قال علي عليه‌السلام : إِنَّهُ لَيْسَ لِأَنْفُسِكُمْ ثَمَنٌ إِلَّا الْجَنَّةَ فَلَا تَبِيعُوهَا إِلَّا بِهَا؛ امير مومنان عليه‌السلام مي‌فرمايند: همانا براي شما بهايي جز بهشت نيست، پس به کمتر از آن نفروشيد. (نهج‌البلاغه، حکمت456)

 

درس هفتادم

 

خير و شر در جهان

 

 

·   مقدمه

·   مفهوم خير و شر

·   تحليل فلسفي خير و شر

·   راز شرور جهان

 

 

 

 

مقدمه

در درس‌هاي شصت و هفتم و شصت و هشتم به اين مطلب اشاره شد كه موجودات جهان از جهت كمال و خيري كه دارند، متعلق محبت و ارادهٔ الهي قرار مي‌گيرند و حكمت و عنايت الهي اقتضا دارد كه جهان با نظام احسن و با بيشترين خيرات و كمالات به‌وجود بيايد. با توجه به اين مطلب، چنين سؤالي مطرح مي‌شود كه منشأ شرور و جهات نقص در جهان چيست؟ و آيا بهتر اين نبود كه جهان خالي از شرور و نقايص باشد ـ چه شروري كه در اثر عوامل طبيعي پديد مي‌آيد، مانند زلزله‌ها و سيل‌ها و امراض و آفات، و چه شروري كه به‌وسيلهٔ انسان‌هاي تبهكار به‌وجود مي‌آيد، مانند انواع ظلم و جنايات‌؟

از همين‌جاست كه بعضي از مذاهب شرك‌آميز به دو مبدأ براي جهان قائل شده‌اند: يكي مبدأ خيرات، و ديگري مبدأ شرور. گروهي نيز وجود شرور را نشانهٔ عدم تدبير حكيمانه براي جهان پنداشته‌اند و در درّهٔ كفر و الحاد فرو غلطيده‌اند. به‌همين دليل است كه حكماي الهي عنايت خاصي به مسئلهٔ خير و شر مبذول داشته‌اند و شرور را به جهات عدمي برگردانده‌اند.

براي حل اين مسئله لازم است نخست توضيحي پيرامون مفهوم عرفي خير و شر بدهيم و سپس به تحليل فلسفي آنها بپردازيم.

مفهوم خير و شر

براي دريافتن معناي خير و شر در محاورات عرفي، مي‌توان­ از دقت­ در ويژگي‌هاي مشترك ميان ­مصاديق واضح آنها سود جست؛ مثلاً سلامتي و علم و امنيت از مصاديق واضح خير، و

بيماري و جهل و ناامني از مصاديق واضح شر به‌شمار مي‌رود. بدون شك آنچه موجب اين مي‌شود كه انسان چيزي را براي خودش خير يا شر بداند، مطلوبيت و عدم مطلوبيت است، يعني هرچه را موافق خواسته‌هاي فطري خودش يافت آن را خير، و هرچه را مخالف با خواسته‌هاي فطري‌اش يافت، آن را شر مي‌نامد. به ديگر سخن، براي انتزاع مفهوم خير و شر، در وهلهٔ اول مقايسه‌‌اي بين رغبت خودش با اشياء انجام مي‌دهد و هرجا رابطهٔ مثبت وجود داشت آن شي‌ء را خير، و هرجا رابطهٔ منفي بود آن شي‌ء را شر به‌حساب مي‌آورد.

در وهلهٔ دوم، ويژگي انسان از يك طرفِ اضافه و مقايسه حذف مي‌شود و رابطهٔ بين هر موجود ذي‌شعور و صاحب ميل و رغبتي با اشياء ديگر لحاظ مي‌گردد و بدين‌ترتيب، خير مساوي با مطلوب براي هر موجود ذي‌شعور، و شر مساوي با نامطلوب براي هر موجود ذي‌شعوري خواهد بود.

در اينجا اشكالي پيش مي‌آيد، و آن اين است كه گاهي چيزي براي يك نوع از موجودات ذي‌شعور، مطلوب و براي نوع ديگري نامطلوب است، چنين چيزي را بايد خير بدانيم يا شر؟

ولي اين اشكال جواب ساده‌اي دارد و آن اين است كه شي‌ء مفروض براي اولي خير، و براي دومي شر است. اين تعدد حيثيت، در مورد دو فرد از يك نوع و حتي در مورد دو قوه از يك فرد نيز صادق است؛ مثلاً ممكن است غذايي براي يك فرد مطلوب، و براي ديگري نامطلوب باشد يا نسبت به يكي از قواي بدن، خير و نسبت به ديگري شر باشد.

در وهلهٔ سوم، ويژگي شعور هم از طرف اضافه و مقايسه حذف مي‌شود و مثلاً سرسبزي و خرمي و بارداري، خيرِ درخت، و پژمردگي و خشكيدگي و بي‌باري، شر آن محسوب مي‌شود. در اينجاست كه بعضي گمان كرده‌اند كه چنين تعميمي در مفهوم خير و شر، برخاسته از نوعي «انسان‌انگاري طبيعت» (انتروپومورفيزم) است و بعضي ديگر پنداشته‌اند كه ملاك آن، نفع و ضرر اشياء براي انسان است، يعني ميوه‌داري درخت، در واقع براي انسان خير است نه براي درخت. ولي از نظر ما اين تعميم نكتهٔ ديگري دارد كه به آن اشاره خواهد شد.

استعمال خير و شر در محاورات عرفي منحصر به ذوات و اعيان نمي‌شود، بلكه در مورد افعال هم جريان مي‌يابد و بعضي از كارها «خير» و بعضي ديگر «شر» تلقي مي‌گردد. بدين‌ترتيب، مفهوم خير و شر و خوب و بد، در زمينهٔ اخلاق و ارزش‌ها مطرح مي‌شود و در اينجاست كه معركه ‌آرايي بين فلاسفهٔ اخلاق در تبيين مفاهيم ارزشي و تعيين ملاك خير و شر اخلاقي برپا مي‌گردد. ما در درس بيستم در حد گنجايش اين كتاب، در اين‌باره بحث كرده‌ايم و تفصيل مطلب را بايد از «فلسفهٔ اخلاق» جست‌وجو كرد.

تحليل فلسفي خير و شر

براي اينكه تحليل دقيقي دربارهٔ خير و شر از ديدگاه فلسفي داشته باشيم، بايد به چند نكته توجه كنيم:

1. اموري كه متصف به خير و شر مي‌شوند، از يك نظر قابل تقسيم به دو دسته هستند: يك دسته اموري كه خيريت و شرّيت آنها قابل تعليل به چيز ديگري نيست، مانند خير بودن حيات و شر بودن فنا، و دستهٔ ديگر اموري كه خيريت و شرّيت آنها معلول امور ديگري است، مانند خير بودن آنچه در ادامهٔ حيات مؤثر است و شر بودن آنچه ‌موجب فنا مي‌گردد.

در واقع، خيريت افعال هم از قبيل دستهٔ دوم است؛ زيرا مطلوبيت آنها تابع مطلوبيت غايات و نتايج آنهاست و اگر غايات آنها هم وسيله‌اي براي تحقق اهداف بالاتري باشند، نسبت به اهداف نهايي حكم فعل را نسبت به نتيجه خواهند داشت؛

2. همهٔ ميل‌ها و رغبت‌هاي فطري، شاخه‌ها و فروعي از حب ذات هستند و هر موجود ذي‌شعوري چون خودش را دوست مي‌دارد، بقاي خودش و كمالات خودش را دوست مي‌دارد و از اين جهت، ميل به چيزهايي پيدا مي‌كند كه در ادامهٔ حيات يا در تكاملش مؤثر هستند و به ديگر سخن، نيازي از نيازهاي بدني يا رواني او را تأمين مي‌كنند. در حقيقت، اين ميل‌ها و رغبت‌ها وسايلي هستند كه دست آفرينش در نهاد هر موجود ذي‌شعوري قرار داده است تا او را به‌سوي چيزهايي كه مورد نيازش هست سوق دهند.

بنابراين مطلوب بالاصاله، خود ذات و به‌دنبال آن بقاي ذات و كمالات ذات است و مطلوبيت اشياء ديگر به جهت تأثيري است كه در تأمين اين مطلوب‌هاي اصيل دارند. همچنين منفور بالذات، فنا و نقص وجود خودش مي‌باشد و منفوريت اشياء ديگر به جهت تأثيري است كه در منفور بالذات دارند.

بدين ترتيب، وجه روشني براي تعميم خير و شر به كمال و نقص، و سپس به وجود و عدم به‌دست مي‌آيد؛ يعني با قرار دادن مصداق مطلوب و نامطلوب (كمال و نقص وجود) به‌جاي اين عنوان‌ها در يك طرف اضافه، و حذف ويژگي شعور و ميل از طرف ديگر، تعميم به كمال و نقص حاصل مي‌شود. سپس با توجه به اينكه مطلوبيت كمال وجود، تابع مطلوبيت اصل وجود است و كمال شي‌ء هم چيزي جز مرتبه‌اي از وجود آن نيست، نتيجه گرفته مي‌شود كه اصيل‌ترين خير براي هر موجودي وجود آن، و اصيل‌ترين شر براي هر موجودي عدم آن خواهد بود.

اين تعميم اگر با نظر عرف هم موافق نباشد، از نظر فلسفي صحيح بلكه لازم است؛ زيرا فلسفه از حقايق نفس‌الامري بحث مي‌كند، صرف‌نظر از اينكه مورد ميل و رغبت كسي باشد يا نباشد؛

3. هرگاه به كمال رسيدن موجودي متوقف بر شرط­عدمي(عدم مانع) باشد، مي‌توان آن امر عدمي را به ­يك معنا از اجزاءعلت تامه براي حصول كمال مفروض شمرد و از اين جهت آن را خيري براي­ چنين ­موجودي­ محسوب ­داشت، و برعكس، هرگاه­ نقض موجودي معلول ­مزاحمت موجود ديگري باشد، مي‌توان موجود مزاحم را شري براي آن تلقي كرد. ولي ازنظر دقيق فلسفي، اتصاف امر عدمي به خير، و همچنين اتصاف امر وجودي به شر بالعرض است؛ زيرا امر عدمي از آن جهت كه كمال­موجود ديگري ­به ­نوعي ­استناد به آن پيدا كرده، متصف به خير شده است، و همچنين امر وجودي از اين نظر كه نقص موجود ديگري به آن استناد يافته، متصف به شر شده است. پس خير بالذات همان كمال وجودي، و شر بالذات همان نقص عدمي است؛ مثلاً سلامتي، خير بالذات و

نبودن ميكروب بيماري‌زا، خير بالعرض است و ضعف و بيماري، شر بالذات، و سموم و ميكروب‌ها، شر بالعرض مي‌باشد؛

4. در موجوداتي كه داراي ابعاد و شئون مختلف يا اجزاء و قواي متعدد هستند ممكن است تزاحمي بين كمالاتشان يا اسباب حصول آنها پديد بيايد (البته تزاحم فقط در مورد ماديات قابل فرض است). در اين صورت، كمال هر جزء يا هر قوه‌اي نسبت به خودش خير است، و از آن جهت كه با كمال قوهٔ ديگري مزاحم مي‌شود، براي اين قوه شر خواهد بود و برآيند كمالات و نقايص اجزاء و قوا، خير يا شر براي خود آن موجود به‌شمار مي‌رود. اين بيان، دربارهٔ مجموع جهان مادي كه مشتمل بر موجودات متزاحمي هست نيز جاري مي‌شود، يعني خير بودن كل جهان به اين است كه مجموعاً واجد كمالات بيشتر و بالاتري باشد، هر‌چند بعضي از موجودات به كمال مورد نيازشان نائل نشوند، و همچنين شر بودن آن به غلبهٔ كمّي يا كيفي جهات نقص و فقدان است.

با توجه به نكات فوق مي‌توان نتيجه گرفت كه اولاً، خير و شر از قبيل معقولات ثانيهٔ فلسفي است و همان‌گونه كه هيچ موجود عيني نيست كه ماهيت آن عليت يا معلوليت باشد، هيچ موجود عيني هم يافت نمي‌شود كه ماهيت آن خيريت يا شرّيت باشد؛

ثانياً، همان‌گونه كه عليت و معلوليت و ساير مفاهيم فلسفي قابل جعل و ايجاد نيستند، بلكه عناويني هستند كه عقل از ديدگاه‌هاي معيّني از وجودهاي خاصي انتزاع مي‌كند، خيريت و شرّيت هم عناويني است انتزاعي كه تنها منشأ انتزاع آنها را بايد در عالم خارج جست‌وجو كرد و نه مابازاء عيني آنها را؛

ثالثاً، وجود هيچ چيزي براي خودش شر نيست و همچنين بقا  كمال هر موجودي براي خودش خير است، و شر بودن موجودي براي موجود ديگر هم بالعرض است. پس هيچ موجودي نه از نظر ماهيت شر است، و نه مي‌توان آن را منشأ انتزاع ذاتي براي مفهوم شر دانست.

پس آنچه ذاتاً منشأ انتزاع شر به‌‌شمار مي‌رود، جهت نقصي است كه­ در موجودي لحاظ

مي‌شود كه شأنيت كمال مقابل آن را داشته باشد. به ديگر سخن، شر بالذات، عدم ملكهٔ خير است، مانند كري و كوري و بيماري و ناداني و ناتواني، در برابر شنوايي و بينايي و سلامتي و دانايي و توانايي. بنابراين ناقص بودن هريك از مجردات تام نسبت به مجرد بالاتر، يا فاقد بودن هريك از مجردات هم‌عرْض نسبت به كمالات ديگران را نمي‌توان شري براي آن به‌حساب آورد، زيرا شأنيت واجد شدن آن كمال را ندارد.

حاصل آنكه، هيچ موجودي نيست كه وجودش ذاتاً متصف به شر شود، و ازاين‌رو شر نياز به مبدأ و آفريننده‌اي نخواهد داشت؛ زيرا ايجاد و آفرينش اختصاص به وجود دارد، و اين پاسخ نخستين سؤالي است كه در مقدمهٔ درس مطرح شد.

راز شرور جهان

سؤال ديگر اين است كه چرا جهان به‌گونه‌اي آفريده شده كه داراي اين‌همه شرور و نقايص باشد؟ اين سؤال حتي بعد از پذيرفتن اينكه منشأ انتزاع شر عدم است نيز مطرح مي‌شود، زيرا مي‌توان گفت: چرا جهان به‌صورتي آفريده نشده كه جاي اين اعدام را وجودات گرفته باشند؟

پاسخ به اين سؤال از دقت در ويژگي‌هاي ذاتي جهان طبيعت به‌دست مي‌آيد. توضيح آنكه، تأثير و تأثر موجودات مادي در يكديگر و تغيير و تحول و تضاد و تزاحم، از ويژگي‌هاي ذاتي جهان مادي است، به‌گونه‌اي كه اگر اين ويژگي‌ها نمي‌بود چيزي به‌نام جهان مادي وجود نمي‌داشت. به ديگر سخن، نظام علّي و معلولي خاص در ميان موجودات مادي، نظامي است ذاتي كه لازمهٔ سنخ وجودهاي مادي مي‌باشد. پس يا بايد جهان مادي با همين نظام به‌وجود بيايد و يا اصلاً به‌وجود نيايد. اما علاوه بر اينكه فياضيت مطلقهٔ الهي اقتضاي ايجاد آن را دارد، ترك ايجاد آن خلاف حكمت نيز هست؛ زيرا خيرات آن به مراتب بيش از شرور بالعرضش مي‌باشد، بلكه تنها كمالات وجودي انسان‌هاي كامل بر همهٔ شرور جهان برتري دارد.

ازيك سوي، پديدآمدن پديده‌هاي نوين درگرو نابودشدن پديده‌هاي پيشين است و

همچنين بقاي موجودات زنده به‌وسيلهٔ ارتزاق از نباتات و حيوانات ديگر تأمين مي‌شود؛ و از سوي ديگر، كمالات نفساني انسان‌ها در سايهٔ تحمل سختي‌ها و ناگواري‌ها حاصل مي‌گردد؛ و نيز وجود بلاها و مصيبت‌ها مايهٔ بيداري از غفلت‌ها و پي‌بردن به ماهيت اين جهان و عبرت گرفتن از حوادث مي‌شود.

انديشيدن دربارهٔ تدبير نوع انسان، كافي است كه به حكيمانه بودن اين نظام پي‌ببريم، بلكه انديشيدن پيرامون يكي از شئون تدبير وي، يعني موت و حياتش نيز كفايت مي‌كند؛ زيرا اگر قانون مرگ‌ومير بر انسان‌ها حاكم نبود، علاوه بر اينكه به سعادت‌هاي اخروي نائل نمي‌شدند و نيز از مشاهدهٔ مرگ ديگران عبرت نمي‌گرفتند، اساساً آسايش دنيوي هم به‌هيچ وجه براي آنان ميسر نمي‌گشت؛ مثلاً اگر همهٔ انسان‌هاي پيشين، امروز زنده بودند، پهنهٔ زمين براي مسكن آنان هم كفايت نمي‌كرد، چه رسد به تأمين مواد غذايي و ساير لوازم زندگيشان. پس براي تحقق چنين خيراتي چنان شروري ضرورت دارد.

حاصل آنكه، اولاً، شرور و نقايص اين جهان، لازمهٔ لاينفك نظام علّي و معلولي آن است و حيثيت شرّيت آنها كه به جهات عدمي بازمي‌گردد، ذاتاً متعلق محبت و ارادهٔ الهي قرار نمي‌گيرد و تنها آنها را مي‌توان بالعرض متعلق اراده و ايجاد و قضا و قدر قلمداد كرد.

ثانياً، خيرات جهان بر همين شرور بالعرض غالب است و ترك خير كثير براي پديد نيامدن شر قليل، خلاف حكمت و نقض غرض است.

ثالثاً، همين شرور قليل و نسبي و بالعرض هم فوائد زيادي دارد كه به بعضي از آنها اشاره شد، و هرقدر بر دانش بشر افزوده شود، از حكمت‌ها و اسرار اين جهان بيشتر آگاه مي‌گردد.

پروردگارا، بر دانش و بينش و ايمان و محبت ما نسبت به خودت و دوستانت بيفزا، و ما را از پيروان راستين آخرينِ برگزيدگانت و اهل‌بيت پاكش(عليهم السلام) قرار بده، و ما را مشمول عنايات وليّ اعظمت، حضرت صاحب‌الامر4 بگردان، و توفيق شكر نعمت‌ها و انجام بهترين كارهايي را كه مي‌پسندي با اخلاص كامل عطا فرما، و درود بي‌پايان خودت را بر محمد و آل محمد همي فرست؛ درودي كه بركاتش شامل ديگر آفريدگانت شود.

خلاصه

1. انسان در وهلهٔ اول، مفهوم خير و شر را از رابطهٔ مثبت و منفي بين رغبت‌هاي خودش و متعلقات آنها انتزاع مي‌كند.

2. در وهلهٔ دوم، اين رابطه را به هر موجود ذي‌شعوري با مطلوب‌ها و نامطلوب‌هايش گسترش مي‌دهد.

3. در وهلهٔ سوم، ويژگي شعور را نيز از طرف اضافه حذف مي‌كند و مثلاً ميوه‌داري را خير درخت تلقي مي‌كند.

4. اين تعميم اخير، به گمان بعضي ناشي از نسبت دادن صفات انساني (مانند ميل و رغبت) به ساير موجودات است، و به گمان بعضي ديگر، به لحاظ مطلوب بودن و نبودن اشياء براي خود انسان است، ولي از نظر ما نكتهٔ ديگري دارد كه به آن اشاره خواهد شد (در شمارهٔ7).

5. خير و شر در مورد افعال اختياري هم به‌كار مي‌رود كه مربوط به فلسفهٔ اخلاق است.

6. خير و شر به دو قسم بي‌واسطه و باواسطه تقسيم مي‌شود. مثلاً حيات، خير بي‌واسطه، و اسباب ادامهٔ حيات، خير باواسطه به‌شمار مي‌رود.

7. ميل‌ها و رغبت‌ها شاخه‌هايي از حب ذات و وسايلي براي تأمين بقا و كمال ذات هستند و ازاين‌رو مي‌توان مطلوب و نامطلوب اصيل را كمال و نقص دانست و آن را به هر كمال و نقصي تعميم داد.

8. اين تحليل و تعميم از نظر فلسفي ضرورت دارد؛ زيرا حيثيت مطلوب و نامطلوب كه نسبت به انواع و افراد موجودات فرق مي‌كند، موضوع بحث فلسفي نيست.

9. گاهي يك امر عدمي به‌واسطهٔ اينكه جزئي از علت تامه براي پيدايش خيري محسوب مي‌شود، متصف به خيريت مي‌گردد، نيز گاهي يك امر وجودي به‌سبب اينكه مزاحم و مانع از خير ديگري مي‌شود، متصف به شرّيت مي‌گردد. اما اين اتصافات بالعرض است و خير بالذات، همان كمال وجودي، و شر بالذات، همان نقص عدمي مي‌باشد.

10. ممكن­است چيزي براي قوه‌اي خيروبراي قوهٔديگري­شرباشد،ودراين صورت،

برآيند خيرات و شرور قوا، خير يا شر آن موجود خواهد بود. اين جمع‌بندي در مورد كل عالم نيز جاري است.

11. خير و شر از معقولات ثانيهٔ فلسفي است و جعل و ايجاد به آنها تعلق نمي‌گيرد و در حقيقت، منشأ انتزاع خير كه همان وجود است، متعلق جعل و ايجاد مي‌باشد.

12. وجود و بقا و كمال هيچ موجودي براي خودش شر نيست، و شر بودن موجودي براي موجود ديگر هم از يك سوي، «نسبي» و از سوي ديگر، «بالعرض» است. پس نه ماهيت و نه وجود هيچ موجودي ذاتاً متصف به شر ‌نمي‌گردد.

13. شر، عدم ملكهٔ خير است و از حيثيت نقص موجودي كه شأنيت واجد شدن كمال مقابل آن را دارد انتزاع مي‌شود.

14. با توجه به عدمي بودن شر، روشن مي‌شود كه شرور نيازي به آفريننده ندارند.

15. دگرگوني و تزاحم از ويژگي‌هاي ذاتي موجودات مادي و لازمهٔ نظام عليت خاصي است كه بر آنها حكم‌فرما مي‌باشد. ازاين‌رو شرور نسبي و بالعرض، قابل انفكاك از جهان مادي نيستند.

16. براي اينكه شري به‌وجود نيايد، بايستي جهان ماده خلق نشود، ولي خلق نكردن آن موجب تفويت خيرات و كمالاتي است كه قابل تحقق در آن مي‌باشد.

17. خيرات جهان مادي به‌مراتب بيش از شرور آن است و تنها كمالات انسان‌هاي كامل بر همهٔ شرور جهان برتري دارد.

18. ترك ايجاد جهان مادي از يك سوي، خلاف فياضيت مطلقهٔ الهي، و از سوي ديگر، خلاف حكمت الهي است؛ زيرا ترك خير كثير براي اجتناب از شر قليل، نقض غرض و خلاف حكمت است.

19. شرور نسبي و بالعرض، به لحاظ شرّيت و نقص و جهات عدمي، مورد تعلق ارادهٔ الهي قرار نمي‌گيرند، بلكه جهات خير و كمال آنهاست كه متعلق ارادهٔ الهي واقع مي‌شود.

20. افزون بر اين، وجود نقايص و شرور فوايد فراواني دارد كه ازجملهٔ آنها فراهم شدن زمينهٔ تكامل براي انسان‌ها از راه تحمل سختي‌ها و بلاها و از راه پند گرفتن از حوادث است.

پرسش

1. مفهوم عرفي خير و شر و كيفيت تعميم آنها را بيان كنيد.

2. خير و شر بي‌واسطه و باواسطه كدام‌اند؟

3. خير و شر به‌عنوان دو مفهوم فلسفي چگونه انتزاع مي‌شوند؟

4. خير و شر اخلاقي كدام است؟ و تحليل فلسفي آنها چيست؟

5. خير و شر بالعرض كدام‌اند؟

6. خير و شر اموري كه داراي ابعاد و قواي مختلف هستند چگونه تعيين مي‌شود؟

7. چه نتايجي از تحليل فلسفي خير و شر به‌دست مي‌آيد؟

8. شر بالذات چيست؟ و چرا هيچ وجودي را نمي‌توان شر بالذات دانست؟

9. مبدأ پيدايش شرور چيست؟

10. چرا جهان به‌گونه‌اي آفريده نشده كه خالي از شرور و نقايص باشد؟

آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org