- مقدمهٔ مؤلف
- بخش اوّل: مباحث مقدماتي
- درس دوم: نگاهي به سير تفكر فلسفي (از آغاز تا عصر اسلامي)
- درس سوم: نگاهي به سير تفكّر فلسفي(در دو قرن اخير)
- درس چهارم: معاني اصطلاحي علم و فلسفه
- درس پنجم: فلسفه و علوم
- درس ششم: فلسفه چيست؟
- درس هفتم: موقعيّت فلسفه
- درس هشتم: روش تحقيق در فلسفه
- درس نهم: رابطه ميان فلسفه و علوم
- درس دهم: ضرورت فلسفه
- بخش دوّم: شناخت شناسي
- درس دوازدهم: بداهت اصول شناخت شناسي
- درس سيزدهم: اقسام شناخت
- درس چهاردهم: علم حصولي
- درس پانزدهم: اقسام مفاهيم كلّي
- درس شانزدهم: حس گرايي
- درس هفدهم: نقش عقل و حس در تصوّرات
- درس هيجدهم: نقش عقل و حس در تصديقات
- درس نوزدهم: ارزش شناخت
- درس بيستم: ارزشيابي قضاياي اخلاقي و حقوقي
- بخش سوّم: هستي شناسي
- درس بيست و دوم: مفهوم وجود
- درس بيست و سوم: واقعيّت عيني
- درس بيست و چهارم: وجود و ماهيّت
- درس بيست و پنجم: احكام ماهيّت
- درس بيست و ششم: مقدّمه ي اصالت وجود
- درس بيست و هفتم: اصالت وجود
- درس بيست و هشتم: وحدت و كثرت
- درس بيست و نهم: وحدت و كثرت در وجود عيني
- درس سي ام: مراتب وجود
درس هشتم
روش تحقيق در فلسفه
شامل:
— ارزيابي روش تعقلي
— تمثيل و استقراء و قياس
— روش تعقلي و روش تجربي
— نتيجهگيري
— قلمرو روش تعقلي و روش تجربي
ارزيابي روش تعقلي
در درسهاي گذشته مکرراً گفته شد که مسائل فلسفي را بايد با روش تعقلي مورد بررسي قرار داد و روش تجربي در اين زمينه کارايي ندارد. ولي کساني که کمابيش تحت تأثير انديشههاي پوزيتويستي واقع شدهاند، چنين ميپندارند که اين ويژگي مايهٔ نقص و کمبهايي انديشههاي فلسفي ميشود، به گمان اينکه روش تجربي تنها روش علمي و يقينآور است و با روش تعقلي به هيچ نتيجه قطعي نميتوان رسيد.
بر اين اساس، بعضي فلسفه را «دوران کودکي علوم» پنداشتهاند و وظيفهٔ آن را ارائهٔ فرضيههايي براي حل مشکلات علمي قلمداد کردهاند(1) و حتي کارل ياسپرس فيلسوف اگزيستانسياليست آلماني مينويسد: «فلسفه، دانش قطعي بهدست نميدهد... و به محض اينکه شناختي با دلايل قطعي نزد همه مسلم گشت و مقبول افتاد، ديگر آن شناخت معرفتي فلسفي محسوب نميگردد، بلکه فيالحال به معرفت علمي تبديل مييابد».(2)
بعضي ديگر از افرادي که مرعوب پيشرفتهاي علمي و صنعتي غرب شدهاند، چنين استدلال ميکنند که دانشمندان مغربزمين هنگامي به پيشرفتهاي علمي چشمگير و روزافزون نائل شدند که روش قياسي و تعقلي را رها کردند و روش استقرائي و تجربي را بهکار گرفتند، و مخصوصاً از زماني که فرانسيس بيکن بر روش تجربي تأکيد کرد، اين سير تکاملي شتاب گرفت و اين بهترين دليل بر برتري روش تجربي بر روش تعقلي است.
متأسفانه بعضي از نوانديشان و تقليدپيشگان مسلمان هم که اين استدلال را باور کردهاند، درصدد برآمدهاند که مدال افتخار آن را به سينهٔ دانشمندان اسلامي نصب کنند که گويا با
الهام گرفتن از قرآن کريم به مقابله و معارضه با فرهنگ يوناني پرداختند و روش استقرائي و تجربي را جايگزين روش قياسي و تعقلي نمودند، و بعدها نفوذ فرهنگ اسلامي در اروپا موجب بيداري دانشمندان غربي و آگاهي از اين روش پيروزيآفرين گرديد.
اين توهمات، کار را به آنجا کشانيده که بعضي از ناآگاهان چنين پنداشتهاند که روش تحقيقي که قرآن کريم براي حل همه مسائل ارائه ميدهد، همان روش تجربي و تحققي (پوزيتويستي) است و حتي مسائل خداشناسي و فقه و اخلاق را هم بايد با همين روش بررسي کرد!
البته از کساني که چشم خود را فقط به دادههاي حسي دوخته و از ماوراي ادراکات حسي بستهاند و در واقع، منکر نيروي تعقل و ادراکات عقلي شدهاند و مفاهيم عقلي و متافيزيکي را پوچ و بيمعنا(!) ميشمرند، جاي تعجبي نيست که جايگاهي براي فلسفه در ميان علوم انساني قائل نباشند و تنها نقش آن را توضيح پارهاي از اصطلاحات رايج در زبانها بدانند و منزلت آن را تا حد «زبانشناسي» تنزل دهند، و يا وظيفهٔ آن را ارائهٔ فرضيههايي براي حل مسائل علوم معرفي کنند. ولي بسيار جاي تأسف است که کساني بهنام مسلمان و آشنا با قرآن چنين انحرافات و انحطاطهاي فکري را به قرآن کريم نسبت دهند و آن را مايهٔ افتخار اسلام و دانشمندان مسلمان قلمداد کنند.
ما در اينجا قصد نقادي انديشههاي پوزيتويستي را که اساس اين پندارها را تشکيل ميدهند، نداريم و در بحثهاي تطبيقي کمابيش به آن پرداختهايم،(3) ولي لازم ميدانيم توضيحي پيرامون روش تعقلي و روش تجربي بدهيم تا بيمايگي سخناني که در اين زمينه گفته شده، آشکار شود.
تمثيل و استقراء و قياس
تلاش براي کشف مجهولي با استفاده از معلوم ديگر، به سه صورت انجام ميگيرد:
1. سير از جزئي به جزئي ديگر؛ يعني دو موضوعي که مشابه يکديگرند و حکم يکي از آنها معلوم است، همان حکم را براي ديگري اثبات کنيم به استناد شباهتي که ميان دو
موضوع وجود دارد. چنانکه اگر دو نفر شبيه هم باشند و يکي از ايشان باهوش باشد، بگوييم آن ديگري هم باهوش است. اين کار را به اصطلاح منطقي «تمثيل» و به اصطلاح فقهي «قياس» ميگويند. بديهي است که صِرف مشابهت دو موضوع، موجب يقين به اشتراک حکم آنها نميشود. ازاينرو تمثيل مفيد يقين نيست و ارزش علمي ندارد.
2. سير از جزئي به کلي؛ يعني با بررسي افراد يک ماهيت و يافتن خاصيت مشترکي بين آنها، حکم کنيم که خاصيت مزبور براي آن ماهيت، ثابت است و در همه افراد آن، تحقق دارد. اين کار را در اصطلاح منطق «استقراء» مينامند و آن را بر دو قسم، تقسيم ميکنند: استقراء تام و استقراء ناقص.
فرض استقراء تام در جايي است که همه افراد موضوع، بررسي و خاصيت مشترک در همه آنها ديده شده باشد. روشن است که چنين کاري عملاً ميسر نيست؛ زيرا اگر همه افراد همزمانِ يک ماهيت هم قابل بررسي باشند، هيچگاه نميتوان افراد گذشته و آيندهٔ آن را مورد تحقيق قرار داد و دستکم چنين احتمالي باقي خواهد ماند که در گذشته يا آينده نيز افرادي براي اين ماهيت به وجود آمده باشد يا به وجود بيايد.
استقراء ناقص اين است که افراد بسياري از يک ماهيت، مورد مشاهده قرار گيرد و خاصيت مشترک بين آنها به همه افراد ماهيت نسبت داده شود. ولي چنين سير فکري، موجب يقين نخواهد شد؛ زيرا همواره چنين احتمالي (هرقدر هم ضعيف باشد) وجود دارد که بعضي از افرادي که مورد بررسي قرار نگرفتهاند، داراي اين خاصيت نباشند.
بنابراين، از استقراء هم نميشود عملاً نتيجه يقيني و غيرقابلترديد گرفت.
3. سير از کلي به جزئي؛ يعني نخست، محمولي براي يک موضوع کلي ثابت شود و براساس آن، حکم جزئياتِ موضوع معلوم گردد. چنين سير فکري که در منطق «قياس» ناميده ميشود، با شرايطي مفيد يقين ميباشد؛ يعني درصورتيکه مقدمات آن يقيني باشند و قياس هم به شکل صحيحي تنظيم شده باشد. منطقيين بخش مهمي از منطق کلاسيک را به بيان شرايط ماده و صورت قياس يقيني (برهان) اختصاص دادهاند.
دربارهٔ قياس، اِشکال معروفي هست که اگر حکم بهطور کلي معلوم باشد، ثبوت آن براي همه افراد موضوع هم معلوم خواهد بود و ديگر نيازي به تشکيل قياس نيست. علماي منطق پاسخ دادهاند که حکم در «کبرا» بهطور اجمال معلوم است و در «نتيجه» بهطور تفصيل معلوم ميشود.(4) تأمل در مسائل رياضي و راهحلهاي آنها نشان ميدهد که قياس تا چه اندازه کارايي دارد؛ زيرا روش رياضيات، روش قياسي است و اگر اين روش کارايي نداشت، هيچ مسئله رياضي براساس قواعد رياضيات قابل حل نبود.
نکتهاي که لازم است در اينجا خاطرنشان کنيم، اين است که در تمثيل و استقراء هم يک قياس ضمني وجود دارد. نهايت اين است که اين قياس در تمثيل و استقراء ناقص، برهاني نيست و از اين جهت آنها مفيد يقين نيستند و اگر چنين قياس ضمني نبود، هيچ استنتاجي هرچند بهطور ظني صورت نميگرفت. قياس ضمني تمثيل اين است: «اين حکم براي احد المتشابهين ثابت است، و هر حکمي که براي احد المتشابهين ثابت باشد، براي ديگري هم ثابت خواهد بود». چنانکه ملاحظه ميشود، کبراي اين قياس يقيني نيست. نظير اين قياس ظني، در استقراء ناقص هم وجود دارد؛ يعني چنين کبرايي در آن نهفته است که «هر حکمي براي افراد بسيار از ماهيتي ثابت باشد، براي همه افراد آن ثابت خواهد بود». حتي اگر استقراء را از راه حساب احتمالات هم معتبر بدانيم، باز هم نيازمند به قياسي خواهد بود؛ همچنين قضاياي تجربي براي اينکه بهصورت قضاياي کلي درآيند، نيازمند به قياسي هستند که در کتب منطق توضيح داده شده است.
حاصل آنکه استدلال براي يک مسئله، هميشه بهصورت سير از کلي به جزئي است. نهايت اين است که اين سير فکري گاهي با صراحت و روشني انجام ميگيرد، مانند قياس منطقي، و گاهي بهطور ضمني، مانند تمثيل و استقراء؛ و گاهي مفيد يقين است، مانند قياس برهاني و استقراء تام، و گاهي يقينآور نيست، مانند قياسات جدلي و خطابي، و تمثيل و استقراء ناقص.
روش تعقلي و روش تجربي
چنانکه اشاره شد، قياس هنگامي يقينآور است که علاوه بر داشتن شکل صحيح و شرايط منطقي، هريک از مقدمات آن هم يقيني باشد. قضاياي يقيني اگر خودشان بديهي نباشند، ناگزير بايد منتهي به بديهيات شوند، يعني از قضايايي استنتاج شده باشند که نيازي به استدلال ندارند.
منطقيين بديهيات را به دو دستهٔ کلي تقسيم کردهاند: بديهيات اوليه و بديهيات ثانويه. يکي از اقسام بديهيات ثانويه را «مجربات» ميدانند، يعني قضايايي که از راه تجربه بهدست آمده است. طبق نظر ايشان، تجربه روشي در مقابل روش قياسي نيست و علاوه بر اينکه خودش مشتمل بر قياس است، ميتواند يکي از مقدمات قياس ديگر را تشکيل دهد. بنابراين نه مرادف قرار دادن استقراء و تجربه صحيح است، و نه مقابل قرار دادن تجربه با قياس!
البته تجربه اصطلاحات متعدد ديگري دارد که در اينجا مجال توضيح آنها نيست. اما مقابل قرار دادن روش تجربي با روش تعقلي، مبني بر اين است که روش تعقلي را مخصوص قياسي بدانيم که از مقدمات عقلي محض تشکيل مييابد؛ مقدماتي که يا از بديهيات اوليه است يا منتهي به آنها ميشود (نه به تجربيات)، مانند همه قياسهاي برهاني که در فلسفه اُولي و رياضيات و بسياري از مسائل علوم فلسفي بهکار گرفته ميشود و فرق آن با روش تجربي به اين نيست که در يکي از قياس استفاده ميشود، و در ديگري از استقراء، بلکه فرق آنها به اين است که تکيهگاه روش تعقلي فقط بديهيات اوليه است، ولي تکيهگاه روش تجربي مقدمات تجربي است که از بديهيات ثانويه شمرده ميشود و اين نهتنها موجب نقصي براي روش تعقلي نيست، بلکه بزرگترين امتياز آن بهشمار ميرود.
نتيجهگيري
با توجه به نکاتي که در اينجا بهطور اجمال و اختصار ذکر شد، روشن ميشود که سخنان نقلشده تا چه اندازه بيمايه و دور از حقيقت است؛ زيرا:
اولاً، مرادف قرار دادن تجربه و استقراء صحيح نيست؛
ثانياً، مقابل قرار دادن روش تجربي با روش قياسي نادرست است؛
ثالثاً، نه استقراء مستغني از قياس است و نه تجربه؛
رابعاً، روش تعقلي و روش تجربي هردو در قياسي بودن شريکاند، و امتياز روش تعقلي به اين است که تکيهگاه آن بديهيات اوليه است، برخلاف روش تجربي که تکيهگاهش تجربيات ميباشد، يعني مقدماتي که ارزش آنها هيچگاه به پايهٔ ارزش بديهيات اوليه نميرسد.
يادآور ميشويم که اين مطالب نياز به توضيحات و تحقيقات بيشتري دارد و بعضي از مباني منطق کلاسيک قابل مناقشه ميباشد، و ما در اينجا بهاندازهٔ ضرورت و براي رفع پارهاي از توهمات، اشارهاي به مطالب مورد حاجت کرديم.
قلمرو روش تعقلي و روش تجربي
روش تعقلي با وجود مزيتي که بر روش تجربي دارد، در همه علوم کارايي ندارد، چنانکه روش تجربي هم قلمرو خاص خود را دارد و در فلسفه و رياضيات کاربردي ندارد.
البته اين مرزبندي ميان قلمرو روشها يک امر قراردادي نيست، بلکه مقتضاي طبيعت مسائل علوم است. نوع مسائل علوم طبيعي اقتضا دارد که براي حل آنها از روش تجربي و از مقدماتي که از راه تجربه حسي بهدست ميآيد، استفاده شود؛ زيرا مفاهيمي که در اين علوم بهکار ميرود و موضوع و محمول قضاياي آنها را تشکيل ميدهد، مفاهيمي است که از محسوسات گرفته ميشود و طبعاً اثبات آنها هم نياز به تجارب حسي دارد.
مثلاً هر فيلسوفي هرقدر به مغز خود فشار بياورد، نميتواند با تحليلات عقلي و فلسفي کشف کند که اجسام از ملکولها و اتمها تشکيل شدهاند، و ترکيب کردن چه عناصري موجب پيدايش چه مواد شيميايي ميشود و چه خواصي بر آنها مترتب ميگردد، يا موجودات زنده از چه موادي تشکيل يافتهاند و حيات آنها در گرو چه شرايط مادي است،
و چه چيزهايي موجب بيماري حيوان و انسان ميشود و امراض گوناگون به چه وسايلي معالجه و درمان ميگردد، پس اينگونه مسائل و هزاران مسئله مانند آنها را تنها با روش تجربي ميتوان حل کرد.
از سوي ديگر مسائلي که مربوط به مجردات و امور غيرمادي است، هرگز با تجربيات حسي حل نميشود و حتي نفي آنها هم از علوم تجربي ساخته نيست؛ مثلاً با کدام تجربه حسي و در کدام آزمايشگاهي و بهوسيله کدام ابزار علمي، ميتوان روح و مجردات را کشف يا نبودن آنها را اثبات کرد؟ و بالاتر، قضاياي فلسفه اُولي است که از معقولات ثانيهٔ فلسفي تشکيل يافته؛ يعني از مفاهيمي که با کندوکاوهاي ذهني و تحليلات عقلي بهدست ميآيد و اثبات و نفي ارتباط و اتحاد آنها هم تنها بهوسيله عقل امکانپذير است. پس اينگونه مسائل را بايد با روش تعقلي و با اتکا به بديهيات عقلي حل کرد.
از اينجا بيمايگي سخن کساني روشن ميشود که بين قلمرو روشهاي تعقلي و تجربي خلط ميکنند و ميکوشند که برتري روش تجربي را بر روش تعقلي اثبات نمايند، و چنين ميپندارند که فلسفه قديم تنها روش تعقلي را بهکار ميگرفتهاند، ازاينرو چندان موفقيتي در اکتشافات علمي نداشتهاند. درصورتيکه پيشينيان هم در علوم طبيعي از روش تجربي استفاده ميکردهاند و ازجمله ارسطو به کمک اسکندر مقدوني باغ بزرگي در آتن تهيه کرده و به پرورش انواع نباتات و حيوانات پرداخته بود و شخصاً حالات و خواص آنها را مورد مشاهده و تجربه قرار ميداد. پيشرفت سريع دانشمندان جديد را بايد مرهون کشف ابزارهاي علمي جديد و اهتمام ايشان به مسائل طبيعي و مادي و تمرکز فکر و انديشه ايشان در اکتشاف و اختراع دانست نه در اعراض از روش تعقلي و جايگزين ساختن روش تجربي.
ناگفته نماند که فلسفه باستان در مواردي که وسايل و ابزار تجربه براي حل مسئله مطلوبشان کافي نبوده، ميکوشيدهاند که با طرح فرضيههايي اين کمبود را جبران کنند، و احياناً براي تأييد يا تبيين آن فرضيهها از روش تعقلي استمداد ميکردهاند. ولي اين کار،
معلول خامي انديشه فلسفي و نارسايي ابزارهاي تجربي بوده، نه نشانهٔ بياعتنايي به روش تجربي و کم بها دادن به آن، و نه دليل اينکه وظيفهٔ فلسفه ارائهٔ فرضيات است و وظيفهٔ علم، اثبات آنها با روش علمي، و اصولاً در آن عصر، مرزي بين علم و فلسفه وجود نداشته و همه علوم تجربي هم اجزائي از فلسفه بهشمار ميرفته است.
خلاصه
1. بعضي از کساني که تحت تأثير انديشههاي پوزيتويستي واقع شدهاند، چنين پنداشتهاند که تنها روش علمي و يقينآور، روش تجربي است و چون اين روش در فلسفه کارايي ندارد، ازاينرو مسائل فلسفي، قابل حل علمي و يقيني نخواهد بود.
2. بعضي از نوانديشان مسلمان نيز به پيروي از آنان بر اهميت روش تجربي تأکيد کرده و آن را به قرآن و اسلام نسبت دادهاند، و حتي راه اثبات مسائل ديني اعم از اعتقادي و عملي را روش تجربي قلمداد کردهاند.
3. تلاش براي کشف مجهول به سه صورت انجام ميگيرد: سير از جزئي به جزئي (تمثيل)؛ سير از جزئي به کلي (استقراء)؛ و سير از کلي به جزئي (قياس)، ولي راه اول و دوم نيز متضمن قياس است و در واقع، بدون سير از کلي به جزئي هيچ استنتاجي انجام نميگيرد.
4. درصورتيکه مواد (مقدمات) قياس يقيني باشد و به شکل صحيحي هم تنظيم شود، مفيد يقين خواهد بود و بهنام «برهان» ناميده ميشود.
5. مقدمات برهان يا بايد از بديهيات باشد و يا بهوسيله برهان ديگري از بديهيات استنتاج شود.
6. منطقيين بديهيات را به دو دسته تقسيم کردهاند: بديهيات اوليه و ثانويه، و دستهٔ دوم را شامل تجربيات هم دانستهاند.
7. قضاياي تجربي متضمن قياسي هستند و ميتوانند مقدمهاي براي قياس ديگر واقع شوند. بنابراين نه تجربه مستغني از قياس است و نه روشي در برابر روش قياسي.
8. روش قياسي را ميتوان به دو قسم تعقلي و تجربي تقسيم کرد که تکيهگاه قسم اول، بديهيات اوليه است و تکيهگاه قسم دوم، تجربيات که يکي از اقسام بديهيات ثانويه بهشمار ميآيد.
9. ارزش مقدمات تجربي هيچگاه به پايهٔ بديهيات اوليه نميرسد. بنابراين نهتنها رجحاني بر روش تعقلي ندارد، بلکه در سطحي نازلتر از آن قرار خواهد گرفت.
10. روش تعقلي با وجود مزيتي که بر روش تجربي دارد، در علوم طبيعي کارايي ندارد، چنانکه روش تجربي در فلسفه کاربردي نخواهد داشت.
پی نوشت ها
1. ر.ک: فلسفه چيست، ترجمهٔ منوچهر بزرگمهر، ص21.
2. ر.ک: درآمدي بر فلسفه، ترجمهٔ اسدالله مبشري، ص18.
3. ر.ک: ايدئولوژي تطبيقي، درس نهم و شانزدهم.
4. براي توضيح بيشتر به کتب مفصل منطق و به کتاب آشنايي با علوم اسلامي ـ منطق و فلسفه، نوشتهٔ استاد شهيد مطهري مراجعه کنيد.
آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org