قال علي عليه‌السلام : إِنَّهُ لَيْسَ لِأَنْفُسِكُمْ ثَمَنٌ إِلَّا الْجَنَّةَ فَلَا تَبِيعُوهَا إِلَّا بِهَا؛ امير مومنان عليه‌السلام مي‌فرمايند: همانا براي شما بهايي جز بهشت نيست، پس به کمتر از آن نفروشيد. (نهج‌البلاغه، حکمت456)

 

‌‌‌‌‌‌درس هيجدهم‌‌

 

‌‌‌‌‌‌نقش عقل و حس در تصديقات

 

 

شامل:

—  نکاتي در باب تصديقات

—  تحقيق در مسئله

 

 

 

 

نکاتي در باب تصديقات

پيش از آنکه به بحث دربارهٔ نقش حس و عقل در تصديقات بپردازيم، لازم است نکاتي را پيرامون تصديقات و قضايا گوشزد کنيم؛ نکاتي که مربوط به علم منطق است و ما در اينجا به اندازهٔ نياز بحث، آنها را با اختصار بيان خواهيم کرد:

1. چنان‌که در تعريف تصور اشاره شد، هر تصوري فقط شأنيت نشان دادنِ ماوراء خود را دارد؛ يعني هيچ‌گاه تصور يک امر خاص يا يک مفهوم کلي، به معناي تحقق مطابق آن نيست و اين واقع‌نمايي شأني، هنگامي به فعليت مي‌رسد که به شکل يک قضيه و تصديق درآيد و مشتمل بر حکم و نمايانگر اعتقاد به مفاد آن باشد؛ مثلاً مفهوم «انسان» به‌تنهايي دلالتي بر تحقق انسان خارجي ندارد، ولي هنگامي که با مفهوم «موجود» ترکيب شد و رابطه اتحادي آنها را به‌صورت يک علم تصديقي درآورد، کاشفيت بالفعل از خارج پيدا مي‌کند، يعني مي‌توان اين قضيه را که «انسان موجود است» به عنوان قضيه‌اي که حکايت از خارج مي‌کند تلقي کرد.

حتي علم‌هاي حضوري بسيط که هيچ‌گونه ترکيب و تعددي ندارند (مانند احساس ترس)، هنگامي که در ذهن يعني ظرف علم حصولي منعکس مي‌شود، دست‌کم دو مفهوم از آنها گرفته مي‌شود: يکي مفهوم ماهوي «ترس»، و ديگري مفهوم «هستي» و با ترکيب آنها به اين‌صورت انعکاس مي‌يابد که «ترس هست»، و گاهي با اضافه کردن مفاهيم ديگري به‌صورت «من مي‌ترسم» يا «من ترس دارم» درمي‌آيد.

بايد توجه داشت که گاهي تصوري که ساده و بي‌حکم به‌نظر مي‌رسد، در واقع منحل

به تصديق مي‌شود؛ مثلاً مفاد اين قضيه که «انسان، حقيقت‌جو» است، اين است که انساني که در خارج موجود است داراي صفت حقيقت‌جويي است. پس در واقع موضوع قضيه (انسان) که در ظاهر تصور ساده‌اي بيش نيست، منحل به اين قضيه مي‌شود که «انسان در خارج موجود است» و آن‌گاه محمول «حقيقت‌جو» براي آن اثبات مي‌شود، اين قضيهٔ انحلالي و ضمني را منطقيين «عقد‌الوضع» مي‌نامند.

2. موضوع قضيه گاهي تصوري است جزئي و حاکي از يک موجود مشخص، مانند «اِوِرست، مرتفع‌ترين قلة‌ روي زمين است»، و گاهي مفهومي است کلي و قابل انطباق بر مصاديق بي‌شمار. در صورت دوم، گاهي از مفاهيم ماهوي است، مانند «فلزات در اثر حرارت منبسط مي‌شوند»، و گاهي از مفاهيم فلسفي است، مانند «معلول بدون علت به وجود نمي‌آيد»، و گاهي مفهومي است منطقي، مانند «نقيض سالبهٔ کليه، موجبهٔ جزئيه» است.

3. در منطق کلاسيک قضيه به دو صورت حمليه و شرطيه تقسيم شده که اولي مشتمل بر موضوع و محمول است و رابطه بين آنها «اتحادي» مي‌باشد، مانند «انسان متفکر است»، و دومي مشتمل بر مقدم و تالي است و رابطه آنها يا تلازم است، مانند «اگر سطحي مثلث باشد، مجموع زواياي آن مساوي با دو قائمه خواهد بود»، و يا تعاند است، مانند «عدد يا زوج است ‌يا فرد»، يعني اگر عددي زوج باشد، فرد نخواهد بود و اگر فرد باشد، زوج نخواهد بود. شکل‌هاي ديگري هم براي قضايا مي‌توان تصور کرد و همه آنها را مي‌توان به شکل قضيهٔ حمليه بازگرداند.

4. نسبت بين موضوع و محمول گاهي صفت «امکان» دارد، مانند اين قضيه: «يک فرد انسان بزرگ‌تر از فرد ديگر است»، و گاهي صفت «ضرورت»، مانند اين قضيه: «هر کلي از جزء خودش بزرگ‌تر است». اين صفت‌ها را منطقيين «مادهٔ قضيه» مي‌نامند، و هنگامي که در لفظ آورده شود آنها را «جهت قضيه» مي‌خوانند.

مواد قضايا معمولاً به‌صورت ضمني لحاظ مي‌شوند نه به عنوان رکني براي آنها، ولي مي‌توان محمول را در موضوع ادغام کرد و ماده يا جهت قضيه را به‌صورت محمول و

رکن آن درآورد؛ مثلاً در قضاياي بالا مي‌توان گفت «بزرگ‌تر بودن يک فرد انسان از فرد ديگر ممکن است» و «بزرگ‌تر بودن هر کلي از جزء خودش ضروري است». اين‌گونه قضايا در واقع نمايانگر چگونگي رابطه موضوع و محمول در قضاياي ديگري هستند.

5. اتحادي که بين موضوع و محمول در نظر گرفته مي‌شود گاهي اتحاد مفهومي است، مانند «انسان بشر است» و گاهي اتحاد مصداقي، مانند «انسان حقيقت‌جوست» که موضوع و محمول آن اتحاد مفهومي ندارند، ولي مصداقاً متحدند. نوع اول را «حمل اولي»، و نوع دوم را «حمل شايع» مي‌نامند.

6. در حمل شايع اگر محمول قضيه «موجود» يا معادل آن باشد، قضيه را «هلية‌ بسيطه» و در غير اين صورت آن را «هلية‌ مرکبه» مي‌خوانند. اولي مانند «انسان موجود است»، و دومي مانند «انسان حقيقت‌جوست».

پذيرفتن هلية‌ بسيطه مبتني بر اين است که مفهوم «وجود» به عنوان يک مفهوم مستقل و قابل حمل (مفهوم محمولي) قبول شود، ولي بسياري از فلسفه غربي مفهوم وجود را تنها به عنوان مفهوم حرفي و غيرمستقل مي‌پذيرند و توضيح آن در بخش «هستي‌شناسي» خواهد آمد.

7. در هليات مرکبه اگر مفهوم محمول از تحليل مفهوم موضوع به‌دست بيايد، قضيه را «تحليلي» و در غير اين صورت آن را «ترکيبي» مي‌نامند؛ مثلاً قضيهٔ «هر فرزندي پدر دارد» تحليلي است؛ زيرا وقتي مفهوم «فرزند» را تحليل مي‌کنيم مفهوم «پدردار» از آن به‌دست مي‌آيد، ولي اين قضيه که «فلزات در اثر حرارت انبساط مي‌يابند» ترکيبي است؛ زيرا از تحليل معناي «فلز» به مفهوم «انبساط» نمي‌رسيم. همچنين اين قضيه که «هر انساني پدر دارد» ترکيبي است؛ زيرا از تحليل معناي «انسان»، مفهوم «پدردار» به‌دست نمي‌آيد. نيز «هر معلولي محتاج به علت است» تحليلي، و «هر موجودي محتاج به علت است» ترکيبي مي‌باشد.

لازم است يادآور شويم که کانت قضاياي ترکيبي را به دو قسم «مقدم بر تجربه» و

«مؤخر از تجربه» تقسيم مي‌کند و قضاياي رياضي را از قسم اول مي‌شمارد، ولي بعضي از پوزيتويست‌ها مي‌کوشند که آنها را به «قضاياي تحليلي» برگردانند.

8. در منطق کلاسيک قضايا به دو قسم بديهي و نظري (= غيربديهي) تقسيم شده‌اند. بديهيات قضايايي هستند که تصديق به آنها احتياج به فکر و استدلال ندارد، ولي نظريات قضايايي هستند که تصديق به آنها نيازمند به فکر و استدلال است‌، سپس بديهيات را به دو قسم فرعي تقسيم کرده‌اند: يکي «بديهيات اوليه» که تصديق به آنها احتياج به هيچ چيزي به جز تصور دقيق موضوع و محمول ندارد، مانند قضيهٔ محال بودن اجتماع نقيضين که آن را «اُم‌القضايا» ناميده‌اند، و ديگري بديهيات ثانويه که تصديق به آنها در گرو به‌کار گرفتن اندام‌هاي حسي يا چيزهاي ديگري غير از تصور موضوع و محمول است و آنها را به شش دسته تقسيم کرده‌اند: حسيات، وجدانيات، حدسيات، فطريات، تجربيات و متواترات.

اما حقيقت اين است که همه اين قضايا بديهي نيستند و تنها دو دسته از قضايا را مي‌توان «بديهي» به معناي واقعي دانست، يکي بديهيات اوليه، و ديگري وجدانيات که انعکاس ذهني علوم حضوري مي‌باشند، و حدسيات و فطريات از قضاياي قريب به بديهي هستند. اما ساير قضايا را بايد از قضاياي نظري و محتاج به برهان تلقي کرد و توضيح آن در مبحث «ارزش شناخت» ‌خواهد آمد. ‌‌‌‌‌

‌‌‌‌‌‌تحقيق در مسئله

مسئله اصالت‌ حس يا عقل در تصديقات هرچند معمولاً به‌صورت مسئله مستقلي مطرح نمي‌شود، ولي با توجه به مباني مکتب‌هاي مختلف حسي و عقلي مي‌توان آراي ايشان را در اين زمينه به‌دست آورد؛ مثلاً پوزيتويست‌ها که شناخت واقعي را منحصر به شناخت حسي مي‌دانند، طبعاً در اين مسئله هم سرسختانه از اصالت ‌حس طرف‌داري مي‌کنند و هر قضيهٔ غير‌تجربي را يا بي‌معنا و يا فاقد ارزش علمي مي‌پندارند. ساير تجربيين به‌صورت معتدل‌تري بر نقش تجربه حسي تأکيد مي‌کنند، ضمن اينکه نقش عقل را هم کمابيش

مي‌پذيرند. اما عقل‌گرايان بر اهميت نقش عقل تأکيد مي‌کنند و کمابيش به قضاياي مستقل از تجربه معتقدند؛ مثلاً کانت علاوه بر اينکه قضاياي تحليلي را بي‌نياز از تجربه مي‌داند، يک دسته از قضاياي ترکيبي و از‌جمله همه مسائل رياضي را مقدم بر تجربه و بي‌نياز از آن مي‌شمارد.

براي اينکه سخن به درازا نکشد، از بررسي سخنان هريک از صاحب‌نظران تجربي و عقلي صرف‌نظر کرده، به بيان نظر صحيح در اين مسئله مي‌پردازيم.

با توجه به اينکه در بديهيات اوليه، تصور دقيق موضوع و محمول براي حکم به اتحاد آنها کفايت مي‌کند، به‌خوبي روشن مي‌شود که اين‌گونه تصديقات نيازي به تجربه حسي ندارند، هرچند ممکن است تصور موضوع و محمول آنها نيازمند به حس باشد؛ زيرا سخن در اين است که بعد از آنکه موضوع و محمول دقيقاً تصور شدندـ خواه تصور آنها منوط به استفاده از اندام‌هاي حسي باشد يا نباشدـ آيا تصديق به ثبوت محمول براي موضوع، نيازي به‌کار بردن حواس دارد يا نه؟ و فرض اين است که در بديهيات اوليه، صِرف تصور موضوع و محمول، کافي است که عقل، حکم به اتحاد آنها نمايد.

قضاياي تحليلي کلاً همين حکم را دارند؛ زيرا در اين قضايا مفهوم محمول از تحليل مفهوم موضوع به‌دست مي‌آيد و روشن است که تحليل مفهوم، امري است ذهني و بي‌نياز از تجربه حسي. ثبوت محمولي که از خود موضوع به‌دست مي‌آيد نيز ضروري و به‌منزلهٔ «ثبوت الشي‌ء لنفسه» است.

همين حکم براي حمل‌هاي اولي نيز ثابت و مستغني از بيان است. همچنين قضايايي که از انعکاس علوم حضوري در ذهن به‌دست مي‌آيند (وجدانيات)، هيچ نيازي به تجربه حسي ندارند؛ زيرا در اين قضايا حتي مفاهيم تصوري هم از علوم حضوري گرفته مي‌شود و تجربه حسي ابداً راهي به آنها ندارد.

با توجه به اينکه صور ذهني به ‌هر شکلي باشندـ خواه حسي و خواه خيالي و خواه عقلي ـ با علم حضوري درک مي‌شوند، تصديق به وجود آنها به عنوان افعال يا انفعالات

نفساني از قبيل وجدانيات است و نيازي به تجربه حسي ندارد، هرچند بدون انجام گرفتن تجربه حسي، پاره‌اي از آنها مانند صورت‌هاي حسي تحقق نمي‌يابد، ولي کلام در اين است که بعد از تحقق آنها و بعد از آنکه ذهن آنها را به مفاهيم وجودي و ماهوي تحليل کرد، آيا حکم به اتحاد اين مفاهيم که موضوع و محمول قضيه را تشکيل مي‌دهند نيازي به تجربه حسي دارد يا نه؟ و پيداست که حکم در هليات بسيطه‌اي که مربوط به امور وجداني است، نيازي به‌کار بردن اندام‌هاي حسي ندارد، بلکه حکمي است بديهي و حاکي از علم حضوري خطاناپذير.

اما تصديق به وجود مصاديق محسوسات در خارج، هرچند به گمان بعضي به محض تحقق تجربه حسي حاصل مي‌شود، ولي با دقت معلوم مي‌گردد که قطعيت اين حکم نياز به برهان عقلي دارد، چنان‌که بزرگان فلسفه اسلامي مانند ابن‌سينا و صدرالمتألهين و علامه طباطبايي، تصريح فرموده‌اند؛(1) زيرا صورت‌هاي حسي ضمانتي براي صحت و مطابقت کامل با مصاديق خارجي ندارند.

بنابراين تنها در اين‌گونه قضاياست که مي‌توان براي تجربه حسي نقشي قائل شد، اما نه نقش تام و تعيين‌کننده، بلکه نقشي ضمني و مقدماتي.

همچنين در قضاياي حسي کلي که در اصطلاح منطقيين «تجربيات» يا «مجربات» ناميده مي‌شود، علاوه بر نياز يادشده به حکم عقل براي اثبات مصاديق خارجي، نياز ديگري هم به برهان عقلي براي تعميم و اثبات کليت آنها وجود دارد، چنان‌که در درس نهم اشاره شد.

نيز مضاعف شدن شناخت در هر قضيه و علم به ضرورت مفاد آن و محال بودن نقيضش، نيازمند به «اُم‌القضايا» يعني قضيهٔ محال بودن اجتماع نقيضين است.

نتيجه آنکه هيچ تصديقي يقيني به صرف تجربه حسي حاصل نمي‌شود، ولي قضاياي يقيني بي‌نياز از تجربه حسي فراوان است. با توجه به اين حقيقت، بي‌مايگي انديشه پوزيتويستي بسي روشن‌تر و مؤکدتر مي‌گردد.

‌‌‌‌‌‌خلاصه

1. تصور تنها را هيچ‌گاه نمي‌توان به عنوان شناختي که از واقعيات خارجي حکايت مي‌کند تلقي کرد، بلکه حکايت بالفعل، مخصوص تصديق و قضيه است.

2. پاره‌اي از تصورات داراي يک تصديق ضمني هستند، مانند عقد الوضعِ اين قضيه: «انسان حقيقت‌جوست».

3. موضوع قضيه گاهي تصوري است جزئي و گاهي مفهومي ماهوي يا فلسفي يا منطقي.

4. در منطق کلاسيک، قضايا به دو قسم حمليه و شرطيه تقسيم شده‌اند، ولي مي‌توان شکل‌هاي ديگري را هم براي قضايا در نظر گرفت، نيز مي‌توان همه آنها را به حمليه برگرداند.

5. قضايا از نظر موادشان به دو قسم ممکنه و ضروريه تقسيم مي‌شوند.

6. در هريک از آنها مي‌توان محمول را با موضوع ترکيب کرد و مادهٔ قضيه را به‌صورت محمول آن درآورد.

7. حمل گاهي به لحاظ اتحاد مفهومي است که «حمل اولي» ناميده مي‌شود، و گاهي به لحاظ اتحاد مصداقي که «حمل شايع» ناميده مي‌گردد.

8. در حمل شايع اگر مفاد قضيه وجود موضوع باشد، آن را «هلية‌ بسيطه»، و در غير اين صورت، آن را «هليهٔ مرکبه» نامند.

9. در هليات مرکبه اگر مفهوم محمول از تحليل مفهوم موضوع به‌دست آيد، آن را «تحليلي» وگرنه آن را «ترکيبي» خوانند.

10. قضايا به دو قسم بديهي و نظري تقسيم مي‌شوند، و قضاياي بديهي به معناي واقعي بر دو دسته‌اند: يکي بديهيات اوليه که صِرف تصور موضوع و محمول براي حکم به اتحاد آنها کافي است، و ديگري وجدانيات که از علوم حضوري گرفته مي‌شوند.

11. بديهيات اوليه و مطلق قضاياي تحليليه، نيازي به تجربه حسي ندارند. همچنين وجدانيات. حمل اولي هم در حقيقت از بديهيات اوليه است.

12. قضايايي که حکايت از وجود صورت‌هاي حسي در نفس مي‌کنند نيز از وجدانيات به‌شمار مي‌روند.

13. تنها قضايايي که حکايت از وجود محسوسات خارجي و صفات آنها مي‌نمايند، نياز به تجربه حسي دارند، آن‌هم به عنوان شرط لازم نه شرطي کافي؛ زيرا حکم قطعي به وجود محسوس خارجي، نيازمند به برهان عقلي است.

14. تجربيات علاوه بر نياز مذکور به حکم عقل، نياز ديگري هم به برهان عقلي براي اثبات کليتشان دارند.

15. مضاعف شدن شناخت در هر قضيه، نيازمند به حکم عقل به محال بودن اجتماع نقيضين است.

16. نتيجه آنکه هيچ تصديق يقيني به صِرف تجربه حسي حاصل نمي‌شود، اما تصديقات يقيني بي‌نياز از تجربه حسي فراوان است.

 

پی‌نوشت‌ها

1. ر.ک: تعليقات ابن‌سينا، ص68، 88، 148؛ اسفار، ج3، ص498؛ نهاية الحکمة، مرحلهٔ 11، فصل 13.

آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org