قال علي عليه‌السلام : إِنَّهُ لَيْسَ لِأَنْفُسِكُمْ ثَمَنٌ إِلَّا الْجَنَّةَ فَلَا تَبِيعُوهَا إِلَّا بِهَا؛ امير مومنان عليه‌السلام مي‌فرمايند: همانا براي شما بهايي جز بهشت نيست، پس به کمتر از آن نفروشيد. (نهج‌البلاغه، حکمت456)

دخالت من در کارهاي سياسي به خاطر دغدغه نسبت به مسائل ديني و فرهنگي است

آنچه پيش رو داريد گفت‌وگوي اختصاصي هفته‌نامه 9 دي با آيت‌الله مصباح يزدي ـ‌مد ظلهـ است كه ضمن به فعاليت‌هاي معظم له پيش از پيروزي انقلاب، ناگفته‌هايي از جمع 11 نفره ياران انقلاب، روشنگري‌هاي ايشان پس از انقلاب به‌ويژه در دوره‌هاي موسوم به سازندگي و اصلاحات، علت حمايت از احمدي‌نژاد و نقد جريان انحراف‌هاي، فتنه 88، ساكتين فتنه، تشكيل جبهه پايداري و علت حمايت از آن، برخي ادعاها در زمينه ضد وحدت بودن جبهه پايداري و تكليف اين جبهه پرداخته شده است.

خيلي‌ها آيت‌الله مصباح را با وجهه علمي و شأن علمي‌شان مي‌شناختند. هر چند ما که کتاب زندگاني حضرتعالي را در دفتر جريان شناسي چاپ کرده ايم، اطلاع داريم که هم قبل و هم بعد از انقلاب در بزنگاه‌هاي مختلف به ويژه در حوزه فرهنگ، حضور داشتيد و مؤثر بوديد. اما دوره اصلاحات يک ويژگي خاصي داشت؛ که شما خيلي صريح‌تر وارد ميدان شديد و با حضور در شهرها برخي از انحرافات موجود شخصيت‌هاي آن روز را تبيين کرديد؛ من مي‌خواهم درباره همين مورد سئوال کنم که واقعا چه شد و چه ضرورتي آن روز حس شد؟
همانطور که گفتم بنده خودم را لايق اين عناوين نمي‌دانم. ما يک طلبه‌اي بوديم درس مي‌خوانديم و در سال 31، 32 هم به قم آمديم. يکي از نعمت‌هاي بزرگي که خدا نصيب‌مان کرد، حضور در درس حضرت امام، آشنايي با افکار و منش و شخصيت ايشان و البته در کنارش هم آشنايي با مرحوم علامه طباطبايي و بعضي از بزرگان ديگر بود. از همان وقت ياد گرفتيم که بايد نسبت به مسائلي که به نحوي ارتباطي با دين دارد و ممکن است لطمه‌اي به دين بزند، حساس باشيم. حالا شايد با توجه به يک سري عوامل فرهنگي، تربيتي، فرهنگي، خانوادگي زمينه‌اش فراهم شده بود؛ خود طلبگي هم که به عنوان خدمتگذاري مقدس حضرت ولي عصر ارواحنافداه هست، يک چنين مسئوليتي را ايجاب مي‌کند که انسان نسبت به خطرهايي که متوجه دين مي‌شود، حساس باشد. اين بود که ما هر وقت احساس مي‌کرديم که در بين مسائل اجتماعي سياسي فرهنگي کشور چيزي در معرض اين هست که خطري را متوجه دين کند، حساسيت خاصي پيدا مي‌کرديم؛ تحليل روان‌شناختي اين را الان درست نمي‌توانم بگويم که چه عواملي موجب شده، بنده اين طور بشوم ولي اين يک واقعيتي است.
بالاخره طولي نکشيد که در سال 40 به بعد، خود حضرت امام وارد ميدان سياست شد. زمان مرحوم آيت‌الله بروجردي شايد ايشان صلاح نمي‌دانستند يا شرايط طور ديگري بود که خود ايشان مستقلا و مستقيما وارد عرصه سياست نمي‌شدند اما بعد از رحلت حضرت آيت‌الله بروجردي، حضرت امام وارد عرصه سياست شدند و محوريت پيدا کردند. يکي از نتايج حرکت ايشان اين بود که يک عده از فضلاي جوان به فکر اين افتادند که براي حمايت از دين و اسلام، بايد فعاليت جمعي کرد، با کارهاي فردي و نوشتن يک مقاله و يک سخنراني، اين مشکل حل نمي‌شود، مخصوصا با اوامري که امام مي‌فرمودند. اين بود که بالاخره يک عده‌اي تصميم گرفتند يک جمعيتي از فضلاي آن روز را تشکيل دهند. از شانس خوب ما و خواست خدا يا از سوء انتخاب آقايان، به هر حال ما هم جزو اين جمعيت انتخاب شديم و يک گروه 11 نفري تشکيل شد که چند تن از آنها مرحوم شدند.

اسامي اين گروه 11 نفره را مي‌توانيد بفرماييد؟
مرحوم آقاي رباني شيرازي، آقاي منتظري، آقاي مشکيني، آقاي حائري تهراني، آقاي اميني اصفهاني، آقاي قدوسي، مقام معظم رهبري، آقاي سيدمحمد خامنه اي، آقاي هاشمي و آقاي آذري قمي؛ حقير هم خدمت‌گزارشان بودم. خب وظايف مختلفي براي اين جمع مطرح بود، بعضي‌ها سياسي خالص بودند، بعضي‌ها عناوين فرهنگي داشتند، بنده بيشتر توجهم به مسائل ديني بود. همان زمان‌ها در بين طرفداران مبارزه و مخالفين رژيم، زمينه يک انحراف و التقاطي مطرح بود. خب برخي دوستان ديگر، اين انحراف و التقاط را خيلي جدي نمي‌گرفتند يا توجيه مي‌کردند؛ گاهي حتي از آن اشخاص منحرف به خاطر اين‌که فعاليت‌هاي چشم‌گيري در آن زمان انجام مي‌دادند، حمايت هم مي‌کردند. بنده نسبت به مسائل ديني خيلي حساس بودم که نکند اين زمينه يک انحراف ديني و مذهبي را به وجود بياورد. شايد زحمت برخي از فعاليت‌ها در اين عرصه از عرصه سياسي و غير سياسي ديگر کمتر هم نبود ولي دغدغه شخصي خودم از همان ابتدا مسائل ديني بود.

يعني شما به نوعي مسائل ديني و اعتقادي را ريشه فعاليت‌هاي ديگر مي‌دانستيد و انحراف در آن را موجب انحراف در مسائل سياسي و فرهنگي ديگر مي‌ديديد؟
اين طور فکر مي‌کرديم، تا ديگران چگونه قضاوت کنند. به همين جهت حتي در درس و بحث و جلسات هم محور اصلي بنده دفاع از حقائق اسلام و مبارزه با انحراف‌ها بود. حتي در مدرسه حقاني و جاهاي ديگر، درسي را که انتخاب مي‌کرديم در کيفيت القاي درس و پيگيري‌اش همين جهت را دنبال مي‌کرديم. اين را هم عمدتاً از حضرت امام ياد گرفته بوديم، حالا نمي‌گويم منحصرا از ايشان، اما عامل محرک و قوي‌اش فرمايشات ايشان، خط مشي زندگي ايشان و سيره ايشان بود. تا اين‌که انقلاب پيروز شد. در اوائل انقلاب، انتظار اين‌که يک نظام ثابت جاافتاده‌اي که همه جهات اسلامي در آن رعايت بشود و يک نظام ايده آلي باشد، خيلي توقع بي‌جايي بود، فکر نمي‌کنم که هيچ عاقلي چنين توقعي داشت. آن وقت سعي بر اين بود تا آنجا که ممکن است مسأله اسلام جدي گرفته شود، لااقل اسم اسلام همه جا برده شود تا اين مفهوم زنده شود. حتي هر جا انجمني تشکيل مي‌شد، يک پيوند اسلامي هم براي آن مي‌گذاشتند. انقلاب هنوز به خود نيامده بود که جنگ عراق شروع شد و هشت سال وقت ملت و دولت و رهبري را اشغال کرد. خب درست است که در آن وقت نيروي کشور صرف دفاع شد و خيلي قرباني داديم اما همين‌ها خود يک عاملي بود براي تقويت دين و اسلام و توجه به معنويات و فداکاري در راه دين و شهادت طلبي؛ اينها ارزش‌هاي بسيار بزرگي بود که بدون برنامه ريزي پيدا شد و رشد کرد، البته برنامه ريزي‌اش را خدا به‌وسيله امام رحمت الله عليه و با پافشاري ايشان بر اصول انجام داد. اما بعد از دوران تمام شدن جنگ، زمينه انحراف‌ها فراهم شد، به صورت‌هاي مختلفي که بنده نه در صدد هستم الان بيان کنم و نه مصلحت و نه وقتش هست.

آن ايام هم حضرتعالي اين هشدارها و انذارها را در برابر انحرافات ايجاد شده بيان مي‌کرديد؟
بله، هرجا به اندازه ظرفيت خودم حضور پيدا کرده ام، يک وقت با چهار تا طلبه صحبت کرديم، يک وقت سخنراني کرديم که جمعي بودند، يک وقت هم به رسانه‌ها مي‌رسيد؛ ولي در طول مدت اين عمر که شصت سال تمام را مصروف مي‌کند، هميشه دغدغه اصلي بنده همين بوده. اگر راجع به مسائل اقتصادي بحث مي‌کردم از اين جهتي که با دين مشکل دارد، اگر از مسائل سياسي بحث مي‌شد باز از آن جهت که با اسلام و نظام اسلامي ارتباط دارد و يا در هر صحنه ديگري. حتي در حوزه هم وقتي فعاليت‌هايي مي‌کرديم همه جهت دار بود، براي اين‌که مباني اسلام تقويت شود و راه‌هاي دفاع با اينها بيشتر آموزش داده شود.

با اين حساب حضرتعالي آغاز بسياري از انحرافات را از دوره مديريت پس از جنگ مي‌دانيد؟
حتي امروز هم با مرور آن ايام به همين نتيجه مي‌رسيم. پس از رحلت حضرت امام، گرايش‌هاي انحرافي شروع به خودنمايي کرد و زمينه آن فراهم شد؛ اختصاص به سطوح پايين هم نداشت، تا سطوح بالاي کشور را اين انحرافات و التقاطات کم يا زياد دربرگرفت. طولي نکشيد که مسئولين سطح بالاي کشور اعلام کردند که فرهنگ دوره جنگ براي دوره سازندگي کارساز نيست حتي برخي آن روز براي حذف اسم شهيد تلاش کردند، هنوز از جنگ زماني نگذشته بود که به صورت‌هاي مختلفي گفته مي‌شد که مثلا ما در جنگ اشتباهاتي کرديم. به خصوص که جريان نهضت آزادي و طرفداران‌شان مثل جبهه ملي بعد از فتح خرمشهر مي‌گفتند که ما بايد صلح را مي‌پذيرفتيم و ديگر به جنگ ادامه نمي‌داديم. اينها آن روز در مراکز فرهنگي و دانشگاهي نفوذ داشتند و اين مباحث را در بين جوانان رواج مي‌دادند. هرچند توده مردم به خاطر عشق و علاقه به امام امت و مسائل انقلابي به اين زودي‌ها دست از ارزش‌ها برنداشتند.

حضرت استاد! ريشه انحراف‌ها در دوره مشهور به اصلاحات از کجا آغاز شد؟
اينها همه مقدمه بود براي اين‌که اشاره کنم دوره اصلاحات چگونه شکل گرفت. زمينه‌هاي گرايش به ملي گرايي و ليبراليسم و سکولاريسم از قبل هم در کشور بود، منتهي در دوران جنگ اينها محکوم بودند و جرأت ظهور و بروز نداشتند اما بعد از جنگ، برخي سياست‌ها اين زمينه را ايجاد کرد. در حقيقت انحراف اصلي اين بود که بخشي از حاکميت براي اداره کشور، نقش جدي‌اي براي دين قائل نبودند يا اعتقاد عميقي به اين نداشتند و فقط در ظاهر چنين نقشي را پذيرفته بودند. معنايش همين است که آن کساني که سردمدار مسائل سياسي کشور بودند - غير از آنهايي که واقعا تابع حضرت امام بودند و به مباني اسلام باور داشتند - بقيه متاسفانه داراي تفکرات التقاطي بودند. يعني امور ديني مربوط به حاکميت را مي‌گفتند اما چندان اعتقاد نداشتند، بعضي چيزها را به نحوي تأويل مي‌کردند يا مي‌گفتند که اين امور تاريخ دارند ولي الان وقتش گذشته يا مي‌گفتند مسائل سياسي از دين جداست. به صورت‌هاي مختلفي، انواع التقاط‌هايي که پيدا شد، ريشه همه آنها همين بود که براي اداره کشور معتقد به اجراي کامل دستورات ديني نبودند و در حقيقت اعتقادي به اصل اجتماعي اسلام نبود بلکه تلفيقي بود از اسلام و برداشت‌هاي خودشان که متأثر از مدل‌هاي غربي بود.

قبلا هم حضرتعالي اشاره کرده ايد که مهم‌ترين مشکل کشور اين است که بخشي از مديران کشور اعتقاد قلبي به ولايت‌فقيه ندارند.
بله در اين دوران سي و چند سال وقتي ما دقت مي‌کنيم در عقايد اشخاص، آنجايي که امکان ظهور پيدا کرده و جرأت کردند ابراز کنند، اعتقاد واقعي خودشان را نشان داده اند. هميشه اشکال‌هاي اصلي کشور از مديراني بوده که اين‌طور بوده اند. الان شما مي‌بينيد کسي را که در زمان امام امت(ره) از طرف شخص ايشان مسئوليت داشت، امروز صريحا مي‌گويد من آن روز هم معتقد به ولايت‌فقيه نبودم و اين ولايت‌فقيه را به عنوان يک نظريه به امام نسبت مي‌دهد و مي‌گويد اين فتواي امام بود و صريحا مي‌گويد من آن روز هم به ولايت‌فقيه معتقد نبودم، اين کسي است که از طرف خود امام مسئوليت مستقيم داشت.

اما حضور شما در دوره اصلاحات خيلي علني‌تر بود آيا اين دوره را خطرناک‌تر مي‌ديديد؟
خوب اينها در اين دوره بيشتر مجال پيدا کردند که حرف‌هاي ته دل شان را بزنند، تا آن وقت هنوز ظهور و بروزي نداشتند، کساني هم اگر حرفي مي‌زدند با يک پوشش ديني و لعاب مذهبي حرف‌شان را مي‌زدند ولي بعدا سرفصل‌ها را جدا کردند، کتاب نوشتند درباره ليبراليسم که اين معبود نسل جديد بشر است، اين آخرين نقطه اوج فکري است، خب برخي از همين مسئولين کشور مستقيماً در مورد اين امور انحرافي کتاب نوشتند. براي همين هر چه اينها صريح‌تر و شفاف‌تر سراغ مباني ديني ما رفتند، بنده هم صريح‌تر به سراغ‌شان رفتم و موضع گرفتم.

اگر اجازه بدهيد من از همين جا وارد بحث ديگري مي‌شوم. بعد از دوره اصلاحات، انتخابات سال 84 پيش آمد که به نوعي صحنه سياسي کشور مجددا داشت به همان وضع قبلي برمي گشت؛ در آن موقع بر خلاف انتظار، خيلي‌ها فکر نمي‌کردند حضرتعالي ورود پيدا کنيد؛ شما البته سال 84 هيچ وقت به صراحت از آقاي احمدي نژاد اسم نبرديد ولي شاخصه‌هايي که در سخنراني هايتان بيان کرديد، نشان مي‌داد که مصداق اين شاخصه‌ها شخص احمدي نژاد است البته با مرور سخنان رهبري هم به همين نتيجه مي‌رسيم. من به ياد دارم در همان ايام، گويانيوز (يکي از رسانه‌هاي ضد انقلاب اينترنتي) با عصبانيت تيتري زده بود که آيت‌الله مصباح و شاگردانش يک هفته مانده به انتخابات، نتيجه آرا را عوض کردند؛ يعني روي افکار عمومي تأثيرگذاري کردند. سؤالم اين است که آيا واقعا آن روز نگاه حضرت عالي اين بود که اين شاخصه‌ها در چنين شخصيتي وجود دارد؟ خب چرا بعدا اين اتفاقات افتاد؟ آيا اين شاخصه‌ها تغيير مي‌کنند يا افراد نسبت به شاخصه‌ها تغيير مي‌کنند؟
اين فرمايش شما در واقع منحلّ به دو سؤال است. يکي اين‌که در آن موقعيت چطور شد که توجه متدينين و علاقمندان به ارزش‌هاي اسلامي معطوف به يک گروه خاصي شد؟ جوابش خيلي روشن است، آن روز با اين‌که کانديداهايي بودند که از لحاظ اسلامي و سوابق سياسي و انقلابي شناخته شده بودند اما همان روز وقتي در شعارهاي‌شان دقت مي‌کرديد - لااقل به عنوان تاکتيک - از شعارهاي غير اسلامي استفاده مي‌کردند. بنده در آن دوران يادم نيست که يکي از اين کانديداهاي متدين، اسمي از اسلام و ارزش‌هاي اسلامي به زبان آورده باشد. فکر مي‌کردند که اسم آوردن از اين امور موجب ريزش برخي از آرا مي‌شود. هدف شان اين بود که از هر طريقي شده آرا بيشتري را به سمت و سوي خودشان جلب کنند.

آيا اين نگاه از نظر ديني قابل پذيرش است؟ يعني رسيدن به قدرت حتي با نيت خدمت ولي با اين شعارها، آيا اين قابل پذيرش است؟
از نظر بنده نه؛ زيرا اين فرد بعداً هم براي حفظ قدرتش هم همين روال را ادامه خواهد داد. آن روز تنها کسي که در نطق هايش از ارزش ‌ها سخن مي‌گفت، آقاي احمدي نژاد بود. پس علت اين‌که ما ايشان را بر ديگران ترجيح داديم، اين بود که حداقل اين جرأت را داشت که بيايد شعارهاي اسلامي را اصل قرار دهد و مطرح کند. ديگران از ترس از دست دادن آراي بخشي از مردم، اين جرأت را نداشتند، مي‌ترسيدند رأي نياورند؛ خب طبيعي است که اين ترس بايد در هر کس ديگر هم باشد. احمدي نژاد آن روز هم مي‌خواست رأي بياورد، خيلي دوست داشت که افکار عمومي را جلب کند اما به هرحال ايشان شعارهاي انقلابي مي‌داد، چيزي که نمونه‌اش در شعارها و نطق‌هاي ديگران ديده نمي‌شد. اشخاصي را من مي‌دانم که متدين بودند - الان هم آنها را متدين مي‌دانم - اما سال 84 نام اسلام در شعارهاي‌شان هم نبود! بالاخره نمي‌شود که آدم يک مجموعه نطق‌هاي انتخاباتي داشته باشد ولي تلاشش اين باشد که اسمي از ارزش‌هاي اسلامي نبرد؛ خب چنين آدمي چطور اين امور را در برنامه عملي‌اش رعايت خواهد کرد؟ طبعا از اين فرد هيچ اميدي نيست؛ حداقل کسي اگر بخواهد از کسي اميد اجراي اين امور را داشته باشد، از آدمي اميد خواهد داشت که سابقه درستي دارد و سرتا پاي نطق هايش ارزش‌هاي اسلامي و انقلابي باشد.

برخي‌ها اين رويکرد گذشته آقاي احمدي نژاد را ظاهر سازي مي‌دانند، آيا شما نشانه‌اي از ظاهري بودن اين شعارها داشتيد؟
حالا هرچه بود، طرح اين شعارها به نفع جامعه بود؛ شما فرض کنيد که گوينده‌اش از روي سياست اين حرف‌ها را گفته باشد، خب اين فرد نسبت به بقيه، سياست عاقلانه ‌تر مبتني بر دين را در پيش گرفته بود، چون هم جامعه اين چيزها را مي‌خواست و هم ما وظيفه داريم اين امور را ترويج کنيم. البته بنده باور نمي‌کنم که مجموعه آن سخنراني‌ها و افکار احمدي نژاد ظاهرسازي بوده باشد. بالاخره اين شخصيت با سوابق و رفتاري شناخته شده بود. وقتي که فرماندار بود، استاندار اردبيل بود، در بسيج اساتيد بود، بعدها در مسجد رسالت که ما برنامه داشتيم، شرکت مي‌کرد. نمونه‌هاي خوبي از رفتارهاي اخلاقي و پاکي رفتار در زندگي‌اش بود. بعد هم در عمل ثابت شد که ايشان امتيازاتي دارد که ديگران نداشتند. پرکاري و صلابت ايشان و خيلي چيزهاي ديگر که بارها مقام معظم رهبري روي آن تأکيد فرمودند، تشويق کردند، اينها ثابت کرد که واقعا ايشان نسبت به ديگران اصلح است؛ اين يک مورد است که ما چرا مايل بوديم ايشان انتخاب شود.
اما اين‌که بگوييم اين ويژگي ‌هاي مثبت، معنايش اين است که ايشان هيچ نقصي ندارد؟ چنين تصوري براي هر کسي از اينجا ناشي مي‌شود که آدميزاد را درست نشناسد. هيچ آدميزادي نيست که تمام ابعاد وجوديش منسجم و هميشه صددرصد در يک جهت صحيح باشد، غير از معصومين؛ يا کساني که 30، 40 سال در مکتب معصومين رياضت کشيده باشند، از يک دانشجويي که بعد از انقلاب فرماندار و بعد استاندار شده، توقع نمي‌رود که مثل امام امت تزکيه شده باشد و هيچ هواي نفسي هم نداشته باشد و يا هيچ انحرافي در فکرش پيش نيايد، اين توقع بي‌جايي است. چيزي که آن وقت از اين شخص در مقابل رقيب هايش انتظار مي‌رفت، اين بود که بتواند شعارهاي انقلابي و اسلامي را زنده کند و کرد. در عمل هم برنامه‌هايي را که پيشنهاد کرده بود اقدام کرد، اقدامات دليرانه و شجاعانه‌اي هم کرد. اما اين معنايش اين نيست که هيچ اشتباهي نداشته باشد. بعضي از اشتباهاتش را که از همان اوايل متوجه شديم، سعي کرديم تا از ظهورش جلوگيري بشود ولي تأثيري نداشت. عمده چيزي که مانع از اصلاح آن اشتباهات شد، دلبستگي ايشان به يک شخص خاص بود، که هنوز هم براي بنده اين يک معمايي است که اين چنين آدمي با اين فراست با اين هوش با اين کارآمدي، چطور شيفته يک نفري مي‌شود که از خودش ضعيف‌تر است و صدها نقطه ضعف در آن قابل رؤيت است. براي بنده هنوز اين معما باقي است! اما به هر حال يک واقعيتي است.

نامه مقام معظم رهبري در ابتداي شروع به کار دولت دهم درباره معاون اولي مشايي را در همين راستا ارزيابي مي‌کنيد؟ يعني تلاش براي جلوگيري از تکرار اشتباهات.
شايد مقام معظم رهبري براي دوره دوم رياست ايشان وقتي متوجه شدند که مي‌تواند اين فرد (مشايي) يک منشأ خطري شود، خواستند جلو آن را بگيرند؛ نامه‌اي که نوشتند براي معاون اولي در واقع معنايش همين بود و اين برخورد رهبري خيلي چيز عجيبي بود! سابقه ندارد که ايشان مثلا براي يک پستي که وزارت هم نيست - پست وزارت را که مجلس بايد رأي اعتماد بدهد - چنين اظهار نظري کرده باشند.

به عقيده شما اين نامه بيشتر براي حفظ خود احمدي نژاد بود؟
البته اول حفظ اسلام و انقلاب، بعد ايشان به عنوان خادم اسلام و انقلاب بايد حفظ مي‌شد و الّا ايشان (رهبر معظم انقلاب) عاشق شخص خاصي نيستند. هدف ايشان حفظ اسلام و انقلاب است منتهي کسي که متصدي اين کار بود و توان اين کار را داشت که انجام بدهد و اين مسئوليت را براي خدمت بپذيرد احمدي نژاد بود؛ خب ايشان هم بايد حفظ مي‌شد. ولي با اين‌که صريحا آن نامه را نوشتند و بعدش هم جريانات ديگري اتفاق افتاد که همه مي‌دانيم، تأثير مطلوبي نبخشيد و ايشان همچنان روي گرايشي که داشت اصرار کرد و عمده اين اشتباهات از همين جا ناشي مي‌شد.

چه کار کنيم اين ريزش‌ها و تغيير مسيرها به آن شعارها آسيب نزند؟ چون با اين اتفاقات يک نگراني‌اي که در بين متدينين و مردم هست، اين است که دلزدگي به بعضي از شعارها ايجاد شود.
بله، چيزهايي که در عالم ممکن است واقع شود زياد است، ما از يک طرف بايد سعي کنيم که سطح فرهنگي جامعه را هرچه بيشتر بالا بياوريم؛ الحمدلله سطح فرهنگي کشور و سطح سياسي و ديني مردم بيش از آنچه انتظار مي‌رفت بالا هست، بهترين نمونه‌اش همين داستان 9 دي است که يکي از تاريخي‌ترين روزهاي تاريخ اين کشور است؛ هنوز اهميتش آن طور که بايد شناخته نشده است. در حالي که اتفاق اين روز نشانه درک صحيح مردم و رشد سياسي مردم، همت، پايداري و استقامت مردم بود و خيلي معنا داشت. وجود اينها خيلي اميدبخش است البته بعد از لطف خدا و عنايت آقا امام زمان(عج) اين استقامت مردم خيلي اميدبخش است. «هوالذي أيدکَ بنصره و بالمؤمنين» خود قرآن هم با اين‌که همه چيز را منسوب به نصر الهي مي‌داند در عين حال اينجا را تأکيد مي‌کند «و بالمؤمنين». و الحمدلله مقام معظم رهبري علاوه بر آن نصرت‌هاي الهي و الهامات الهي، از اين نعمت عظيم حمايت مردمي، حمايت آگاهانه و هوشيارانه و در عين حال عاشقانه برخوردار هستند و از اين جهت ما هيچ نگراني‌اي نسبت به آينده نداريم. کساني که غفلت مي‌کنند خودشان اشتباه مي‌کنند از گردونه خارج مي‌شوند.

در سال‌هاي اول رياست جمهوري آقاي احمدي نژاد بود که هنوز خيلي‌ها موضوع مشايي و انحرافات فکري اين فرد و تأثيرگذاريش را درک نکرده بودند و نمي‌دانستند، چون هنوز چيزي در ظاهر پيدا نبود اما شما همان زمان هشدارش را به حلقه‌اي از شاگردان و دوستان‌تان داده بوديد؛ بعد که کم‌کم اين انحرافات ظهور کرد، حضرتعالي هم خيلي صريح به ميدان آمديد؛ مانند انحرافات در دوره سازندگي و اصلاحات که حضور شما در مقابله با انحرافات دوره اصلاحات بيشتر از سازندگي بود به اين دليل که حملات به مباني ديني در دوره اصلاحات صريح‌تر شده بود با اين تفاوت که آنجا شما از روي کار آمدن کسي حمايت نکرده بوديد ولي در اينجا شما در پيروزي آقاي احمدي نژاد نقش داشتيد. براي همين بعضي‌ها اين توقع و انتظار را نداشتند که در خصوص رفتارهاي اين دولت شما اين‎قدر صريح موضع بگيريد.
بله، شايد علت اين‌که من از اول از شخص حمايت صريح نکردم، تجربه‌اي بود که راجع به اشخاص گذشته داشتم که وجود يک صفات مطلوب در فردي، معنايش اين نيست که هيچ عيب و نقصي در کار نيست؛ آدم بايد در حمايت از اشخاص محتاطانه برخورد کند. بايد از کار تعريف کرد. تا کار، کار خوبي است آدم تعريف مي‌کند، حمايت مي‌کند، کمک مي‌کند؛ اگر رفتار غلطي شد، با همان رفتار مخالفت مي‌کند، انتقاد مي‌کند. اين‌که برخي مي‌گويند نبايد آن روز حمايت مي‌کرديم، چنين انتظاري مبتني بر اصول نيست. چون وقتي کسي کار خوبي انجام مي‌دهد و ما هيچ نشانه‌اي بر اين نداريم که او نيت خيانت دارد، عقل و دين مي‌گويد از چنين فردي بايد حمايت کرد و البته هر جا انسان متوجه شد که اين فرد پايش را از اصول و مباني کج گذاشته، باز تکليف ديني و عقل مي‌گويد که بايد براي جلوگيري از انحراف در برابرش ايستاد تا اصول حفظ شود.

ما مي‌بينيم که شخصيت ‌هاي سياسي وقتي از يک فرد يا جرياني حمايت مي‌کنند، معمولا به اشتباهاتش که مي‌رسند در صدد توجيه برمي آيند تا به نوعي خراب‌تر نشود و به اصطلاح، جريان‌شان را حفظ کنند. نمونه بارزش حمايت برخي افراد از سران فتنه است که حتي تا امروز هم برخي چهره‌ها حاضر نشدند واژه فتنه را در مورد آنها به‌کار ببرند. اين روحيه شما براي برخي که اينطور نيستند، گران آمد، چون افکار عمومي مقايسه مي‌کند؛ البته همين‌ها در رسانه‎هاي‎شان نوشتند که آيت‌الله مصباح حق انتقاد از انحراف را ندارد بلکه بايد بيايد جواب هم بدهد که چرا روز اول حمايت کرد. سئوال اين است که چه اتفاقي افتاد که شما صراحتاً علي رغم اين‌که قبلا حمايت کرده بوديد - هرچند اسم نياورده بوديد - اينجا به ميدان آمديد و با همان صراحت نقد کرديد و هشدار داديد؟ البته اين روحيه خودش يک شاخص است تا ما بتوانيم راحت‌تر افراد را به عنوان چراغ و الگوي خودمان انتخاب کنيم.
اين‌که چرا اشخاص در اين برخوردها مختلفند، قابل بررسي است. حالا من نمي‌خواهم در مورد ديگران قضاوت کنم اما تحليلي وجود دارد که اگر انگيزه آدم در فعاليت‌هاي اجتماعي و سياسي، پيروزي سياسي باشد، لوازمي دارد. حالا ممکن است کساني پيروزي سياسي را وظيفه شرعي خودشان بدانند، آن هم يک مبنايي است! اين‌که اين مبنا درست است يا نه يک حرف ديگري است. ولي به هر حال دو جور برخورد داريم. يک کسي که وارد فعاليت‌هاي سياسي اجتماعي مي‌شود مثلا حزبي تشکيل مي‌دهد يا عضو حزب يا جمعيتي مي‌شود، اين فرد بنا را بر اين گذاشته که اين حزب يا جمعيت را پيروز کند؛ خب ممکن است انگيزه اوليه‌اش هم حمايت از دين بوده اما به هر حال حفظ اين شخص يا گروه برايش اصالت پيدا مي‌کند. آن وقت لازمه‌اش اين است که وقتي محبوبش اشتباهي هم مرتکب مي‌شود، توجيه کند. چون حفظ اين شخص يا حفظ اين گروه برايش اصالت دارد. حتي در مقابل همه مي‌ايستد، مي‌گويد همه اشتباه مي‌کنيد، من درست مي‌فهمم. اين کار درست است يا نادرست؟ بنده اينطور نبودم و الان هم نيستم. بنده هيچ وقت نه عضو گروه و حزبي بودم حتي در حزب جمهوري اسلامي افتخار نداشتم که عضويت پيدا کنم؛ و نه عضو هيچ جمعيت سياسي ديگري. اين است که انگيزه‌اي هم ندارم به شخص يا گروهي اصالت بدهم، ملاکم اين است اين رفتاري که دارد انجام مي‌گيرد، اين جريان به نفع اسلام است يا به ضرر اسلام. تا آنجايي که به نفع اسلام است، ما هم فداکاري مي‌کنيم، از آبروي‌مان هم مايه مي‌گذاريم؛ اما آنجا که حس مي‌کنيم دارد به ضرر اسلام رفتار مي‌شود، هيچ وجهي ندارد که آدم ادامه دهد. چرا اين‌طور؟ اولا خود شخص ممکن است تغيير کند، ثانياً ممکن است من اشتباه کنم! من که معصوم نيستم. ممکن است آن وقت که حمايت کردم، بي‌جا بوده ولي الان مي‌فهمم که نبايد حمايت کنم. شايد هم آن شخص تغيير کرده، مگر ما در تاريخ کم داريم اشخاصي که يک دوراني را با يک روش صحيحي زندگي کردند، بعد منحرف شدند. تاريخ صدر اسلام پر است از اين شخصيت ها، اين تعجبي ندارد. بنابراين براي ما تعجبي ندارد که يک نفر آدم خوبي باشد، مسئوليتي هم قبول کند، بعد اشتباهي مرتکب شود. حالا يا اشتباه قابل گذشت باشد و قصور داشته باشد از فهمش يا نه توأم با نوعي لجاجت باشد. اين تعجب آور نيست ما وظيفه مان اين است که از اسلام حمايت کنيم هرجا ببينيم به نفع اسلام است نوکرش هم هستيم، از جان و مال و آبرويمان هم مايه مي‌گذاريم؛ هرجا ديديم از اسلام دارد انحراف پيدا مي‌کند، به همان دليل مخالفت خواهيم کرد و اين چيز روشني است.

حضرت استاد؛ يوم الله 9 دي نزديک است، مقام معظم رهبري هم چند روز قبل در ديدار با ستاد بزرگداشت اين روز، تعابير مهمي درباره بزرگداشت اين روز داشتند، اين تأکيد ويژه ايشان براي چيست؟
همانطور که همه مي‌دانيم و به خصوص مقام معظم رهبري تأکيد فرمودند، حادثه 9 دي يکي از عظيم‌ترين روزهاي تاريخي جامعه ما است و اهميتش به قدري است که بايد سال‌ها کساني در مورد آن بيانديشند و تحليل کنند. همه بايد از اسباب و عوامل بوجود آمدنش بحث کنند، بايد از اهميت نقش مردم در اين جريان و تأثيري که بر جامعه ما مي‌تواند داشته باشد بحث شود و البته در خصوص کيفيت ادامه بهره برداري از اين حادثه و تقويت عواملي که آن روز را به وجود آورد، بايد تدبير درستي شود تا اين روز فراموش نشود. به نظر بنده تأکيد ويژه رهبري در خصوص اين روز حکايت از تأثيري دارد که اين روز در آينده انقلاب اسلامي داشت و دارد مانند يوم الله 22 بهمن و مناسبت‌هايي مانند 12 فروردين يا 15 خرداد که آينده انقلاب را به نوعي تضمين کرد.

ما سال گذشته به مناسبت 9 دي افتخار داشتيم که در خصوص فتنه 88 و تحليل روان‌شناختي سران فتنه، گفت‌وگوي تفصيلي با شما داشته باشيم، اما الان مي‌خواهيم در خصوص عملکرد برخي از خواص در جبهه ولايت که انتظار حمايت از ولايت و همراهي با ولايت از آنها مي‌رفت ولي کوتاهي کردند، سکوت کردند و حتي حمايت از فتنه کردند، بپرسيم. چطور برخي نتوانستند اين فتنه را ببينند؟
بنده گمان نمي‌کنم هيچ کس حقيقت اين فتنه را مثل مقام معظم رهبري شناخته باشد. ما روزي هزاران بار بايد خدا را شکر کنيم که به ما رهبري عنايت فرموده که اين فراست‌هاي فوق عادي را دارند و مطالبي را درک مي‌کنند که ديگران بايد با گذشت زمان‌هاي طولاني و ظاهر شدن شواهد و دلائل فراوان به زحمت باور کنند ولي ايشان گاهي قبل از وقوعش پيش‌بيني مي‌کنند و بعد هم قاطعانه برخورد مي‌کنند. اين‌که اين مسأله در سال 88 فتنه بزرگي بود من هيچ شکي ندارم. هنوز هم اهتمامي که ايشان به اين مسأله دارند و خطري که از فتنه احساس مي‌کنند فکر نمي‌کنم هيچ کس ديگري آن طور احساس کند. الان هم در مقطع فعلي مهمترين خطر براي آينده ما از همين فتنه و سران فتنه است ولي فتنه منحصر به اين نيست، خطرات ديگري هم هست که شايد در درازمدت بسيار مهم باشد ولي مهم‌ترين خطر فعلي از همين هاست.

سئوال ما در خصوص رفتار برخي خواص است، خواصي که رهبري در باره عملکرد آنها واژه ساکتين فتنه را به‌کار بردند و اين واژه را در ادبيات سياسي کشور وارد کردند و بعد هم فرمودند که نحوه برخورد خواص، موضع‌گيري بهنگام يا سکوت آنها براي تصميم گيري‌ها يک شاخص است؛ متأسفانه الان حدود دو سال است که از فتنه 88 گذشته ولي خيلي از همين اصولگرايان در اين دو سال تلاش کردند تا فتنه فراموش شود با اين‌که رهبري بارها در سخنان‌شان فتنه را يادآوري کردند که آخرين بارش دو ماه قبل در کرمانشاه بود ولي بعضي‌ها هنوز اکراه دارند واژه فتنه را به‌کار ببرند و برخي هم مي‌گويند ما با سکوت‌مان در حال مديريت فتنه بوديم !سئوال اين است که چرا اين افراد اين گونه موضع گرفتند؟ چرا حاضر شدند در برابر درخواست رهبري سکوت کنند؟
اين‌که ديگران چرا در مقابل اين فتنه اين طور برخورد نکردند؟ دليل کلّي آن يکي از اين دو چيز است؛ يا فهم‌شان ضعيف‌تر از مقام معظم رهبري است، يا نيت‎شان مثل ايشان نيست. مراتب دارد؛ کساني هستند که فهم‎شان واقعا اين‎طور دورانديشي، تيزبيني، درون کاوي مسأله را مثل ايشان ندارند، اما کساني هم هستند که فهم‎شان قاصر نيست، اين امور را مي‌فهمند ولي انگيزه‌هاي ديگري دارند که آن انگيزه‌ها کمک مي‌کند به اين‌که خيلي موضع شفافي نگيرند و سکوت کنند يا دوپهلو موضع بگيرند. شايد بعضي از کساني که در مقام رقابت در بعضي پست‌ها هستند، انگيزه پيروزي در انتخابات و به دست آوردن آراي مختلف جامعه حتي آراي آنهايي که با فتنه گران همسو هستند، اينها را وسوسه کند که اينطور موضع بگيرند تا در بزنگاه‌ها از اين رفتارها استفاده کنند.

تکليف مردم با اين دسته از خواص چيست؟ آيا اگر امروز مواضع انقلابي داشتند، ما بايد رفتار اينها را در دوره فتنه فراموش کنيم؟ بايد دوباره به اينها اعتماد کنيم و اينها را خواص قابل مشورت خودمان بدانيم؟ سئوال اصلي اين است که اساسا ما بايد با اينها وحدت کنيم، چه تکليفي داريم؟
برخورد با اين مسأله وجوه مختلفي دارد. در حد اين‌که کسي اعتراف کرد که من پشيمان شدم ما بايد از او بپذيريم و اين را حمل بر صحت کنيم و بگوييم ان‌شاءالله پشيمان شده؛ اما مسأله اين است که حالا که پشيمان شد و توبه کرد، توبه‌اش هم قبول شد، معنايش اين است که ما او را مثل آن کسي که بصيرت داشت و فتنه را شناخت و فرياد زد و به کمک رهبري آمد، حساب کنيم و آن اعتمادي که به او داشتيم، به اين فرد هم داشته باشيم، يا نه؟ اين را گاهي در عرايضم عرض کرده‌ام که اگر ما يک امام جماعت عادلي داشتيم و مدت‌ها پشت سرش نماز خوانديم، بعد فاسق شد، بعد از فسقش توبه کرد، قبول مي‌کنيم توبه کرده و ديگر هم ما غيبتش را جايز نمي‌دانيم اما معنايش اين نيست که به او اعتماد کنيم و کارهاي‎مان را مجددا به دست او دهيم. پس نمي‌توانيم همان جايگاه قبل را به او بدهيم تا مطمئن شويم که واقعا همه چيزش تغيير کرده. هر وقت تشخيص داديم و واقعا ثابت شد که تصميم دارد جبران کند، آن وقت البته اين شخص مي‌شود يک فرد صالحي که مي‌توان به او اعتماد کرد و الّا تا اين ثابت نشده به صرف توبه کردن يا اظهار پشيماني، معني‌اش اين نيست که ما بتوانيم در پست‌هاي حساس به او اعتماد کنيم و اختيارمان را به دست او دهيم و به او رأي دهيم.

شايد همانطور که فرموديد يکي از دلايل تغيير مواضع اين افراد و موضع گيري‌هاي دو پهلوي اين افراد در مقاطع مختلف همين مسائل سياسي و به دست آوردن نتايج انتخابات باشد، حالا مردمي که 9 دي را آفريدند و در تمام شهرها حضور خياباني داشتند و براي مقابله با فتنه خون دل خوردند، مي‌بينند که همين خواص ساکت و همسو با فتنه پشت تابلوي وحدت قرار گرفته اند تا کسي مواضع آنها را يادآوري نکند. البته برخي از بزرگان با رويکرد خيرخواهانه و مصلحت جويانه، بحث وحدت را مطرح مي‌کنند ولي بعضي‌ها آن نيت مصلحت جويانه را ندارند بلکه به اين اعتبار پشت اين تابلوي وحدت ايستاده اند تا به نوعي فراموش شوند و عملکردشان يادآوري نشود، اينها در ظاهر هم ادعا مي‌کنند که طرح آن مباحث برخلاف وحدت است، خب الان اين موضوع به عنوان يک شبهه عمومي براي متدينين و مردمي که 9 دي را خلق کردند، به‌وجود آمده که ما بايد با اين افراد وحدت کنيم يا نه؟
مسأله وحدت و استفاده کردن از شعار وحدت در مواقع مختلف يک بحث گسترده‌اي دارد و مجال بيشتري مي‌خواهد که اطراف آن سنجيده شود؛ گاهي کساني از شعار وحدت استفاده مي‌کنند، معنايش اين است که هرچه من مي‌گويم، همه قبول کنيد تا وحدت ايجاد شود. اين نوع وحدت مي‌شود عين ديکتاتوري. چون اگر اين کاري که مي‌گويم قبول نکنيد، من كنار مي‌روم، ديگر وحدت نمي‌شود، شما تابع من شويد تا وحدت شود. گاهي وحدت را کساني مطرح مي‌کنند که شکست خورده اند و از چشم مردم افتاده اند، مردم به آنها اعتماد و اصلا توجهي ندارند. اينها براي اين‌که بيايند خودشان را مطرح کنند، با شعار وحدت مي‌آيند، براي اين‌که در جامعه اصلا جاي پايي پيدا کنند، بتوانند حرفي بزنند. گاهي طرح شعار وحدت از طرف منافقين است تا بتوانند در صفوف مؤمنين رخنه کنند و عامل نفوذي شوند و البته گاهي، وحدت روي اغراض صحيحي است و منظور وحدت با کساني است که دلائل عقلي و شرعي ايجاب مي‌کند که ما با آنها وحدت و هماهنگي داشته باشيم، اين شکل از وحدت هم عقلي است و هم شرعي. خب آنهايي که فراست دارند، بايد ببينند مدافعان شعار وحدت چه کساني هستند و با چه انگيزه‌اي اين موضوع را مطرح مي‌کنند، چون شايد انگيزه همه آنها يکي نباشد. اين يک مسأله مهمي است و البته مسأله طولاني است و به اين آساني در چند کلمه همه جوانب آن را نمي‌توان بررسي کرد.

حاج آقا الان متاسفانه برخي تلاش مي‌کنند تا القا کنند که مرزبندي بين جبهه پايداري و جبهه متحد اصولگرايان وجود دارد. اتفاقا در رسانه‌هاي همين جريان ساکتين در فتنه هم تلاش مي‌شود تا اين‌گونه القا شود که هر کس به جبهه وحدت با ما نپيوندند، در حال مرزبندي با اصولگرايان است؟
من اين تعبير مرزبندي بين جبهه پايداري و جبهه متحد اصولگرايان را اصلا نمي‌پسندم. تا آنجايي که بنده اطلاع دارم و اعضاي جبهه پايداري را مي‌شناسم، اينها از اول به عنوان دايره‌اي در درون جبهه اصولگرا متولد شدند و هيچ وقت خودشان را از جبهه اصولگرا جدا نمي‌دانند. تعبيري هم که بنده در روز اعلام موجوديت اين جبهه بيان کردم و همه جا پخش شد اين بود که: «ما دواير متحدالمرکزيم» در درون يک دايره بزرگ دايره کوچک‌تري رسم مي‌شود. کساني افکارشان به هم نزديک‎تر است، سليقه‌شان به هم نزديک‎تر است و اين معنايش اين است که خارج از دايره بزرگ اصولگرايان نيستند؛ بنابراين مرزبندي‌اي وجود ندارد. بله اگر مرزبندي به اين معنا باشد که اين دايره کوچک‌تر، ويژگي‌هايي دارد و حساسيتش نسبت به بعضي از خطرها بيشتر است، اين درست است.

خيلي‌ها نظر حضرتعالي برايشان مهم است. خب برخي از نزديکان و شاگردان شما در اين جبهه هستند، تعريف شما از اين دايره که فرموديد چه چيزهايي است؟ ويژگي اعضاي جبهه پايداري را حضرتعالي در چه چيزي مي‌بينيد؟
آن اندازه‌اي که بنده احساس کردم، ويژگي اينها در حقيقت اين است که نگران هستند افراد نفوذي‌اي در جبهه اصولگرايان وارد شوند و از موقعيت نام اصولگرايان و از سوابق درخشاني که داشته اند و از شخصيت‌هاي ارزشمندي که در بين آنها وجود دارند، سوء استفاده کنند و خودشان را مجددا به مکان مهمي چون مجلس برسانند، در حالي که آن اعتقاد لازم را به موضوع حساسي مانند ولايت ندارند که نمونه‌اش در فتنه 88 ديده شد. کساني بودند که در فتنه شريک بودند، حمايت کردند، حالا يا با مواضع دوپهلوي شان يا با سکوت‎شان و در اين باره سوابقي دارند، درک من از اعضاي جبهه پايداري اين است که اينها نگرانند که چنين چيزي شود و يک عده هم براي حفظ وحدت، آنها را بپذيرند و بعد در ليست هم وارد شوند و مردم عادي هم به عنوان اين‌که اين ليست اصولگرايان است به اينها اعتماد کنند. نگران اين هستند که اگر چنين چيزي شد ما جواب خدا را چه بدهيم. به چه دليل بگوييم اين کساني را که يا اطمينان داريم يا ظن اين را داريم که اينها در فتنه سهيم بودند، ما چطور به اينها مجال بدهيم که بيايند سرنوشت مردم را تعيين کنند؟! نگران اين هستند، براي همين آمدند يک مثلثي را تعريف کردند: «اول اطاعت مطلقه از رهبري، دوم مبارزه با فتنه جويان، سوم مبارزه با خط انحرافي که در کنار دولت تشکيل شده. » و اين چيز خوبي است که بايد در اين مقطع شکل مي‌گرفت.

اتفاقا برخي از اين افراد روي همين ضلع اول مثلثي که شما نام برديد، دست مي‌گذارند و مي‌گويند مگر شما نمي‌خواهيد مطيع رهبري باشيد، وحدت و حضور در ترکيبي که ما تعيين کرده ايم، امر رهبري است.
ما هم همين را مي‌گوييم که نظر رهبري براي ما مهم است. بنابراين اگر جايي اختلافي باشد بايد به بيانات صريح ايشان استناد کنيم حتي به عنوان سربازان ايشان بايد سعي کنيم نظر مقام معظم رهبري را به دست بياوريم. بله قطعا رهبري در خصوص انتخابات فرمايشاتي خواهند داشت که ان شاءالله براي همه روشنگر و سرنوشت ساز خواهد بود.

همه ما شما را از ياران نزديک و مورد اعتماد رهبر معظم انقلاب مي‌دانيم و نظر حضرتعالي براي بسياري از خواص جامعه مي‌تواند يک شاخص باشد، آيا حضرتعالي قرينه‌اي يا اشاره‌اي از طرف رهبري براي تنازل از پافشاري و پايداري بر اين اصول و الزاما يکي کردن سليقه‌ها در جريان اصولگرايي داريد؟
من به حضرت آقا چيزي نسبت نمي‌دهم و هيچ وقت مايل نيستم از جيب ايشان براي تشخيص خودم سوء استفاده کنم. ولي اعتقاد شخصي خودم اين است و دوستاني هم که در جبهه پايداري هستند و من آنها را مي‌شناسم، صريحاً گفته اند که آقا هرچه بفرمايند ما اطاعت مي‌کنيم؛ اگر گفتند جبهه پايداري فردا منحل شود، ما بلافاصله آن را منحل مي‌کنيم، اگر تشخيص ايشان يکي شدن جريان‌ها بود، ما هم همان را اطاعت مي‌کنيم؛ چون هم ايشان حاکم شرع و نائب امام زمان(عج) است و اطاعتش واجب است، و هم تجربه نشان داده است که تشخيص ايشان از همه صائب‌تر است. به اين دليل، ما هم اگر چيزي از ناحيه ايشان بفهميم، هيچ وقت مخالفت نخواهيم کرد. اما اين‌که ما بگوييم تا الان هر کاري کرده ايم، ايشان مشخصا فرموده اند، چنين ادعايي را نمي‌کنيم ولي اين ادعا را داريم که بر اساس تشخيص خودمان در جهت اهداف و منويات ايشان حرکت مي‌کنيم.

ما البته مي‌دانيم که حضرتعالي از هيچ فرد يا جرياني به صورت مطلق و هميشگي حمايت نمي‌کنيد، حتي از جبهه پايداري و در ابتداي همين مصاحبه هم به خوبي اين موضوع را تبيين فرموديد، اعضاي جبهه پايداري هم چنين ادعايي ندارند که خودشان را مطلق بدانند، براي همين هم آنها شما و برخي از علماي بابصيرت و خوشنام ديگر را به عنوان راهنماي خود پذيرفته اند تا اگر در فعاليت‌هاي سياسي دچار انحراف شدند، با هشدار شما به خود بيايند. البته برخي هم تلاش مي‌کنند که ثابت کنند هيچ ارتباطي بين اين جبهه و حضرتعالي وجود ندارد و حتي برخي در رسانه‌هاي‌شان يا درگوشي به اين و آن مي‌گويند که آيت‌الله مصباح بارها عنوان کرده که من کاري با جبهه پايداري ندارم. با اين همه، امروز نام جبهه پايداري به نوعي با نام آيت‌الله مصباح پيوند خورده و شما را به عنوان بزرگ‌تر اين جريان که تأکيد هم دارد يک حزب سياسي نيست، مي‌شناسند.
بنده هيچ وقت نگفتم که با جبهه پايداري کاري ندارم؛ چيزي که گفتم اين بود که من ليدر اينها نيستم، بلکه ليدر همه ما رهبر معظم انقلاب است. من نه يک آدم سياسي به معناي رايج اهل سياست هستم، نه ايجاد حزب کردم، نه کسي به من سر سپرده و نه من توقعي از کسي دارم که سرسپرده من باشد. دوستاني هم که در جبهه پايداري هستند و من آن‌ها را مي‌شناسم، از خيلي دوستان ديگري که آنها را مي‌شناسم، افکارمان به هم نزديک‌تر است؛ خب اين دوستاني که اسم جريان فکري خودشان را جبهه پايداري گذاشته اند، گاهي با من مشورتي مي‌کنند، چيزي مي‌پرسند و من هم چيزي که در نظرم هست، به آنها مي‌گويم. با اينها ارتباط داريم و اين افرادي که بعضي از آنها را مي‌شناسم و امروز به عنوان چهره‌هاي شاخص جبهه پايداري مشهورند، از خيلي‌ها سالم‌تر مي‌دانم. اما اين به معناي آن نيست که اينها هميشه اين‎طور بمانند و من هم هميشه همين نسبت و رابطه را با آنها داشته باشم. در حال حاضر جهت‎گيري درستي دارند، من هم حمايت‎شان مي‌کنم ولي در آينده آنها چطور مي‌شوند، من درباره امروزشان قضاوت مي‌کنم و الا احتمال خطا و تغيير درباره همه و از جمله ديگر افرادي که امروز به عنوان جبهه پايداري شناخته نمي‌شوند هم هست. ولي من نه حزبي دارم و نه آنها از من توقعي دارند و نه من از آنها توقعي دارم که حرف مرا گوش کنند و نه آنها تکليفي دارند که هر چه من بگويم عمل کنند. ما با اينها دوستيم، رفيقيم، اصل مسأله اين است که دخالت من در کارهاي سياسي به خاطر مسائل ديني و فرهنگي است؛ اصلا حمايت بنده هم از جريان جبهه پايداري به خاطر مبارزه اينها با فتنه و مبارزه با خط انحرافي است و نگرانم مبادا همراهان فتنه، نفوذي‌هايي در مجموعه اصولگرايان بفرستند و ما را در مقابل خطر بزرگ‌تري قرار دهند، در بين افرادي که به عنوان اصولگرا مشهورند، بنده افرادي با اين تفکر که روي اصول پافشاري بيشتري دارند را بيشتر قبول دارم.

بالاخره جامعه و بدنه جريان اصولگرايي حضرتعالي را به عنوان يک شاخص مي‌شناسد ولي برخي از افراد و برخي از رسانه‌هاي آنها تلاش مي‌کنند تا موضوع را طور ديگري القا کنند و اين رابطه منطقي و حمايت دلسوزانه و البته مشروط شما از شاخصه‌هاي موجود در دوستان جبهه پايداري را طور ديگري تفسير کنند. حتي برخي از آنها مي‌گويند جبهه پايداري متصل به حلقه انحرافي است! نشانه اين اتصال به انحراف را هم حمايت‌هاي مستدل و منطقي اعضاي شاخص جبهه پايداري از خدمات دولت مي‌دانند در حالي که اين حمايت همسو با حمايت‌هايي بود که رهبري از شاخصه‌هاي مثبت در دولت داشتند و هنوز هم ما احساس مي‌کنيم آن جاهايي که دولت در مسير حق و رهبري باشد، وظيفه داريم از آن حمايت کنيم و آنجاهايي که انحراف باشد، صراحتاً در برابرش مي‌ايستيم ولي عده‌اي همين ويژگي را دست مايه تخريب اين جبهه مي‌کنند.
من اول عرض کردم، که از منحرفين در انواع و اقسام آن، نبايد هيچ توقع صفا و صميميت و درست انديشيدن داشته باشيم. يک مثل معروفي هست که يک نفر بار باروتي داشت و مي‌خواست از گمرک عبور بدهد که جلوي او را گرفتند و گفتند تو الان داري باروت مي‌بري؟ گفت نه اين سياه دانه است، گفتند سياه دانه نيست، اين باروت است! گفت نه، نيست سياه دانه است! يک مقدار از باروت را ريختند کف دست خودش و آتش زدند، آتش گرفت و دستش سوخت. باز هم طرف گفت: ديديد سياه دانه بود! حالا شما هزار بار بگوييد اين جبهه اصلا براي مبارزه با خط انحراف به وجود آمده، خب آن کسي که نمي‌خواهد بپذيرد يا به نفعش نيست که بپذيرد، مي‌گويد: ديديد سياه دانه بود!

البته برخي از شخصيت‌هاي موجه که رأي و نظرشان براي بخشي از جامعه قابل اعتماد است، ادعاي يکي بودن جبهه پايداري با حلقه انحرافي را مطرح مي‌کنند، بعد هم همان‌ها براي درست کردن ادعاي خودشان مي‌گويند آيت‌الله مصباح هم اعلام کرده که با اين جبهه کاري ندارد!
خب آدم‌هاي موجه هم گاهي در اظهار نظرشان دقت نمي‌کنند، يا به برخي اظهار نظرهاي اطرافيان اعتماد مي‌کنند، گاهي هم ممکن است هواي نفساني بر اين افراد غالب شود.

وظيفه جبهه پايداري در برابر اين تخريب‌ها با توجه با هجمه‌اي که الان هست چيست؟ آيا بايد ميدان را خالي کنيم؟
ما بايد هر کاري که انجام مي‌دهيم براي خدا باشد. وظيفه همه ما انجام تکليف است و براي انجام تکليف بايد در برابر برخي تخريب‌ها هم پايداري کرد.

والسلام عليكم و رحمةالله و بركاته

آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org