قال علي عليه‌السلام : إِنَّهُ لَيْسَ لِأَنْفُسِكُمْ ثَمَنٌ إِلَّا الْجَنَّةَ فَلَا تَبِيعُوهَا إِلَّا بِهَا؛ امير مومنان عليه‌السلام مي‌فرمايند: همانا براي شما بهايي جز بهشت نيست، پس به کمتر از آن نفروشيد. (نهج‌البلاغه، حکمت456)

 

بخش پنجم

 

مجرد و مادي

 

 

 

 

 

درس چهل و يكم

 

مجرد و مادي

 

 

·   مقدمه

·   مفهوم واژه‌هاي «مجرد» و «مادي»

·   ويژگي‌هاي جسمانيات و مجردات

 

 

 

 

 

مقدمه

فلاسفه تقسيمات اوليه‌اي براي مطلق موجود بيان كرده‌اند كه ازجملهٔ آنها تقسيم به واجب‌الوجود و ممكن‌الوجود است. با توجه به اينكه در اين تقسيم، رابطهٔ بين ماهيت و وجود لحاظ شده (وجوب و امكان از مادهٔ قضيه در هليهٔ بسيطه گرفته شده)، با اصالت ماهيت سازگارتر است و براساس اصالت وجود مي‌توان مطلق موجود را به مستقل و رابط يا غني و فقير تقسيم كرد؛ يعني اگر موجودي مطلقاً بي‌نياز از غير و به اصطلاح «موجود بنفسه» باشد، غني و مستقل و در غير اين صورت، فقير و رابط خواهد بود.

روشن است كه منظور از غني و استقلال، غناي مطلق و استقلال مطلق است وگرنه هر علتي نسبت به معلول خودش از غني و استقلال نسبي برخوردار است.

موجود فقير و رابط يا ممكن‌الوجود كه ملازم با معلوليت است، بديهي مي‌باشد و موجود غني و مستقل مطلق يا واجب‌الوجود بالذات كه ملازم با عليت نخستين است، با برهان اثبات مي‌شود؛ برهاني كه در مبحث علت و معلول به آن اشاره شد و در مبحث خداشناسي توضيح بيشتري دربارهٔ آن خواهد آمد.

همچنين فلاسفه ماهيات ممكن‌الوجود را به دو قسم جوهر و عرض تقسيم كرده‌اند و ماهيتي را كه براي موجود شدن محتاج به موضوع(1) نباشد، «جوهر» و آن را كه محتاج به موضوع باشد و به ديگر سخن حالت و صفتي براي موجود ديگر باشد، «عرض» ناميده‌اند.


1. بايد دانست كه منظور فلاسفه از كلمهٔ «موضوع» در اينجا مفهومى است اخص از «محل»؛ زيرا واژهٔ محل در مورد جوهرى كه جوهر ديگرى (صورت) در آن حلول نمايد نيز به‌كار مى‌برند.

قبلاً اشاره شد كه مشهور ميان فلاسفه اين است كه ماهيات عرضي بر حسب استقراء، داراي نه جنس عالي هستند و با اضافه كردن «جوهر»، مقولات ده‌گانه را تشكيل مي‌دهند.

به‌نظر مي‌رسد كه مفهوم جوهر و عرض از معقولات ثانيهٔ فلسفي است كه از مقايسهٔ موجودات با يكديگر به‌دست مي‌آيد؛ مثلاً هنگامي كه انسان وجود حالات نفساني (و نه ماهيت آنها) را با وجود نفس (و نه ماهيت آن) مقايسه مي‌كند، مي‌بيند كه تحقق كيفيات انفعالي، مانند ترس و اميد، شادي و اندوه و... قائم به وجود نفس است به‌گونه‌اي كه با فرض عدم وجود نفس، جايي براي وجود آنها باقي نمي‌ماند. برخلاف وجود نفس كه نيازمند به آنها نمي‌باشد و بدون آنها هم قابل تحقق است. با توجه به اين مقايسه و سنجش، موجودات را به دو قسم تقسيم مي‌كنيم و دستهٔ اول را «عرض» و دستهٔ دوم را «جوهر» مي‌ناميم.

اگر كسي مفهوم جوهر را مساوي با «غير عرض» قرار دهد، مي‌تواند مطلق موجود را به جوهر و عرض تقسيم كند، به‌طوري كه وجود واجب تبارك و تعالي هم يكي از مصاديق جوهر به‌شمار آيد، چنان‌كه بعضي از فلاسفهٔ غربي چنين كرده‌اند، و در اين صورت، تقسيم مزبور از تقسيمات اوليهٔ وجود خواهد بود. ولي فلاسفهٔ اسلامي مقسم جوهر و عرض را ماهيت ممكن‌الوجود قرار داده‌اند و ازاين‌رو اطلاق جوهر را بر واجب‌الوجود بالذات صحيح نمي‌دانند.

از سوي ديگر بعضي از فلاسفهٔ غربي وجود جوهر را كمابيش مورد تشكيك قرار داده‌اند، چنان‌كه بار كلي جوهر جسماني را انكاركرده، و هيوم جوهر نفساني را نيز مورد شك قرارداده است. ولي كساني كه وجود اعراض خارجي را پذيرفته و وجود جواهر آنها را انكار كرده‌اند، ناخودآگاه به‌جاي يك نوع جوهر به چندين نوع جوهر قائل شده‌اند! زيرا در صورتي كه مثلاً پديده‌هاي نفساني به‌‌عنوان اعراضي براي نفس تلقي نشوند، محتاج به موضوع نخواهند بود و در اين صورت، هر كدام از آنها جوهري خاص خواهد بود. همچنين اگر صفات اجسام به‌‌عنوان اعراضي محتاج به موضوع تلقي نشوند، ناچار

خودشان جوهرهايي جسماني خواهند بود؛ زيرا منظور از جوهر چيزي جز اين نيست كه موجود ممكن‌الوجودي محتاج به موضوع نباشد.

در كنار اين تقسيمات، مي‌توان تقسيم كلي و اولي ديگري را براي مطلق موجود در نظر گرفت، و آن تقسيم به مجرد و مادي است؛ يعني وجود عيني، يا از قبيل وجود جسم و صفات جسماني است، كه در اين صورت «مادي» ناميده مي‌شود و يا از اين قبيل نيست، كه به‌نام «مجرد» موسوم مي‌گردد.

اين تقسيم چنان‌كه ملاحظه مي‌شود اختصاص به ممكن‌الوجود ندارد؛ زيرا يك قسم آن (مجرد) شامل واجب‌الوجود هم مي‌شود. همچنين اختصاص به جوهر يا عرض ندارد؛ زيرا هريك از مجرد و مادي مي‌تواند جوهر يا عرض باشد؛ مثلاً نفوس و مجردات تام از قبيل جواهر مجرد، و اجسام از قبيل جواهر مادي هستند و كيفيات نفساني از قبيل اعراض مجرد، و كيفيات محسوس از قبيل اعراض مادي به‌شمار مي‌روند.

ما در اين بخش همين تقسيم را مطمح نظر قرار مي‌دهيم و پس از توضيح مفهوم آنها ويژگي‌هاي كلي آنها را بيان مي‌كنيم و سپس به بيان تقسيمات ثانويه و احكام آنها مي‌پردازيم و ضمناً جواهر و اعراض را نيز مورد بحث قرار مي‌دهيم.

مفهوم واژه‌‌هاي «مجرد» و «مادي»

واژهٔ «مجرد» اسم مفعول از «تجريد» و به‌معناي «برهنه‌شده» است و اين معنا را به ذهن مي‌آورد كه چيزي داراي لباس يا پوسته‌اي بوده كه از آن كنده شده و برهنه گرديده است. ولي در اصطلاح فلاسفه به‌معناي مقابلِ «مادي» به‌كار مي‌رود و منظور اين است كه موجودي داراي ويژگي‌هاي امور مادي نباشد و اصلاً عنايتي به سابقهٔ ماده و برهنه شدن از آن يا از هر چيز ديگري در كار نيست و در واقع به‌معناي «غيرمادي» است. ازاين‌رو براي فهميدن معناي دقيق آن بايد نخست مفهوم واژهٔ مادي را روشن كرد، و نظر به اينكه اين كلمه منسوب به «ماده» مي‌باشد، بايد به توضيح معاني واژهٔ «ماده» بپردازيم.

ماده كه در لغت به‌معناي مددكننده و امتداددهنده است، در اصطلاح علوم به چند معنا به‌كار مي‌رود:

1. منطقيّين كيفيت واقعي نسبت بين موضوع و محمول قضيه (ضرورت، امكان، امتناع) را مادهٔ قضيه مي‌نامند؛

2. نيز به قضايايي كه قياس از آنها تشكيل مي‌شود، صرف‌نظر از شكل و هيئت تركيبي آنها مادهٔ قياس مي‌گويند؛

3. در فيزيك ماده به موجودي گفته مي‌شود كه داراي صفات خاصي از قبيل جرم، جذب و دفع، اصطكاك‌پذيري و... باشد و آن را در مقابل نيرو و انرژي به‌كار مي‌برند؛

4. در فلسفه ماده به موجودي گفته مي‌شود كه زمينهٔ پيدايش موجود ديگري باشد، چنان‌كه خاك زمينهٔ پيدايش گياهان و جانوران است و ازاين‌رو معناي فلسفي اين كلمه متضمن معناي اضافه و نسبت، و نزديك به‌معناي واژهٔ «مايه» در زبان فارسي است.

فلاسفه نخستين مايهٔ همهٔ موجودات جسماني را «مادهٔ المواد» يا «هيولاي اُولي» مي‌نامند و دربارهٔ حقيقت آن اختلاف دارند و ارسطوئيان معتقدند كه هيولاي اُولي هيچ‌گونه فعليتي از خودش ندارد و حقيقت آن چيزي جز قوه و استعداد براي فعليت‌هاي جسماني نيست، و بحث دربارهٔ آن بعداً خواهد آمد.

حاصل آنكه واژهٔ مادي در اصطلاح فلاسفه در مورد اشيائي به‌كار مي‌رود كه نسبتي با مادهٔ جهان داشته، موجوديت آنها نيازمند به ماده و مايهٔ قبلي باشد، و گاهي به‌معناي عام‌تري به‌كار مي‌رود كه شامل خود ماده هم مي‌شود و از نظر استعمال، تقريباً مساوي با كلمهٔ «جسماني» است. واژهٔ «مجرد» به‌معناي غيرمادي و غيرجسماني است؛ يعني چيزي كه نه خودش جسم است و نه از قبيل صفات و ويژگي‌هاي اجسام مي‌باشد.

ويژگي‌هاي جسمانيات و مجردات

جسم به‌صورت‌هاي مختلفي تعريف شده كه مشهورترين آنها از اين قرار است:

1. جسم جوهري است داراي ابعاد سه‌گانه (طول، عرض، ضخامت)، و با دقت بيشتري گفته شده: جوهري است كه بتوان سه خط متقاطع را در آن فرض كرد، به‌گونه‌اي كه زوايايي كه از تقاطع خطوط سه‌گانه حاصل مي‌شود قائمه باشند. تعبير «فرض كردن» را از اين جهت اضافه كرده‌اند كه شامل مانند كُره هم بشود، با اينكه در كُره چنين خطوطي بالفعل وجود ندارد، اما مي‌توان در درون آن چنين خطوطي را فرض كرد، چنان‌كه مي‌توان با بريدن آن خطوط مزبور را به‌وجود آورد؛

2. از متكلمين در تعريف جسم چنين نقل شده است: جوهري است كه فضا را اشغال كند و به اصطلاح «شاغل حيِّز» باشد؛

3. شيخ اشراق در تعريف آن مي‌گويد: جوهري است كه بتوان آن را مورد اشارهٔ حسي قرار داد.

دربارهٔ اين تعاريف و اينكه آيا هيچ‌كدام از آنها «حد تام منطقي» هست يا نه، بحث‌هايي انجام گرفته كه ذكر آنها ضرورتي ندارد.

به هر حال، روشن‌ترين ويژگي جسم، امتداد آن در سه جهت است، و اين ويژگي لوازمي دارد، ازجملهٔ آنها اينكه عقلاً در سه جهت تا بي‌نهايت قابل انقسام است، ديگر آنكه مكان‌دار است، ولي نه به اين معنا كه مكان فضايي است مستقل از اجسام كه به‌وسيلهٔ آنها پر مي‌شود، بلكه به‌معنايي كه در توضيح مكان خواهد آمد. سوم آنكه ‌چنين موجودي طبعاً قابل اشاره حسي است؛ زيرا اشارهٔ حسي با توجه به مكان انجام مي‌گيرد و هرچه مكان‌دار باشد، قابل اشارهٔ حسي هم خواهد بود. سرانجام، موجود جسماني داراي امتداد چهارمي است كه از آن به «زمان» تعبير مي‌شود و بحث دربارهٔ حقيقت زمان نيز خواهد آمد.

اما جسمانيات يا امور مادي به‌معناي خاص كه شامل خود جسم و ماده نشود، عبارت‌اند از توابع وجود اجسام، و به ديگر سخن اموري كه به‌‌طور مستقل از اجسام تحقق نمي‌يابند، و مهم‌ترين ويژگي آنها اين است كه به تبع جسم، قابل انقسام خواهند بود. بنابراين روح متعلق به بدن كه به يك معنا اتحاد با آن دارد، «جسماني» نخواهد بود؛

زيرا حتي به تبع بدن هم انقسام‌پذير نيست، برخلاف صفات و اعراض اجسام، مانند رنگ و شكل كه به تبع اجسام قابل انقسام هستند و ازاين‌رو «اموري جسماني» به‌شمار مي‌روند.

با توجه به ويژگي‌هاي اجسام و جسمانيات مي‌توان مقابلات آنها را به‌عنوان ويژگي‌هاي مجردات قلمداد كرد، يعني موجود مجرد نه انقسام‌پذير است و نه مكان و زمان دارد. تنها براي يك قسم از موجودات مجرد مي‌توان بالعرض نسبت مكاني و زماني در نظر گرفت و آن نفس متعلق به بدن است، يعني مي‌توان گفت جايي كه بدن هست روحش هم هست، و زماني كه بدن موجود است روحش هم در همان زمان موجود است، ولي اين مكان‌داري و زمان‌داري، در واقع صفت بدن است و در اثر تعلق و اتحاد روح با بدن، از روي مسامحه و مجاز به آن هم نسبت داده مي‌شود.

لازم به تذكر است كه عرفا و فلاسفهٔ اشراقي نوع سومي از موجودات را اثبات كرده‌اند كه واسطه و برزخي ميان مجرد كامل و مادي محض است و آن را موجود مثالي ناميده‌اند و در اصطلاح صدرالمتألهين و پيروانش به‌نام «مجرد مثالي و برزخي» ناميده مي‌شود، چنان‌كه گاهي «جسم مثالي» نيز بر آن اطلاق مي‌گردد. در اين‌باره نيز توضيح بيشتري داده خواهد شد.

خلاصه

1. يكي از تقسيمات اوليهٔ موجود، تقسيم آن به واجب‌الوجود و ممكن‌الوجود، يا موجود بنفسه و موجود بغيره، يا موجود غني و فقير است.

2. تقسيم ديگر اين است كه موجود اگر محتاج به موضوع و حالت و صفتي براي موجود ديگر باشد عرض، و در غير اين صورت، جوهر مي‌باشد. مقسم اين تقسيم اگر مطلق موجود باشد از تقسيمات اوليه، و اگر موجود ممكن‌الوجود باشد (آن‌چنان‌كه فلاسفهٔ اسلامي قائل شده‌اند) از تقسيمات ثانويه به‌شمار مي‌رود.

3. ديگر از تقسيمات اوليهٔ موجود، تقسيم آن به مجرد و مادي است؛ زيرا مقسم آن مطلق موجود مي‌باشد و اختصاصي به ممكن‌الوجود يا جوهر يا عرض ندارد.

4. واژهٔ «مجرد» كه در لغت به‌معناي «برهنه‌شده» است، در اصطلاح فلاسفه در مقابلِ «مادي» به‌كار مي‌رود.

5. ماده دو اصطلاح منطقي دارد: يكي مادهٔ قضايا (وجوب، امكان، امتناع) و ديگري ماده قياس يعني مقدمات آن، صرف‌نظر از شكل و هيئت تركيبي آنها. اصطلاح فيزيكي آن عبارت است از موجودي كه داراي صفاتي از قبيل جرم و جذب و دفع باشد.

6. ماده در اصطلاح فلسفه عبارت است از جوهري كه زمينهٔ پيدايش موجود ديگري باشد، مانند خاك كه مادهٔ گياهان و جانوران است.

7. جسم را به سه صورت تعريف كرده‌اند:

الف‌) فلاسفه آن را چنين تعريف كرده‌اند: جوهري كه بتوان در آن سه خط متقاطع فرض كرد، به‌گونه‌اي كه در محل تقاطع آنها زواياي قائمه به‌وجود بيايد.

ب‌) متكلمين جسم را به «جوهر شاغل حيّز» تعريف كرده‌اند.

ج‌) شيخ اشراق آن را به جوهري كه قابل اشارهٔ حسي باشد تعريف كرده است.

8. ساده‌ترين تعريف جسم اين است: جوهري كه در سه جهت امتداد داشته باشد، و لازمهٔ آن اين است كه اولاً، در هريك از جهات سه‌گانه تا بي‌نهايت قابل تقسيم باشد، و ثانياً، مكان‌دار باشد، و ثالثاً، قابل اشارهٔ حسي باشد، و رابعاً، داراي امتداد زماني باشد.

9. جسماني عبارت است از موجودي كه تابع وجود اجسام باشد و مستقل از آنها تحقق نيابد و باقي نماند، و مهم‌ترين ويژگي آن اين است كه به تبع جسم انقسام‌پذير باشد. ازاين‌رو روح را نمي‌توان جسماني دانست؛ زيرا نه جسم است و نه به تبع جسم انقسام مي‌پذيرد، علاوه بر اينكه مستقل از بدن هم باقي مي‌ماند.

10. عرفا و فلاسفهٔ اشراقي نوعي ديگر از موجودات را اثبات كرده‌اند كه واسطه‌اي بين مجرد كامل و مادي محض است و گاهي «مجرد مثالي» و گاهي «جسم مثالي» ناميده مي‌شود.

پرسش

1. مهم‌ترين تقسيمات اوليهٔ موجود را بيان كنيد.

2. مفهوم جوهر و عرض را شرح دهيد و وجود آنها را اثبات كنيد.

3. در چه صورت مي‌توان تقسيم موجودات به جوهر و عرض را از تقسيمات اوليه به‌حساب آورد؟

4. اصطلاحات علمي «ماده» را بيان كنيد.

5. مفهوم واژه‌هاي مجرد و مادي را توضيح دهيد.

6. تعاريف جسم را بيان كنيد.

7. مهم‌ترين ويژگي‌هاي اجسام كدام است؟

8. معناي واژهٔ «جسماني» و ويژگي موجودات جسماني را بيان كنيد.

9. آيا مي‌توان روح را جسماني دانست؟

10. موجود مثالي چيست؟

آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org