قال علي عليه‌السلام : إِنَّهُ لَيْسَ لِأَنْفُسِكُمْ ثَمَنٌ إِلَّا الْجَنَّةَ فَلَا تَبِيعُوهَا إِلَّا بِهَا؛ امير مومنان عليه‌السلام مي‌فرمايند: همانا براي شما بهايي جز بهشت نيست، پس به کمتر از آن نفروشيد. (نهج‌البلاغه، حکمت456)

 

درس پنجاه و نهم

 

حركت در جوهر

 

 

·   مقدمه

·   شبههٔ منكرين حركت در جوهر

·   حل شبهه

·   دلايل وجود حركت در جوهر

 

 

 

 

مقدمه

چنان‌كه اشاره شد فلاسفهٔ پيشين، اعم از مشائي و اشراقي، حركت را ويژهٔ اعراض مي‌دانسته‌اند و نه‌تنها حركت در جوهر را اثبات نمي‌كرده‌اند، بلكه آن را امري محال مي‌پنداشته‌اند. از فلاسفهٔ يونان باستان هم كسي را نيافته‌ايم كه صريحاً حركت در جوهر را مطرح و آن را اثبات كرده باشد. تنها از هراكليتوس سخناني نقل شده كه قابل تطبيق بر حركت جوهريه است، و حداكثر به كساني از فلاسفه و متكلمين اسلامي و غيراسلامي كه قائل به آفرينش مستمر و نو‌به‌نو بوده‌اند نيز مي‌توان گرايش به حركت جوهريه را نسبت داد. اما كسي كه صريحاً اين مسئله را عنوان كرد و برخلاف فيلسوفان بنام جهان، شجاعانه بر اثبات آن پاي فشرد، فيلسوف عظيم اسلامي صدرالمتألهين شيرازي بود.

ما در اينجا نخست به بيان شبههٔ منكرين حركت در جوهر و حل آن مي‌پردازيم، سپس نظريهٔ صدرالمتألهين و دلايلي را كه وي براي اثبات آن اقامه كرده است بيان مي‌كنيم.

شبههٔ منكرين حركت در جوهر

سخنان كساني كه حركت در جوهر را محال مي‌پنداشته‌اند، بر اين محور دور مي‌زند كه يكي­ از لوازم بلكه مقومات هر حركتي، وجود متحرک­ و به­اصطلاح­ موضوع حركت است، چنان‌كه وقتي مي‌گوييم كرهٔ زمين به دور خودش و به دور خورشيد مي‌چرخد، يا سيب از سبزي به­زردي ­و ­سرخي ­تحول ­مي‌يابد، يا نهال ­درخت و نوزاد حيوان و انسان رشد و نمو مي‌كند، در همهٔ اين موارد ذات ثابتي داريم كه صفات و حالات آن تدريجا

دگرگون مي‌شود. اما اگر بگوييم خود ذات هم ثَباتي ندارد و همان‌گونه كه صفات و اعراض آن دگرگون مي‌شوند، جوهر آن هم تحول مي‌يابد، اين دگرگوني را به چه چيزي نسبت بدهيم؟ به ديگر سخن، حركت در جوهر، حركتي بي‌متحرك و صفتي بي‌موصوف خواهد بود، و چنين چيزي معقول نيست.

حل شبهه

خاستگاه اين شبهه، نارسايي تحليلي است كه دربارهٔ حركت انجام داده‌اند و در نتيجه بعضي مانند شيخ اشراق آگاهانه، و بعضي ديگر ناخودآگاه، آن را از اعراض خارجيه به‌شمار آورده‌اند و ازاين‌رو براي آن، موضوع و موصوف عيني مستقلي را لازم دانسته‌اند كه در جريان حركت باقي و ثابت باشد، و حركت و دگرگوني به‌عنوان عرض و صفتي به آن نسبت داده شود.

اما هم‌چنان‌كه قبلاً روشن شد، حركت همان سيلان وجود جوهر و عرض است، نه عرضي در كنار ساير اعراض. به ديگر سخن، مفهوم حركت از قبيل مفاهيم ماهوي نيست، بلكه از قبيل معقولات ثانيهٔ فلسفي است، و به عبارت سوم، حركت از عوارض تحليليهٔ وجود است نه از اعراض خارجيهٔ موجودات. چنين مفهومي نياز به موضوع، به‌معنايي كه براي اعراض اثبات مي‌شود، ندارد و تنها مي‌توان منشأ انتزاع آن را كه همان وجود سيالِ جوهري يا عرضي است، موضوع آن به‌شمار آورد، به‌معنايي كه موضوع به عوارض تحليليه نسبت داده مي‌شود، يعني موضوعي كه وجود خارجي آن عين عارض است و انفكاك بين آنها جز در ظرف تحليل ذهن محال است.

بنابراين ­هنگامي­كه مي‌گوييم: «جوهري دگرگون مي‌شود»، مانند آن­ است كه بگوييم: «رنگ سيب(ونه خودسيب)تغييرمي‌يابد» و روشن است كه در جريان تحول رنگ، رنگ ثابتي وجود ندارد كه تحول به ­آن ­نسبت­ داده ­شود. حتي ­موضوع­ مستقلي ­كه ­به­حركات عرضي نسبت داده مي‌شود، به لحاظ عرض بودن است نه به لحاظ حركت بودن، و ازاين‌رو

اگر اعراض مورد حركت، ساكن هم باشند، نيازمند به موضوع خواهند بود، چنان‌كه رنگ سيب، خواه ثابت باشد و خواه در حال تغيير، نيازمند به خود سيب مي‌باشد.

حاصل آنكه: حركت و ثَبات دو وصف تحليلي براي وجودِ سيال و ثابت هستند و چنين اوصافي نياز به موصوف عيني مستقل از وصف ندارند و هم‌چنان‌كه وصف ثَبات عرضي نيست كه در خارج عارض موجودي شود، به‌گونه‌اي كه صرف‌نظر از عروض آن متصف به عدم ثَبات باشد، وصف حركت هم عرضي خارجي نيست كه بر وجود خاصي عارض شود، به‌گونه‌اي كه صرف‌نظر از عروض آن متصف به ثبات و عدم حركت باشد. به تعبير اصطلاحي، عوارض تحليليه نيازي به موضوع مستقلي ندارند، بلكه وجود آنها عين وجود معروضشان مي‌باشد.

شايسته است در اينجا به نكتهٔ ظريفي اشاره كنيم كه بنابر اصالت وجود، بايد حركت را به‌عنوان «عارض تحليلي» به وجود نسبت داد و نسبت دادنِ آن به ماهيت جوهر يا عرض، نسبتي بالعرض مي‌باشد.

دلايل وجود حركت در جوهر

مرحوم صدرالمتألهين براي اثبات حركت جوهريه، به سه صورت استدلال كرده است:

1. نخستين دليل وي بر حركت جوهريه از دو مقدمه تشكيل مي‌شود: يكي آنكه تحولات عرَضي معلول طبيعت جوهري آنهاست، و مقدمهٔ دوم آنكه علت طبيعي حركت بايد متحرك باشد. نتيجه آنكه: جوهري كه علت براي حركات عرَضي به‌شمار مي‌رود، بايد متحرك باشد.

اما مقدمهٔ اول، همان اصل معروفي است كه در درس قبلي به آن اشاره شد، يعني فاعل قريب و بي‌واسطهٔ همهٔ حركات، طبيعت است و هيچ حركتي را مستقيماً نمي‌توان به فاعل مجرد نسبت داد.

و اما مقدمهٔ دوم به اين صورت قابل توضيح و تبيين است كه اگر علتِ قريب و

بي‌واسطهٔ معلول امر ثابتي باشد، نتيجهٔ آن هم امر ثابتي خواهد بود. براي تقريب به ذهن مي‌توان از اين مثال بهره گرفت كه اگر چراغي در مكاني ثابت باشد، نوري كه از آن مي‌تابد تا شعاع خاصي را روشن مي‌كند، اما اگر چراغ حركت كند، روشنايي آن هم تدريجاً گسترش مي‌يابد و به پيش مي‌رود. پس جريان اعراض متحرك كه در گسترهٔ زمان پيش مي‌روند، نشانهٔ اين است كه علت آنها همراه خود آنها جريان دارد.

ممكن است سؤال شود كه اگر طبيعت جوهري ذاتاً متحرك است، پس چرا گاهي معلولات آن كه همان اعراض باشند ساكن و بي‌تحرك هستند؟ و چرا نمي‌توان سكون اعراض را دليل بر سكون طبيعت جوهري دانست؟

از اين سؤال به اين صورت مي‌توان پاسخ داد كه طبيعت جوهري علت تامهٔ حركت نيست، بلكه تأثير آن منوط به شرايط خاصي است كه با فراهم آمدن آنها حركات عرضي هم تحقق مي‌يابد، و حركت، فعلي است كه نيازمند به فاعل طبيعي مي‌باشد، هر‌چند فاعل آن علت تامه براي انجام آن نباشد، برخلاف سكون كه امري عدمي (عدم ملكهٔ حركت) است و نمي‌توان آن را فعلي نيازمند به فاعل به‌حساب آورد.

از سوي ديگر ممكن است سؤال شود كه قائلين به حركت جوهريه هم ناچارند حركت در جوهر را به فاعل مجردي نسبت دهند كه ثابت و غيرقابل‌تغير و حركت است، پس چرا استناد حركات عرَضي را به جوهر ثابت صحيح نمي‌دانند؟

پاسخ اين است كه حركت جوهريه عين وجود جوهر است و تنها نيازمند به فاعل الهي و هستي‌بخش مي‌باشد و ايجاد جوهر عيناً همان ايجاد حركت جوهري است، ولي ايجاد جوهر عين ايجاد اعراض و حركات عرضي نيست و به‌همين جهت است كه به طبيعتِ جوهري نسبت داده مي‌شود و فعلي براي آن به‌شمار مي‌رود و چنين فعلي است كه احتياج به فاعل طبيعي دارد و تغير آن نشانهٔ تغير فاعل مي‌باشد.

اما دربارهٔ اين دليل اشكال دقيق ديگري را مي‌توان مطرح كرد كه پاسخ­ به ­آن به آسانيِ پاسخ به ­دو اشكال قبلي نيست، و آن اين است­ كه­ حركت ­ـ هم‌چنان‌كه خود صدرالمتألهين

تبيين فرموده است ‌ـ مابازاء عيني مستقلي از منشأ انتزاعش، يعني وجود سيال جوهري يا عرضي، ندارد، پس حركت چه در جوهر فرض شود و چه در عرض، عين وجود آن خواهد بود و علت آن هم همان علت وجود جوهر يا عرض مي‌باشد. بنابراين چه مانعي دارد كه وجود سيال عرض را مستقيماً به فاعل الهي و ماوراء طبيعي نسبت دهيم و نقش جوهر را در تحقق آن، نظير نقش ماده براي تحقق صورت به‌حساب آوريم نه به‌عنوان علت فاعلي؟ و اگر چنين فرضي صحيح باشد، ديگر از راه فاعليت جوهر براي اعراض و حركات آنها نمي‌توان براي اثبات حركت در جوهر استدلال كرد، و در واقع بازگشت اين اشكال به ترديد در مقدمهٔ اول است. ولي به هر حال، اين دليل دست‌كم به‌عنوان يك بيان جدلي براي كساني كه فاعليت طبيعت جوهري را براي اعراض و حركات آنها پذيرفته‌اند نافع خواهد بود؛

2. دليل دوم نيز از دو مقدمه تشكيل مي‌شود: يكي آنكه اعراض وجود مستقلي از موضوعاتشان ندارند، بلكه در واقع از شئون وجود جوهر مي‌باشند، و مقدمهٔ دوم آنكه هرگونه تغيري كه در شئون يك موجودي روي دهد، تغيري براي خود آن و نشانه‌اي از تغير دروني و ذاتي آن به‌شمار مي‌رود. نتيجه آنكه حركات عرضي، نشانه‌هايي از تغير وجود جوهري است.

صدرالمتألهين در توضيح اين دليل مي‌گويد: هر موجود جسماني، وجود واحدي دارد كه خودبه‌خود متشخص و متعين است (چنان‌كه در درس بيست و پنجم بيان شد) و اعراض هر موجودي نمودها يا پرتوهايي از وجود آن هستند كه مي‌توان آنها را «علامات تشخص» آن به‌شمار آورد و نه علت تشخص آن. بنابراين دگرگوني اين علامات، نشانهٔ دگرگوني صاحب علامت مي‌باشد، پس حركت اعراض نشانه‌اي از حركت وجود جوهري خواهد بود.

دراين دليل چنان‌كه ملاحظه مي‌شود،برمعلول بودن حركات عرضي نسبت به طبيعت جوهري تكيه نشده، بلكه اعراض به‌عنوان نمودها و شئون وجود جوهر معرفي شده‌اند، و اين مطلب در مورد كميت‌هاي متصل قابل قبول است؛ زيرا ابعاد و امتدادات

موجود جسماني چيزي جز چهره‌هايي از آن نمي‌باشد، چنان‌كه در درس چهل و هفتم توضيح داده شد، و مي‌توان آن را در مورد كيفيت‌هاي مخصوص به كميات، مانند اشكال هندسي، نيز جاري دانست. اما مقولات نسبي چنان‌كه بارها گفته شده، مفاهيم انتزاعي است و تنها منشأ انتزاع بعضي از آنها، مانند زمان و مكان، را مي‌توان از شئون وجود جوهر به‌شمار آورد كه بازگشت آنها هم به كميات متصل است. اما كيفياتي از قبيل كيفيات نفساني كه به‌معناي دقيق كلمه، «اعراض خارجيه» مي‌باشند، هر‌چند به يك معنا نمودها و جلوه‌هايي از نفس به‌شمار ‌مي‌روند، ولي وجود آنها عين وجود نفس نيست، بلكه نوعي اتحاد (و نه وحدت) ميان آنها با نفس برقرار است. ازاين‌رو جريان اين دليل در چنين اعراضي دشوار است؛

3. سومين دليل صدرالمتألهين بر وجود حركت در جوهر، دليلي است كه از شناختن حقيقت زمان به‌عنوان بُعدي سيال و گذرا از ابعاد موجودات مادي به‌دست مي‌آيد. شكل منطقي آن اين است:

 هر موجود مادي، زمانمند و داراي بُعد زماني است، و هر موجودي كه داراي بُعد زماني باشد، تدريجي‌الوجود مي‌باشد. نتيجه آنكه: وجود جوهر مادي، تدريجي يعني داراي حركت خواهد بود.

اما مقدمهٔ اول در درس چهل و سوم روشن شد و حاصل بيان آن اين است  كه زمان، امتدادي است گذرا از موجودات جسماني، نه ظرف مستقلي از آنها  كه در آن گنجانيده شوند، و اگر پديده‌هاي مادي داراي چنين امتداد گذرايي   نبودند، قابل اندازه‌گيري با مقياس‌هاي زماني، مانند ساعت و روز و ماه و سال، نمي‌بودند؛ چنان‌كه اگر داراي امتدادهاي مكاني و مقادير هندسي نبودند با  مقياس‌هاي طول و سطح و حجم اندازه‌گيري نمي‌شدند؛ و اساساً اندازه‌گيري شدن هرچيزي با مقياس خاصي، نشانهٔ سنخيت بين آنهاست و ازاين‌رو هرگز  نمي‌توان وزن چيزي را با مقياس طول، يا برعكس، طول چيزي را با مقياس  وزن سنجيد، و به‌همين دليل است كه مجردات تام داراي عمر زماني نيستند و

نمي‌توان آنها را زماناً مقدم بر حادثه‌اي يا مؤخر از آن دانست؛ زيرا وجودِ ثابتِ آنها سنخيتي با امتداد گذرا و نوشوندهٔ زمان ندارد.

و اما مقدمهٔ دوم با اين بيان قابل توضيح است كه زمان امري است گذرا كه اجزاء بالقوهٔ آن متوالياً به‌وجود مي‌آيند و تا جزئي نگذرد جزء ديگري از آن تحقق نمي‌يابد، در عين حال كه مجموع اجزاء بالقوه‌اش وجود واحدي دارند. با توجه به حقيقت زمان، به آساني مي‌توان دريافت كه هر موجودي كه در ذات خودش چنين امتدادي را داشته باشد، وجودي تدريجي‌الحصول و داراي اجزائي گسترده در بستر زمان خواهد داشت و امتداد زماني آن قابل تقسيم به اجزاء بالقوهٔ متوالي خواهد بود كه هيچ‌گاه دو جزء زماني آن با يكديگر جمع نمي‌شوند و تا يكي از آنها نگذرد و معدوم نشود، جزءِ ديگري از آن به‌وجود نمي‌آيد.

با توجه به اين دو مقدمه، نتيجه گرفته مي‌شود كه وجود جوهر جسماني، وجودي تدريجي و گذرا و نوشونده است، و همين است معناي حركت در جوهر.

صدرالمتألهين در توضيح اين دليل مي‌گويد: هم‌چنان‌كه جوهر مادي داراي مقادير هندسي و ابعاد مكاني است، همچنين داراي كميت متصل ديگري به‌نام زمان است (كه بُعد چهارم آن را تشكيل مي‌دهد)، و همان‌گونه كه امتدادهاي دفعي‌الحصول آن، اوصاف ذاتي وجودش به‌شمار مي‌روند و وجود منحازي از وجود جوهر مادي ندارند، همچنين امتداد تدريجي‌الحصول آن، وصفي ذاتي و انفكاك‌ناپذير براي آن است، و همان‌گونه كه هويت شخصي هيچ جوهر جسماني بدون ابعاد هندسي تحقق نمي‌يابد، بدون بُعد زماني هم تحقق نمي‌پذيرد و نمي‌توان هيچ موجود جسماني را فرض كرد كه ثابت و منسلخ از زمان باشد و در نتيجه، نسبت آن به همهٔ زمان‌ها يك‌سان باشد. پس زمان مقوم وجود هر جوهر جسماني است و لازمه‌اش اين است كه وجود هر جوهر جسماني تدريجي‌الحصول باشد و اجزاء بالقوهٔ آن متوالياً و نوبه‌نو به‌وجود بيايند.

اين دليل متقن‌ترين دلايل حركت جوهريه است و هيچ اشكالي دربارهٔ آن به‌نظر نمي‌رسد.

خلاصه

1. منكرين حركت در جوهر استدلال كرده‌اند كه وجود موضوع ثابت براي هر حركتي لازم است، ولي براي حركت در جوهر چنين موضوعي را نمي‌توان در نظر گرفت.

2. پاسخ اين است كه موضوع به‌معنايي كه در مورد اعراض به‌كار مي‌رود، مخصوص وجود عرض مي‌باشد و چنين موضوعي براي حركت لازم نيست؛ زيرا حركت از قبيل اعراض خارجيه نمي‌باشد.

3. حركت از عوارض تحليليهٔ «وجود» است و بالعرض به ماهيت جوهر يا اعراض نسبت داده مي‌شود.

4. نخستين دليل بر وجود حركت در جوهر اين است كه دگرگوني‌هاي اعراض، معلول طبيعت جوهري آنهاست و فاعل طبيعي اين دگرگوني‌ها بايد مانند خود آنها متغير باشد. پس طبيعت جوهري كه فاعل طبيعي براي حركات عرضي به‌شمار مي‌رود بايد متحرك باشد.

5. طبيعت جوهري، علت تامه براي حركات عرضي نيست و به‌همين جهت است كه هميشه همهٔ اعراض در حال دگرگوني نيستند. اما سكون اعراض، امري عدمي است و نياز به فاعل ندارد.

6. حركت جوهريه عين وجود جوهر است و نيازي به فاعل طبيعي ندارد و فقط نيازمند به علت هستي‌بخش مي‌باشد، برخلاف حركات عرضي كه نيازمند به فاعل طبيعي هم هستند.

7. ولي شايد بتوان گفت كه طبيعت جوهري فقط به‌عنوان «موضوع» مورد نياز اعراض و حركات عرضي كه عين وجود آنهاست مي‌باشد و نه به‌عنوان علت فاعلي.

8. دليل دوم بر وجود حركت در جوهر اين است كه اعراض از شئون وجود جوهر و علامات تشخص آن هستند و تحول آنها علامت تحول در ذات جوهر است.

9. اين دليل درموردعوارض تحليليه، مانند كميت‌ها و لوازم آنها، روشن است، اما در

مورد اعراض خارجيه، مانند كيفيات نفساني و كيفيات محسوسه، قابل مناقشه مي‌باشد؛ زيرا نمي‌توان وحدت وجود آنها را با موضوعاتشان اثبات كرد.

10. سومين و متقن‌ترين دليل بر وجود حركت جوهريه اين است كه هر موجودِ جسماني داراي بُعد و امتداد گذرا و اجزاء گسترده در بستر زمان است و تا جزء بالقوه‌اي از آن معدوم نشود، جزء ديگري به‌وجود نمي‌آيد، و همين است معناي حركت در جوهر.

پرسش

1. منكرين حركت جوهريه چه دليلي براي نفي حركت در جوهر آورده‌اند؟

2. منشأ اين شبهه چيست؟ و چگونه حل مي‌شود؟

3. چه فرقي بين اعراض خارجيه و عوارض تحليله وجود دارد؟

4. آيا حركت را مي‌توان از عوارض ماهيت جوهري يا عرضي به‌حساب آورد؟ چرا؟

5. دليل صدرالمتألهين بر وجود حركت جوهريه را بيان كنيد.

6. با فرض فاعليت جوهر براي حركات عرضي، چگونه مي‌توان اعراضِ ساكن را توجيه كرد؟

7. اگر علت هر متغيري بايد متغير باشد، چه علت متغيري را براي حركت جوهريه مي‌توان در نظر گرفت؟

8. اشكال دقيق اين دليل را بيان كنيد.

9. دليل دوم صدرالمتألهين بر وجود حركت در جوهر را بيان و نقادي كنيد.

10. متقن‌ترين دليل حركت جوهريه را شرح دهيد.

آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org