بسم الله الرحمن الرحيم
اخلاق در خانواده
قم _مؤسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني (ره)
خداوند را شكر ميكنيم كه به بركت عنايات حضرت صاحب الامر(عج) و تأكيدات امام راحل (رضوان الله عليه) و نيز حمايتهاي بيدريغ مقام معظم رهبري (حفظه الله تعالي) و همكاري و همياري برادران و همكاران عزيز، قدمهايي در راه ارتقاي علمي و فرهنگي كشور، به خصوص در حوزه علميه قم برداشته شده است. امروز شاهد به بار نشستن اين شجره طيبه اي هستيم كه ميوههاي آسمانيش را در اختيار جامعه قرار مي دهد. البته اين هدف كامل و ايده آل نيست و نسبت به آنچه بايد بشود، خيلي عقب هستيم؛ ولي به هرحال توفيقي است كه خداي متعال به اندازه لياقت ما مرحمت فرموده است و اميدواريم كه با كسب لياقت بيشتر توفيق ارائه خدمات بزرگتري هم نصيب؛ ما بشود. اما اين برنامهاي كه عزيزان در آن شركت دارند يكي از فوايد جنبي است كه بر فعاليتهاي آموزشي و پژوهشي مؤسسه مترتب شده و آثار مفيدي در خانوادهها داشته است. اما اينكه سبب شد در پايان سال تحصيلي مزاحم برادران و خواهران ارجمند بشوم، در واقع سپاسگزاري از زحماتي است كه دوستان گرانقدر در اين مدت متحمل شدهاند. دعا ميكنيم كه خداي متعال باز هم توفيق ادامه اين خدمات را در سطح بالاتري مرحمت بفرمايد.
موضوعي كه به نظر ميرسد خوب است در قالب يك طرح بيان شود و شايد در اين فرصت تابستاني كه بعضي از دوستان فرصت مطالعه بيشتري دارند، بتوانند خود را آماده كنند تا براي سال آينده سلسله بحثهاي منظمي را دربارة؛ آن ارائه دهند، موضوعي است كه امروز تقريباً در سطح كشور نسبت به آن احساس نياز ميشود و شايد كمتر خانوادهاي باشد كه با آن درگير نباشد. اين موضوع «روابط فرزندان با والدين»؛ است. البته اطلاعات من خيلي محدود است اما گمان نميكنم كه در بيشتر خانوادههايي كه فرزند دارند، روابط كاملاً مطلوبي بين پدر و مادرها با فرزندان و بالعكس حاكم باشند. حتي ممكن است در بسياري از موارد اين روابط به صورت بحران درآيد، به طوري كه آن قدر در خانواده تنش ايجاد شود كه از يك طرف سبب مشكلات و ناراحتيهاي روحي براي پدر و مادرها و از طرف ديگر براي فرزندان ميشود؛ به خصوص آنهايي كه تقيدات مذهبي دارند و با مشكلات فرهنگي معاصر و تنشهاي آن روبهرو هستند. من به خاطر دارم وقتي به سفر حج تمتع يا عمرهاي مشرف ميشدم و يا حتي وقتي به زيارت مشهد مقدس ميرفتم، هر جا مرد و زني من را ميديدند، ميگفتند دعا كنيد خدا جوانها و بچههايمان را حفظ كند.
بررسي علل اين نگراني شديد پدر و مادرها از وضع نوجوانها و جوانها در جامعه، مربوط به مسائل گستردهاي است كه بايد از جوانب مختلفي بررسي شود. ولي پيش از طرح بحث بايد عرض كنم كه توجه كنيد ما معمولاً عادت كردهايم كه مسائل را ريشهاي ببينيم و از مبادي آن شروع كنيم. اما به خصوص خواهران ارجمند انتظار دارند كه حرفي به ميان آيد كه نتيجة عملي سريعي داشته باشد، يك توصيه رفتاري كه بدانند امروز و فردا بايد چه كار كنند. متأسفانه دست؛ ما از اينگونه تخصصها و توصيههاي رفتاري عالمانه و محققانه خالي است. بنابراين شايسته است در ابتدا كلياتي براي طرح بحث عرض كنيم.
آنچه امروزه همه ما شاهد آن هستيم اين است كه رابطة والدين با فرزندان شرايط نامطلوبي دارد. به خصوص وقتي زمان بچگي خود و وضع خانوادهها و رفتار پدر و مادرها را با فرزندان و متقابلاً رفتار فرزندان با آنها را ـ در آن دوراني كه بچهها در محيط خانواده با پدر و مادر و نيز با پدربزرگ و مادربزرگ؛ زندگي ميكردندـ مقايسه ميكنيم، ميبينيم كه شرايط بسيار تغيير كرده و بههيچوجه با قبل قابل مقايسه نيست. ارزشهايي در آن زمان مطرح بود كه اكنون فراموش شده يا اصلاً معكوس شده است. به هرحال آن هماهنگي، آن انسجام رفتاري، فكري و نظري كه بايد در خانواده حاكم باشد، امروزه در خانوادهها خيلي كم ديده ميشود. معمولاً پدر و مادرها، به خصوص عزيزاني كه پا به سن گذاشتهاند، از بچههايشان توقعاتي دارند كه محقق نميشود. از طرف ديگر بچهها هم انتظاراتي دارند كه در خانوادههاي امروزي از طرف پدر و مادرها، به ويژه پدر و مادرهاي سالمند برآورده نميشود. در واقع يك نوع بريدگي و گسستي بين نسل قديم و نسل جديد پيدا شده كه اين براي خانوادهها نامطلوب است. اعتماد متقابل بين والدين و فرزندان، روابط عاطفي عميق بين آنها كه بايد در رفتارها مؤثر باشد، كمرنگ شده و در بعضي جاها به صفر رسيده است. اين مشكلي است كه كم و بيش ـ؛ حالا اگر درون خانوادههاي ما هم نباشد ـ زياد ميبينيم. در حال حاضر براي همسايهها، فاميلها و دوستان چنين مشكلي وجود دارد. بنابراين بررسي علل و عوامل آن و يافتن راهكار مناسب و توصيههاي لازم و نيز ارايه يك برنامه خاص براي ايجاد پيوندي عميقتر و قويتر بين والدين و فرزندان، ميتواند براي حل مشكلات نسل جديد مناسب باشد. از اينرو كارهاي علمي و پژوهشي گستردهاي را در شاخههاي مختلفي از علوم اجتماعي و تربيتي و همچنين از علوم اسلامي ايجاب ميكند. آنچه اكنون من ميتوانم به عنوان يك بحث خام و فشرده عرض كنم تا انشاءالله زمينهاي براي كار و تلاش اهل فكر و نظر درباره آن شود، اين است كه دو نوع تفكر درباره اين مسأله بحراني وجود دارد؛ يعني صاحبنظران وقتي با اين تنشها و بحران ها مواجه ميشوند، به دو طريق مسأله را بررسي ميكنند، دو گونه اظهارنظر ميكنند و طبعاً راهكارهايي هم متناسب با اين نظرهاي مختلف ارائه ميدهند.
برداشت اول كه شايد در كتابها درباره آن بسيار خوانده باشيد و حتي در بحثهاي تلويزيوني بسيار شنيده باشيد، اين است كه دوراني كه ما در آن زندگي ميكرديم گذشت. آن دوران شرايط خاصي را ايجاب ميكرد و ديگر زمان به عقب برنميگردد. آن دوران كه بچه در مقابل پدر و مادر ميايستاد و بدون اذن پدر و مادر نمينشست، درراه رفتن هميشه عقبتر از پدر و مادر راه ميرفت، مربوط به گذشتهاي است كه ديگر منسوخ شده و وقتش گذشته است؛ آن دوراني بود كه به آن «دوران پدرسالاري»؛ ميگويند و پدر حاكم مطلق محيط خانواده بود. او بايد دستور بدهد و همه بايد مطيع باشند. طبعاً بچهها هم بايد مطيع، مؤدب و سربه زير باشند، بلند حرف نزنند، بياجازه ننشينند و حركت نكنند. اين اقتضاي يك دوراني از زندگي اجتماعي انسانها بود كه سپري و پروندهاش بسته شد. اما امروز دوران جديدي با ويژگيها و اقتضائات خاص خودش است. اگر بخواهيم براي امروز نامي در مقابل پدرسالاري انتخاب كنيم، بايد بگوييم «دوران فرزندسالاري»؛ امروزه روزگاري است كه بچهها حاكمند و ما بايد اين را بپذيريم، به مقتضياتش تن بدهيم و ديگر توقعات گذشته را نداشته باشيم. علت بحرانها اين است كه
در حال انتقال از آن مرحله سابق به مرحله جديد زندگي اجتماعي هستيم. البته جوامع فرق ميكنند. براي مثال در بعضي از جوامع عقب افتاده هنوز كمابيش دوران پدرسالاري وجود دارد و توقعات آن دوران هنوز در مغز پدر و مادرها هست. اين در حالي است كه واقعيت جامعه تغيير كرده است و به قول برخي از معتقدان اين نظر اصلاً ماهيت جامعه تغيير كرده و امروزه اقتضائاتي دارد كه اين اقتضائات هم خوب است و هم بايد باشد؛ چراكه موجب رشد بچهها ميشود. در مقام ارزشگذاري نيز عيوب دوران گذشته را بررسي ميكنند و آن معايب را با حسنهايي كه احياناً اين دوران دارد مقايسه ميكنند و بالاخره براساس نظر آنان، بايد پذيرفت كه آن دوران گذشت و تمام شد و اين دوران جديدي است كه بايد آن را پذيرفت؛ چراكه يك واقعيت است.بعضيها پا را فراتر ميگذارند و ميگويند: شرايط اين دوران را نه تنها بايد به عنوان يك واقعيت پذيرفت، بلكه در اصل، حقيقت هم همين است و ميبايست همينگونه شود.
همانطور كه ميدانيم اين طور انديشيدن آثار فرهنگ غربي است و بيشتر، غربزدهها اين نوع فكر را ترويج ميكنند و گاهي هم ميگويند: رفتار، فرهنگ و آداب دوران پيشين، فرهنگ سنتي بيمنطقي بود؛ اما فرهنگ امروزه فرهنگ علمي است كه بر تجربههاي روانشناختي و بر فرمولهاي علمي استوار است. به همين دليل، اينگونه رفتار كردن بهتر است و بايد اين را پذيرفت و اگر كسي برتري آن را نپذيرد، ناچار است كه به عنوان يك واقعيت ـ يا به قول خودشان به جبر تاريخي _ آن بپذيرد! آن دوران ديگر برگشتني نيست. اكنون اين دوران است كه هست. ما بايد سعي كنيم خود را با اين شرايط تطبيق دهيم. اگر پدر و مادرها نخواهند دچار اضطراب، نگراني، تنش و بحران شوند، بايد سعي كنند خودشان را با اين شرايط وفق دهند. واگوكنندگان اينگونه تفكرات، گاهي به نظريات خود آب و رنگ علمي و فلسفي هم ميدهند؛ از فلسفه تاريخ ميگويند، تئوريهاي علمي، روانشناختي و تجربي را در كنارش ميآورند و به آنها استشهاد هم ميكنند؛ به بعضي از منافعي كه اين روشها دارد ـ كه خواه ناخواه منافعي هم دارد ـ اشاره ميكنند و در مقابل، روشهاي گذشته را زير ذره بين ميگذارند و آنها را با هم مقايسه ميكنند و دست آخر روش امروزي خود را ترجيح ميدهند. اين هم گونهاي ديگر از انديشيدن است.
كساني كه با علوم اجتماعي جديد آشنا هستند، ميدانند كه گرايش غالب در اين علوم، نوعي جبرگرايي است. هم در روانشناسي، هم در جامعهشناسي و مردمشناسي، نوعي جبرگرايي حاكم است. در مسائل تربيتي نيز چون مبتني بر تئوريهاي روانشناختي است، ميگويند مشكلات تربيتي مقداري مربوط به وراثت است و مقداري هم به عوامل محيط بستگي دارد. عوامل محيط را كه ما نميتوانيم تغيير دهيم، عامل وراثت هم كه طبيعي است و تغييرپذير نيست. همچنين در علوم اجتماعي نيز ، به خصوص آنهايي كه گرايشهاي فلسفه تاريخ دارند، ميگويند: زندگي اجتماعي مراحلي داردهر جامعهاي مراحلي دارد و هر كدام از اين مراحل در زمان خود محقق ميشود. پس ما بخواهيم يا نخواهيم، اين اتفاق ميافت و فقط بايد سعي كنيم خود را با اين شرايط وفق دهيم.
به نظر ميرسد هدف آنها از اين روانشناسي و جامعهشناسي كه شايد ناخودآگاه هم بر آن تصريح ميكنند، سازش با محيط است. ما براي چه روانشناسي ميخوانيم؟ يك انسان عادي و بههنجار از نظر روانشناسي چه انساني است؟ به نظر آنها اين انسان انساني است كه فقط ميتواند با محيطش سازگار باشد. همة اين حرفها و تربيتها براي اين است كه نسلي تربيت شود كه با محيطش بسازد. نتيجهاي هم كه از اين نوع تفكر گرفته ميشود و تئوريهايي كه پيشنهاد و توصيههايي كه ارايه ميكنند، جملگي بر همين اساس مبتني است. براساس اين عقيده، ما بايد به پدر و مادرها توصيه كنيم كه اين شرايط را بپذيرند و خود را با آن وفق دهند.
گونهاي ديگر از انديشيدن نيز وجود دارد كه براساس آن جبري در كار نيست. درواقع اين عوامل همه به نوعي در اختيار انسان است؛ همگي قابل تغيير است و با معيارهاي ثابتي قابل ارزيابي نيز ميباشد. براساس بينش سابق ميگفتند: روشي كه پيشينيان داشتند، يعني دوران پدرسالاري، براي دوران خودش خوب بود و اين روش امروزي، يعني فرزندسالاري نيز براي امروز خوب است. پس ما ارزش مطلقي نداريم. هر زماني اقتضائي دارد، آن روز ميبايست آنطور زندگي ميكردند و امروز ميبايست اينگونه زندگي كنند. اما در بينش و نگرش دوم عقيده بر اين است كه: همه اين مسائل كمابيش با رفتار اختياري انسان سروكار دارد. ما بايد اين عوامل را شناسايي كنيم و براساس معيارهاي ثابتي آنها را ارزشيابي كنيم و سپس ميتوانيم بعضي از اينها را تغيير دهيم. همچنين ميتوانيم رفتارهاي گذشتگان را نيز ارزشيابي كنيم، عيبهاي موجود و رفتارهايي كه به صورت مطلق صحيح نبوده و نيز افراط و تفريطهاي آنها را بدون توجه به اين اصل موهوم كه اينها را جبر تاريخ اقتضاء ميكند، بر شماريم و همچنين ميتوانيم آنچه را كه امروز انجام ميشود بررسي و ارزشيابي كنيم.
رفتارها تابع يك سلسله عواملي است كه ميشود آنها را شناخت و تغيير داد. البته بايد توجه داشت كه تغيير شرايط اجتماعي و به خصوص مسائل فرهنگي، سريع نيست؛ بلكه كساني كه ميخواهند اين شرايط را تغيير دهند، بايد صبوري كنند و برنامة حساب شده و دقيقي داشته باشند و نيز زمان كافي براي اين تغيير را در نظر بگيرند. بايد بسيار همت كنند و باور داشته باشند كه اين تغيير را بايد ايجاد كرد. بنابراين در اين رهگذر بايد راههايش را بشناسند، همت و حوصله كنند تا تغيير حاصل شود. ما ميتوانيم براساس يك سلسله ارزشهاي ثابت بگوييم، كداميك از رفتار گذشتگان صحيح و كداميك ناصحيح بوده و نيز آن چه امروز واقع ميشود، كدامش صحيح و كدامش ناصحيح است. سپس بر اين اساس همت كنيم، آنهايي كه ناصحيح است را تغيير دهيم و در اين راستا بايد به اشتباهات اعمال گذشتگان هم اعتراف كنيم. اين نوع نگرش و بينش بيشتر موافق فرهنگ اسلامي و ديني ماست. شما وقتي قرآن و روايات را ملاحظه بفرماييد، به ندرت اتفاق ميافتد كه در جايي روي تأثير عوامل وراثت، جبر اجتماعي يا تاريخي اشارهاي شده باشد و هر جا ستايشي شده، در واقع ستايش كساني است كه كارهايي را از روي اختيار و عمد و اراده انجام داده اند و اگر هم نكوهشي شده، نكوهش كساني است كه كاري را عمداً انجام دادند. پس بايد هم مسؤوليت آثار سوء آن را در اين عالم و هم مسؤوليت عقوبتش را در عالم ديگر بپذيرند. اينكه ما در شرايطي بوديم كه چنين و چنان ايجاب ميكرد، يا جبراً اينطور واقع شده، عذرهايي است كه در منطق قرآن پذيرفته نيست. آري گاهي اختيارات فردي در مقابل عوامل اجتماعي آنقدر ضعيف ميشود كه انسان تصور ميكند مجبور است. مانند همين مثل معروف كه «خواهي نشوي رسوا همرنگ جماعت شو». آنهايي كه ضعيف النفس هستند وقتي در مقابل گروهي واقع ميشوند، نميتوانند مقاومت كنند و هر كاري که آنها ميكنند، اينها نيز به خاطر ضعف نفس همراهشان ميشوند.اين در حالي است كه پيغمبران و اولياء خدا، در مقابل كل جامعه ايستادند و جامعه را تغيير دادند و به جاي اين كه تحت تأثير عوامل محيط قرار گيرند و تاريخ آنها را محكوم كند، آنها تاريخ را محكوم كردند و تاريخ را ساختند.
به هرحال اين نگرشي است كه بيشتر روي اختيار انسان و قدرتش بر تغيير عوامل و شرايط پيراموني تكيه ميكند و تنها به عوامل به اصطلاح جبري استناد نميكند. طبعاً ما جبر تاريخي را قبول نداريم و اين گرايش حاكم بر فرهنگ غربي را نميپذيريم و بيشتر روي عوامل اختياري، كه مورد تأييد قرآن است تكيه ميكنيم. تا اينجا خواستم به اين دو بينش اشارهاي کرده باشم. پس توجه داشته باشيد بسياري از كتابهايي که در زمينة اصطلاحات و مسائل روانشناسي و خانواده و ... نوشته ميشود، آهنگش آهنگ جبري و برخاسته از فرهنگ غربي است. تحت تأثير اينها واقع نشويد و با ديد انتقادي به اين مسايل نگاه كنيد.
اکنون اگر بنا شد كه ما روي عامل اختيار انسان و نقش آن در تغيير سرنوشت خود تكيه كنيم، چگونه بايداين مسأله را بررسي كنيم؟ اينكه ميگويند: تاريخ گذشته بشر به دو بخش تقسيم ميشود: يکي دوران ماقبل مدرنيته و ديگري دوران مدرنيته و سپس دوران سومي را هم به نام پست مدرنيته معرفي ميکنند و ميگويند که در حال تكون است، ومشخصاتي برايش بيان ميكنند، تکليف ما در مقابل اين نظريه چيست؟ اينكه بدون انديشيدن بگوييم چيزي اقتضاي دوران مدرن و چيز ديگري اقتضاي دوران كهن و پذيرفتن آن ارتجاع و بازگشت به كهنهپرستي است، اينها شعارهاي توخالي است و كليت ندارد. ممکن است بعضي؛ از اين حرفها درست و بعضي؛ از آنها نادرست باشد، و ما بايد تابع دليل و برهان باشيم. آيا ما در مقابل اين بحران اجتماعي كه در محيط خانواده بين والدين و فرزندان وجود دارد بايد تسليم شويم و بگوئيم اين مقتضاي جبر تاريخ و دوران مدرنيته است؟ يا نه، ما با توجه به ملاكهايي كه داريم، ميتوانيم اين جريانات را ارزشيابي و تحليل كنيم و بگوئيم كدام يك خوب و كدام يك بد است.
اجمالاً يكي از عناصري كه امروز موجب اين شده كه به اصطلاح دوران فرزندسالاري پديد آيد، ريشه در يك تفكر فلسفي يا ايدئولوژيك دارد كه از دوران جديدي كه مدرنيته ناميده ميشود، در جوامع غربي رواج پيدا كرده است. اين گرايش به نام انديويدوآليسم (فردگرايي) شناخته ميشود.
جوامع سنتي و جوامع ديني مسأله توجه و رعايت حال ديگران، حقوق ديگران، احترام به ديگران را که جزو عناصر اصلي فرهنگشان است را از دوران طفوليت به کودکان ميآموزند. تربيتهاي ديني و سنتي اقتضاء ميكند که بچه را از همان دوران كوچكي كه اسباببازيها را فقط براي خود ميخواهد و به کسي نميدهد و با بچههاي ديگر دعوا ميكند، به گونهاي تربيت كنند كه اسباببازيش را به دوستانش بدهد و نيز او را تشويقش ميكنيم كه از خودخواهي و حسدورزي بپرهيزد.در فرهنگهاي سنتي و ديني احترام گذاشتن به ديگران و ديگرخواهي ارزش بزرگي است تا آنجا كه بسياري از دانشمندان اخلاق گفتهاند: اصل ارزشهاي اخلاقي «ديگرخواهي»؛ است. هر چند اين ديدگاهي افراطي است، ولي بعضي تا جايي پيش رفتند که وقتي ميخواهند اخلاق خوب را تعريف كنند، ميگويند ريشهاش ديگرخواهي است. هر چه انسان به فكر ديگران باشد، خوب است و هر چه به فكر خودخواهي و خودگزيني باشد، بد است.
اما امروزه اين حرفها مطرح نيست؛ هر فردي بايد فكر خودش باشد. بچه آزاد است که هر كاري دلش ميخواهد بكند، نبايد هيچ امر و نهيي در كارش كرد. اين انديشه ريشه فلسفي دارد. عملاً اين فردگرايي آن چيزي است كه در فرهنگ غربي ترويج ميشود و روز به روز خودخواهي، خودپرستي و خودمحوري بيشتر ميشود. تا جايي كه اين تفكر در ارتباط فرزند با پدر و مادر نيز تأثير گذاشته است. از يك طرف، پدر و مادر ديگر آنچنان عواطف قوياي كه براي فرزندشان فداكاري كنند، ندارند. پدر فقط به فكر لذت خود است و حتي نسبت به همسرش هم چندان اعتنائي ندارد و متقابلاً نيز در فرهنگهاي غربي زن به فكر لذت خودش است. اين معنا كم كم به بچهها هم سرايت ميكند. وقتي آنها فكر شبنشينيها و لذتهاي خودشان هستند، مهم نيست كه بچهها در چه حالي هستند و چه كار ميكنند، كودكان را يا به مهدكودك ميسپارند، و يا اينكه آنها را فريب ميدهند و در جايي مشغولشان ميكنند، تا خود بتوانند به لذتهايشان برسند. بچهاي كه در چنين محيطي بزرگ شود، از عواطف عميق پدر و مادر بي بهره باشد و فداكاري پدر و مادر را درك نكند، مسلماً فقط به فكر خودش است و اهميتي به خواستههاي پدر و مادر نميدهد. حتماً شنيدهايد بسياري از جوانهاي امروز اروپائي و آمريكائي اندامهاي پدر و مادرشان را پيشفروش ميكنند. (البته استثناء هم دارد، اما گرايش غالب اينگونه است) اين فرزندان علاقهشان به پدر و مادر همين اندازه است. اين تفكر فردگرايي افراطي باعث ميشود كه بچه هم به فكر خودش باشد، ديگر به پدر و مادر اهميتي ندهد، نسبت به آنها عاطفه شديدي نداشته باشد و براي آنها نيز دلسوزي نكند. اگر پدر پير شود، ميگويد به من چه، همه پير ميشوند، من هم روزي پير ميشوم، چه لزومي دارد كه من غصه آنها را بخورم! پدر هم حق ندارد در محيط خانواده امر و نهي كند، من هم مثل او هر طور كه دلم بخواهد رفتار ميكنم.
اين نوع تفكر يك مبناي فلسفي دارد. مبناي فكرياي كه به عنوان ريشهاي عميق و اساسي در فرهنگ غربي مطرح است و بسياري از مسايل از آن ناشي ميشود. بنابراين اگر بخواهيم بررسي كنيم كه اين بحران در اثر چه عواملي پيدا شده، بايد ريشههاي فلسفي و عناصر فرهنگي آن را بيابيم تا بدين ترتيب آشكار شود اين انديشه چگونه در اين زمان رواج پيدا كرده است. البته هيچيك از موارد ذكر شده علت تامه نيست، در كنارش عوامل بسيار ديگري نيز نقش دارند. فراواني وسايل ارتباطجمعي در اين روزگار سبب ميشود كه انسان حتي با يك تلفن همراه، با ديگران ارتباط داشته باشد. اين موارد زمينههايي را فراهم ميكند كه در فرهنگ ما، در امر تربيت فرزندان توسط پدرها و مادرها، لحاظ نشده است. درواقع ما پيشبيني نكرده بوديم كه اگر يك روز فرزندانمان به اين شكل ميتوانستند با همه دنيا ارتباط پيدا كنند، در اين صورت وظيفه ما چيست و ما چگونه بايد فرزندانمان را تربيت كنيم كه از اين ابزار سوء استفاده نكنند. اين، همان نقطه بحران است. منظور اين است كه شناسايي و يافتن راه حلي براي رفع اين بحران، كار علمي و پژوهشي گستردهاي را ميطلبد و بايد ثمرة اين كارهاي پژوهشي در اين جلسات مطرح شود و هر جا كه به عمل نزديك ميشود، راهكارهاي عملي ارائه شود.
يك مطلب كلي كه در بيشتر اوقات ـ اگر نگوئيم در همهجا ـ كار ساز است، مسأله دوري از افراط و تفريط است. به طور كلي نقطه بازگشت بسياري از اين ناهنجاريها در زندگي فردي، اجتماعي، سياسي، اقتصادي وديگر شئون زندگي انسانها، مسأله افراط يا تفريط است. در مسائل اجتماعي، هر افراطي تفريطي را به دنبال خواهد داشت و بالعكس. در واقع اين را بايد به عنوان يك اصل بپذيريم و در هيچكاري تا آنجا كه ميفهميم و ميتوانيم، نگذاريم كار به افراط يا تفريط بكشد. امروزه در توصيههاي علمي و پزشكي ملاحظه ميشود كه هر روز در مورد خوراكيها توصيه تازهاي ارايه ميشود. روزي منافع غذايي را توضيح ميدهند و استفاده از آن را توصيه ميكنند و روزي ديگر، در بيان ديگري عيبهايش را ذكر ميكنند و دستور به ترك آن ميدهند. اين نمونهاي از افراط و تفريط است.
مثال اين مسأله در مسائل تربيتي اين است كه، روزگاري فكر ميكردند كه معناي تربيت، زورگويي پدر و مادر است. به عبارت ديگر، تربيت يعني آمرانه و متحكمانه بگويند اين كار را بكن و اگر نكني تنبيه و مجازات ميشوي، چون و چرا هم ندارد؛ چون من ميگويم، بايد انجام دهي. اين روش افراطي غلطي است كه بر مبناي روش تعليم و تربيت اسلامي نيست؛ اما از آنجايي كه در آن روزها سطح معلومات جامعه و ارتباطات علمي پايين بود، نميشد آنها را درست آموزش داد. از اينرو، تربيت به زورگويي پدر و مادر بر بچهها معنا شده بود. بچهها هم چون معمولاً محدوديتهايي داشتند، راهي به جاي ديگري نداشتند، مثل امروز نبود كه بتواند فرار كنند، هر جا كه ميخواهد بروند و با هر كسي ارتباط برقرار كنند. آنان خودشان را مجبور ميديدند كه هر چه پدر و مادر ميگويند عمل كنند، در غير اينصورت از ناهار و شام خبري نبود!
اما امروز نقطه مقابلش فرزندسالاري است. يعني هر چه بچه ميگويد بايد عمل كرد. درواقع بچهها بايد كاملاً آزاد باشند. اگر ضرري ميزنند، مشكلاتي را در داخل خانواده ايجاد ميكنند، مهم نيست. اين نگرش نيز نوعي افراط يا تفريط است. البته طولي نميكشد كه آثار آنها معلوم ميشود و كساني كه مصلح و متخصص باشند، در مقام تعديل برميآيند. امروز شايد در بحثهاي تلويزيوني ملاحظه بفرمائيد كه بسياري از متخصصين روي اين مسأله تكيه ميكنند كه اين آزاديهاي افراطي، بچهها را پرتوقع و زودرنج بار ميآورد. اين افراد فردا در جامعه كارآيي ندارند و باعث اين ميشود كه به باندهاي فساد و به انحرافات پناه ببرنند. در واقع نه اين محبتهاي افراطي پدر و مادر و ولنگاري و آزاد گذاشتن و تسليم بچه بودن صحيح است، نه آن سختگيريهاي بي جا. اين اصل را به طور كلي بپذيريم كه اگر كساني چيزي را خيلي سفارش ميكنند ـ البته غير از دستورات شرعي و واجبات و محرمات ـ سعي كنيم افراط و تفريط نكنيم. اگر به يك خوردني سفارش ميكنند، اينطور نباشد كه هر چه ميتوانيم از آن بخوريم و هر روز استفاده كنيم. درست است كه آن خوردني فايدهاي دارد؛ اما بايد بدانيم در يك جايي هم ضرر دارد. بايد در حد معقول از آن استفاده كرد. حتي اگر چيزي را مذمت کردند، به اين معنا نيست که بايد آن را براي هميشه ترک کنيم. به طور کلي بايد از اين افراط و تفريطها پرهيز كنيم. در مسائل تربيتي هم همينطور است. هيچگاه در داخل خانواده، آن افراطهاي خشك، آن تحكمها و زورگوييهاي بيمنطق را اعمال نكنيم. اينكه پدر و مادر به بچه بگويند چون من ميگويم تو هم بايد همين كار را بكني وگرنه كتك ميخوري و محروم و تنبيه ميشوي، درست نيست. آنوقت که رابطه عاطفي بين پدر و مادرها و بچهها قطع شد، بچه ديگر پدر و مادر را پناه خود نميبيند و در دام شياطين ميافتد. از آن طرف هم رها كردن و تسليم شدن در برابر بچه هم پسنديده نيست. اينكه هر چه بچه خواست انجام دهد، كار عاقلانهاي نيست. از همينرو امروزه، روانشناسان و متخصصين علوم تربيتي تأكيد ميكنند كه بچه از همان خردسالي بايد ياد بگيرد كه در محيط خانواده قانونهايي وجود دارد كه بايد اجرا شود. همچنان كه ما داراي ارزشهاي اسلامي و الهي هستيم كه براساس آنها بايد به كودك بياموزيم که دروغ نگويد. در قديم ميگفتند دروغگو دشمن خداست و به اين صورت اين ارزشها معرفي ميشدند؛ اما امروزه كه خدا ومعنويات به تدريج در حال حذف شدن از فرهنگ بعضي جوامع هستند، همان منافع و ضررهاي اجتماعي هم با افراط و تفريط بيان ميشوند؛ به گونهاي كه نتايج بدي را به بار ميآورند.
حاصل اين گفتار، به عنوان يك پيشنهاد ويا دستور كار علمي اينکه، علل بحرانهايي که امروز در محيط خانواده بين والدين و فرزندان به وجود ميآيد و راه نجات از آن و تطبيق اين راهها بر ارزشهاي اسلامي، بررسي و تحقيق شود. آنچه به عنوان يك توصيه عملي از اين بحث نتيجه ميگيريم اين است كه سعي كنيم در توصيههايي كه ميشنويم، در جهات مختلف حد اعتدال را از دست ندهيم و به دامن افراط يا تفريط نيفتيم. البته تعيين حد افراط و تفريط كار آساني نيست؛ ولي اين اصل را بپذيريم كه افراط و تفريط در هيچكاري مطلوب نيست و آثار بدي خواهد داشت.
اميدوارم كه هميشه مشمول عنايات خاص حضرت بقيةالله الاعظم _ ارواحنافداه_ باشيم و در شناختن وظايف و تكاليف فردي و اجتماعيمان ساعي باشيم و در عمل كردن بر آنها با توكل بر خدا و توسل به اولياء خودش همت كافي به خرج بدهيم.
والسلام عليكم و رحمةالله
آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org