قال علي عليه‌السلام : إِنَّهُ لَيْسَ لِأَنْفُسِكُمْ ثَمَنٌ إِلَّا الْجَنَّةَ فَلَا تَبِيعُوهَا إِلَّا بِهَا؛ امير مومنان عليه‌السلام مي‌فرمايند: همانا براي شما بهايي جز بهشت نيست، پس به کمتر از آن نفروشيد. (نهج‌البلاغه، حکمت456)

 

درس چهل و چهارم

 

انواع جواهر

 

 

·   نظريات دربارهٔ انواع جواهر

·   جوهر جسماني

·   جوهر نفساني

·   دو برهان بر تجرد نفس

 

 

 

 

نظريات دربارهٔ انواع جواهر

دربارهٔ انواع جواهر مادي و مجرد اختلافاتي در ميان فلاسفه وجود دارد: پيروان مشائين جوهر را به پنج قسم تقسيم كرده‌اند:

1. جوهر عقلاني، كه مجرد تام است و علاوه بر اينكه ذاتاً داراي ابعاد مكاني و زماني نيست، تعلقي هم به موجود مادي و جسماني ندارد.

بايد توجه داشت كه اطلاق «عقل» بر چنين موجودي، ربطي به عقل به‌معناي قوهٔ درك‌كنندهٔ مفاهيم كلي ندارد و استعمال واژهٔ عقل دربارهٔ آنها از قبيل اشتراك لفظي است، چنان‌كه علمای اخلاق عقل را به‌معناي سومي نيز به‌كار مي‌برند؛

2. جوهر نفساني، كه ذاتاً مجرد است ولي تعلق به بدن (موجود جسماني) مي‌گيرد، بلكه بدون بدن امكان پيدايش ندارد، هر‌چند ممكن است پس از پديد آمدن، تعلقش از بدن قطع شود و بعد از مرگ بدن هم باقي بماند؛

3. جوهر جسماني، كه داراي ابعاد مكاني و زماني است، و ما نمودهاي آن را به‌صورت اعراضي از قبيل رنگ‌ها و شكل‌ها احساس مي‌كنيم و وجود خود آن را با عقل اثبات مي‌نماييم. مشائين هر جوهر جسماني را مركب از دو جوهر ديگر به‌نام «ماده» و «صورت» مي‌دانند؛

4. ماده يا هيولي، كه به عقيدهٔ ايشان جوهري است مبهم و بدون فعليت كه در همهٔ اجسام اعم از فلكي و عنصري موجوداست، ولي مادهٔ هر فلكي تنهاصورت خاص خودش را مي‌پذيرد و ازاين‌رو به‌گمان ايشان كون و فساد و خرق و التيام در افلاك محال

است، اما مادهٔ عنصري انواع صور مختلف (به‌جز صورت فلكي) را مي‌پذيرد و از اين جهت عالم عناصر، عالم تحولات و تبدلات و كون و فسادهاست؛

5. صورت، كه حيثيت فعليت هر موجود جسماني و منشأ آثار ويژهٔ هر نوع مادي است. صورت، انواع مختلفي دارد كه ازجملهٔ آنها صورت جسميه است كه در همهٔ جواهر جسماني وجود دارد و قابل انفكاك از هيولي نيست. صورت‌هاي ديگري نيز هست كه متناوباً همراه با صورت جسميه در انواع مختلف جسماني تحقق مي‌يابند و قابل تغيير و تبديل و كون و فساد هستند، مانند صور عنصري و صور معدني و صور نباتي و صور حيواني.

از سوي ديگر، شيخ اشراق وجود هيولي را به‌عنوان يك جوهر بدون فعليت و جزئي از جوهر جسماني انكار كرده و صورت جسميه را همان جوهر جسماني دانسته و ساير صورت‌هاي عنصري و معدني و نباتي را اعراضي براي جوهر جسماني پذيرفته است. در ميان پنج نوع جوهري كه مشائين قائل شده‌اند، تنها سه نوع از آنها (جوهر عقلاني، جوهر نفساني، جوهر جسماني) را قبول كرده است، ولي نوع ديگري از موجودات را به‌عنوان واسطه‌اي ميان مجرد تام و مادي محض، به‌نام «اشباح مجرده» و «صور معلقه» اثبات كرده كه بعداً در اصطلاح متأخرين به‌نام «جوهر مثالي و برزخي» معروف شده است.

قبلاً اشاره شد كه باركلي جوهر جسماني و طبعاً ماده و صورت مادي را انكار كرده است. وي معتقد بود كه آنچه را ما به‌عنوان اشياء مادي درك مي‌كنيم، در واقع صورت‌هايي است كه خداي متعالی در عالم نفس ما به‌وجود مي‌آورد و واقعيت آنها همان واقعيت نفساني است و در ماوراء نفس، عالَمي به‌نام عالم مادي وجود ندارد.

نيز اشاره شد كه هيوم جوهر نفساني را نيز مورد تشكيك قرار داده و اظهار داشته است كه ما فقط مي‌توانيم پديده‌هاي نفساني (اعراض) را به‌صورت قطعي اثبات كنيم؛ زيرا آنها تنها اموري هستند كه مورد تجربهٔ بي‌‌واسطه قرار مي‌گيرند.

جوهر جسماني

در درس بيست و سوم، وجود واقعيت مادي به اثبات رسيد و توضيح داده شد كه تصور اينكه جهان مادي تنها در عالم نفس و در ظرف ادراك انسان وجود دارد، پنداري نادرست است؛ زيرا انسان با علم حضوري مي‌يابد كه صور حسي را خودش به‌وجود نمي‌آورد، پس ناچار علتي بيرون از خودش هست كه به‌نحوي تأثير در پيدايش ادراكات حسي وي دارد.

اما فرض اينكه خداي متعالی بدون واسطه اين صورت‌هاي ادراكي را در نفس ما پديد مي‌آورد ـ آن‌چنان‌كه از سخنان منقول از باركلي به‌دست مي‌آيدـ نيز فرض صحيحي نيست؛ زيرا نسبت فاعل مجرد به همهٔ نفوس و همهٔ زمان‌ها و مكان‌ها مساوي است. پس پديد آمدن پديدهٔ خاص در زمان معيّن، بدون وساطت فاعل‌هاي اِعدادي و حصول شرايط خاص زماني و مكاني صورت نمي‌پذيرد، گو اينكه همهٔ عالم هستي آفريدهٔ خداي متعالی است و او تنها كسي است كه هستي موجودات را افاضه مي‌فرمايد. چنان‌كه در جاي خودش بيان خواهد شد. به‌علاوه، با انكار وجود ماده جايي براي نفس به‌عنوان جوهر متعلق به ماده وجود نخواهد داشت و بايد آن را از قبيل جواهر عقلاني و مجردات تام به‌حساب آورد، در صورتي كه مجرد تام معروض اعراض و دستخوش دگرگوني‌ها واقع نمي‌شود.

حاصل آنكه اعتقاد به جهان مادي، علاوه بر اينكه يك اعتقاد ارتكازي و به يك معنا «فطري» است، مقتضاي برهان عقلي نيز هست.

در اين ميان بعضي از انديشمندان غربي اظهار داشته‌اند كه آنچه از جهان مادي قابل اثبات است، تنها اعراضي است كه مورد تجربهٔ حسي قرار مي‌گيرد و چيز ديگري به‌نام «جوهر جسماني» قابل اثبات نيست؛ مثلاً هنگامي كه يك سيب مورد ادراك حسي ما قرار مي‌گيرد، به‌وسيلهٔ چشم، رنگ و شكل آن را مي‌بينيم و به‌وسيلهٔ بيني، بوي آن را استشمام مي‌كنيم و با لمس كردن، نرمي آن را درك مي‌كنيم و با خوردن آن، مزه‌اش را مي‌چشيم، اما با هيچ حسي درك نمي‌كنيم كه علاوه بر رنگ و شكل و بوي و مزه و مانند آنها چيز ديگري به‌نام جوهر سيب وجود دارد كه محل اين اعراض مي‌باشد.

در برابر ايشان بايد گفت گو اينكه ما حس جوهرشناس نداريم، اما با عقل خود مي‌فهميم كه موجود خارجي يا حالت و صفتي براي شي‌ء ديگر و نيازمند به موضوعي است كه متصف به آن شود و در اين صورت «عرض» خواهد بود، و يا نيازمند به موضوع و موصوف خارجي نيست و در اين صورت آن را «جوهر» مي‌ناميم. پس‌ آنچه متعلق ادراكات حسي قرار مي‌گيرد، اگر عرض باشد ناچار نيازمند به موضوع جوهري مي‌باشد، و اگر نيازي به موضوع نداشته باشد خود آن جوهر خواهد بود. به هر حال، از نظر عقل چاره‌اي جز پذيرفتن وجود جوهر جسماني نيست. اما تعيين جواهر و اعراض خارجي، مسئلهٔ ديگري است كه فعلاً درصدد بررسي آن نيستيم.

جوهر نفساني

در درس سيزدهم اشاره كرديم كه علم حضوري به نفس، عين وجود آن است و هر انساني كمابيش از چنين علمي برخودار است، ولي اين علم مراتبي دارد و در آغاز، مرتبهٔ ضعيفي از آن تحقق مي‌يابد كه متناسب با ضعف وجودِ نفس مي‌باشد و از اين جهت مورد آگاهي قرار نمي‌گيرد. تدريجاً آگاهي ضعيفي نسبت به آن پيدا مي‌شود، ولي باز هم در حدي نيست كه بتواند تفسير ذهني روشني از آن داشته باشد و از اين جهت آن را با بدن اشتباه مي‌كند. هرقدر وجود نفس كامل‌تر و مرتبهٔ تجردش بالاتر باشد، آگاهي وي از خودش بيشتر خواهد بود تا به حدي كه آن را با روشني كامل مي‌يابد كه جوهري است مجرد و مستقل از بدن. اما چنين علمي جز براي كساني كه مراحلي از تكامل معنوي را پيموده باشند حاصل نمي‌شود، و ازاين‌رو اكثر انسان‌ها براي حصول علم آگاهانه به تجرد نفس، نيازمند به برهان مي‌باشند.

براي اثبات تجرد نفس راه‌هاي گوناگوني وجود دارد كه بررسي همهٔ آنها درخور كتاب مستقلي است. از جملهٔ آنها دلايلي است كه با استفاده از رؤياها و احضار ارواح و خواب‌هاي مغناطيسي و همچنين از اعمال مرتاضان و كرامات اوليای خدا و مانند آنها

اقامه مي‌شود و بعضي از مقدمات آنها براي كساني كه اطلاع مستقيم نداشته باشند، از راه نقل ثابت شود. حقيقت اين است كه اين‌گونه منقولات، فوق حد تواتر است.

در يك دستهٔ ديگر از دلايل، از مقدماتي استفاده مي‌شود كه بايد در علوم تجربي و به‌خصوص روان‌شناسي و زيست‌شناسي اثبات گردد، مانند اين مقدمه كه همهٔ اندام‌ها و سلول‌هاي بدن تدريجاً عوض مي‌شود و حتي سلول‌هاي مغز در اثر تحليل رفتن و تغذيه از مواد جديد دگرگون مي‌شوند، در حالي كه نفس وجود شخصي ثابتي دارد كه در طول ده‌ها سال باقي مي‌ماند و هر انساني از اين وحدت شخصي خودش آگاه است.

اما برهان‌هاي فلسفي خالص براي تجرد نفس نيز بر دو دسته تقسيم مي‌شوند: يك دسته براهيني كه از تحليلِ همان علم حضوري متعارف حاصل مي‌شود، و يك دسته براهيني كه نخست تجرد پديده‌هاي نفساني مانند ادراك و اراده و محبت را ثابت مي‌كند و آن‌گاه تجرد موضوع آنها كه نفس است اثبات مي‌گردد. چون در آينده از تجرد كيفيات نفساني به‌ويژه از تجرد علم و ادراك بحث خواهيم كرد، در اينجا به بعضي از براهين كه مستقيماً تجرد نفس را به ثبوت مي‌رساند بسنده مي‌كنيم.

دو برهان بر تجرد نفس

1. ابن‌سينا در اشارات، برهاني براي تجرد نفس اقامه كرده كه حاصل آن اين است: اگر انسان در محيطي باشد كه اشياء خارجي توجه او را جلب نكند و موقعيت بدن وي هم به‌گونه‌اي نباشد كه موجب توجه به بدن شود، يعني گرسنگي و تشنگي يا سرما و گرما يا درد و ناراحتي ديگري او را رنج ندهد و حتي هوا نيز كاملاً آرام باشد، به‌طوري كه وزش باد هم توجه او را جلب نكند و به‌قول ابن‌سينا «هواء طلق» باشد، در چنين موقعيتي اگر توجهش را متمركز در خودش يعني همان «منِ درك‌كننده» كند، به‌گونه‌اي كه توجه به هيچ امر بدني نداشته باشد، نفس خود را مي‌يابد در حالي كه هيچ‌يك از اندام‌هاي بدن را نمي‌يابد، و آنچه را مي‌يابد غير از چيزي است كه نمي‌يابد، پس نفس غير از بدن مادي است.

اين برهان چنان‌كه ملاحظه مي‌شود كمكي است براي اينكه ذهن بتواند تفسير صحيحي از علم حضوري به نفس داشته باشد و شرايطي را كه شيخ‌الرئيس ذكر كرده در واقع براي راهنمايي افراد عادي است كه بتوانند توجه خودشان را متمركز كنند، به‌طوري كه عوامل مادي موجب جلب توجه ايشان به بدن و متعلقات آن نگردد. قبلاً اشاره كرديم به اينكه كساني كه مراحلي از كمال معنوي را پيموده باشند مي‌توانند توجه خودشان را كاملاً منعطف به نفس كنند و حقيقت آن را مشاهده نمايند. اما افراد عادي براي اينكه بتوانند تا حدودي توجه خودشان را از امور مادي برگردانند، بايد اين‌گونه شرايط را مراعات كنند.

2. برهان ديگر بر تجرد نفس اين است كه وقتي در وجود خودمان يعني همان «منِ درك‌كننده» دقت كنيم، مي‌بينيم وجود «من» امري بسيط و غيرقابل‌تقسيم است و مثلاً نمي‌توان آن را به دو «نيمه من» قسمت كرد، در صورتي كه اساسي‌ترين خاصيت اجسام قسمت‌پذيري است، چنان‌كه در درس چهل و يكم توضيح داده شد. اما چنين خاصيتي در نفس يافت نمي‌شود و حتي به تبع بدن هم قابل قسمت نيست، پس ناچار مجرد خواهد بود. نهايت اين است كه به بدن تعلق مي‌گيرد و رابطهٔ وجودي خاصي با آن دارد كه هم در آن تأثير مي‌كند، چنان‌كه با ارادهٔ نفس، بدن حركت مي‌كند و هم از آن اثر مي‌پذيرد، چنان‌كه از گرسنگي و تشنگي رنج مي‌برد و بسياري از تأثير و تأثرات ديگر كه بايد در مباحث روان‌تني مورد بررسي قرار گيرد.

خلاصه

1. مشائين جوهر را به پنج نوع تقسيم كرده‌اند: جوهر عقلاني، جوهر نفساني، جوهر جسماني، ماده، صورت.

2. اشراقيين فقط سه قسم از اقسام يادشده را پذيرفته‌اند، ولي نوعي ديگر از جوهر را اثبات كرده‌اند كه در عين عدم تعلق به ماده، واسطه‌اي بين مجرد تام و مادي محض است و در لسان متأخرين به «جوهر مثالي» ناميده شده است.

3. باركلي جوهر جسماني را انكار كرده و هيوم جوهر نفساني را نيز مورد تشكيك قرار داده است.

4. اعتقاد به وجود جوهر جسماني يك اعتقاد ارتكازي و به يك معنا فطري است، ولي مي‌توان براي اثبات آن برهاني اقامه كرد به اين تقرير:

پديده‌هايي در نفس انسان پديد مي‌آيند و با علم حضوري خطاناپذير شناخته مي‌شوند و طبق قانون عليت بايد داراي علتي باشند، اما خود نفس علت آنها نيست؛ زيرا گاهي برخلاف ميل و رغبت او به‌وجود مي‌آيند، موجود مجرد تامي هم علت بي‌واسطهٔ آنها نخواهد بود؛ زيرا نسبت چنين موجودي به همهٔ نفوس و همهٔ زمان‌ها و مكان‌ها يك‌سان است و چنين چيزي علت بي‌واسطهٔ براي پديده‌هاي حادث و دگرگون‌شونده نخواهد بود، پس علت قابل تغييري در وراي نفس براي اين پديده‌ها وجود دارد. اگر اين علت، جوهر جسماني باشد، كه مدعي ثابت است، و اگر عرض باشد، نياز به موضوع جوهري خواهد داشت و بدين‌ترتيب گريزي از وجود جوهر جسماني نخواهد بود.

5. اگر جوهر مادي (و ازجمله بدن انسان) وجود خارجي نداشته باشد، نفس هم به‌عنوان جوهر متعلق به ماده وجود نخواهد داشت و مي‌بايست آن را از قبيل جواهر عقلاني تلقي كرد، در صورتي كه مجرد تام، دستخوش دگرگوني‌ها نمي‌شود.

6. وجود جوهر نفساني(منِ درك‌‌كننده) با علم حضوري درك مي‌شود، ولي چون اين

علم حضوري در اكثر افراد به‌گونه‌اي نيست كه بتوانند تفسير روشني از آن داشته باشند، ناچار بايد تجرد نفس را براي ايشان با برهان اثبات كرد.

7. دلايل تجرد نفس بر چند دسته‌اند:

الف) دلايلي كه مبتني بر دستاوردهاي علوم تجربي است. اين‌گونه مقدمات بايد براي اكثر افراد به‌وسيلهٔ نقل ثابت شود؛

ب‌) دلايلي كه مبتني بر دستاوردهاي علوم تجربي است؛

ج‌) دلايل فلسفي كه مستقيماً تجرد نفس را اثبات مي‌كند؛

د) دلايل فلسفي كه از راه تجرد كيفيات نفساني تجرد آن را اثبات مي‌كند.

8. ازجمله دلايلي كه مبتني بر مقدمات علمي است اين است:

همهٔ سلول‌هاي بدن در طول چند سال عوض مي‌شود و حتي سلول‌هاي مغز هم در اثر سوخت و ساز و جذب مواد غذایي جديد تغيير مي‌يابند، ولي نفس همواره وحدت شخصي ثابتي دارد كه دستخوش تبديل و تعويض و تعدد و تكثر نمي‌شود.

9. اگر انسان در شرايط مساعدي توجه خود را در نفس خويش متمركز كند، نفس خود را خواهد يافت در حالي كه بدن را نمي‌يابد، پس معلوم مي‌شود كه نفس غير از بدن است.

10. اساسي‌ترين خاصيت موجود جسماني، قسمت‌پذيري است و عدم وجود اين خاصيت در نفس، دليل جسماني نبودن آن است.

پرسش

1. مشائين چه انواعي را براي جوهر قائل شده‌اند؟

2. هريك از انواع جوهر را طبق نظر ايشان تعريف كنيد.

3. نظر اشراقيين در اين زمينه چيست؟

4. اشباح مجرده يا صور معلقه كدام‌اند؟

5. نظر باركلي را بيان و نقادي كنيد.

6. نظر هيوم را بيان و نقادي كنيد.

7. جوهر جسماني را اثبات كنيد.

8. چرا با وجود علم حضوري به نفس، تجرد آن براي همگان روشن نيست؟

9. ادلهٔ تجرد نفس بر چند دسته تقسيم مي‌شوند؟

10. سه دليل براي تجرد نفس بيان كنيد.

آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org