه از آن مطلع نشود ـ نعمت است و از اين رو حتى سمّ نيز نعمتى براى انسان به حساب مى‌آيد؛ چون در آن منافعى براى انسان وجود دارد. چنان كه امروز داروهاى گران قيمتى از زهر مار مى‌سازند! در جايى خداوند به نعمت هاى آشكار و پنهان خود اشاره مى‌كند و مى‌فرمايد: «أَلَمْ تَرَوْا أَنَّ اللهَ سَخَّرَ لَكُمْ ما فِى السَّماواتِ وَ ما فِي الاَْرْضِ وَ أَسْبَغَ عَلَيْكُمْ نِعَمَهُ ظاهِرَةً وَ باطِنَةً؛1آيا ندانسته‌ايد كه خدا آنچه را كه در آسمان ها و آنچه را كه در زمين است، مسخر شما ساخته و نعمت هاى ظاهر و باطن خود را بر شما تمام كرده است»؟ در جاى ديگر خداوند درباره قابل شمارش نبودن نعمت هاى خود مى‌فرمايد: «وَ إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَتَ اللهِ لا تُحْصُوها؛2 و اگر [بخواهيد] نعمت خداى را بشمريد، نمى‌توانيد آن را بشماريد».


1. لقمان (31)، 20.

2. نحل (16)، 18.

با توجه به اينكه هرچه در عالم هست و در اختيار انسان قرار گرفته، براى او نعمت است، ساير انسان ها نيز براى ما نعمت به شمار مى‌آيند و در نظام منسجم و هماهنگ عالم، هر كسى مى‌تواند از ساير پديده ها و حتى از انسان ها و دستاوردهاى آنان استفاده كند؛ اما گاهى بر خلاف نظام و قانون الهى كه بر اساس آن بايد از نعمت هاى خدا در جهت صلاح و كمال استفاده شود، برخى به خطا مى‌روند و با سوء استفاده از نعمت هاى خدا آنها را در جهت انحطاط از خواست خدا و مصالح الهى به كار مى‌گيرند.

بر اساس آنچه گفتيم، وجود معلم براى شاگرد نعمت است؛ چون مى‌تواند از او كسب علم و آگاهى كند. همچنين شاگرد نيز براى معلم نعمت است؛ چون او وقتى شاگرد داشته باشد مى‌تواند دانش خود را ارائه كند و زمينه ارتقاى علمى خود را نيز فراهم آورد. حتى حوادث تلخى كه در عالم اتفاق مى‌افتند، براى ما نعمت هستند؛ زيرا زمينه تحمل، شكيبايى و تسليم در برابر خواست خدا را فراهم مى‌آورند و با انجام وظيفه‌اى كه انسان در قبال آن حوادث دارد، به نعمت پاداش الهى نايل مى‌شود؛ در حالى كه اگر آن حوادث تلخ نبودند، انسان از پاداش صبر و بردبارى بر آنها محروم مى‌ماند.

مضمون برخى از احاديث اين است كه خداوند فرموده: من چنان با بنده‌ام رفتار مى‌كنم كه گويا بنده‌اى جز او ندارم (يعنى هر آنچه بنده بدان احتياج دارد، خلق كرده‌ام و حتى اگر تنها همان يك بنده را آفريده بودم، عالم و همه نعمت هايى را كه در اختيار همه بندگان قرار گرفته براى او مى‌آفريدم؛ چون او به همه آنها نياز دارد و در واقع همه عالم و نعمت هاى آن به همان بنده اختصاص مى‌يافت) اما در مقابل، بنده‌ام چنان با من رفتار مى‌كند كه گويا ديگران خداى او هستند و من خداى او نيستم. (يعنى او براى رفع نيازهايش سراغ ديگران مى‌رود و سراغ من نمى‌آيد).

ارتباط توكل بر خدا با شكرگزارى و شكيبايى

در يكى از زيارت هاى اهل بيت(عليهم السلام) درباره مقام تسليم ايشان در برابر خداوند و عدم شكايت از مصايب و ناگوارى ها و مقام شكرگزارى آنان آمده است: «وَ لَكُمُ الْقُلُوبُ الّتي تَوَلَّى اللهُ رِياضَتَها بِالْخَوْفِ وَالرَّجاءِ وَجَعَلَها أَوْعِيَةً لِلشُّكْر و الثَناء وَ آمَنَها مِنْ عَوَارِضِ الغَفْلَةِ؛1 شما دل هايى داريد كه خداوند آنها را به خوف و اميد پرورانده است و آنها را ظرف هاى شكرگزارى و ثناى خويش قرار داده و از غفلت و پيامدهاى آن مصون داشته است».

خداوند انبيا و اولياى خود را چنان تربيت كرده كه خداوند را متكفل امور و وكيل خويش مى‌شناسند؛ به همين دليل از آنچه براى آنان رخ دهد راضى‌اند و گله و شكايتى ندارند. خداوند خطاب به پيامبر خويش مى‌فرمايد: «رَبُّ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ لا إِلهَ إِلاّ هُوَ فَاتَّخِذْهُ وَكِيلاً؛ [اوست] پروردگار خاور و باختر، خدايى جز او نيست، پس او را وكيل خويش قرار بده».2 پيام اين آيه به پيامبر(صلى الله عليه وآله) اختصاص ندارد و همه بايد خداوند را وكيل خود قرار دهند و كارهاى خود را به او واگذارند.

وقتى انسان وكيل امينى برمى گزيند، مطمئن است كه به او خيانت نمى‌كند و مى‌داند كه آن وكيل آنچه به نفع و به صلاح اوست، انجام مى‌دهد و هيچ گله و شكايتى ندارد و كاملا خاطرش از جانب او آسوده است. كسى كه خداوند را وكيل خود برمى گزيند و امورش را به او وامى گذارد، بايد به تدبير و خواست او و آنچه بر اثر مشيّت و اراده الهى براى او رقم مى‌خورد راضى شود و مطمئن باشد كه آنچه خداوند براى او پيش مى‌آورد، خير و صلاح اوست. اساساً بين ايمان و توكل بر خدا تلازم وجود دارد و ممكن نيست كسى مؤمن باشد؛ اما بر


1. محمدباقر مجلسى، بحار الانوار، ج 102، باب 8، حديث 6، ص 164.

2. مزمل (73)، 9.

خداوند توكل نداشته باشد؛ چنان كه خداوند مى‌فرمايد: «وَ عَلَى اللهِ فَتَوَكَّلُوا إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ؛1 واگر مؤمنيد به خدا توكل كنيد».

وقتى انسان كارش را به خداوند واگذار كرد و تسليم خواست او شد، بايد مطمئن باشد كه آنچه رخ مى‌دهد به خير و مصلحت اوست؛ از اين رو پيشوايان دينىِ ما از اينكه برخى از مؤمنان در برابر رخدادهاى ناگوار شكايت مى‌كنند، اظهار تعجب و شگفتى كرده‌اند. در اين باره امام صادق(عليه السلام)فرموده‌اند: «عَجِبْتُ لِلْمَرْءِ الْمُسْلِمِ لا يَقْضِى اللهُ عَزَّ وَ جَلَّ لَهُ قَضاءً إِلاّ خَيْراً لَهُ وَ إِنْ قُرِضَ بِالْمَقاريضِ كانَ خَيْراً لَهُ وَ إِنْ مَلِكَ مَشارِقَ الاَْرْضِ وَ مَغارِبَها كانَ خَيْراً لَهُ؛2 در شگفتم از مسلمانى كه خداوند براى او سرنوشتى را رقم نزند جز آنكه به خير و صلاح او باشد و اگر بدنش را با قيچى ها ببرند خير اوست و اگر هم خاور و باختر زمين را مالك شود خير اوست».

پس اگر مؤمن به مال و مقامى برسد، به خير اوست و اگر به گرفتارى و بلايى مبتلا شود، صلاح وى در آن است؛ اما كسى كه خير را از شر تميز نمى‌دهد و تصور مى‌كند كه گرفتارى ها و مصيبت ها شر هستند، بى تابى و ناراحتى مى‌كند؛ ولى در قيامت پرده ها كنار مى‌روند و حقايق آشكار مى‌شوند و مؤمن مى‌نگرد كه خداوند حتى در برابر بلاى كوچكى چه پاداش و نعمتى را به او عنايت كرده؛ در اين هنگام آرزو مى‌كند كه كاش سراسر عمر خويش را با فقر، بيمارى و گرفتارى مى‌گذراند. قرآن كريم مى‌فرمايد: «وَ عَسى أَنْ تَكْرَهُوا شَيْئاً وَ هُوَ خَيْرٌ لَكُمْ وَ عَسى أَنْ تُحِبُّوا شَيْئاً وَ هُوَ شَرٌّ لَكُمْ وَ اللهُ يَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ؛3 چه بسا از چيزى كراهت داريد در حالى


1. مائده (5)، 23.

2. محمد بن يعقوب كلينى، اصول كافى، ج 2، ص 63.

3. بقره (2)، 216.

كه خير شماست و چه بسا چيزى را دوست بداريد در حالى كه براى شما بد است و خدا مى‌داند و شما نمى‌دانيد».

مراد از نعمت و برخوردار شدگان آن در سوره حمد

نعمت هاى عمومى خدا در اختيار همه بندگان ـ اعم از مؤمن و كافر ـ قرار گرفته و همه مشمول نعمت هوا، نور و آب هستند و از خوردنى ها استفاده مى‌كنند. به هيچ وجه اين نعمت ها به صنف خاصى از انسان ها اختصاص ندارند و ملاك كفر و ايمان به حساب نمى‌آيند؛ از اين رو اگر از خداوند بخواهيم كه ما را به راه كسانى كه به آنان نعمت بخشيده هدايت كند، منظورمان نعمت هاى مادى نيست. اتفاقاً كفار معمولاً بيش از مؤمنان از نعمت هاى مادى برخوردارند. امروزه هم ثروت جهان كفر بيشتر است و هم قدرت و تكنولوژى آنها. اساساً نعمت هاى مادى در صورتى حقيقتاً نعمت هستند كه در جهت رسيدن به سعادت ابدى به كار آيند؛ و الاّ اگر وسيله‌اى براى معصيت شوند، به هيچ وجه نعمت به حساب نمى‌آيند: «أَلَمْ‌تر إِلَى الَّذِينَ بَدَّلُوا نِعْمَتَ اللهِ كُفْراً وَ أَحَلُّوا قَوْمَهُمْ دارَ الْبَوارِ؛1آيا به كسانى كه [شكر]نعمت خدا را به كفر [و ناسپاسى]تبديل كردند و قوم خود را به سراى هلاكت در آوردند ننگريستى»؟

خداوند مى‌فرمايد منحرفان و مفسدان نعمت هاى خدا را وسيله‌اى براى ترويج انحراف و كفر قرار دادند و خود و قومشان را به دوزخ و بدبختى وارد كردند. معلوم مى‌شود نعمت هاى مادى در صورتى كه به زيان انسان باشند و نفعى براى او نداشته باشند، نعمت نيستند.


1. ابراهيم (14)، 28.

چنان كه گفتيم، نعمت چيزى است كه به نفع انسان باشد. در صورتى كه نعمتى تا آخر با طبع اصيل انسانى سازگار بماند و مانع رسيدن او به كمال مطلوب و سعادت نشود؛ اصيل، پايدار و ارزشمند است. نعمت هاى غير حقيقى كه فوايد مقطعى و زودگذر دارند ـ على رغم منافع موقتى و لذت هاى پندارى كه در آنها هست ـ تبعات نامطلوب و خسارت بارى در پى دارند؛ نظير منافعى كه انسان از گناهان و معاملات حرام مى‌برد. از نظر قرآن لذت هاى حرامى كه از محرّمات به انسان مى‌رسند گرچه منافع محدود و زودگذرى دارند، خسارت و زيان آنها به مراتب بيشتر و گسترده‌تر از نفعشان مى‌باشد: «يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْخَمْرِ وَ الْمَيْسِرِ قُلْ فِيهِما إِثْمٌ كَبِيرٌ وَ مَنافِعُ لِلنّاسِ وَ إِثْمُهُما أَكْبَرُ مِنْ نَفْعِهِما؛1 درباره شراب و قمار از تو مى‌پرسند، بگو: در آن دو گناهى بزرگ و سودهايى براى مردم است و[لى]گناهشان از سودشان بزرگ‌تر است».

پس ممكن است چيزى به ظاهر نعمت و داراى منفعت باشد؛ اما در حقيقت نعمت نباشد. نعمت حقيقى چيزى است كه نفعى هميشگى و پايدار داشته باشد و باعث نيل انسان به هدف نهايى گردد، و منظور از نعمت در جمله «انعمت عليهم» چنين نعمتى است؛ نه نعمتى كه زمينه گناه و طغيان را فراهم مى‌آورد و باعث گرفتار شدن به عذاب جهنم مى‌شود. منظور از چنين نعمتى، نعمت دنيوى نيست تا تصور شود صاحبان مال و ثروت و كشورهاى استكبارى چون آمريكا كه از پيشرفته ترين تكنولوژى ها، ثروت ملى و رفاه برخوردارند، مورد عنايت خدا قرار گرفته‌اند. آنان به هيچ وجه از نعمت واقعى خدا برخوردار نشده‌اند، بلكه مشمول خشم و غضب الهى هستند: «إِنَّما يُرِيدُ اللهُ لِيُعَذِّبَهُمْ بِها فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَتَزْهَقَ أَنْفُسُهُمْ وَهُمْ كافِرُونَ؛2 خدا


1. بقره (2)، 218.

2. توبه (9)، 55.

مى خواهد اين اموال و دارايى ها را وسيله گرفتارى و بدبختى آنها در دنيا قرار دهد و در حالى جان ايشان درآيد كه كافر هستند». برخوردار شدگان از نعمت هاى پايدار و ارزشمند الهى، كسانى هستند كه خداوند درباره آنان فرمود: «وَ مَنْ يُطِعِ اللهَ وَ الرَّسُولَ فَأُولئِكَ مَعَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللهُ عَلَيْهِمْ مِنَ النَّبِيِّينَ وَ الصِّدِّيقِينَ وَ الشُّهَداءِ وَ الصّالِحِينَ وَ حَسُنَ أُولئِكَ رَفِيقاً؛1 و كسانى كه از خدا و پيامبر اطاعت كنند، در زمره كسانى خواهند بود كه خدا ايشان را گرامى داشته [يعنى] با پيامبران، راستان، شهيدان و شايستگانند و آنان چه نيكو ياران و هم نشينانند».

منظور از «صالحين» در آيه مذكور، كسانى هستند كه صلاحيت نعمت خدا را دارند، و «صديقين» صيغه مبالغه «صدق» است؛ يعنى صدق در قول و عمل، و صدق در عمل، يعنى عمل مطابق قول باشد؛ زيرا عمل نشانه اعتقاد است و كسى كه در قول خود راستگوست، از ضمير خود خبر مى‌دهد. صدق در قول نيز به معناى مطابقت قول با واقع است؛ چون قول نيك، به نوعى عمل است... بنابراين «صدّيق» كسى است كه دروغ نمى‌گويد و نيز به جز براى حق كارى نمى‌كند.2 «شهدا» هم بر كشتگان در راه خدا اطلاق مى‌شود و هم بر كسانى كه خداوند آنان را شاهد بر اعمال ديگران قرار داده است؛ چنان كه در قرآن، پيامبر(صلى الله عليه وآله) گواه بر گواهان امت هاى ديگر معرفى شده: «فَكَيْفَ إِذا جِئْنا مِنْ كُلِّ أُمَّة بِشَهِيد وَ جِئْنا بِكَ عَلى هؤُلاءِ شَهِيداً؛3 پس چگونه است [حالشان] آن گاه كه از هر امّتى گواهى بياوريم و تو را بر آنان گواه قرار دهيم».

ويژگى هاى چهار گروهى كه خداوند به عنوان برخوردارشدگان از نعمت


1. نساء (4)، 69.

2. علامه طباطبايى، الميزان فى تفسير القرآن، ترجمه محمدرضا صالحى كرمانى، ج 4، ص 587.

3. همان، 41.

پايدار خويش بر شمرد، مانعة الجمع نيستند و تفكيك در معرفى آنان در آيه، بدين معنا نيست كه ويژگى هاى بر شمرده شده قابل جمع نيستند، بلكه ممكن است ويژگى هاى چهارگانه در يك فرد جمع شوند. ذكر تفصيلى هر يك از آنها، به جهت ويژگى خاصى است كه دارند. ممكن است كسى هم پيامبر باشد و هم صدّيق و صالح و شاهد بر اعمال ديگران؛ چنان كه خداوند درباره حضرت ابراهيم(عليه السلام) فرمود: «وَ إِنَّهُ فِي الْآخِرَةِ لَمِنَ الصّالِحِينَ؛1 و البته در آخرت [نيز] از شايستگان خواهد بود». همچنين درباره او فرمود: «وَ اذْكُرْ فِي الْكِتابِ إِبْراهِيمَ إِنَّهُ كانَ صِدِّيقاً نَبِيًّا؛2 و در اين كتاب به ياد ابراهيم پرداز، زيرا او پيامبرى بسيار راستگوى بود».

روشن شد كه پيامبران، شهدا، صالحان و صديقان از نعمت هاى معنوى و پايدار خداوند برخوردارند و مسير هدايت و صراط مستقيم، راهى است كه آنان برگزيدند. پس اگر كسى خواهان چنين مقام بلندى است، راهى جز اين ندارد كه در مسير آنان گام نهد.

بايد توجه داشت كه ويژگى هاى چهارگانه‌اى كه بر شمرده شده، وجه مشتركى دارند كه مى‌توان آن را معيار و رمز آن ويژگى ها و خصايص عالى قرار داد تا در پرتو اتصاف به آن، شخص بتواند به مقامات عالى پيامبران، صالحان، راستان و شهيدان نزديك شود. با استفاده از قرآن و روايات به اين نتيجه مى‌رسيم كه جامع مشترك بين ويژگى هاى مذكور، سروكار داشتن و ارتباط با خداست كه در قرآن از آن به پذيرش ولايت الهى تعبير مى‌شود. ولايت رابطه‌اى متقابل و دو جانبه است: هم مؤمن ولى خداست و هم خدا ولى


1. بقره (2)، 130.

2. مريم (19)، 41.

مؤمنان است؛ از اين رو در جايى خداوند مى‌فرمايد: «اللهُ وَلِىُّ الَّذِينَ آمَنُوا»،1 و در جاى ديگر در وصف مؤمنان كه ولايت خدا را پذيرفته‌اند مى‌فرمايد: «أَلا إِنَّ أَوْلِياءَ اللهِ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ؛2 آگاه باشيد كه بر دوستان خدا نه بيمى است و نه آنان اندوهگين مى‌شوند».

نگاهى به فراخناى ولايت، محبت و نعمت هاى خداوند

پيش‌تر گفتيم كه هدايت داراى مراتبى است؛ چنان كه راه يافتگان به صراط مستقيم همه در يك مرتبه نيستند و آنان بسته به ايمان، معرفت و اعمالشان، از مراتب گوناگونى برخوردار مى‌شوند. همچنين انعام الهى نيز مراتب دارد و نعمت هايى كه خداوند به بندگان خود عنايت مى‌كند همه در يك رديف نيستند؛ حتى نعمت هايى كه به انبيا داده شده، يكسان نمى‌باشد و ايشان به جهت مراتب نفس و برترى‌اى كه بر يكديگر دارند، از نعمت هاى بيشترى برخوردار مى‌شوند: «تِلْكَ الرُّسُلُ فَضَّلْنا بَعْضَهُمْ عَلى بَعْض ...؛3 برخى از آن پيامبران را بر برخى ديگر برترى بخشيديم».

برترى يافتن برخى از پيامبران بر ديگران، به معناى برخوردارى آنان از نعمت هاى فزون‌تر خداوند است. همچنين ولايت كه سرآمد نعمت هاى خداست و ويژگى مشترك پيامبران، صالحان، راستان و شهداست، امرى تشكيكى و داراى مراتب است. همه كسانى كه از ولايت خدا بهره‌مند شده‌اند، در يك رديف و يك مرتبه نيستند؛ بلكه اولياى خدا نيز هر چه ارتباطشان با خدا عميق تر، محكم‌تر و راسخ‌تر گردد درجه ولايتشان افزايش مى‌يابد. عالى ترين


1. بقره (2)، 257.

2. يونس (10)، 62.

3. بقره(2)، 253.

مرتبه ولايت، ولايت رسول الله(صلى الله عليه وآله) است كه شعاع ولايت الله مى‌باشد، و پس از آن، ولايت جانشينان آن حضرت، يعنى ولايت امامان معصوم(عليهم السلام) قرار دارد كه ولايتشان شعاع ولايت رسول الله(صلى الله عليه وآله) است در مرتبه سوم، ولايت فقيه قرار دارد كه ولايتش شعاع ولايت امام زمان ـ عجل الله تعالى فرجه الشريف ـ مى‌باشد. اداره و سرپرستى و رهبرى جامعه اسلامى از سوى ولى فقيه، مورد رضايت و نظر خداست و در جهت اِعمال ولايت الهى در زمان غيبت انجام مى‌پذيرد.

ولايت با محبت الهى ارتباط دارد؛ از اين رو جا دارد بر اين نكته نيز تأكيد كنيم كه محبت الهى نيز، داراى مراتب است؛ چنان كه محبت بين انسان ها نيز درجاتى دارد. همچنين نسبت به تناسبى كه در بين مراتب دريافت كنندگان محبت موجود است، شيوه اعمال محبت نيز متفاوت مى‌شود. توضيح اينكه هر پدرى به فرزند خود علاقه و محبّت پايدار دارد؛ امّا هر پدرى متناسب با اقتضاى سنى فرزند خود شيوه خاصى را براى ابراز محبت خويش و ارائه خدمت به او بر مى‌گزيند؛ مثلاً اگر كودكى دوساله است، براى اينكه او را خوشحال كند و نشان دهد كه او را دوست دارد، شيرينى و اسباب بازى متناسب با سن او را در اختيارش مى‌گذارد و به هيچ وجه اسباب بازى گران قيمت در اختيار كودك دو ساله خود نمى‌گذارد؛ چون آن وسيله به كار كودك دو ساله نمى‌آيد.

كسى كه مى‌خواهد به ديگرى خدمت كند و به دنبال مشاهده بازتاب مثبتى از محبت خويش است، بايد نحوه ابراز محبت او در حد ظرفيت، فهم و درك دريافت كننده محبت باشد. در اين صورت دريافت كننده محبت، پاسخ مثبتى به محبتى كه به وى شده ارائه مى‌دهد؛ اما اگر شيوه ابراز محبت فراتر از فهم و ظرفيت باشد، ارزش آن محبت را نمى‌شناسد؛ از اين رو گفتيم كه

براى ابراز محبت به كودك دوساله، بايد شيوه‌اى را برگزيد كه متناسب با درك و ظرفيت آن كودك باشد؛ اما وقتى او رشد كرد و جوانى برومند گرديد، متناسب با بالا رفتن درك و ظرفيتش، بايد شيوه ديگرى براى ابراز محبت برگزيد و به تحصيلات، فراهم ساختن شغل و انتخاب همسر مناسب براى او پرداخت. در اين صورت آن جوان پيام هاى محبت و علاقه پدرى را دريافت مى‌كند و مى‌كوشد قدردان زحمات پدر خويش باشد.

مثالى كه ذكر كرديم درباره محبت مادى است كه در تأمين خواسته هاى مادى بروز مى‌يابد؛ يعنى خواسته هايى كه لذت هاى بدن و قواى بدنى را تأمين مى‌كند؛ اما خواسته ها و لذت هاى انسان به امور مادى منحصر نيستند. حتى برخى از انسان ها در بُعد معرفت و شناخت و نيز آمال و آرزوها، به مرتبه‌اى از كمال روحى رسيده‌اند كه ديگر به امور مادى اعتنايى ندارند. آنان به دنيا دل نبسته‌اند و تنها در حد ضرورت نيازهاى مادى خود را تأمين مى‌كنند. گذشته از اين افراد برجسته، انسان هاى ديگرى نيز هستند كه علاوه بر نيازها و لذّت هاى مادى، به نيازهاى روحى نيز اهميّت مى‌دهند و تأمين آنها، وجودشان را سرشار از لذّت هاى معنوى مى‌سازد. آنان از بُعد عاطفى، رفع خلأ محبتى خويش را مى‌خواهند و از پدر، مادر، بستگان، دوستان و همه كسانى كه با آنان مرتبط هستند، انتظار دارند كه نيازهاى عاطفى آنان را تأمين كنند. براى كسى كه نياز عاطفى دارد، تأمين كمبودهاى عاطفى در درجه اول اهميت قرار دارد؛ براى او مهم نيست كه شكمش سير باشد يا گرسنه، و حتى اگر او را از نعمت هاى سرشار مادى برخوردار سازند و كاخ و ثروت كلانى در اختيارش قرار دهند، اعتنايى به آنها ندارد؛ چون مهم ترين كمبود وى، نياز عاطفى است. او به دنبال كسى است كه از صميم دل وى را دوست بدارد و نيازهاى عاطفى‌اش را تأمين كند.

براى برخى علم و دانش و نيازهاى معرفتى اهميت شايانى دارد و به مسائل علمى عنايت بيشترى نشان مى‌دهند. شادكامى اين افراد از حل و كشف يك مسأله علمى، فراتر از لذّت برخوردارى از ثروت ميلياردى است؛ چون براى آنان ارزش يك مسأله علمى، بسيار فراتر از ثروت و مال مى‌باشد. معروف است كه برخى از جويندگان علم پاسى از شب را درباره مسأله‌اى به تفكر مى‌پرداختند و هنگامى كه به پاسخ آن دست مى‌يافتند، چنان به وجد مى‌آمدند و از لذّتى بى مانند سرشار مى‌گشتند كه مى‌گفتند: كجايند پادشاهان و ميراث دارانشان كه بنگرند من به چه لذّتى دست يافته ام!

اگر نيك بنگريم نيازهاى عاطفى و‌شناختى نيز، به نوعى با خواسته هاى مادى ارتباط دارند؛ چون محور اين نيازها توجه به خود، اصالت قائل شدن براى خويشتن و غريزه منفعت طلبى است. برخى از اين مرحله نيز فراتر رفته‌اند و توجه شان فقط به خداوند معطوف است و خود را فانى در او مى‌يابند. آنان هيچ توجهى به خود ندارند؛ چه رسد كه براى نيازهاى مادى، عاطفى و‌شناختى خودشان اصالت و اهميت قائل شوند. آنچه روح بلند آنان را ارضا و اشباع مى‌كند، ارتباط با خداوند و جلب رضايت اوست. در اين باره در دعاهايى كه از امامان معصوم(عليهم السلام) وارد شده ـ به خصوص مناجات خمس عشره امام سجاد(عليه السلام)ـ مضامين عرفانى و معنوى بلندى را مى‌بينيم كه از دغدغه هاى انسان كامل و توجه اصيل و خالصانه او به مبدأ فيض و هستى حكايت مى‌كند. آن حضرت در مناجات هشتم عرض مى‌كنند: «وَ رُؤْيَتُكَ حاجَتي وَ جِوارُكَ طَلَبي وَ قُرْبُكَ غايَةُ سُؤْلي وَ في مُناجاتِكَ رَوْحي وَ راحَتي وَ عِنْدَكَ دَواءُ عَلَّتي وَ شِفاءُ غُلَّتي وَ بَرْدُ لَوْعَتي وَ كَشْفُ كُرْبَتي فَكُنْ أَنيسي في وَحْشَتي وَ مُقيلَ عَثْرَتي وَ غافِرَ زَلَّتي... يا نَعيمي وَ جَنَّتي وَ يا دُنْياىَ وَ

اخِرَتي؛1 و مشاهده تو، تنها حاجت من است و نعمت هم جوارى با تو، مطلوب من؛ و مقام قرب تو نهايت خواهش من مى‌باشد. شادى و آرامش من در مناجات با توست و دواى بيمارى و شفاى قلب سوزانم، و فرونشانده شدن حرارت دل و برطرف شدن اندوهم نزد توست. پس تو در هنگامه وحشت و ترس انيس و مونس من باش و عذر لغزش هايم را بپذير و از زشتى هايم درگذر...‌اى تو دارايى و بهشت و دنيا و آخرت من».

براى ما كه از معرفت خداوند بى بهره ايم، دوستى و وصال خدا قابل درك نيست؛ دلبستگى ما، به امور فانى و بى اعتبار است و از دست دادن آنها برايمان بسيار دشوار؛ اما معصوم(عليهم السلام) و انسان كامل كه به عظمت و قدرت بى نهايت خالق هستى پى برده و پوچى دلبستگى هاى مادى و غير الهى را دريافته است، تنها به خداوند دلبستگى دارد و آنچه او را مى‌آزارد و شكيبايى و قرار از او مى‌ستاند، گرفتار شدن به آتش هجران و فراق خداوند است. از سويداى دل با آه و ناله چنين مى‌گويد: «فَهَبْني يا إِلهي وَ سَيِّدي وَ مَوْلاىَ وَ رَبّي صَبَرْتُ عَلى عَذابِكَ فَكَيْفَ أَصْبِرُ عَلى فِراقِكَ وَ هَبْني صَبَرْتُ عَلى حَرِّ نارِكَ فَكَيْفَ أَصْبِرُ عَنِ النَّظَرِ إِلى كَرامَتِكَ؛2 گيرم‌اى خدا و سيد و مولاى و پروردگار من كه بر آتش عذاب تو صبورى كردم، چگونه مى‌توانم بر فراق تو صبر كنم. گيرم كه بر آتشت شكيبا گشتم، چگونه از لطف و بزرگوارى‌ات چشم بپوشم».

مراد از گمراهان و گرفتارشدگان به خشم خدا در سوره حمد

پس از آنكه خداوند متعال صراط مستقيم را راه مؤمنان و برخوردار شدگان از نعمت هاى حقيقى خداوند معرفى كرد، آنان را به دو صفت سلبى توصيف


1. شيخ عباس قمى، مفاتيح الجنان، مناجات خمس عشره، مناجات هشتم.

2. همان، دعاى كميل.

نموده، مى‌فرمايد: «صِراطَ الَّذِينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ غَيْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ وَ لاَ الضّالِّينَ».

بى بهرگان از هدايت به صراط مستقيم دو دسته‌اند:

دسته اول كسانى‌اند كه به غضب خداوند گرفتار شده‌اند؛ و خداوند مؤمنان را از دوستى با آنها بر حذر داشته، مى‌فرمايد: «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَتَوَلَّوْا قَوْماً غَضِبَ اللهُ عَلَيْهِمْ؛1اى كسانى كه ايمان آورده ايد، مردمى را كه خداوند بر آنان خشم گرفته است به دوستى مگيريد».

دسته دوم، گمراهان و كسانى هستند كه از هدايت الهى محروم مانده‌اند. و هم كفار و مشركان و معاندان را در برمى گيرد و هم كسانى را كه از روى قصور و جهل، به حق رهنمون نشدند. بايد توجّه داشت كه عطف «وَ لاَ الضّالِّينَ» بر «غَيْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ» را نمى‌توان عطف تفصيلى دانست؛ چون تكرار حرف نفى «لا» در معطوف يعنى «وَ لاَ الضّالّينَ» گوياى اين است كه عطف در آيه تفصيلى نيست و مغضوبين و گمراهان در آن آيه، دو گروه مستقل مى‌باشند كه در برابر هدايت يافتگان قرار دارند. به عبارت ديگر، در سوره حمد از خداوند مى‌خواهيم كه ما را به راه راست (يعنى راه انبيا، صالحان و راستان) هدايت فرمايد؛ نه به راه كسانى كه بر آنان خشم گرفته و نه به راه گمراهان. بنابراين بايد براى اين پرسش كه چرا خداوند مغضوبان را مستقل از گمراهان ذكر كرده، پاسخ مناسبى يافت.

در برخى از روايات در تفسير «غَيْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ وَ لاَ الضّالِّينَ» آمده است كه گروه اول يهود و گروه دوم نصارى هستند؛2 كه ظاهراً از باب


1. ممتحنه (60)، 13.

2. الحويزى، نور الثقلين، ج 1، ص 25.

تعيين مصداق است؛ چنان كه در جاى ديگر نيز خداوند درباره آنان فرمود: «وَ ضُرِبَتْ عَلَيْهِمُ الذِّلَّةُ وَ الْمَسْكَنَةُ وَ باؤُوا بِغَضَب مِنَ اللهِ...؛1 و بر آنها [مُهر]خوارى و درماندگى زده شد و به خشم خدا گرفتار شدند».

پس يهود، از جمله كسانى هستند كه خدا بر آنان خشم گرفته است، ولى كسان ديگرى نيز وجود دارند كه مشمول خشم خدا قرار گرفته‌اند، چنان كه در جاى ديگر مى‌فرمايد: «وَ لكِنْ مَنْ شَرَحَ بِالْكُفْرِ صَدْراً فَعَلَيْهِمْ غَضَبٌ مِنَ اللهِ وَ لَهُمْ عَذابٌ عَظِيمٌ؛2 ليكن هر كه سينه‌اش به كفر گشاده گردد خشم خدا بر آنان است و برايشان عذابى بزرگ خواهد بود».

همچنين نصارا در روايات به عنوان مصداق گمراهان ذكر شده‌اند نه اينكه اين عنوانْ منحصر به ايشان باشد؛ زيرا به جز آنان كسان ديگرى نيز هستند كه در شمار گمراهان قرار دارند: «وَ مَنْ يَتَبَدَّلِ الْكُفْرَ بِالاِْيمانِ فَقَدْ ضَلَّ سَواءَ السَّبِيلِ؛3 هر كسى كفر را جايگزين ايمان كند، مسلماً از راه درست گمراه شده است».

اساساً نسبت هدايت با ضلالت، تقابل عدم و ملكه است. مهتدى كسى است كه هدايت شده و ضالّ و گمراه كسى است كه فاقد هدايت است و در عين حال قابليت هدايت را دارد؛ نظير تقابل بين بينا و نابينا كه نابينا بر كسى اطلاق مى‌شود كه چشم ندارد؛ اما شأنيت چشم داشتن را دارد. با توجه به معناى عام و مطلقى كه براى ضلالت بيان كرديم، عنوان گمراه هم كسانى را شامل مى‌شود كه از روى عناد و تقصير به حق هدايت نشدند و هم كسانى را كه به جهت جهل، قصور و استضعاف فرهنگى حق را نشناختند و به آن راه نيافتند.


1. بقره (2)، 61.

2. نحل (16)، 106.

3. بقره (2)، 108.

مستضعف مطلق كه از هيچ طريقى خوب، بد و حق را نمى‌شناسد كسى است كه خداوند حتى او را از نعمت عقل نيز محروم كرده؛ و الا كسانى كه پيام انبيا به آنها نرسيده، اما از نعمت عقل برخوردارند و بسيارى از كارهاى خوب و بد را تشخيص مى‌دهند؛ آنان در حدى كه عقلشان تميز مى‌دهد، مكلف و داراى حساب و كتاب هستند. چنان نيست كه اگر كسى از روى قصور حقيقت اسلام را نشناخت، هيچ تكليفى نداشته باشد. چنين افرادى از هدايت وحى محروم‌اند؛ اما از هدايت عقل كه حجت باطنى است، برخوردارند و در حد معرفت و شناخت عقلانى مكلف‌اند. امام كاظم(عليه السلام) در ضمن پندهاى ارزشمند خود به هشام بن الحكم فرمودند: «يا هِشامُ إِنَّ للهِِ عَلَى النّاسِ حُجَّتَيْنِ: حُجَّةً ظاهِرَةً وَ حُجَّةً باطِنَةً، فَامَّا الظّاهِرَةُ فَالرُّسُلُ وَ الاَْنْبِياءُ وَ الاَْئِمَةُ(عليهم السلام)وَ أَمَّا الباطِنَةُ فَالْعُقُولُ؛1اى هشام، خدا بر مردم دو حجت دارد: حجت آشكار و حجت پنهان. حجت آشكار، رسولان و پيامبران و امامان معصوم(عليهم السلام) هستند و حجت پنهان، عقل مردم است».

با توجه به آنچه گفته شد، گمراه و ضال هم شامل كفار، مشركان و كسانى مى‌شود كه به عمد مغضوب خداوند قرار گرفته‌اند و هم مستضعفان فكرى و كسانى كه به وحى الهى دستيابى ندارند و از روى قصور به حق هدايت نشده‌اند و به تعبير ديگر، حجت ظاهرى الهى به آنان ارائه نشده و از اين جهت معاقب نيستند. پس «مغضوب عليهم» گروهى از «ضالّين» هستند و بدين ترتيب بايد عطف «ضالّين» به «مغضوب عليهم» را عطف عامّ بر خاص دانست. ولى مى‌توان گفت كه هرچند عنوان «ضالّين» اعم از «مغضوب عليهم» است امّا مرادْ «ساير ضالّين» است، توضيح آنكه: گاهى سياق كلام ايجاب مى‌كند از


1. محمد بن يعقوب كلينى، اصول كافى، ج 1، ص 15.

الفاظى كه داراى مفهوم عامى هستند، معناى خاص و بخشى از مصاديق آن اراده شود؛ در اين جا نيز سياق كلام خدا كه در آن «مَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ» مستقلا در كنار «ضالِّين» ذكر شده اقتضا دارد كه از آن دو لفظ، مصاديق متفاوت اراده شود. در اصل «ضالِّين» اعم است و شامل «مَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ» هم مى‌شود؛ اما اين استعمال در صورتى است كه فقط «ضّالِّينَ» ذكر شود؛ ولى هنگامى كه به دنبال آن «مَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ» ذكر مى‌گردد، دو مصداق مختلف از آن دو اراده مى‌شود. به عبارت ديگر، به قرينه تقارن بين آن دو واژه، منظور از «مَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ» كسانى هستند كه از روى عناد و تقصير از حق روى بر گرداندند، و منظور از «ضالِّينَ» قاصران و كسانى‌اند كه به دليل دسترسى نداشتن به تعليمات دينى و وحى گمراه ماندند و به حق رهنمون نشدند. بنابراين خداوند به ما مى‌آموزد كه از او بخواهيم ما را در شمار كسانى كه بر آنان خشم گرفته‌اند قرار ندهد؛ همچنين ما را در رديف كسانى قرار ندهد كه از روى جهل، قصور و به جهت عدم دسترسى به تعليمات دينى گمراه شدند بلكه ما را در شمار كسانى قرار دهد كه از نعمت هدايت حقيقى برخوردار شده‌اند.

اشاره‌اى به گونه ها و مراتب غضب الهى

همچنان كه هدايت و نعمت هاى خدا مراتبى دارد و هر كس در حد ظرفيت و درك خود از نعمت هاى الهى برخوردار مى‌شود، غضب الهى نيز داراى مراتب است. برخى از مراتب عذاب الهى همان كيفرى است كه اقوام پيامبران پيشين به آن گرفتار شدند و حتى گروهى از آنان بر اثر شدت خشم و غضب خدا مسخ گرديدند: «وَ جَعَلَ مِنْهُمُ الْقِرَدَةَ وَ الْخَنازِيرَ وَ عَبَدَ الطّاغُوتَ أُولئِكَ شَرٌّ مَكاناً وَ أَضَلُّ عَنْ سَواءِ السَّبِيلِ؛1 و برخى از آنها را بوزينگان و خوكان


1. مائده (5)، 60.

گردانيده و كسى كه طاغوت را پرستيده است، اينان در جايگاهى بدترند و از راه راست گمراه ترند».

پس اگر از خدا مى‌خواهيم ما را در شمار كسانى كه بر آنان خشم گرفته قرار ندهد، منظورمان اين نيست كه ما را به عقابى كه قوم لوط، صالح يا بنى اسرائيل را به آن گرفتار كرد مبتلا نكند؛ چون خشم الهى مراتب فروترى نيز دارد كه در نتيجه آن انسان به كيفر اقوام مذكور گرفتار نمى‌شود، بلكه كيفر او خفيف‌تر از كيفر آنان است: «قُلْ هُوَ الْقادِرُ عَلى أَنْ يَبْعَثَ عَلَيْكُمْ عَذاباً مِنْ فَوْقِكُمْ أَوْ مِنْ تَحْتِ أَرْجُلِكُمْ أَوْ يَلْبِسَكُمْ شِيَعاً وَ يُذِيقَ بَعْضَكُمْ بَأْسَ بَعْض؛1 خدا مى‌تواند عذابى از بالاى سر يا از زير پاى شما بفرستد يا شما را به پراكندگى [و اختلاف] مبتلا كند و شما را به جان هم بيندازد». حاصل آنكه به حسب ظرفيت و معرفت ما از نعمت هاى الهى، غضب الهى نيز متفاوت مى‌شود. براى كسى كه فقط به دنيا و زخارف آن توجه دارد، غضب الهى در ستاندن آن نعمت ها و هلاكت دنيايى و نيز عذاب جهنم تجسم مى‌يابد؛ اما كسى كه دنيا در نظر او حقير است و به امور معنوى و اصيل و به خصوص خداوند توجه دارد، غضب الهى در ستاندن نعمت هاى معنوى و محروم شدن از محبت و عنايت الهى عينيت مى‌يابد. اگر نعمت هاى الهى در نعمت حيات، سلامت و لذت هاى مادى منحصر بود، عذاب الهى به سوزاندن در عذاب جهنم و عذاب هايى منحصر مى‌شد كه خداوند براى كفار و مشركان رقم مى‌زند؛ ولى با توجه به اينكه خداوند نعمت هاى معنوى نيز دارد كه بسيار فراتر از نعمت هاى مادى هستند، عذاب و خشم الهى به معناى محروم ماندن از آن نعمت هاست.


1. انعام (6)، 65.

وقتى پدرى از كودك خُردسال خود كه فقط ارزش اسباب بازى را درك مى‌كند، خشمگين مى‌شود، براى نشان دادن ناراحتى خود اسباب بازى را از او مى‌گيرد و در نتيجه كودك اثر خشم پدر را درك مى‌كند و عكس العمل نشان مى‌دهد. به هيچ وجه پدر به او نمى‌گويد رايانه‌اى كه برايت خريدم از تو مى‌گيرم؛ چون كودك ارزش وجودى رايانه را درك نمى‌كند تا از بازستاندن آن ناراحت شود و عكس العمل نشان دهد. مسلماً براى او داشتن و نداشتن رايانه يكسان است و اثر عملى غضب درباره وى، به گرفتن چيزى است كه براى وى قابل درك است و به آن علاقه دارد. پس در مقام عمل، اظهار رضايت و محبت با خشم و نارضايتى به گونه‌اى نمود مى‌يابد كه براى دريافت كننده آن قابل درك باشد.

سختى محروم شدن از مناجات براى اولياى خدا

براى كسانى كه به مدارج عالى معرفت و كمال دست يافته‌اند و جلوه هاى متعالى نعمت هاى معنوى خدا برايشان ظهور يافته، دنيا و نعمت هاى آن بى مقدار است و اگر آنها را از دست بدهند، ناراحت نمى‌شوند. آنچه آنان را مى‌آزارد محروم شدن از توجه، عنايت و مناجات خداست و اگر خداوند بخواهد بر آنان خشم گيرد، لذت مناجاتش را از آنان مى‌ستاند. چنين كيفرى براى آنان كه قدر مناجات با خدا را مى‌دانند، از هر عذابى سهمگين‌تر و سخت‌تر است. براى كسى كه از لبخند و نگاه محبوب چنان سرمست مى‌شوند كه همه چيز را فراموش مى‌كند، بدترين توبيخ و سوزاننده ترين عذاب روى گردانى و بى مهرى محبوب است.

عالى ترين خواسته اولياى خدا مشاهده جلوه هاى الهى و لقاى پروردگار

است. آنان در دعاى خود مى‌گويند: «وَ أَسْأَلُكَ... لذَّةَ الْمَنْظَرِ إِلى وَجْهِكَ وَ شَوْقاً إِلى رُؤْيَتِكَ وَ لِقائِكَ؛1 خدايا، از تو لذت نظر به جمالت و اشتياق به مشاهده و جوارت را درخواست مى‌كنم». براى ولى خدا عذاب و سوزاندن بدن دردآور نيست، بلكه اگر صد بار وى را بسوزانند، اما محبوب از او راضى باشد، برايش لذت بخش و شيرين است؛ چون براى رضاى خدا سختى ها و دردها را تحمل مى‌كند. براى او بزرگ ترين عذاب الهى، عدم رضايت خدا و محروم شدن از لقا و جمال پروردگار و سخن نگفتن خداوند با اوست؛ چنان كه مفاد برخى از آيات اين است كه يكى از عذاب هاى بزرگ خدا در قيامت، محروميت از سخن گفتن با خداست: «إِنَّ الَّذِينَ يَشْتَرُونَ بِعَهْدِ اللهِ وَ أَيْمانِهِمْ ثَمَناً قَلِيلاً أُولئِكَ لا خَلاقَ لَهُمْ فِي الْآخِرَةِ وَ لا يُكَلِّمُهُمُ اللهُ وَ لا يَنْظُرُ إِلَيْهِمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ...؛2 كسانى كه پيمان خدا و سوگندهاى خود را به بهاى ناچيزى مى‌فروشند، آنان را در آخرت بهره‌اى نيست، و خدا روز قيامت با آنان سخن نمى‌گويد و به ايشان نمى‌نگرد».

براى ما در دنيا محروم ماندن از توجه خدا، ناراحت كننده و دردآور نيست؛ چون لذت توجه، نظر و سخن گفتن خدا را درك نمى‌كنيم. در دنيا فقط براى دوستان خاص خدا كه لذت توجه و نظر خدا به آنان را درك مى‌كنند، محروميت از آن دردآور و از هر عذابى كشنده‌تر است؛ اما در قيامت همه و حتى كفار و گنه كاران ارزش سخن گفتن و توجه خدا را درك مى‌كنند و بر لذّت غير قابل توصيف آن واقف هستند؛ از اين رو براى آنان محروم شدن از چنين نعمت و لذّتى از هر عذابى سخت‌تر است.


1. كافى، ج 2، ص 548.

2. آل عمران (3)، 77.

روشن شد كه غضب خدا نيز داراى مراتب است و برخى از درجات آن متوجه كسانى مى‌شود كه مراتب عالى كمال را پيموده‌اند و خشم خدا كه در مراتب عالى كمال متوجه آنان مى‌گردد، از غرق شدن، سوختن در آتش و ساير عذاب ها و شكنجه هاى دنيوى سخت‌تر است. البته براى كسانى كه فروتر از آنان هستند، آن غضب قابل درك نيست؛ به همين دليل اگر مى‌نگريم كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) و ساير معصومان(عليهم السلام) از غضب الهى اظهار نگرانى مى‌كنند، بدين معنا نيست كه آنان از آتش جهنم مى‌ترسند، بلكه آن غضب فراتر از خشمى است كه با آتش جهنم تجسم مى‌يابد، و به معناى حرمان از قرب و لقاى خداست؛ مثلاً در دعاى عرفه امام حسين(عليه السلام) آمده است: «إِلهي فَلا تُحْلِلْ عَلَيَّ غَضَبَكَ فَإِنْ لَمْ تَكُنْ غَضِبْتَ عَلَيَّ فَلا أُبالي سِواكَ؛ خداى من، بر من خشم مگير كه اگر تو بر من خشم مگيرى، من از غير تو باكى ندارم».

مسلماً منظور حضرت از غضب خدا؛ مصيبت، نادارى، فقر و حتى سوختن در آتش نيست و اين مصيبت هاى ناگوار براى آن حضرت بسيار كوچك است؛ نگرانى ايشان در اين است كه خداوند نظر لطف خود را از وى برگيرد و به حرمان از لقا و رضوان خويش مبتلايش سازد.

تفسيرى ديگر از ضلالت

چنان كه گفتيم، ضلالت نيز مراتب دارد و منحصر به كسانى نيست كه از روى عناد به گمراهى گرفتار شده‌اند. همچنين به افرادى كه قاصرند و جهل و عدم دسترسى به منابع هدايت باعث شده كه حقيقت را نشناسند، اختصاص ندارد، بلكه گمراه حتى بر كسانى كه استعداد دريافت هدايت خصوصى خداوند را دارند، اما از آن هدايت بهره‌مند نشده‌اند، اطلاق مى‌گردد؛ از اين روست كه

خداوند درباره پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) مى‌فرمايد: «أَلَمْ يَجِدْكَ يَتِيماً فَآوى * وَ وَجَدَكَ ضَالاًّ فَهَدى؛1 آيا تو را يتيمى نيافت پس پناه داد؟ و تو را سرگشته يافت، پس هدايت كرد»؟

مراد از ضلال در آيه فوق گمراهى معمولى نيست، بلكه منظور عدم هدايت است. خداوند مى‌فرمايد هيچ كس و حتى پيامبر(صلى الله عليه وآله) از پيش خود هدايت نيافته، و همه محتاج هدايت خدا هستند؛ حتى وجود مبارك رسول خدا(صلى الله عليه وآله) نيز صرف نظر از هدايت الهى به اين معنا ضالّ است؛ البته آن حضرت همواره از هدايت الهى برخوردار بوده‌اند. سخن در فقر ذاتى انسان و حتى نياز ذاتى پيامبر(صلى الله عليه وآله) به خداوند و هدايت اوست.

گاهى گمراه از باب تقدم زمانى بر افراد اطلاق مى‌شود؛ به اين معنا كه افرادى در زمانى هدايت نشده بودند، و سپس هدايت يافتند. اين اطلاق بر رسول خدا(صلى الله عليه وآله) ناصواب است؛ چون آن حضرت از لحظه خلقت، از هدايت الهى جدا نبودند. گاهى نيز از حيث تقدم رتبى چنين اطلاقى صورت مى‌پذيرد و اين اطلاق در مورد آن حضرت صحيح است؛ بدين معنا كه ايشان استقلالا از هدايت برخوردار نبود. خداوند آن حضرت را هدايت كرد و در وجود ايشان ظرفيت عظيمى قرار داد كه بتواند هدايت خصوصى الهى را كه ديگران از آن بى بهره‌اند، دريافت كند.

درك گونه هدايتى كه خداوند نصيب پيامبر خود ساخت و بسيارى از هدايت هاى الهى، براى ما دشوار است؛ اما از روايات استفاده مى‌كنيم كه ارتباط خداوند با دوستان خود چنان صميمى است كه اگر آنان لحظه‌اى در دل خود از خدا غافل شوند، خداوند آنان را هشيار مى‌سازد و از غفلت نجات


1. ضحى (93)، 6 ـ 7.

مى دهد، و همچنان كه آنان با خداد نجوا دارند، خداوند در سويداى دلشان با ايشان رازگويى مى‌كند: «عِبادٌ نَاجاهُمْ في فِكْرِهِمْ وَ كَلَّمَهُمْ فِى ذاتِ عُقُولِهِمْ».1

ممكن است انسان دوستى بسيار صميمى داشته باشد و در جلسه‌اى يك لحظه از او غافل شود؛ اما آن دوست با اشاره وى را متوجه خود كند. در اين حال چه بسا اشاره از ديگران پوشيده بماند؛ اما براى مخاطبش از هر تكريم و احترامى بالاتر است؛ چون از شدّت علاقه و محبت دوست حكايت مى‌كند. همچنين وقتى دوستان خدا از او غافل مى‌شوند، خداوند با تابيدن نور هدايت و ايجاد دگرگونى در دلشان، آنان را متوجه خود مى‌كند كه اگر اين تصرف الهى نمى‌بود، آنان از خدا غافل مى‌ماندند؛ و همچنان كه براى فرزندان باشخصيّت، اخم و بى اعتنايى پدر از مجازات بدنى دردناك‌تر است، براى دوستان خدا محروم ماندن از توجه خدا و تصرف روحانى وى، از هر عذاب و شكنجه‌اى گران‌تر مى‌باشد.


1. نهج البلاغه، خطبه 222.

 

آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org