قال علي عليه‌السلام : إِنَّهُ لَيْسَ لِأَنْفُسِكُمْ ثَمَنٌ إِلَّا الْجَنَّةَ فَلَا تَبِيعُوهَا إِلَّا بِهَا؛ امير مومنان عليه‌السلام مي‌فرمايند: همانا براي شما بهايي جز بهشت نيست، پس به کمتر از آن نفروشيد. (نهج‌البلاغه، حکمت456)

جهل سران فتنه باورکردني نيست

مصاحبه اختصاصي هفته‌نامه 9 دي با حضرت آيت الله مصباح يزدي درباره روانشناسي سران فتنه ـ 27/09/89

حضرت آيت الله مصباح ! خيلي ممنون و متشکريم که علي رغم اشتغالات فراوان ، درخواست هفته نامه نوپاي 9 دي را براي انجام اين گفتگو پذيرفتيد. ما در آستانه سالگرد 9 دي قرار داريم، روزي که جريان فتنه سبز در آن روز دفن شد. يکي از نکات ضروري در انبوه بحثهاي سياسي و خبري يکسال اخير، تحليل معرفتي عميق و دقيق از ريشه هاي و علل فتنه اي است که با آن مواجه بوديم . رهبر معظم انقلاب هم در بيانات مختلفشان بر تبيين اين روز و ريشه هاي فتنه سال قبل و جريان شناسي آن تاکيد کردند. ما هم بر همين اساس و به دليل اينکه در گفتگو با شما مي توانستيم تا حدودي اين درخواست را جامعيت ببخشيم امروز خدمتتان رسيديم.

بسم الله الرحمن الرحيم . بنده هم خوش آمد مي گويم به شما.

براي ما و دوستاني که پيگير اين مباحثند، گفتگو با شما و تبيين ريشه هاي اين فتنه ، غنيمتي است. اگر اجازه بفرماييد از وقت شما بهره ببريم.

 

حضرتعالي از جمله شخصيت هايي هستيد که سالها در سرد و گرم سياست و تاثيرگذار در مباحث فرهنگي بوده ايد و همواره با نگاهي عميق به اين فراز و نشيبها نگاه کرده ايد. ما سال گذشته با فتنه اي روبرو بوديم که به اعتراف بسياري از تحليل گران اين فتنه، خواص مردودي داشت که هيچ کس احتمالش را هم نمي داد، آيا شما چنين واقعه اي را با اين ابعاد پيش بيني مي کرديد؟
داستان اين فتنه هم داستان بسيار عجيبي بود که در طول 80 سالي که بنده عمر کرده ام، چنين حادثه اي را نديدم و پيش از وقوعش هم تصور نمي کردم چنين چيزي بتواند اتفاق بيفتد. به گمانم کمتر کسي بود که مي توانست اين فتنه را در اين ابعاد پيش بيني کند. اين قدر با وقاحت، بي شرمي، دريدگي و بي سياستي از طرف عوامل داخلي عمل کردند و الّا ديگران به خيال خودشان يک سياست 20 ساله را دنبال مي کردند. به هر حال حوادثي که اتفاق افتاد به هيچ وجه براي امثال بنده قابل پيش بيني نبود. البته شايد افرادي با بينش هاي فوق العاده اي باشند و بتوانند پيشگويي کنند، آنها حسابشان جداست. اين حوادث من را به ياد حوادث صدر اسلام تا حادثه عاشورا انداخت. حوادث صدر اسلام در جواني بسيار عجيب و نوعي معما به نظرم مي آمد که اصلاً چگونه مي شود در فاصله کوتاهي پس از رحلت پيامبر(ص) با اهل بيتش اين گونه رفتار کردند! آن هم افرادي که مسلمان هستند، نماز مي خوانند و از احکام اسلامي سخن مي گويند؛ واقعاً برايم معما بود. حوادث پس از انتخابات تقريباً چيزي شبيه تکرار حوادث صدر اسلام بود. اين مسائل باعث شد که بفهمم آدميزاد موجودي قابل تحول است.

 

براي ما مقايسه حضرتعالي بين حوادث صدر اسلام و حوادث سالهاي اخير خيلي جالب خواهد بود اما قبل از تبيين بيشتر اين مقايسه مي خواستيم کمي بيشتر در باره اين تحول انسان بفرماييد. چطور مي شود يک انسان به اين تغييرات نگرشي و رفتاري و فکري داشته باشد، از منظر انسان شناختي چطور اين موضوع را تحليل مي فرماييد؟
من دو نکته را از اين موضوع استنباط کردم؛ اول اينکه انسان لايه هاي عجيبي در درون خويش دارد که شايد خودش هم اصلاً از آنها اطلاعي نداشته باشد. يعني انسان داراي يک لايه بيروني است که آگاهانه با آن مواجه است و اين حالت گذراست. يک لايه زيريني هم دارد که مي رسد به اعماق روح آدم و البته ثبات آن اندکي بيشتر است. در درون انسان لايه هايي وجود دارد که حتي خودش هم از آنها بي خبر است. يعني به اصطلاح در مرتبه خودآگاهي اش منعکس نيست و الّا «ان الانسان علي نفسه بصيره». اين نکته اي است که انسان بداند داراي لايه هاي گوناگوني است و با شناخت يک لايه، اين انسان نمي تواند خودش يا ديگران را بشناسد. انسان با شناخت سطحي از خودش نمي تواند خويشتن خودش را بشناسد. نمي تواند بفهمد که چه سرنوشتي و چه آينده اي در انتظارش است. بيشتر مواقع انسان در برخورد با اين موارد دچار اشتباه مي شود. به همين ترتيب اين قضيه درباره شناخت ما از ديگران نيز صدق مي کند. انسان در آنِِ واحد داراي لايه هايي متعددي است که بيشتر آنها برايش مکشوف نشده يا دوست ندارد که آنها را به ياد آورد. مي تواند به آنها توجه کند، اما به علت اينکه شايد خوشش نيايد يا برايش ناپسند باشد، مي خواهد آنها را حتي براي خودش مخفي نگه دارد. تعبير زيبايي در قرآن وجود دارد که «يخدعون انفسهم؛ خودشان را فريب مي دهند.» اين واقعيتي است که گاهي آدميزاد، خودش ، خودش را فريب مي دهد. اين اختصاص به افراد خاصي ندارد و در شرايط مختلف زندگي، همه ما شايد به مناسبت هايي خودمان را فريب دهيم. از جمله اينکه نمي خواهيم باور کنم فرد بدي هستيم يا داراي نقاط ضعف بيشماري هستيم. به همين علت من کارهايم را پيش خودم توجيه مي کنم. اين نکته اي است که انسان بايد در حوادث تاريخي به ويژه در رفتار و حالات افراد دقت کند و آنها را در تجربه هاي شخصي خودش به کار ببندد.

 

با اين حساب به عقيده حضرتعالي ما نبايد فقط به ابعاد ظاهري رفتار افراد و عملکردهاي تا امروزشان توجه کنيم بلکه بايد ريشه انگيزه‌ها را هم بکاويم و به باطن اين رفتارها و خلقيات آنها نيز توجه کنيم؟
بله ! درسي که مي توانيم از اين گونه حوادث بگيريم اين است که سعي کنيم به لايه هاي زيرين وجود خودمان توجه کنيم؛ به همين ترتيب براي قضاوت درباره ديگران تلاش کنيم از سطح ظاهريشان بگذريم و به اندروني دل و روح افراد راه پيدا کنيم تا بفهميم در باطن آنها چه خبر است.
نکته دوم، مسئله تحول است و اين يک واقعيت ديگري است که انسان در يک زمان ممکن است مسيري را طي کند و در اين مسير، انتخاب صحيحي هم داشته باشد، اما در ادامه، مسير خود را تغيير دهد. عکس اين هم ممکن است يعني مدتي در مسير غلطي باشد و بعد به مسير درست برگردد. در فرهنگ ما نمونه هايي از اين قبيل در بحثهاي ديني، توبه ، عاقبت به خيري و شبيه اين امور فراوان است. حقيقتاً بنده با اين سن و سال ، هرگز فکر نمي کردم که آدمهايي تا اين حد دچار تغيير و تحول شوند. اين دو نکته در باب انسان شناسي و خود شناسي قابل تأمل است و اگر اين را مورد توجه قرار دهيم کليد حل بسياري از مشکلات را خواهيم يافت.

 

حضرت استاد سوال ديگري که هميشه براي مثل بنده مطرح بوده اين است که عامل اين تحولات در درون انسان چيست؟
براي من هم اين سئوال هميشه بود. البته مسائل پس از انتخابات کمک کرد تا حدودي پاسخ اين پرسش را هم بيابم. خب، مي بينيم فردي بخشي از عمرش را در مسيري قدم برداشته و سپس تغيير مسير مي دهد؛ چطور اين کار را مي کند؟ چرا اين تغيير مسير را مي پذيرد و انتخاب مي کند؟ چه اين تغيير مسير از بد به خوب باشد و چه از خوب به بد. اين نيز مي تواند دو عامل داشته باشد که البته با آموزه هاي ديني و روايات اهل بيت(عليهم السلام) به ويژه روايات مربوط به نهج البلاغه قابل اثبات است. عامل تغيير مسير آدمي يا انتخاب يک مسير جديد، از دو کانال سرچشمه مي گيرد. به عبارتي اراده انسان بر اساس دو پايه شکل مي گيرد؛ يکي شناخت انسان است و ديگري تمايلات آدمي. بنابراين اگر اشکالي در رفتار انسان حاصل شد و کاري انجام داد که نبايد آن را انجام مي داد، عامل آن اين بوده که يا در شناختش دچار اشتباه شده يا نقصي در تمايلاتش حاصل شده است. به عبارتي يا نمي دانسته يا اينکه نمي خواسته. ريشه و عامل تغيير رفتار همين دو مورد است. چيزي را مي دانسته که خوب است و بايد آن را انجام مي داده اما شناختش نسبت به آن عوض شده؛ يا به چيزي تمايل نداشته، اما با گذشت زمان به آن متمايل شده است. شايد فرمايش حضرت امير(ع) که فرمودند «انما بدء وقوع الفتن اهواء تتبع و آراء تبتدع» اشاره به همين موضوع دارد.

 

با اين حساب ما نبايد علل اين حوادث را يک چيز بدانيم ؟ يعني نبايد تک بعدي نگاه کنيم و دنبال عامل واحد باشيم.
حوادثي که اتفاق مي افتد، اگر انسان بخواهد درباره همه آنها يک جور قضاوت کند که مثلاً عامل انحراف همه يک چيز بوده، فکر مي کنم قضاوت درستي نباشد. مثلاً فرض کنيد که همه در شناختشان دچار اشتباه شده اند، يک چيز را بايد مي دانستند، اما ندانستند، يا يک چيز را بايد مي فهميدند اما نفهميدند. براي همين اگر بگوييم علت اين انحرافي که از سران فتنه گرفته تا کساني که در سطوح پاييني هستند، فقط يک عامل بوده، به نظر بنده قضاوت صحيحي نيست و حتي شواهدي برخلافش هست. آري، در توده هاي مردم نقص شناخت فراوان است. نوعا اطلاعاتشان کم است ودسترسي به اطلاعات صحيح ندارند، گاهي تحت تأثير تبليغات واقع مي شوند و شناختشان عوض مي شود؛ از اين قبيل عوامل فراوان است براي همين قرآن مي فرمايد «ولکن اکثر الناس لايعلمون»، اما در مورد سران فتنه خيلي بعيد است که آدم بگويد اينها هيچ نمي دانستند يا نمي فهميدند. مسئله علاوه بر مقوله شناخت به تمايلات و تمنيات افراد هم برمي گردد.

 

حاج آقا ما الان در ايام عاشوراي حسيني قرار داريم و ضرورت عبرت اندوزي از عاشورا لازم است . اگر بخواهيم مقايسه شما را تکميل کنيم بايد بپرسيم که آيا شما همين نگاه را در خصوص حوادث صدر اسلام هم داريد؟
اين که بنده عرض کردم، فقط اختصاص به سران فتنه اخير ندارد بلکه عيناً درباره سران فتنه صدر اسلام هم صادق است. يعني انسان اگر فکر کند آن افرادي که باعث تغيير مسير خلافت شدند تا آنهايي که سيدالشهدا را به شهادت رساندند، همه مبتلا به جهل بودند يا نمي دانستند که حق با کدام طرف است، اين گونه قضاوت کردن بسيار ساده انگاري است. چگونه مي شود افرادي که بيشترين ارتباط را با پيامبر داشتند و بارها از زبان پيامبر درباره ويژگي هاي اهل بيت نکات مهمي را شنيده و رفتار پيغمبر با اهل بيت را ديده بودند، پس از ارتحال پيامبر چنين رفتاري با آنها کنند؟ بديهي است که سخن از کساني که اهل مکه و مدينه نبودند و با پيامبر هم ارتباطي نداشتند يا تحت تأثير تبليغات منفي قرار گرفته و دچار جهل شده بودند، نيست؛ اين دسته را مي توان احتمال داد که امام حسين را نمي شناختند، خيلي عجيب نيست اينها فاصله شان با مدينه زياد بود، پيامبر را نديده بودند، سخن ايشان را نشنيده بودند، طبيعي است که موضوع بحث اينها نيستند، بلکه سخن از بزرگان و همراهان پيامبر(ص) و اميرمؤمنان است. کساني که با پيامبر زندگي کرده اند با علي زندگي کرده اند، بعد بگوييم که اينها از شب تا صبح فکر کردند که حق با کدام طرف است و بعد به نتيجه نرسيدند و جهل داشتند! جهل اين گروه، باور کردني نيست. بله آنها که جاهل بودند هم در پيشگاه خدا و هم نزد عقلا ، اقرب به معذوريت هستند. چون يا جهلشان از روي تقصير است که مواخذه مي شوند چرا نرفتند کسب بصيرت کنند و اگر اين جهل به خاطر قصورشان باشد که معذورند و با سهولت بيشتري با آنها برخورد مي شود، يغفر للجاهل سبعون ذنبا قبل أن يغفر للعالم ذنب واحد. پس ايراد عمده به گروهي است که عامدانه و عالمانه راه غلط را انتخاب کردند. در حوادث اخير هم بحث بر سر کساني است که علي رغم اين که سالها با امام بودند و از نسبت دشمنان امام با ايشان خبر داشتند اما باز هم راهي را رفتند که دشمن شاد مي شد و تبليغ و ترويج مي کرد ، اينها را هم نمي توانيم بگوييم که جاهل بودند .

 

اما سوال اينجاست که اينها علي رغم اين که به انتخاب راه غلط آگاه بوده و هستند و از عواقب شوم آن هم آگاهند، چرا اين راه را انتخاب مي کنند؟ اين خيلي بر خلاف عقل است!
براي پاسخ به اين سئوال به روانشناسي انسان نياز داريم. چطور مي شود آدمي در عين حالي که مي داند يک کاري بد است و عواقب بدي دارد، در عين حال آن را انجام مي دهد؟ براي يکي مثل من حوادث پس از انتخابات تا حدودي به اين سوال پاسخ داد که اصل مسئله در تعارض خواسته هاي انسان است. انسان خواسته هاي متعارضي دارد که باهم جمع نمي شود! ما مي دانيم که آخرتي وجود دارد و مي خواهيم که در آن سعادتمند باشيم ، اما در عين حال مي خواهيم در دنيا هم با لذت و راحتي زندگي کنيم ! اين دو متعارض با هم جمع نمي شود. وقتي اين دو با هم تعارض پيدا مي کنند، بايد بدانيم که ميدان جنگي در درون ما درست شده که بايد يکي از آنها را انتخاب کنيم.

 

در تعارض بين اين خواسته ها چه بايد کرد ؟ ما چطور مي توانيم يکي از اين دو را انتخاب کنيم؟ با نگاه به عاقبت ناخوشايند برخي افراد، بسياري از خواص و مردم نگرانند و به دنبال راه حل عبور از مهلکه هاي نفساني و عقبه هاي خطرناک مي گردند.
انتخاب يکي از اين دو نيز به عواملي بستگي دارد. گاهي يک خواسته در آدمي رسوخ مي کند و در وجود آدمي ملکه و تثبيت مي شود. اما برخي مواقع اين گونه نيست و حال گذرايي دارد که با عواملي مي توان تغييرش داد. نوجواني است که تمايلاتي دارد، لذاتي دارد اما در عين حال دل صافي هم دارد و اگر معلم خوبي داشته باشد، مي تواند خيلي در او اثر بگذارد، از خيلي خواسته هايش صرف نظر کند. براي همين نوجواناني که مربي خوبي دارند خيلي زود مي پذيرند. در روايات هم تاکيد شده که عليکم بالاحداث.
اما وقتي خواسته ها به صورت مکرر مطرح شد و به صورت عادت در آمد و در انسان رسوخ کرد و جزء شخصيتش شد ، اينجاست که در مقام تزاحم قطعا اين صفت بر صفاتي که به صورت ملکه در نيامده برتري خواهد يافت. هر بچه اي از ابتدا پول را دوست دارد به ويژه زماني که مي بيند با پول مي شود بسياري از کارها را انجام داد. حال اگر اين کودک در خانواده اي تربيت شود که به پول بسيار اهميت مي دهند، پول پرستي در وجود او رسوخ مي کند و ملکه ذهنش مي شود. کم کم ناهنجاري هاي ديگر هم به آن اضافه مي شود تا به پول برسد، به شهوت برسد، به پست و مقام برسد حتي اگر برادرش هم مزاحم اين رسيدن باشد از سر راهش بر مي دارد ! حالا اگر با همين روحيه که کم کم ايجاد مي شود به 40-50 سالگي رسيد، بسيار مشکل است که بتواند تغيير رفتار دهد و مثلا از مقام پرستي و حب رياست دست بردارد. عامل بسيار قوي و فوق العاده اي مي خواهد که اين فرد را از بالاي نردبان مقام و رياست پايين بکشد.

 

پس ريشه بسياري از اين حوادث را بايد در روحيات و حالات نفساني اين اشخاص دنبال کنيم که گاهي حتي ريشه خانوادگي دارد و يا مربوط به دوره جواني و نوجواني آنهاست ؟ نفس اين چنين تربيت شده که چنين مي کند!
بسياري از اين انحرافات در طول تاريخ را بايد همينطور ريشه يابي کرد. فردي از کودکي داراي نقطه ضعفي بوده و اين نقطه ضعف کم کم در وجود او رشد کرده، به مرور زمان جوانه زده و تبديل به درخت تناوري شده، اين ديگر خوب بشو نيست. خب کسي که عاشق مقام است، ده سال ، بيست سال، پنجاه سال نتوانسته به اين مقام برسد، حالا زمينه اش فراهم شده، مي خواهد انتقام اين محروميت را بگيرد.

 

اما اين افراد که معمولا قبلا به قدرت و مقام رسيده اند ؟ يعني اينها نمي فهميدند که چه اتفاقي براي خودشان و کشور مي افتد؟
طبيعي است تا پيش از رياست فرد خوبي بود اما پس از آن، دچار تغيير مي شود و آن بخش از روحيات منفي بر بخش هاي ديگر غلبه مي يابد. به نظر بنده بايد به دقت نقطه ضعف هاي اخلاقي و دلبستگي افرادي که دچار تغيير و انحراف شده اند را بررسي کرد تا متوجه شد که چه چيزي آنان را به اينجا کشانده است. درباره برخي از اين خواص نمي توان گفت که اينان نمي فهميدند. بله برخي از اينها فکر قوي ندارند، کودن هستند که علائم و نشانه هايي دارد اما برخي از اين خواص در مسائل گوناگون جهاني نظر مي دهند و به نوعي صاحب نظرند، اما در اين فتنه راه را عوضي رفتند. بدون شک ريشه اين انحراف به دلبستگي هاي اين افراد برمي گردد که از گذشته در وجودشان بوده، رشد کرده و ديگر به جايي رسيده که اسير آن خواسته شده اند. از چنين افرادي نمي توان انتظار داشت که به اين آساني اصلاح بشوند. در برخي موارد طبق فرموده قرآن کار به جايي مي رسد که «سواء عليهم ءأنذرتهم ام لم تنذرهم لايؤمنون ختم الله علي قلوبهم» يا مي فرمايد : «فمن يهدي من اضل الله» «و من يضلل الله فما له من هاد».
اين درس بزرگي است که اگر تمايلي در من ريشه دوانده، آن ريشه را بيابم و آن را تضعيف کنم و نگذارم قوي بشود. البته اين تغيير مسير که از خوب به بد بوده، مي تواند از بد به خوب نيز باشد و مي توانيم تغيير رفتارهاي اين چنيني هم در خود و هم در ديگران داشته باشيم.

 

بنابر اين ما در برخوردهايمان يا حمايتهايمان از افراد در مسائل مختلف سياسي و اجتماعي نمي توانيم راحت به نتيجه برسيم و يک بعدي يا مطلق و دائمي به آن نگاه کنيم.
البته بايد در انتخاب افراد هم دقت لازم را کرد. اينکه آدم توقع داشته باشد افرادي را انتخاب کند که از هر گناهي مصون باشند، توقع بي جايي است. اما مي توان فرد اصلح را انتخاب کرد؛ فردي که عيوبش کمتر باشد. البته محور اين دلبستگي ها در بيشتر موارد سه چيز است: پول، شهوت و رياست. اگر فردي داراي يکي از اين خصايص بود، بايد از انتخاب اين فرد براي پست هاي مهم جلوگيري کرد. طبق اطلاعاتي که به دست ما رسيده با بررسي سوابق برخي از اين افراد – سران فتنه يا افراد با مسئوليت پايين تر – که در اروپا و امريکا تحصيل کرده يا در آنجا تربيت شده اند به برخي امور شهواني آلوده شده اند. يا از نظر روانشناختي حب رياست در آنها کشف شده ، حتي کساني روي اينها کار کرده اند تا اينها را به برخي مسائل نفساني معتاد کنند. اين گونه افراد را نبايد براي يک پست مهم مملکتي انتخاب کرد.

 

البته در خصوص برخي از اين مصاديق وقتي اظهار نگراني مي کنيم که اين فرد اين مشکلات اخلاقي و رفتاري را دارد، عده اي مي گويند که اين موضوعات، مسائل شخصي افراد است و مسائل خصوصي افراد را نبايد در مناسبات سياسي و اجتماعي دخالت داد.
بله ممکن است در ابتدا آدمهاي ساده فکر کنند اين يک مسئله شخصي است. ما چه کار داريم که اين افراد شب چه کار مي کنند يا کجا مي روند يا چه تمايلات جنسي ناهنجاري دارند، اين موضوعات به مسائل سياسي ربطي ندارد، مهم فکر سياسي اين فرد است. چنين نگاهي خطاست چون اينها از عناصر بسيار تعيين کننده در رفتارهاي ديگر انسان است که ناخودآگاه تأثيرات خودش را مي گذارد مانند برخي از اين فعالان فتنه، غالباً وقتي در خارج از کشور بودند به فساد کشيده شدند و يا همين الان به غرب و تمدن غرب نگاه بسيار مثبتي دارند و حتي بسياري از آنها علاقه به زندگي در فضاي ليبرالي غرب را دارند و تا فرصتي مي يابند ، مي روند!. از همه شايعتر و خطرناکتر هم رياست طلبي و حب مقام است. روايتي به اين مضمون داريم که اگر دو گرگ گرسنه به يک گله بدون چوپان حمله کنند و از چپ و راست گله را بدرند، ضرر آنها براي گله به اندازه ضرر حب المال و الرياسه در دين مسلمان نيست! خاصيت گرگ اين است که ابتدا گله را مي درد و سپس شروع به خوردن مي کند. اين دو گرگ وقتي حمله مي کنند، گوسفند سالمي را جا نمي گذارند. حب مال و مقام هم براي دين ما انسانها همينطور است. به اين ترتيب است که ما به خصوص بايد سعي کنيم اولاً خودمان را از اين دو آفت در حد امکان پاک نگه داريم. ثانياً در انتخابمان اين دو موضوع را هميشه مد نظر قرار بدهيم که کساني که عاشق مال يا رياست هستند، به درد مسئوليت اجتماعي نمي خورند. چون آخرش فسادي را بپا خواهند کرد.

 

حضرت استاد ! در ابتداي فرمايشات تان فرموديد ريشه اين اتفاقات، ريشه 20 ساله است و ديگران يک سياست 20 ساله را دنبال کردند که منجر به اتفاق سال 88 شد. مبدأ اين 20 سال، سال 68 است که انتقال ولايت پس از رحلت حضرت امام به مقام معظم رهبري بود...
اين که من عرض کردم 20 ساله، منظورم اين نيست که دقيقاً يک محاسبه تاريخي داشته باشم و از يک روزي اين کار شروع شده باشد، هر چند خيلي هم دور از واقعيت نيست و به اين مبدأ زماني مي توان توجه داشت.

 

منظورم اين است که شما اين ادعاي فتنه اي با ريشه 20 ساله را تبيين بفرماييد. اين سياست چه کساني بوده و چه ويژگي هايي داشتند؟
من اشاره کنم به يک داستان واقعي که اوايل انقلاب گفت وگويي بين چند نفر از شخصيت ها واقع شد که الان هم موقعيت هاي خيلي مهمي در کشور دارند. در آن جلسه دوستانه که من البته به صورت اتفاقي در آن حاضر بودم ، صحبت از اين بود که هر يک از آنها آينده انقلاب را چگونه مي بينند؟ فکر کنم همان سال هاي اول يا دوم انقلاب بود. جريانات منافقين و ترورها و ناامني هاي داخل کشور پيش آمده بود. يکي از آن آقايان گفت: به نظر من امام تا هشت ، نه سال ديگر زنده است. تا امام زنده است، بالاخره اين انقلاب ادامه پيدا مي کند اما بعد از وفات ايشان، کشور شلوغ مي شود و اختلافات داخلي رخ مي دهد و نهايتاً ايران مثل لبنان مي شود.(منظور اينکه دچار جنگ داخلي مي شود) فعلاً ماييم و اين چند سال که امام زنده است. اين يک آدم به اصطلاح خودي بود که آن وقت يک موقعيتي هم داشت که بعدها يک موقعيت مهم تري هم پيدا کرد و الان هم در جاهايي و در مجالس مهمي عضويت دارد. وقتي فردي که خودش در انقلاب است و مسئوليت هم دارد آينده انقلاب را اين گونه مي بيند، درباره ديگران و به ويژه بيگانگان بايد چگونه قضاوت کرد. قطعاً امريکا، انگليس و سران استکبار نهايت اميدشان به وفات امام بود و تلاش کردند که در همان سال هاي اول، انقلاب را از پا درآورند، وآخرين چيزي را که به خودشان وعده مي دادند، فوت امام بود که تصور مي کردند بعد از آن ديگر فاتحه انقلاب خوانده مي شود. باز از باب تشبيه اين دشمنان به صدر اسلام عرض مي کنم، منافقين هم تمام اميدشان به رحلت پيامبر بود و مي گفتند زماني که پيغمبر بميرد با توجه به اينکه فرزند هم ندارد، ديگر از اسلام اثري نمي ماند. عين همين جريان را درباره انقلاب ايران مي گفتند که زماني که امام از دنيا برود، با ايجاد اختلاف و جنگ هاي داخلي، نظام را از پا درمي آوريم. خب الان از زمان ارتحال امام تا حالا بيش از بيست سال مي گذرد. طبعاً کساني که چنين اميدي داشتند، براي اين کار برنامه ريزي مي کردند که اگر بخواهند اين حکومت از بين برود، چه کار بايد کنند؟ سناريوهايي گوناگوني را بايد در نظر مي گرفتند که اگر يک سناريو به نتيجه نرسيد بروند دنبال گزينه ديگر. اين را مي دانيد که شياطين کارشان همين هست که پيش بيني هايي مي کنند و يکي يکي آنها را تجربه مي کنند. اين غفلت است که فکر کنيم دشمنان و شياطين و منافقين و منحرفين طراحي و برنامه ريزي براي اين موارد ندارند.

 

به عبارتي اشاره شما به هشدار حضرت امام رحمت الله عليه است که مي فرمودند جريان استکبار شايد کساني را حتي در حوزه علميه و يا جاهاي ديگر بيست سال، پنجاه سال تربيت کند براي اين که بعدا از آنها استفاده کند.
خب آن روز بنده که نمي توانستم پيش بيني کنم، خيال مي کنم خيلي قوي تر از ما در مسائل سياسي هم نمي توانستند حدس بزنند که اين دشمنان چه کساني را براي اين کار در نظر گرفته اند، البته قرائني بود و بعد از چند سال هم اثرش ظاهر شد که با استفاده از همان تمايلات دروني اين شخصيت ها اينها چگونه برنامه ريزي مي کنند. ولي واقعا براي برخي از اين سران فتنه قابل پيش بيني نبود که روزي به مهره دشمن تبديل بشوند، البته دشمنان سياستشان اين است که از هيچ کس نااميد نمي شوند. براي فعاليت هايشان اين گونه نيست که فقط روي يک فرد خاصي با يک شرايط ويژه اي برنامه ريزي کنند چون از هيچ کس نااميد نيستند. تجربه هم دارند و اگر نبود، مسئله اينکه ايران، قوامش به مردم هست و قوام مردم هم به عشق به اهل بيت(عليهم السلام)است، آنها تجربه هايشان را خوب اعمال کرده بودند و در بسياري از جاها جواب نيز گرفته بودند. اما اين فرهنگ غني ما را خوب نخوانده بودند و نتوانسته بودند پيش بيني کنند، لااقل اگر اين اندازه را مي دانستند روز عاشورا به سيدالشهدا جسارت نمي کردند. از روي حماقت مضاعفشان بود و اين ملت را خوب نشناخته بودند و تأثير دين و ايمان و سيدالشهدا را در مردم درک نکرده بودند! والا کساني که با شعار سيادت به ميدان آمدند و شال سبز به گردن انداختند چطور حمله کنندگان به هيآت حسيني و هتاکان به عاشورا را مردم خدا جو مي نامند؟! خداوند مي خواست که اينها را رسوا کند.

 

سوال بعدي اين است که چرا خود مقام معظم رهبري با اينکه اين جريان را مي شناختند، در اين بيست سال اين افراد را افشا نکردند ؟ با اين که ايشان در همان ايام رياست جمهوري ضربه هايي از اينها خورده بودند ولي يا سکوت کردند يا اگر سخني گفتند، به بيان نشانه ها و خصوصيات آن بسنده کردند؟ چرا به شکلي شفاف تر ، پيش از اتفاق سال 88 اين جريان را از انقلاب حذف نکردند؟ حکمت اين مشي و مرام رهبران الهي که صبر مي کنند تا جريان نفاق ، خودش پرده از چهره بردارد چيست؟
اين که چرا رهبري از همان اول جلوي اين فساد را نگرفتند و مبارزه نکردند. اولا بايد گفت که ايشان سکوت مطلق نکردند، والا بايد پرسيد چه کسي در طول اين سالها جريان اشرافي گري را نقد کرد؟ چه کسي در برابر اصلاحات آمريکايي ايستاد؟ چه کسي اصلاحات اسلامي و حقيقي را مبارزه با فقر و فساد و تبعيض معرفي کرد ؟ چه کسي عدالت و پيشرفت را به مسئله اول کشور و مطالبه عمومي تبديل کرد ؟ چه کسي بهتر از ديگران شاخصه هاي خط امام را تبيين کرد و در برابر تحريف نظرات امام ايستاد ؟ چه کسي مبارزه با آمريکا و صهيونيزم را به عنوان شاخص انقلابي گري حفظ کرد؟ قطعا شاخص ترين چهره رهبري معظم انقلاب بودند نه احزاب و شخصيت ها . شايد برخي توقع بيش از اين دارند و اين سئوال شما را نشانه اين بدانند که ايشان در سياست کم تجربه بودند، ولي شواهد نشان مي دهد که اين نشانه بلوغ ايشان در مديريت و رهبري است و باز به عنوان تشبيه عرض مي کنم که سياست ايشان عيناً مثل رفتاري است که امام علي(ع) در دو دهه پس از وفات پيامبر داشتند. کساني فکر مي کردند که مماشات علي عليه السلام با جريانات انحرافي از ضعف علي(ع) است، ولي آنهايي که آگاه بودند و علي را مي شناختند، مي دانستند که اين شيوه از کمال قوت اوست. ضعف اين است که آدم در برابر يک عامل مزاحم خودش را ببازد و تحت تاثير قرار بگيرد و رفتار منفعلي از خود نشان دهد. قوت اين است که انسان شرايط را بسنجد و در هر شرايطي آنچه مصلحت حق است و او را به هدف نزديک تر مي کند، آن را انجام دهد ولو همه با او مخالفت کنند. بنده عقيده ام اين است که يکي از نقاط مثبت مقام معظم رهبري، همين موضوع متانت و سنجش موقعيت ها و انتخاب راهي است که نهايتاً به صلاح اسلام و مسلمين است، هرچند تلخي هاي بسياري داشت که براي همه قابل تحمل نيست. اينکه انسان بتواند در برابر هجمه هايي که مي شود متانت خود را حفظ کرده و حالت انفعال پيدا نکند، خيلي هنر مي خواهد. حالا من نمي گويم که ايشان معصوم هستند يا اشتباه نمي کنند ولي واقعا من براي اين تسلط نفس ايشان چه داخل ايران و چه خارج از ايران نظير سراغ ندارم. مقام معظم رهبري در طول اين مدت با يک تدبير حکيمانه مسائل را حل کرده اند و واقعا در کنار صدها فضيلت ايشان ، متانت و تدبير ايشان برجسته است.

 

نکته ديگري که مطرح مي شود اين است که رهبر معظم انقلاب از طرفي از خواص مطالبه مي کنند تا روشنگري کنند ، تبيين کنند و بصيرت جامعه را افزايش دهند اما خودشان خيلي از رازها را در دل نگه مي دارند و بيان نمي کنند! اساسا ديگراني که بنا به فرمايش مقام معظم رهبري قرار است نقش خواص با بصيرت را ايفا کنند، عمار باشند، ابعاد فتنه را تبيين کنند، آنها بايد چه اصولي را رعايت کنند. اين را از اين بابت مي پرسيم که بعضي جريانات و افراد فتنه يا همسو با فتنه در سايت ها و نشرياتشان عمارها را مورد طعن قرار مي دهند که شما داريد از خط ولايت خارج مي شويد، شما در تبيين مسائل داريد از رهبري جلو مي زنيد، رهبري اسم نمي برند و شما هم اسم نبريد، رهبري در اين باره سکوت کرده اند، شما هم سکوت کنيد. ديگران بايد چه بکنند و ماها که رسانه در دست داريم و قرار است تبيين کنيم، بايد چه کنيم؟
حقيقت اين است که به نظر بنده اين سوال پاسخ واحدي ندارد؛ يعني نمي شود گفت همه بايد عين ايشان رفتار کنند يا همه بايد غير ايشان رفتار کنند. موقعيت هاي افراد فرق مي کند. درباره روشن شدن اين موضوع نيز بايد مثالي از صدر اسلام زد. پس از رحلت پيامبر و داستان فدک، اميرالمؤمنين(ع) به عنوان يک مسلمان تا مي توانست بايد جلوي ظلم را مي‌گرفت. اگر هيچ چيز هم نبود، بالاخره يک ظلمي نسبت به دختر پيامبر شد و ملکي را که پيغمبر به ايشان بخشيده بود، از او گرفتند. با اين همه اميرالمومنين در اين باره چيزي نگفتند، اما هنگامي که حضرت زهرا(ص) مي خواستند بروند تا به اين موضوع اعتراض کنند، ايشان مخالفتي نکردند که چرا دنبال اين موضوع مي رويد! يا در موارد ديگر که اتفاق افتاد و ياران امام علي(ع) مانند سلمان، ابوذر، مقداد و امثال ايشان رفتارهاي تندي در قبال ابوبکر، عمر، عثمان و معاويه انجام دادند، اما آن حضرت مخالفتي نکردند و حتي ياران خويش را مؤاخذه هم نکردند. در مورد ابوذر که همه مي دانند در برابر تحريف اسلام توسط کعب الاحبار ايستاد و با استخوان شتر سر او را شکست تا جائيکه دو مرتبه او را تبعيد کردند اما امير مومنان ايشان را منع نکرد بلکه وقتي تبعيد مي شد به همراه حسنين ، ابوذر را مشايعت کردند.
اينها نشانه اين است که موقعيت هاي افراد در تعيين شکل کارشان تأثير دارد. يعني مبارزه اي که بايد با ظلم شود يا در جهت احقاق حقي صورت گيرد، کيفيتش بستگي به اين دارد که ويژگي هاي شخص مبارزه کننده و موقعيتش چيست.

 

با اين حساب شما شفاف سازي تا اين حد را ضروري مي دانيد؟
عرض مي کنم موقعيت اشخاص باهم فرق مي کند. اگر جايي ، حق در اثر اختفاي حقيقت متروک بماند و ضايع شود، قطعاً بايد روشنگري کرد. اما به چه شکلي، به چه زباني و به چه لحني، در چه موقعيتي، به چه وسيله اي، در کجا، براي کي و... اينها درباره اشخاصي که مي خواهند شفاف سازي کنند فرق مي کند. البته رهبر انقلاب تاکيد داشتند که در اين امور بايد انصاف رعايت شود و حرف خلاف حق و عدالت گفته نشود.

 

درباره سران فتنه يا جريان فتنه که دشمني را علني کردند، مقداري شفاف سازي راحت است، اما برخي هستند که اعلام وفاداري به ولايت مي کنند. علي الظاهر، در بسياري از مجالس هم همراه رهبر هستند، در محضر ايشان مي نشينند، از ايشان نقل قول مي کنند، از مراجع نقل قول مي کنند و داعيه دار حمايت از رهبري و مراجع هستند، ولي مخفيانه با جريان فتنه همراهي کردند يا در مواقعي که ضرورت داشته که موضع بگيرند، سکوت کردند که مصداق خواص ساکت يا خواص دوپهلو هم شدند. درباره اينها شفاف سازي کردن دشوار است، چه بايد کرد؟ اولاً اينها را بايد چطور شناخت و ثانياً در قبال اين رفتارشان چه سياستي بايد در پيش گرفت؟
البته همانطور که رهبر عزيز انقلاب يکبار فرمودند، چنين افرادي قدر و منزلتشان در نزد عموم کاسته مي شود. البته يک جواب کلي هم که من از فرمايشات خود مقام معظم رهبري الهام مي گيرم، اين است که بصيرت اقتضا مي کند ما در هر شرايطي اولويت ها را درنظر بگيريم، مصلحتها را با مفسده ها بسنجيم و با جرح و تعديل کردن و محاسبه ببينيم برايند اين روشنگري ما چه خواهد شد. يعني انسان اقدامي که مي کند با فکر روشن و دورانديشي دنبال کند، ببيند با توجه به ساير شرايط اجتماعي نهايتا ديگران چه خواهند کرد و در جمع بندي اين مجموعه از فعاليت هاي اجتماعي با توجه به عوامل گوناگون چه نتيجه اي خواهد داشت. با محاسبه همه اينها بايد به گونه اي رفتار کند که برآيند آن اقدام در نهايت مثبت باشد. اگر شما يک کار خوبي انجام دهيد، اما ديگران از آن سوءاستفاده کنند و بر اثر آن سوءاستفاده، نتيجه و برآيندي که بايد پس از مدتي مترتب مي شد، اين کار خوب من مانعش شود، طبعا نبايد انجام دهم. رعايت اين اولويت ها به خصوص مصلحت سنجي ها و اين مفاسد و مصالحي که از جانب ديگران بر آن مترتب مي شود، موضوع بسيار مهمي است. با همين کليد مي توانيم بسياري از تصميمات اهل بيت در حوادث صدر اسلام را از 25 سال پيش از شهادت اميرالمؤمنين، دوران امام حسن و امام حسين عليهما السلام و تا امام يازدهم را بسنجيم. به همين دليل فردي که در قله واقع شده است، براي يک کلمه حرف زدنش، خيلي بايد حساب کند که مردم و ديگران از اين سخنش چه استفاده اي مي کنند و پيامد آن چيست. بنابراين بايد بسنجد که سخنش چه عواقبي را در پي دارد.
موقعيت هاي اجتماعي افراد باهم فرق مي کند. بايد فکر کنيم و همه چيز را فقط با نتيجه قريبش نسنجيم بلکه فکر کنيم که آيا اين کاري که من مي کنم، نتيجه نهايي‌اش چه مي شود؛ الان ممکن است نفعي داشته باشد، اما به دنبالش ممکن است سوءاستفاده شود و ضربه هاي بزرگي بر آن مترتب شود. اينجاست که محاسبه دقيقي مي طلبد و خدا را بايد هزاران بار سپاسگزار بود که هرچه در رفتار رهبر انقلاب فکر مي کنيم، اين محاسبات دقيق توسط ايشان مشاهده مي شود. گرچه ممکن است مدتي براي ما سِرّ اين رفتار و سخن روشن نباشد و حتي در دلمان بگوييم که چرا آقا چنين کاري کردند، يا چرا فلان کار را انجام ندادند، اما پس از مدتي متوجه مي شويم که حق با ايشان بوده.
ثانياً مفهومش اين نيست که هرچه ايشان مي گويد، ما هم بگوييم و هرچه نگفت نگوييم. اين گونه نيست. همان گونه که عرض کردم موقعيت هاي افراد در تعيين تکليف شان تفاوت مي کند ولي کار را بايد با همه نتايجي که در درازمدت بر آن مترتب مي شود، سنجيد. هر کس بصيرتش بيشتر باشد، بهتر مي تواند اين محاسبات را انجام دهد و کار درست تري انجام دهد. بالاخره اشتباه براي همه پيش مي آيد، ما که به عصمت غير معصوم قائل نيستيم اما آيات و روايات به ما مي گويد که اگر خودتان را در اختيار خداوند قرار دهيد، خدا هم شما را در تصميماتتان ياري مي کند. بنابراين سعي کنيم محاسبات را دقيق انجام دهيم و دستورالعمل هاي مقام معظم رهبري را هميشه مدنظر قرار بدهيم، اولويت ها را رعايت کنيم، از خدا بخواهيم به طول عمر ايشان بيفزايد و به ما هم توفيق اطاعت از ولي امر را عنايت کند.

 

حاج آقا! درباره بحث روانشناسي سران فتنه که شما اشاره فرموديد، مقام معظم رهبري در جلسه اي که با عزيزان بسيجي داشتند، به ريشه يابي دروني اين افراد پرداختند. چون هميشه ريشه فتنه ها را معطوف مي کردند به بيرون و جريانات خارج از کشور اما اين بار در کنار عوامل خارجي سعي کردند به ما بفهمانند که بايد دنبال اين ريشه هاي دروني هم بگرديم. سئوالم اين است که چگونه اين افراد توانسته بودند حجم انبوهي از شهوات، رياست طلبي، دنيا طلبي و مانند آن را اينقدر دروني و اندروني کنند تا جايي که براي خيلي ها بروز نداشته باشد و همه فکر کنند که اينها از دنيا و پست و مقام جدا شده اند؟ براي خيلي ها شبهه شده بود که نه اينها خطري ندارند، حتي وقتي پيش از انتخابات وارد گود سياسي شدند، افراد بسياري برآوردشان اين بود که اينها خطر آن چناني ندارند. چطور توانسته بودند 20 سال اين را پنهان کنند.
بايد از ميان فرمايشات رهبري پاسخ اين سوالات را بيابيم. همان گونه که در ابتداي سخنانم بيان کردم، انسان موجودي پيچيده با لايه هاي متعددي است که گاهي خودش هم از آنها آگاهي ندارد. فقط اين موضوع نيست. کمک هاي ديگري هم به انسان مي شود به ويژه به افرادي که راه را درست انتخاب نکرده اند. اين افراد دائماً تحت تأثير عوامل شيطاني واقع مي شوند. قرآن مکرر تأکيد مي کند که «لاتتبعوا خطوات الشيطان انه لکم عدو مبين»؛ يعني تعبير خطوات و قدمها را به کار مي برد.
شيطان، آرام آرام انسان را به راه نادرست مي کشاند. آن افرادي که خطاهاي بزرگي مرتکب مي شوند، اين گونه نبوده که شيطان از همان ابتدا آنها را براي اين کار بزرگ اغفال کرده باشد. بلکه از کارهاي کوچک شروع کرده و به آن اشتباهات بزرگ رسيده است. اينکه مي بينيد پس از 20 سال انزوا، يکباره به عرصه مي آيد، چه بسا مسائل زندگي اش در آن زمان اين گونه اقتضا مي کرده و در آن شرايط اين را نمي ديده که بتواند يک حرکت وسيع اجتماعي را به وجود آورد و به خواسته اش برسد. بنابراين در آن جهت آرام آرام حرکت مي کرد و به همان اندازه که خواسته هايش هم به وسيله شيطان بزرگ يا شياطين کوچک تأمين مي شد، قانع بود. البته شما مي دانيد که کج انديشي ها و کجروي هاي بعضي از اين سران فتنه از 20 سال قبل روشن بود. حتي قبل از 20 سال و در دوره امام هم کج روي داشتند منتهي به خاطر همان اولويت هايي که امروز رهبري مي فرمايند موضوعات را اصلي و فرعي کنيد، ديروز هم حضرت امام اولويت بندي مي کرد هر چند اين انحرافات آنها براي خود حضرت امام مخفي نبود.
در آن وقت اين شرايط براي آنها قانع کننده بود. بالاخره يک پست و مقامي و زندگي آرامي داشتند و کساني را تحت تاثير قرار مي دادند. از آن طرف هم پشتوانه خارجي شان بيشتر مي شد و بيشتر به او اعتماد مي کردند تا اين که احساس کرد مي تواند با برنامه ريزي داخلي و خارجي يک تحول عظيمي ايجاد کند. اين 20 سال آرام آرام بود، چون شرايط براي اين جهش مساعد نبود، اگر اظهار مي کرد، مردم اين خواسته را احمقانه تلقي مي کردند، پشتوانه نداشت، کسي از داخل نظام کمکش نمي کرد اما وقتي احساس کردند شرايط مساعد شده و فکر کردند که در داخل به خيال خودشان آن گرايشات انقلابي فروکش کرده ، از خارج هم آن عوامل تقويت شد ، فکر کردند که حالا جهش مي کنند. به هر حال مسئله استدراج است که آرام آرام شيطان آدم را به جاده هاي خطرناک مي کشاند و يک مرتبه انسان را به درون چاه هل مي دهد.

 

سوال ديگر هم درباره 9 دي و جامعه شناسي مردم است. مردم به ميدان آمدند، اين ناشي از انفعال از حادثه عاشورا بود يا نه، يک حجم متراکمي از بغض هاي فروخورده در دلها بود که از ابتداي ماجراي فتنه جمع شده بود و به يکباره منفجر شد؟ برخي مي خواهند بگويند ماجراي 9 دي فقط واکنش نسبت به هتک حرمت امام حسين عليه السلام بود؟
حقيقت اين است پديده هاي اجتماعي را با يک عامل نمي شود تحليل کرد. خب يک نگراني هايي در طول اين چند ماه و حتي قبل از آن از دوره اصلاحات در قشرهاي مختلفي وجود داشت. اينها انباشته شده بود اما جرقه اي که آن را منفجر کند زده نشده بود. داستان عاشورا يک کبريت بود که به اين انبار باروت زده شد، باروت ها جمع شد، اينها بي اثر نبود. اگر اين باروت ها جمع نشده بود آن کبريت اثر نمي کرد ولي اگر اين کبريت هم نبود، منفجر نمي شد. همه اين عوامل موثر بود و اين حماقت را کردند، کاري که با هيچ سياست و مبناي عقلي جور درنمي آيد ولي به هر حال تدبير خدا بود که رسوا بشوند و ديگر فاتحه اينها خوانده شود براي هميشه، انشاءالله.

 

سوالي را که زياد از ما مي پرسند، اين است که برخي شخصيت هاي علمي و ديني آن طور که از جايگاه علمي شان انتظار مي رفت در مقابله با اين فتنه ظاهر نشدند. گاهي مواضعي گرفتند که فتنه گران خوشحال شدند گاهي هم سکوت کردند، اين براي عامه مردم يک فضاي ترديد نسبت به برخي از اين شخصيت هاي محترم ايجاد کرده. به دليل اينکه مردم احساس کردند خودشان خيلي خوب دارند حق و باطل را مي فهمند ولي سوال مي شد که چرا يک بزرگي اين موضوع را نمي تواند تشخيص دهد. در چنين جايگاه هايي هم قاعدتا حب مال و مقام متصور نيست يا خيلي مواردش در اين سطح کم است . البته بسياري از اين شخصيتهاي ديني خيلي صريح و روشن از جريان ولايت دفاع کردند، حساسيت نشان دادند و سکوت نکردند ولي برخي معدود از اين شخصيت ها که انتظار مي رفت اينجا ديده نشدند؟
جواب اجمالي اش روشن است. خود شما هم مي دانيد جواب تفصيلي اش خيلي گسترده است. اجمالش اين است که يک مقداري توقعات مردم بيجا بود. يعني خيال مي کردند کسي قهرمان است در حالي که قهرمان نبود! وقتي يکي را قهرمان کشتي فرض کرديد بعد ديديدکه در کشتي زمين مي خورد، تعجب مي کنيد. خب از اول اين بنده خدا قهرمان نبود، شما خيال مي کرديد قهرمان است! خود ما درباره افراد قضاوت هايي داريم بعد مي فهميم اشتباه کرده ايم. اما اينکه خود اينها چرا چنين رفتاري کردند با اين سوابق خوبي که داشتند، نکته هاي مثبتي که داشتند. اولاً وجود نقطه هاي مثبت در يک شخص منافاتي با وجود نقطه هاي منفي ندارد. ما خيال مي کنيم خوبي و بدي در يک خط مستقيم است. آدم اگر خوب است در اين خط پيش مي رود تا بي نهايت. در صورتي که آدميزاد اين گونه نيست، حرکتش خوشه اي است در يک مسيري پيش مي رود. در يک مسير شکست مي خورد. خيلي ها هستند واقعاً يک صفات خيلي خوبي دارند، البته در کنارش يک صفات خيلي بد هم دارند. اين جور نيست که هر کس يک صفات خيلي خوبي داشت ديگر صفت بد نداشته باشد. بله بدي ها گاهي جوري است که زمينه بروز ندارد و در يک شرايطي زمينه بروز پيدا مي کند آن وقت آدم مي فهمد که اين از اول نقص داشت اما چون خطري نداشت، زمينه بروزي نداشت کسي به آن زمينه توجه نمي کرد، دنبالش هم نبود. اما آن وقتي که در جايش اثرش ظاهر شود آدم مي فهمد که چه اشتباهي کرده بود و به چه چيزهايي هم بايد توجه مي کرد ولي نکرده بود. پس اين توقعي که مردم دارند، خيال مي کردند بايد اين شخصيت چنين باشد، نه بابا اين بنده خدا همين بود منتهي شما او را نمي شناختيد.

 

استاد با اين حساب در مشورت دادن به مردم براي امور مختلف خيلي بايد دقت کرد ، واقعا در مسائل اجتماعي مشورت دادن سخت است.
تا آنجايي که ما نقش داريم و در تاييد افراد تعيين کننده هستيم بايد سعي کنيم بشناسيم و تحت تاثير جو و تبليغات قرار نگيريم. اين موضوع را به خواص عرض مي کنم. بالاخره آخرش مردم از کجا بشناسد، با حرف من و شماست که مردم اين خواص را مي شناسد، اين تکليف من و شما را سنگين مي کند. مسئولاني که به کار گرفته مي شوند بايد ميکروب هاي خيلي خطرناک را نداشته باشند. البته اگر به دنبال معصوم باشيم، کسي را پيدا نمي کنيم. منتهي بايد بين خوب و خوبتر، بين بد و بدتر بسنجيم و کسي را انتخاب کنيم که نسبتاً و مجموعاً براي اين کار بهتر است، اما بايد براي اين کار وقت صرف کرد، نيرو صرف کرد تا اين شناخت تحقق يابد، مخصوصاً کساني که حرفشان در ديگران موثر است. خيلي بايد احتياط کرد و از آن طرفش را هم بايد گفت، بي جهت هم تخريب کردن به واسطه يک عيب جزئي صحيح نيست، خيال نکنيم همه معصومند. آنهايي را که عيب هايشان را نمي دانيم خيلي اش از اين است که با آنها کار نکرده ايم و الا بارها تجربه شده که خيال مي کرديم يک کساني خيلي عالي اند، سر کار که آمدند، فهميديم اشتباه مي کرديم. اين است که هم در تاييد هم در تکذيب احتياط را نبايد از دست داد. يعني بيشتر دقت کنيم در شناختن و شناساندن.

 

حضرتعالي از ملازمان ونزديکان به آيت الله بهجت بوديد، برداشت برخي بر اين است که ايشان در امور سياسي دخالتي نمي کردند، چنين تصوري درباره ايشان درست است ؟
اينکه کساني فکر مي کنند آيت الله بهجت در کار سياست اهتمامي نداشتند، قضاوت درستي نيست اما موقعيت هاي افراد همان طور که عرض کردم فرق مي کند. تاثير ايشان در اين بود که يک هشداري يا نصيحتي يا کلامي به مسئولي بگويد يا پيغامي به مقامي برساند. طبعا اين کار از همه داد و فريادها و جنجال هايي که ما مي کرديم اثرش بيشتر است. بنده خودم که وارد کارهاي به اصطلاح سياسي شدم، مرهون توصيه ايشان هستم. ايشان ما را تشويق کردند به دخالت در مسائل اجتماعي و سياسي.

 

به عنوان آخرين سئوال دوست داريم بدانيم از نظر حضرتعالي ، فتنه آينده از چه جنسي خواهد بود و نشانه هاي آن چيست؟
بر اساس شواهدي كه بنده مي‌بينم نوک پيکان همه توطئه‌ها و فتنه‌هاي اخير و حتي فتنه هاي آيندهاصل ولايت فقيه را نشانه رفته است. چونشاخصه انقلاب اسلامي ايران، نظام ولايي و مبتني بودن آن بر اصل ولايت فقيه است و همين امر بر دشمنان اسلام سخت آمدهو از تمام امکانات خود براي ضربه زدن به اين ريشه استفاده مي‌کنند. متأسفانه هنوز برخي از مسؤولان رده بالاي نظام که حتي براي انقلاب زحمت‌هاي زيادي کشيده‌اند، داراي ضعف در اعتقادات هستند و نسبت به مسأله ولايت فقيه شناخت كافي ندارند.بسياري از دشمني‌ها با جمهوري اسلامي ايران به خاطر وجود اصل ولايت فقيه است و در صورت حذف اين اصل از نظام اسلامي دشمني‌ها نيز خاتمه پيدا خواهد کرد؛ در کشور ما هم کم نيستند افرادي که حقيقت ولايت فقيه را درک نکرده و براي آن ضرورتي قائل نيستند و به همين دليل مي‌پندارند با حذف ولايت فقيه همه مشکلات نظام حل خواهد شد! اما چون موقعيت را براي طرح صريح اين مسأله مناسب نمي‌بينند، به صورتي نرم در اين جهت حركت مي‌كنند. مهمترين امري كه بايد تا آخرين قطره خون از آن دفاع كنيم مسأله ولايت فقيه است و همه توطئه ها و تلاشهاي استكبار به خاطر مقابله با ولايت فقيه است. زيرا شخصيتهاي مختلف را در هر لباس و پست و مقامي ميتوان به گونه اي منحرف كرد؛ تنها كسي را كه نميتوان منحرف كرد، ولي فقيه و رهبري است. به همين دليل دشمنان نظام هزينه هاي هنگفتي را در جهت تضعيف ولايت فقيه صرف كرده اند.

آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org