قال علي عليه‌السلام : إِنَّهُ لَيْسَ لِأَنْفُسِكُمْ ثَمَنٌ إِلَّا الْجَنَّةَ فَلَا تَبِيعُوهَا إِلَّا بِهَا؛ امير مومنان عليه‌السلام مي‌فرمايند: همانا براي شما بهايي جز بهشت نيست، پس به کمتر از آن نفروشيد. (نهج‌البلاغه، حکمت456)

 

درس پنجاه و دوم

 

قوه و فعل(1)

 

 

·   مقدمه

·   توضيحي پيرامون مفهوم قوه و فعل

·   تقسيم موجود به بالفعل و بالقوه

·   رابطهٔ قوه و فعل

 

 

 

 

مقدمه

انسان همواره شاهد تغيرات و دگرگوني‌هايي در اجسام و نفوسِ متعلق به ماده بوده و هست، به‌طوري كه مي‌توان ادعا كرد كه هيچ موجود مادي يا متعلق به ماده‌اي نيست كه دستخوش نوعي تغير و تحول قرار نگيرد و در جاي خودش ضرورت حركت جوهريه براي همهٔ ماديات با برهان ثابت خواهد شد كه مستلزم حركت تَبَعي اعراض آنها مي‌باشد.

از سوي ديگر، دامنهٔ تبدل موجودي به موجود ديگر به‌طوري كه هريك از آنها داراي ماهيت مستقلي باشد، به‌قدري وسيع است كه مي‌توان حدس زد كه هر موجود مادي قابل تبدل به موجود مادي ديگري است. ازاين‌رو از ديرزمان به وجود اصل واحدي براي جهان قائل شده‌اند كه با تحولاتي كه براي آن رخ مي‌دهد، تبديل به اشياء گوناگون مي‌گردد و بسياري از فلاسفه تنها اجسام فلكي را از اين قاعده استثنا كرده‌اند، و به ديگر سخن موضوع اين قاعدهٔ را اجسام عنصري دانسته‌اند.

ولي صرف‌نظر از بطلان فرضيهٔ افلاك تبديل‌ناپذير، احتمال اينكه نوعي موجود مادي در گوشه‌اي از جهان پهناور وجود داشته باشد كه قابل تبديل به موجود مادي ديگري نباشد را نمي‌توان با برهان عقلي نفي كرد، هر‌چند چنين احتمالي بسيار ضعيف و بعيد به‌نظر مي‌رسد، و مي‌دانيم كه نظريهٔ معروف در فيزيك جديد اين است كه ماده و انرژي و حتي انواع انرژي هم قابل تبديل به يكديگرند.

اما به‌‌رغم ­عموميت ­دگرگوني ­نسبت­ به ­همهٔ ماديات، و گستردگي­ دامنهٔ تغيرات، تجارب عملي ­­نشان مي‌دهد كه هرچيزي مستقيماً قابل تبديل به هرچيز ديگري نيست و حتي اگر

همهٔ موجودات مادي قابل تبديل به يكديگر باشند، اين كار مستقيماً و بي‌واسطه انجام نمي‌گيرد؛ مثلاً سنگ مستقيماً تبديل به گياه يا حيوان نمي‌شود و براي تبديل شدن به هريك از آنها بايد مراحلي را بگذراند و دگرگوني‌هايي را پيدا كند تا آمادهٔ تبديل به آن گردد.

از اينجا چنين انديشه‌اي براي فيلسوفان پيدا شده كه موجودي مي‌تواند تبديل به موجود ديگري شود كه «قوهٔ» وجود آن را داشته باشد، و بدين‌ترتيب، اصطلاح «بالقوه» و «بالفعل» در فلسفه پديد آمده و تغير به «خروج از قوه به فعل» تفسير شده است كه اگر دفعتاً و بدون فاصلهٔ زماني حاصل شود، «كون و فساد» و اگر تدريجاً و با فاصله زماني باشد، «حركت» ناميده مي‌شود.

توضيحي پيرامون مفهوم قوه و فعل

قوه كه در لغت به‌معناي نيرو و توان است، اصطلاحات متعددي در علوم دارد و در فلسفه به چند معنا به‌كار مي‌رود: معناي اول، قوهٔ فاعلي است كه منشأ صدور فعل مي‌باشد. به‌نظر مي‌رسد كه اين معنا، نخستين معنايي باشد كه مورد توجه فلاسفه قرار گرفته و تناسب آن با «فعل» روشن است. سپس چنين تصور شده كه همان‌گونه كه فاعل قبل از انجام كار توانايي بر انجام آن را دارد، ماده هم بايد قبلاً توانايي و آمادگي پذيرش و انفعال را داشته باشد و بدين‌ترتيب، معناي دومي براي قوه پديده آمده كه مي‌توان آن را «قوهٔ انفعالي» ناميد و در اين مبحث، همين معنا منظور است.

معناي سوم قوه، مقاومت در برابر عامل خارجي است، مانند مقاوم بودن بدن در برابر مرض، و در مقابل آن «لاقوه» به‌كار مي‌رود و آنها دو نوع از كيفيت استعدادي شمرده مي‌شوند.

بايد دانست كه مورد استعمال قوه در سخنان فلاسفه، اعم از استعداد است؛ زيرا واژهٔ قوه قابل اطلاق بر جوهر نيز هست، به‌خلاف استعداد كه نوعي عرض به‌شمار مي‌رود. اما قبلاً گفته شد كه قوهٔ جوهري (هيولاي اُولي) قابل اثبات نيست و استعداد هم از مفاهيم انتزاعي است نه مفاهيم ماهوي.

همچنين مفهوم قوهٔ انفعالي از مقايسهٔ دو موجود سابق و لاحق انتزاع مي‌شود، از اين نظر كه موجود سابق، فاقد موجود لاحق است و ممكن است واجد آن بشود و ازاين‌رو بايد دست‌كم جزئي از موجود سابق، باقي بماند و با موجود لاحق، نوعي تركيب و اتحاد پيدا كند، و در برابر آن، اصطلاح «فعليت» به‌كار مي‌رود كه از تحقق موجود لاحق انتزاع مي‌شود. بنابراين قوه و فعل، دو مفهوم انتزاعي هستند و هيچ‌كدام از آنها از مفاهيم ماهوي به‌شمار ‌نمي‌رود.

گاهي واژهٔ «بالفعل» در معناي وسيع‌تري به‌كار مي‌رود و شامل موجودي كه هيچ‌گونه سابقهٔ قوه‌اي نداشته هم مي‌شود، و طبق اين اصطلاح است كه مجردات تام، موجودات بالفعل ناميده مي‌شوند.

يادآور مي‌شويم كه در بعضي از سخنان فلاسفه، وجود امر مشترك بين موجود بالقوه و موجود بالفعل رعايت نگرديده و مثلاً اجزاء سابق زمان و حركت، نسبت به اجزاء لاحق آنها بالقوه ناميده شده است و به‌نظر مي‌رسد كه اين تعبيرات خالي از مسامحه نباشد.

تقسيم موجود به بالفعل و بالقوه

اگر واژهٔ «بالفعل» را به‌معناي عامش در نظر بگيريم كه شامل مجردات هم بشود، مي‌توان تقسيم اولي ديگري براي موجود در نظر گرفت و آن را به موجود بالفعل و موجود بالقوه قسمت كرد، كه موجود بالقوه در ماديات يافت مي‌شود و موجود بالفعل مجردات و حيثيت فعليت ماديات را دربرمي‌گيرد. ولي بايد توجه داشت كه اين تقسيم از جهتي شبيه تقسيم موجود به علت و معلول، يا تقسيم آن به خارجي و ذهني است، نه از قبيل تقسيم موجود به مجرد و مادي.

توضيح آنكه گاهي تقسيم بااضافهٔ كردن دو يا چندمفهوم نفسي (غيرنسبي) به مقسم انجام مي‌گيرد و در نتيجه، تداخلي در اقسام پديد نمي‌آيد، چنان‌كه در تقسيم ­موجود به مجرد و مادي چنين است، يعني موجود مادي را نمي‌توان به هيچ لحاظي مجرد دانست و موجود مجرد را هم نمي‌توان مادي قلمداد كرد. گاهي تقسيم به‌لحاظ مفاهيم نسبي و

اضافي انجام مي‌گيرد و ازاين‌رو ممكن است بعضي از اقسام از يك نظر داخل در قسم ديگري شوند، چنان‌كه تقسيم موجود به علت و معلول چنين است، يعني مي‌توان موجودي را نسبت به چيزي علت، و نسبت به چيز ديگري معلول دانست، و همچنين مفهوم ذهني كه در مقايسه با محكي خارجي، «موجود ذهني» ناميده مي‌شود، و به لحاظ وجودش در ظرف ذهن، «موجود خارجي» به‌حساب مي‌آيد.

تقسيم موجود به بالفعل و بالقوه هم از همين قبيل است؛ زيرا موجود بالقوه نسبت به فعليتي كه مي‌تواند واجد آن شود، «بالقوّه» ناميده مي‌شود، هر‌چند به لحاظ فعليتي كه هم‌اكنون دارد، موجودي بالفعل خواهد بود. پس حيثيت قوه و فعل از قبيل حيثيات عيني نيست و مفاهيم آنها از قبيل مفاهيم نفسي به‌شمار نمي‌رود، بلكه آنها مفاهيمي اضافي و نسبي و حاكي از حيثيت‌هاي عقلي و مقايسه‌‌اي هستند. اين نكتهٔ مهمي است كه در نقد برهان ارسطوئيان براي اثبات هيولي به آن اشاره كرديم.

مطلب ديگر آنكه ميان تقسيم موجود به علت و معلول، و تقسيم آن به خارجي و ذهني نيز فرقي وجود دارد؛ زيرا در تقسيم به علت و معلول مي‌توان علتي را در نظر گرفت كه هيچ‌گونه معلوليتي ندارد، مانند ذات مقدس الهي، و مي‌توان معلولي را در نظر گرفت كه هيچ‌گونه عليتي نداشته باشد. اما ساير موجودات از جهتي علت، و از جهت ديگري معلول خواهند بود. به‌خلاف تقسيم موجود به خارجي و ذهني؛ زيرا هيچ موجودي را نمي‌توان يافت كه هيچ‌گونه خارجيتي نداشته باشد، بلكه هر موجود ذهني صرف‌نظر از حاكي بودن آن از شئ ديگر، موجودي خارجي است.

اكنون اين سؤال مطرح مي‌شود كه تقسيم موجود به بالفعل و بالقوه از كدام‌يك از اين دو قسم است؟

پاسخ اين است كه ارسطوئيان اين تقسيم را از قبيل تقسيم به علت و معلول انگاشته‌اند، و مجردات تام را فعليت بدون قوه، و هيولاي اُولي را قوهٔ بدون فعليت قلمداد كرده‌اند و اجسام را داراي­ دو حيثيت قوه ­و فعل دانسته‌اند. اما كساني ­كه ­هيولاي­فاقد فعليت را

نمي‌پذيرند، هر موجود بالقوه‌اي را از يك نظر موجود بالفعل مي‌دانند، چنان‌كه مقتضاي قاعدهٔ «مساوق بودن فعليت با وجود» همين است. بنابراين تقسيم موجود به بالفعل و بالقوه كاملاً شبيه تقسيم آن به خارجي و ذهني خواهد بود.

رابطهٔ بين قوه و فعل

چنان‌كه دانستيم مفهوم قوه و فعل از مفاهيم انتزاعي است و جز منشأ انتزاعشان مابازاء عيني ديگري ندارند. پس رابطهٔ بين قوه و فعل، در واقع رابطه‌اي است بين دو وجودي كه منشأ انتزاع اين مفاهيم به‌شمار مي‌روند. به ديگر سخن بايد رابطه را ميان موجود بالقوه و موجود بالفعل در نظر گرفت. اين رابطه به يكي از دو صورت تحقق مي‌يابد: اول آنكه موجود بالقوه به‌طور كامل در ضمن موجود بالفعل باقي بماند، كه در اين صورت موجود بالفعل كامل‌تر از آن خواهد بود، چنان‌كه گياه كامل‌تر از خاكي است كه از آن به‌وجود آمده است. دوم آنكه تنها جزئي از موجود بالقوه در ضمن موجود بالفعل باقي بماند، كه در اين صورت ممكن است جزئي جانشين جزء نابود شده گردد كه از نظر مرتبهٔ وجودي مساوي با آن يا كامل‌تر يا ناقص‌تر از آن باشد و در نتيجه موجود بالفعل در بعضي از تغيرات، ناقص‌تر از موجود بالفعل و يا مساوي با آن باشد.

اما با نظر دقيق‌تري مي‌توان گفت كه موجود بالقوه، در واقع همان جزئي است كه باقي مي‌ماند و ازاين‌رو موجود بالفعل هميشه كامل‌تر از همان جزئي است كه موجود بالقوهٔ واقعي مي‌باشد، يا مساوي با آن است.

بعضي تصور كرده‌اند كه هميشه موجود بالقوه ناقص‌تر از موجود بالفعل   است؛ زيرا حيثيت قوه، حيثيت فقدان و ناداري است و حيثيت فعليت،  حيثيت وجدان و دارايي، و هنگامي كه موجود بالقوه تبديل به موجود  بالفعل مي‌شود، داراي امر وجودي‌اي مي‌شود كه قبلاً فاقد آن بوده است.   بر همين اساس، حركت متشابه و نزولي را انكار كرده‌اند. از سوي ديگر، بازگشت فعليت به قوه را محال دانسته‌اند؛ زيرا بازگشت، نوعي تغير است و

هر تغير، تبديل قوهٔ سابق به فعليت لاحق است نه برعكس، و نتيجه گرفته‌اند كه اگر روحي همهٔ كمالات خودش را كسب كند، به‌گونه‌اي كه ديگر نسبت به هيچ كمالي بالقوه نباشد، از بدن مفارقت مي‌كند و به اصطلاح، موت طبيعي روي مي‌دهد و هرگز بازگشت به بدن نخواهد كرد، زيرا بازگشت چنين روحي به بدن، بازگشت فعليت به قوه است.

اما با توجه به توضيحي كه دربارهٔ رابطهٔ موجود بالقوه با موجود بالفعل داده شد، روشن گرديد كه حيثيت قوه و فعل، دو حيثيت عيني نيستند كه مقايسه‌اي بين آنها انجام گيرد، و اما موجود بالفعل، يعني مجموع آنچه از موجود سابق باقي مانده به علاوهٔ فعليتي كه جديداً حاصل شده است، كامل‌تر از همان جزء باقي‌مانده خواهد بود، ولي ضرورتي ندارد كه هميشه مجموع موجود بالفعل، كامل‌تر از مجموع موجود بالقوه باشد. چنان‌كه نمي‌توان هيچ‌يك از آب و بخار را كامل‌تر از ديگري دانست با اينكه متناوباً تبديل به يكديگر مي‌شوند.

اما بحث دربارهٔ حركت متشابه و حركت نزولي در جاي خودش خواهد آمد.(1) و اما بازگشت روح به بدن، ربطي به بازگشت فعليت به قوه ندارد؛ زيرا قوه، تقدم زماني بر فعليت دارد و با گذشت زمان مي‌گذرد و امكان بازگشت ندارد. خواه وجود گذشته كامل‌تر از وجود بعدي باشد يا ناقص‌تر و يا مساوي با آن، در واقع، بدن است كه قوهٔ پذيرش مجدد روح را دارا مي‌شود و با تعلق گرفتن آن، فعليت جديدي مي‌يابد.

در حقيقت، اين اشتباه از آنجا نشئت گرفته است كه حيثيت قوه را ماهيت يا مرتبهٔ وجودي موجود سابق پنداشته‌اند و ازاين‌رو گمان كرده‌اند كه اگر مرتبهٔ وجودي موجود لاحق، همان مرتبهٔ سابق باشد، بازگشت فعليت به قوه، و اگر ضعيف‌تر از آن باشد، بازگشت به قوهٔ قوه خواهد بود؛ در صورتي كه منشأ انتزاع قوه، شخص وجود سابق است (و نه نوع يا مرتبهٔ وجود آن) و شخص موجود سابق، با گذشت زمان مي‌گذرد و به هيچ وجه امكان بازگشت ندارد، و منشأ انتزاع فعليت، شخص موجود لاحق است، خواه از نظر مرتبهٔ وجودي و ماهيت نوعيه، مساوي و مماثل با موجود سابق باشد، و خواه كامل‌تر و يا ناقص‌تر از آن.


1. ر.ك: درس پنجاه و هفتم.

خلاصه

1. علاوه بر تغيراتي كه در موجودات مادي مشاهده مي‌شود، تغير دائمي و دروني در همهٔ اجسام با براهين حركت جوهريه اثبات مي‌شود، بنابراين هيچ موجود جسماني بدون تغير نخواهد بود.

2. ادعاي اينكه هر موجود مادي (هر‌چند با چندين واسطه) قابل تبديل به هر موجود مادي ديگري است، ادعاي گزافي نيست، گرچه احتمال وجود نوعي از موجود مادي كه قابل تبديل نباشد را نمي‌توان با برهان عقلي نفي كرد.

3. تبديل بسياري از موجودات، با وساطت چندين پديده و بعد از گذراندن مراحل متعددي صورت مي‌گيرد، ازاين‌رو فلاسفه موجودي را قابل تبديل به موجود ديگري مي‌دانند كه قوهٔ آن را داشته باشد.

4. واژهٔ «قوه» در فلسفه به سه معنا به‌كار مي‌رود:

الف) قوهٔ فاعلي كه منشأ صدور فعل است؛

ب‌) قوهٔ انفعالي كه ملاك پذيرش فعليت جديد است، و در اين مبحث همين معنا اراده مي‌شود؛

ج‌) قوه به‌معناي مقاومت كه در برابر «لاقوه» به‌كار مي‌رود و هركدام از آنها نوعي از كيفيت استعدادي شمرده مي‌شود.

5. مورد استعمال قوه در سخنان فلاسفه، اعم از مورد استعداد است؛ زيرا قوه برخلاف استعداد، بر جوهر هم اطلاق مي‌شود.

6. قوهٔ انفعالي از مقايسهٔ دو وجود سابق و لاحق انتزاع مي‌شود، از اين نظر كه وجود سابق مي‌تواند واجد وجود لاحق شود. ازاين‌رو بقاء دست‌كم جزئي از موجود سابق لازم است.

7. گاهي واژهٔ «بالفعل» در معناي وسيع‌تري به‌كار مي‌رود و شامل موجودي كه سابقهٔ قوه‌اي ندارد هم مي‌شود.

8. با توجه به اين معناي «بالفعل» مي‌توان مطلق موجود را به بالفعل و بالقوه تقسيم كرد؛ تقسيمي كه به‌لحاظ مفاهيم اضافي حاصل مي‌شود و نظير تقسيم موجود به خارجي و ذهني است. ازاين‌رو هر موجود بالقوه‌اي از يك نظر بالفعل خواهد بود.

9. در صورتي كه كل موجود بالقوه در ضمن موجود بالفعل باقي باشد، موجود بالفعل كامل‌تر از موجود بالقوه مي‌باشد، ولي اگر تنها جزئي از آن باقي بماند، ممكن است مجموع موجود بالفعل ناقص‌تر از موجود بالقوه و يا مساوي با آن باشد. مگر اينكه موجود بالفعل را با همان جزء باقي‌مانده از موجود بالقوه مقايسه كنيم كه در اين صورت هميشه كامل‌تر يا مساوي با آن خواهد بود.

10. بازگشت روح به بدن، ربطي به بازگشت فعليت به قوه ندارد، و در واقع بدن قوهٔ پذيرش مجدد روح را دارد و زنده شدن آن، خروج از قوه به فعليت است.

پرسش

1. آيا موجود مادي‌اي هست كه دستخوش تغير و تحول قرار نگيرد؟

2. آيا هيچ موجود مادي هست كه قابل تبدل به موجود مادي ديگري نباشد؟

3. مفهوم قوه و فعل از كجا در فلسفه وارد شده است؟

4. اصطلاحات قوه و فعل را بيان، و اصطلاح منظور در اين مبحث را تعيين كنيد.

5. مفهوم قوهٔ انفعالي چگونه انتزاع مي‌شود؟

6. به چه معنا مي‌توان موجودات را به بالفعل و بالقوه تقسيم كرد؟

7. اين تقسيم نظير كدام‌يك از تقسيمات اوليهٔ موجود است؟

8. آيا ممكن است كه موجود بالفعل ناقص‌تر از موجود بالقوه يا مساوي با آن باشد؟ در صورت امكان، مورد آن را تعيين كنيد.

9. آيا بازگشت فعليت به قوه، ممكن است؟ چرا؟

10. بازگشت روح به بدن را چگونه مي‌توان توجيه كرد؟

آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org