قال علي عليه‌السلام : إِنَّهُ لَيْسَ لِأَنْفُسِكُمْ ثَمَنٌ إِلَّا الْجَنَّةَ فَلَا تَبِيعُوهَا إِلَّا بِهَا؛ امير مومنان عليه‌السلام مي‌فرمايند: همانا براي شما بهايي جز بهشت نيست، پس به کمتر از آن نفروشيد. (نهج‌البلاغه، حکمت456)

 

درس پنجاه و ششم

 

ويژگي‌هاي حركت

 

 

·   مقومات حركت

·   مشخصات حركت

·   لوازم حركت

 

 

 

 

مقومات حركت

با دقت در مطالبي كه دربارهٔ حركت گفته شد، روشن مي‌شود كه تحقق حركت منوط به سه چيز است كه مي‌توان آنها را «مقومات حركت» ناميد، و آنها عبارت‌اند از:

1. واحد بودن منشأ انتزاع حركت؛ زيرا حركت برخلاف ساير اقسام تغير، تنها از يك وجود انتزاع مي‌گردد و ازاين‌رو هر حركتي امر واحدي است كه اجزاء بالفعلي در آن يافت نمي‌شود؛

2. سيلان و امتداد آن در گسترهٔ زمان؛ زيرا امر تدريجي بدون انطباق بر زمان تحقق نمي‌يابد و ازاين‌رو حركت از امور دفعي و موجودات ثابتي كه خارج از ظرف زمان است انتزاع نمي‌گردد و به آنها نسبت داده نمي‌شود؛

3. انقسام آن تا بي‌نهايت؛ همان‌گونه كه هر امتدادي قابل قسمت تا بي‌نهايت مي‌باشد، حركت نيز چنين است و هريك از اجزاء بالقوهٔ آن، نسبت به جزء بالقوهٔ بعدي، «متغير» و جزء بعدي نسبت به جزء قبلي، «متغيراليه» به‌شمار مي‌رود.

مشخصات حركت

علاوه بر امور سه‌گانهٔ فوق كه از تأمل در ذات حركت به‌دست مي‌آيد و براي هر حركتي ضرورت دارد، امور ديگري نيز هست كه مي‌توان آنها را «مشخصات حركت» ناميد و با توجه به اختلاف آنها مي‌توان انواع خاصي را براي حركت در نظر گرفت و مهم‌ترين آنها از اين قرار است:

1. بستر حركت

ممكن است موجودي داراي حيثيات متعدد قابل تغيري باشد، مثلاً ممكن است سيبي از درخت سقوط كند و حركت مكاني در آن پديد آيد، چنان‌كه ممكن است رنگ آن تدريجاً تغيير يابد يا به دور خودش بچرخد. اما هركدام از اين حركات بستر خاصي دارد كه آن را از ديگر حركات متمايز مي‌سازد، مثلاً بستر حركت سيب از درخت به روي زمين، مكان است و حركت آن، حركت مكاني يا انتقالي يا حركت در مقولهٔ «اَين» مي‌باشد، و بستر تغير تدريجي رنگ آن، رنگ است و اين حركت در مقولهٔ «كيف» به‌شمار مي‌رود، و بستر چرخش آن به دور خودش، وضع است و اين حركت در مقولهٔ «وضع» محسوب مي‌شود.

2. مدار حركت

ممكن است حركت شي‌ء در بستر واحد به شكل‌هاي گوناگوني انجام گيرد، مثلاً حركت مكاني و انتقالي يك ستاره ممكن است به شكل دايره يا به شكل بيضي انجام پذيرد، يا حركت توپ از يك نقطه به نقطهٔ ديگر، ممكن است در خط مستقيم يا در خط منحني واقع شود. ازاين‌رو مفهوم ديگري را بايد در نظر گرفت كه اخص از مفهوم قبلي باشد و مي‌توان آن را «مدار حركت» ناميد. ولي بايد توجه داشت كه واژهٔ «مدار» در اينجا معنايي وسيع‌تر از معناي لغوي (محل دور زدن) دارد، چنان‌كه واژهٔ «منحني» در بعضي از علوم رياضي، معنايي وسيع‌تر از معناي معروفش دارد و منحني نمايش تغيرات، ممكن است به‌صورت خط مستقيم باشد.

3. جهت حركت

حركت شي‌ء در مدار واحد نيز ممكن است به‌صورت‌هاي مختلفي انجام بگيرد، مثلاً حركت فرفره به دور خودش، در مدار دايرهٔ محيطش انجام مي‌گيرد، ولي ممكن است از راست به چپ يا از چپ به راست باشد. ازاين‌رو بايد مشخصهٔ ديگري را براي حركت در نظر گرفت و آن عبارت است از جهت حركت.

4. سرعت حركت

سرعت مفهومي است كه از نسبت بين زمان حركت و مسافت آن به‌دست مي‌آيد، مثلاً ممكن است جسمي فاصلهٔ مكاني معيّني را در يك دقيقه يا در دو دقيقه بپيمايد، و وجه امتياز اين دو حركت سرعت آنهاست.

5. شتاب

ممكن است سرعت حركتي تدريجاً افزايش يا كاهش يابد، چنان‌كه ممكن است سرعت آن ثابت بماند. در صورت اول، حركت «تندشونده يا داراي شتاب مثبت»، و در صورت دوم، «كندشونده يا داراي شتاب منفي»، و در صورت سوم «يك‌نواخت يا بي‌شتاب يا داراي شتاب صفر» ناميده مي‌شود.

6. فاعل حركت

ازجمله چيزهايي كه موجب تعدد نوع حركت مي‌شود، اختلاف نوع فاعل حركت است، مثلاً حركتي كه از فاعل ارادي سرمي‌زند، اختلاف نوعي با حركتي دارد كه از فاعل طبيعي پديد مي‌آيد، هر‌چند ظاهر آنها تفاوتي نداشته باشد. همچنين تعدد شخص فاعل موجب تعدد شخص حركت مي‌گردد، چنان‌كه تعدد نيروهايي كه متعاقباً از دو موتور هواپيما پديد مي‌آيد موجب تعدد حركت آن مي‌شود، هر‌چند دو حركت مزبور متصل و بدون فاصلهٔ زماني باشد و به‌نظر سطحي، حركت واحدي به‌شمار آيد.

لوازم حركت

فلاسفه شش چيز را از لوازم حركت شمرده‌اند: مبدأ، منتهي، زمان، مسافت، موضوع (متحرك)، فاعل (محرك).

1و2. مبدأ و منتهي

براي لزوم مبدأ و منتهي براي هر حركتي، به بعضي از تعريفات آن استناد شده است، مثلاً لازمهٔ «خروج تدريجي از قوه به فعل» اين است كه در آغاز، قوه‌اي وجود داشته باشد و در پايان حركت، فعليتي تحقق يابد. پس مي‌توان قوه و فعل را مبدأ و منتهاي حركت به‌شمار آورد.

ولي به‌نظر مي‌رسد كه حركت ذاتاً اقتضايي نسبت به مبدأ و منتهي ندارد و ازاين‌رو فرض حركتِ نامتناهي و بي‌آغاز و پايان، فرض نامعقولي نيست، چنان‌كه فلاسفهٔ پيشين حركت افلاك را ازلي و ابدي مي‌شمرده‌اند و ازاين‌رو براي تطبيق مبدأ و منتهي بر حركت آنها تكلفاتي انجام گرفته است. مي‌توان گفت كه مبدأ و منتهي ويژهٔ حركات محدود است و لازمهٔ محدوديت آنها مي‌باشد، نه لازمهٔ حركت بودن آنها. چنان‌كه هر امتداد محدودي داراي مبدأ و منتهايي است، و شايد منشأ معتبر دانستن مبدأ و منتهي براي حركت، اين است كه خواسته‌اند بدين‌وسيله جهت حركت را تعيين كنند.

به هر حال، نمي‌توان مبدأ و منتهي را از لوازم همهٔ حركات به‌شمار آورد.

لازم به تذكر است كه كساني كه مبدأ و منتهي را از لوازم حركت شمرده‌اند، آنها را داخل در متن حركت ندانسته‌اند؛ زيرا هر جزئي از حركت، امتدادي دارد و هرقدر كوچك فرض شود، قابل تجزيه خواهد بود و بار ديگر بايد براي آن، جزئي آغازين در نظر گرفت، و اگر جزئي از حركت، مبدأ يا منتهاي حركت ناميده شود، وصفي نسبي و اضافي براي آن خواهد بود.

اما قوه و فعل را مبدأ و منتهاي حركت شمردن، خالي از مسامحه نيست؛ زيرا عنوان‌هاي مبدأ و منتهي از «طرَف» حركت انتزاع مي‌شود و حكم نقطه را نسبت به خط و «آن» را نسبت به زمان دارد و حيثيتي عدمي به‌شمار ‌مي‌رود، به‌خلاف قوه و فعل و به‌ويژه فعليت كه نمي‌توان آنها را اموري عدمي انگاشت.

افزون­بر اين، ضرورت­ لحاظ­ قوه ­و فعل ­در حركت ثابت نيست و مي‌توان گفت كه براي

انتزاع مفهوم حركت، در نظر گرفتن چيزي جز تدريجي بودن وجودِ جوهر يا عرض لزومي ندارد. ازاين‌رو وجه امتياز ديگري براي نخستين تعريف حركت (تغير تدريجي) ثابت مي‌شود.

3. زمان

قبلاً اشاره شد كه تدريجي بودنِ امري بدون انطباقِ آن بر زمان امكان ندارد. ازاين‌رو امتداد منطبق بر زمان را از مقومات حركت به‌شمار آورديم. بلكه از اين نظر كه زمان و حركت از عوارضِ تحليليهٔ وجودهاي سيال هستند، مي‌توان آنها را دو رويهٔ يك سكه دانست.

4. مسافت

منظور فلاسفه از مسافت حركت، مقوله‌اي است كه حركت به آن نسبت داده مي‌شود، مانند نسبت حركت وضعي به مقولهٔ «وضع» و نسبت حركت انتقالي به مقولهٔ «اَين».

مسافت مانند كانالي است كه متحرك در آن جريان مي‌يابد و اگر فرض كنيم كه امتداد حركت قطع شود و سكوني در آن پديد آيد، مي‌توان گفت كه جسم مزبور در آن كانال قرار دارد. ازاين‌رو مسافت بر بستر حركت منطبق مي‌شود. اما ميان مسافت و بستر حركت مي‌توان فرق ظريفي قائل شد و آن اين است كه بستر حركت بر ماهيت نوعيه نيز اطلاق مي‌شود كه هر جزء بالقوه‌اي از حركت، فردي از آن به‌شمار مي‌رود، اما مسافت در اصطلاح معروف، بر جنس عالي و مقوله اطلاق مي‌شود و به‌منزلهٔ كانال وسيعي است كه كانال‌هاي جزئي را دربرمي‌گيرد.

توضيح آنكه: حركت چنان‌كه دانستيم از امتداد وجود جوهر يا عرض در گسترهٔ زمان انتزاع مي‌شود و ممكن است وجودي كه منشأ انتزاع حركت مي‌باشد، در جريان حركت تكامل يابد به‌گونه‌اي كه از بخشي از آن، ماهيت خاصي انتزاع شود و از بخش ديگر، ماهيتي ديگر؛ مثلاً اگر فرض كنيم كه رنگِ سيب تدريجاً از سبزي­ به ­سرخي­ تحول مي‌يابد، از بخشي ­از اين­ حركت، ماهيت­عرضي«سبزي» و از بخشي ديگر، ماهيت عرضي «سرخي»

انتزاع مي‌گردد كه دو نوع از «رنگ» شمرده مي‌شوند و رنگ، نوعي از «كيف محسوس» و كيف محسوس، نوعي از مقولهٔ «كيف» به‌شمار مي‌رود، و مسافت اين حركت، همان مقولهٔ كيف است. اما بستر حركت در مورد تحول فردي از يك ماهيت نوعيه به فرد ديگري هم اطلاق مي‌شود؛ مثلاً حركت يك‌نواخت جسمي از مكاني به مكان ديگر، مستلزم پديد آمدن انواعي از مقولهٔ «اَين» نيست، بلكه همواره فردي به فرد مشابه ديگري تبديل مي‌شود. با صرف‌نظر از مسامحه‌اي كه در تعبير «فرد» در مورد اجزاء بالقوهٔ حركت وجود دارد و همچنين مسامحه‌اي كه در اطلاق «مقوله» بر مفهوم انتزاعي «اَين» شده است.

به هر حال، فلاسفه با توجه به اينكه تحول نوعي به نوع ديگر را در جريان حركت جايز دانسته‌اند، «مقوله» را به‌عنوان كانال كلي براي حركت درنظر گرفته‌اند كه هيچ‌گاه حركت از محدودهٔ آن تجاوز نمي‌كند و آن را «مسافت» ناميده‌اند.

ناگفته نماند كه بعضي از فلاسفه اختلاف نوعي بين اجزاء بالقوهٔ حركت را جايز بلكه لازم دانسته‌اند. اما به‌نظر مي‌رسد كه اختلاف نوعي را تنها در مبدأ و منتهاي حركت مي‌توان در نظر گرفت؛ زيرا انتزاع چند ماهيت از اجزاء بالقوهٔ يك حركت، مستلزم اين است كه بتوان براي هريك مرز مشخصي را در نظر گرفت و اين نشانهٔ آن است كه حركت مفروض، در واقع تركيبي از چند حركت است، هر‌چند به‌نظر سطحي حركت واحدي تلقي مي‌شود؛ مثلاً هر‌چند تحول رنگ سيب از سبزي به زردي و از زردي به سرخي جريان واحدي به‌نظر مي‌رسد، اما اگر اين رنگ‌ها و احياناً رنگ‌هاي ديگري كه واسطهٔ بين آنهاست اختلاف نوعي داشته باشند، از مقاطع خاصي از اين حركت مفروض انتزاع مي‌شوند و فرض مقاطع متعدد، به‌منزلهٔ فرض پديد آمدن نقاط در خط، و مستلزم گسستگي و تعدد آن است، هر‌چند فاصلهٔ زماني بين مقاطع مفروض نباشد.

5. موضوع

يكي ديگر از چيزهايي را كه فلاسفه براي هر حركتي لازم دانسته‌اند‌، موضوع حركت يا

متحرك است. اما بايد دانست كه واژهٔ «موضوع» در علوم عقلي، اصطلاحات متعددي دارد كه معروف‌تر از همه، يكي اصطلاح منطقي است كه در برابر «محمول» به‌كار مي‌رود، و ديگري اصطلاح فلسفي است كه در مورد جوهر، از آن جهت كه محل عرض قرار مي‌گيرد استعمال مي‌شود.

اما اصطلاح اول، از معقولات ثانيهٔ منطقي است و بر جزء اول از هر قضيهٔ حمليه اطلاق مي‌شود و حتي مفهوم «اجتماع نقيضين» در اين قضيه: «اجتماع نقيضين محال است» موضوع آن به‌شمار مي‌رود، و روشن است كه موضوع به اين اصطلاح ربطي به محل بحث ندارد.

و اما اصطلاح دوم، مخصوص موضوعات اعراض است، و اگر حركت هم عرضي خارجي تلقي شود، آن‌چنان‌كه شيخ اشراق پنداشته است، نيازمند به چنين موضوعي خواهد بود. ولي دانستيم كه حركت از قبيل اعراض خارجيه نيست، بلكه از قبيل عوارض تحليليهٔ وجود سيال است. پس اثبات موضوع براي هر حركتي تنها به اصطلاح سومي صحيح است كه شامل منشأ انتزاع عوارض تحليليه بشود، و اما به اصطلاح معروف فلسفي، تنها در مورد حركات عرضي لازم است، آن هم از جهت عرض بودن نه از جهت حركت داشتن.

6. فاعل يا محرك

ششمين چيزي كه فلاسفه براي هرحركتي­لازم­دانسته‌اند،محرك يا فاعل حركت است. ولي بايددانست كه فاعل به‌معناي علت هستي‌بخش،اختصاصي به حركت ندارد و هر موجودمعلولي­نيازمندبه­علت­فاعلي­هستي‌بخش مي‌باشد.بلكه­اساساًحركت، مابازاءِ عيني خاصي وراي وجودجوهريا عرضي كه از آن انتزاع مي‌شود ندارد، و اين وجود جوهر يا عرض است كه احتياج به علت هستي‌بخش دارد و مفهوم حركت، از نحوهٔ وجود آن انتزاع مي‌گردد و جعل تأليفي به آن تعلق نمي‌گيرد. به ديگر سخن ايجاد جوهر يا

عرض سيال عيناً همان ايجاد حركت جوهري يا عرضي است. اما فاعل طبيعي كه ايجادكننده و هستي‌بخش نيست و به يك معنا از عللِ اِعدادي به‌شمار مي‌رود، مخصوص پديده‌هاي مادي است كه همگي آنها داراي نوعي تغير و تحول و حركت مي‌باشند، ولي چنين فاعلي را تنها براي حركات عَرضي مي‌توان در نظر گرفت و در جاي خودش بيان خواهد شد كه حركت جوهريه، نياز به چنين فاعلي ندارد.

خلاصه

1. مقومات حركت عبارت است از:

الف) وحدت منشأ انتزاع، و به تبع آن، وحدت خود حركت؛

ب) امتداد حركت در طول زمان؛

ج) قابليت قسمت آن تا بي‌نهايت.

2. بستر حركت مفهومي است كه قابل صدق بر همهٔ مقاطع مفروض آن است.

3. مدار حركت عبارت است از محدودهٔ معيّني كه حركت در آن انجام مي‌گيرد.

4. جهت حركت مفهومي است كه از كيفيت ترتب اجزاء بالقوهٔ آن بر يكديگر انتزاع مي‌شود، مانند اينكه از راست به چپ يا بالعكس باشد.

5. سرعت حركت از نسبت بين زمان و مسافت آن به‌دست مي‌آيد.

6. شتاب حركت عبارت است از افزايش يا كاهش تدريجي سرعت آن، و به لحاظ شتاب است كه حركت تقسيم به تندشونده و كندشونده و يك‌نواخت مي‌گردد.

7. از مشخصات حركت، نوع فاعل آن است، مانند حركت ارادي و طبيعي.

8. هر حركت محدودي، مبدأ و منتهايي خواهد داشت. اما اگر حركتي نامتناهي باشد، مبدأ و منتهايي نخواهد داشت.

9. مبدأ و منتهي مفاهيمي است كه از «طرف» حركت انتزاع مي‌شود و به‌منزلهٔ نقطهٔ آغاز و پايان براي خط است. ازاين‌رو قوه و فعل را نمي‌توان مبدأ و منتهاي حركت دانست.

10. براي انتزاع مفهوم حركت كافي است كه تدريجي بودن وجود جوهر يا عرض را در نظر بگيريم و لحاظ قوه و فعل براي آن ضرورتي ندارد.

11. مبدأ و منتهي داخل در متن حركت نيست، و اگر براي حركت جزء اول يا آخري را در نظر بگيريم، مي‌توانيم آنها را مبدأ و منتهاي نسبي بشماريم.

12. مسافت به ‌منزلهٔ كانالي است كه شي‌ءمتحرك در آن جريان مي‌يابد و اصطلاح

معروف آن، مخصوص مقوله‌اي است كه حركت به آن نسبت داده مي‌شود، مانند مقولهٔ «وضع» براي حركت وضعي، و مقوله «اَين» براي حركت انتقالي.

13. ماهيتي كه اجزاء بالقوهٔ حركت، افرادي از آن تلقي مي‌شود را مي‌توان بستر حركت دانست، برخلاف مسافت كه معمولاً بر مقوله و جنسِ عالي اطلاق مي‌شود.

14. ممكن است موجود متحرك در جريان حركت تكامل يابد، به‌گونه‌اي كه از مبدأ آن ماهيتي انتزاع شود و از منتهاي آن ماهيتي ديگر. در اين صورت، جنس آن دو ماهيت بستر حركت خواهد بود، مانند جنس رنگ كه بستر حركت سيب از زردي به سرخي به‌شمار مي‌رود.

15. بعضي از فلاسفه اختلاف نوعي بين اجزاء بالقوهٔ حركت را نيز جايز بلكه لازم دانسته‌اند، اما به‌نظر مي‌رسد كه در چنين مواردي چندين حركت بدون فاصلهٔ زماني انجام مي‌گيرد.

16. موضوع به اصطلاح منطقي مربوط به قضيه است، و به اصطلاح معروفِ فلسفي مخصوص اعراض خارجيه مي‌باشد، و حركت از آن جهت كه از عوارضِ تحليليه به‌شمار مي‌رود، موضوعي به اين معنا نخواهد داشت، و فقط مي‌توان براي اعراضي كه متصف به حركت مي‌شوند چنين موضوعي را در نظر گرفت. اما اگر موضوع را به‌معنايي در نظر بگيريم كه شامل منشأ انتزاع عوارض تحليليه بشود، براي هر حركت، موضوع و متحركي به اين معنا لازم خواهد بود.

17. فاعل هستي‌بخش براي هر معلولي لازم است، اما حركت، وجودي مستقل از منشأ انتزاعش ندارد تا فاعل هستي‌بخش براي آن لازم باشد.

18. فاعل طبيعي براي حركات عرضي لازم است، ولي حركت جوهريه نيازي به چنين فاعلي ندارد.

پرسش

1. مقومات حركت را بيان كنيد.

2. بستر و مسافت حركت را تعريف، و فرق بين آنها را بيان كنيد.

3. مدار حركت چيست؟

4. جهت حركت را تعريف كنيد.

5. سرعت حركت چگونه به‌دست مي‌آيد؟

6. شتاب چيست؟ و منشأ چه اختلافي در انواع حركت مي‌شود؟

7. مبدأ و منتهي براي چه حركاتي لازم است؟ و آيا مي‌توان قوه و فعل را مبدأ و منتهاي هر حركتي دانست؟ چرا؟

8. آيا ممكن است اجزاء بالقوهٔ حركت، از ماهيات مختلف باشند؟ چرا؟

9. معاني موضوع و ارتباط آنها را با حركت بيان كنيد.

10. فاعل به چه معنا براي حركت لازم است؟ و چه اختلاف و تعددي براي حركت از ناحيهٔ فاعل حاصل مي‌شود؟

آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org