جلسه سيزدهم
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمدلله رب العالمين والصلوة والسلام على سيدنا و نبينا ابى القاسم المصطفى محمد(صلى الله عليه وآله وسلم) و على اهل بيته الطيبين الطاهرين
برداشتهاى مختلف از «مديريت اسلامى»
از آنجا كه در مورد ارتباط «نظام ارزشى اسلام» و «مديريت» سؤالات زيادى شده و با همه توضيحات، احتمالاً ارتباط آنها به خوبى روشن نشده است، ناچار اين گفتار را به تبيين بيشترى از همين موضوع اختصاص مىدهيم.
اصولاً از تركيب اضافى «مديريت اسلامى» برداشتهاى مختلفى مىشود:
الف) تربيتيافتگان دانشگاههاى غربى به دليل ديدگاه ويژه خود، اين تعبير را صحيح نمىدانند و معتقدند كه علومى از قبيل مديريت، روان شناسى، جامعهشناسى و حتى اقتصاد، اسلامى و غير اسلامى ندارد. آنها تصور مىكنند كه تعابيرى از اين قبيل، مصنوعى و ساخته عالمان متعصب مذهبى است كه در پى سوء استفاده از مذهب و اعتقاد مردمند. طبق اعتقاد آنها روحانيت در مسيحيت و اسلام براى تأمين منافع مادى و تعميق حاكميت ظاهراً معنوى خود و اغفال مردم به هر علمى، نابجا رنگ دينى مىزند تا سر رشته تمامى علوم از جمله علوم انسانى را نيز بدست گيرد. متوليان امور دينى ـ كه اصلاً نيازى به وجودشان نيست ـ از گرايش و علاقه مردم به دين و موقعيت اجتماعى و عواطف دينى مردم سوءاستفاده مىكنند و در علومى كه با آنها هيچ ارتباطى ندارد دخالت مىنمايند.
اين دخل و تصرف و سوءاستفاده، مخصوصاً بعد از انقلاب اسلامى فزونى گرفت. اين قشر كه مسئوليت آن قبل از انقلاب اسلامى به روضهخوانى و امامت مساجد محدود مىشد، بعد از انقلاب فرصتى پيدا كرد كه پسوند «اسلام» را بر انقلاب و به تبع آن بر دانشگاهها، ارگانها و علوم انسانى، از جمله مديريت، اضافه نمايد و به اين بهانه كه اسلام، دينى فراگير است و به مُتَوَلّى نياز دارد خود را مُتَوَلّيان اسلام معرفى كردند و بر هر چيزى انگ اسلامى زدند.
از ديد اين گروه، علمى به نام «مديريت اسلامى» وجود خارجى ندارد. بعضى از اين به اصطلاح متفكران، صادقانه و شايد هم از روى بىغرضى اعتقاد خود را بيان مىكنند. برداشت آنها از دانشگاههاى غربى، اوضاع مسيحيت، كليسا و دستگاه پاپ همان است كه مىگويند: مديريت فقهى مديريت فقيهان است! بازار تجارت عالمان مذهبى است، نه مديريت علمى!
اما گروهى ديگر به دليل ايجاب نكردن شرايط اجتماعى ـ اسلامى در بيان پندارهاى خود بهطور صريح، فرصتطلبانه و از روى غرض و مرض چنين سخنانى را ضمنى و در پرده و لفافه مطرح مىكنند. طرح صريح بياناتى از اين قبيل در جامعهاى كه اكثريت قريب به اتفاق آنان به اسلام علاقمندند، گاهى خطرآفرين و نابجاست، ناچار به توجيه روى مىآوردند كه: «آرى مديريت اسلامى هم داريم، اما مقصود از مديريت اسلامى اين است كه: جامعه اسلامى به گونهاى اداره شود كه مسلمانان به اهداف خود برسند و در دنيا عزيز باشند؛ به تعبير ديگر، مقصود از «مديريت اسلامى» اداره جامعه به گونهاى است كه عزت اسلامى مسلمانان محقق شود. بنابراين، مديريتى كه در دوران كوتاهى، پيشرفت، توسعه و ترقى كشورهايى از قبيل هند و ژاپن و ... را به ارمغان آورد و بند اسارت آنان را گسست از نوع مديريت اسلامى است. مقصود از مديريت اسلامى هم همين است كه بر مملكت اسلامى مديريتى حاكم شود كه كشور را به سوى توسعه
و ترقى پيش ببرد، مديريت اسلامى غير از اين، محتوا و معنايى ندارد! اين تفكر در پى رد اين ادعاست كه اسلام در عرصه مديريت هم سخنى براى عرضه كردن دارد. همين توهّم موجب شده است كه اين سؤال پىدرپى تكرار شود كه اسلام چه نقشى در مديريت دارد.
ب) گروهى از سادهنگران مذهبى «مديريت اسلامى» را ارائه نظريات خاص و روشهاى عملى ويژه اسلام براى حل مشكلات اجتماعى مىدانند. طبق اين نظر كسى كه مديريت اسلامى را ياد مىگيرد كليد حل كليه مشكلات را بدست آورده و مطابق فرمولهاى خاصى قادر به حل مشكلات اجتماعى و سياسى است؛ مثلاً، با استفاده از آيات قرآن مىداند كه: چگونه از تورم پولى در اقتصاد جلوگيرى كند، فساد ادارى را كنترل و روابط بينالمللى را تنظيم نمايد. اين دسته منتظرند كه در مورد هر مشكل و معضل اجتماعى نسخهاى ويژه و آماده از قرآن و حديث دريافت نمايند. روشن است كه صاحبان اين نگرش سطحى، نه اسلام را شناخته و نه معناى صحيح مديريت اسلامى را درك كردهاند.
ج) در برداشتى ديگر، گروهى مديريت اسلامى را به «مديريت مديران مسلمان» معنا مىكنند. آنها مىگويند: همانگونه كه «فلسفه اسلامى» به معناى فلسفه فيلسوفان مسلمان است، «مديريت اسلامى» هم به همين معناست؛ به عبارت ديگر، محتواى مديريت اسلامى بررسى توصيفى نحوه مديريت مديران مسلمان در طول تاريخ است. مسائلى از اين قبيل كه سلاطين، وزرا و دانشمندانى كه با حاكميت ارتباطى داشتهاند چه خطمشيى را دنبال نمودهاند و منطقه تحت نفوذ خود را چگونه اداره كرده و مىكنند؛ مضامين اصلى «مديريت اسلامى» را تشكيل مىدهد. در چنين ديدگاهى شيوه مديريت و حكومت على(عليه السلام) در صدر اسلام، صدور فرمان و دستورالعمل به عُمال خود براى اداره بلاد تحت نفوذ، بررسى كيفيت مديريت ائمه معصومين، سلام اللّه عليهم اجمعين، و شخص نبىّ اكرم(صلى الله عليه وآله) الگوهاى مديريت اسلامى است.
بىترديد چنين برداشتى از «مديريت اسلامى» صحيح است و علاوه بر توصيف واقعيات ممكن است درسهاى عملى هم بتوان از آن استنتاج كرد، اما صحيحترين معناى «مديريت اسلامى» اين نيست.
صحيحترين معناى «مديريت اسلامى»
مهمترين نقشى كه اسلام در نظريهها و همچنين در روشهاى عملى مديريت ايفا مىكند، از طريق تأثير ارزشهاى اسلامى بر مديريت است، لذا از طريق مقايسه بين دو مدير كه يكى از آنها عميقاً به ارزشهاى اسلامى پاىبند است، مىتوان به محتواى مديريت اسلامى پى برد. امروزه هيچ كدام از مديريتها در جامعه جهانى بر ارزشهاى اسلامى مبتنى نيست، البته ممكن است بعضى از آنها كه معتقد به دينهايى از قبيل: اسلام و مسيحيتاند فىالجمله ارزشهاى دينى را در رفتار خود نشان دهند، اما اين كار هم نوعاً بيانگر سليقه شخصى است.
ما معتقديم كه اسلام داراى نظام ارزشى عميق، گسترده و منسجمى است كه مديريت مديران مسلمان را تحت تأثير قرار مىدهد، در روشهاى عملى آنها اثر مىگذارد و به حركت آنها جهت مىدهد. اين بزرگترين نقشى است كه اسلام در مديريت ايفا مىكند و معناى صحيح «مديريت اسلامى» نيز همين است؛ نظير همين سخن را در «اقتصاد اسلامى» نيز مىتوان گفت. هيچ كسى مكانيسمهاى علمى حاكم بر بازار را انكار نمىكند، اما سخن اين است كه مكتب اسلام مشتمل بر ارزشهاى خاصى است كه تمامى ابعاد اقتصادى مسلمانان؛ از قبيل: كميت و كيفيت توليد، نوع كالا، هدف از توليد، قيمتگذارى، رقابت و فروش آنان را تحتتأثير قرار مىدهد، اما معناى اين گفته وجود تفاوت اساسى در نظام علمى اقتصاد بين بازار مسلمان و غير مسلمان نيست.
شاخههاى متفاوت مديريت اعم از بازرگانى، صنعتى، كشاورزى و حتى
مديريت دولتى به نوعى با مسائل اقتصادى سر و كار دارد و تقريباً تمامى ارزشهاى حاكم بر «اقتصاد»، بر «مديريت» نيز تاثير مىگذارد.
طرح بحث ارزشهاى اسلامى در «مديريت» به اين مناسبت است كه كيفيت تأثيرگذارى ارزشها را بر آن بررسى كنيم؛ يعنى به جاى نظر دادن در مورد روشهاى كاربردى و عملى و طرح مشكلات فعلى و ارائه راهحل، بحث بنيادين ريشههاى مؤثر در اين تغييرات را مطرح نماييم كه سرانجام با مراعات آنها در عمل، گره بسيارى از مشكلات اجتماعى نيز باز خواهد شد. اين شيوه بحث در واقع جهت دادن به مديريت و تبيين «چرايى»، «هدف» و «معيار»هاست.
مقايسه بين دو مديريت «فقهى» و «علمى» در اصطلاح روشنفكران و قرار دادن آنها در مقابل يكديگر كارى نابجاست. مقصود از «مديريت علمى» نظريههاى مديريتى است كه از غرب سرچشمه مىگيرد و بر ارزشهاى الهى مبتنى نيست و شايد هم ناشى از تفكر كسانى باشد كه به جدايى دين از زندگى يا «سكولاريسم، دين ناباورى» اعتقاد دارند كه بهترين نمود آن در مسائل سياسى است. طبق اين اعتقاد اگر اسلام واقعاً دين صحيحى هم باشد، حداكثر، رابطهاى بين انسان و خداست كه محل آن كليسا، معبد يا مسجد است و با زندگى مردم در صحنه اجتماعى، بازار، وزارتخانه و اداره ارتباطى ندارد. احتمالاً حداكثر باور در اين محدوده اين است كه اگر اسلام در «مديريت» سخن گفته، هدف آن حل مشكلات موقّت زمان خود؛ يعنى، جامعه وحشى و بربرى جاهليت بوده است، نه وضع قانون براى اداره جامعهاى از قبيل جامعه گسترده و پيشرفته امروزين؛ مثلاً اين حكم قرآنى كه در برابر قتل يك نفر، يك نفر را بكشيد(1) براى جلوگيرى از درگيريهاى مداوم قبيلهاى در عصر جاهلى است. راهحلهايى از اين قبيل براى
1. النفس با النفس. مائده/ 45.
مشكلات موقت آن زمان ارائه شده است. امروزه رفتارهاى خشنى از قبيل تازيانه زدن، اجراى تعزير و حد، زندان كردن، چه رسد به اعدام، جايى براى اجرا ندارد و اسلام هم چنين ادعايى نكرده است كه احكام آن هميشگى و براى تمامى ملل است! متفكران جامعه بايد خود به فكر وضع قوانين لازم مطابق با نياز زمان باشند!
به هر حال اگر از تمام اينها بگذريم و اين ادعا روشن شود كه اسلام همان است كه در قرآن آمده و قرآن همان است كه در عصر بعثت نازل شده و ما هم توان فهم صحيح، نه سليقهاى و نسبى آن را داريم كه تمامى اينها مباحث خاص خويش را مىطلبد؛ نوبت مىرسد به اينكه سخن خدا را شنيده و در عمل اجرا كنيم. بعد از مفروض دانستن تمامى اينها وقت آن است بپرسيم كه: اسلام در باب «مديريت» چه حرفى دارد؟ جواب هم، همان گونه كه از ابتدا تاكيد شد اين است كه: اسلام در مورد تمامى شؤون زندگى انسان، از جمله مديريت خرد يا كلان، رهبرى جامعه و روابط بينالملل، قانون و سخن دارد و بالاترين نقش آن به عنوان يك دين، تأثيرگذارى آن از طريق «نظام ارزشى» است.
اينجاست كه بحث به «نظام ارزشى»، مبانى و معيارهاى آن منجر مىشود و سؤالاتى از اين قبيل مطرح مىشود كه: آن ارزشها كدامند. آيا ارزش تعبدى است يا واقعيتى است كه اسلام كشف كرده، سليقهاى و قراردادى است يا پايگاه ثابت عقلانى دارد؟
ثَبات نظام ارزشى اسلام
سؤالى كه در اين بخش مطرح مىشود اين است كه: آيا هر ارزشى را مىتوان به اسلام نسبت داد.
روشن است كه اگر نظام ارزشى اسلام قراردادى، آن هم از نوع متغير آن باشد كه تابع تغيير شرايط زمانى و مكانى است، نمىتوان ادعا كرد كه اسلام، نظام ارزشى دارد. رفتارى كه امروز ارزش و فردا ضد ارزش است به اسلام ارتباط ندارد. تنها زمانى مىتوان ادعا كرد اسلام نظام ارزشى دارد كه اين پيش فرض را بپذيريم كه ارزشهاى اسلامى تغييرناپذيرند، اگر بنا باشد امرى متغير باشد، چگونه مىتوان فهميد كه در كدامين حالت (ارزش يا ضد ارزش) از اسلام محسوب مىشود و اگر در تمامى حالات، آن را خوب بپنداريم، پس بين اسلام و كفر چه تفاوت و فاصلهاى است؟ ارزشهاى دنياى كفر هم متغير و تابع شرايط زمان و مكان است پس چه لزومى دارد كه پسوند «اسلامى» را به ارزشها بيفزائيم. ارزش اسلامى پديدهاى است كه تا اسلام هست پايدار است، اگر تغييرپذيرد اسلامى نيست. قوام اسلام به ارزشهاى آن است، تا زمانى كه اسلام باقى باشد، ارزشهاى آن نيز باقى است. ارزشهاى اسلامى از دستخوش تغيير قرار گرفتن مُبَرّايند. «تغيير» لايق، درخور و شايسته ارزشهاى غربى است كه مثلاً زمانى عمل شنيع همجنسبازى را تحريم و غيرقانونى مىكند، اما روز ديگر آن را تجويز و حتى تشويق مىكند و در مركز «واشنگتن» يا «وين» براى آن كتابخانه، باشگاه، پرچم، روزنامه، سناريو و فيلم مىسازد و مردان بَزَككرده، خود را در معرض التذاذ ديگران قرار مىدهند و رجال مملكت، شخصيتها و ... بهطور رسمى در باشگاههاى آنان آمد و رفت مىكنند، البته مخالفتهايى هم بر عليه اين جريان صورت مىگيرد، اما اثر چندانى ندارد. حال، آيا مىتوان ارزشهاى اسلامى را از اين صنف به حساب آورد؟ به هر حال، يكى از مباحث داغ محافل دانشگاهى، «فلسفه اخلاق» و «فلسفه ارزش» است و از آنجا كه نمىتوان به تمامى آنها پرداخت، ناچار سعى كرديم كه نظر اسلام را در اين مورد به صورتى معقول و قابل فهم و دفاع بيان كنيم.
ريشه ارزشهاى اسلامى
علاوه بر تبيين، بايد روشن شود كه اساس اين ارزشها چيست و چرا آنها را «اسلامى» مىگويند. آيا ساختگى و سليقهاىاند و بر دليل عقلانى اتكائى ندارند يا اينكه توجيه عقلانى دارند و قابل استدلال و دفاعند؟ از بيانات گذشته روشن شد كه نظام ارزشى اسلام بر حقايق نفسالامرى و امور واقعى مبتنى است و بايد دليل آن را در «انسانشناسى» جستجو كرد، چون اخلاق و ارزش مربوط به انسان و ناشى از رفتار اختيارى اويند، لذا بايد انسان را شناخت. پس اگر ارزشها قابل تبيين عقلانى باشند، بايد مبناى آن را در «شناخت» خود انسان جستجو كرد. يعنى كسى كه ادعا مىكند: اين ارزشها هميشه در زندگى انسان ثابت است. معنايش اين است كه در انسانيت انسان چنين ارزشهايى نهفته است، تا انسان انسان است، اين ارزشها در او ثابتند. اگر انسان تغيير ماهيت دهد و به موجود ديگرى تبديل شود در آن صورت است كه ارزشهاى او هم تغيير مىكند، پس اگر توجيه عقلانى ارزشها از اين طريق است بايد ماهيت انسان را بررسى كرد، بايد ديد كه انسان چيست. پس لازم است كه چند قدم به عقب برگرديم، لذا سير منطقى بحث به ترتيب عبارت خواهد بود از: شناختشناسى، هستىشناسى، انسانشناسى، ارزششناسى و رابطه آن با دين و در نهايت كيفيت تأثير نظام ارزشى در مديريت.
روشن است كه بررسى اصول اوليه بحث از شناختشناسى تا انتها در مجال چنين گفتارى نمىگنجد، ولى به هر حال براى تبيين عقلانى نظام ارزشى اسلام چارهاى جز شناختن انسان نيست، لذا اين بحث را از «انسانشناسى» شروع كرديم. و از آنجا كه بررسى مبسوط اين بحث از ديدگاه مكاتب مختلف ممكن نبود، انسانشناسى را فقط از ديدگاه اسلام بررسى كرديم.
به اين دليل كه گروهى از محققان حوصله كافى براى بررسى موضوعات عميق علمى، فلسفى از اين قبيل را ندارند؛ پيوسته به دنبال نتايج عملى و راه حلهاى
فورى و سريع مىگردند و به دنبال پاسخ اين موضوعند كه راهحل عملى فلان مشكل مديريتى و اجتماعى چيست، اعتراف ما به كمبودها و انجام نشدن تحقيقات كافى در اين زمينه پاسخ صريح و روشنى است، اما براى رفع اين كمبودها جز ريشهيابى مسائل بهطور عميق چارهاى نيست. توجه صِرف به رهآوردهاى عملى، بدون بررسى ريشه آنها، همانند ساختن ساختمانى بلند بر روى شالودهاى سست است كه با كوچكترين تكان و حركت و زلزلهاى بر زمين مىغلتد، بقول قرآن: «... ومثل كلمة خبيثة كشجرة خبيثه اجتثت من فوق الارض مالها مِن قرار...»(1) درختى كه ريشه محكمى در درون زمين ندارد، بىدوام است. در مقابل، ريشه شجره طيبه بهطور مستحكم در زمين فرو رفته است. اگر ريشه در زمين محكم شد، شاخههاى آن بالا مىرود و به موقع ثمر مىدهد، اما اگر بىريشه بود يا ريشه عميقى نداشت، نمىتوان انتظار برگ و ثمرى از آن داشت. عبور سطحى از مباحث عميق؛ مثلاً جمعآورى دستهاى از آيات يا روايات كه نوعى ارتباط با مديريت دارند كارى عميق و ريشهدار و مبتنى بر شالوده قوى نيست و سرانجام روشن خواهد شد كه اين كار فايده چندانى نداشته است، زيرا ملت ما هنوز در آغاز راه اس، كشورى تازه انقلاب كرده و نوپا، كشورى كه بنيادهاى فرهنگى آن تازه بر اساس بينش اسلامى تثبيت شده است. كارهاى فرهنگى و علمى به زودى ثمر نمىدهد و به زمان نياز دارد. بايد با صبر و حوصله مسائل را ريشهيابى كرد، جاى پا را محكم كرد و قدم به قدم جلو آمد تا اينكه به نتيجه مطلوب رسيد.
هيچ كس در اين واقعيت شكى ندارد كه مسائل تا حد ممكن بايد بهطور عينى، عملى و كاربردى مطرح شوند و درك و پذيرفتن مسائل ذهنى و نظرى براى گروه زيادى از مردم واقعاً مشكل و سخت است، اما براى بررسى بنياد مسائل عملى غير از اين راهى نيست.
1. ابراهيم/ 25.
بينش سطحى نسبت به اسلام
واقعيت اين است بسيارى از كسانى كه ظاهراً به اسلام پايبندند، اعتقاد آنها عميق و ريشهدار نيست، بلكه بر مبناى تقليد از پدر و مادر يا تحت تأثير محيط اجتماعى و سازگارى با ديگران است. اين گروه، نه تنها در بين مردم بلكه حتى در ميان تحصيلكردهها و دانشگاهيان نيز اكثريت را تشكيل مىدهند.
بسيارى از رشتههاى دانشگاهى واحدهاى بسيار كَمى را در معارف و مبانى اسلامى مىگذرانند و تازه كيفيت تعليم و تعلم همانها نيز در حد مطلوبى نيست، لذا از آنها نمىتوان انتظار داشت كه اسلام را بهطور عميق بشناسند؛ مثلاً دانشجوى برق و الكترونيك و مكانيك و فيزيك و شيمى و... چقدر اسلام را مىشناسد؟! فارغالتحصيلان اين رشتهها كه عناوينى از قبيل مهندس و دكتر دارند تا چه اندازه از محتواى اسلام اطلاع دارند؟ حداكثر شناخت اين افراد از اسلام در حد گذراندن چند واحد درسى يا مطالعه چند جزوه و مقاله است. در مقابل، انبوهى از تفكرات غربى را كه از طريق كتاب درسى، روزنامه و سخنرانى در داخل و خارج به آنها منتقل شده است در ذهن دارند، طبيعى است كه اين علوم و ارزشها همراه با ذهنيتى كه اين دسته از پيشرفتهاى غربيان در ساير زمينهها دارند، علوم و ارزشهاى سطحى آموخته شده اسلامى را تحتالشعاع قرار مىدهند و او در صورتى كه به همان اعتقادات سطحى اسلامى خود پاىبند باشد، تلاش مىكند كه بين اين دو فرهنگ سازش برقرار كند، زيرا از يك طرف مايل نيست عقايد دينى خود را از دست بدهد و از طرف ديگر نمىتواند ارزشهاى غربى را ناديده بگيرد، لذا به «التقاط» روى مىآورد و اين كار نوعاً نه از سر نفاق و مخالفت با دين، بلكه صرفاً براى ايجاد آشتى بين حقايق دينى و سنّتى و علوم دانشگاهى صورت مىگيرد و اينها همه نتيجه نشناختن عميق دين و سست بودن پايههاى ايمانى و بينشى نسبت به هستى و انسان است. بحران جديدتر زمانى رخ مىدهد كه فرد،
صنعت و علم و پيشرفت را ناشى از شكل دين و اعتقاد ببيند، در آن صورت است كه ارزشهاى اسلامى را ارتجاعى و غيرقابل قبول مىداند، حداكثر اين است كه دين را سلسلهاى از اخلاقيات و آداب براى نظامبخشيدن به روابط اجتماعى انسان در دنيا مىداند، نه بالاتر.
به هر حال، كسانى كه درد دين دارند بايد دين را درست بشناسند، شناختهاى سطحى و التقاطى، مشكلى را حل نمىكند. بايد زحمت كشيد! خون دل خورد! فكر و بحث كرد و كار را بهطور ريشهاى دنبال كرد تا اينكه نتيجه مطلوب حاصل شود.
كسانى كه مىخواهند صادقانه، صميمانه و صبورانه در اين زمينهها تحقيق كنند بايد ديدگان تيزبين خود را به افق دوردست بدوزند و از شتاب و عجله پرهيز كنند و در پى برداشت نتيجه عملى و فورى از اين مباحث نباشند. اگر مسائل به صورت بنيادى حل نشود اين كاروان هيچ وقت به مقصد نخواهد رسيد. بايد ريشهها را بررسى كرد و با تحقيق به اين واقعيت واقف شد كه معارف و ارزشهاى اسلامى بسيار ريشهدار است و خلاصه اينكه بايد بررسى كرد كه:
اولاً: ديدگاه اسلام در مورد شناختِ «هستى» چيست؟
ثانياً: ديدگاه اسلام در مورد شناختِ «انسان» چيست؟
ثالثاً: ديدگاه اسلام در مورد «ارزشها» چيست؟
هستىشناسى، انسانشناسى و ارزششناسى، ريشههاى اوليه مباحث عميق اسلامى از جمله مديريتاند.
پرسش و پاسخ
1. آيا مىتوان گفت كه غربيها در علوم انسانى از ما پيشرفتهترند؟ اگر چنين است چگونه مىتوان از تجربيات آنها استفاده كرد؟
پاسخ: قبل از هر سخنى بايد مقصود از «علوم انسانى» روشن شود. متأسفانه در
عصر اخير غربيها «علم» را به گونهاى تعريف كردهاند كه عمدتاً از گرايشهاى «پوزيتيويستى، تجربهگرايى» سرچشمه مىگيرد كه هنوز آثار آن باقىمانده و تا حدودى به بعضى از مكاتب ديگر نيز سرايت كرده است. مطابق اين تفكر، «علم» شناخت پديدههاى عينى، ملموس و قابل تجربه تعميمپذير است. بنابراين، معارف و اطلاعاتى كه راه شناخت آنها عقل و قياس است از تعريف «علم» خارجند؛ مثلاً «خداشناسى» «انسانشناسى» «انسانشناسى فلسفى» و «روانشناسى فلسفى» علم نيستند.
سخن اين است كه اگر مقصود از «علوم انسانى» علومى است كه صرفاً تجربىاند، بدون شك، اختلاف علوم انسانى در مكتب ما با علوم انسانى در ديدگاه آنها مبنايى است؛ يعنى، اينكه در «روششناسىِ» علوم اختلاف نظر داريم. به اعتقاد ما غير از تجربه حسى كه كاربرد محدودى دارد، روشهاى ديگرى هم براى كشف حقيقت موجود است. بعضى از موارد، تجربه حسى اصلاً كاربردى ندارد و فقط از روش عقلانى و قياسى استفاده مىشود. علاوه بر اين، گاهى براى كشف بسيارى از حقايق از «وحى» استفاده مىكنيم. اگر باور داريم كه «وحى» كاشف حقيقت است چرا براى آن كمتر از تجربه حسى خطاپذير ارزش قائل باشيم؟ به هر حال، اگر علوم انسانى را به دو بخش: تجربهپذير و غير قابل تجربه تقسيم كنيم، در بخش تجربىِ آن، غربيها پيشرفت قابل توجهى داشتهاند، اما در بخش تحقيق غيرتجربى، پيشرفت آنها، نه از نظر زمانى و نه از جهت عمق مطالب، بيش از ما نبوده است.
شايد بتوان علت عقبافتادگى در بعضى از بخشهاى علوم انسانى را اهميت ندادن به آنها قبل از انقلاب، از دست دادن رهبران اين حركت فكرى از قبيل شهيد مطهرى، شهيد بهشتى، شهيد باهنر و شهيد مفتح و گرفتاريها و مسئوليتهاى دانشمندان حوزهاى را بعد از انقلاب دانست.
اما در پاسخ به اين سؤال كه آيا از دست آوردهاى غربيها مىتوان استفاده كرد يا نه؟ بايد گفت: استفاده از تجربيات ديگران در هر حال مطلوب است. آنها مسائل را به خوبى و روشنى و با دقت و ظرافت مطرح كردهاند، به مطالب ريز و جزئى كه به ظاهر بىاهميت به نظر مىرسند بهاى بيشترى دادهاند و بسيارى از سؤالاتى را كه به پاسخگويى نياز دارند، طرح نمودهاند و البته جوابهاى فراوانى هم به سؤالات مطروحه دادهاند كه ـ اگر چه ممكن است تنها راه حل مشكل و صددرصد قابل قبول نباشند ـ قابل اغماض و چشمپوشى هم نيستند. اگر شخصى، ولو اينكه دشمن باشد، تجربهاى را كسب كرد، شكل عاقلانه قضيه، استفاده از تجربه اوست، همانگونه كه استفاده نكردن از نتايج علوم تجربى آنها، مثل رايانه، تلويزيون، راديو و ... خلاف عقل است. اما اين پندار كه: راه همان است كه آنها در «علوم انسانى» رفتهاند! نتيجه درست همان است كه آنها گرفتهاند! كاملاً نابجاست. اگر مسلمانان اين واقعيت را باور كنند كه مكتب آنها معدن ناب بسيارى از معارف و علوم عميق انسانى است كه بايد با همت و تلاش استخراج شوند، هرگز مجذوب پيشرفتهاى مادى نخواهند شد و به خودباختگى فرهنگى مبتلا نخواهند گشت و طرح اين مبحث اولين گامى بود كه در جهت استخراج اين معدن عميق الهى صورت گرفت، اميد است كه اين اولين قدم، زيربنايى براى قدمهاى بعدى باشد و مقبول درگاه حضرت احديت قرار گيرد.
آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org