قال علي عليه‌السلام : إِنَّهُ لَيْسَ لِأَنْفُسِكُمْ ثَمَنٌ إِلَّا الْجَنَّةَ فَلَا تَبِيعُوهَا إِلَّا بِهَا؛ امير مومنان عليه‌السلام مي‌فرمايند: همانا براي شما بهايي جز بهشت نيست، پس به کمتر از آن نفروشيد. (نهج‌البلاغه، حکمت456)

 

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌درس نهم‌‌

 

‌‌‌‌‌‌رابطه ميان فلسفه و علوم

 

 

شامل:

—  ارتباط علوم با يکديگر

—  کمک‌هاي فلسفه به علوم

—  کمک‌هاي علوم به فلسفه

—  رابطه فلسفه با عرفان

—  کمک‌هاي فلسفه به عرفان

—  کمک‌هاي عرفان به فلسفه

 

 

 

 

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ارتباط علوم با يکديگر

علوم به معناي مجموعه‌هايي از مسائل متناسب، هرچند با معيارهاي مختلفي از قبيل موضوعات، اهداف و روش‌هاي تحقيق از يکديگر جدا و متمايز مي‌شوند، ولي درعين‌حال ارتباطاتي ميان آنها وجود دارد و هرکدام مي‌توانند تا حدودي به حل مسائل علم ديگر کمک کنند، و چنان‌که قبلاً اشاره شد، غالباً اصول موضوعهٔ هر علمي در علم ديگر بيان مي‌شود، و بهترين نمونهٔ بهره‌گيري علمي از علم ديگر را در ميان رياضيات و فيزيک مي‌توان يافت.

ارتباط علوم فلسفي با يکديگر نيز روشن است و بهترين نمونهٔ آن را در رابطه اخلاق با روان‌شناسي فلسفي مي‌توان يافت؛ زيرا يکي از اصول موضوعهٔ علم اخلاق، اراده داشتن و مختار بودن انسان است که بدون آن، خوب و بد اخلاقي و ستايش و نکوهش و کيفر و پاداش معنا نخواهد داشت. اين اصل موضوع بايد در علم‌النفس فلسفي که از ويژگي‌هاي روح انسان با روش تعقلي بحث مي‌کند اثبات شود.

در ميان علوم طبيعي و علوم فلسفي هم کمابيش ارتباطاتي برقرار است و در براهيني که براي اثبات بعضي از مسائل علوم فلسفي اقامه مي‌شود، مي‌توان از مقدماتي استفاده کرد که در علوم تجربي اثبات شده است؛ مثلاً در روان‌شناسي تجربي اثبات مي‌شود که گاهي با وجود شرايط فيزيکي و فيزيولوژيکي لازم براي ديدن و شنيدن، اين ادراکات تحقق نمي‌يابد. شايد براي همه ما اتفاق افتاده باشد که با دوستي برخورد کرده باشيم و در اثر تمرکز ذهن در موضوعي او را نديده باشيم، يا صداهايي پردهٔ گوشمان را مرتعش

کرده باشد و آنها را نشنيده باشيم. اين مطلب را مي‌توان به‌عنوان مقدمه‌اي براي اثبات يکي از مسائل علم‌النفس فلسفي مورد استفاده قرار داد و نتيجه گرفت که ادراک از سنخ فعل و انفعالات مادي نيست، وگرنه هميشه با وجود شرايط مادي آن تحقق مي‌يافت.

اکنون اين سؤال مطرح مي‌شود که آيا ميان فلسفه (متافيزيک) و ساير علوم و معارف هم چنين ارتباطاتي وجود دارد، يا ميان آنها ديوار نفوذناپذيري کشيده شده و اصلاً ارتباطي بين آنها وجود ندارد؟

در پاسخ بايد گفت: ميان فلسفه و ساير علوم نيز ارتباطاتي برقرار است و هرچند فلسفه، نيازي به ساير علوم ندارد و حتي محتاج به اصول موضوعه‌اي که در ساير علوم اثبات مي‌شود نيست، ولي از يک طرف کمک‌هايي به ديگر علوم مي‌کند و نيازهاي بنيادي آنها را برطرف مي‌سازد، و از سوي ديگر به يک معنا بهره‌هايي از علوم ديگر مي‌گيرد.

اينک به‌طور اختصار، رابطه متقابل فلسفه و علوم را در دو بخش مورد بررسي قرار مي‌دهيم.

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کمک‌هاي فلسفه به علوم

کمک‌هاي بنيادي فلسفه (متافيزيک) به علوم ديگر اعم از فلسفي و غيرفلسفي، در تبيين مبادي تصديقي آنها، يعني اثبات موضوعات غيربديهي و اثبات کلي‌ترين اصول موضوعه خلاصه مي‌شود:

الف) اثبات موضوع علم: دانستيم که محور مسائل هر علمي را موضوع جامع بين موضوعات مسائل آن علم تشکيل مي‌دهد، و هنگامي که وجود چنين موضوعي بديهي نباشد، احتياج به اثبات خواهد داشت و اثبات آن در قلمرو مسائل همان علم نيست؛ زيرا مسائل هر علم، منحصر در قضايايي است که نمايانگر احوال و عوارض موضوع است نه وجود آن. و از سوي ديگر در پاره‌اي از موارد، اثبات موضوع به‌وسيله روش تحقيق آن علم ميسر نيست، مانند علوم طبيعي که روش آنها تجربي است، ولي وجود حقيقي

موضوعات آنها بايد با روش تعقلي اثبات گردد. در چنين مواردي تنها فلسفه اُولي است که مي‌تواند به اين علوم کمک کند و موضوعات آنها را با براهين عقلي اثبات نمايد.

اين رابطه بين فلسفه و علوم را بعضي از بزرگان، رابطه‌اي عمومي قلمداد کرده‌اند و همه علوم را بدون استثنا براي اثبات موضوعاتشان نيازمند به فلسفه شمرده‌اند، و حتي بعضي پا را فراتر نهاده و اثبات وجود هر چيزي را وظيفهٔ مابعد‌الطبيعه دانسته‌اند و هر قضيه‌اي را که به شکل «هليّهٔ بسيطه» باشد، يعني محمول آن «موجود» باشد مانند «انسان موجود است»، قضيه‌اي متافيزيکي به‌حساب آورده‌اند.(1) ظاهر اين سخن گرچه مبالغه‌آميز به‌نظر مي‌رسد، ولي جاي شکي نيست که موضوعات غيربديهي علوم، نيازمند به براهيني است که از مقدمات کلي و متافيزيکي تشکيل مي‌يابد.

ب) اثبات اصول موضوعه: چنان‌که بارها اشاره کرده‌ايم، کلي‌ترين اصول مورد نياز همه علوم حقيقي در فلسفه اُولي مورد بحث واقع مي‌شود، و مهم‌ترين آنها اصل عليت و قوانين فرعي آن است. اينک به توضيحي در اين‌باره مي‌پردازيم:

محور همه تلاش‌هاي علمي را کشف رابطه علّي و معلولي و سبب و مسببي بين اشياء و پديده‌ها تشکيل مي‌دهد. دانشمندي که سال‌هاي درازي از عمر خود را در آزمايشگاه صرف تجزيه و ترکيب مواد شيميايي مي‌کند، در جست‌وجوي اين است که دريابد چه عناصري موجب پيدايش چه موادي مي‌شود، و چه خواص و عوارضي از آنها پديد مي‌آيد و چه عواملي موجب تجزيهٔ مرکبات مي‌گردد؛ يعني علت و سبب پيدايش اين پديده‌ها چيست؟

همچنين دانشمند ديگري که براي کشف ميکروب يک بيماري يا داروي آن به آزمايش مي‌پردازد، در واقع مي‌خواهد «علت» بروز آن بيماري و «علت» بهبود آن را بشناسد.

پس دانشمندان، قبل از آغاز کردن تلاش‌هاي علمي خودشان، بر اين باورند که هر پديده‌اي علتي دارد و حتي نيوتن که از مشاهدهٔ افتادن سيبي از درخت به کشف قانون جاذبه نايل گرديد، به برکت همين باور بود و اگر چنين مي‌پنداشت که پديد آمدن پديده‌ها تصادفي و بي‌علت است، هرگز به چنين کشفي نايل نمي‌شد.

اکنون سؤال اين است که خود اين اصل، که هم مورد نياز فيزيک است و هم شيمي و هم پزشکي و هم ساير علوم، در کدام علم مورد بررسي قرار مي‌گيرد؟

پاسخ اين است که بررسي اين قانون عقلي درخور هيچ علمي به‌جز فلسفه نيست.

همچنين قوانين فرعي عليت، مانند اين قانون که هر معلولي علت مناسب و ويژه‌اي دارد، و مثلاً غرش شيري در جنگل‌هاي افريقا موجب ابتلاي يک نفر در آسيا به مرض سرطان نمي‌شود، و نغمه‌سرايي بلبلي در اروپا هم موجب بهبودي او نخواهد شد، و نيز اين قانون که هرجا علت تامه‌اي تحقق يافت، معلول آن‌هم بالضروره به وجود خواهد آمد، و تا سبب تام تحقق نيابد هرگز مسبب آن هم موجود نخواهد شد، تبيين اين قوانين هم شأن هيچ علمي به‌غير از فلسفه نيست.

دانشمندان پس از انجام آزمايشات لازم هم بي‌نياز از اصل عليت نيستند؛ زيرا داده‌هاي بي‌واسطهٔ آزمايش‌ها، چيزي جز اين نيست که در موارد آزمايش‌شده، پديده‌هاي خاصي هم‌زمان يا به دنبال پديده‌هاي ديگري تحقق يافته‌اند.

اما کشف يک قانون کلي و ادعاي اينکه هميشه اين اسباب و علل موجب پيدايش اين مسببات و معاليل بوده و خواهد بود، نيازمند اصل ديگري است که هرگز از راه آزمايش به‌دست نمي‌آيد. نظر صحيح اين است که آن اصل، همان اصل عليت است،‌ يعني هنگامي يک دانشمند مي‌تواند به‌طور يقيني يک قانون کلي را ارائه دهد که موفق شود عامل مشترک در همه موارد را کشف کند و به وجود علت پديده در همه موارد مورد آزمايش پي ‌ببرد. در اين صورت است که مي‌تواند بگويد هروقت و در هرجا چنين علتي تحقق يافت، پديدهٔ معلول آن‌هم به وجود خواهد آمد.

نيز هنگامي اين قانون مي‌تواند به‌صورت کلي و استثناناپذير مورد قبول واقع شود که قانون ضرورت علي پذيرفته‌شده باشد وگرنه ممکن است کسي احتمال بدهد که وجود سبب تام، هميشه مستلزم پديد آمدن معلول نمي‌شود، يا پيدايش معلول بدون وجود سبب تام هم ممکن است. در اين صورت کليت و ضرورت قانون مزبور خدشه‌دار خواهد شد و از قطعيت ‌خواهد افتاد.

البته بحث دربارهٔ اينکه آيا تجربه توان کشف سبب تام و انحصاري پديده‌ها را دارد يا نه، بحث ديگري است. ولي به‌هرحال، ضرورت و قطعيت ‌يک قانون کلي (اگر چنين قانوني در طبيعيات با روش تجربي قابل کشف باشد)، در گرو پذيرفتن اصل عليت و فروع آن است و اثبات اين قوانين، از‌جمله کمک‌هايي است که فلسفه به علوم مي‌کند.

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کمک‌هاي علوم به فلسفه

مهم‌ترين کمک‌هاي علوم به فلسفه هم به دو صورت انجام مي‌گيرد:

الف) اثبات مقدمهٔ بعضي از براهين: در آغاز همين درس اشاره کرديم که گاهي براي اثبات پاره‌اي از مسائل علوم فلسفي، مي‌توان از مقدمات تجربي استفاده کرد، چنان‌که از عدم تحقق ادراک با وجود شرايط مادي آن، مي‌توان نتيجه گرفت که ادراک، پديدهٔ مادي نيست. همچنين از اين مطلب زيست‌شناختي که سلول‌هاي بدن حيوانات و انسان تدريجاً مي‌ميرند و سلول‌هاي ديگر جاي آنها را مي‌گيرند، به‌طوري‌که در طول چند سال همه سلول‌هاي بدن (به‌استثناي سلول‌هاي مغز) عوض مي‌شوند، و با ضميمه کردن اين مطلب که پيکره سلول‌هاي مغز هم تدريجاً با تحليل رفتن مواد اوليه و تغذيه از مواد غذايي جديد عوض مي‌شوند، مي‌توان براي اثبات روح استفاده کرد؛ زيرا وحدت شخصي و ثبات روح، امري وجداني و غيرقابل‌انکار است، ولي بدن دائماً در حال تبديل و تبدل مي‌باشد، پس معلوم مي‌شود که روح، غير از بدن، و امري ثابت و تبديل‌ناپذير است. حتي در پاره‌اي از براهين اثبات وجود خداي متعالي، مانند برهان حرکت و برهان حدوث، به يک معنا از مقدمات تجربي استفاده شده است.

اکنون با توجه به اين رابطه‌اي که بين علوم طبيعي و علوم فلسفي وجود دارد، مي‌توانيم رابطه‌اي هم ميان آنها ومتافيزيک اثبات کنيم،به اين صورت که براي اثبات اين

مسئله متافيزيکي که وجود مساوي با ماده‌ نيست و مادي بودن از خواص کل هستي و از عوارض همه موجودات نمي‌باشد، و به‌عبارت‌ديگر وجود، منقسم به مادي و مجرد مي‌شود، از مقدماتي استفاده کنيم که مثلاً از روان‌شناسي فلسفي گرفته شده و اثبات آنها هم به نوبهٔ خود با کمک گرفتن از علوم تجربي انجام گرفته است. نيز براي اثبات اين مسئله که وابستگي، لازمهٔ لاينفک هستي نيست و موجود ناوابسته و مستقل (واجب‌الوجود) هم وجود دارد، از برهان حرکت و حدوث استفاده کنيم که مبتني بر مقدمات تجربي است.

ولي اين رابطه بين علوم طبيعي و فلسفه، به معناي نقض مطلبي نيست که قبلاً بيان کرديم، يعني منافاتي با بي‌نيازي فلسفه از ساير علوم ندارد؛ زيرا راه اثبات مسائل نامبرده، منحصر در اين‌گونه برهان‌ها نيست و براي هريک از آنها برهان فلسفي خالصي هست که از بديهيات اوليه و وجدانيات (قضاياي حاکي از علوم حضوري) تشکيل مي‌يابد، چنان‌که در جاي خودش بيان خواهد شد. در واقع، اقامهٔ براهينِ مشتمل بر مقدمات تجربي براي ارفاق به کساني است که ذهنشان ورزيدگي کافي براي درک کامل براهين فلسفي خالص ندارد؛ براهيني که از مقدمات عقلي محض و دور از ذهن آشنا به محسوسات تشکيل مي‌يابد.

ب) تهيهٔ زمينه‌هاي جديد براي تحليل‌هاي فلسفي: هر علمي از تعدادي مسائل کلي و اصولي آغاز مي‌شود و با پيدايش زمينه‌هاي جديد براي تفصيل و توضيح موارد خاص و جزئي گسترش مي‌يابد؛ زمينه‌هايي که گاهي به کمک ديگر علوم پديد مي‌آيند.

فلسفه نيز از اين قاعده مستثنا نيست و مسائل اوليهٔ آن معدود است و با نمايان شدن افق‌هاي وسيع‌تري گسترش يافته و مي‌يابد؛ افق‌هايي که گاهي با کندوکاوهاي ذهني و برخورد افکار و انديشه‌ها، و گاهي با راهنمايي وحي يا مکاشفات عرفاني کشف مي‌شود، و گاهي هم به‌وسيله مطالبي که در علوم ديگر اثبات مي‌گردد و زمينه را براي تطبيق اصول فلسفي و تحليل‌هاي عقلي جديدي فراهم مي‌کند. چنان‌که مسائلي از قبيل

حقيقت وحي و اعجاز، از طرف اديان، و مسائل ديگري از قبيل عالم مثال و اشباح، از طرف عرفا مطرح شده و زمينه را براي تحقيقات فلسفي جديدي فراهم کرده است. همچنين پيشرفت روان‌شناسي تجربي، مسائل جديدي را فراروي علم‌النفس فلسفي گشوده است.

بنابراين يکي از خدماتي که علوم براي فلسفه انجام مي‌دهند و موجب وسعت چشم‌انداز و گسترش مسائل و رشد و باروري آن مي‌شوند، اين است که موضوعات جديدي را براي تحليل‌هاي فلسفي و تطبيق اصول کلي فراهم مي‌آورند؛ مثلاً در عصر جديد هنگامي که نظريهٔ تبديل ماده به انرژي و تشکيل يافتن ذرات ماده از انرژي متراکم مطرح شد، چنين مسئله‌‌اي براي فيلسوف طرح گرديد که آيا ممکن است در عالم ماده چيزي تحقق يابد که فاقد صفات اساسي ماده باشد و مثلاً حجم نداشته باشد؟ و آيا ممکن است شي‌ء حجم‌داري به شي‌ء بي‌حجمي تبديل شود؟ درصورتي‌که پاسخ اين سؤال‌ها منفي باشد، نتيجه اين خواهد بود که انرژي فاقد حجم نيست، هرچند با تجربه حسي قابل اثبات نباشد.

همچنين هنگامي که انرژي از طرف بعضي از فيزيکدان‌ها، هم‌خانوادهٔ حرکت معرفي گرديد، چنين سؤالي پيش آمد که آيا ممکن است ماده هم که علي‌الفرض از تراکم انرژي به وجود آمده، از سنخ حرکت باشد؟ و آيا با تبديل شدن به انرژي يا تبديل شدن بعضي از ذرات اتمي به «ميدان» (بر طبق بعضي از فرضيه‌هاي فيزيک جديد)، ممکن است ماده خواص ذاتي خود را از دست بدهد؟ و اساساً آيا مادهٔ فيزيکي همان جسم فلسفي است؟ و چه نسبتي بين مادهٔ فيزيکي و مفاهيم ديگري از قبيل نيرو، انرژي و ميدان با مفهوم فلسفي جسم وجود دارد؟

روشن است که اين خدمت علوم طبيعي به علوم فلسفي و به‌ويژه متافيزيک نيز به معناي نيازمندي فلسفه به آنها نيست، هرچند با مسائلي که در اثر پيشرفت علوم ديگر مطرح مي‌شود، زمينه‌هاي گسترده‌تري براي فعاليت و تجلي فلسفه پديد مي‌آيد.

رابطه فلسفه با عرفان

در پايان اين درس خوب است اشاره‌اي به رابطه فلسفه با عرفان داشته باشيم(2) و براي اين منظور ناچاريم توضيح مختصري دربارهٔ عرفان بدهيم.

عرفان که در لغت به معناي شناختن است، در اصطلاح به ادراک خاصي اطلاق مي‌شود که از راه متمرکز کردن توجه به باطن نفس (نه از راه تجربه حسي و نه از راه تحليل عقلي) به‌دست مي‌آيد، و در جريان اين سير و سلوک معمولاً مکاشفاتي حاصل مي‌شود که شبيه به «رؤيا» است، و گاهي عيناً از وقايع گذشته يا حال يا آينده حکايت مي‌کند، و گاهي نيازمند به تعبير است و زماني هم در اثر تصرفات شيطان پديد مي‌آيد.

مطالبي که عرفا به‌عنوان تفسير و مکاشفات و يافته‌هاي وجداني خويش بيان مي‌کنند، «عرفان علمي» ناميده مي‌شود و گاهي با ضميمه کردن استدلالات و استنتاجاتي، به شکل بحث‌هاي فلسفي درمي‌آيد.

ميان فلسفه و عرفان نيز روابط متقابلي وجود دارد که در دو بخش بررسي مي‌شود:

کمک‌هاي فلسفه به عرفان

الف) عرفان واقعي تنها از راه بندگي خدا و اطاعت از دستورات او حاصل مي‌شود و بندگي خدا بدون شناخت او امکان ندارد؛ شناختي که نيازمند به اصول فلسفي است.

ب) تشخيص مکاشفات صحيح عرفاني با عرضه داشتن آنها بر موازين عقل و شرع انجام مي‌گيرد، و با يک يا چند واسطه به اصول فلسفي منتهي مي‌شود.

ج) چون شهود عرفاني يک ادراک باطني و کاملاً شخصي است، تفسير ذهني آن به‌وسيله مفاهيم و انتقال دادن آن به ديگران با الفاظ و اصطلاحات انجام مي‌گيرد، و با توجه به اينکه بسياري از حقايق عرفاني فراتر از سطح فهم عادي است، بايد مفاهيم دقيق و اصطلاحات مناسبي به‌کار گرفته شود که موجب سوء‌تفاهم و بدآموزي نشود (چنان‌که

متأسفانه در مواردي رخ داده است)، و تعيين مفاهيم دقيق، محتاج ذهن ورزيده‌اي است که جز با ممارست در مسائل فلسفي حاصل نمي‌شود.

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کمک‌هاي عرفان به فلسفه

الف) چنان‌که اشاره کرديم، مکاشفات و مشاهدات عرفاني مسائل جديدي را براي تحليلات فلسفي فراهم مي‌کند که به گسترش چشم‌انداز و رشد فلسفه کمک مي‌نمايد.

ب) در مواردي که علوم فلسفي مسائلي را از راه برهان عقلي اثبات مي‌کند، شهودهاي عرفاني مؤيدات نيرومندي براي صحت آنها به‌شمار مي‌رود، و در واقع آنچه را فيلسوف با عقل مي‌فهمد، عارف با شهود قلبي مي‌يابد.

‌‌‌‌‌‌‌‌‌خلاصه

1. اصول موضوعهٔ هر علمي معمولاً در علم ديگري اثبات مي‌شود، و اين وسيله‌اي است که علوم با يکديگر پيوند يابند.

2. اين ارتباط هم ميان علوم طبيعي با يکديگر، و هم ميان علوم فلسفي با يکديگر، و هم ميان علوم طبيعي با علوم فلسفي برقرار است.

3. فلسفه به دو طريق به علوم کمک مي‌کند: يکي از راه اثبات موضوعات غيربديهي، و ديگري از راه اثبات کلي‌ترين اصول و مباني.

4. علوم نيز از دو طريق به فلسفه کمک مي‌کنند: يکي از راه اثبات مقدمه براي بعضي از براهين فلسفي، و ديگري از راه ارائهٔ مسائل جديدي براي تحليلات عقلاني.

5. عرفان عبارت است از شناختي که از راه دور متمرکز کردن توجه به باطن نفس حاصل مي‌شود.

6. فلسفه از راه اثبات شناخت‌هاي لازم قبل از سير و سلوک عرفاني، و همچنين از راه ارائهٔ موازيني براي تشخيص مکاشفات صحيح، و نيز از راه تعيين مفاهيم و اصطلاحات دقيق براي تفسير آنها، به عرفان کمک مي‌کند.

7. عرفان از راه طرح مسائل جديد و نيز از راه تأييد نتايج به‌دست آمده از انديشه‌هاي عقلاني، به فلسفه کمک مي‌کند.

 

پي‌نوشت‌ها

1. ر.ک: قبسات، ص191.

2. براي توضيح بيشتر، ر.ک: محمدتقي مصباح يزدي، چکيدهٔ چند بحث فلسفي، ص13ـ18.

آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org