قال علي عليه‌السلام : إِنَّهُ لَيْسَ لِأَنْفُسِكُمْ ثَمَنٌ إِلَّا الْجَنَّةَ فَلَا تَبِيعُوهَا إِلَّا بِهَا؛ امير مومنان عليه‌السلام مي‌فرمايند: همانا براي شما بهايي جز بهشت نيست، پس به کمتر از آن نفروشيد. (نهج‌البلاغه، حکمت456)

 

درس پنجاه و پنجم

 

حركت

 

 

·   مفهوم حركت

·   وجود حركت

·   شبهات منكرين وجود حركت و حل آنها

 

 

 

 

مفهوم حركت

در خلال بحث‌هاي گذشته، مفهوم حركت نيز روشن گرديد و تعريف ساده‌اي براي آن به‌دست آمد كه عبارت است از «تغير تدريجي». تعريف‌هاي ديگري نيز براي حركت شده كه در ضمن بحث‌هاي گذشته به برخي از آنها اشاره كرده‌ايم، ازجمله «خروج تدريجي شي‌ء از قوه به فعل» و ديگري تعريف منقول از ارسطو يعني «كمال اول براي موجود بالقوه، از آن جهت كه بالقوه است» مي‌باشد كه در درس چهلم به آن اشاره شد و منظور وي اين است: موجودي كه قوه و استعداد براي كمالي را دارد و هم‌اكنون فاقد آن است، در شرايط خاصي به‌سوي آن سير مي‌كند و اين سير، مقدمه‌اي براي رسيدن به كمال مطلوب است. اضافه كردن قيد حيثيت (از آن جهت كه بالقوه است) براي احتراز از صورت نوعيهٔ موجود متحرك است؛ زيرا هر موجود بالقوه‌اي خواه‌ناخواه صورت نوعيه‌اي دارد كه كمال اول براي آن به‌شمار مي‌رود، اما اين كمال اول از جهت فعليت داشتن آن است، نه از جهت بالقوه بودنش، و ربطي به حركت ندارد. اما كمال بودن حركت براي جسم، به‌لحاظ بالقوه بودن آن است و اول بودنش از نظر مقدميتِ آن براي وصول به غايت مي‌باشد.

اما تعريف ­اول­ از نظر قلت الفاظ و وضوح مفاهيم ­بر ديگر تعريف‌ها رجحان­ دارد، هر‌چند هيچ‌كدام را به اصطلاح منطقي نمي‌توان «حد تام» دانست؛ زيرا حد تام مخصوص ماهياتي است كه داراي جنس وفصل باشند، ولي مفهوم حركت ازمعقولات ­ثانيهٔ فلسفي­ است كه از نحوهٔ وجود متحرك انتزاع مي‌شود و درخارج، جوهر يا عرضي به‌نام حركت نداريم، بلكه حركت عبارت است از تدريجي بودن وجود جوهر يا عرض و سيلان آن در

امتداد زمان. حتي برحسب نظر شيخ اشراق كه حركت را از مقولات عَرضي به‌شمار آورده است نيز نمي‌توان حد تامي براي آن در نظر گرفت، زيرا مقوله، جنس عالي است و ديگر جنس و فصلي ندارد.

نكتهٔ ديگري كه بايد يادآور شويم اين است كه تغيرات دفعي، از دو وجود يا دست‌كم از وجود و عدم شيء واحدي انتزاع مي‌شوند، اما حركت، از يك وجود و گستردگي آن در ظرف زمان انتزاع مي‌گردد و تعدد متغير و متغيراليه، به‌لحاظ اجزاء بالقوهٔ آن است كه دائماً موجود و معدوم مي‌شوند، ولي هيچ‌كدام وجود بالفعلي ندارند. به ديگر سخن حركت، مجموعه‌اي از موجودات نيست كه پي‌در‌پي به‌وجود بيايند، بلكه از امتداد وجود واحدي انتزاع مي‌شود و مي‌توان آن را تا بي‌نهايت تقسيم كرد، اما تقسيم خارجي آن مستلزم پديد آمدن سكون و از بين رفتن وحدت آن است.

وجود حركت

در درس پنجاه و يكم اشاره كرديم كه گروهي از فلاسفهٔ يونان باستان مانند پارمنيدس و زنون الئايي، تغير تدريجي و حركت را انكار كرده‌اند. اين سخن در آغاز عجيب به‌نظر مي‌رسد و فوراً اين سؤال را در ذهن خواننده و شنونده پديد مي‌آورد كه مگر ايشان اين همه حركات مختلف را نمي‌ديده‌اند؟! و مگر خود ايشان در روي زمين حركت نمي‌كرده‌اند؟! اما با دقت در سخنان ايشان روشن مي‌شود كه مطلب به اين سادگي نيست و حتي بازگشت سخن بعضي از كساني كه قائل به حركت بوده‌اند و سرسختانه از آن دفاع كرده‌اند (مانند بعضي از سخنان ماركسيست‌ها) نيز به قول الئاييان است!

راز مطلب ­اين است كه ­ايشان تغيراتي كه به‌نام حركت ناميده مي‌شود را مجموعه‌اي از تغيرات ­دفعي ­پي‌در‌پي، تلقي مي‌كرده‌اند و مثلاً حركت جسم از نقطه‌اي­ به ­نقطهٔ ديگر را قرار گرفتن پي‌در‌پي آن­ در نقاط ­­متوسط­ بين ­دو نقطهٔ مفروض­ مي‌‌انگاشته‌‌اند. به­ديگر­ سخن حركت را به‌عنوان يك امر تدريجي پيوسته نمي‌پذيرفته‌اند و آن را مجموعه‌اي از سكونات

پي‌در‌پي مي‌پنداشته‌اند. ازاين‌رو اگر كسان ديگري هم براي حركت اجزاء بالفعلي قائل باشند، در واقع به صف منكرين حركت پيوسته‌اند.

ولي حقيقت اين است كه وجود حركت به‌عنوان امر تدريجي واحد قابل انكار نيست، و حتي بعضي از مصاديق آن (مانند تغير تدريجي كيفيات نفساني) را مي‌توان با علم حضوري خطاناپذير درك كرد. منشأ اشتباه الئاييان، شبهاتي در برابر وجدان و بداهت بوده است كه با حل آنها جاي ترديدي باقي نمي‌ماند.

شبهات منكرين وجود حركت و حل آنها

كساني كه وجود خارجي حركت را انكار كرده و آن را مفهومي ذهني و حاكي از توالي سكونات انگاشته‌اند، به شبهاتي تمسك كرده‌اند كه مهم‌ترين آنها اين دو شبهه است:

1. اگر حركت به‌عنوان امر ممتد واحدي در خارج وجود داشته باشد، بايد بتوان براي آن اجزائي در نظر گرفت، و هريك از اجزاء آن چون داراي امتداد مي‌باشد، به نوبهٔ خود قابل قسمت به اجزاء ديگري خواهد بود، و اين تقسيمات تا بي‌نهايت ادامه خواهد يافت، و لازمه‌اش اين است كه حركت متناهي، نامتناهي باشد.

ارسطو از اين شبهه به اين صورت پاسخ داده است كه حركت اجزاء بالفعلي ندارد تا آنها متناهي يا نامتناهي باشند، بلكه مي‌توان مثلاً آن را به دو بخش تقسيم كرد كه در اين صورت دو حركت وجود خواهد داشت نه يك حركت، و همچنين هر بخشي از آن را مي‌توان به دو يا چند بخش ديگر قسمت كرد و از هر تقسيمي كه در خارج انجام پذيرد، تعدادي از موجودات بالفعل پديد خواهد آمد و اين تقسيمات تا بي‌نهايت قابل ادامه مي‌باشد. پس خود حركت مفروض، متناهي، و اجزاء بالقوهٔ آن، نامتناهي است. ميان اين دو قضيه تناقضي وجود ندارد؛ زيرا يكي از شرايطِ تناقض، وحدت قوه و فعل است كه در اينجا منتفي است؛ چون تناهي، صفت كل حركت، و عدم تناهي، صفت اجزاء بالقوهٔ آن است.

اما بهتر اين است كه از استدلال‌كننده سؤال شود كه منظور شما از نامتناهي بودن حركت متناهي چيست؟ اگر منظور، نامتناهي بودن عدد اجزاء آن باشد، چنين عددي بالفعل در هيچ حركتي وجود ندارد و پيدايش هر عدد متناهي يا نامتناهي در حركت، در گرو تقسيم خارجي آن است و در آن صورت، ديگر حركت واحدي وجود نخواهد داشت. چنان‌كه هرچيزي كه قابل قسمت به دو نيمه باشد، فعلاً واحد است، اما هر وقت تقسيم شد، دو واحد خواهد بود، ولي لازمهٔ قابليت قسمت اين نيست كه هم يك باشد و هم دو!

اما اگر مقصود اين باشد كه لازمهٔ قسمت‌پذيري حركت تا بي‌نهايت اين است كه مقدار و كميت متصلش (و نه عدد آن) از طرفي متناهي و از طرف ديگر نامتناهي باشد، زيرا هر جزئي از اجزاء نامتناهي آن، مقداري خواهد داشت و مجموع مقادير آنها نامتناهي خواهد بود، پاسخ اين اشكال آن است كه هر‌چند هر امتدادي قابلِ قسمت به بي‌نهايت اجزاء مي‌باشد، اما مقدار امتداد هريك از اجزاء، كسري از همان مقدار كل خواهد بود. پس مقدار مجموعهٔ كسرهاي نامتناهي از حركت هم همان مقدار متناهي خود حركت مي‌باشد(1=  × /1).

لازم به تذكر است كه اين شبهه اختصاص به حركت ندارد و دربارهٔ همهٔ امتدادها مانند خط و زمان هم جاري است. ازاين‌رو صاحبان اين شبهه هر خط محدودي را نيز مركب از تعداد محدودي نقطهٔ بي‌امتداد، و هر قطعهٔ محدودي از زمان را مركب از تعداد معيّني «آن» دانسته‌اند و معتقد شده‌اند كه در عين حالي كه نقطه امتدادي ندارد، از مجموع چندين نقطه، خطي به‌وجود مي‌آيد، و با اينكه «آن» طول و امتدادي ندارد، از مجموع چندين آن، قطعه‌اي از زمان تحقق مي‌يابد و همچنين از مجموعه‌اي از سكونات، حركتي پديد مي‌آيد. در واقع، آنچه وجود خارجي دارد، نقاط و آنات و سكونات است، و خط و زمان و حركت مفاهيمي است كه از مجموعهٔ آنها انتزاع مي‌شود.

به تعبير ديگر ايشان از قائلين به «جزء لايتجزي» هستند؛ يعني هر امتدادي را قابل قسمت به­اجزاءمحدودي مي‌دانندو معتقدند كه آخرين تقسيم به جزئي منتهي مي‌شود

كه ديگر قابل تقسيم نيست، و اين مسئله‌اي است كه فلاسفه دربارهٔ آن بسيار سخن گفته‌اند و دلايل متعددي بر ابطال «جزء لايتجزي» اقامه نموده‌اند كه در اينجا مجال بررسي آنها نيست؛

2. شبههٔ ديگر اين است: هنگامي كه مثلاً جسمي از نقطهٔ (الف) به‌سوي نقطهٔ (ج) حركت مي‌كند، در «آنِ» اول در نقطهٔ (الف) و در «آنِ» سوم در نقطهٔ (ج) قرار دارد و ناچار بايد در «آنِ» دوم از نقطهٔ (ب) كه در وسط آنها قرار دارد بگذرد وگرنه حركتي صورت نمي‌گيرد. اكنون اگر فرض كنيم كه جسم مزبور در آنِ دوم در نقطهٔ (ب) قرار گرفته است، لازمه‌اش اين است كه حركت آن، مجموعه‌اي از سه سكون باشد، زيرا سكون چيزي جز قرار گرفتن جسم در مكاني نيست، و اگر در آن قرار نگرفته باشد، لازمه‌اش اين است كه حركتي انجام نگرفته، زيرا حركت آن بدون گذر از نقطهٔ دوم امكان ندارد. پس لازمهٔ حركت اجتماع نقيضين (بودن و نبودن در نقطهٔ وسط) است.

جواب اين است كه در اين مثال سه امتدادِ منطبق بر يكديگر فرض شده است: زمان و مكان و حركت. حال اگر براي هريك از آنها سه جزءِ باامتداد در نظر بگيريم، مي‌توان گفت كه در جزء اول زمان، جسم متحرك در جزء اول مكان بوده و اولين جزء حركتش بر آنها انطباق يافته است و همچنين جزء دوم و سوم آنها. ولي معناي وقوع هريك از اجزاء حركت در اجزاء همتاي آن از زمان و مكان، سكون جسم نيست. اما اگر نقطه و آن را به‌معناي حقيقي گرفتيم كه فاقد امتداد مي‌باشد، بايد گفت كه در زمان و مكان، «آن» و نقطهٔ بالفعلي وجود ندارد و فرض نقطهٔ بالفعل در خط، به‌معناي تقسيم شدن آن به دو پاره‌خط است كه نقطهٔ مزبور پايان يكي و آغاز ديگري به‌شمار مي‌رود. همچنين فرض «آن» در زمان، و فرض سكون در حركت. معناي بودن جسم در «آن» معيّني در نقطه‌اي از مكان، اين است كه اگر امتدادهاي زمان و مكان و حركت قطع شود، مقاطع آنها بر يكديگر منطبق مي‌گردد و لازمهٔ آن، وجود سكون در ميان حركت نيست چنان‌كه مستلزم وجود نقطه در خط يا وجود «آن» در زمان نمي‌باشد.

در واقع، منشأ اين شبهه آن است كه از يك سوي، بودن را مساوي با ثبات و سكون و استقرار دانسته‌اند و از سوي ديگر، زمان را مركب از آنات، و خط را مركب از نقاط فرض كرده‌اند و كوشيده‌اند از راه تطبيق امتداد حركت بر امتدادهاي زمان و مكان، آن را هم مركب از ذرات سكون معرفي نمايند. در صورتي كه بودن و هستي، اعم از هستي ثابت و هستي سيال است، و آن و نقطه، طرف امتدادهاي زمان و خط هستند و جزء آنها محسوب نمي‌شوند. همچنين سكون هم از پايان يافتن حركت پديد مي‌آيد، نه آنكه در ميان حركت واحد وجود داشته باشد و جزء آن به‌شمار آيد.

خلاصه

1. معروف‌ترين تعريف‌هاي حركت از اين قرار است:

الف) تغير تدريجي؛

ب) خروج تدريجي شي‌ء از قوه به فعل؛

ج) كمال اول براي موجود بالقوه، از آن جهت كه بالقوه است.

ولي تعريف اول ساده‌تر و روشن‌تر است.

2. حد تام منطقي براي حركت امكان ندارد؛ زيرا مفهوم آن از قبيل معقولات ثانيهٔ فلسفي است كه از سيلان وجود جوهر و عرض انتزاع مي‌شود، و به فرض اينكه حركت مقولهٔ خاصي باشد نيز حد تام نخواهد داشت؛ زيرا مقوله جنس عالي است و خودش جنس و فصلي ندارد.

3. حركت برخلاف تغيرات دفعي، از يك وجود انتزاع مي‌شود و تعدد متغير و متغيراليه، به لحاظ تعدد اجزاء بالقوهٔ آن است.

4. اِلئاييان حركت را به‌عنوان امر واحد ممتد انكار كرده و آن را مجموعه‌اي از سكونات پي‌درپي انگاشته‌اند.

5. وجود حركت، يقيني است و بعضي از مصاديق آن (حركت در كيف نفساني) با علم حضوري خطاناپذير درك مي‌شود.

6. نخستين دليل الئاييان اين است كه فرض وجود خارجي براي حركت، مستلزم تناقض و اتصاف آن به متناهي و نامتناهي است.

7. ارسطو جواب داده است كه تناهي، صفت خود حركت، و عدم تناهي، صفت اجزاء بالقوهٔ آن است، پس در تناقض مفروض، وحدت قوه و فعل وجود ندارد.

8. نامتناهي بودن ­حركت ­به ­دو صورت ­فرض مي‌شود: يكي نامتناهي بودن عدد اجزاء، و آن ­هنگامي ­است ­كه ­حركت عملاً به ­اجزاء نامتناهي ­تجزيه ­شود و در اين صورت، ديگر شي‌ء واحد متناهي وجود نخواهد داشت. ديگري ­نامتناهي بودن مقدار (كميت متصل) آن

است، از اين راه كه چون هريك از اجزاء نامتناهي آن مقداري دارد، ناچار مجموع مقادير آنها نامتناهي خواهد بود. ولي مقدار هر جزء، كسري از مقدار كل است و مجموع آنها مساوي با مقدار متناهي آن مي‌باشد.

9. اين شبهه در مورد ساير امتدادات نيز جاري است و ازاين‌رو صاحبان اين شبهه هر امتدادي را داراي اجزاء قسمت‌ناپذير محدودي دانسته‌اند، ولي جزء لايتجزي با دلايل متعددي ابطال شده است.

10. دليل ديگر اِلئاييان اين است كه حركت جسم از نقطه‌اي به نقطهٔ ديگر، مستلزم بودن آن در نقطه يا نقاط متوسط بين آنهاست و بودن آن در هر نقطه، به‌معناي سكون آن است، پس فرض حركت، مستلزم نفي آن است.

11. وقوع جزئي از حركت در جزئي از مسافت، به‌معناي سكون آن نيست. اما نقطه، جزئي از مسافت نيست و در ميان هيچ خطي وجود بالفعل ندارد، چنان‌كه «آن» نيز جزئي از زمان نيست. بنابراين معناي بودن شي‌ء متحرك در «آن» معيّني در نقطهٔ خاصي، جز اين نيست كه مقاطع سه‌گانهٔ حركت و زمان و مكان بر يكديگر منطبق مي‌شود، و اين مقاطع هنگامي تحقق بالفعل مي‌يابد كه امتدادهاي آنها قطع شود.

12. مبناي اين شبهه، مساوي شمردن، بودن با سكون، و مركب پنداشتن خط از نقاط، و زمان از آنات است و از تطبيق حركت بر آنها نتيجه گرفته شده كه حركت هم مركب از سكونات مي‌باشد. در صورتي كه بودن، اعم از بودن ثابت و بودن سيال است، و تجزيهٔ خط و زمان هم منتهي به نقطه و آن نمي‌شود.

پرسش

1. تعاريف حركت را بيان كنيد و بهترين آنها را معرفي نموده، وجه برتري آن را توضيح دهيد.

2. تعدد متغير و متغيراليه در حركت به چه لحاظي است؟

3. كدام حركت را مي‌توان با علم حضوري دريافت؟

4. دليل اول اِلئاييان براي نفي حركت را بيان كنيد.

5. ارسطو چگونه اين شبهه را حل كرده است؟

6. بهترين جواب از اين شبهه چيست؟

7. الئاييان در ساير امتدادات چه مي‌گويند؟

8. دومين دليل ايشان براي نفي حركت را بيان كنيد.

9. جواب اين شبهه چيست؟

10. منشأ اين شبهه و نكتهٔ اصلي حل آن را توضيح دهيد.

آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org