قال علي عليه‌السلام : إِنَّهُ لَيْسَ لِأَنْفُسِكُمْ ثَمَنٌ إِلَّا الْجَنَّةَ فَلَا تَبِيعُوهَا إِلَّا بِهَا؛ امير مومنان عليه‌السلام مي‌فرمايند: همانا براي شما بهايي جز بهشت نيست، پس به کمتر از آن نفروشيد. (نهج‌البلاغه، حکمت456)

 

بسم الله الرحمن الرحيم

اخلاق در خانواده

قم _مؤسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني (ره)

خداوند را شكر مي‌كنيم كه به بركت عنايات حضرت صاحب الامر(عج) و تأكيدات امام راحل (رضوان الله عليه) و نيز حمايت‏هاي بي‏دريغ مقام معظم رهبري (حفظه الله تعالي) و همكاري و همياري برادران و همكاران عزيز، قدم‏هايي در راه ارتقاي علمي و فرهنگي كشور، به خصوص در حوزه علميه قم برداشته شده است. امروز شاهد به بار نشستن اين شجره طيبه اي هستيم كه ميوه‏هاي آسمانيش را در اختيار جامعه قرار مي دهد. البته اين هدف كامل و ايده آل نيست و نسبت به آنچه بايد بشود، خيلي عقب هستيم؛ ولي به هرحال توفيقي است كه خداي متعال به اندازه لياقت ما مرحمت فرموده است و اميدواريم كه با كسب لياقت بيشتر توفيق ارائه خدمات بزرگ‏تري هم نصيب‏؛ ما بشود. اما اين برنامه‏اي كه عزيزان در آن شركت دارند يكي از فوايد جنبي است كه بر فعاليت‏هاي آموزشي و پژوهشي مؤسسه مترتب شده و آثار مفيدي در خانواده‏ها داشته است. اما اين‌كه سبب شد در پايان سال تحصيلي مزاحم برادران و خواهران ارجمند بشوم، در واقع سپاس‌گزاري از زحماتي است كه دوستان گرانقدر در اين مدت متحمل شده‌اند. دعا مي‌كنيم كه خداي متعال باز هم توفيق ادامه اين خدمات را در سطح بالاتري مرحمت بفرمايد.
موضوعي كه به نظر مي‌رسد خوب است در قالب يك طرح بيان شود و شايد در اين فرصت تابستاني كه بعضي از دوستان فرصت مطالعه بيشتري دارند، بتوانند خود را آماده كنند تا براي سال آينده سلسله بحث‏هاي منظمي را دربارة‌؛ آن ارائه دهند، موضوعي است كه امروز تقريباً در سطح كشور نسبت به آن احساس نياز مي‏شود و شايد كمتر خانواده‏اي باشد كه با آن درگير نباشد. اين موضوع «روابط فرزندان با والدين»؛ است. البته اطلاعات من خيلي محدود است اما گمان نمي‏كنم كه در بيشتر خانواده‏هايي كه فرزند دارند، روابط كاملاً مطلوبي بين پدر و مادرها با فرزندان و بالعكس حاكم باشند. حتي ممكن است در بسياري از موارد اين روابط به صورت بحران در‏آيد، به طوري كه آن قدر در خانواده تنش ايجاد شود كه از يك طرف سبب مشكلات و ناراحتي‏هاي روحي براي پدر و مادرها و از طرف ديگر براي فرزندان مي‌شود؛ به خصوص آنهايي كه تقيدات مذهبي دارند و با مشكلات فرهنگي معاصر و تنش‏هاي آن روبه‌رو هستند. من به خاطر دارم وقتي به سفر حج تمتع يا عمره‏اي مشرف مي‏شدم و يا حتي وقتي به زيارت مشهد مقدس مي‌رفتم، هر جا مرد و زني من را مي‏ديدند، مي‏گفتند دعا كنيد خدا جوان‏ها و بچه‏هايمان را حفظ كند.
بررسي علل اين نگراني شديد پدر و مادرها از وضع نوجوان‏ها و جوان‏ها در جامعه، مربوط به مسائل گسترده‏اي است كه بايد از جوانب مختلفي بررسي شود. ولي پيش از طرح بحث بايد عرض كنم كه توجه كنيد ما معمولاً عادت كرده‌ايم كه مسائل را ريشه‏اي ببينيم و از مبادي آن شروع كنيم. اما به خصوص خواهران ارجمند انتظار دارند كه حرفي به ميان آيد كه نتيجة عملي سريعي داشته باشد، يك توصيه رفتاري كه بدانند امروز و فردا بايد چه كار كنند. متأسفانه دست‏؛ ما از اين‌گونه تخصص‏ها و توصيه‏هاي رفتاري عالمانه و محققانه خالي است. بنابراين شايسته است در ابتدا كلياتي براي طرح بحث عرض كنيم.
آنچه امروزه همه ما شاهد آن هستيم اين است كه رابطة والدين با فرزندان شرايط نامطلوبي دارد. به خصوص وقتي زمان بچگي خود و وضع خانواده‏ها و رفتار پدر و مادرها را با فرزندان و متقابلاً رفتار فرزندان با آنها را ـ در آن دوراني كه بچه‌ها در محيط خانواده با پدر و مادر و نيز با پدربزرگ و مادربزرگ‏؛ زندگي مي‏كردندـ مقايسه مي‌كنيم، مي‌بينيم كه شرايط بسيار تغيير كرده و به‌هيچ‌وجه با قبل قابل مقايسه نيست. ارزش‏هايي در آن زمان مطرح بود كه اكنون فراموش شده يا اصلاً معكوس شده است. به هرحال آن هماهنگي، آن انسجام رفتاري، فكري و نظري كه بايد در خانواده حاكم باشد، امروزه در خانواده‏ها خيلي كم ديده مي‏شود. معمولاً پدر و مادرها، به خصوص عزيزاني كه پا به سن گذاشته‏اند، از بچه‏هايشان توقعاتي دارند كه محقق نمي‌شود. از طرف ديگر بچه‏ها هم انتظاراتي دارند كه در خانواده‌هاي امروزي از طرف پدر و مادرها، به ويژه پدر و مادرهاي سالمند برآورده نمي‏شود. در واقع يك نوع بريدگي و گسستي بين نسل قديم و نسل جديد پيدا شده كه اين براي خانواده‌ها نامطلوب است. اعتماد متقابل بين والدين و فرزندان، روابط عاطفي عميق بين آنها كه بايد در رفتارها مؤثر باشد، كمرنگ شده و در بعضي جاها به صفر رسيده است. اين مشكلي است كه كم و بيش ـ‌؛ حالا اگر درون خانواده‏هاي ما هم نباشد ـ زياد مي‏بينيم. در حال حاضر براي همسايه‏ها، فاميل‏ها و دوستان چنين مشكلي وجود دارد. بنابراين بررسي علل و عوامل آن و يافتن راهكار مناسب و توصيه‏هاي لازم و نيز ارايه يك برنامه خاص براي ايجاد پيوندي عميق‏تر و قوي‏تر بين والدين و فرزندان، مي‌تواند براي حل مشكلات نسل جديد مناسب باشد. از اين‌رو كارهاي علمي و پژوهشي گسترده‏اي را در شاخه‏هاي مختلفي از علوم اجتماعي و تربيتي و همچنين از علوم اسلامي ايجاب مي‏كند. آنچه اكنون من مي‏توانم به عنوان يك بحث خام و فشرده عرض كنم تا ان‌شاءالله زمينه‏اي براي كار و تلاش اهل فكر و نظر درباره آن شود، اين است كه دو نوع تفكر درباره اين مسأله بحراني وجود دارد؛ يعني صاحبنظران وقتي با اين تنش‏ها و بحران ها مواجه مي‏شوند، به دو طريق مسأله را بررسي مي‏كنند، دو گونه اظهارنظر مي‏كنند و طبعاً راهكارهايي هم متناسب با اين نظرهاي مختلف ارائه مي‏دهند.
برداشت اول كه شايد در كتاب‏ها درباره آن بسيار خوانده باشيد و حتي در بحث‏هاي تلويزيوني بسيار شنيده باشيد، اين است كه دوراني كه ما در آن زندگي مي‏كرديم گذشت. آن دوران شرايط خاصي را ايجاب مي‏كرد و ديگر زمان به عقب برنمي‏گردد. آن دوران كه بچه در مقابل پدر و مادر مي‏ايستاد و بدون اذن پدر و مادر نمي‏نشست، درراه رفتن هميشه عقب‏تر از پدر و مادر راه مي‏رفت، مربوط به گذشته‏اي است كه ديگر منسوخ شده و وقتش گذشته است؛ آن دوراني بود كه به آن «دوران پدرسالاري»؛ مي‌گويند و پدر حاكم مطلق محيط خانواده بود. او بايد دستور بدهد و همه بايد مطيع باشند. طبعاً بچه‏ها هم بايد مطيع، مؤدب و سربه زير باشند، بلند حرف نزنند، بي‏اجازه ننشينند و حركت نكنند. اين اقتضاي يك دوراني از زندگي اجتماعي انسان‏ها بود كه سپري و پرونده‏اش بسته شد. اما امروز دوران جديدي با ويژگي‏ها و اقتضائات خاص خودش است. اگر بخواهيم براي امروز نامي در مقابل پدرسالاري انتخاب كنيم، بايد بگوييم «دوران فرزندسالاري»؛ امروزه روزگاري است كه بچه‏ها حاكمند و ما بايد اين را بپذيريم، به مقتضياتش تن بدهيم و ديگر توقعات گذشته را نداشته باشيم. علت بحران‏ها اين است كه
در حال انتقال از آن مرحله سابق به مرحله جديد زندگي اجتماعي هستيم. البته جوامع فرق مي‏كنند. براي مثال در بعضي از جوامع عقب افتاده هنوز كمابيش دوران پدرسالاري وجود دارد و توقعات آن دوران هنوز در مغز پدر و مادرها هست. اين در حالي است كه واقعيت جامعه تغيير كرده است و به قول برخي از معتقدان اين نظر اصلاً ماهيت جامعه تغيير كرده و امروزه اقتضائاتي دارد كه اين اقتضائات هم خوب است و هم بايد باشد؛ چراكه موجب رشد بچه‏ها مي‏شود. در مقام ارزشگذاري نيز عيوب دوران گذشته را بررسي مي‏كنند و آن معايب را با حسن‏هايي كه احياناً اين دوران دارد مقايسه مي‏كنند و بالاخره براساس نظر آنان، بايد پذيرفت كه آن دوران گذشت و تمام شد و اين دوران جديدي است كه بايد آن را پذيرفت؛ چراكه يك واقعيت است.بعضي‏ها پا را فراتر مي‏گذارند و مي‏گويند: شرايط اين دوران را نه تنها بايد به عنوان يك واقعيت پذيرفت، بلكه در اصل، حقيقت هم همين است و مي‏بايست همين‌گونه شود.
همان‌طور كه مي‌دانيم اين طور انديشيدن آثار فرهنگ غربي است و بيشتر، غربزده‏ها اين نوع فكر را ترويج مي‏كنند و گاهي هم مي‏گويند: رفتار، فرهنگ و آداب دوران پيشين، فرهنگ سنتي بي‏منطقي بود؛ اما فرهنگ امروزه فرهنگ علمي است كه بر تجربه‏هاي روانشناختي و بر فرمول‏هاي علمي استوار است. به همين دليل، اين‌گونه رفتار كردن بهتر است و بايد اين را پذيرفت و اگر كسي برتري آن را نپذيرد، ناچار است كه به عنوان يك واقعيت ـ يا به قول خودشان به جبر تاريخي _ آن بپذيرد! آن دوران ديگر برگشتني نيست. اكنون اين دوران است كه هست. ما بايد سعي كنيم خود را با اين شرايط تطبيق دهيم. اگر پدر و مادرها نخواهند دچار اضطراب، نگراني، تنش و بحران شوند، بايد سعي كنند خودشان را با اين شرايط وفق دهند. واگوكنندگان اين‌گونه تفكرات، گاهي به نظريات خود آب و رنگ علمي و فلسفي هم مي‏دهند؛ از فلسفه تاريخ مي‏گويند، تئوري‏هاي علمي، روانشناختي و تجربي را در كنارش مي‏آورند و به آن‌ها استشهاد هم مي‏كنند؛ به بعضي از منافعي كه اين روش‏ها دارد ـ كه خواه ناخواه منافعي هم دارد ـ اشاره مي‌كنند و در مقابل، روش‏هاي گذشته را زير ذره بين مي‏گذارند و آن‌ها را با هم مقايسه مي‏كنند و دست آخر روش امروزي خود را ترجيح مي‏دهند. اين هم گونه‌اي ديگر از انديشيدن است.
كساني كه با علوم اجتماعي جديد آشنا هستند، مي‏دانند كه گرايش غالب در اين علوم، نوعي جبرگرايي است. هم در روان‌شناسي، هم در جامعه‏شناسي و مردم‏شناسي، نوعي جبرگرايي حاكم است. در مسائل تربيتي نيز چون مبتني بر تئوري‏هاي روان‌شناختي است، مي‌گويند مشكلات تربيتي مقداري مربوط به وراثت است و مقداري هم به عوامل محيط بستگي دارد. عوامل محيط را كه ما نمي‏توانيم تغيير دهيم، عامل وراثت هم كه طبيعي است و تغييرپذير نيست. همچنين در علوم اجتماعي نيز ، به خصوص آنهايي كه گرايش‏هاي فلسفه تاريخ دارند، مي‏گويند: زندگي اجتماعي مراحلي داردهر جامعه‏اي مراحلي دارد و هر كدام از اين مراحل در زمان خود محقق مي‌شود. پس ما بخواهيم يا نخواهيم، اين اتفاق مي‌افت و فقط بايد سعي كنيم خود را با اين شرايط وفق دهيم.
به نظر مي‌رسد هدف آن‌ها از اين روان‌شناسي و جامعه‏شناسي كه شايد ناخودآگاه هم بر آن تصريح مي‏كنند، سازش با محيط است. ما براي چه روان‌شناسي مي‏خوانيم؟ يك انسان عادي و به‌هنجار از نظر روان‌شناسي چه انساني است؟ به نظر آنها اين انسان انساني است كه فقط مي‌تواند با محيطش سازگار باشد. همة اين حرف‏ها و تربيت‏ها براي اين است كه نسلي تربيت شود كه با محيطش بسازد. نتيجه‌اي هم كه از اين نوع تفكر گرفته مي‏شود و تئوري‏هايي كه پيشنهاد و توصيه‏هايي كه ارايه مي‏كنند، جملگي بر همين اساس مبتني است. براساس اين عقيده، ما بايد به پدر و مادرها توصيه كنيم كه اين شرايط را بپذيرند و خود را با آن وفق دهند.
گونه‌اي ديگر از انديشيدن نيز وجود دارد كه براساس آن جبري در كار نيست. درواقع اين عوامل همه به نوعي در اختيار انسان است؛ همگي قابل تغيير است و با معيارهاي ثابتي قابل ارزيابي نيز مي‌باشد. براساس بينش سابق مي‏گفتند: روشي كه پيشينيان داشتند، يعني دوران پدرسالاري، براي دوران خودش خوب بود و اين روش امروزي، يعني فرزندسالاري نيز براي امروز خوب است. پس ما ارزش مطلقي نداريم. هر زماني اقتضائي دارد، آن روز مي‏بايست آن‌طور زندگي مي‌كردند و امروز مي‏بايست اين‌گونه زندگي كنند. اما در بينش و نگرش دوم عقيده بر اين است كه: همه اين مسائل كمابيش با رفتار اختياري انسان سروكار دارد. ما بايد اين عوامل را شناسايي كنيم و براساس معيارهاي ثابتي آن‌ها را ارزشيابي كنيم و سپس مي‌توانيم بعضي از اينها را تغيير دهيم. هم‌چنين مي‏توانيم رفتارهاي گذشتگان را نيز ارزشيابي كنيم، عيب‌هاي موجود و رفتارهايي كه به صورت مطلق صحيح نبوده و نيز افراط و تفريطهاي آن‌ها را بدون توجه به اين اصل موهوم كه اينها را جبر تاريخ اقتضاء مي‏كند، بر شماريم و همچنين مي‌توانيم آنچه را كه امروز انجام مي‌شود بررسي و ارزشيابي كنيم.
رفتار‌ها تابع يك سلسله عواملي است كه مي‏شود آنها را شناخت و تغيير داد. البته بايد توجه داشت كه تغيير شرايط اجتماعي و به خصوص مسائل فرهنگي، سريع نيست؛ بلكه كساني كه مي‏خواهند اين شرايط را تغيير دهند، بايد صبوري كنند و برنامة حساب شده و دقيقي داشته باشند و نيز زمان كافي براي اين تغيير را در نظر بگيرند. بايد بسيار همت كنند و باور داشته باشند كه اين تغيير را بايد ايجاد كرد. بنابراين در اين رهگذر بايد راه‏هايش را بشناسند، همت و حوصله كنند تا تغيير حاصل شود. ما مي‏توانيم براساس يك سلسله ارزش‏هاي ثابت بگوييم، كدام‌يك از رفتار گذشتگان صحيح و كدام‌يك ناصحيح بوده و نيز آن چه امروز واقع مي‏شود، كدامش صحيح و كدامش ناصحيح است. سپس بر اين اساس همت كنيم، آنهايي كه ناصحيح است را تغيير دهيم و در اين راستا بايد به اشتباهات اعمال گذشتگان هم اعتراف كنيم. اين نوع نگرش و بينش بيشتر موافق فرهنگ اسلامي و ديني ماست. شما وقتي قرآن و روايات را ملاحظه بفرماييد، به ندرت اتفاق مي‌افتد كه در جايي روي تأثير عوامل وراثت، جبر اجتماعي يا تاريخي اشاره‏اي شده باشد و هر جا ستايشي شده، در واقع ستايش كساني است كه كارهايي را از روي اختيار و عمد و اراده انجام داده اند و اگر هم نكوهشي شده، نكوهش كساني است كه كاري را عمداً انجام دادند. پس بايد هم مسؤوليت آثار سوء آن را در اين عالم و هم مسؤوليت عقوبتش را در عالم ديگر بپذيرند. اين‌كه ما در شرايطي بوديم كه چنين و چنان ايجاب مي‌كرد، يا جبراً اين‌طور واقع شده، عذرهايي است كه در منطق قرآن پذيرفته نيست. آري گاهي اختيارات فردي در مقابل عوامل اجتماعي آن‌قدر ضعيف مي‏شود كه انسان تصور مي‏كند مجبور است. مانند همين مثل معروف كه «خواهي نشوي رسوا همرنگ جماعت شو». آنهايي كه ضعيف النفس هستند وقتي در مقابل گروهي واقع مي‏شوند، نمي‏توانند مقاومت كنند و هر كاري که آنها مي‏كنند، اينها نيز به خاطر ضعف نفس همراهشان مي‏شوند.اين در حالي است كه پيغمبران و اولياء خدا، در مقابل كل جامعه ايستادند و جامعه را تغيير دادند و به جاي اين كه تحت تأثير عوامل محيط قرار گيرند و تاريخ آنها را محكوم كند، آنها تاريخ را محكوم كردند و تاريخ را ساختند.
به هرحال اين نگرشي است كه بيشتر روي اختيار انسان و قدرتش بر تغيير عوامل و شرايط پيراموني تكيه مي‏كند و تنها به عوامل به اصطلاح جبري استناد نمي‏كند. طبعاً ما جبر تاريخي را قبول نداريم و اين گرايش حاكم بر فرهنگ غربي را نمي‏پذيريم و بيشتر روي عوامل اختياري، كه مورد تأييد قرآن است تكيه مي‏كنيم. تا اينجا خواستم به اين دو بينش اشاره‌اي کرده باشم. پس توجه داشته باشيد بسياري از كتاب‏هايي که در زمينة اصطلاحات و مسائل روان‌شناسي و خانواده و ... نوشته مي‏شود، آهنگش آهنگ جبري و برخاسته از فرهنگ غربي است. تحت تأثير اينها واقع نشويد و با ديد انتقادي به اين مسايل نگاه كنيد.
اکنون اگر بنا شد كه ما روي عامل اختيار انسان و نقش آن در تغيير سرنوشت خود تكيه كنيم، چگونه بايداين مسأله را بررسي كنيم؟ اين‌كه مي‏گويند: تاريخ گذشته بشر به دو بخش تقسيم مي‏شود: يکي دوران ماقبل مدرنيته و ديگري دوران مدرنيته و سپس دوران سومي را هم به نام پست مدرنيته معرفي مي‌کنند و مي‏گويند که در حال تكون است، ومشخصاتي برايش بيان مي‏كنند، تکليف ما در مقابل اين نظريه چيست؟ اين‌كه بدون انديشيدن بگوييم چيزي اقتضاي دوران مدرن و چيز ديگري اقتضاي دوران كهن و پذيرفتن آن ارتجاع و بازگشت به كهنه‌پرستي است، اينها شعارهاي توخالي است و كليت ندارد. ممکن است بعضي‏؛ از اين حرفها درست و بعضي‏؛ از آنها نادرست باشد، و ما بايد تابع دليل و برهان باشيم. آيا ما در مقابل اين بحران اجتماعي كه در محيط خانواده بين والدين و فرزندان وجود دارد بايد تسليم شويم و بگوئيم اين مقتضاي جبر تاريخ و دوران مدرنيته است؟ يا نه، ما با توجه به ملاك‏هايي كه داريم، مي‏توانيم اين جريانات را ارزشيابي و تحليل كنيم و بگوئيم كدام يك خوب و كدام يك بد است.
اجمالاً يكي از عناصري كه امروز موجب اين شده كه به اصطلاح دوران فرزندسالاري پديد آيد، ريشه در يك تفكر فلسفي يا ايدئولوژيك دارد كه از دوران جديدي كه مدرنيته ناميده مي‏شود، در جوامع غربي رواج پيدا كرده است. اين گرايش به نام انديويدوآليسم (فردگرايي) شناخته مي‏شود.
جوامع سنتي و جوامع ديني مسأله توجه و رعايت حال ديگران، حقوق ديگران، احترام به ديگران را که جزو عناصر اصلي فرهنگشان است را از دوران طفوليت به کودکان مي‌آموزند. تربيت‏هاي ديني و سنتي اقتضاء مي‏كند که بچه را از همان دوران كوچكي كه اسباب‌بازي‏ها را فقط براي خود مي‌خواهد و به کسي نمي‌دهد و با بچه‏هاي ديگر دعوا مي‏كند، به گونه‌اي تربيت كنند كه اسباب‌بازيش را به دوستانش بدهد و نيز او را تشويقش مي‏كنيم كه از خودخواهي و حسدورزي بپرهيزد.در فرهنگ‏هاي سنتي و ديني احترام گذاشتن به ديگران و ديگرخواهي ارزش بزرگي است تا آنجا كه بسياري از دانشمندان اخلاق گفته‌اند: اصل ارزش‏هاي اخلاقي «ديگرخواهي»؛ است. هر چند اين ديدگاهي افراطي است، ولي بعضي تا جايي پيش رفتند که وقتي مي‏خواهند اخلاق خوب را تعريف كنند، مي‏گويند ريشه‏اش ديگرخواهي است. هر چه انسان به فكر ديگران باشد، خوب است و هر چه به فكر خودخواهي و خودگزيني باشد، بد است.
اما امروزه اين حرف‏ها مطرح نيست؛ هر فردي بايد فكر خودش باشد. بچه آزاد است که هر كاري دلش مي‏خواهد بكند، نبايد هيچ امر و نهيي در كارش كرد. اين انديشه ريشه فلسفي دارد. عملاً اين فردگرايي آن چيزي است كه در فرهنگ غربي ترويج مي‏شود و روز به روز خودخواهي، خودپرستي و خودمحوري بيشتر مي‏شود. تا جايي كه اين تفكر در ارتباط فرزند با پدر و مادر نيز تأثير گذاشته است. از يك طرف، پدر و مادر ديگر آنچنان عواطف قوي‌اي كه براي فرزندشان فداكاري كنند، ندارند. پدر فقط به فكر لذت خود است و حتي نسبت به همسرش هم چندان اعتنائي ندارد و متقابلاً نيز در فرهنگ‏هاي غربي زن به فكر لذت خودش است. اين معنا كم كم به بچه‏ها هم سرايت مي‏كند. وقتي آنها فكر شب‌نشيني‏ها و لذت‏هاي خودشان هستند، مهم نيست كه بچه‏ها در چه حالي هستند و چه كار مي‏كنند، كودكان را يا به مهدكودك مي‌سپارند، و يا اين‌كه آن‌ها را فريب مي‌دهند و در جايي مشغولشان مي‏كنند، تا خود بتوانند به لذت‏هايشان برسند. بچه‏اي كه در چنين محيطي بزرگ شود، از عواطف عميق پدر و مادر بي ‌بهره باشد و فداكاري پدر و مادر را درك نكند، مسلماً فقط به فكر خودش است و اهميتي به خواسته‏هاي پدر و مادر نمي‏دهد. حتماً شنيده‌ايد بسياري از جوان‏هاي امروز اروپائي و آمريكائي اندام‏هاي پدر و مادرشان را پيش‌فروش مي‌كنند. (البته استثناء هم دارد، اما گرايش غالب اين‌گونه است) اين فرزندان علاقه‏شان به پدر و مادر همين اندازه است. اين تفكر فردگرايي افراطي باعث مي‏شود كه بچه هم به فكر خودش باشد، ديگر به پدر و مادر اهميتي ندهد، نسبت به آن‌ها عاطفه شديدي نداشته باشد و براي آن‌ها نيز دلسوزي نكند. اگر پدر پير شود، مي‌گويد به من چه، همه پير مي‏شوند، من هم روزي پير مي‏شوم، چه لزومي دارد كه من غصه آنها را بخورم! پدر هم حق ندارد در محيط خانواده امر و نهي كند، من هم مثل او هر طور كه دلم بخواهد رفتار مي‌كنم.
اين نوع تفكر يك مبناي فلسفي دارد. مبناي فكري‌اي كه به عنوان ريشه‌اي عميق و اساسي در فرهنگ غربي مطرح است و بسياري از مسايل از آن ناشي مي‏شود. بنابراين اگر بخواهيم بررسي كنيم كه اين بحران در اثر چه عواملي پيدا شده، بايد ريشه‏هاي فلسفي و عناصر فرهنگي آن را بيابيم تا بدين ترتيب آشكار شود اين انديشه چگونه در اين زمان رواج پيدا كرده است. البته هيچ‌يك از موارد ذكر شده علت تامه نيست، در كنارش عوامل بسيار ديگري نيز نقش دارند. فراواني وسايل ارتباط‌جمعي در اين روزگار سبب مي‌شود كه انسان حتي با يك تلفن همراه، با ديگران ارتباط داشته باشد. اين موارد زمينه‏هايي را فراهم مي‏كند كه در فرهنگ ما، در امر تربيت فرزندان توسط پدرها و مادرها، لحاظ نشده است. درواقع ما پيش‌بيني نكرده بوديم كه اگر يك روز فرزندانمان به اين شكل مي‌توانستند با همه دنيا ارتباط پيدا كنند، در اين صورت وظيفه ‏ما چيست و ما چگونه بايد فرزندانمان را تربيت كنيم كه از اين ابزار سوء استفاده نكنند. اين، همان نقطه بحران است. منظور اين است كه شناسايي و يافتن راه حلي براي رفع اين بحران، كار علمي و پژوهشي گسترده‏اي را مي‏طلبد و بايد ثمرة اين كارهاي پژوهشي در اين جلسات مطرح شود و هر جا كه به عمل نزديك مي‏شود، راهكارهاي عملي ارائه شود.
يك مطلب كلي كه در بيشتر اوقات ـ اگر نگوئيم در همه‌جا ـ كار ساز است، مسأله دوري از افراط و تفريط است. به طور كلي نقطه بازگشت بسياري از اين ناهنجاري‏ها در زندگي فردي، اجتماعي، سياسي، اقتصادي وديگر شئون زندگي انسان‌ها، مسأله افراط يا تفريط است. در مسائل اجتماعي، هر افراطي تفريطي را به دنبال خواهد داشت و بالعكس. در واقع اين را بايد به عنوان يك اصل بپذيريم و در هيچ‌كاري تا آنجا كه مي‏فهميم و مي‏توانيم، نگذاريم كار به افراط يا تفريط بكشد. امروزه در توصيه‏هاي علمي و پزشكي ملاحظه مي‌شود كه هر روز در مورد خوراكي‏ها توصيه تازه‌اي ارايه مي‌شود. روزي منافع غذايي را توضيح مي‏دهند و استفاده از آن را توصيه مي‌كنند و روزي ديگر، در بيان ديگري عيب‏هايش را ذكر مي‏كنند و دستور به ترك آن مي‌دهند. اين نمونه‌اي از افراط و تفريط است.
مثال اين مسأله در مسائل تربيتي اين است كه، روزگاري فكر مي‏كردند كه معناي تربيت، زورگويي پدر و مادر است. به عبارت ديگر، تربيت يعني آمرانه و متحكمانه بگويند اين كار را بكن و اگر نكني تنبيه و مجازات مي‏شوي، چون و چرا هم ندارد؛ چون من مي‏گويم، بايد انجام دهي. اين روش افراطي غلطي است كه بر مبناي روش تعليم و تربيت اسلامي نيست؛ اما از آنجايي كه در آن روزها سطح معلومات جامعه و ارتباطات علمي پايين بود، نمي‏شد آن‌ها را درست آموزش داد. از اين‌رو، تربيت به زورگويي پدر و مادر بر بچه‏ها معنا شده بود. بچه‏ها هم چون معمولاً محدوديت‏هايي داشتند، راهي به جاي ديگري نداشتند، مثل امروز نبود كه بتواند فرار كنند، هر جا كه مي‏خواهد بروند و با هر كسي ارتباط برقرار كنند. آنان خودشان را مجبور مي‏ديدند كه هر چه پدر و مادر مي‏گويند عمل كنند، در غير اين‌صورت از ناهار و شام خبري نبود!
اما امروز نقطه مقابلش فرزندسالاري است. يعني هر چه بچه مي‏گويد بايد عمل كرد. درواقع بچه‌ها بايد كاملاً آزاد باشند. اگر ضرري مي‏زنند، مشكلاتي را در داخل خانواده ايجاد مي‏كنند، مهم نيست. اين نگرش نيز نوعي افراط يا تفريط است. البته طولي نمي‏كشد كه آثار آن‌ها معلوم مي‏شود و كساني كه مصلح و متخصص باشند، در مقام تعديل برمي‏آيند. امروز شايد در بحث‏هاي تلويزيوني ملاحظه بفرمائيد كه بسياري از متخصصين روي اين مسأله تكيه مي‏كنند كه اين آزادي‏هاي افراطي، بچه‏ها را پرتوقع و زودرنج بار مي‏آورد. اين افراد فردا در جامعه كارآيي ندارند و باعث اين مي‏شود كه به باندهاي فساد و به انحرافات پناه ببرنند. در واقع نه اين محبت‏هاي افراطي پدر و مادر و ولنگاري و آزاد گذاشتن و تسليم بچه بودن صحيح است، نه آن سختگيري‏هاي بي جا. اين اصل را به طور كلي بپذيريم كه اگر كساني چيزي را خيلي سفارش مي‏كنند ـ البته غير از دستورات شرعي و واجبات و محرمات ـ سعي كنيم افراط و تفريط نكنيم. اگر به يك خوردني سفارش مي‏كنند، اين‌طور نباشد كه هر چه مي‏توانيم از آن بخوريم و هر روز استفاده كنيم. درست است كه آن خوردني فايده‏اي دارد؛ اما بايد بدانيم در يك جايي هم ضرر دارد. بايد در حد معقول از آن استفاده كرد. حتي اگر چيزي را مذمت کردند، به اين معنا نيست که بايد آن را براي هميشه ترک کنيم. به طور کلي بايد از اين افراط و تفريط‌ها پرهيز كنيم. در مسائل تربيتي هم همين‌طور است. هيچ‌گاه در داخل خانواده، آن افراط‌هاي خشك، آن تحكم‏ها و زورگويي‏هاي بي‏منطق را اعمال نكنيم. اين‌كه پدر و مادر به بچه بگويند چون من مي‏گويم تو هم بايد همين كار را بكني وگرنه كتك مي‏خوري و محروم و تنبيه مي‏شوي، درست نيست. آن‌وقت که رابطه عاطفي بين پدر و مادرها و بچه‏ها قطع شد، بچه ديگر پدر و مادر را پناه خود نمي‏بيند و در دام شياطين مي‏افتد. از آن طرف هم رها كردن و تسليم شدن در برابر بچه هم پسنديده نيست. اين‌كه هر چه بچه خواست انجام دهد، كار عاقلانه‏اي نيست. از همين‌رو امروزه، روان‌شناسان و متخصصين علوم تربيتي تأكيد مي‏كنند كه بچه از همان خردسالي بايد ياد بگيرد كه در محيط خانواده قانون‏هايي وجود دارد كه بايد اجرا شود. همچنان كه ما داراي ارزش‏هاي اسلامي و الهي هستيم كه براساس آن‌ها بايد به كودك بياموزيم که دروغ نگويد. در قديم مي‏گفتند دروغگو دشمن خداست و به اين صورت اين ارزش‏ها معرفي مي‏شدند؛ اما امروزه كه خدا ومعنويات به تدريج در حال حذف شدن از فرهنگ بعضي جوامع هستند، همان منافع و ضررهاي اجتماعي هم با افراط و تفريط بيان مي‌شوند؛ به گونه‌اي كه نتايج بدي را به بار مي‌آورند.
حاصل اين گفتار، به عنوان يك پيشنهاد ويا دستور كار علمي اين‌که، علل بحران‌هايي که امروز در محيط خانواده بين والدين و فرزندان به وجود مي‏آيد و راه نجات از آن و تطبيق اين راه‏ها بر ارزش‏هاي اسلامي، بررسي و تحقيق شود. آنچه به عنوان يك توصيه عملي از اين بحث نتيجه مي‏گيريم اين است كه سعي كنيم در توصيه‏هايي كه مي‏شنويم، در جهات مختلف حد اعتدال را از دست ندهيم و به دامن افراط يا تفريط نيفتيم. البته تعيين حد افراط و تفريط كار آساني نيست؛ ولي اين اصل را بپذيريم كه افراط و تفريط در هيچ‌كاري مطلوب نيست و آثار بدي خواهد داشت.
اميدوارم كه هميشه مشمول عنايات خاص حضرت بقيةالله الاعظم _ ارواحنافداه_ باشيم و در شناختن وظايف و تكاليف فردي و اجتماعي‏مان ساعي باشيم و در عمل كردن بر آنها با توكل بر خدا و توسل به اولياء خودش همت كافي به خرج بدهيم.

والسلام عليكم و رحمةالله‏

زمان: 
05/04/1386
توضيحات: 
قم، مؤسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني(ره)

آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org