قال علي عليه‌السلام : إِنَّهُ لَيْسَ لِأَنْفُسِكُمْ ثَمَنٌ إِلَّا الْجَنَّةَ فَلَا تَبِيعُوهَا إِلَّا بِهَا؛ امير مومنان عليه‌السلام مي‌فرمايند: همانا براي شما بهايي جز بهشت نيست، پس به کمتر از آن نفروشيد. (نهج‌البلاغه، حکمت456)

 

بسم الله الرحمن الرحيم

قيام پانزده خرداد: خيزشى براى اسلام، و خروشى بر عليه بى‌دينى

مکان: مسجد كاظم بيك، آمل _تاريخ: 1380/03/15

الحمد لله رب العالمين والصلوة و السلام على سيد الانبياء و المرسلين حبيب اله العالمين ابى القاسم محمد (صلى الله عليه وآله وسلم) و على آله الطيبين الطاهرين المعصومين. اللهم كن لوليك الحجة بن الحسن صلواتك عليه و على آبائه فى هذه الساعة و فى كلِّ ساعة ولياً و حافظاً و قاعداً و ناصراً و دليلا و عيناً حتى تسكنه عرضك طوعاً و تمتعه فيها طويلا

تقديم به روح ملكوتى امام بزرگوار و شهداى والامقام اسلام، مخصوصاً شهداى 15 خرداد، صلواتى اهدا بفرماييد.
سالگرد رحلت امام عظيم الشأن رضوان الله عليه و همچنين سالگرد شهداى پيشگام نهضت پانزدهم خرداد را به پيشگاه ولى عصر ارواحنا فداه و به ملت مسلمان تسليت و تعزيت عرض مى كنم؛ و از خداى متعال درخواست مى كنيم ارواح اين عزيزان را با انبياء و اولياء محشور بفرمايد، و به بازماندگانشان توفيق و سلامتى و عزت بيشتر عنايت بفرمايد، و به ما توفيق اداء وظيفه و قدردانى از آن بزرگواران و ادامه راهشان عطا بفرمايد.
در باره‎ي 15 خرداد مطالب بسيارى شنيده‌ايد و مى دانيد. بعد از رحلت حضرت آية الله العظمى بروجردى كه رژيم ستمشاهى در صدد تضعيف مبانى دينى برآمد امام بزرگوار احساس خطر كردند، و با ايراد سخنرانى‌ها و صادر كردن بيانيه‌ها مردم را به مقابله با رژيم فراخواندند، تا اين كه در روز دوازدهم محرم - كه مصادف با نيمه خرداد بود - در مدرسه فيضيه سخنرانى بسيار كوبنده‌اى عليه شاه ايراد فرمودند و به مردم هشدار دادند كه اين حكومت در راهى قدم برمى‌دارد كه مى‌خواهد مبانى دينى و اسلام را تضعيف كند. اين بود كه مردم احساس وظيفه كردند. رژيم هم به دستور اربابانش، با مشاورت سفير آمريكا و ساير مشاورينش، تصميم گرفت كه با روحانيت و با مردم مسلمان با سياست مشت آهنين برخورد كند. سحرگاه پانزده خرداد درمنزل امام ريختند و ايشان را به جاى نامعلومى حركت دادند. آن طور كه بعدها گفته شد، قصد اوليه‌ي آنها اين بود كه در همان روز ايشان را به شهادت برسانند، ولى بعضى از مشاورين شاه گفته بودند ممكن است اين كار براى سلطنت ايجاد خطر كند؛ ما ايشان را در اختيار داريم، و هر وقت لازم شد مى‌توانيم اين كار را انجام بدهيم. به هرحال، ابتدا مردم قم و بعد مردم تهران و ورامين و بعد ساير شهرستان‌ها متوجه اين قضيه شدند، و بى‌درنگ بازارها را تعطيل كردند و به خيابان‌ها ريختند. رژيم هم براى سركوب كردن اين حركت، دستور تيراندازى مستقيم داد كه در نتيجه، در يك روز حدود پانزده هزار نفر از مردم قم، تهران، و ورامين به شهادت رسيدند.
اين را همه مى دانيد كه اين نهضت حركتى بود كه امام براى دفاع از اسلام شروع كرد، و عكس‌العمل رژيم دستگير كردن ايشان و سركوب كردن مردم بود. مردم بر حسب وظيفه‌اى كه بدون شك از روح اسلام برخاسته بود، حس كردند كه براى حفظ جان امام بايد قيام كنند، ولو با فدا كردن هزاران نفر. اين بود كه شهداى پانزده خرداد پيشگامان شهداى اين مرز و بوم هستند و همان حركت ادامه پيدا كرد تا به پيروزى 22 بهمن انجاميد. خدا انشاء الله آن شهداى عزيز را با شهداى كربلا محشور بفرمايد.بحث بنده تاريخ گفتن نيست. البته بسيار جا دارد كه كسانى جريان پانزده خرداد را به طور مشروح براى جوانان و نوجوانان بيان كنند، و نگذارند كه اين حقايق تاريخى تحريف بشود. ولى الآن من در صدد اين مطلب نيستم. همه‌ي شما مى دانيد كه امام براى اسلام قيام كرد، و ده‌ها و صدها بار در گفته‌ها و نوشته‌هاى خودش اين مطلب را به صورت‌هاى مختلف بيان، و تأكيد كرد كه دشمنان از اسلام مى ترسند، نه از يك شخص و يك گروه؛ اينها از اسلام سيلى خورده‌اند؛ آنچه باعث پيروزى مردم شد اسلام بود. امام در يكى از بيانيه هايشان شايد عين اين تعبير، يا شبيه آن، را به‌كار برده‌اند كه: هنگامى كه خداى تبارك و تعالى مشاهده فرمود كه اين ملت از كوچك و بزرگشان اسلام را مى‌خواهند، آنها را مورد عنايت قرار داد.
در اين‌جا دو نكته را مى خواهم عرض كنم: يكى اين كه رژيم كه هيچ وقت فكر نمى‌كرد مردم چنين مقاومت شجاعانه و سرسختانه از خود نشان بدهند، غافلگير شد. فكر نمي‌كردند اين همه خونريزى بشود؛ فكر مىكردند با كشته شدن چند نفر مردم عقب‌نشينى مى‌كنند و كار تمام مى‌شود. همين طور اربابانشان، به خصوص آمريكا، فكر نمى‌كردند چنين روحيه‌اى در مردم باشد كه براى دستگيرى يك رهبر دينى حاضر باشند پانزده هزار شهيد بدهند. هيچ كس باور نمى‌كرد. اين جريان ثابت كرد كه دين در ملت ايران بسيار ريشه‌دارتر از آن است كه بيگانگان تصور مى‌كردند. از همان روز پانزده خرداد دشمنان اسلام، و به خصوص شيطان بزرگ، در صدد برآمدند تا اين عاملى كه باعث چنين حركت و چنين خيزش عظيم و بى سابقه‌اى مى‌شود را از بين ببرند، يا دست‌كم تضعيف كنند. اما چگونه؟ سؤال اول اين است كه چگونه آمريكا به فكر افتاد كه اين عامل تحرك و قيام عليه استعمار را در ميان مردم ما تضعيف كند؟ يك سؤال ديگر هم در كنار اين مطرح مىشود: اين كه امام مى‌فرمود: من براى اسلام احساس خطر مى‌كنم، معنايش چه بود؟ اولاً آن زمان چه خطرى براى اسلام پيش آمده بود، و ثانياً اصلاً احساس خطر كردن براى اسلام يعنى چه؟
براى توضيح اين سؤال ناچارم به آن جريان اشاره بكنم - عده‌اي مى دانند ولي نوجوان‌ها و جوان‌ها شايد ندانند - ولى متأسفانه فرصتى نيست كه تفصيلاً عرض كنم. جريان از اين جا شروع شده بود كه دولت شاه، به نخست وزيرى علم، تصويب‌نامه‌اى گذرانده بود براى انتخابات انجمن‌هاى ايالتى و ولايتى، و در آن قيد شده بود كه كسانى كه انتخاب مي‌شوند به كتاب مقدسشان قسم بخورند. توجيه آن هم اين بود كه اينهايى كه انتخاب مى‌شوند كه همه مسلمان نيستند، بالاخره يهودى ها هم نماينده خواهند داشت، زرتشتى‌ها هم نماينده خواهند داشت؛ اينها كه نمى‌شود به قرآن قسم بخورند. آمدند توى يك مصوبه‌اى گنجانيدند كه هر كسى به كتاب مقدس خودش قسم بخورد. يك توجيه ساده‌اى هم بود؛ خيلى راحت هم پذيرفته مى‌شد. اما امام از همين جا احساس كرد كه يك توطئه‌ي عظيمى در كار است، و آن اين است كه اصالت اسلام ومذهب تشيع را در اين كشور مى‌خواهند تضعيف كنند، و زمينه را فراهم كنند كه مثلاً بهائيت هم بشود يك مذهب، و كتاب بهائيت هم بشود يك كتاب مقدس، چون در قانون تعريف نشده كتاب مقدس يعنى چه. هر گروهى مى‌گويند ما هم كتاب مقدسى داريم و به كتاب خودمان قسم مى‌خوريم. در قانون قبل از آن آمده بود كه بايد به قرآن كريم قسم بخورند؛ اينجا شده بود كتاب مقدس، و همه جور مى شد تفسير كنند. امام از اين‌جا احساس خطر كرد؛ شروع كرد به رايزنى با ساير علما، نامه نوشتن براى علماى شهرستان‌ها، و مراجع خارج از كشور، و بالاخره نتيجه اين شد كه همه اعلاميه‌هاى تندى عليه دستگاه دادند، و موقعى كه صحبت از رفراندوم شد، رفراندوم را تحريم كردند. حتى بعضى نوشتند كه شركت در اين رفراندوم در حكم محاربه با امام زمان عجل الله فرجه است.
چرا اين رفراندوم را در حكم جنگ با امام زمان تلقى كردند، و امام چه احساس خطرى براى اسلام كرد؟ اصلا احساس خطر براى اسلام كردن يعنى چه؟ اگر اسلام عبارت است از يك مطالبى، افكارى، و ايده هايى كه در قرآن و سنت آمده است، خوب اينها كه سر جاى خودش هست، ديگر احساس خطر مى‌كرد يعنى چه؟ آيا جز اين معنايى داشت كه احساس مى‌كرد اسلام در ميان مردم يواش يواش ضعيف مى‌شود؛ در مقام عمل، در قانون كم كم كمرنگ مى‌شود، قوانينى وضع مى‌شود كه در آن ها روح اسلام كمتر ظهور دارد، و پيش بينى مي‌كرد كه كم كم كار به جايى برسد كه قانون خلاف احكام صريح و قطعى اسلام وضع بشود؟ آيا احساس خطر براى اسلام معنى ديگرى هم داشت؟ اين كه امام فرياد مى‌زد من احساس خطر مى كنم، اى قم ساكت! اى مشهد ساكت! اى نجف ساكت! هر كس فرياد نزند گناه كبيره كرده است، من احساس خطر مى كنم. امام از چه چيزي براي اسلام مى‌ترسيد ؟ اگر اين معني را فهميديم كه احساس خطر براى اسلام يعنى چه، آن‌وقت جا دارد كه شما خودتان بنشينيد، ببينيد آن روز خطر براى اسلام بيشتر بود يا امروز، و اگر امام امروز بود، و اين چيزها را مى‌ديد، و آينده را هم با آن فراست خداييش حدس مى‌زد، آن‌وقت چه مى‌بايست گفت؟ اين احتياج به توضيح بيشتر دارد. وقت نيست من اينجا زياد بپرورانم. خودتان بنشينيد، فكر كنيد، اوضاع را مقايسه كنيد. آن روز هنوز كسى خلاف احكام ضرورى اسلام سخنى نگفته بود، نه شاه و نه هيچ كس ديگرى جرأت نمى‌كرد كه يكى از احكام ضرورى اسلام را صريحاً انكار كند. اما آن روز امام براى اسلام احساس خطر مى كرد. آيا آن روز خطر بيشتر بود يا روزى كه ضرورى‌ترين احكام اسلام را در پرتيراژترين روزنامه‌ها انكار كنند، در محافل دانشگاهى مطرح كنند، و احكام اسلام را مسخره كنند، كدام خطر براى اسلام بيشتر است؟ خودتان بنشينيد در باره اش فكر كنيد. در بعضى مجالس اين را باز كرده‌ام، اين‌جا خدمت شما عزيزان، از يك زاويه ديگرى مى خواهم بگويم.
من امروز مى‌خواهم از يك زاويه‌ى ديگرى صحبت كنم. مطلبي كه در اول عرايضم مطرح كردم، تكرار مي‌كنم: دشمنان آن روز فهميدند كه اسلام و روحانيت چنين قدرتى و موقعيتى در ميان مردم ايران دارد كه وقتى يك آخوندش را مى‌گيرند، يك استاد حوزه را مى گيرند، مردم حاضر مى‌شوند ده ها هزار شهيد بدهند. آن روز كه امام هنوز اين مقام امامت و مرجعيت اين‌چنينى را نداشت. ايشان يك استاد معروف حوزه بود؛ حتى مرجعيت امام هم آن قدر مسلم نبود. امام رساله‌ي عمليه نداشت؛ حاضر نبود خودش را به عنوان مرجع مطرح كند. آنها به فكر افتادند اين چه قدرتى است كه دين در اين جامعه دارد؟ به فكر افتادند كه با اين قدرت مبارزه كنند و ريشه‌اش را بكنند.
داستانى از مرحوم ميرزاى شيرازى رضوان الله عليه نقل مى‌كنند؛ من سند قطعى آن را نديده‌ام، البته در صددش هم نبوده‌ام، كوتاهى كردم، اما معروف است. مى‌دانيد در عصر اخير، ميرزاى شيرازى يك اقدام شجاعانه‌اى كرد كه تحريم تنباكو در زمان ناصرالدين شاه بود. شاه با يك كمپانى انگليسى قراردادى بسته بود كه تنباكو را در انحصار آن شركت قرار بدهد. ميرزاى شيرازى فتوايى صادر كرد كه: ”اليوم استعمال تنباكو در حكم محاربه با امام زمان است.“؛ فرمود حالا كه بنا است تنباكو - نه نفت و نه انواع و اقسام تجارت هاى ديگر معادن ما، مس ما، و چيزهاى ديگر - در انحصار يك شركت كافر قرار بگيرد، مردم ما ديگر حق ندارند از اين تنباكو مصرف كنند، براى اين‌كه دست كافر روى آن است، و استفاده‌اش مى‌رود توى جيب كافر، قليان كشيدن حرام است، در حكم جنگ با امام زمان است. مسلمانان زندند قليان‌ها را شكستند. حتى در كاخ ناصرالدين شاه يك روز كه تفريحى قليان مى‌كشيد، مادر شاه وقتى فهميد كه ميرزاى شيرازى چنين فتوايى داده است، زد قليان را شكست، چون مرجع تقليد فتوا داده! نقل مى‌كنند: وقتى اين خبر به گوش ميرزا رسيد كه مردم اين‌چنين به فتواي ايشان ترتيب اثر داده‌اند، گريه كرد. گفتند آقاى جاى خوشحالى است، چرا گريه مى‌كنيد؟ گفت: براى اين‌كه دشمنان مركز قدرت اسلام را شناختند، و از اين پس درصدد از بين بردن اين مركز برخواهند آمد.
بعد از پانزده خرداد، آمريكا فهميد كه مركز قدرت كجاست، و در صدد برآمد كه با اين فكر، كه اسلام است، و با عاملينش كه روحانيت است، با تمام قدرت مبارزه كند. ولى خوب، با چنين قدرت ريشه‌دارى كه به سادگى و علناً و آشكارا نمى‌شود مبارزه كرد. يك آخوندش را گرفتند، ببين چه بساطى راه افتاد، حالا بخواهند اصل ريشه‌اش را بكنند چه خواهد شد! اين بود كه تئوريسين‌ها نشستند، نقشه‌ها كشيدند كه براى از بين بردن، و لااقل تضعيف، اسلام در درازمدت، ولو صد سال ديگر، چه بايد كرد. اين جريان ادامه داشت تا بعد از پانزده سال و اندى از پانزده خرداد 42، در بيست و دوم بهمن 57، باز با يك حركت ناگهانى و حساب نشده‌ي دشمن، و با يك عنايت خاص الهى، رژيم به‌كلى ساقط شد. همين مردم پابرهنه بر قدرت شيطانى شاه، يعنى قدرت آمريكا، پيروز شدند. بار ديگر دنيا با يك حادثه اى مواجه شد كه هيچ‌وقت فكرش را نمى‌كرد. خيال مى‌كرد در طول پانزده سال كه امام را تبعيد كرد، و ديگران را به زندان كشيد، به بند كشيد، افرادى را در زندان‌ها شكنجه ؛ كردند، امثال آية‌الله سعيدى و ديگران را به شهادت رساندند، خيال كردند كار ديگر تمام شده است. بار ديگر در بهمن 57، اين خيزش عظيم در جامعه ما پديد آمد، و به پيروزى انجاميد. اين‌جا بود كه ديگر براى سران استكبار جهانى جاى هيچ‌گونه درنگى باقى نماند كه بايد يك نقشه قطعى ماهرانه و حساب‌شده‌اى براى نابودى اسلام بكشند.
راه‌هاى مختلفى را آزمايش كردند: حصر اقتصادى، كودتاى نوژه، حمله طبس. اينها خودش اصل نقشه نبود، همه مراحل آزمايش بود، حركت‌هاى موقتى بود براى اين كه داده‌هايى از شرايط عينى و واقعى جامعه‌ي ما به‌دست بياورند، تا بر اساس آن يك طرح حساب‌شده‌ي درازمدتى براى نابودى اسلام بكشند. همه‌ي اينها شكست خورد: نه حصر اقتصادى تأثيرى داشت، نه كودتاى نوژه به ثمر رسيد، نه حكومت بني‌صدر به جايى رسيد، و نه چيزهاى ديگرى از اين دست. همه‌ي اين حوادث يكى پس از ديگرى عزم آمريكا را براى يك مبارزه‌ي درازمدت فرهنگى عليه اسلام و ارزشهاى اسلام راسخ‌تر كرد؛ بايد طرحى تهيه بشود كه فكر اسلام در اذهان تضعيف بشود، پايبندى مردم به دين كمرنگ بشود. خوب خيلى چيزهايش براى ما كه در سياست وارد نيستيم و تجربه‌هاى چند قرن استعمار را نداريم قابل فهم و قابل پيش‌بينى نيست. ولي يك آدم ساده‌اى هم مى‌تواند بفهمد كه آمريكا وقتى مى‌خواهد دين را از مردم بگيرد، مىآيد از نوجوان‌ها و جوان‌ها شروع مى كند، نه از پيرمردهاى شصت-‌هفتاد ساله. پيرمردها اولا فكرشان شكل گرفته، شصت سال با اين فكر زندگى كرده‌اند. مگر مى‌شود به اين آسانى اعتقاداتشان را از آن‌ها گرفت؟ وانگهى اينها آفتاب لب بام هستند، حداكثر يك دهه ديگر زنده هستند. نقطه‌ي ثقل اين طرح روى نوجوانان و جوانان متمركزاست: بايد كارى كرد كه نسل آينده‌ي انقلاب نسبت به اسلام بي‌تفاوت باشد. اين استراتژى اساسى آمريكا در اين عرصه بود. براى اين‌كار كارشناسانى در نظر گرفته شدند، مهره‌هايى در داخل نظام، در گوشه و كنار، عناصر ناراضى از دستگاه‌ها شناسايى شدند، و كسانى كه از نظر روانى گرايش‌هاى قدرت‌طلبانه در وجودشان بود. چون يكى از فاكتورهايى كه مى‌تواند براى عمال اجانب كارساز باشد روحيه قدرت‌طلبى در افراد است. آنها را شناسايى مى‌كنند، رويشان كار مى‌كنند، وعده و وعيدهايي به آنان مى‌دهند، تا اينها به صورت مهره‌هاي فعالى براى آنها در بيايند. قدرت‌طلبى يك جنونى است! آنهايى كه اين مايه درشان باشد مهره‌هاى خوبى براى استعمار هستند. و بالاخره كسانى كه يك نوع غرب‌زدگى و خودباختگى دارند در اين صحنه بسيار كارآمد خواهند بود. كسانى كه در مقابل تمدن غرب و زرق و برق‌هاى تكنولوژى غرب و صنايع غرب خودشان را باخته، و ديگر براى خود هويتى قائل نيستند، اينها مى‌توانند مهره‌هاى خوبى باشند. بالاخره دستگاه‌هاى مختلف به كار افتاد، و در داخل كشور شروع به شناسايى عناصرى كردند كه بعد از ده‌ها سال بتوانند از آنها كار بكشند. در كنار اينها، شروع كردند به شناسايى دانشجويانى كه به خارج مى‌روند، آنهايى كه استعدادى دارند و مى‌شود آنها را شستشوى مغزى داد، و تربيتشان كرد. اينهايى كه من عرض مى‌كنم، همه سندهاى حقوقى دارد، و من اينجا خلاصه‌اش را براى شما عرض مى‌كنم. در همين اسنادى كه از آمريكا منتشر شده، تصريح شده كه ما در فلان سال تصميم گرفتيم در ميان طرفداران امام كسانى را شناسايى كنيم كه روزى براى حركت ما مؤثر باشند، و اسم مى برد كه ما چه كسانى را شناسايى كرديم، و بعضى از آنها همان‌هايى هستند كه امروز در مسند قدرت هستند!
به‌هرحال نقشه‌هاى بسيار ماهرانه و عميقى براى اسلام زدايى طراحى شد كه فازها و راه‌هاى مختلفى داشت. يكى از آن راه‌هاى ساده‌اش اين بود كه: اولا به نسل جوان اين‌چنين تفهيم كنند كه اين حركت پانزده خرداد و بعد از آن، پيروزى انقلاب، حركتى با گرايش‌هاى ملى‌گرايانه و ناسيوناليستى بود و عامل دين در آن نقشى نداشته است. امام همه‌ي حرفش اين بود كه ما براى اسلام قيام كرديم، اسلام به دشمنان سيلى زد، اسلام ما را پيروز كرد، ما براى اسلام تا آخرين نفس مقاومت خواهيم كرد. اينها در صدد برآمدند براى نوجوان‌هاى ما چنين وانمود كنند كه اين حركت يك حركت ملى‌گرايانه و ناسيوناليستى بود! براى اين كه اين را توجيه كنند اشاره مي‌كنند به حركت ملى شدن صنعت نفت به رهبرى نخست وزير آن زمان، و مي‌خواهند در مقابل امام يك بتى را معرفى كنند براى اين كه نسل جوان توجه‌اش به جاى امام به آن بت معطوف شود، و آن كسى جز مصدق نبود، همان كسى كه امام در باره‌ي او فرمود: ”او هم مسلم نبود.“؛ آنها خواستند در مقابل امام يك بت درست كنند، يك شخصيت قهرمان كه توجه جوان‌ها را به جاى توجه به امام به او معطوف كنند. اين يكى از سياست‌ها بود. اين‌كه دراين زمينه چه‌كارها كردند، داستانش مفصل است. شما كمابيش در شهرها و استان خودتان نمونه‌هايش را ديده‌ايد. بزرگ‌نمايى اين شخصيت و كوچك كردن حركت روحانيت، و كم‌رنگ كردن انگيزه‌هاى دينى براى اين بود كه شخصيت امام تدريجاً حذف بشود، و جايش يك قهرمان ملى مطرح بشود.
خوب براى اين‌كه اين حكومت ولايت فقيه از بين برود، يك آلترناتيو مى‌خواست، بايد برايش يك جانشين در نظر بگيرند. يكدفعه كه نمىشود آمريكا بيايد همه چيز را علناً تصرف كند. بايد يك همزه‌ي وصلى، يك واسطه‌اى، درنظر گرفت كه بعد از حكومت ولايت فقيه، يك حكومت ديگرى سر كار بيايد، ميان حال، كه يك تظاهرى به دين و اسلام داشته باشد، ولى ريشه‌اش و دلش با آمريكا باشد. بايد يك چنين دولتى جايگزين حكومت اسلامي شود تا تدريجاً راه را براى تسلط نهايى آمريكا هموار كند؛ اين هم سياست دوم. مى توانيد شواهدش را گوشه و كنار پيدا كنيد. هم فرصت نيست و هم مصلحت نيست كه از پرده برون افتد راز ورنه در محفل رندان خبرى نيست كه نيست!
نامه‌ي آقاى مهندس عزت الله سحابى را كه توى روزنامه‌ها چاپ شده با دقت بخوانيد؛ اعتراف مى‌كند كه از بيست سال پيش، ما در جهت براندازى نظام دينى و ولايت فقيه تلاش مي‌كرديم، جريان كوى دانشگاه، جريان خرم آباد، و ساير چيزها را ما ترتيب داديم. ببينيد در اين مدت چه جور مردم را سرگرم كردند كه جريان كوى دانشگاه از طرف نيروى انتظامى بوده و چنين و چنان شده و احترام دانشگاه از بين رفته است. چه چيزهايى كه نگفتند و چه كارهايى كه نكردند و هنوز هم ادامه دارد. آقاى سحابى تصريح مى‌كند كه اين كارها همه‌اش با مشورت ما و طرح ما بود. نهضت آزادى بود كه اينها را طراحى مى‌كرد و با سمپات‌هايى كه در دولت و در نهادها داشت، به كمك دلارهاى آمريكا و كمك‌هاي مالي بعضى از شخصيت‌هاي داخلي، و درآمد كارخانه‌هاى ملى شده‌اى كه از همان زمان بني‌صدر در اختيار طرفداران جبهه ملى و نهضت آزادى قرار گرفته بود، اين حركت به پيش برده مى‌شد، تا آن‌جا كه روزنامه‌هاى زنجيره‌اى به‌وجود آمد، همان كه مقام معظم رهبرى فرمودند دشمن پايگاهى در ميان مطبوعات يافته است.
خوب، اينها يك سلسله سياست‌هاى اجرايى بود كه انشاءالله يكى پس از ديگرى افشا خواهد شد، يعنى خدا اين اسرار را به‌دست خود اين شياطين افشا خواهد كرد، همان‌طور كه داستان كنفرانس برلين به دست خودشان افشا شد. اين خيانت‌هاى نهضت آزادى و جبهه ملى هم دارد به دست خودشان افشا مىشود.
اما اين توطئه ابعاد ديگرى داشت بسيار عميق‌تر از اين حرف‌ها. اين‌ها مهره‌هايى هستند كه چند صباحى به كار مى‌آيند، گاهى مى‌سوزند و بايد كنارشان بگذارند، يك وقت هم پير مى‌شوند و مىميرند. دشمنان به دنبال نقشه‌هايى هستند كه اثرش بتواند قرن‌ها در جامعه باقى بماند، نقشه‌هايى كه مستقيماً در مسائل فكرى و فرهنگى اثر بگذارد. براى اين كار هم مهره‌هايى را در نظر گرفتند؛ بعضى‌هايشان آماده بودند، و جنون ”ليدر شدن“؛ آنها را به اين طرف مىكشانيد، بعضى را هم آماده كردند. كسانى بودند كه در جمهورى اسلامى تا پست معاونت وزارت‌خانه هم پيش رفته بودند، و بعداً هم شدند مغز متفكر يك جبهه. اينها را بردند در اروپا و آمريكا آموزش دادند، تا بتوانند نقش خودشان را در تخريب افكار و انديشه‌ها و بنيادهاى فكرى اسلامى ايفا كنند. امروز به راحتى مى بيند همين مغز متفكر صريحاً مى‌گويد رئيس جمهور آينده بايد طرفدار سكولاريسم باشد، آينده جز تفكر سكولاريسم - يعنى جدا بودن دين از سياست - را نمى‌پذيرد، رئيس جمهور بايد كسى باشد كه طرفدار سكولاريسم باشد! يعنى چه؟ يعنى انقلاب اسلامى منهاى اسلام، و يك خط قرمز روى حركت چهل ساله‌ي مردم مسلمان. اين حركت، حركت بسيار عميق و حساب شده‌اى است. مهره‌ها شناسايى شده‌اند، ساخته شده‌اند، اسباب و وسايل برايشان فراهم شده است. در سطح جهانى، اينها را به عنوان مارتين لوتر ايران مطرح كرده‌اند، در داخل و خارج برايشان پشتيبانى‌هاى مالى فراهم كرده‌اند، در خود آمريكا كمپاني‌هايى براى پشتيبانى مالى از اينها تدارك ديده شده است (اينها چيزهايى است كه اسنادش همه هست، صرف ادعا نيست) تا بتوانند يك تحول فكرى، يا يك استحاله فكرى، يك سقوط فكرى، را در نسل آينده‌ي اين مملكت برنامه‌ريزى كنند. چه بايد بشود؟ بايد نسل آينده نسبت به عقايد اسلامى دچار شك بشود؛ همين كافى است.
در آغاز صحبت، يك سؤالى را مطرح كردم كه: خطر براى اسلام يعنى چه؟ آيا اسلام يك ساختمانى است كه بيايند منفجرش كنند؟ آيا آن‌وقت مى‌گوييم خطر براى اسلام است؟ اسلام چيست كه خطر متوجه آن است؟ اسلام عبارت است از يك سلسله عقايد، يك سلسله ارزشها، و يك سلسله احكام و قوانين. چيز ديگرى هم هست؟ خطر براى اسلام يا خطر براى عقايدش است، يعنى مردم نسبت به عقايد قطعى اسلام دچار شك بشوند، اين مى شود خطر؛ يا خطر براى ارزشها و اخلاق اسلامى است كه در زمينه‌ي فلسفه‌ي اخلاق و ارزشها مطرح است كه چه چيز خوب است، و چه چيز بد است، خطر آن‌وقتى است كه يك فرهنگ غربى جانشين فرهنگ اسلامى بشود. چيزهايى كه تا ديروز بر اساس قرآن و حديث مى‌گفتند خوب است بشود بد، چيزهايى كه مىگفتند عيب است، اسمش را نبريد كه زشت است، بشود هنر. اين هم خطر براى ارزشهاى اسلامى؛ و نهايتاً خطر براى احكام اسلامى است، يعنى احكام اسلامى از اعتبار بيفتد، مردم ديگر نخواهند اين احكام اجرا بشود. آيا خطر ديگرى هم براى اسلام سراغ داريد؟
در زمان حيات امام، فقط چيزى كه مطرح شد بعضى از احكام اسلام بود. كسى جرأت نمى‌كرد راجع به عقايد اسلام حرفى بزند. آيا شما سراغ داريد در زمان شاه، يك شخصيت معروفى توى روزنامه‌اى، توى يك كتاب رسمى، اعتقاد به خدا، به پيغمبر، و به قرآن را زير سؤال برده باشد؟ بله ماركسيست‌ها بر اساس عقايد و اهداف ماترياليستى خودشان مى‌گفتند ما اعتقادى به دين نداريم، اما سابقه نداشت به نام مسلمان، به نام روشنفكر مذهبى بگويند: وحى يك خيال است، قرآن هم كلام خدا نيست، كلام پيغمبر است، و چون كلام پيغمبر است خطابردار است، قرآن هم نقدپذير است. آيا اين عبارات را از تئوريسين اين جبهه نشنيده‌ايد؟ نقدپذير يعنى چه؟ يعنى ممكن است بعضى از مطالبش نادرست باشد، ما بايد نقادى بكنيم ببينيم كدام درست است، كدام نادرست است! آن وقت ديگر آيا اين قرآن مى شود كلام خدا؟ مي‌گويند: احكام اسلام تاريخ مصرف داشته، و تاريخ مصرفش گذشته است؛ احكام 1400 سال پيش به درد امروز نمى خورد! داروها و مواد غذايى كه تاريخ مصرفش مى‌گذرد چه كارش مى‌كنند؟!
خطر اصلى در اين بخش نهفته است. كسانى را تربيت كرده‌اند براى اين كه اين حرف‌ها را بزنند، آرام آرام در دل جوانان شك و شبهه ايجاد كنند. كار را تا آنجا پيش برده‌اند كه استاد دانشگاه سر كلاس دانشكده الهيات تهران صريحاً گفت هيچ كدام از ادله‌اى كه براى اثبات خدا بيان كرده‌اند اعتبار ندارد؛ در عين حال خودش را هم تئوريسين روشنفكران مذهبى مى‌داند. و بالاخره نوشتند و چاپ كردند، و هزاران نسخه‌اش را به كشورهاى خارجى فرستادند، و به چند زبان هم ترجمه كردند كه: روزگارى مردم پيش از عصر مدرنيه در اثر جهل به اسرار طبيعت، معتقد بودند كه يك دست غيبى در كار است، عالم يك تدبير از پيش تعيين‌شده‌اى دارد، و به قول مولانا از غيب آمده است و به غيب الغيب برمى‌گردد، ولى ديگر بعد از عصر مدرنيته و در دوران علم، همه اسرار طبيعت يكى پس از ديگرى كشف شده و امروز ديگر همه‌ي مردم مىدانند كه اين كره زمين كه ما روى آن زندگى مى‌كنيم گوى گداخته‌اى بود كه طى ميليون‌ها سال پوسته‌اى روى آن بست، ميليون‌ها سال گذشت تا تصادفاً يك سلول حياتى در آن بوجود آمد، تصادفاً رشد كرد، و كم كم انواع گياه‌ها و حيوانات پيدا شدند، و به وجود انسان انجاميد، و ممكن است تصادفاً باز همه‌ي آنها از بين برود! هيچ نقشه و تدبير و تقديرى در كار نيست! گوينده و نويسنده‌ي اين سخنان - كه چيزي جز ترجمه و نشخوار آرا و نظريات ملحدين غربي نيست - مورد تشويق و تأييد و تعظيم بالاترين شخصيت اجرايى كشور قرار مى‌گيرد و به وجودش افتخار مى‌كنند. آيا شما در خواب هم مى‌ديديد چنين چيزهايى در كشور جمهورى اسلامى واقع بشود؟ اين از نقشه‌هايى است كه بيش از بيست سال روى آنها كار شده، و امروز به ثمر رسيده است: تشكيك در عقايد دينى به‌طور كلى،‌؛ و تشويق شك‌گرايى. آهنگ سخن در همه‌ي اين مطالب اين است كه به هيچ چيز نمى‌شود يقين پيدا كرد؛ اصلا معرفت يقينى امكان ندارد. خوب، نوجوانى كه اينها را مى‌خواند، دانش‌آموزى كه سر كلاس از معلم و دبيرش اين حرف‌ها را مىشنود، دانشجويى كه سر كلاس اين نظريه‌ي به اصطلاح معرفت‌شناسانه به او القاء مى‌شود، ديگر يقين به خدا پيدا خواهد كرد؟ يقين به معاد پيدا خواهد كرد؟ ديگر آن وقت اين نوجوان حاضر مى‌شود با شكي كه دارد، نارنجك به كمرش ببندد برود زير تانك؟
خطر براى اسلام، در زمينه‌ي عقايد، تشكيك در مبانى فكرى و اعتقادى است، و اين كارى است كه متأسفانه با موفقيت در حال انجام است. بسيارى از دانشگاه‌ها را تسخير كرده‌اند، حالا نوبت رسيده به دبيرستان‌ها و حتى دوره‌ي راهنمايى: با تشكيل بعضى از سازمان‌هاى رسمى دانش‌آموزى سعى كردند كل دانش آموزان ايران را تحت تصرف بگيرند. جامعه‌ي مدنى است ديگر! جامعه‌ي مدنى از نظر اين‌ها، يعنى همه چيز بايد دولتى بشود! شعار اين بود كه دولت بايد كوچك بشود، همه‌ي كارها به مردم سپرده بشود، نتيجه چه شد؟ نتيجه اين شد كه كل دانش‌آموزان كشور هم بايد زير چتر دولت قرار بگيرند؛ دولت بايد افكارشان، حتى افكار سياسى‌شان را، به نام يك سازمان ملى بسازد. اين شد نتيجه‌ي جامعه‌ي مدنى؛ اين واگذارى كار مردم به مردم است! نسل آينده‌ي شما با اين سياست چگونه خواهند انديشيد، و به چه چيز معتقد خواهند شد؟ علاوه بر تشكيك در مبانى فكرى و نظرى، در زمينه‌ي ارزشها شروع كردند برنامه‌هايي به نام هنر، به نام تشويق هنرمندان، و احياء شخصيت هنرمندان، كسانى كه زمان شاه هم بدنام بودند، از مرد و زن، از آمريكا و فرانسه دعوتشان كردند، آوردند پذيرايى‌هاى مفصل كردند، جوايز مفصل بهشان دادند، برنامه‌هاى آن‌چناني برايشان گذاشتند. از پول ملت، از حق خانواده‌هاى شهدا، و ايتام و فرزندان يتيم مانده‌ي شهدا، انواع وسايل را براى بى‌بندوبارى، ترويج فحشا، و ارتباط نامشروع دختر و پسر فراهم كردند. كار به جايى رسيد كه در ميتينگ انتخابات رياست جمهورى، دختر و پسر بايد برقصند، و كارهايي كه انسان از ذكرش شرم دارد. آيا امام انقلاب كرد براى همين؟ به كجا مى‌برندمان؟
خطرها بيش از اين است، اما بزرگ كردن خطرها ممكن است روح اميد را تضعيف كند. عزيزان من! اين خطرها هر چه باشد مال بچه شيطان‌ها است. خطر شيطان بزرگ را مردم پابرهنه‌ي ما، آن وقت كه آگاه شدند، با مشت برطرف كردند. آن وقت كه فهميدند خطر دينشان را تهديد مى‌كند، براى دستگير شدن يك روحاني، پانزده‌هزار شهيد دادند؛ مردم ما همان مردم هستند. 23 تيرماه سال 79 يادتان هست؟ برخي استانداري‌ها و فرمانداري‌ها اجازه‌ي تظاهرات به مردم ندادند، مردم كفن پوشيدند، ريختند بيرون، و تظاهراتى راه انداختند كه چشم عالم را خيره كرد. اين همان مردم پانزده خرداد هستند. هر وقت احساس كنند كه دينشان در خطر هست تأمل نمى‌كنند، آنچنان قدرتى را مى‌آفرينند، حماسه‌اى را مى‌آفرينند، كه براى ده‌ها سال دشمن را گيج مى‌كند.
موفقيت نسبى اين بچه شيطان‌ها و نوكران آمريكا در اين چند سال اخير از اين جهت بود كه توانستند مردم را غافل كنند. براى اين كار هم طرح و برنامه بود، و خوب اجرا كردند. متأسفانه ما غفلت‌زده شديم، نتوانستيم درست تشخيص بدهيم. اولين سياستى كه از چهار سال پيش در اين كشور به اجرا گذاشته شد، ترويج سياست تساهل و تسامح و مبارزه با خشونت بود. در اين راه متأسفانه كسانى كه فرياد زدند فريادشان به جايى نرسيد، آنها را متهم به خشونت‌گرايى، تندروى، و القاب زشت كردند. بالاخره تا حدودى توانستند اين فكر را در نوجوانان ما جا بياندازند كه در مقابل افكار و انديشه‌ها و تبليغات ضد دينى بايد سكوت كرد؛ حد اكثر مي‌توان حرف زد، و كار ديگرى نبايد كرد، و الا مى‌شود خشونت، و اين ضد تمدن است؛ دوران مدرنيته و پسامدرن و پست‌مدرن اقتضا مى‌كند كه مردم نسبت به همه‌ي عقايد و افكار بى تفاوت باشند! سيب زمينى بى‌رگ و موجود دوپاى بىغيرت باشند؛ اين مى‌شود موجودى كه عصر پست‌مدرن مىپسندد. ميلياردها تومان از بودجه‌ي اين كشور صرف ترويج اين فكر شد، تا بالاخره كمابيش اين زمينه فراهم شد.
بسيارى از مردم، بخصوص جوانان عزيز ما كه ذهن صاف و ساده و فطرى داشتند، باور نمى‌كردند همه‌ي اينها دروغ و كلك باشد. اجازه بدهيد براى اين كه جسارتى به اين عزيزان نشود من يك تشبيهى بكنم، ولو آن تشبيه هم خودش يك جسارت نيست. قرآن كريم وقتى داستان فريب‌خوردن حضرت آدم از ابليس را نقل مىكند، مىفرمايد: شيطان به اين صورت آدم و حوا را گول زد كه «قاسمها انى لكما لمن الناصحين.»؛ آدم و حوا يك خلقت فطرى داشتند، باور نمى‌كردند كسى به خدا قسم دورغ بخورد. ابليس قسم خورد كه من به نفع شما دارم كار مىكنم، بياييد از اين شجره بخوريد. آنچه باعث شد كه اين دو موجود فطرى - كه هنوز با شيطنت‌ها آشنا نبودند - فريب بخورند آن قسم‌هاى ناصحانه‌ي ابليس بود. جوان‌هاى ما هم همان وضع فطرى و روحى را داشتند، باور نمىكردند مسؤولان جمهورى اسلامى اين قدر نوكر آمريكا باشند. آن بيانات به‌ظاهر مشفقانه و ناصحانه و قسم‌هاى خيرخواهانه، جوان‌هاى ما و بسيارى از غيرجوان‌ها را فريب داد. گفتند بله ديگر، خشونت همه چيزش بد است، و همه بايد لبخند بزنند. راه تعامل با ديگران فقط گفتمان است؛ در دوران مدرن هيچ راه ديگرى وجود ندارد، و الا اينها خلاف تمدن است، مى‌شود توحش! كار را به آنجا رساندند كه گفتند رفتار پيغمبر در جنگ بدر هم رفتار صحيحى نبود، آن هم خشونت‌آميز بود، نتيجه‌اش هم اين بود كه آمدند بچه‌اش را در كربلا كشتند. يعنى پيغمبر هم اشتباه كرد كه با بنى‌اميه در جنگ بدر درافتاد، و سران شرك را در جنگ بدر كشت. مىگويد نمىبايست اين كار را مىكرد، چون خشونت بود. مىخواست بنشينند با هم گپ بزنند، گفتمان داشته باشند، به روى هم لبخند بزنند، و با هم بسازند؛ اگر آن خشونت را پيغمبر انجام نداده بود بنىاميه هم در كربلا نمىآمدند با فرزندش اين خشونت را انجام بدهند! آن مقاله‌ها يادتان هست؟ آن نابخرد نوشت كه خون به خون شستن محال آمد محال. تئوريسين‌هاى بعضى از جبهه‌ها اين حركت مقدس را هم مخدوش كردند به اين بهانه كه اين هم نتيجه‌ي خشونت است، پس خشونت مطلقا ممنوع. ما در عالم، در بين حركت همه‌ي انسان‌ها، مقدس‌تر از نهضت سيد الشهداء سراغ نداريم، و اين چيزى است كه نه تنها شيعيان و مسلمانان، بلكه كفار و مشركين هم بر آن متفق هستند. يعنى سعي كردند مقدس‌ترين مقدسات همه‌ي جهان را هم لكه‌دار كنند. ديگر ببينيد تا كجا مىرسد. يعني هركس هرگونه تعرضى به ناموس، به هر چيز ديگر كرد، نصيحتش كنيد، لبخند به رويش بزنيد، مبادا خشونت به‌خرج بدهيد؛ خشونت محكوم است. با اين سياست‌ها كار را به جايى رساندند كه در خيال هيچ انسان مسلماني خطور نمىكرد. هنوز هم كه من اينها را براى شما مىگويم، شايد بسيارى از شما خيال بكنيد خواب مىبينيد، آيا واقعاً در كشور ما اين خبرها شده است؟ اين‌ها هنوز اميد دارند كه چند سال ديگر همين برنامه‌ها را به‌نام اصلاحات ادامه بدهند تا ريشه‌ي دين را بكنند.
اما ما بايد ثابت كنيم كه هنوز همان مردم 15 خرداد و 23 تير هستيم. آن وقت كه بفهميم كوچك‌ترين خطرى متوجه اساس دينمان هست براى جانمان كمترين ارزشى قائل نخواهيم شد. بزرگداشت خاطره‌ي پانزده خرداد به اين معنا است كه ما حركت مقدس مردمى كه حاضر شدند براى جان رهبرشان در يك روز پانزده هزار شهيد بدهند را تقديس مىكنيم، ما هم آماده‌ايم همين راه را ادامه بدهيم. اين ارزشى كه براى جان رهبر قائل هستيم نه به‌خاطر اين است كه يك انسان دوپا است و چشم و ابرو و دست و پا دارد، بلكه به خاطر اين است كه حامى اسلام است. يعنى صدها برابر ارزشى كه براى يك شخص قائليم براى اصل اسلام قائليم. حاضر نمىشويم كمترين خدشه‌اى به مبانى اسلام وارد بشود، ولو به قيمت هزاران نفر امثال ما تمام بشود. جانهاى ما فداى اسلام، در مقابل اسلام ما چه ارزشى داريم؟ وقتى سيدالشهدا فداى اسلام مىشود، على اكبر و على اصغر فداى اسلام مىشوند، ديگر جان من و شما در مقابل آنها ارزشى دارد؟ مكتب تشيع يعنى ارزش قايل شدن براى حقايق دين فوق ارزشى كه براى جان همه‌ي انسان‌ها قايل هستيم. در مقابلش، مكتب اومانيسم يعنى ارزش گذاشتن براى هر موجود دوپايى ولو هزاران جنايت كرده باشد، ولو اساس اسلام را به خطر بياندازد. اين دو مكتب در مقابل هم هستند: يا اسلام و تشيع است، يا اومانيسم و سكولاريسم. ما در طول تاريخ ثابت كرديم حامى اسلام و تشيع هستيم، الگوى ما سيدالشهدا است، نه مارتين لوتر و نه ساير مهره‌هاى آمريكا، و نه ساير احزاب و گروه‌هايى كه به دروغ پسوند اسلامى به خودشان مىچسبانند. والله دروغ مى گويند، هيچ كدامشان به اسلام ايمانى ندارند. ما از سادگىمان فريب اينها را مىخوريم. اينها كسانى هستند كه آرزويشان لغو احكام اسلام، لغو ولايت فقيه، و لغو اصل چهارم قانون اساسى است. اصلاحات را اين مىدانند؛ اينها ايمانى به اسلام دارند؟ كسى كه مىگويد هيچ دليلى بر وجود خدا نيست، اين ايمان به خدا دارد؟ كسى كه مىگويد قرآن نقدپذير است و همه‌اش درست نيست، اين مسلمان است؟ كسى كه مىگويد تاريخ مصرف احكام اسلام گذشته، اين تابع اسلام است؟ حالا هزارتا اسم اسلام هم پيش و پس اسمش بچسباند. مگر كسانى كه سيد الشهدا را كشتند به چه اسمى كشتند؟ همه‌ي شما شنيده‌ايد، شب عاشورا يا صبح روز عاشورا، عمر بن سعد گفت: «يا خيل الله اركبى و بالجنة ابشرى!»؛ سپاهيان خودش را گفت «خيل الله»، سواره نظامان خدا! گفت اى سواره‌نظامان خدا حركت كنيد، برويد امام حسين را بكشيد، برويد بهشت! صبح عاشورا نماز جماعت خواند، سپاهيانش هم به او اقتدا كردند. نماز صبح را به امامت عمر بن سعد خواندند، بعد هم رفتند امام حسين را كشتند. آن وقت ما بايد گول اسم اسلامشان را بخوريم؟ بايد ببينيم محتواى فكرشان چيست؟ ببينيم رفتارشان چيست؟ ببينيم سياست‌هايشان چيست؟ ببيينم برنامه هايشان چيست؟ و آيا اينها با اسلام مىسازد؟ گيرم دو متر پارچه هم يكى دور سرش ببندد. مگر عمر بن سعد نداشت؟ مگر شمر نداشت؟ مگر اصحاب نهروان حافظ قرآن نبودند؟ مگر ابن‌ملجم كه شمشير به فرق مولا اميرالمؤمنين زد خودش حافظ قرآن و اهل عبادت نبود؟ تا كى ما منتظر تكرار حوادث تاريخ باشيم، و هر روز بار ديگر فريب اين شياطين را بخوريم؟
پروردگارا تو را به عزت و جلالت قسم مى دهيم عزت اسلام و مسلمين روز افزون بفرما،
دل‌هاى مسلمان‌ها را آگاه و بيدار بفرما،
ما را به وظايفمان آشنا بفرما،
در انجام وظايف موفق بدار،
روح امام و شهداى عزيز ما را با انبياء و اوليا و شهدا محشور بفرما،
سايه مقام معظم رهبرى را بر سر ما مستدام بدار،
خدمتگزاران واقعى به نظام اسلامى را تأييد بفرما،
تضعيف كنندگان باورها و ارزشهاى اسلامى را رسوا بفرما،
مرگ ما را شهادت در راه خودت قرار بده،
عاقبت همه‌ي ما ختم به خير بفرما،
قلب مقدس ولى عصر از همه‌ي ما خشنود بفرما،
همه‌ي ما را از ياران راستين آن حضرت قرار بده.

و صل على محمد و آله الطاهرين.

زمان: 
15/03/1380
توضيحات: 
مسجد كاظم بيك، آمل

آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org