جلسه اول
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد لله رب العالمين و الصلاة والسلام على سيد الانبياء و المرسلين و على اله الطيبين الطاهرين المعصومين
انسان شناسى، مقدمه مديريت و ساير علوم انسانى
در اين سلسله مقالات، چند گفتار را به مبحث كاربرد «انسان شناسى» در «دانش مديريت» اختصاص دادهايم. به عنوان مقدمهاى بر اين موضوع، به ضرورت و اهميت رابطه انسان شناسى و دانش مديريت اشاره مىكنيم.
طبيعى است كه در تمامى رشتههاى علوم انسانى، «انسان» به عنوان يكى از موضوعات تحقيق، مورد مطالعه و بحث قرار مىگيرد و آنچه كه بين تمامى علوم انسانى مشترك است و ستون فقرات اين علوم را تشكيل مىدهد، انسان و ابعاد وجودى انسان است. هر كدام از اين علوم به نحوى درباره يكى از ابعاد يا عوارض انسان بحث و گفتگو مىكند، زيرا در همه علوم انسانى پيوسته اين سؤال مطرح مىشود كه خود «انسان» چيست. وقتى كه موضوع اين علوم روشنتر شود، بحث از ابعاد و تجلّيات وجودى موضوع «انسان» بهتر و دلنشينتر خواهد شد، بلكه منطقىتر همين است كه در همه رشتههاى علوم انسانى، بخشى به نام «انسان شناسى» وجود داشته باشد، زيرا در تمامى اين رشتهها شناخت انسان يك نياز است. اما نياز بعضى از آنها به شناخت «انسان» دو چندان است.
در پاسخ به اين سؤال كه آيا علوم انسانى نيز واقعاً علماند يا خير، بايد گفت:
اگر «علم، Science» را اعم از دانش تجربى و غير تجربى بدانيم، در آن صورت علوم انسانى و همچنين انسان شناسى دينى و فلسفى نيز جزو علوم خواهند بود، اما اگر «علم» را منحصر به دانشى بدانيم كه شيوه تحقيق آن صرفاً تجربى است، بايد اين مجموعه را «معارفى Knowledge» در كنار علوم به حساب آوريم.
به هر حال، بسيارى از علوم انسانى بهطور مستقيم، بُعدى از ابعاد وجودى انسان را مورد بحث و مطالعه قرار مىدهند؛ مثلا، روان شناسى بُعد روانى انسان را مورد مطالعه قرار مىدهد. البته امروزه روان شناسى، بر خلاف آنچه از اسمش بر مىآيد، با شيوه تجربى انسان را بررسى مىكند، گرچه در بعضى از دانشگاههاى دنيا «روان شناسى فلسفى» هم كه كاملا غير تجربى است، به عنوان يك رشته معتبر مطرح است، ولى عُمدتا «روان شناسى» به عنوان يك رشته دانشگاهى؛ علمى است كه با شيوه تجربى به بحث مىپردازد. به هر حال، «روان شناسى علمى» و «روان شناسى فلسفى» هر دو در باره بُعد روانى انسان بحث مىكنند.
«جامعه شناسى» هم از بُعد اجتماعى، انسان را مورد بحث و بررسى قرار مىدهد. ساير رشتههاى علوم انسانى هم كم و بيش از ابعاد مختلف انسان بحث مىكنند، اما بعضى از آنها جنبه ثانويه دارند؛ يعنى، اينكه يك سلسله علوم قبلا در باره انسان بحث كردهاند و علوم ديگر از نتايج آن مباحث استفاده مىكنند. بسيارى از علوم كاربردى، از جمله مديريت، از همين قبيلاند. در اين علوم از انسان بهطور مستقيم بحثى نمىشود، بلكه از دست آوردهاى ساير علوم در مورد انسان استفاده مىكنند.
«مديريت» علمى است كه از روان شناسى و جامعه شناسى و بعضى ديگر از شاخههاى علوم انسانى استفاده مىكند و مسائل خاص خودش را مورد بحث و تحقيق قرار مىدهد. مديريت رفتار انسانى، در موارد بسيارى از بركات روان شناسى اجتماعى، روان شناسى تربيتى و جامعه شناسى بهره مىگيرد. با اين توضيح ارتباط علوم انسانى با «انسان شناسى» روشن شد.
البته «انسان شناسى، Anthropology» به معناى خاص امروزى، بيشتر به مباحث زيستى مىپردازد و كمتر به مباحث روانى انسان توجه دارد، ولى «انسان شناسى» مورد توجه ما، فراتر و جامعتر از اين اصطلاح است. منظور ما از «انسان شناسى» اين است كه خاصيت انسان را بشناسيم، هدف از آفرينش او و هدف از كمال انسان را بشناسيم، كيفيت تحليل اين هدف تكاملى و همچنين كيفيت شكل گرفتن اراده و اختيار انسان را مورد بررسى قرار دهيم، اصل مختار بودن انسان و ارتباط آن را با مسايلى از قبيل: جبر طبيعى، جبر تاريخى و جبر اجتماعى مورد بررسى قرار دهيم.
اما سؤالى كه مطرح مىشود اين است: بحث كردن درباره انسان شناسى كه در واقع شامل انسان شناسى فلسفى و انسان شناسى دينى و همچنين مباحثى از روان شناسى علمى است، براى كسانى كه در رشته مديريت تحقيق مىكنند چه ضرورتى دارد؟ لذا لازم است قبل از هر چيز، ارتباط «انسان شناسى» با «مديريت» روشن شود.
ارتباط انسانشناسى با مديريت
علاوه بر اينكه مديريت يكى از رشتههاى علوم انسانى است و محور آن انسان است و بدين جهت سزاوار است كه در كنار تحقيقات مديريت از خود انسان هم بحث شود، در رشته مديريت نياز خاصى به شناخت انسان احساس مىشود.
مدتى است كه تعدادى از اساتيد دانشگاه در مطالعات مباحث مديريت به اين نتيجه رسيدهاند كه بايد يك سلسله مباحث تحقيقى جديد انجام داد تا بتوان قدمى فراتر از آنچه تا به حال برداشته شده است برداشت. تنها نقل كلمات ديگران و طرح كردن آنها در دانشگاهها، حتى در رسانههاى تحقيقى براى رسيدن به هدف والاى اعتلاى فرهنگى كه مخصوصاً بعد از انقلاب مطرح شده است كافى نيست،
علاوه بر اين، بعضى از مباحث مورد نيازما در «مديريت» يا در دانشگاههاى جهانى مطرح نشده و يا بهطور خيلى ضعيف مورد بحث واقع شده است كه به دليل عقايد خاص دينى و بالاخص با توجه به فلسفه انقلاب، بايد اين مباحث را گستردهتر و عميقتر بررسى كنيم.
يكى از نيازهاى ما در مباحث مديريت، پرداختن به مبحث «ارزشهاى انسانى» است. نياز ما به بررسى ارزشهاى انسانى مديريت، بسيار جدّى است. يك دليل آن اين است كه نتيجه تحقيقات مديريت نشان مىدهد: اگر اعضاى يك سازمان توليدى از ارزشهاى اخلاقى بهرهمند باشند، بازده كار، بيشتر و هزينه آن كمتر است و شايد بتوان گفت تثبيت ارزشهاى اخلاقى، بهترين شيوه كنترل نيروى انسانى است، يعنى از آنجا كه در هر مركز توليدى كنترل نيروى انسانى يكى از اصول كار مديريت است، ناچار بايد گروه زيادى از نيروهاى انسانى را در اين راه به كارگرفت و اين امر مستلزم صرف هزينههاى كلان مادى و اتلاف نيروى انسانى است، به گونهاى كه تقريباً بخش عظيمى از نيروهايى كه در يك مؤسسه كار مىكنند صرف جمع آورى اطلاعات از ديگران، ارزيابى، بررسى باز دهى كار و .... مىشود و اين وضعيت، باعث مىشود كه گروهى از نيروهاى انسانى از كار مولّد يا از ارائه خدمات باز بمانند، چون مجبورند وقت و نيرويشان را در بخشهاى غير توليدى بگذرانند و اين كار خود هزينه سنگينى را بر مؤسسه تحميل مىكند. علاوه بر اين، گاهى در بسيارى از سازمانها و كارخانجات، مخصوصاً در مؤسسات بزرگ، به اين نتيجه مىرسند كه اين نيروى كنترل كننده كافى نيست، زيرا خود اينها نيز به نيروى كنترل كننده ديگرى نياز دارند، لذا به ايجاد سيستم اطلاعات ديگرى روى مىآورند و همينطور ... هرچند هم كه اين وضعيت ادامه پيدا كند، باز به نتيجه نهايى نمىرسد و اين جريان همچنان ادامه پيدا مىكند تا جايى كه كار به كسانى منتهى شود كه در درون خود عامل كنترل كننده داشته
باشند. بدون درونى شدن ارزشها، حتى مدير يك مؤسسه هم مورد اطمينان نيست و كسى بايد او را كنترل كند و بايد كسانى هم باشند كه مسئولان كنترل و بازرسى را كنترل كنند كه گزارشهاى آنها صحيح باشد؛ حقايق را كتمان نكنند، يا مطالبى را جعل نكنند و براى اين گروه كنترل هم همين سخن صادق است، اما اگر به جاى اين همه نيروى انسانى كنترل كننده بتوان ارزشها را در درون كارمندان به وجود آورد؛ يعنى آنها را به يك سلسله اصول اخلاقى ارزشمند پاىبند كرد، به حدى كه بتوان به خود آنان اعتماد كرد، در اين صورت هم نيروهاى مُراقب، آزاد شده و مىتوانند به كار مولّد بپردازند و هم هزينهاى را كه صرف آنها مىشود، مىتوان در جاى ديگر به كار گرفت. علاوه بر اين، كارگران بيش از پيش احساس شخصيت و ارزش خواهند كرد، زيرا افرادى كه دائماً خودشان را تحت كنترل مىبينند، احساس حقارت مىكنند، اما وقتى كه به آنها اعتماد شود و واقعاً قابل اعتماد هم باشند؛ خود آنها هم احساس ارزش و شخصيت مىكنند كه به نوبه خود هم آثار اقتصادى و روانى و انسانى دارد و هم براى توسعه بسيار مفيدتر است، زيرا كه در اين صورت نيروى فعال و مولد افزايش مىيابد.
راه ترويج ارزشهاى اخلاقى
وقتى كه اين نتيجه براى ما ثابت شد، بهدنبالش اين مسأله مطرح مىشود كه چگونه ارزشهاى اخلاقى را در ميان افراد رواج دهيم و چگونه افراد را وادار كنيم كه اين ارزشها را بپذيرند و به آنها پاىبند شوند؛ يعنى، اينكه چگونه افراد متعهد تربيت كنيم و تعهد را در كنار تخصص ايجاد كنيم.
انجام اين عمل به دو مقدمه نياز دارد، اول: اينكه بايد ارزشها را بررسى نماييم، ملاك اعتبارشان را بدانيم و تعيين كنيم كه آيا از جهت نظرى هم قابل قبولاند يا نه. ثانياً: روش ترويج و رسوخ دادن ارزشها در اذهان ديگران و پاىبند كردن آنها
به اين ارزشها را بياموزيم؛ يعنى، چه كارى را بايد انجام دهيم كه فردى را متعهد و عامل به دانستههاى خود بار آوريم، زيرا بسيارى از افراد از لحاظ فكرى و نظرى، خوبى و درستى امرى را تصديق مىكنند، ولى در عمل مطابق آن رفتار نمىنمايند. پس چه بايد كرد كه افراد با اين ارزشها بار آيند و عامل درونى آنها جايگرين سيستم كنترل بيرونى شود؟ روشن است كه بخشى از اين كار به «روانشناسى» ارتباط دارد؛ يعنى، تا زمانى كه از غرايز انسان، ميلها و كششهاى درونى افراد آگاهى نداشته باشيم و ندانيم كه چگونه مىتوان ميلى را تقويت كرد، به چه وسيلهاى مىتوان آن را برجسته و بر ساير اميال حاكم كرد و چگونه فعل و اراده اختيارى انسان شكل مىگيرد نمىتوان در انجام چنين امر مهمى موفق شد.
علاوه بر «روان شناسى» براى موفقيت در درونى كردن ارزشها، به مسائل ديگرى هم نياز داريم؛ مثلا، پرداختن به مباحث «فلسفه اخلاق» تا آنجا كه با نيروى انسانى سر و كار دارد مورد نياز است، اما قبل از استفاده از آن در امور عملى، بايد ابعاد نظرى آن امور مورد تجزيه و تحليل قرار گيرد؛ مثلا بايد روشن شود كه ارزشها چيستند، ملاك آنها چيست و به چه دليل ارزشها بايد بر انسانها حاكم شوند. از طرف ديگر بايد بياموزيم: چگونه اين ارزشها را در درون افراد حاكم كنيم، به گونهاى كه به اين ارزشها پاىبند و متعهد شده و آنها را رعايت كنند. اينجاست كه شديداً به مسائل انسانى احتياج پيدا مىكنيم. پس يكى از نيازهاى اخلاقى ما، ايجاد تعهد و مسئوليت در افراد است؛ تا زمانى كه انسان را نشناسيم و ابعاد روحى او را درك نكنيم، تربيت او بهطور صحيح ممكن نيست. در واقع بين مسائل كاربردى تربيتى و روان شناسى ارتباط تنگاتنگى وجود دارد. پس ايجاد انگيزه در نيروى انسانى، به شناخت حالات روحى انسان و شناخت اينكه چگونه مىشود انگيزه كار را در فرد ايجاد كرد، بستگى دارد.
در دنياى مادى امروز، ريشه انگيزهها را صرفاً در منافع مادى جستجو مىكنند
و اما اينكه آيا هميشه و تنها منافع مادى انگيزه ايجاد مىكند يا نه، بحثى است كه نياز به گفتگو و تحقيق بيشترى دارد و امروزه بهطور جدّى، ترديدهايى در آن به وجود آمده است. اينجاست كه بايد فراتر از بُعد مادى انسان، واقعيتى ديگر را جستجو كرد تا به اين نكته پىبرد كه انگيزههاى روانى به مراتب از انگيزههاى مادى قوىترند. به هر حال، در مباحث «مديريت» بايد به شناخت انسان و ابعاد روانى او اهميت بيشترى داده شود.
انسانشناسى و فلسفه اخلاق
علاوه بر اهميت انسان شناسى در مديريت، «فلسفه اخلاق» هم از «انسان شناسى» بىنياز نيست. البته در فلسفه اخلاق، مكاتب مختلفى وجود دارد. گروهى از فلاسفه، اخلاق را يك سلسله اعتبارات قرار دادى تلقى مىكنند؛ به اين معنا كه هيچ پايه عقلائى و واقعى براى آن قائل نيستند. طبق اين نظر، ارزش اخلاقى تابع قراردادهاى اجتماعى است: در جامعهاى ممكن است عملى ارزش به حساب آيد و در جامعهاى ضدّ ارزش محسوب شود؛ بستگى به نوع قرارداد اجتماعى دارد. در مقابل، بعضى از مكاتب ديگر معتقدند كه ارزشهاى اخلاقى، مبانى واقعى و تكوينى دارند و ريشه آنها در فطرت آدمى نهفته است. (كه البته اينها هم به دستههاى متفاوتى تقسيم مىشوند و ما در صدد ورود در بحث تخصصى آن نيستيم).
به هر حال، اگر بخواهيم ارزشهاى انسانى را بهطور حقيقى درك كنيم ـ صرف نظر از ارزشهاى قراردادى ـ بايد روح انسان را بشناسيم. از اين جهت كه ارزشها ابزارى هستند كه انسان را در جهت رسيدن به كمال نهايى كمك مىكنند، نيازمنديم كه انسان و كمال نهايى او را تا حدّ مقدور بشناسيم در غير اين صورت، شناخت ارزشها ممكن نخواهد بود. طبق مبناى فلسفى ما اصول ارزشها واقعى و
حقيقىاند، نه تابع قرار داد، به همين جهت ثبات دارند و تابع شرايط و تغيير جوامع نيستند. بنابر اين، در فلسفه اخلاق براى شناخت ارزشها بايد انسان را از آن جهت كه حركتى تكاملى و هدفى نهايى دارد بشناسيم و رعايت ارزشهاى اخلاقى نيز در واقع، پيمودن راههايى است كه انسان را به كمال مقصود مىرساند. بدون دانستن اينكه انسان كيست و كمالش چيست، نمىتوان فهميد كه راه رسيدن به كمال كدام است. پس شناخت انسان، ملازم با شناخت راهى است كه او را به كمال نهايى مىرساند و وجود فلسفه اخلاقى صحيح، براى رسيدن به كمال ضرورت دارد. به هر حال، به دلايل مختلف كه به بعضى از آنهااشاره شد، بايد مسائل «انسان شناسى» در تحصيلات عالى و پيشرفته مديريت، حتى وسيعتر و فراتر از انسان شناسى علمى ـ به اصطلاح رايج ـ مورد بحث و تحقيق قرارگيرد.
دانشمند دينى و تحقيق عميق در علوم اسلامى
روشن است كه در زمينه «شناخت انسان» اگر بخواهيم تنها به دادههاى علوم تجربى وآنچه تا به حال تحقيقات بشر به آن نايل شده است اكتفا كنيم پيشرفتى نكردهايم، علاوه بر اين، در بسيارى از موارد ممكن است نظريات رايج به دلايلى با مذهب و عقايد اسلامى سازگار نباشد، لذا پذيرش آنها ممكن نيست؛ يعنى ممكن است بين نظريات پذيرفته شده در يك علم با نظرهايى كه در دين مطرح ميشود ناسازگارى باشد. اين واقعيتى است كه در متون دينى اسلام، راجع به شناخت انسان مطالبى هست كه گاهى با معلومات ناشى از علوم انسانى سرسازش ندارند و پىبردن به اين موضوع كه نظريات علوم انسانى با نظرهاى مطرح شده در منابع دينى، در چه جاهايى توافق يا تخالف دارند نياز به مطالعهاى عميق و جدّى دارد. مطالعه و بررسى مقايسهاى در اين باب به هر دليل كه باشد مطلوب است و لو اينكه براى ارضاى حس كنجكاوى و اطلاع يافتن از نظر ديگران يا بدست
آوردن اطلاعات ديگرى در اين زمينه باشد. يكى از وظايف دانشمند دينى همين است كه ابتدا بايد ديدگاه دين را در مورد موضوع خاصى بدست آورد و بعد از آن تحقيق كند كه آيا نظر دين با نظر مقبول در آن علم موافق است يا تعارض دارد و اگر تعارض دارد اين تعارض در كجاست آيا اين تعارض سطحى است يا اصولى، زيرا ناسازگارى بين منابع دينى و اطلاعات علمى گاهى در دو جهت كاملا متضاد است به حدّى كه يكى، ديگرى را كاملا نفى و طرد مىكند؛ يعنى، يا بايد اين را پذيرفت يا آن را و راه سومى وجود ندارد و گاهى برخورد آنها سطحى و قابل رفع است. به هر حال شناخت نقاط موافق و مخالف، امرى ضرورى است. توجه داشته باشيم كه مرحله شناخت با مرحله پذيرش متفاوت است؛ يعنى، در ابتدا بايد كوشيد از ميان نظرهاى متفاوت، نظر حق را بدست آورد و بعد از آن، اقدام به پذيرش كرد. به عنوان مثال، مىدانيم كه بين نظريات ارسطو و افلاطون در بعضى از مسائل علمى اختلاف است حال، اولين اقدام اين است كه با بررسى اين دو نظر، محل اختلاف را به خوبى دريابيم و از آن ميان قول صحيح را انتخاب كنيم، در خلال اين تفحص مسائل جديدى براى محقق روشن مىشود؛ مثلا، مىداند كه علاوه بر ارسطو، افلاطون هم در اين باب نظرياتى داشته است و اينكه قول كدام يك در اين باب مقبول تر است و... و بعد از روشن شدن اين موضوعات، نوبت به پذيرش يكى از آنهامىرسد. در مقايسه بين نظريات اسلام و ساير نظريات در علوم انسانى نيز همين مراحل طى مىشود. طبعاً كسى كه از اول گرايش اسلامى داشته و معتقد است آنچه از طرف خدا و پيغمبر(صلى الله عليه وآله وسلم) آمده صحيح است، نمىتواند نظرى غير از آن را بپذيرد و براى ساير نظريات در برابر نظر خدا و پيغمبر(صلى الله عليه وآله وسلم) اعتبارى قائل نيست. صرف نظر از اين موضوع كسى كه مىخواهد بدون هيچ وابستگى فكرى نظرياتى را در مورد موضوعى خاص بررسى كند، بايد از نظرياتى كه در دين مطرح شده است آگاه شود، زيرا ممكن است رأى جديدى را
كشف كند كه ديگران به آن نرسيدهاند يا ممكن است بتوان از دين، مسائلى را استنباط كرد كه علم در آينده، همان نتايج را اثبات كند. پس بايد به عنوان يك پژوهشگر بىطرف با صرفنظر از اعتقادات قطعى دينى، از نظرهايى كه اسلام در باره مسائل انسان و علوم انسانى مطرح كرده است آگاه شويم.
فرض ما اين است كه دست كم بادو گروه محقق سروكار داريم: اول، كسانى كه حقانيت اسلام را قبلا پذيرفته و شكى در آن ندارند و اگر بدانند كه چيزى واقعاً از اسلام است، در پذيرفتن آن ترديدى به خود راه نمىدهند. دسته دوم، كسانى كه به اسلام عقيده ندارند، اما پژوهشگرانى آزاد و بىطرفاند و مىخواهند واقعيت را در زمينههاى دينى بررسى كنند؛ مثلا مىخواهند بدانند نظر دين در مورد انسان چيست، ارزشهاى انسانى كدام است و منشأ ارزشهاى انسانى از كجاست به هر حال، كسى كه در صدد درك نظريات دين است نبايد تعصب ضدّ دينى داشته باشد.
انسانشناسى پيش نيازى ويژه براى مديريت
با توجه به تمامى اين مسايل احساس مىشود كه تحقيقات جامع و كامل درباره مديريت، مترتب برشناخت انسان است و در واقع شناخت انسان از جهاتى، پيش نيازى براى «مديريت» است. مهمترين جهت اين است كه مديريت به هر حال، متضمن توصيه به رفتارهاى خاص انسانى است كه در قالب بايد و نبايدها و ارزشها، مطرح مىشوند و اين بايدها و نبايدها نيز طبق تفكرات گوناگون، مبانى متفاوت پيدا مىكنند، گاهى مبناى ارزشها سود و منافع اقتصادى است، بنابر اين بايدها و نبايدها نيز بر همان اساس شكل مىگيرند. هدف خاص يك سازمان توليدى، بايدهاى حاكم بر رفتار كارگران را تعيين مىكند؛ يعنى، وقتى كه مثلا هدف عمده يك مؤسسه تأمين سود بيشتر است، بايدهاى آن هم بر همين اساس
است كه چگونه بايد رفتار كرد كه سود بيشتر عايد مؤسسه شود و اين يك مسئله كاملا اقتصادى است كه ارتباط آن با «مديريت» بدين صورت است كه مدير بايد چگونه رفتارى را با كارگران داشته باشد كه كار بهتر انجام گيرد و در نتيجه سودبيشترى عايد مؤسسه شود. روشن است كه در اينجا فقط هدف مادى مطرح است.
اسلام و ارزشهاى برتر در مديريت اقتصادى
نخستين سؤال اين است كه آيا در راستاى مديريت و با همين هدف اقتصادى، ارزش ديگرى مىتواند مطرح شود؛ يعنى، اينكه آيا ممكن است براى افزايش توليد، صرفاً از تشويق مادى استفاده نكنيم و براى كنترل نيروى كار نيازى به سيستم كنترل مديريت نداشته باشيم. همانطور كه در ابتدا اشاره شد، جواب اين سؤال مثبت است. براى رسيدن به آن مرحله، بايد به جاى تقويت سيستم كنترل در مديريت، ارزشهاى اخلاقى را تقويت كرد و اين بهترين جانشين براى سيستم كنترل پيچيده است، زيرا اين كار، بسيارى از نيروهاى انسانى را براى فعاليتهاى توليدى آزاد مىكند و هزينه كار را پايين مىآورد. پس، از ديد اقتصادى هم به ارزشهاى اخلاقى و شناخت آن ارزشها و همچنين شناخت انسان نيازمنديم. سؤال مهمتر اين است كه آيا از ديدگاه اسلام، همين كه مؤسسهاى به اهداف اقتصادى خود برسد به هدف مطلوب خود رسيده است يا اينكه غير از اهداف اقتصادى، اهداف بالاترى هم مورد نظر است، اهدافى كه در صورت تعارض با اهداف اقتصادى، آنها را تحت الشعاع خود قرار مىدهند؟ مسلماً اهداف صرفاً اقتصادى با كرامت انسانى سازگار نيست، بلكه اقتصاد، تنها وسيلهاى است كه ممكن است او را در راه رسيدن به هدف نهايى يارى دهد. اين گونه نيست كه براى كسب منفعت و ايفاى مديريت، هر روشى مطلوب باشد، بلكه بايد روشهايى را براى مديريت انتخاب كرد كه به كرامت انسانى كارمندان لطمهاى نزند؛ يعنى، نه تنها مانع تكامل
روحى و معنوى آنان نشود كه در اين جهت آنها را كمك كند. به هر حال، اين موضوع فعلا به عنوان يك سؤال مطرح است كه آيا در سيستم مديريت اسلامى، غير از اهداف مؤسسات و سازمانهاى فعلى كه عمدتاً اهداف مادى و اقتصادى است، ممكن است هدفى بالاتر از اين اهداف وجود داشته باشد. به بيان ديگر، كسى كه رهبر جامعه است و مديريت جامعهاى را بر عهده دارد، رفتار او با جامعه چگونه بايد باشد؟ آيا بايد اهداف مادى و صرفاً اقتصادى مؤسسات توليدى را بپذيرد يا آنكه بايد اهداف بالاترى را بر اين مؤسسات حاكم كند؛ يعنى آنها را ملزم كند كه اهداف بالاترى را بپذيرند و آنها را وادار كند كه اهدافشان را توسعه دهند؛ يعنى اينكه تنها به منافع شخصى خود يا منافع مؤسسه شخصى خود اكتفا نكنند و منافع كل جامعه را در نظر بگيرند، حتّى منافع ساير جوامع و بهطور كلى منافع انسانيت را هم در نظر بگيرند. اينها يك سلسله ارزشهاى خاصى است كه معمولا در دانشگاههاى غربى مطرح نمىشود يا اينكه به سادگى از كنار آن مىگذرند، در حالى كه بررسى اين مسائل براى ما ضرورى است و طرح اين مسائل از ديدگاه اسلامى ضرورت داد. تا زمانى كه اين مسائل را نشناسيم و آنها را حل نكنيم، نمىتوانيم نظريات اسلام را به دنيا ارائه دهيم. البته اين گفتهها به اين معنا نيست كه نتيجه تحقيقات اسلامى در اين زمينه حتماً مثبت است. ممكن است محقّقى بعداز تلاشهاى فراوان به اين نتيجه برسد كه در اسلام هم براى كارهاى توليدى، هدفى وراى اهداف اقتصادى فرض نمىشود، امّا مهم اين است كه انگيزه، براى انجام چنين تحقيقاتى ايجاد شود. به هر حال، بررسى و طرح اين مسأله بخودى خود ارزشمند است. كافى نيست كه ما به گفته يا تحقيق ديگران قناعت كنيم و دنباله رو ديگران باشيم. آيا صِرف اين كه ديگران چنين عمل كردند، دليل مىشود بر اينكه ما هم از آنها پيروى كنيم؟ البته اين سخن در يك بحث علمى نمىگنجد، ولى از اين جهت كه ما مردمى انقلابى هستيم و اهداف و
آرمانهاى ويژهاى داريم كه بايد براى تحقق آنها تلاش كنيم، بررسى اين مسائل هم جزو اهداف ما قرار مىگيرد و بايد جزو فعاليتهاى علمى ما و دانشگاههاى ما باشد و مطرح كردن اينها با بىطرفى علمى منافات ندارد، زيرا ما ادعا نمىكنيم كه چون اسلام اين سخن را گفته است، شما هم اين نظر را بپذيريد، بلكه دعوت مىكنيم بر اينكه تحقيق كنيد، جهات مسأله را بىطرفانه بررسى كنيد؛ شايد به نتايج دقيق و قطعى برسيد. علاوه بر اين، نبايد روشهاى علمى را در روشهايى كه تا به حال إعمال شده است منحصر بدانيد، شايد شيوههاى ديگرى هم براى كشف حقايق وجود داشته باشد كه هنوز بشر به آنها دست پيدا نكرده است.
به هر حال، با اين توضيحات نيازما به بررسى مسأله «انسان شناسى»، بخصوص در ارتباط با تحقيقات پيشرفته در مسائل مديريت تطبيقى، روشنتر مىشود. اميدواريم كه با همكارى دو جانبه سروران ارجمند دانشگاهى و حوزوى قدمهاى بلندترى در اين راه برداشته شود و نتيجه اين فعاليتها يك قدم فراتر از گذشته باشد و در نهايت باعث شكوفايى علوم انسانى شود ونتايج سودمند آن عايد مديريت جامعه و موجب بهبود وضع زندگى مردم از لحاظ مادّى و معنوى گردد.
پرسش و پاسخ
1. مقصود از طرح «انسانشناسى» در مباحث مديريت چيست؟
پاسخ: بحث «انسانشناسى» به عنوان مقدمه مباحث مديريت و مسائل ارزشى است كه در مديريت مورد بحث واقع مىشود. طرح مقدماتى بحث انسانشناسى، زيربناى مبحث اصلى ارزشهايى است كه در مديريت، به عنوان بحثى تطبيقى، ميان اسلام و ساير مكاتب مطرح مىشود؛ يعنى، براى اينكه با بصيرت بيشترى، بحث مديريت را دنبال كنيم، ترتيب منطقى آن اقتضا مىكند كه ابتدا از «انسانشناسى» شروع كنيم.
2. اين ادعا كه سير تاريخى بشر، با پشت سر گذاشتن مرحله «متافيزيكى» و «فلسفى» هم اكنون به مرحله كمال نهايى خود «تجربى» رسيده است، تا چه اندازه صحت دارد؟
پاسخ: اين موضوع، در جامعهشناسى و بالاخص در فلسفه اجتماعى ريشه دارد. بر اساس تئورى كه از زمان «اگوست كنت» در جامعهشناسى مطرح شده است، جامعه بشرى مراحل تكاملى متافيزيكى و فلسفى را پشت سر گذاشته تا به زمان معاصر و دوران «تجربى» رسيده است. صاحبان اين تئورى مدعىاند كه بشر در ابتدا به دليل ترس از ناامنىها و براى پناه بردن به مأمنى خاص و دلايل ديگر به يك سلسله امور وهمى و غيرواقعى پناهنده مىشده است. او در دوران انحطاط و ضعف عقل و معلومات، براى توجيه بعضى از پديدههاى زندگى و همچنين تسكين روانى و رهانيدن خود از ناامنى و اضطراب، به اوهام و خيال و امور وهمى و غيرواقعى، از قبيل خدايان، ارواح، طلسمات و... روى مىآورده است، اما وقتى كه يك مرحله به جلو گام برداشت و كاملتر شد، به دوران عقلانيت و فلسفى رسيد و بر اساس عقل و فلسفه، به توهّمات خويش جنبه استدلالى داد، اما كمكم از مرحله عقلانى محض هم پايينتر آمد،مثلا، در فلسفه افلاطونى براى توجيه پديدههاى عالم مادى، «عالم مُثُل» و عقول مطرح مىشود، ولى ارسطو يك گام از مرحله ذهنيت و توهم پايينتر گذارد و به جاى «مُثُل»، «صورت نوعيه» در اجسام مادى را مطرح كرد و سرانجام همه اين توهمات فرو ريخت و انسان در سومين مرحله از تكامل تاريخى خود، به علم و مسائل قابل تبيين علمى و تجربى روى آورد. در دوران علم و تجربه هر پديدهاى بهطور طبيعى، تحليل و تفسير مىشود؛ مثلا، باران پديدهاى است كه علت طبيعى شناخته شدهاى دارد و نيازى به توجيه آن با توهماتى از قبيل: اراده خدا، تسلط ارواح و تأثير اجنّه ندارد. هر وقت عامل طبيعى آن ايجاد شد، باران مىبارد. اين مرحله كمال، آخرين مرحله تكاملى است كه بشر از بند اوهام رسته و از سكون و ركود بيرون آمده است، زمانى كه بشر به
خدايان اعتقاد داشت، حركت تكاملى در زندگى او رخ نمىداد و پيوسته در اوهام خود غوطهور بود، وقتى كه به مرحله فلسفى رسيد، اندكى ترقى كرد، ولى از زمانى كه به مرحله علمى و تجربى پا گذاشت، حركت تكاملى او سرعت گرفت و به اين همه اختراع و پيشرفت علمى دست پيدا كرد، پس معلوم مىشود كه آخرين مرحله كمال آدمى همين است.
روشن است كه فقط بعد از بررسى ميزان اعتبار و ارزش اين تئورى با شيوههاى جامعهشناختى است كه مىتوان در مورد اصالت و اعتبار آن قضاوت كرد (درست است كه بعضى جنبههاى آن با دين و ارزشهاى انسانى هم مرتبط است، اما اين نظريه اصولا نظريهاى جامعهشناختى است).
از ديدگاه اسلام و بسيارى از جامعهشناسان، مسايل فردى و اجتماعى، تابع قوانين تجربى و طبيعى نيست. در مبحث «روششناسى» بحث مفصلى در گرفته است كه آيا شيوه تحقيق در علوم تجربى، قابل تعميم به علوم انسانى، مخصوصاً روانشناسى و جامعهشناسى هست يا نه؟ يكى از نظرياتى كه اخيراً ابراز شده و در ميان جامعهشناسان فرانسوى نيز طرفداران زيادى پيدا كرده اين است كه: پديدههاى اجتماعى منحصر به فرد و غيرقابل تكرار است؛ يعنى، اجراى شيوه تحقيق تجربى در جامعهشناسى، مقبول و كارآمد نيست، زيرا پديدههاى جامعهشناختى تكرارپذير نيستند. آيا با همان قطعيتِ مسايل تجربى، كسى مىتواند ادعا كند: تا زمانى كه بشر به خدا و دين معتقد باشد، پيشرفت نمىكند و اگر دين و خدا را كنار گذاشت پيشرفت مىكند. برعكس، امروزه نشانههايى در دست است كه بشر در زمانهاى بسيار دور، از تمدنى بسيار پيشرفته برخوردار و در عين حال، به خدا و عالم ماوراى ماده هم معتقد بوده است.
از مطالعه آثار باستانى مىتوان فهميد كه بشر در قديمالايام از علم و تمدن پيشرفتهاى برخوردار بوده است. از ساخت اهرام مصر هزاران سال مىگذرد، ولى
بشر امروزى با همه پيشرفت علوم و تكنولوژى نتوانسته است به درستى رمز و راز آنها را كشف كند. اين كه چگونه در وسط اين اهرام خلائى ايجاد شده كه از فساد و گنديدن اشياء جلوگيرى مىكند، مثلا مقدار گندمى كه از چند هزار سال پيش در آنجا گذاشته شده هنوز هيچ تغييرى نكرده است،از معماهاى آن تمدن است. بشر امروزى به قواعد علمى حاكم بر اينها پى نبرده است چه رسد به اينكه فوق آنها را ايجاد كند! و اين اهرام، ساخته دست همان خداپرستان و معتقدان به دين و آخرتند.
پس بر فرض كه كاربرد روش علمى و تجربى را در اين مورد درست بدانيم، مىتوان ادعا كرد كه «تجربه» خلاف ادعاى آنان را اثبات مىكند! هيچ انسان عالم منصفى، نمىتواند خدمت اسلام به تمدن و فرهنگ و پيشرفت بشر را انكار كند. خدمتى كه اسلام به تمدن و فرهنگ بشرى كرد، با كدام حركت اجتماعى قابل مقايسه است؟ همه دانشمندان منصف اروپايى و غربى، حركت علمى غرب را مرهون مسلمانها مىدانند. اگر اسم مرحله صنعتى شدن را بتوان «تكامل» گذاشت، غرب در همين تكامل هم مرهون اسلام است، اما به اعتقاد ما «تكامل» تنها بر جايى اطلاق مىشود كه رشد و كمال، همه جانبه و فراگير باشد و رشد يك جانبه را نمىتوان «تكامل» نام نهاد.
انسانى كه سرش بزرگ، اما ساير اندامهايش خيلى كوچك است آيا از نظر جسمى انسان كاملى است؟ درست است كه غرب از نظر مادى و صنعتى پيشرفت كرده، اما از نظر اخلاقى و معنوى عقبگرد كرده است. مگر بُعد اخلاقى و اجتماعى و معنوى مربوط به انسان نيست؟ امروزه ضعف اخلاق و معنويت در غرب، بلاى رفاه اجتماعى آنان شده است، به گونهاى كه زندگى در بسيارى از كشورهاى جهان سوم از زندگى در شهرهاى امريكا، به مراتب راحتتر است. ساختمانهاى رفيع و صد طبقه! اما ساكنانى مضطرب و افسرده! افسردگى،
ناراحتى، مواد مخدر، ناامنى و...، رهآورد تكامل صنعتى امروز غرب و پشت پا زدن به معنويت و اخلاق است. پس چنين پيشرفتى، نشانه كمال آدمى نيست. پيشرفت صرفاً صنعتى، نقطه آرمانى انسان نيست و فقط در صورتى سودمند است كه در كنار آن آرامش، آسايش، تكامل و تعالى روح نيز موجود باشد.
3. در عصر حاضر، معيار «علمى بودن» مباحث، دو چيز است: 1. كميتگرايى 2. كيفيتستيزى. با اين وصف، آيا مىتوان اين بحث را يك بحث علمى تلقى كرد؟
پاسخ: درست است كه جو غالب فعلى «كميتگرايى» است، اما اين گونه نيست كه مورد قبول تمامى دانشمندان باشد، بلكه دانشمندان فراوانى در ميان جامعه شناسان و فلاسفه علم و روش شناسان علمى، محوريت «كميتگرايى» در تحقيقات علمى را رد مىكنند. به هر حال، اصل اين موضوع در «روششناسى» علوم بايد مورد بحث قرار گيرد كه آيا اين طرز تفكر صحيح است يا نه.
به عقيده ما منحصر كردن علم در كميتگرايى، قابل قبول نيست و معتقديم كه دايره معلومات بشر منحصر به چيزى نيست كه امروزه آن را «علم» مىنامند، بلكه دايره «علم» بسيار فراتر از تجربه و دادههاى حسى و به اصطلاح كميات است و مىتوان گفت: ارزش آن بخش از علم كه فراتر از دايره حس است، نه تنها كمتر از دادههاى حسى نيست، بلكه با ارزشتر است. ارزش ويژگى «كميت گرايى»، عمدتاً در پديدههاى مادى است. آنچه كه جنبه معنوى و روحى دارد با معيارهاى كمّى قابل اندازهگيرى نيست.
4. آيا مىتوان گفت مسائل اجتماعى از دايره تجربه و تكرار بيرونند، بسيارى از مسائل كلى اجتماعى تكرار مىشوند (اگر چه تمامى ويژگيهاى آنها تكرارناپذيرند) اما آثار مشابهى را به دنبال دارند و آيا مسأله «سنتهاى تاريخى» كه بعضى آيات قرآن به آن اشاره مىكند خود دلالت بر قابليت تكرار آن نمىكند؟
پاسخ: همان گونه كه بيان شد، تكرار پذيرى حوادث تاريخى موضوعى اختلافى است كه خود جامعهشناسان هم بر آن اتفاق نظر دارند و بنده هم بهطور قاطع تكرار پذيرى آن را رد نكردم، بلكه تنها درصدد بيان اختلافات در مسأله بودم. علاوه بر ديدگاههاى مخالف و موافق در اين مورد، ديدگاههاى متوسطى هم وجود دارد كه: پديدههاى اجتماعى، شباهتهايى با هم دارند كه اگر آنها را گزينش و آزمايش كرده و تأثير آنها را در ساير پديدهها بررسى كنيم، قابل تعميم است. ما هم قبول داريم كه در پديدههاى اجتماعى جهات مشتركى وجود دارد، اما كشف و ارزيابى آن جهات مشترك، كار آسانى نيست. بسيارى از مواقع، تعيين رابطه علّى و معلولى در تجربههاى علمى هم كار سختى است. از آنجا كه پديدهها توأم و مقارنند، تعيين ميزان تأثير هر يك از آنها در معلول آسان نيست. در مسائل اجتماعى اين كار به مراتب پيچيدهتر است، چون هيچ پديده اجتماعى جداى از شرايط خاص اجتماعى، محقق نمىشود، لذا ادعاى اين موضوع كه فلان پديده اجتماعى با پديدهاى كه مثلا ده قرن پيش به وقوع پيوسته، مشابه است و نتيجهگيرى از آن به عنوان يك «تجربه» كار بسيار دشوارى است. روشن است كه چنين ادعايى اگر از جانب خدا باشد پذيرفتنى است و آنچه را كه قرآن مجيد به عنوان وجوه مشترك جوامع مطرح مىكند، قابل قبول و استناد است، اما استنباط چنين شباهتهايى در پديدههاى اجتماعى، در صورتى كه از جانب بشر باشد، از قطعيت لازم برخوردار نيست.
5. آيا ارزشهاى اخلاقى كه در اقتصاد و مديريت مطرح مىشود، صرفاً جنبه ذهنى و ايدآلى ندارد؟
پاسخ: اگر ما نتوانستيم ارزشهاى اخلاقى را در عمل پياده كنيم حاكى از ضعف ماست، نه ناشى از ذهنى بودن ارزشهاى اخلاقى. آدمى فقط در صورتى مىتواند
به اهميت اين ارزشها پى ببرد كه بتواند جامعه و مكتبى را خالى از ارزشها تصور كند، در آن صورت مىتواند بفهمد كه ارزشها تا چه اندازه مؤثرند. امروزه در فاسدترين جوامع هم ارزشهاى اخلاقى، هر چند در مرتبهاى بسيار ضعيف، وجود دارند. بعد از انقلاب اسلامى، در جامعه ما يك سلسله ارزشهاى اسلامى ايجاد و تقويت شده بود كه آثار بسيار عجيبى داشت. ايثارها و فداكارىهايى كه در دوران انقلاب و جنگ محقق مىشد، پديدههايى استثنايى به شمار مىآمدند، اما متأسفانه اين ارزشها حفظ و تقويت نشد و اين نقص ناشى از عوامل متفاوتى، از جمله ضعف مديران، مرشدان و رهبران جامعه بود كه نتوانستند به درستى از آن موقعيتها استفاده كنند و آن ارزشها را زنده نگه دارند و آن فداكارىها نتايج عينى و خيرهكننده همين ارزشها بودند! آثار شگفت آن ارزشها به حدى بود كه بعضى از نمونههاى آن براى خود اين ملت هم تعجبآور بود. قبل از انقلاب و جنگ، بهترين نمونه فداكارى و ايثار براى ما حنظله غسيلالملائكه، جوان تازه دامادى بود كه در ركاب رسول الله(صلى الله عليه وآله وسلم) به شهادت رسيد، اما مردم ما با چشم خود صدها نفر بهتر از حنظله را مشاهده كردند كه در شرايطى به مراتب سختتر از حنظله جنگيدند و جان فدا كردند. رفتار آنها بر همگان روشن كرد كه ارزشهاى اسلامى، قابل استفاده است و كاربرد عملى دارد اما بايد راه آن را پيدا كرد، بايد ديد كه از چه راهى مىتوان ارزشها را زنده كرد و چگونه آنها را در عمل به كار گرفت. جريان ارزشها در «مديريت» و «اقتصاد» از همين قرار است. بعد از پذيرش اين موضوع كه در مديريت، يك سلسله ارزشهاى اخلاقى موجود است كه نتيجه اقتصادى و انسانى بهترى دارد، نوبت به اين مىرسد كه چگونه افراد سازگار با ارزشها تربيت كنيم. براى انجام اين كار، بايد با صفات و ويژگيهاى روح انسان آشنا شويم كه چگونه مىشود آدمى ارزشى را مىپذيرد و ارزشهايى را طرد مىكند.
بنابراين، نتايج عينى و قابل مشاهده ارزشها در همين جامعه اسلامى جايى را براى اين تفكر كه ارزشها صرفاً آرمانى و پندارىاند باقى نمىگذارد.
6. الف: آيا مبحث «انسانشناسى» مقدمه مباحث «نظرى» مديريت يا مقدّمه مباحث «عملى» آن است يا اينكه اساساً اين بحث مربوط به مسايل تجريدى و هنجارى مديريت است؟ ب: چرا مديريت را بر «انسانشناسى» مبتنى دانستيد؟
پاسخ: الف) از شيوه گفتار، روشن بود كه مقصود، بخشهاى هنجارى مديريت است و اما پاسخ ب) اين مسأله بيان شد كه كه اساساً هر رشتهاى از رشتههاى علوم انسانى با «انسانشناسى» ارتباط دارد، زيرا موضوع و محور آن «انسان» است. مديريت هم به عنوان رشتهاى از علوم انسانى از «انسانشناسى» بىنياز نيست، علاوه بر اين دليل عام، در مديريت نياز بيشترى به «انسانشناسى» احساس مىشود، زيرا در مباحث نظرى مديريت، اين موضوع مطرح است كه آيا مىتوان ارزشهاى اخلاقى را جايگزين سيستم كنترل نمود يا اصلا سيستم كنترل جايگزين ندارد، تقريباً تمامى تحقيقات در مديريت به اين نتيجه رسيدهاند كه رواج ارزشهاى اخلاقى، تا حدى مىتواند جانشين سيستم كنترل شود. پس بدين لحاظ، ارزشهاى اخلاقى بايد مورد بررسى قرار گيرد. حال، وقتى كه مىخواهيم ارزشهاى اخلاقى را مطرح كنيم اين موضوع پيش مىآيد كه كدام يك از مكاتب فلسفه اخلاق قابل پذيرش است، اينجاست كه مجبوريم ديدگاه اسلام در مورد فلسفه اخلاق و ارزشهاى اخلاقى را نيز مطرح كنيم.
از ديدگاه اسلام، ارزشها از كيفيت رابطه رفتار انسان با هدف نهائى بهدست مىآيد؛ يعنى، عملى ارزش حقيقى دارد كه در راستاى هدف نهايى او باشد. به عبارت ديگر، ارزشها، پلى ارتباطى بين وضع موجود انسان با وضع مطلوب و ايدآل او هستند اين يك واقعيت است و تابع هيچ قراردادى هم نيست، پس براى پى بردن به ارزش انسانى و كمال او بايد موقعيت انسان، مقصد و هدف نهايى او را بشناسيم. تا زمانى كه هدف نهايى او شناخته نشود، نمىتوان گفت كه از چه راهى مىتواند به آن هدف برسد. ملاحظه مىفرماييد كه بدون طى اين مسير، از نظر منطقى نمىتوان به مديريت و مسائل ارزشى آن پرداخت.
7. آيا شيوه مديريت جامعه فعلى، با معيارهاى اسلامى مطابق است؟
پاسخ: كسى در اين جهت شك ندارد كه مديريت فعلى جامعه اسلامى، آرمانى و كاملا مطلوب نيست، اما اين سخن به معناى غلط بودن صددرصد آن و لزوم جانشينى آن با شيوهاى ديگر از مديريت نيست، زيرا ما مسلمان و پيرو ائمه اطهار ـ سلام الله عليهم اجمعين ـ هستيم و زندگى و حكومت ايشان الگوى زندگى و حكومت ماست. با مرور كوتاهى به تاريخ حكومت على ـ عليهالسلام ـ اين حقيقت روشن مىشود كه حكومت آن حضرت هم ـ با اينكه سرمشق حكومت اسلامى بود ـ تا چه اندازه با مشكلات و نابسامانىها مواجه بود. خيانتِ كارگزاران حكومتى، جنگ منافقان، خيانت عوامل حكومت و صدها مورد از اين قبيل، نشان مىدهد كه تخلف از قوانين اسلامى، در درون حكومت على ـ عليهالسلام ـ تا چه اندازه زياد بوده است. حال از حكومتى كه امامت آن بر عهده معصوم نيست و مجريان آن در سطوح پايين، آشنايى كافى با قوانين اسلامى ندارند و علاوه بر اين، مردم آن صدها سال تحت تسلط استكبار زندگى مىكردهاند، چه توقعى داريد؟ در عين حال، وقتى كه جهات مثبت آن را با جهات منفى آن مقايسه مىكنيم، هم از ديدگاه اسلامى و هم با بينش اقتصادى، به ارزش و اهميت آن پى مىبريم.
حال، سؤال اين است كه چگونه مىشود يك جمعيت چندين ميليونى را با اين شرايط خاص اجتماعى بهگونهاى اداره كرد كه هيچ كارگزار و كارمندى، دست به اعمال خلاف قانون و اسلام نزند؟ تنها راه قضيه، زنده كردن و تقويت ارزشهاى اسلامى است و الاّ نظام كنترل، به معناى فعلى، كار چندانى از پيش نخواهد برد.
آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org