صدا/فیلم | اندازه |
---|---|
قسمت اول | 2.87 مگابایت |
قسمت دوم | 3.2 مگابایت |
بسم الله الرحمن الرحيم
ولايتفقيه، پرتوي از خورشيد امامت
در جمع گروهي از هنرمندان بسيجي، اعضاي حزب مؤتلفه، و اعضاي نهاد نمايندگي رهبري در دانشگاهها ـ قم ـ1388/05/21
الحمد لله رب العالمين و صليالله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين. اللهم کن لوليک الحجة ابن الحسن صلواتک عليه و علي آبائه في هذهالساعة و في کل ساعة ولياً و حافظاً و قائداً و ناصراً و دليلاً و عيناً حتي تسکنه عرضک طوعاً و تمتعه فيها طويلاً.
تقديم به روح ملکوتي امام راحل و شهداي والامقام اسلام صلواتي اهدا ميکنيم.
برادران و خواهران ارجمند، هنرمندان بسيجي و ساير عزيزان از حزب مؤتلفه اسلامي و عزيزاني که از نهاد نمايندگي رهبري در دانشگاهها تشريف آوردهاند، تشريف فرمايي شما را به خانه خودتان خوشآمد عرض ميکنم. آرزو داشتم که هم فرصتي بود و هم توان جسمي و فکري که ما ساعتهاي طولاني با هم گفتگو داشته باشيم، از تجربيات و تخصصها و ابتکارات شما استفاده کنيم؛ ما هم اگر تجربهاي داشتيم در اختيار عزيزان قرار بدهيم. حالا هم اين لحظات را غنيمت ميشمارم و اين دقايقي که مزاحم هستم، به چند تا نکتهاي که به نظرم اهميت فوقالعاده دارد، تذکر ميدهم؛ هر چند نکتههايي است پراکنده؛ بعضي از آنها به همه عزيزان و حتي کساني هم که شرکت ندارند ارتباط پيدا ميکند؛ بعضيهايش هم نکتههايي است که احياناً به بعضي از حضار محترم بيشتر ارتباط داشته باشد.
آن نکته عامي که ـبه خصوص در اين ايامـ بيشتر در خور توجه و اهتمام است، آن را مقدمتاً عرض ميکنم و عرايضم را با اشاره به يک جملهاي از خطبه اميرالمؤمنين ـصلوات الله عليهـ در نهجالبلاغه ـكه خطبه 216 استـ شروع ميکنم. اميدوارم که از برکت انوار کلمات اهلبيت ـصلوات الله عليهم اجمعينـ دلهاي همه ما روشن بشود و به مسؤوليتهاي مهمي که در اين عصر داريم، در قشرهاي مختلف و پستهاي مختلف بيشتر توجه کنيم و از خداي متعال بخواهيم که ما را در راه انجام اين وظايف و مسؤوليتها ياري بفرمايد.
جملهاي را به عنوان تبرک و تيمن از اين خطبه شريف عرض ميکنم؛ خطبهاي که اميرالمؤمنين ـسلام الله عليهـ در صفين ايراد فرمودهاند. خوب، داستان صفين را ميدانيد، جنگ طولاني است که بين اصحاب اميرالمؤمنين(ع) و حاکم شام، معاويه و يارانش اتفاق افتاد که از خونينترين جنگهايي بود که در صدر اسلام واقع شد و نهايتاً در اثر شيطنتهاي عمرو عاص از يک طرف، و سادهلوحي بعضي از ياران اميرالمؤمنين(ع) از طرف ديگر، آن طور که بايد و شايد اين جنگ به نفع لشگر حق تمام نشد، خساراتي براي اصحاب اميرالمؤمنين(ع) به بار آورد و بعد هم منشأ اختلافي در سپاه اميرالمؤمنين(ع) شد و اصلاً خوارج از همان جا پيدا شدند و به دنبال آن چند جنگ هم آنها با خود اميرالمؤمنين(ع) به راه انداختند؛ داستانش را ميدانيد.
عامل شكست در جنگ صفين
نکته مهم اين است که آنچه در واقع اين جنگ را با ناکامي مواجه کرد و بعد هم منشأ اختلافهاي زيادي شد، خوارج را به وجود آورد و جنگ نهروان، و تا بالاخره خود اميرالمؤمنين(ع) هم به دست يکي از خوارج به شهادت رسيد، آنچه نقطه اصلي اين شکستها و ناکاميها بود، اميرالمؤمنين(ع) در اين خطبه به آن نکته اشاره ميفرمايد. اگر اين خطبه درست جاي خودش را باز کرده بود و شنوندگان درست درک کرده بودند و مضامين آن را به کار بسته بودند سرنوشت جنگ صفين و به دنبال آن سرنوشت اسلام عوض ميشد.
خوب، اميرالمؤمنين(ع) نقش خودشان را ايفا کردند، نصحيت خودشان را کردند، راهنماييشان را ؛ کردند؛ ولي مردم آمادگي کافي براي دريافت آن نکته و عمل کردن به آن را نداشتند. نظيرش هم زياد اتفاق افتاده است. در داستان غدير هم پيغمبر اکرم(ص) نقش خودش را به بهترين وجه ايفا کرد؛ اما مردم آمادگي نداشتند که درست استفاده کنند. بعد از بيعتي که با علي(ع) کردند، هفتاد روز بعد همه چيز را فراموش كردند.
به هر حال، آن نکته، محور اصلي اين خطبه است. عزيزاني که اهل مطالعه هستند و دوست دارند در اين امور دقت کنند، من توصيه ميکنم خطبه 216 نهجالبلاغه را که بسياري از مطالب سرنوشتساز در آن بيان شده، فلسفه حقوق اسلامي در آنجا تبيين شده، مهمترين مسائل فلسفه حقوق که تا امروز حل نشده، اميرالمؤمنين(ع) در بياناتشان اشاره فرمودهاند. مهمترين مسائل سياسي و رمز پيروزي امتها در همين خطبه ـبا اينکه کوتاه استـ بيان شده است. اين جملهاي که در ميان همه اين خطبه من انتخاب کردهام براي شما عرض بکنم، براي توجه دادن به نکتهاي است که براي بسياري از ماها مورد غفلت واقع شده است.
منشأ پيدايش حق
حضرت در ابتداي خطبه اشاره ميکنند که اصولاً حق از کجا پيدا ميشود؛ و به مطلبي اشاره ميکنند كه در هيچ يک از مکاتب فلسفه حقوق درست تبيين نشده و به آن نرسيدهاند. ايشان ميفرمايد: حق از جايي پيدا ميشود که کسي مالک چيزي باشد، اختيارش را داشته باشد. همه هستي مملوک خداست؛ هر کس هر چه دارد از خدا به او اعطا شده است. ريشه همه حقوق از خداي متعال است. اولين حقي هم که در عالم شکل ميگيرد حق خدا بر بندگان است. ولي خداي متعال از باب لطف و عنايتي که به بندگان دارد حق را يک طرفه قرار نداده است؛ فرموده من بر شما حقي دارم، شما هم بر من حقي داريد. حق من بر بندگانم اين است که اطاعت کنند، بندگي کنند؛ حق آنها هم بر من اين است که پاداش درخوري به آنها عطا کنم. بعد از حق خدا نوبت به اين ميرسد که خدا حقوقي را براي بعضي بندگان بر بعضي ديگر قرار داده است. چون همه بندگان مال خدا هستند؛ هر چه داشته باشند از خداست. اگر حقي هم داشته باشند، خدا آن حق را به آنها داده است؛ چون خودشان که چيزي ندارند. پس هر بندهاي هم هر حقي دارد خدا اين حق را به او داده است. مثل حقي که پدر بر فرزند و فرزند بر پدر دارد، حقي که همسايه بر همسايه دارد، همسر بر همسر دارد. اينها حقوقي است كه بندگان بر همديگر دارند؛ اما اين حقوق را خدا براي بندگان قرار داده است. آنها خودشان از خودشان چيزي ندارند؛ همه هستيشان از اوست، هر چه هم از لوازم هستي و آثار هستي است خدا به آنها داده است. اينها در مقدمه اين خطبه بيان شده است؛ تا ميرسد به اينجا: «وَ أعْظَمُ مَا افْتَرَضَ سُبْحانَهُ مِنْ تِلْکَ الْحُقُوقِ حَقُّ الوالِي عَلي الرَّعِيةِ وَ حَقُّ الرَّعِيةِ عَلي الْوالي.»
بزرگترين حق انساني
از حق خدا که اصل همه حقوق است بگذريم، بزرگترين حقي که خدا براي انساني بر انسان ديگر قرار داده است حقي است که والي بر مردم يا مردم بر والي دارند. دو حق متقابل: حقي که سرپرست جامعه بر جامعه دارد و حقي که مردم جامعه بر سرپرستشان دارند. اين دو بالاترين حقي است که خدا براي انساني بر انسان ديگر قرار داده است.
چرا اين را عرض کردم؟ خوب، ما در اين جمعي که هستيم و در اين فضايي که هستيم و در اين زماني که هستيم همه چيز گوياي اين است که ما در يک محيط ديني و در فضاي فرهنگ اسلامي با هم گفتگو ميکنيم و همديگر را درک ميکنيم. در چنين فضايي لزومي ندارد ما از اصل اسلام و حقانيت اسلام صحبت کنيم. بسيج بر همين اساس شکل گرفته است كه در جامعه اسلامي بتواند سهم بيشتري در اجراي ارزشهاي اسلامي داشته باشد و هنرمندان، آن بخشي را که بر عهده گرفتهاند در حوزه کاري خودشان، اين تعهد را دارند که اين ارزشها را در حوزه کاري خودشان پياده کنند تا اسلام در آنجا بيشتر جلوه کند. بنابراين از اسلام صحبت کردن براي کساني که اين قدر خودشان را آماده کردهاند براي احياي ارزشهاي اسلامي، ضرورتي ندارد؛ شايد هم لغو باشد. آنچه مهم است اين است که ـهر کسي خودش فکر کند، ذهنتان را خالي کنيدـ ببينيد وقتي ما يک كسي را ديندار ميدانيم و ميگوييم آدم متديني است، ديندار است، علاقهمند به اسلام است، چه چيزي به ذهنمان ميآيد؟ در گفتگوهاي روزانهمان با هم صحبت ميکنيم، ميگوييم فلاني آدم متديني است، آدم دينداري است، آنچه به ذهنمان ميآيد اين است که نمازخوان است، روزه بگير است، در مراسم عزاداري شرکت ميکند، احياناً اهل هيأت است، اهل سينهزني و زنجيرزني است، به زيارت ميرود، مشهد، اگر بتواند به کربلا، اگر بتواند به مکه؛ چنين كسي ميشود ديندار. يک مقدار بيشتر اينكه ظواهرش هم ظواهر ديني است؛ محاسني دارد و تسبيحي و انگشتري. يک مقدار عميقتر اينكه مستحباتي را هم در زندگياش رعايت ميکند.
دين، منهاي سياست
حالا من اين سؤال را ميکنم: هيچ به ذهن شما آمده است که وقتي ميگوييم ديندار است يعني از حاکم اسلامي بيشتر حمايت ميکند، اطاعت ميکند؛ اين هم به ذهن ما ميآيد؟ يا نه، آن يک مسأله اجتماعي، سياسي است؟ يعني فرهنگي که در طول قرنها در جامعه ما رواج پيدا کرده، فرهنگي ديني ما فرهنگي فردي است: من نمازم را بخوانم، روزهام را بگيرم، دروغ نگويم، غيبت نکنم؛ دين را اينها ميدانيم. اما اينکه جزء؛ فرهنگ ديني من اين باشد، جزء شرط دينداري من اين باشد که وظايف سياسيام را درست انجام بدهم، اين خيلي دور از ذهن ماست. تا قبل از پيروزي انقلاب، اين اصلاً، نه تنها دور از محيط ديني و فضاي ديني بود، احياناً اصلاً مغاير با دينداري هم شمرده ميشد. يادتان هست که در فرمايشات حضرت امام(ره) اشاره ميکنند که در يک زماني وقتي ميخواستند از يک نفرتعريف کنند و بگويند آدم ديندار و با تقوايي است، ضدش اين بود که ميگفتند آدم سياسي است. آدم سياسي يعني آدم بيتقوايي است. اين معنايش اين بود که مسائل اجتماعي وظايف سياسي، اجتماعي ربطي به دين ندارد. اگر ضد دين نباشد، جزء؛ دين نيست. در عصر ما کسي که اين شعار را مطرح کرد مرحوم مدرس بود که گفت: «سياست ما عين ديانت ماست»؛ و کسي که به اين شعار جامه عمل پوشاند مرحوم امام ـرضوان الله تعالي عليهـ بود. با زحمات زيادي، با سخنرانيها، نوشتهها، بيانيهها، در درسهايشان و جاهاي ديگري، ده، پانزده سال زحمت کشيدند، تا اين را جزء؛ فرهنگ اسلامي ما قرار دادند که وظايف سياسي، اجتماعي جزء دين است و بر اساس آن، اين انقلاب شکل گرفت و به عنوان انقلاب اسلامي در عالم تحقق پيدا کرد. انقلاب يک پديده سياسي، اجتماعي است؛ و پسوند «اسلامي»؛ فرع اين است که اين مسائل ربط به اسلام داشته باشد. قبلاً اين حرفها اين طوري نبود. الان هم بعد از گذشت سي سال از پيروزي انقلاب، هنوز در بسياري از اقشار جامعه ما اين مطلب آنطور که بايد و شايد جا نيفتاده است. هنوز هم مسائل ديني را يک دسته ميدانيم، مسائل سياسي را هم در کنار دين، در حاشيه، کمرنگ، با نقطه چين به دين وصل ميکنيم؛ با خط مستقيم به دين مربوط نميشود، با نقطه چين.
دين، تؤام با سياست
در صورتي که اميرالمؤمنين(ع) ميفرمايند: عظيمترين حقي که خدا براي انساني قرار داده است حقي است که مسؤول جامعه، رهبر جامعه بر مردم و مردم بر او دارند. يعني اين جزء؛ دين است، بالاترين رکن دين است. مسلمان نميتواند از اين مطلب شانه خالي کند، خودش را کنار بداند؛ خودش را ديندار بداند، بدون رعايت اين عظيمترين حقي که خدا براي بندگانش قرار داده است.
خدا ـانشاءاللهـ ساعت به ساعت بر علو درجات امام(ره) بيافزايد که بخش عظيمي از دين را احيا کرد. يعني اگر بگوييم مسائل سياسي، اجتماعي نصف مسائل اسلامي است ـکه شايد از نظر حجم بيشتر هم باشدـ اينها اصلاً فراموش شده بود که جزء دين است و ايشان اينها را احيا کرد؛ يعني نصف دين را امام(ره) احيا کرد.
اين درست نقطه مقابل گرايشي است که در عالم وجود دارد و به خصوص بعد از پيروزي انقلاب عوامل مختلفي سعي کردند که آن را رواج بدهند و گاهي رنگ علمي به آن بزنند، علاوه بر آهنگ فلسفي که دارد و آن مسأله سکولاريسم است. يعني در مقابل اينکه مسائل اجتماعي و سياسي جزء دين باشد، اين گرايش ناخودآگاه وجود دارد که نه، اينها در مقابل دين است. آن گرايش چيزي است که به نام «سکولاريسم»؛ ناميده ميشود. حالا تعبير ميکنند به «اين جهاني»؛ يا «عرفي بودن»، به هر حال هر چه هست، يعني مسائل سياسي، اجتماعي از دين جداست. دين مال آن جهان است؛ مسائل سياسي، اجتماعي «اين جهاني»؛ است. گاهي هم براي اينکه کاملاً دينداران را از اين مسائل بر کنار بدارند ميگويند مسائل سياسي آلودگي دارد، پليدي دارد، زشتي دارد، حقهبازي دارد؛ دينداري بايد پاک باشد، مقدس باشد. اين است که مسائل ديني را با مسائل سياسي قاطي نکنيد.
آلودگي، گناه سياست يا سياستبازان؟
خوب، اگر صحبت از پليدي و زشتي است، در مسائل فردي هم پليدي و زشتي وجود دارد. کساني ممکن است شکل ظاهري دين را با پليدي توأم کنند؛ رياکاري، حقهبازي، کلک زدن، خرافات،؛ دينها و مذاهب خرافي، عرفانهاي کاذب؛ اينها هم مسائل معنوي شخصي است و پليد و زشت و تباهکننده هم هست. همانطور که در امور معنوي حق و باطلي وجود دارد، دين صحيحي وجود دارد و دين باطلي، مذهب صحيحي وجود دارد و مذهب باطلي، عرفان صحيحي وجود دارد و عرفان باطلي؛ در مسائل اجتماعي هم همينطور است. سياست حقي وجود دارد كه سياست علي(ع) و خاندان و پيروان او است؛ سياست باطلي هم وجود دارد و آن سياست کساني است که براي منافع شخصي و گروهي خودشان ميخواهند کار کنند. اگر کساني در مقام سياست هميشه فکر منافع شخصي و گروهي هستند، اين گناه سياست نيست؛ گناه اين سياستبازان است. کما اينکه رياکاري يا خرافهگرايي ـ؛ كار شيادهايي که به خرافات تمسک ميکنندـ اين گناه دين و گناه قداست و معنويت نيست؛ گناه اين حقهبازان است که به جاي صفا و معنويت و نورانيت دين،؛ خرافات و کلکهاي شيطاني را جانشين ميکنند. اگر سياست به معناي مديريت جامعه و دخالت در امور سياسي و اجتماعي ـيعني دخالت در سرنوشت جامعه اسلامي استـ اين بخش عظيمي از دين است؛ به تعبير اميرالمؤمنين(ع) «وَ أعْظَمُ مَا افْتَرَضَ سُبْحانَهُ مِنْ تِلْکَ الْحُقُوقِ»؛ است.
فتنه شيطاني
ما در اين زمان ـهمه اقشارمانـ مواجه هستيم با يک فتنه عظيم شيطاني، براي اينکه ما را از رهبري الهي و آن حقي که خدا براي رهبر ديني بر مردم قرار داده است، جدا کنيد. شما ـالحمدللهـ همهتان هوشمند و با فراست هستيد و باز به فضل وبرکت انقلاب اسلامي، همه ملت ما سياستمدار شدهاند. امروز اگر بگوييم در دنيا هيچ ملتي درک سياسياش به اندازه ايرانيها نيست، گزاف نگفتهايم. بچههاي کوچک هم مسائل سياسي را درک ميکنند، پيرزنها و پيرمردها هم مسائل سياسي را خوب درک ميکنند. شما ـالحمد للهـ خوب درک ميکنيد که اين شرايطي که اخيراً اتفاق افتاد، آن روح واحدي که در همه اينها بود ـحالا از هر جا آب ميخورد. من الان نميخواهم قضاوت کنم. آن را هم خود شما بهتر ميدانيدـ سلسلهجنبان اين قضايا کي بود و از کجا بود و از چه راهي بود، هر کس بود، براي اين بود که مسأله ولايتفقيه خرد بشود. آنچه روح انقلاب اسلامي است، آنچه مشخصه اين حکومت است و در همه عالم اين حکومت به نام حکومت ولايتفقيه شناخته ميشود، ميخواستند اين را بگيرند؛ اگر بشود آن را حذف بکنند، اگر نه، لااقل با تغيير قانون اساسي و اين حرفها ولايت فقيه را تضعيف کنند، کمرنگ بشود؛ ولايتفقيه نقشي نداشته باشد. مسأله اين بود. حالا چه کساني آگاهانه در اين کار دخالت کردند، چه کساني فريب خوردند، اشتباه کردند، آن را بنده قاضي نيستم كه اينجا قضاوت کنم؛ اگر هم قاضي بودم، حالا وقت چنين قضاوتي نبود. اما ـبه هر حالـ هر چه بود، نقشه اصلي جناب شيطان ـکه رييس همه اينها بودـ اين بود كه اين رکن نظام اسلامي كه باعث شده است که اين نظام در دنيا چنين عزتي پيدا کند و ملتهاي ديگر را به خودش متوجه و جلب کند، اين مسأله است. يعني قوام اين حکومت به اين است که مردم اطاعت رهبرشان را اطاعت خدا ميدانند. دين با سياست با هم توأم شده است. وقتي امام(ره) ميفرمايد جبهه ها را پر کنيد، مردم مثل نماز خواندن برايشان واجب است؛ وقتي ميفرمايد مصوبات حکومت اسلامي واجبالاطاعه است، همه مردم ماليات دادن را مثل نماز خواندن وظيفه خودشان ميدانند. اگر کساني کوتاهي ميکنند مثل اين است که در نماز خواندنشان هم کوتاهي ميکنند.
عامل قوام حكومت اسلامي
آنچه رمز پيروزي اين انقلاب بود اين بود که مردم اطاعت از اين حکومت را از باب دين و اطاعت خدا بر خودشان ميدانستند. محبت اين حکومت را محبت خدا ميدانند؛ فرع همان محبتي ميدانند که پيغمبر اکرم(ص) فرمود: «قُل لَّا أَسْأَلُكُمْ عَلَيهِ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَى»(شوري / 23). اجر رسالت پيغمبر(ص) محبت اهلبيت(ع) است. اجر قيام امام(ره) و انقلاب امام(ع) محبت جانشين اوست. اين است که مردم را با رهبرشان آنچنان جوش ميدهد که از هم انفکاکپذير نيستند. يکي از آرزوهاي مردم، در تمام اقشارشان اين است که رهبرشان را يک لحظه بببيند. کجاي عالم يک چنين چيزي سراغ داريد؟ و اين نيست مگر به خاطر اينکه او را جانشين امام زمان(عج) ميدانند؛ ديدن او را مثل ديدن امام زمان(عج) براي خودشان عبادت ميدانند. البته «مثل»؛ که ميگويم، نه يعني کاملاً مثل او؛ يک مرتبهاي از او، يک پرتوي از او؛ و الا مقام امام زمان(عج) آن مقامي است که امام(ره) ميفرمود: جان من فداي خاک پاي او؛ «روحي لتراب مقدمه الفداء». مثل امامي ـکه در عالم بينظير بودـ ميگفت: جان من فداي خاک پاي او باد. مقام امام زمان(عج) را نميشود با کسي مقايسه کرد؛ اما اين يک پرتوي از او است؛ يک پرتوي نوري از يک خورشيد بينهايت. اين رمز پيروزي و رمز پيشرفت و رمز دوام در مقابل همه توطئهها در اين جامعه است؛ اين را ميخواهند بگيرند؛ خوب درک کردهاند، خوب هم تشخيص دادهاند.
ولايتفقيه، پرتوي از خورشيد امامت
متأسفانه در درون جامعه ما ـآن طور که بايد و شايدـ به اين مسأله درست توجه نشده و هنوز هم نميشود. عموم مردم ما ـهمين مردم مسجدي، نمازخوان، روضهايـ اينها را خوب درک ميکنند. اما خواصي که مسؤوليتپذير هستند، در پستهاي مختلف، آنها خيلي باورشان نيست. آنها خيال ميکنند رهبر هم مثل رييسجمهور است؛ اين يک پستي است، آن هم يک پست ديگري است. در قانون اساسي هم او شخص اول است، اين شخص دوم؛ چندان فرقي ندارد؛ جايشان را هم ميشود عوض کنند. همانطور که اين[رييسجمهور] با انتخاباتي تعيين ميشود و احياناً در جريان آن هم تقلب و زد و خوردي ميشود، او[وليفقيه] هم همين طور است. اهميتي ندارد. يک عدهاي طرفدار او هستند، يک عدهاي هم نيستند. يک حزبي با او موافق است، يک ؛ حزبي هم با او موافق نيست. در صورتي که ماهيت اين دو با هم تفاوت ماهوي دارد. او [ولي فقيه] يک رهبري ديني جانشين امام زمان(عج) است؛ اين [رييس جمهور] نمايندهاي است که مردم او را انتخاب کردهاند. اين دو با هم خيلي تفاوت دارند.
رييس جمهور وقتي از طرف ولي فقيه نصب شد، ميشود عامل او؛ او نصبش ميکند. آن پرتو قداستي که او دارد بر اين هم ميتابد. وقتي رييس جمهور اسلامي شد، حکمش را از رهبر ـيعني جانشين امام(ع)ـ دريافت کرد، يک پرتوي از آن قداست بر اين هم ميتابد؛ آن وقت اطاعت از رييس جمهور و اطاعت از مجلس و ساير امور هم ميشود اطاعت از خدا. اما تا اين جور نشده، حساب رهبر از ديگران جداست. او ارزشش از طرف امام زمان(عج)و از طرف خداست. مردم براي او مقامي قائل هستند که گويا از لبهاي امام زمان(عج) شنيدهاند که او نايب من است. البته چنين چيزي نيست؛ نصب، نصب عام است؛ يعني گفتهاند در زمان غيبت کساني که واجد چنين شرايطي هستند از طرف امام زمان(عج) نيابت دارند؛ شخص تعيين نشده است. اما بعد از اينکه خبرگان تعيين کردند و گفتند بهترين فردي که مصداق اين مقام است، فلان شخص است، آن عنوان کلي در اين مصداق تعين پيدا ميکند.
به هر حال، «وَ أعْظَمُ مَا افْتَرَضَ سُبْحانَهُ مِنْ تِلْکَ الْحُقُوقِ حَقُّ الوالِي عَلي الرَّعِيةِ.»؛ «والي»؛ در اينجا همان جايگاهي است که ما امروز به جاي آن واژه «رهبر»؛ را به کار مي بريم. منظور حضرت علي(ع) خودش بود؛ در اول خطبه هم همين است که حقي که من بر شما دارم.
حق مردم بر رهبر
آن نکتهاي که من خواستم با اين مقدمه اشاره کنم اين است که عزيزان ما توجه بيشتري داشته باشيد به اين مسأله که دينداري فقط به نماز و روزه نيست. اطاعت از رهبر شرعي و قانوني ما، اين جزء دين ماست. من نميگويم، اميرالمؤمنين(ع) ميفرمايد. بالاترين حقي که انساني بر انساني دارد حقي است که رهبر مشروع الهي بر مردم دارد؛ البته و حقي است که مردم بر او دارند. متقابلاً مردم هم بر او حق دارند. حق مردم اين است که رهبر بايد تمام قوايش، تمام توانش را صرف کند براي اينکه احکام اسلامي را در جامعه پياده کند و نيازهاي مردم را برطرف کند؛ اين حقي است که مردم دارند. اگر کوتاهي کرده باشد او در حق مردم کوتاهي کرده و به وظيفهاش عمل نکرده است. اگر به جاي اينکه شبانه روزش را صرف اين؛ کند که مصلحت مردم چه اقتضا ميکند، عزت اسلامي در جامعه چه اقتضا ميکند، در روابط بينالملل مصالح جامعه اسلامي چه اقتضا ميکند، به جاي اين برود گردش کند، حتي به سفر زيارتي برود و به اين نياز مردم رسيدگي نکند کوتاهي کرده است؛ مسؤول است. اين حقي است که مردم بر او دارند. و اگر بدانيم ـ؛ كه هر چه فکر کنيم، کم استـ که خدا چه نعمتي را به ما داده است، که بعد از هزاران سال از تاريخي که ما از کشور خودمان داريم، از سلاطين و امرا، و هزار و چند صد سال که بعد از تاريخ اسلام داريم، در ميان همه حکام عالم، در کشورهاي اسلامي و در کشورهاي غير اسلامي بگرديم، اي کاش کساني همت ميکردند و يک بيوگرافي از حکام و سلاطين عالم ميگرفتند و آنها را با امام(ره) و جانشين او مقايسه ميکردند تا ببينند آنها چه کار کردهاند و اينها چه کار کردهاند؛ آنها چه طور زندگي کردند، اينها چه طور زندگي کردند؛ آنها چه طور براي خدمت به مردم دل سوزاندند، اينها چه طور دل سوزاندند؛ آنها چه بلاهايي را به جان مردم وارد کردند و اينها چه بلاهايي را دفع کردند؛ چه مشکلاتي را با سرانگشت فکر و تدبيرشان و فداکاري و گذشتشان حل کردند. اي کاش ميشد چنين بحثهاي مقايسهاي انجام ميگرفت تا ما بفهميم که خدا چه نعمتي به ما داده است. خدا ـانشاءاللهـ به همه ما توفيق بدهد که اين نعمتهاي خدا را بهتر بشناسيم و وظيفهمان را نسبت به آنها بهتر عمل کنيم.
حق رهبر بر مردم
به هر حال، اين وظيفهاي است که همه ما اعم از روحاني و غير روحاني، بسيجي و غير بسيجي، خواهران و برادران، لشگري و کشوري، بر عهدهمان است. حالا اگر فرصت کرديد و دنباله اين خطبه را خوانديد، نکتههاي بسيار ارزنده و لطيفي در دنباله همين خطبه دارد. ممکن است مثلاً به ذهنتان بيايد که مقام رهبري يا ساير پستهاي حکومت اسلامي، آنها در افق بالايي هستند و کساني ميتوانند به آنها کمک کنند که کمابيش همتراز خودشان باشند، فرض کنيد وزرا ميتوانند به رييس جمهور کمک کنند، علما و مراجع ميتوانند به رهبر کمک کنند. در دنباله خطبه دارد که در عالم، هيچ کسي نيست که نتواند به رهبر جامعه اسلامي کمک کند؛ همه ميتوانند کمک کنند؛ کوچک يا بزرگ، هر کس در حد خودش. و هيچ کس مستثنا نيست از اينکه اين حق را بايد ادا کند.
ممكن است کساني فکر کنند كه مثلاً قواي نظامي ما، مسؤولين کشوري، مسؤولين دولتي، اينها وظايفشان را دارند عمل ميکنند؛ ما ديگر چه کارهايم؟ منِ طلبه، آن دانشجو، هنرمند، ما چه کاري ميتوانيم بکنيم؟ ما بايد کار خودمان را انجام دهيم؛ ما چه کار به وظيفه مسؤولين کشور داريم؟ ما چه کمکي به آنها ميتوانيم بکنيم؟ اگر چنين چيزي به ذهن کسي بيايد، اميرالمؤمنين(ع) در همين خطبه جواب او را داده است؛ ميگويد هيچ کس کوچکتر از اين نيست که بتواند به حاکم اسلامي کمک کند؛ هيچ کس کوچکتر از اين نيست. همه چنين عظمتي را دارند که بتوانند به حاکم اسلامي کمک کنند و بايد کمک کنند؛ و حاکم اسلامي هر کس باشد، بزرگتر از آن نيست که بينياز از کمک مردم باشد. هر کس در هر حدي باشد به کوچکترين افراد جامعه نياز دارد؛ بايد کمکش کنند تا کارهاي کشور رواج پيدا کند و اجرا شود. يعني هيچ مسلماني نبايد خودش را نسبت به مسائل سياسي و اجتماعي معاف بداند و بگويد من وظيفهاي ندارم. «کُلُّکُمْ راعٍ وَ کُلُّکُمْ مَسْؤُولٌ». همه ما مسؤول هستيم.
هنر متعهد، در خدمت ولايت
نتيجهاي که اينجا ميخواهم عرض کنم براي گروههاي مختلفي که اينجا تشريف دارند، به خصوص هنرمندان عزيز، اين است که ما فراموش نکنيم هنري که ما در جامعه اسلامي داريم مثل يک هنر آزادِ هنر، براي هنر نيست. اينجا هنر براي خدمت به حق است. هنر براي خدمت به مردم است. هنر براي احقاق حقوق مردم است. هنر براي سرکوب باطل است. هنر براي مبارزه با فساد است. هنرمند مسؤول است. و يکي از بزرگترين مسؤوليتهاي هنرمند همين است که در جهت تقويت رهبر جامعه اسلامي تلاش کند، با هنر خودش، انواع هنرهايي که هست و ميدانيد که زبان هنر از هر زباني گوياتر است. زباني است بينالمللي؛ همه ميفهمند و تا عمق جان مردم هم نفوذ ميکند. کدام زباني است که چنين وسعت و گسترهاي داشته باشد که تمام مردم دنيا آن را درک کنند؟ هر زباني را چند ميليون مردمي که با آن زبان سخن ميگويند درک ميکنند، يا يک عده ديگري که ياد گرفته باشند. اما زبان هنر را همه درک ميکنند؛ هر بيسوادي و هر فيلسوفي. تأثير اين زبان هم تا عمق جان مردم است. بسياري از حرفها است آدم ميشنود يا ميخواند، ولي چندان در او اثر نميکند. بهترين واعظ در جلسهاي وعظ ميکند، سخن ميگويد، موعظه ميکند، اما خيليها هم هستند كه هيچ ترتيب اثري به آن نميدهند. اما شايد در هيچ جامعهاي نشود قشري را پيدا کرد که تحت تأثير هنر واقع نشود و هنر تا عمق جانش نفوذ نکند. و اين امر مسؤوليت هنرمند را به مراتب بالا ميبرد؛ بستگي دارد به اينکه آيا اين مسؤوليت را درست بشناسد و عمل کند يا کوتاهي کند.
اين را ـالحمد للهـ شما، به خصوص بسيجيان هنرمند و هنرمندان بسيجي اينها را خوب ميدانيد، آنچه که خواستم تأکيد کنم وظيفهاي است که نسبت به امام امت و رهبر جامعه داريد که بايد از هنرتان براي اداي اين حق هم استفاده کنيد. چون اين از بالاترين حقوقي است که رهبر بر همه مردم دارد؛ هيچ كسي مستثنا نيست. همه بايد اين حق را ادا کنند. هر کسي با آنچه در توان دارد؛ كساني که گوينده هستند با زبانشان، كساني كه نويسنده هستند با قلمشان، كساني كه هنرمند هستند با هنرشان. اين يک مطلب راجع به همه کساني که مخاطب ما هستند، چه در اين مجلس و چه فراتر از اين مجلس.
هنر، تيغ دو دم
نکته ديگري که ما بايد به آن توجه بکنيم اين است که بسياري از مزاياي انساني، مهارتهاي انساني، در اثر شرايط نامناسب فرهنگي، گاهي تأثير عکس ميگذارد. همانطور که شما ميدانيد در هر عامل طبيعي، عامل اجتماعي و انساني تأثير عوامل بستگي به ظرفيت خاص و مقدار خاص و شرايط خاص دارد. مثال سادهاش داروها، با يک دُز خاصي شفابخش است؛ اندکي بالاتر از ميشود سم و کشنده است. همه چيز در اين عالم در يک حدي، در يک قالب خاصي و با يک شرايط خاصي اثر خودش را ميبخشد. اگر آن شرايط و آن حدود در آن رعايت نشد، نه تنها اثر مطلوب را ندارد، بلكه گاهي اثر ضد خودش را مي بخشد. علم همين طور است، فلسفه همين طور است، صنعت همين طور است، مهارتهاي مختلف همين طور است، هنر هم همين طور است.
کساني که هيروشيما را بمباران کردند از چه چيزي استفاده کردند؟ از پيشرفت علم و صنعت استفاده کردند. اگر فيزيک اتمي پيشرفت نکرده بود، بمب اتم ساخته ميشد؟ اگر تکنولوژي پيشرفت نکرده بود، ميتوانستند از آن بمب استفاده کنند؟ چنين جنايت عظيمي که مبدأ جنايتهاي ديگري شد به برکت علم حاصل شد؛ علمي که نور است، افتخار انسانيت است. اما وقتي از مرز خودش گذشت، در راه غير صحيح به کار گرفته شد، چنين خطري را به بار ميآورد که هيچ چيز ديگري جانشين آن نيست. فلسفه را ملاحظه کنيد. فلسفه ميتواند انسان را در درک هستي، آفريننده هستي، ارتباط انسان با آفريننده کمک کند و بالاخره ريشهايترين مسائل دين را براي انسان اثبات کند؛ اگر فلسفه الهي بود. اما ؛ اين فلسفه ميتواند آدم را به پوچي، به بيهدفي، به بيخدايي سوق بدهد؛ اگر فلسفه ضد اسلامي و ضد الهي باشد، پوچگرايي و نهيليسم يا ماترياليسم بود. آن هم فلسفه است؛ اما نتيجهاش اين ميشود که انسان را از هدف آفرينشش جدا ميکند؛ درست نتيجه برعکس ميدهد.
هنر هم همينطور است. اگر در مسير صحيح باشد، ميتواند به بهترين زباني انسان را به راه هدايت سوق بدهد. چيزي که هيچ قلم نويسندهاي و هيچ بيان گويندهاي آن اثر را نميتواند داشته باشد. يک فيلم ميتواند سرنوشت انساني را يا خانوادهاي را عوض کند؛ بدون اينکه کلاسي ببيند، بدون اينکه درسي در اين زمينه خوانده باشد يا تخصصي ديده باشد. تماشاي يک فيلم ميتواند سرنوشت انساني را تغيير دهد. و همين طور عکسش هم صادق است؛ يک فيلم ميتواند انساني را از اوج انسانيت به پستترين مراتب حيوانيت سوق دهد. شايد شنيده باشيد کساني هستند که يک فيلم را که تماشا ميکنند، احساس ميکنند با حيوان تفاوتي ندارند. حالا من نميخواهم اسم حيوان و حالاتش را عرض کنم. شما خودتان خوب درک ميکنيد كه من چه ميخواهم بگويم.
تماشاي يک صحنه از فيلمي ميتواند انسان را از قدسيت ملائکه به پستترين حالات يک حيوان وحشي شهوتران تبديل کند كه ديگر عقلش کار نميکن؛. تماشاي يک صحنه از فيلم. اين يک هنر است. بنابراين، اين ابزارها همانطور که کارآيي و بُردش بيشتر است، هم ممکن است منافعش بيشتر باشد، هم ضررهايش.
مراقب باشيد!
از اين جهت بايد توجه کرد که آدم از مسير صحيح منحرف نشود، به لغزشها و لغزشگاههايي که در اين مسير است نيافتد؛ و گرنه ممکن است ضررهايي که از اين ناحيه به جامعه ميرسد خيلي بيشتر از منفعتش باشد. کساني که وارد اين مسير ميشوند بايد با ارادهاي قوي و همواره با تقويت ايمان و معارف ديني؛ خودشان را تغذيه کنند و آماده شوند که بتوانند با ويروسها و ميکروبها مقابله کنند و تحت تأثير آن عوامل سوء قرار نگيرند؛ وگرنه ممکن است آدم به قصد خوبي هم وارد صحنهاي يا شغلي بشود، مهارتي را کسب کند، ابتکاراتي داشته باشد، از ذوقش استفاده کند، اما نتيجه معکوس بدهد. به قول سعدي:
شد غلامي که آبِ جو آرد ؛ آبِ جو آمد و غلام ببرد.
آدم وارد مهارتي ميشود براي اينکه از آن براي خدمت به جامعه و خدمت به ارزشهاي انساني و الهي استفاده کند، اما يک وقت ميبيند آن قدر قدرت آن جريان زياد است و محيط فاسد است که همين شخص مصلح، با آن نيت پاک را غرق ميکند. بايد مواظب باشيم که به اين آفت مبتلا نشويم. اين در همه جا هست؛ منتها ـهمين طور که عرض کردمـ چون هنر بُرد بيشتري دارد، ضرري هم که ممکن است از آن ناشي شود، بيشتر است.
بار ديگر از تشريففرمايي شما برادران و خواهران ارجمند به اين مؤسسه را ـکه خانه خود شماست و به نام مبارک امام(ره) مزين استـ خوشآمد عرض ميکنم و از خداي متعال درخواست ميکنيم که معرفت نعمتهاي خودش را به همه ما بيشتر عنايت کند؛ توفيق شکرگذاري از اين نعمتها، به خصوص نعمت نظام مقدس جمهوري اسلامي و رهبري عظيمالشأن آن، اين نعمت را بيشتر به ما بشناساند و توفيق قدرداني از آن را بيشتر مرحمت کند.
والسلام عليکم و رحمت الله
آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org