قال علي عليه‌السلام : إِنَّهُ لَيْسَ لِأَنْفُسِكُمْ ثَمَنٌ إِلَّا الْجَنَّةَ فَلَا تَبِيعُوهَا إِلَّا بِهَا؛ امير مومنان عليه‌السلام مي‌فرمايند: همانا براي شما بهايي جز بهشت نيست، پس به کمتر از آن نفروشيد. (نهج‌البلاغه، حکمت456)

 

درس شصت و پنجم

 

صفات الهي

 

 

·   مقدمه

·   حدود شناخت خدا

·   نقش عقل در شناخت خدا

·   صفات ثبوتيه و سلبيه

·   صفات ذاتيه و فعليه

 

 

 

 

مقدمه

دربارهٔ حد توانايي انسان بر شناخت خداي متعالي و صفاتي كه مي‌توان به ذات الهي نسبت داد، گرايش‌هاي مختلفي وجود دارد كه بعضي در طرف افراط، و برخي در طرف تفريط قرار مي‌گيرد؛ مثلاً بعضي به استناد پاره‌اي از آيات و روايات متشابه، صفات و افعال موجودات مادي، مانند غم و شادي و رفتن و آمدن و نشستن و برخاستن را نيز به خداي متعالي نسبت داده‌اند كه اصطلاحاً «مجسمِه= قائلين به صفات جسماني» و «مشبِّهه= تشبيه‌كنندگان خدا به مخلوقات» ناميده شده‌اند. بعضي ديگر مطلقاً قدرت انسان را بر شناختن ذات و صفات خداي متعالي نفي كرده‌اند و به‌دسته‌اي ديگر از آيات و روايات تمسك نموده‌اند، و براي صفات و افعالي كه به خداي متعالي نسبت داده مي‌شود، معاني سلبي در نظر گرفته‌اند و مثلاً علم را به نفي جهل، و قدرت را به سلب عجز تأويل كرده‌اند. حتي بعضي تصريح كرده‌اند كه نسبت دادن «وجود» هم به خداي متعالي، معنايي جز نفي عدم ندارد!

در اين ميان گرايش سومي وجود دارد كه راهي را ميان تشبيه افراطي و تنزيه تفريطي برمي‌گزيند. اين گرايش، موافق عقل و مورد تأييد پيشوايان معصوم(عليهم السلام) است. اينك به توضيحي پيرامون اين گرايش مي‌پردازيم:

حدود شناخت خدا

قبلاً گفته شد كه ­معرفت ‌خداي­متعالي ­به ­دو قسم­ تقسيم ­مي‌شود: معرفت ­حضوري و شهودي، و معرفت حصولي و عقلاني. اما معرفت حضوري داراي مراتب متفاوتي است و

مرتبهٔ نازلهٔ آن در هر انساني موجود است و با تكامل نفس و تمركز توجه قلب، قوت مي‌يابد تا برسد به مرتبهٔ معرفت اولياي خدا كه او را بيش از هرچيز و پيش از هرچيز با چشم دل مي‌بيند. ولي به هر حال، معرفت حضوري هر عارفي به اندازهٔ ارتباط وجودي و قلبي او با خداي متعالي است و هيچ‌گاه هيچ‌كس نمي‌تواند احاطه بر ذات الهي پيدا كند و او را آن‌چنان‌كه خودش مي‌شناسد بشناسد، و دليل آن روشن است؛ زيرا هر موجودي غير از ذات مقدس الهي از نظر مرتبهٔ وجودي، متناهي است، هر‌چند از نظر زمان يا بعضي ديگر از شئون وجودي، نامتناهي باشد، و احاطهٔ متناهي بر نامتناهي محال است.

و اما معرفت حصولي و عقلاني به‌وسيلهٔ مفاهيم ذهني حاصل مي‌شود، و مرتبهٔ آن تابع قدرت ذهن بر تحليلات دقيق و درك مفاهيم ظريف عقلي است، و اين نوع معرفت است كه با آموختن علوم عقلي قابل تكامل مي‌باشد و در عين حال، صفاي نفس و تزكيهٔ قلب و تهذيب اخلاق و وارستگي از آلودگي‌هاي مادي و حيواني، نقش مهمي را در تعالي آن ايفا مي‌كند. به هر حال، همهٔ تكامل‌هاي معنوي و عقلاني در گرو توفيق الهي است.

نقش عقل در شناخت خدا

بدون ترديد، ابزار كار عقلْ مفاهيم ذهني است و اساساً عقل، همان نيروي درك‌كنندهٔ مفاهيم كلي است. مفاهيم عقلي چنان‌كه در بخش شناخت‌شناسي گذشت، به دو دستهٔ كلي تقسيم مي‌شوند: يك دسته مفاهيم ماهوي يا معقولات اُولي كه به‌طور خودكار از مدركات جزئي و شخصي انتزاع مي‌شود و از حدود وجودي آنها حكايت مي‌كند، و يك دسته مفاهيمي است كه با فعاليت خود عقل به‌دست مي‌آيد و هر‌چند از نوعي ادراك شخصي و حضوري مايه مي‌گيرد، ولي در چارچوبهٔ حدود آن محدود نمي‌گردد و قابل توسعه و تضييق مي‌باشد.

همهٔ شناخت‌هاي عقلاني دربارهٔ وجود و مراتب آن و هرچيزي كه از سنخ ماهيات نيست و همچنين دربارهٔ ماوراء طبيعت، به كمك اين مفاهيم حاصل مي‌شود، چنان‌كه مفاهيم عدمي و سلبي هم از همين قبيل مي‌باشد.

با توجه به اين نكته، روشن مي‌شود كه مفاهيم ماهوي كه نشانگرِ محدوديت‌هاي موجودات امكاني هستند، قابل اطلاق بر خداي متعالي نيستند و اما ديگر مفاهيم عقلي در صورتي كه از وسعت و كليت كافي برخوردار، و از شوائب نقص و امكان بركنار باشند، مي‌توانند وسيله‌اي براي شناخت صفات و افعال الهي قرار بگيرند، چنان‌كه مفاهيم واجب‌الوجود و خالق و رب و ساير اسماء حسناي الهي از همين قبيل‌اند. ولي بايد توجه داشت كه اين مفاهيم نوعاً «مشكك» و داراي مصاديق مختلف هستند و مصداق اين مفاهيم در مورد خداي متعالي با ساير مصاديق تفاوت دارد؛ تفاوتي كه به هيچ وجه قابل سنجش و اندازه‌گيري نيست، زيرا تفاوتي است بين متناهي و نامتناهي.

به‌همين جهت، پيشوايان معصوم(عليهم السلام) در مقام تعليم صفات خداي متعالي، اين مفاهيم را با قيد تنزيه و نفي مشابهت با صفات مخلوقين به‌كار مي‌برده‌اند و مثلاً مي‌فرموده‌اند: «عالمٌ لا كعلمنا، قادرٌ لا كقدرتنا» و همين است معناي كلام خداي متعالي «ليس كمثله شي‌ء».

صفات ثبوتيه و سلبيه

مفاهيم را به‌طور كلي مي‌توان به مفاهيم ثبوتي و مفاهيم سلبي تقسيم كرد. مفاهيم ثبوتي گاهي از موجودات محدود يا حيثيت محدوديت و نقص آنها حكايت مي‌كنند، به‌گونه‌اي كه اگر از جهت محدوديت و نقص آنها صرف‌نظر شود به مفاهيم ديگري تبديل مي‌شوند، مانند همهٔ مفاهيم ماهوي و يك دسته از مفاهيم غيرماهوي كه نشانگر ضعف مرتبهٔ وجود و نقص و محدوديت آن است، نظير مفاهيم قوه و استعداد. بديهي است چنين مفاهيمي را نمي‌توان براي خداي متعالي اثبات كرد، ولي سلب آنها را مي‌توان به‌عنوان صفات سلبيه قلمداد كرد، مانند سلب شريك و تركيب و جسميت و زمان و مكان.

يك دستهٔ ديگر از مفاهيم ثبوتي، از كمالات وجود حكايت مي‌كنند و متضمن هيچ جهت نقص و محدوديتي نيستند، گواينكه ممكن است بر مصاديق محدودي هم اطلاق شوند، مانند مفهوم علم و قدرت و حيات. اين‌گونه مفاهيم را با شرط عدم محدوديت

مصداق مي‌توان به‌عنوان صفات ثبوتيه به خداي متعالي نسبت داد و سلب آنها صحيح نخواهد بود؛ زيرا لازمه‌اش سلب كمال از موجود بي‌نهايت كامل است.

بنابراين همهٔ مفاهيمي را كه حكايت از كمالات وجودي مي‌نمايند و متضمن معناي نقص و محدوديتي نيستند، مي‌توان به‌عنوان صفات ثبوتيه براي خداي متعالي اثبات كرد و همچنين سلب همهٔ مفاهيمي را كه متضمن نوعي نقص و محدوديت هستند، مي‌توان از صفات سلبيهٔ واجب‌الوجود به‌شمار آورد، و اگر تأكيدي بر عدم استعمال اسماء جعلي در مورد خداي متعالي شده، به اين جهت است كه مبادا مفاهيمي به‌كار گرفته شود كه متضمن معناي نقص و محدوديت باشد.

اما كساني كه صفات ثبوتيهٔ خداي متعالي را هم به‌معناي سلبي تأويل كرده‌اند، پنداشته‌اند كه بدين‌وسيله مي‌توانند به تنزيه مطلق دست يابند و از نسبت دادن مفاهيمي كه در مورد ممكنات هم به‌كار مي‌رود، به خداي متعالي خودداري كنند، در صورتي كه اولاً، سلب يكي از نقيضين در حكم اثبات ديگري است و اگر ملتزم به اثبات نقيض ديگر نشوند، مي‌بايست ارتفاع نقيضين را تجويز كنند، و ثانياً، هنگامي كه مثلاً علم تأويل به نفي جهل مي‌شود، در واقع معناي عدمي جهل از ساحت الهي سلب مي‌گردد و تصور اين معناي عدمي بدون تصور مقابل آن (علم) ممكن نيست، پس بايستي در رتبهٔ مقدم، علم را اثبات كرده باشند.

صفات ذاتيه و فعليه

صفاتي­كه­به­خداي متعالي نسبت داده مي‌شود،يامفاهيمي است كه ازذات الهي با توجه به نوعي از كمال وجودي انتزاع مي‌شود، مانند علم و قدرت و حيات، و يا مفاهيمي است كه عقل­ازمقايسهٔبين ذات الهي ومخلوقاتش باتوجه به نوعي­رابطهٔوجودي انتزاع مي‌كند، مانند خالقيت و ربوبيت. دستهٔ اول را صفات ذاتيه، و دستهٔ دوم را صفات فعليه مي‌نامند. گاه نيز صفات ذاتيه را به اين صورت تعريف مي‌كنند: «صفاتي كه از مقام ذات انتزاع مي‌شود» و صفات فعليه را به اين صورت: «صفاتي كه از مقام فعل

انتزاع مي‌شود».

نسبت دادن صفات ذاتيه به خداي متعالي بدين معنا نيست كه غير از ذات الهي امر ديگري در درون ذات يا بيرون از آن وجود دارد، به‌گونه‌اي كه بتوان ذات را جداي از آنها و فاقد آنها در نظر گرفت، آن‌چنان‌كه مثلاً در مورد ماديات مي‌توان آنها را فاقد رنگ و بوي و شكل خاص تصور كرد. به ديگر سخن، صفات الهي اموري زائد بر ذات و مغاير با آن نيستند، بلكه عقل هنگامي كه كمالي از كمالات وجودي، مانند علم يا قدرت را در نظر مي‌گيرد، بالاترين مرتبهٔ آن را براي ذات الهي اثبات مي‌كند؛ زيرا وجود او در عين بساطت و وحدت، واجد همهٔ كمالات نامتناهي مي‌باشد و هيچ كمالي را نمي‌توان از او سلب كرد. به عبارت سوم، صفات ذاتيهٔ واجب‌الوجود مفاهيمي است عقلي كه از مصداق واحدي انتزاع مي‌شوند، بدون اينكه نشانهٔ هيچ‌گونه تعدد و كثرتي براي ذات الهي باشند. گاهي از اين حقيقت اين‌گونه تعبير مي‌شود كه «كمال التوحيد نفي الصفات عنه»، چنان‌كه از اميرمؤمنان علي نقل شده است.

در اين زمينه دو گرايش افراطي و تفريطي نيز وجود دارد: از يك سوي، اشاعره صفات الهي را اموري خارج از ذات و در عين حال، ناآفريده پنداشته قائل به «قدماء ثمانيه» شده‌اند، و از سوي ديگر، معتزله قائل به نفي صفات شده، اسناد آنها را به خداي متعالي نوعي مجاز تلقي كرده‌اند.

ولي لازمهٔ قول اول اين است كه يا (العياذ باللّه‌) شرك در وجوب وجود را بپذيرند و يا اينكه قائل به وجود موجوداتي شوند كه نه واجب‌الوجود هستند و نه ممكن‌الوجود!

چنان‌كه لازمهٔ قول دوم اين است كه ذات الهي فاقد كمالات وجودي باشد، مگر اينكه سخن آنان را حمل بر نارسايي تعبير كنيم و منظور ايشان را نفي صفات زائد بر ذات بدانيم.

همچنين ­نسبت­دادن­ صفات­فعليه به خداي متعالي بدين معنا نيست­ كه ­غير از وجود او و وجود مخلوقاتش، امرعيني­ ديگري­به‌نام ­صفت­فعلي ­تحقق مي‌يابد و خداي متعالي به

آن موصوف مي‌گردد، بلكه همهٔ اين صفات، مفاهيمي است اضافي كه عقل از مقايسهٔ خاصي بين وجود خداي متعالي و وجود مخلوقاتش انتزاع مي‌كند؛ مثلاً هنگامي كه وابستگي وجود مخلوقات را به خداي متعالي در نظر مي‌گيرد، مفاهيم خالق و فاطر و مبدع را با عنايت‌هاي خاصي انتزاع مي‌كند.

بنابراين ويژگي صفات فعليه اين است كه براي انتزاع آنها مي‌بايست وجود مخلوقات را از ديدگاه خاصي در نظر گرفت، و به ديگر سخن، قوام اين صفات به «اضافه» و لحاظ رابطهٔ بين خدا و خلق است؛ اضافه‌اي كه قائم به طرفين مي‌باشد و با نفي يكي از طرفين موردي نخواهد داشت، و ازاين‌رو گاهي اين صفات را «صفات اضافيه» مي‌نامند.

حاصل آنكه: صفات فعليه را نمي‌توان عين ذات الهي دانست، چنان‌كه نمي‌توان براي آنها مابازاء عيني خاصي در نظر گرفت.

نكتهٔ شايان توجه اين است كه پديده‌‌هاي مادي داراي حدود و قيود زماني و مكاني هستند، و اين حدود و قيود، در اضافه و رابطه‌اي كه بين آنها و خداي متعالي در نظر گرفته مي‌شود تأثير مي‌گذارد و در نتيجه، افعال متعلق به آنها هم به يك معنا مقيد به زمان و مكان مي‌گردد؛ مثلاً گفته مي‌شود كه خداي متعالي فلان موجودي را در فلان زمان و فلان مكان آفريد. اما اين حدود و قيود، در واقع به مخلوقات بازمي‌گردد و ظرف تحقق مخلوق و شئون آن به‌شمار مي‌رود، نه اينكه مستلزم نسبت زمان و مكان به خداي متعالي باشد.

به ديگر سخن، افعال الهي متعلق به امور زماني و مكاني، داراي دو حيثيت است: يكي حيثيت انتساب به مخلوقات، و از اين نظر متصف به قيود زماني و مكاني مي‌شود، و ديگري حيثيت انتساب به خداي متعالي، و از اين نظر منسلخ از زمان و مكان مي‌باشد؛ و اين نكته‌اي است درخور دقت فراوان، و كليد حل بسياري از مشكلات.

نكتهٔ ديگر آنكه اگر صفات فعليه را به‌لحاظ منشأ آنها در نظر بگيريم و مثلاً خالق را به‌معناي كسي كه قدرت بر آفرينش دارد (كون الواجب بحيث يخلق اذا شاء) معنا كنيم، نه كسي كه كار آفرينش را انجام داده است، در اين صورت بازگشت آنها به صفات ذاتيه خواهد بود.

خلاصه

1. در مورد شناختن صفات خداي متعالي سه گرايش وجود دارد:

يكي گرايش تشبيه، و ديگري گرايش تعطيل، و سومي گرايش ميانه كه مورد تأييد عقل و نقل است.

2. معرفت حضوري به خداي متعالي داراي درجات متفاوتي است، ولي عالي‌ترين درجه‌اي هم كه براي مخلوقات حاصل مي‌شود، به‌معناي احاطه بر ذات الهي نيست.

3. معرفت حصولي به خداي متعالي از راه مفاهيم عقلي تجريدشده از خصوصيات نقص و امكان حاصل مي‌شود.

4. همهٔ مفاهيم ماهوي و آن دسته از مفاهيم غيرماهوي كه نشان‌دهندهٔ نوعي نقص و محدوديت در موجودات هستند، قابل اطلاق بر خداي متعالي نيست.

5. صفات ثبوتيهٔ الهي عبارت است از مفاهيمي كه دلالت بر كمال وجود مي‌كند و متضمن هيچ معناي عدمي و امكاني نيست.

6. صفات سلبيهٔ الهي عبارت است از سلب مفاهيمي كه دلالت بر نوعي نقص و محدوديت دارد.

7. بازگرداندن صفات ثبوتيه به معاني سلبيه صحيح نيست؛ زيرا اولاً، سلب يكي از نقيضين در حكم اثبات ديگري است، و ثانياً، سلب مفاهيمي مانند جهل و عجز كه از امور عدمي هستند، مستلزم اثبات مقابل آنها، مانند علم و قدرت در مرتبهٔ مقدم است.

8. صفات ذاتيه عبارت است از مفاهيمي كه از ذات الهي با توجه به نوعي كمال وجودي انتزاع مي‌شود، مانند علم و قدرت و حيات.

9. صفات فعليه عبارت است از مفاهيمي كه از مقايسهٔ خداي متعالي با مخلوقاتش انتزاع مي‌شود، مانند خالقيت و ربوبيت.

10. اثبات صفات ذاتيه براي خداي متعالي به‌معناي اثبات امورعيني ديگري غير از

ذات نيست، بلكه همهٔ آنها مفاهيمي است كه از مصداق واحدي انتزاع مي‌شود، و به عبارت ديگر، صفات ذاتيه عين ذات الهي است.

11. اشاعره صفات ذاتيه را اموري خارج از ذات و ناآفريده مي‌دانند و قائل به «قدماء ثمانيه» شده‌اند.

12. اين قول، يا مستلزم تعدد واجب‌الوجود و يا مستلزم اثبات موجوداتي است كه نه واجب‌الوجود هستند و نه ممكن‌الوجود.

13. معتزله قائل به نفي صفات شده‌اند و اسناد صفات ذاتيه را به خداي متعالي نوعي مجاز تلقي كرده‌اند.

14. لازمهٔ قول ايشان اين است كه ذات الهي فاقد كمالات باشد، مگر اينكه آن را حمل بر «نفي صفات زائد بر ذات» نماييم.

15. در مورد صفات فعليه هم غير از ذات الهي و مخلوقات، امور عيني ديگري كه مابازاء اين صفات شمرده شوند وجود ندارد. به عبارت ديگر، اين صفات نه عين ذات الهي هستند و نه حاكي از امور عيني ديگر.

16. چون قوام صفات فعليه به اضافهٔ بين خالق و مخلوق است، بدون در نظر گرفتن يكي از طرفين اضافه انتزاع نمي‌شود.

17. افعال الهي متعلق به امور زماني و مكاني، از نظر انتساب به اين متعلقات داراي قيود زماني و مكاني، و از نظر انتساب به خداي متعالي، منسلخ از اين قيود است.

18. اگر صفات فعليه را به‌لحاظ منشأ ذاتي آنها در نظر بگيريم، بازگشتِ آنها به صفات ذاتيه است، مانند اينكه خالق را به‌معناي كسي كه قدرت بر آفرينش دارد در نظر بگيريم.

پرسش

1. در مورد شناخت خدا چه گرايش‌هايي وجود دارد؟ و كدام‌يك از آنها صحيح است؟

2. آيا كسي مي‌تواند خدا را آن‌چنان‌كه خودش مي‌شناسد بشناسد؟ چرا؟

3. رشد معرفت عقلاني به خداي متعالي چگونه امكان‌پذير است؟

4. عقل، خداي متعالي را به چه وسيله‌اي مي‌شناسد؟

5. چه مفاهيمي مي‌تواند وسيلهٔ شناخت خدا قرار بگيرد؟ و اين مفاهيم چگونه به‌دست مي‌آيند؟

6. چرا مفاهيم ماهوي قابل اطلاق براي خداي متعالي نيست؟

7. آيا همهٔ مفاهيم غيرماهوي قابل اطلاق بر خداي متعالي هست؟ چرا؟

8. صفات ثبوتيه را تعريف كنيد.

9. صفات سلبيه كدام‌اند؟

10. آيا مي‌توان صفات ثبوتيه را به معاني سلبيه برگرداند؟ چرا؟

11. صفات ذاتيه را تعريف كنيد.

12. مابازاء صفات ذاتيه چيست؟

13. صفات فعليه را تعريف، و فرق بين آنها با صفات ذاتيه را بيان كنيد.

14. قول اشاعره را در زمينهٔ صفات ذاتيه بيان و نقادي كنيد.

15. قول معتزله را در اين زمينه بيان و نقادي كنيد.

16. مابازاء صفات فعليه چيست؟ و آيا مي‌توان صفات فعليه را عين ذات الهي دانست يا نه؟ چرا؟

17. تقيد افعال و صفات فعليه الهي به قيود زماني و غيره به چه معناست؟

18. چگونه مي‌توان صفات فعليه را به صفات ذاتيه برگرداند؟

آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org