- مقدمهٔ مؤلف
- بخش اوّل: مباحث مقدماتي
- درس دوم: نگاهي به سير تفكر فلسفي (از آغاز تا عصر اسلامي)
- درس سوم: نگاهي به سير تفكّر فلسفي(در دو قرن اخير)
- درس چهارم: معاني اصطلاحي علم و فلسفه
- درس پنجم: فلسفه و علوم
- درس ششم: فلسفه چيست؟
- درس هفتم: موقعيّت فلسفه
- درس هشتم: روش تحقيق در فلسفه
- درس نهم: رابطه ميان فلسفه و علوم
- درس دهم: ضرورت فلسفه
- بخش دوّم: شناخت شناسي
- درس دوازدهم: بداهت اصول شناخت شناسي
- درس سيزدهم: اقسام شناخت
- درس چهاردهم: علم حصولي
- درس پانزدهم: اقسام مفاهيم كلّي
- درس شانزدهم: حس گرايي
- درس هفدهم: نقش عقل و حس در تصوّرات
- درس هيجدهم: نقش عقل و حس در تصديقات
- درس نوزدهم: ارزش شناخت
- درس بيستم: ارزشيابي قضاياي اخلاقي و حقوقي
- بخش سوّم: هستي شناسي
- درس بيست و دوم: مفهوم وجود
- درس بيست و سوم: واقعيّت عيني
- درس بيست و چهارم: وجود و ماهيّت
- درس بيست و پنجم: احكام ماهيّت
- درس بيست و ششم: مقدّمه ي اصالت وجود
- درس بيست و هفتم: اصالت وجود
- درس بيست و هشتم: وحدت و كثرت
- درس بيست و نهم: وحدت و كثرت در وجود عيني
- درس سي ام: مراتب وجود
درس بيست و نهم
وحدت و کثرت در وجود عيني
شامل:
— وحدت شخصي
— وحدت جهان
وحدت شخصي
در درس گذشته از يک نوع وحدت در واقعيتهاي عيني سخن به ميان آمد، و آن وحدت هر فردي از افراد متشخص ماهيات بود؛ يعني هنگامي که عقل، فردي از يک ماهيت را در نظر ميگيرد و آن را با خود ماهيت مقايسه ميکند و اين تفاوت را مورد توجه قرار ميدهد که ماهيت قابل صدق بر افراد است، ولي افراد اين ويژگي را ندارند، عنوان «تشخص» را از فرد انتزاع ميکند، و هنگامي که يک فرد را با چند فرد ديگر مقايسه ميکند و تعددي در فرد واحد نميبيند، وحدت را از آن انتزاع مينمايد. ازاينرو گفتهاند: «وجود با تشخص و با وحدت مساوق است و هر چيزي از آن جهت که موجود است، متشخص و واحد ميباشد». البته بايد توجه داشت که منظور از اين وحدت، وحدت شخصي است نه مطلق وحدت، و شامل وحدت نوعي و جنسي نميشود.
در اينجا سؤالي مطرح ميشود که وحدت موجود خارجي را چگونه ميتوان شناخت؟ و از کجا ميتوانيم يقين پيدا کنيم که موجودي را که «واحد» تصور کردهايم، واقعاً «يک موجود» و داراي «يک وجود» است؟
فلاسفه غالباً پاسخ اين سؤال را به وضوحش واگذار کردهاند، ولي در پيرامون آن نقاط ابهامي وجود دارد که بايد به اندازهٔ ظرفيت مقام توضيحي دربارهٔ آنها داده شود.
اگر موجودي بسيط و غيرقابلتجزيه باشد (مانند ذات مقدس الهي و همه مجردات)، طبعاً وجود واحدي خواهد داشت. البته وجود مجردات و بساطت آنها با برهان اثبات ميشود و تنها وجود نفس و بساطت آن را ميتوان با علم حضوري آگاهانه دريافت، ولي
بهطور کلي ميتوان گفت که هر موجودي بسيط باشد، وجود واحدي خواهد داشت. اما دربارهٔ موجودات مادي و قابل تجزيه، اثبات وحدت آنها کار سادهاي نيست.
در نظر سطحي هر موجودي که داراي اتصال باشد و اجزاء مفروض آن از يکديگر گسسته نباشند، موجود واحد و داراي وجود واحدي تلقي ميشود، ولي هنگامي که با دقت مينگريم، دو نقطهٔ ابهام رخ مينمايد: يکي آنکه آيا اجسامي که به نظر ما متصل و يکپارچه ميرسند، در واقع هم چنيناند، يا در اثر خطاي باصره آنها را متصل ميپنداريم؟
پاسخ اين سؤال به عهدهٔ علوم طبيعي است، و چنانکه ميدانيم به کمک ابزارهاي علمي ثابت شده است که اجسام در واقع چنين اتصال و يکپارچگي ظاهري و محسوس را ندارند و از ذرات بسيار ريز و جداي از يکديگر تشکيل يافتهاند، ولي از نظر فلسفي ميتوانيم بگوييم که چون هيچ جسمي فاقد امتداد نيست، سرانجام هرکدام از ذرات اجسام هرقدر هم ريز باشد، اتصال و در نتيجه وحدت اتصالي را خواهد داشت.
نقطهٔ ابهام و سؤالانگيز ديگري که مهمتر است، اين است که به فرض اينکه اتصال اجزاء يک موجود جسماني ثابت شد، از کجا هيچ نوع کثرت ديگري نخواهد داشت.
در پاسخ ميتوان گفت که يک موجود متصل و يکپارچه، بالفعل داراي کثرتي نيست، هرچند ميباشد؛ ولي هروقت تجزيهاي انجام گرفت، موجودات ديگري تحقق خواهند يافت که هرکدام از آنها داراي وحدت مخصوص به خود خواهد بود.
اين پاسخ هرچند دربارهٔ مقدار و کميت هندسي اجسام پاسخ صحيحي است، اما آن را پاسخ کامل و جامعي نميتوان دانست؛ زيرا از طرفي اين سؤال پيش ميآيد که اگر فرضاً دو جسم مختلف به يکديگر نزديک شوند، بهگونهاي که هيچ فاصلهاي ميان آنها باقي نماند و به عنوان مثال مسامحهآميز، دو قطعه فلز مختلف بههم جوش داده شوند، آيا ميتوان آنها را موجود واحد و داراي وجود واحدي بهحساب آورد، يا بايد آنها را «کثير» و داراي چند وجود دانست؟
ممکن است به اين سؤال چنين پاسخ داده شود که چون دو قطعه فلز مفروض، داراي دو
ماهيت مختلف هستند و طبعاً هرکدام از آنها فردي غير از فرد ديگري خواهد داشت، ازاينرو نميتوان آنها را موجود واحدي دانست. ولي اين پاسخ مبني بر اين است که کثرت ماهيت، کاشف از کثرت وجود عيني است، در صورتي که چنين مطلبي به ثبوت نرسيده است. به عبارت ديگر کثرتي که در اينجا ثابت ميشود، ذاتاً صفت ماهيت است نه وجود، و سخن بر سر وحدت و کثرت وجود عيني است.
از طرف ديگر سؤال دقيقتري مطرح ميشود که از کجا موجود متصلي که داراي وحدت اتصالي است، داراي دو وجود متراکب نباشد؛ بهگونهاي که يکي سوار بر ديگري باشد و حس نتواند دوگانگي آنها را تشخيص دهد؟
توضيح آنکه همانگونه که هريک از حواس ما يکي از ويژگيهاي اجسام را درک ميکند (مثلاً چشم ما رنگ آن را ميبيند و بويايي ما بوي آن را ميشنود و چشايي ما مزهٔ آن را ميچشد) بدون اينکه وحدت جسمي که داراي همه آنهاست از بين برود، همينطور ممکن است کثرتي در اجسام موجود باشد که حس ما قادر به درک آن نباشد. به ديگر سخن وحدت و کثرت ادراکات حسي را نميتوان دليل کافي بر وحدت و کثرت وجود عيني تلقي کرد. ازاينرو جاي اين احتمال باقي ميماند که جسم در عين وحدت اتصالي در مقدار هندسي، داراي کثرت ديگري باشد، چنانکه بعضي از فلاسفه در مورد صور جوهري مختلف قائل شدهاند و مثلاً حيوان را داراي چند صورت در طول يکديگر دانستهاند: صورت عنصري، صورت معدني، صورت نباتي و صورت حيواني. پاسخ اين سؤال را بايد در درسهاي آينده جستوجو کرد و در اينجا بهطور سربسته ميگوييم که ترکيب اجسام به چند صورت قابل تصور است:
1. ترکيب بين اجزاء مقداري که بالفعل وجود ندارند و در اثر تجزيه به وجود ميآيند. چنين ترکيبي هيچ منافاتي با وحدت بالفعل ندارد؛
2. ترکيب بين ماده و صورت با فرض اينکه وجود ماده، وجودي بالقوه باشد. در اين صورت هم ضرري به وحدت آن نميرسد و از يک نظر، شبيه فرض قبلي ميباشد؛
3. ترکيب بين ماده و صورت با فرض اينکه ماده هم وجود بالفعلي غير از وجود صورت داشته باشد، و نيز ترکيب بين صورتهايي که هريک فوق ديگري و در طول آن قرار گرفته باشد. در اين فرض، واحد شمردن موجود به لحاظ وحدت صورت فوقاني است و بالعرض به کل آنها نسبت داده ميشود و بهتر اين است که آنها را «متحد» بناميم نه «واحد»؛
4. ترکيب بين چند موجود بالفعلي که در عرض هم واقع شده باشند و هيچکدام صورت فوقاني براي ديگران نباشد، هرچند نوعي اتصال و ارتباط ميان آنها برقرار باشد، مانند ترکيب اجزاء ساعت و ساير ماشينها که آن را «ترکيب صناعي» مينامند. در اين فرض مجموع مرکب را نميتوان از نظر فلسفي «واحد» و يا حتي «متحد» دانست، بلکه بايد آن را موجوداتي متعدد و داراي وحدت اعتباري تلقي کرد؛
5. ترکيب بين چند موجود گسسته که نوعي وحدت بين آنها در نظر گرفته شود، مانند ترکيب سپاه از چند لشکر، و ترکيب لشکر از چند تيپ، و ترکيب تيپ از چند گردان، و ترکيب گردان از تعدادي سرباز. همچنين ترکيب جامعه از نهادها و قشرها و گروههاي اجتماعي و سرانجام ترکيب آنها از افراد انسان. اينگونه ترکيب نيز از نظر فلسفي، اعتباري است و چنين مرکباتي را نميتوان «واحد حقيقي» بهحساب آورد.
دو نوع ديگر از ترکيب خارجي را ميتوان بر اقسام نامبرده افزود: يکي ترکيبات شيميايي، و ديگري ترکيبات عضوي (اُرگانيک)، مانند ترکيب موجود زنده از تعدادي مواد آلي و معدني. ولي حقيقت اين است که اين ترکيبات از ديدگاه فلسفي حکم خاصي ندارند و به نظر بعضي از فلاسفه از قبيل قسم دوم، و به نظر بعضي ديگر از قبيل قسم سوم ميباشند و شايد نظر اخير صحيحتر باشد؛ مخصوصاً دربارهٔ موجودات زنده.
در پايان يادآور ميشويم که فلاسفه نوعي ديگر از ترکيب را براي همه ممکنات قائل شدهاند و آن ترکيب از وجود و ماهيت است که بحث دربارهٔ آن گذشت و بهحسب اين اصطلاح، وجود بسيط منحصر به ذات مقدس الهي خواهد بود، ولي آن ترکيب، ترکيبي تحليلي و ذهني است نه خارجي و عيني.
حاصل آنکه موجودات مادي به چند صورت متصف به وحدت ميشوند که بعضي از آنها وحدت حقيقي است، مانند وحدت اتصالي ذرات، و وحدت صورت که داراي وجود بسيطي است، و بعضي ديگر وحدت اعتباري است، مانند وحدت صناعي و اجتماعي. اما در ترکيب ماده و صورت، اگر قائل شديم که ماده وجود بالفعلي ندارد و هر موجود جسماني تنها يک وجود بالفعل دارد که همان وجود صورتش ميباشد، طبعاً داراي وحدت حقيقي خواهد بود. اما اگر براي ماده هم وجود بالفعل قائل شديم و به عبارت ديگر «هيولاي اُولي» را به عنوان يک موجود بالقوه نپذيرفتيم، بايد براي هرکدام وجود خاصي در نظر بگيريم و مجموع آنها را «متحد» بناميم نه «واحد». نيز در صورتي که قائل به صورتهاي طولي و متراکب شديم، بايد مجموع آنها را «کثير» بدانيم و فقط بهلحاظ وحدت صورت فوقاني است که ميتوانيم کل آنها را واحد بالعرض بشماريم؛ چنانکه مجموع روح و بدن انسان را يک موجود بهحساب ميآوريم و در حقيقت وحدت آن، مرهون وحدت روح ميباشد.
وحدت جهان
وحدتي که تاکنون براي هر موجود عيني مورد بحث قرار گرفت، به هيچ وجه کثرت مجموع آنها را نفي نميکند. اما وحدت ديگري براي کل جهان مطرح ميشود که کثرت و تعدد آن را نفي مينمايد، چنانکه معروف است که فلاسفه جهان را «واحد» ميدانند. اما اين سخن را به چند صورت ميتوان تفسير کرد:
1. منظور از وحدت جهان، وحدت اتصالي جهان طبيعت باشد، چنانکه فلاسفه مبحثي را در فلسفه طبيعي تحت عنوان «بطلان خلأ» مطرح کردهاند و با بيانات مختلفي کوشيدهاند تا اثبات نمايند که بين دو موجود طبيعي خلأ محض محال است و در جاهايي که پنداشته ميشود چيزي موجود نيست، در واقع اجسام رقيق و لطيفي وجود دارند که قابل درک حسي نيستند.
بر اين اساس استدلال کردهاند که اگر دو يا چند جهان طبيعي فرض شود، در صورتي که آنها متصل و پيوسته به يکديگر باشند، داراي وحدت اتصالي خواهند بود و جهان واحدي را تشکيل خواهند داد، و اگر ميان آنها خلأ حقيقي فرض شود، بهطوري که آنها را کاملاً از يکديگر جدا و منعزل نمايد، با دليلهاي نفي خلأ منافات خواهد داشت؛
2. منظور، وحدت نظام جهان طبيعت باشد؛ به اين معنا که موجودات طبيعي همواره در يکديگر تأثير و تأثر و فعل و انفعال دارند و هيچ موجود طبيعي را نميتوان يافت که نه در موجود طبيعي ديگري مؤثر، و نه از آن متأثر باشد. چنانکه موجودات همزمان با تفاعلات خودشان، زمينهٔ پيدايش موجودات بعدي را فراهم ميکنند و خودشان نيز از تفاعلات موجودات قبلي به وجود آمدهاند. بنابراين همه جهان طبيعت محکوم اين رابطه عليت و معلوليت مادي است. ازاينرو ميتوان آن را داراي نظام واحدي دانست؛ ولي روشن است که اين وحدت، در واقع صفت نظام است که وجود عيني مستقلي از موجودات بيشمار جهان ندارد و براساس آن نميتوان وحدتي حقيقي براي جهان طبيعت اثبات کرد؛
3. منظور، وحدت جهان در سايهٔ وحدت صورتي باشد که همه اجزاء آن را در زير چتر خودش متحد ميسازد. چنانکه اجزاء نبات و حيوان در سايهٔ وحدت صورت جوهري خودشان متحد ميشوند.
صورت واحدي که براي کل جهان ميتوان فرض کرد، بهطوري که موجودات ذيروح مانند انسان و حيوان را نيز دربرگيرد، ناچار روح ديگري خواهد بود که ميتوان آن را «نفس کلي» يا «روح جهان» ناميد. اما بعضي از فلاسفه پا را فراتر نهاده و مجردات و جميع ماسويالله را نيز مشمول آن دانستهاند و بدينترتيب عقل اول يا کاملترين موجود امکاني را بهمنزلهٔ صورتي براي مادون آن بهحساب آوردهاند. چنانکه بسياري از عرفا جهان را «انسان کبير» ناميدهاند. اما تاکنون برهاني بر اين مطلب نيافتهايم و مخصوصاً موجود مجرد تامي مانند عقل اول را صورت جهان ناميدن، خالي از مسامحه نيست.
به هر حال چنين فرضي نيز به معناي نفي کثرت حقيقي از اجزاء جهان نخواهد بود؛ زيرا اين وحدت، در واقع صفت همان صورت فوقاني جهان است و بالعرض به مجموع جهان نسبت داده ميشود، چنانکه در مورد وحدت روح و بدن گفته شد.
ناگفته نماند که پذيرفتن اين وحدت براي جهان، مستلزم پذيرفتن قسم سوم از ترکيبات يادشده است، ولي پذيرفتن آن قسم ترکيب، مستلزم پذيرفتن چنين وحدتي نيست.
خلاصه
1. وحدت شخصي مساوق با تشخص و وجود عيني است و هر موجودي از آن جهت که موجود بالفعلي است، داراي تشخص و وحدت خواهد بود.
2. هر موجود بسيط و تجزيهناپذيري، مانند خداي متعالي و مجردات، داراي وجود واحدي ميباشد و جاي فرض کثرت در ذات آن نيست.
3. اجسام کلان هرچند داراي گسستگيها و خلأهاي نسبي باشند، در نهايت به ذرات خُردي ميرسند که داراي امتداد و اتصال حقيقي، و نيز داراي وحدت اتصالي خواهند بود.
4. ترکيب در اجسام به چند صورت قابل تصور است: ترکيب از اجزاء بالقوه، ترکيب از ماده و صورت با فرض بالقوه بودن ماده، ترکيب از ماده و صورت با فرض فعليت داشتن ماده و همچنين ترکيب صوَر متراکب، ترکيب صناعي مانند اجزاء ساعت، ترکيب اجتماعي مانند ترکيب سپاه از سربازان و ترکيب جامعه از افراد انسان. دو قسم اول داراي وحدت حقيقي، و قسم سوم داراي وحدت بالعرض، و دو قسم اخير داراي وحدت اعتباري ميباشند.
5. ترکيبات اُرگانيک را بايد از قسم سوم بهحساب آورد، و همچنين ترکيبات شيميايي در صورتي که براي آنها صورت واحدي ثابت شود.
6. ترکيب موجود از ماهيت و وجود، ترکيبي تحليلي و ذهني است نه عيني و خارجي.
7. اثبات وحدت جهان به معناي وحدت اتصالي تمام موجودات طبيعي، منوط به ابطال خلأ محض است.
8. وحدت نظام در جهان طبيعت امري قابل قبول است، ولي وحدتي حقيقي براي اجزاي جهان بهشمار نميرود.
9. اثبات وحدت جهان به معناي داشتن روح يا صورت عقلاني واحد، در گروِ برهان است.
10. پذيرفتن چنين وحدتي، به معناي پذيرفتن قسم سوم از ترکيبات يادشده است، هرچند پذيرفتن آن قسم از ترکيب، مستلزم پذيرفتن چنين فرضي نيست.
آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org