قال علي عليه‌السلام : إِنَّهُ لَيْسَ لِأَنْفُسِكُمْ ثَمَنٌ إِلَّا الْجَنَّةَ فَلَا تَبِيعُوهَا إِلَّا بِهَا؛ امير مومنان عليه‌السلام مي‌فرمايند: همانا براي شما بهايي جز بهشت نيست، پس به کمتر از آن نفروشيد. (نهج‌البلاغه، حکمت456)

 

بسم الله الرحمن الرحيم

تقوا، كليد حل مشكلات

سخنراني حضرت آيه‏الله مصباح يزدي در همايش ناظران شوراي نگهبان -1386/11/26

حمد و سپاس خداي متعال را كه ما را در عصري آفريد كه در آن يكي از بزرگ‏ترين نعمت‏هاي خود را به بشريت و جامعه اسلامي ارزاني داشت و آن برقراري نظام اسلامي در اين كشور است كه افتخار انتساب به وجود مقدس ولي عصر(عج) را دارد. در واقع، اگر ما تمام عمر را فقط به خاطر همين نعمت شکرگزاري كنيم، باز حق شكرش ادا نشده است. چراکه اين نعمت، نعمت‏هاي فرعي و جنبي نيز دارد كه باز هركدام از آن‌ها بسيار عظيم و ارزنده هستند. يكي از افتخارات ما رهبر و بزرگ‌مردي است كه او را به عنوان شايسته‌ترين فرد براي جانشيني امام (ره) مي‏شناسيم و ايشان نيز به‌حق، در طول اين دو دهه اثبات کرده‌اند، در جهاني كه امروز در آن زندگي مي‏كنيم و در ميان اشخاصي كه مي‏شناسيم، كسي براي مديريت جامعه اسلامي شايسته‏تر از ايشان نيست، و چه نعمتي از اين بالاتر. همين طور خداي متعال صدها و هزاران نعمت ديگر به ما عنايت فرموده است. اين مقدمه براي اداي شكري بسيار ناچيز در برابر اين نعمت‏هاي بزرگ بود.
اما سنت الهي بر اين است كه در مقابل اين نعمت‏هاي عظيم، تكاليفي براي انسان‏ها قرار مي‏دهد كه وجود آن تكاليف هم خود، نعمت ديگري است. يعني وقتي خداوند نعمت سلامتي و توانمندي عنايت مي‌کند، دستور مي‏دهد كه انسان انفاق كند، زكات و خمس بدهد و همه اين دستورات وسيله‏اي است براي اين‌كه ما تكامل پيدا كنيم. در واقع، حضرت حق ابتدا زمينه و امكان اداي اين وظيفه را به عنوان يك نعمت فراهم مي‏كند؛ سپس امر مي‏كند كه اين كار را انجام بده؛ براي آنكه ما بدانيم چه چيزي باعث سعادت ماست و از اين نعمت چگونه بايد استفاده كنيم. ولي کساني که معرفت کافي ندارند، گمان مي‏كنند اين امر که نام آن را تكليف گذارده‌اند، زحمتي است كه خدا براي ما درست مي‏كند! اما در واقع اين‌که مي‌فرمايد: نماز بخوانيد، روزه بگيريد و انفاق كنيد، رحمت ديگري است که اگر آن‌ها را تكليف نفرموده بود ما نمي‏دانستيم چگونه بايد تكامل پيدا كنيم، به خدا نزديك شويم و شايستگي نعمت‏هاي ابدي او را بيابيم. پس اين نعمت‏هاي دنيا براي اين است که از آن‌ها استفاده كنيم، تا لياقت استفاده از نعمت‏هاي ابدي را پيدا كنيم. اما تشريع و فرستادن انبيا براي همين است كه به ما نشان دهند چگونه بايد از اين نعمت‏هاي فردي و اجتماعي استفاده كنيم، تا لياقت پيدا کنيم در عالم آخرت در جوار لطف و رحمت الهي براي هميشه سعادتمند شويم. الحمدلله در اين زمان، ايرانيان و به خصوص مردم قم، از اين نعمت الهي بيش از ديگران بهره‏مند هستند. اين‌جا عشّ آل محمد(ص) است، از اين‌جاست که علوم و معارف اهل بيت به همه دنيا صادر مي‏شود. اراده الهي بر اين تعلق گرفته كه قم به بركت حضرت معصومه(س) چنين لياقتي را پيدا كند كه مركز نورافشاني علوم اهل بيت(عليهم السلام) به همه عالم شود که البته اين نعمت هم جاي شكرگزاري دارد.
اکنون براي ما اين مسأله مطرح است كه با توجه به اين دو بخش از نعمت‏هاي عظيم الهي، چگونه بهترين استفاده را از اين امكانات و از اين نعمت‏ها ببريم. همان‌طور که مي‏دانيم، فلسفه آفرينش انسان در اين عالم، اين است كه با اعمال اختياري خود زمينة تكامل خود، يعني زمينه استفاده از نعمت‏هاي ابدي و قرب الهي را فراهم كند. اما با اين‌كه همگي كم و بيش با اين مفهوم آشنايي داريم، در عمل همانند هم نيستيم. ما از تاريخ انبياي گذشته اطلاعات چنداني نداريم، جز آنچه در قرآن و روايات معتبر آمده است. اما از زمان رسول خدا(ص) كه به دست مبارك او نعمت‏هاي الهي به تماميت رسيد، اطلاعات بسياري در اختيار ما است. در طول هزاران سال، خدا به وسيله پيامبران بزرگ، مردم را هدايت كرد؛ اما نفرمود: «أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي»؛ و اين نعمت خجسته به دست مبارك رسول خدا و با تعيين اميرالمؤمنين(ع) تمام شد: «الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي»1، يعني ديگر نعمت الهي هيچ نقص ندارد.
با اين‌كه خداي متعال چنين ويژگي را به پيغمبر خاتم عنايت فرمود، اما از همان زمان که هنوز ايشان در قيد حيات بودند، زمينه‏ها و زمزمه‏هاي مخالفت شروع شد و بالاخره در روز رحلت پيغمبر اكرم(ص) خشت اول مخالفت گذاشته شد. سپس سال‏ها در طول اين 1400 سال هر روز به نحوي جامعه اسلامي دچار نوسانات، انحرافات، و پيدايش فرقه‏ها، مذاهب و افكار مختلف انحرافي شد كه نمونه‏هايي از آن‌ها را در زمان خود نيز مي‏بينيم. تا زمان ظهور حضرت حجت‌؛ نيز همين‌گونه خواهد بود: «وَ لا يَزالُونَ مُخْتَلِفِين»2. همه سعادت خودشان را مي‏خواهند.
فرض مورد قبول ما اين است كه پيغمبر اكرم(ص) راه سعادت را به همة مردم نشان داد و آخرين خشت اين بنا را هم كه ولايت علي(ع) بود براي آن‌ها بيان كرد؛ يعني کاستي شريعت كامل شد. ولي با اين حال، كساني از اين نعمت استفاده نكرده و نمي‏كنند و ما هم درست استفاده نمي‏كنيم. علت چيست؟ چرا با اين‌كه مي‏دانيم خدا بهترين نعمت‏ها را براي ما فراهم كرده، راه شناخت كمالات براي ما معين شده، بهترين كتاب در دست ماست، به گونه‌اي که كتاب آسماني هيچ امتي بدون تغيير حفظ نشده و تنها قرآن است كه خداوند آن را همان‌طور كه نازل شده براي امت اسلام حفظ كرده است و با اين‌كه صدها نعمت ديگر اختصاص به اين امت دارد، ما شکرگزار آن‌ها نيستيم؟ ما همه طالب سعادت هستيم. چه كسي از سعادت گريزان است؟ چه كسي از بهشت مي‌گريزد؟ ما بسياري از مسايل را مي‌دانيم، اما عمل نمي‏كنيم. بناي کار بعضي از همان ابتدا بر مخالفت است. بعضي هم در راه، نوساناتي پيدا مي‏كنند. ان‌شاءالله ما از كساني نباشيم كه بنايشان بر مخالفت است. الحمدلله اين‌گونه نيستيم؛ اما بايد بدانيم آن‌طور هم نيستيم كه راه درست را مو به مو اجرا كنيم، مرتکب هيچ گناهي نشويم و هيچ تخلفي نكنيم. به راستي چرا گاهي كج‌روي مي‏كنيم؟
به نظر مي‌رسد منشأ همه اين انحرافات، اشتباهات و فتنه‏ها و بلاها دو چيز است. آن‌ها كه منحرف و جهنمي مي‏شوند، كساني كه به جامعه اسلامي ضرر مي‏زنند، حقوق ديگران را غصب مي‏كنند و سد راه كمال ديگران مي‏شوند، اين انحرافاتشان دو علت دارد: نخست، اين‌که آن‌ها دقيقاً نمي‏دانند راه صحيح کدام است؛ بلكه مي‌پندارند كاري كه مي‏كنند درست است: «هَلْ نُنَبِّئُكُمْ بِالْأَخْسَرِينَ أَعْمالاً الَّذِينَ ضَلَّ سَعْيُهُمْ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ هُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعاً»3. در واقع همة ما اهل زيان هستيم: «إِنَّ الْإِنْسانَ لَفِي خُسْرٍ»4،؛ انساني كه در زندگي هيچ ضرر نكند کم‌ياب است و آنان همان انبيا و معصومين(ع) هستند. ديگران هم وقتي اشتباه، انحراف يا گناهي مرتكب مي‏شوند ضرر مي‌کنند؛ اما بعضي افراد ضررشان از همه بيشتر است و به تعبير قرآن، در زمرة «اخسرين»؛ هستند نه «خاسرين». خاسر يعني زيانكار و «اخسرين»؛ يعني زيانكارترين. علت اين‌که كساني خيال مي‏كنند به راهي درست مي‏روند، ولي اشتباه مي‏كنند، اين است که: «ضَلَّ سَعْيُهُمْ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ هُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعاً»؛ اين اشتباه رفتن نتيجة علاقه به دنياست؛ يعني؛ تمام تلاش‏هايشان براي امور دنياست و چيزي براي آخرت نمي‏ماند؛
همه عمرشان را باخته‌اند و در مقابل، چيزي به دست نياورده‌اند و با اين حال، خيال مي‏كنند خيلي هنرمند و زرنگ هستند: «وَ هُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعاً».؛ اما آنچه منشأ اين اشتباه‏شان شد همان جهل است. آنان نمي‏فهمند، وگرنه مي‌ديدند که چگونه ضرر مي‏كنند.
علت دوم انحراف مربوط به گروهي است كه مي‏دانند راهشان غلط است و هيچ شكي در آن ندارند؛ با اين حال، اصرار مي‏كنند تا همان راه را بروند. نمونة آشکار اين گروه کساني بودند که براي مقابله با امام حسين(ع) در كربلا جمع شدند. آن‌ها كه در اردوگاه سيدالشهداء(ع) بودند نيز خوب راهشان را مي‏دانستند و هيچ ابهامي در آن نداشتند. حضرت سيدالشهداء(ع) هم در شب عاشورا جايگاه آنان را در بهشت نشان داد. براي آنان هيچ ابهامي در راه‏شان نبود. شوخي مي‏كردند و مي‏خنديدند؛ گويي که فردا کارزاري نيست. يکي از آنان به ديگري گفت: من هيچ وقت تو را اين‌قدر خندان نديده بودم! گفت چرا نخندم؛ چه از اين بهتر؟ اميد داريم كه فردا به حضور پيغمبر اكرم(ص) مشرف مي‏شويم. همان‌طور كه اصحاب سيدالشهداء(ع) راه را مي‏دانستند، طرف مقابل هم كاملاً به كار خود واقف بود. از زمان اميرالمؤمنين(ع) تا حاكميت عبيدالله بن زياد در كوفه، شرايط تغيير کرده بود و دوره‏هاي مختلفي پديد آمده بود. در اين زمان، فضاحت بني اميه براي همه ثابت شده بود و پرده از شيطنت‏هاي معاويه افتاده بود. در دستگاه يزيد چيزي براي مخفي كردن وجود نداشت. همه چيز آشكار بود. حاکم جامعه اسلامي شراب مي‏خورد و سگ‌بازي مي‏كرد!! سپاهيان يزيد مي‏دانستند که در سپاه مقابل، چه كساني هستند. عمرسعد که شب عاشورا تا صبح با خود انديشيد که حسين بن علي را بكشم يا نه، مي‏دانست حسين كيست، مي‏دانست كشتن حسين يعني چي، و مي‏دانست به نفع چه کسي قامت راست کرده است؟ ولي كرد آنچه را نبايد مي‌کرد. اين ديگر جهل نيست؛ چون طرفين به خوبي مي‏دانستند چه مي‏كنند. اين عامل دوم، يك مانع دروني در شخص است كه نمي‏گذارد آن‌طور كه مي‏داند عمل كند و اين عامل، همان دلبستگي‏ها و پاي‌بندي‌هاي آدمي است.
انسان مي‏داند که بايد پرواز كند؛ اما وقتي يك سنگ آسياب به پايش بسته شده است، چگونه پرواز كند؟ فرض کنيد كبوتري مي‏خواهد پرواز كند؛ اما طنابي را به پايش بسته‌اند. گاهي خيز برمي‏دارد؛ ولي زمين مي‏خورد. سنگ‏هايي كه به پاي ما بسته مي‏شود، مانع از گام نهادن در راهي مي‌شود كه بايد برويم. اگر مي‏دانيم بايد برويم، ولي برخلاف عقل و علم خود رفتار كنيم و نرويم، دليلي بر غلبة هواهاي نفساني است. وقتي از همان ابتدا فقط به دنبال چيزهايي رفتيم که از آن‌ها خوشمان مي‌آمد، به آن‌ها عادت كرديم و با آن‌ها انس گرفتيم؛ اين همان تعلقات قلبي و هواهاي نفساني است و كم كم كار انسان به جايي مي‏رسد كه همين هواي نفساني معبود او مي‌شود. اين بيان قرآن است، نه شعر و خيال‌بافي: «أَ رَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواه»5، كسي كه هواي نفسش را خداي خود قرار مي‏دهد، به هر طرف که مي‌رود، خواست دلش را در نظر دارد. به جاي اين‌كه بگويد چون خدا گفته، مي‏گويد چون دلم مي‏خواهد. اگر بگويند مگر خدا نگفته بود، مي‌گويد: آري خدا گفت؛ من هم فهميدم؛ اما دلم مي‏خواست اين‌گونه رفتار کنم.
اين بالاترين عاملي است كه سد راه انسان مي‏شود، يعني با اين‌كه مي‏داند راه چيست و چاه کدام است، خودش را در چاه مي‏اندازد و از راه منحرف مي‏شود و نه تنها خودش منحرف مي‏شود؛ بلکه ديگران را هم منحرف مي‏كند و به دنبال خود به بي‌راهه مي‏كشاند. مصيبت اين‌جاست كه به اندازه تعداد افرادي كه به دست او گمراه مي‏شوند، بر گناهانش افزوده مي‏شود. اگر تنها خود گمراه شده بود، گناه يك نفر را داشت؛ اما اگر يك نفر ديگر را گمراه كرد، اين خود گناهي ديگر است. و همين‌طور، اگر يك ميليون نفر را منحرف كرد، و به جهنم رهنمون شد، البته همه اين عذاب‏ها براي او هم هست: «وَ لَيَحْمِلُنَّ أَثْقالَهُمْ وَ أَثْقالاً مَعَ أَثْقالِهِمْ»6.
اين آدميزاد با چنين جثه‌اي كوچك مي‏تواند به چنين موقعيتي برسد؛ موقعيتي كه معنايش اين است كه در مقابل خداي متعال مي‌ايستد؛ شمشير بلند مي‏كند و مي‌گويد: آمده‌ام به جنگ تو! جنگ با خدايي که دست، چشم و جان انسان از اوست.
در قرآن کريم، به نمونه‌اي رسماً به عنوان جنگ با خدا اشاره شده است. البته معناي ساير گنا‏هان نيز جنگ با خداست؛ اما صريحاً دربارة رباخواران مي‏گويد: اگر دست از رباخواري برنمي‏داريد، «فَأْذَنُوا بِحَرْبٍ مِنَ اللّه»7. قرآن، ابتدا در آيات متعددي ربا را مذمت كرده و آن را به صورت‏هاي مختلف نكوهش مي‏كند؛ مانند اين که: نفعي براي شما ندارد، مپنداريد بر مال‏تان افزوده مي‏شود، اشتباه مي‏كنيد، سعادت خود و جامعه‏تان را آتش مي‏زنيد، آنچه مي‏كاريد از بين مي‏رود، مي‏پوسد و باري براي شما نمي‏دهد. بعد مي‌گويد اگر پس از اين نصيحت‏ها و راهنمايي‏ها هنوز مي‏خواهيد ادامه دهيد، ديگر اعلان جنگ به خدا بدهيد. هم‌چنين دربارة كساني كه در جامعه، عمليات مسلحانه انجام مي‏دهند ـ كه ظلمي سازمان يافته است ـ مي‌فرمايد: «إِنَّما جَزاءُ الَّذِينَ يُحارِبُونَ اللّهَ وَ رَسُولَه»8.
در نتيجه، عواملي كه موجب انحراف انسان مي‌شود، دو چيز است. نخست: اين‌که نمي‌داند، و ديگري آن‌که مي‏داند ولي نمي‏خواهد، يعني براي اطاعت خدا انگيزه ندارد؛ بلکه دلبستگي‏هاي به دنيا و هوس‏هاي نفساني مانع او مي‌شود. به همين جهت، وقتي انبياء مبعوث مي‏شدند، سرلوحه كلام‏شان يك جمله بود كه در قرآن كريم از اكثر انبياء نقل شده است: «فَاتَّقُوا اللّهَ وَ أَطِيعُونِ»9، تقوا داشته باشيد و اطاعت كنيد، من فرستاده خدا هستم و مي‌گويم راه علاج، كسب تقواست. يعني اگر انسان بخواهد به وظيفه خود عمل كند، بايد بداند چه كار كند و انگيزه و توانايي انجام آن كار را داشته باشد و بتواند روي هواي نفسش پا بگذارد، بايد قوه‌اي دروني كسب كند تا بتواند با آن بر هواي نفساني مقابله كند و بر آن غالب شود و آن قوه، تقواست.
اگر خطيب نماز جمعه در خطبه‌هاي نماز علاوه بر حمد خداوند، امر به تقوا نکند خطبه‏اش را انجام نداده است. تقوا لفظي است که گفتن آن آسان است؛ اما هم فهميدن آن و هم عمل كردن به آن، بسيار دشوار است. بسياري از الفاظ و مفاهيم زيبا، و شعارهاي اسلامي و اخلاقي وجود دارد که در جامعه، مفهوم دقيق خود را از دست داده و معاني ديگري به خود گرفته و قدري گل‌آلود شده‌اند. در واقع معناي اصيل مفاهيمي چون: تقوا، صبر و بسياري از مفاهيم ديگر، اين‌گونه که اکنون در ذهن ما است، نيست. وقتي مي‏گويند فلان كس انسان باتقوايي است، يعني از خود مراقبت مي‌کند و هواي خود را دارد، در هيچ كاري دخالت نمي‏كند و با احتياط است. متأسفانه ما مي‌پنداريم که تقوا يعني احتياط منفي. يعني اين‌كه انسان هيچ كار نكند، در انتخابات شركت نكند، رأي ندهد، نظارت نكند، بر ضد و به نفع كسي حرف نزند؛ يعني آهسته بيا و آهسته برو، و اين همان معناي اصيل يک انسان باتقوا است! مفهوم تقوا براي ما مشتبه شده است. در حالي که لازمة تقوا اين است كه به واجبات عمل كند؛ يعني آن‌جايي كه بايد حرف بزند، سخن بگويد، و آن‌جايي كه بايد اقدام كند، اقدام نمايد. معناي صحيح تقوا اين است كه انسان به واجبات و وظايفش عمل كند و گناه هم نكند. نه تنها گناه نكند؛ بلکه چيزهايي را هم كه احتمال خطر آن را مي‏دهد، مرتكب نشود. بنابراين انسان باتقوا کسي است که وظيفه‏اش را درست عمل كند، آن‌جا كه در ميدان جنگ است، مثل شير به ميدان برود و آن‌جا كه بايد داد بزند فرياد بكشد، آن‌جايي هم كه بايد سكوت كند، سكوت كند، طوري که هر چه به او مي‏گويند، گويي نمي‏شنود.
بر حسب نقل ـ جدا از اين‌که اين نقل تا چه اندازه معتبر است، كار به آن‌جا مي‏رسد كه حضرت زهرا (س) مي‌فرمايند: آقا شما اين‌جا مي‏نشينيد تا حق من را ببرند؟ در خانه نشسته‌ايد و زانوهايتان را در بغل گرفته‌ايد؟ «اشتملت شملة الجنين»10؛ كجا رفت آن زور بازو؟ حضرت مي‌فرمايد: زهراجان! اين وظيفه است. اگر مي‏خواهي گواهي به رسالت باقي باشد، يعني اگر مي‌خواهي اسلام باقي بماند، امروز من بايد سكوت كنم. لازمة تقوا همين است که آن‌جا كه بايد سكوت كند، با همه قدرت لب فرو مي‏بندد و هيچ اظهار نمي‏كند، آن‌جا هم كه بايد حرف بزند، رساتر و بلندتر از همه فرياد مي‏زند، آن‌جا هم كه بايد شمشير بكشد، شمشير مي‌کشد و با اطمينان خاطر تکليف خود را انجام مي‌دهد.
پس تقوا فقط منفي و سلبي نيست. البته آن‌جايي كه وظيفه سكوت است، بايد سكوت كرد؛ اما آن‌جايي هم كه بايد اقدام كرد، حتماً بايد اقدام كرد و هيچ ترسي هم نبايد داشت: «لا يَخافُونَ في الله لَوْمَةَ لائِم»11. هر چه ديگران، دوستان و نزديكان ملامتش كنند که اين چه کاري است که مي‏كني، مگر از جانت سير شده‌اي، چرا آبرويت را حفظ نمي‏كني، اگر براي خودت دلت نمي‏سوزد دلت براي زن و بچه‏ات بسوزد، مي‌گويد: هر چه خدا بخواهد همان است: «لا يَخافُونَ في الله لَوْمَةَ لائِم»، از هيچ ملامتي نمي‏هراسد. اين همان تقواست.
در پرتو تقواست که، اگر نگويم بر همه مشكلات، بر اكثر مشكلات فردي و اجتماعي پيروز مي‏شويم. اين دواي همه دردهاست؛ زيرا لازمة آن عمل به وظيفه است و وظيفه يعني آن راهي كه خداوند براي سعادت ما قرار داده است. اگر انسان راهي را كه خداوند مقرر کرده طي کند به نتيجه مي‏رسد. زيرا اگر به نتيجه نمي‏رسيد، هيچ‌گاه خدا به گام نهادن در آن دستور نمي‌داد. وقتي خدا مي‏فرمايد اين راه را برو، يعني برو كه به نتيجه برسي. اگر آن راه را شناختم و رفتم، در همين دنيا نيز به نتايجش مي‏رسم: «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنْ تَتَّقُوا اللّهَ يَجْعَلْ لَكُمْ فُرْقانا»12. اولين نتيجه تقوا اين است كه تشخيص حق و باطل آسان مي‌شود و ابهام‏ها برطرف مي‏شود. گاهي انسان در مسائل درمي‏ماند؛ نمي‌داند راه صحيح کدام است، اما قرآن مي‏فرمايد: اگر مردم ايمان و تقوا داشته باشند ما براي آن‌ها بركات‏مان را از آسمان و زمين نازل مي‏كنيم. آثاري عجيب از تقوا نقل شده است که مجال نقل آن‌ها نيست. كساني براي من نقل كردند كه در زماني ملخ آمد و مزارعي را از بين برد. در بين همه اين مزارع، به اندازه يک چهارگوش دست نخورده و سالم باقي ماند. اين زمين براي كسي بود که زكاتش را هميشه مي‏داد. به راستي ملخ‏ها از كجا زمين‌هاي زکات داده را مي‏شناسند؟ البته خدا مي‏داند و آثار تقوا را در همين دنيا قرار داده است تا ما باور کنيم. بناي اصلي اين نيست که پاداش يا مجازات عمل را در اين عالم بدهند؛ اما در مواردي خدا آثار عمل را در همين جهان قرار مي‌دهد تا ما به خود آييم و قدري بيانديشيم: «وَ ما أَصابَكُمْ مِنْ مُصِيبَةٍ فَبِما كَسَبَتْ أَيْدِيكُمْ وَ يَعْفُوا عَنْ كَثِير»13، هر بلايي به شما مي‏رسد، اثر اعمال خودتان است و اين در حالي است که خداوند بسياري از اعمال را مي‌بخشد. اما بايد توجه داشته باشيم همه نتيجه اعمال را اينجا به شما نمي‏دهد: «وَ لَوْ يُواخِذُ اللّهُ النّاسَ بِما كَسَبُوا ما تَرَكَ عَلي ظَهْرِها مِنْ دَابَّة»14. اگر بنا بود خدا اثر هر گناهي را در اين عالم بدهد، آن وقت هيچ جنبنده‏اي روي زمين زنده نمي‏ماند: «ظَهَرَ الْفَسادُ فِي الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ بِما كَسَبَتْ أَيْدِي النّاس»15.؛ اما موارد خاصي است که گويا خداوند نسبت به آن‌ها حساسيت خاصي دارد و نتيجه‏اش را در همين عالم ظاهر مي‏كند. هم خوبي‏هايي است كه اگر انسان مرتكب شود، اثرش در اينجا ظاهر مي‏شود و هم بدي‏هايي است که مكافاتش در همين عالم گريبان آدمي را مي‌گيرد. يکي از آن خوبي‌ها احسان به والدين است. اثر خدمت به پدر و مادر در همين عالم ظاهر مي‏شود. به عكس، قطع رحم نيز از چيزهايي است كه اثرش در همين عالم ظاهر مي‏شود؛ اما اين موارد نسبت به آثار اصلي چيزي نيست: «اليوم عمل و لا حساب و غداً حساب و لا عمل»16، يعني اين عالم دنيا جاي كار و امتحان است، كلاس درس است، بايد درس خواند و امتحان داد؛ اما نتيجه‏اش را روز بعد مي‌دهند. براي ما قيامت بسيار دور جلوه مي‌کند، در حالي که: «إِنَّهُمْ يَرَوْنَهُ بَعِيداً وَ نَراهُ قَرِيباً»17. «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللّهَ وَ لْتَنْظُرْ نَفْسٌ ما قَدَّمَتْ لِغَدٍ»18: تقوا داشته باشيد ببينيد هر كسي براي فردايش چه كرده است. در اين آيه، از قيامت با عنوان «فردا»؛ ياد کرده است. مقياس‌ها براي خداوند فرق دارد. تمام عالم براي خدا يک روز است. اصل اين است كه ما در دنيا فقط بايد كار كنيم و انتظار پاداش نداشته باشيم؛ ولي خدا از باب لطف، نمونه‏اي از پاداش‏ها را در اين عالم مي‏دهد تا بدانيم عالم بي‏حساب نيست.
پس علاج مشکلات ما تقواست. اگر تقوا داشته باشيم كاسب كم‌فروشي نمي‏كند، كارمند دير سركارش حاضر نمي‌شود، ارباب رجوع را دور سر نمي‏گرداند، امروز و فردا نمي‏كند، براي كاري كه بايد انجام بدهد و وظيفة اوست رشوه و پول چايي نمي‏خواهد، كسي هم كه حقي ندارد براي اين‌كه ناحق به چيزي برسد رشوه نمي‏دهد. هم‌چنين طبيب به جيب و پول بيماري که به او مراجعه كرده نگاه نمي‏كند. كسي هم كه مي‏خواهد رأي بدهد منفعت خود را نمي‌بيند؛ بلکه مصلحت اسلام برايش مهم است. هيچ‌گاه از خودش نمي‌پرسد اگر فلاني رئيس جمهور يا نماينده شد مشكلات ما را حل مي‏كند يا نه. هيچ‌وقت به خود اجازه نمي‌دهد براي منافع و ملاحظات خود به كسي رأي دهد؛ بلکه در نظر مي‌گيرد تا به كسي رأي دهد كه براي اسلام و براي مردم نافع باشد، چه براي براي او نفع داشته باشد يا ضرر، فرقي نمي‌كند؛ بلکه ملاك، مصلحت اسلام و مسلمين است. اگر تقوا باشد، فکر انسان اين‌گونه است؛ در غير اين صورت آدمي فقط به فکر خود و مصالح خود است و اين عين بي‏تقوايي مي‏شود. حال مي‌خواهد اين‌گونه انديشيدن، براي عالم، جاهل، معلم، دانش آموز، كارگر يا كارفرما باشد. اگر تقوا باشد كارها درست به پيش مي‏رود و اگر نباشد همه جا خراب مي‌شود.
اما بعد از اين‌كه فهميديم علاج مشكلات ما تقواست و مشكلات ما از بي‏تقوايي است، سؤال اصلي اين است كه چه كنيم تا تقوا داشته باشيم؟ در ابتدا بايد وظايف را درست شناخت. گاهي شيطان كار را مشتبه مي‏كند. گاهي انسان خوبي و بدي را نمي‌داند؛ پس بايد از كساني كه مي‏دانند بپرسد و تحقيق كند تا بداند وظيفه چيست و چه بايد كند، حكم خدا و مصلحت اسلام چيست؟ بايد بپرسد آن‌جا كه مصلحت اقتضا مي‌کند، وظيفه‏اش چيست، اما اين‌که دلش نمي‏خواهد ملاک نيست. دل را بايد رام كرد و مشكل‏ترين كارها اين مسأله است. رام كردن دل بسيار مشكل است. آن‌هايي كه جوان هستند، تا دير نشده است قدر خودشان را بدانند که اين کار براي آن‌ها آسان‏تر است. در جواني عادت به هوا‌پرستي هنوز قوي نشده و اين ريشه درخت محكم نشده است. به سرعت مي‌توان آن را تغيير داد؛ اگر درخت كج هم شده باشد، باز مي‌شود با قدري کوشش كم كم آن را به حالت اول بازگرداند و راست گردانيد. درخت‏هايي هستند که به علت باد کج شده‌اند يا از همان ابتدا كج نشانده شده‌اند. آن باغبان‏هايي كه هنرمند هستند، با وسايلي درخت را مي‏بندند و كم كم درخت قامت راست مي‏کند. جوان تا جوان است بايد مراقب باشد؛ چون وقتي پير شد و ريشه‏هاي هواي نفس در دلش قوي شد، ديگر تغيير دادن آن خيلي مشكل است. جوانان قدر خودتان را بدانيد؛ زودتر اقدام كنيد و نگذاريد عشق به دنيا در دل‏تان ريشه دواند. تمرين كنيد آنجايي كه دل‏تان يعضي چيزها را مي‏خواهد، مقداري با آن مخالفت كنيد، اين امر در جواني آسان است، اما اگر انسان سال‏ها به كاري عادت كرد، تغيير آن مشكل است. نه اين‌که نشود، اما مشكلاتي دارد. جواني كه تازه سر كار رفته است، اگر بخواهد به وظيفه‏اش عمل كند خيلي مشكل نيست. اگر اشتباهي هم بكند، وقتي به او تذکر دهند، توجه پيدا مي‌کند و رفتار خود را تصحيح مي‌کند. اما مديري كه سال‏ها به جاي ساعت 8 ، ساعت 10 صبح در محل کار خود حاضر شده است، بسيار راحت و با کمال آسايش به ارباب رجوعش مي‌گويد: برو فردا بيا، فردا برو يك هفته ديگر بيا. اگر يك پست مهمي هم داشته باشد، كسي نيست كه به او بگويد بالاي چشمت ابروست!
به هر حال، براي كسب تقوا هيچ راهي جز تمرين وجود ندارد. فقط انسان بايد تصميم بگيرد کارش را درست انجام دهد. اما توجه کنيد اين تصميم يك دفعه پيش نمي‏رود، انسان بايد برنامه‌ريزي داشته باشد و مشخص كند که براي مثال، امروز من سر ساعت 8 بايد سركارم باشم و اگر دير شد خودم را مؤاخذه كنم؛ نه اين‌که اگر 5 دقيقه دير شد بگويم چيزي نيست، فردا 5 دقيقه زودتر مي‌آيم. انساني که عادت کرده چشمش آزاد باشد و از روي هوس هرجا که مي‌رود به اين‌طرف و آن‌طرف نگاه مي‏كند، اگر قدري چشمش را کنترل کند، با اين‌که ممکن است در ابتدا قدري برايش سخت باشد، اما پس از چند روز، ترک نگاه گناه‌آلود برايش شيرين مي‌شود، آن وقت است که لذت ترك لذت را مي‌چشد. هم‌چنين کسي که عادت کرده بدگويي كند و بي‌مهابا حرف بزند و مسخره كند، بايد بداند هر کلمه حرفي که مي‌زند بايد جوابش را بدهد: «ما يَلْفِظُ مِنْ قَوْلٍ إِلاّ لَدَيْهِ رَقِيبٌ عَتِيدٌ»19.
دقت کنيم تا رفتاري عادت نشده، به سرعت مي‌توان آن را تغيير داد. پس وقتي انسان خواست حرفي بزند؛ در ابتدا تأملي کند و ببيند مي‌تواند جوابش را بدهد يا نه. آيا سکوت کردن جايز است يا نه؟ آن‌جايي كه بايد بگويد و خداوند به گفتن او رضايت دارد، بايد بگويد. به جاي اين‌كه فكر كند آيا رفيق من بدش مي‏آيد يا خوشش مي‏آيد، ببيند خدا بدش مي‏آيد يا خوشش مي‏آيد. بهترين راه، راهي است که حضرت امام (رضوان الله عليه) فرمود و آن اين است که انسان متوجه باشد كه عالم محضر خداست، خدا بر همه چيز، بر حالات دروني و بر افكار و انديشه‏هاي ما احاطه دارد. همه چيز براي او حاضر است و از او نمي‌توان چيزي را مخفي كرد: «يَعْلَمُ ما يُسِرُّونَ وَ ما يُعْلِنُون»20. در شب‏هاي تاريك و در فضاي آرام هر آنچه در خاطر شما خطور مي‏كند خدا بدان آگاه است. هرچه از خوبي يا بدي در ذهن آدمي مجسم مي‌شود، خدا به آن آگاه است و آن را حساب مي‌کند. اگر انسان توجه داشته باشد که کسي اين امضاء کردن‌ها و نکردن‌هاي او را مي‌بيند، روزي از او حساب خواهد كشيد، کلمه كلمه حرفي كه مي‏زند، مي‏شنود و آن را ضبط مي‏كند، روزي حساب حرام و حلال يک ريالي را که به دست آورده و خرج مي‌کند از او خواهد پرسيد، قدري به خود مي‌آيد. بايد اين را تمرين کنيم و بدانيم اين عالم براي همين است که ما بفهميم دائماً در حضور خدا هستيم و خدا از اسرار ما آگاه است.
به اين داستاني که مرحوم آقاي طباطبايي نقل مي‏فرمودند توجه کنيد: يكي از بستگانش خواب مفصلي مربوط به عالم برزخ ديده بود. در خواب پرسيد: حساب کشيدن در آن عالم چگونه است؟ در پاسخ به او گفت: ابوالقاسم! همين را به تو بگويم كه آن‌جا مو را از ماست مي‏كشند. به او گفت: مگر آن‌جا ائمه به انسان كمك نمي‏كنند؟ گفت: همه كارها دست آن‌هاست: «إِنَّ إِلَيْنا إِيابَهُمْ ثُمَّ إِنَّ عَلَيْنا حِسابَهُمْ»21؛ مو را از ماست مي‏كشند. اگر انسان باورش باشد كه ما به اين عالم آمده‌ايم تا دائماً امتحان بدهيم، يعني چشم‏، گوش، دست، فكر، رفتار، امضاء کردن و امضاء نكردن‏مان، مورد بازخواست است، به‌گونه‌اي ديگر زندگي خواهيم کرد.
چرا از يك امضاء که هم وظيفه تو بود و هم كار بنده خدا راه مي‏افتاد، دريغ کردي و کار او را 24 ساعت به تعويق انداختي؟ چه بسا او ضررهايي در ظرف اين 24 ساعت متحمل شود که همه آن‌ها به گردن توست و تو بايد جواب بدهي. اگر اين روحيه باشد همه چيز درست مي‌شود. آن‌گاه انسان وجدان آرامي خواهد داشت. شب راحت مي‏خوابد و از هيچ كس هم نمي‏ترسد. به نظر ديگران اهميتي نمي‌دهد؛ چون حسابش با كسي ديگر است.براي مثال، اگر دوستي از شما دعوت کرد تا به خانه‌اش برويد، و در آن‌جا صاحب‌خانه با کمال احترام به شما لطف و محبت کرد، اما بچه‏هاي همسايه، شما را مسخره کردند؛ آيا ناراحت مي‏شويد؟ وقتي صاحب‌خانه با کمال احترام پذيراي شماست، به کودکان اعتنايي نيست. اين مثل بسيار ساده‏اي است، ولي ممثل خيلي بالاتر از اين است. يك طرف خداست با آن همه عظمت، و طرف ديگر کساني كه هيچ كار از دست‏شان برنمي‏آيد و مي‌پندارند که قدرت دارند، در صورتي که بدون اراده خدا هيچ كاري نمي‏توانند بكنند. آيا رواست ما خدا را كنار بگذاريم و براي دل‌خوشي آن‌ها كار كنيم؟ حماقت از اين بيشتر مي‏شود؟ آيا رواست براي اين‌كه چند کودک نابالغ ما را مسخره نكنند، در سايت‌ها و روزنامه‌ها به نفع ما چيزي بنويسند، خدا را كنار بگذاريم و به وظيفه خود عمل نكنيم؟! آيا اين اين حماقت نيست؟ چه کساني اين‌گونه مي‌انديشند؟ اين عالم خدا دارد؛ خدايي که قدرت بي‌نهايت دارد و همه چيز تحت فرمان اوست و كسي نمي‌تواند بي‏اذن او نفس بكشد. «وَ ما كانَ لِنَفْسٍ أَنْ تَمُوتَ إِلاّ بِإِذْنِ اللّه»22:؛ مرگ هم بي‏اذن خدا نمي‏شود. «وَ ما كانَ لِنَفْسٍ أَنْ تُومِنَ إِلاّ بِإِذْنِ اللّهِ»23: ايمان هم بي‏اذن خدا نمي‏شود. همه‌چيز در عالم به اراده خداست. پس چرا انسان براي اين‌که مبادا چند نفر بچه به او نقد کنند، فحش بدهند و او را مسخره کنند، خدا را ناديده بگيرد؟
پس لازم است از يك سو شناخت‏مان را نسبت به خدا، و از سوي ديگر شناخت‏مان را نسبت به وظايف‏مان افزايش دهيم. بايد نسبت به وظيفه خود مطمئن باشيم. اگر ترديدي هست، راه تحقيق باز است تا به يقين برسي و چون دانستي بايد آن کني که خدا مي‌خواهد. بايد رضايت خدا را در نظر داشت و از غضب او ترسيد و نبايد در مقابل او به هيچ چيز ديگر اعتنا داشت: «لا يَخافُونَ في الله لَوْمَةَ لائِم». اگر انسان اين‌چنين شد وجدانش هم راحت است و مي‌داند که يک قدرت بي‏نهايت هوادار او است.
حضرت ابراهيم(ع) را در منجنيق گذاشتند، چون آنقدر حرارت آتش زياد بود که كسي نمي‏توانست نزديك آن برود. به طبع کساني هم که مي‏خواستند ابراهيم در آتش بياندازند نمي‏توانستند نزديك بروند. از اين رو، ابراهيم را در منجنيق گذاشتند و به سوي آتش پرتاب كردند. همان‌طور که ابراهيم به سوي آتش مي‌رفت، جبرئيل به او گفت: يا ابراهيم! آيا با ما كاري داري؟ تصور کنيد شخصي از منجنيق رها شده و مي‌رود که به آتش بيافتد. در اين هنگام ابراهيم در پاسخ جبرئيل مي‌گويد: «أمّا اليك، فلا»24؛ به شما نيازي ندارم. گفت: پس از خدا بخواه. گفت: او مي‏داند كه چه مي‏كنم، هر چه صلاح اوست، همان درست است. براي چنين انساني است که خداوند مي‌فرمايد: «يا نارُ كُونِي بَرْداً وَ سَلاماً عَلي إِبْراهِيم»25. وقتي مرد وظيفه شدي، آتش را برايت گلستان مي‌کنند. براي ابراهيم آن مصلحت است. آن‌جا كه مصلحت چيزي ديگر است، و بايد زير خنجر باشد، سيدالشهداء (ع) سر خويش را تقديم مي‌کند و با كمال تسليم مي‏گويد: «رضاً بقضائك»؛ هر چه تو بخواهي. الگوي مكتب ‏ما اين‌ها هستند. اين سياست‌بازي‏ها، جلب قلوب، و افكار و آراء عمومي، فريب و خيمه شب‌بازي است و البته وسايل آزمايش من و شماست: «وَ اللّهُ مِنْ وَرائِهِمْ مُحِيطٌ»26. و اين دست خدا است که بر همه آن‌ها مسلط است: «وَ اللّهُ غالِبٌ عَلي أَمْرِه»27؛ شکست براي خداوند معنايي ندارد. بايد همه چيز را براي او انجام داد، به ديگران هيچ اعتباري نيست و به قول معروف: ديگران پشمي به كلاه‏شان نيست. صدبار امتحان كرده‌ايم؛ اما باز مي‌پنداريم شايد اين بار با بقيه فرق داشته باشد! نه عزيز من، اعتماد به غير خدا اشتباه است. ما اگر كاري مي‏كنيم، يا به نفع كسي است يا به ضرر كسي. اگر خدا راضي است آن کار را بايد انجام داد؛ ولي اگر خدا راضي نيست، آن کار نبايد صورت گيرد. اگر تمام عالم بگويند بکن؛ اما تو که مي‌داني خدا راضي نيست، نبايد آن کار را انجام دهي و نبايد هم بترسي.
اين انقلاب که چنين شگفتي‏هايي را آفريد، برخاسته از چنين روحيه‌اي است كه در گروهي از مردم به خصوص در شخص امام (رضوان الله عليه) تجلي داشت. همه اين برکات به بركت آن روح بزرگ است. اگر من و شما امروز خوشي و راحتي داريم، در دنيا عزتمنديم و از اين‌که ايراني هستيم افتخار مي‌کنيم و سرفرازيم، همگي به برکت وجود امام است. حضرت امام اخلاص داشت و خداوند چنين عزتي را به او داد و اگر مقداري از اين عزت نصيب ما شده، از برکت اخلاص او است. ما بايد از او ياد بگيريم و تمام تلاش خود را به کار گيريم تا کار را فقط براي رضاي خدا انجام دهيم.

وفقنا الله و اياكم


1؛ مائده / 3.

2؛ هود / 118.

3؛ كهف / 103-104.

4؛ عصر / 2.

5؛ فرقان / 43.

6؛ عنكبوت / 13.

7؛ بقره / 279.

8؛ مائده / 33.

9؛ آل‌عمران / 50 و ...‌.

10؛ ر.ك: بحار‌الانوار، ج 29، ص 234.

11؛ مائده / 54.

12؛ انفال / 29.

13؛ شوري / 30.

14؛ فاطر / 45.

15؛ روم / 41.

16؛ نهج‌البلاغه، ص 83، خطبه 42.

17؛ معارج / 6-7.

18؛ حشر / 18.

19؛ ق / 18.

20؛ بقره / 77.

21؛ غاشيه / 25-26.

22؛ آل‌عمران / 145.

23؛ يونس / 100.

24؛ مستدرك‌الوسايل، ج 3، ص 303، باب 38.

25؛ انبياء / 69.

26؛ بروج / 20.

27؛ يوسف / 21.

زمان: 
26/11/1386
توضيحات: 
قم، گردهمايي ناظران شوراي نگهبان

آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org