قال علي عليه‌السلام : إِنَّهُ لَيْسَ لِأَنْفُسِكُمْ ثَمَنٌ إِلَّا الْجَنَّةَ فَلَا تَبِيعُوهَا إِلَّا بِهَا؛ امير مومنان عليه‌السلام مي‌فرمايند: همانا براي شما بهايي جز بهشت نيست، پس به کمتر از آن نفروشيد. (نهج‌البلاغه، حکمت456)

   

منظومه ولايت 1

   

ضرورت تبيين عُقلانى ولايت

    فتنه‌پذيرى ايمان در آخرالزّمان

ابعاد گسترده ولايت

مراتب ولايت

آثار ولايت

    1. رضايت به تدبير الاهى

    2. رهيدگى از هر حزن و هراس

رابطه ولايت خدا با ولايت معصومان(عليهم السلام)

رابطه محبّت با ولايت

    فضيلت تولاّ و تبرّاى خالصانه

راه‌هاى تقويت رابطه ولايى با امام زمان ارواحنافداه

    1. تقويت رابطه عارفانه

    قلب امام زمان، تجلّى گاه خواست خدا

    2. اظهار محبّت خالصانه

    3. برقرارى رابطه عاشقانه

 

 

    

ضرورت تبيين عُقلايى ولايت

به بهانه اين ايّام مبارك، چه خوب است بكوشيم درباره بعضى از معارف اهل بيت(عليهم السلام) بحث و گفت و گو كنيم و از خدا بخواهيم كه در پرتو انوار اهل بيت(عليهم السلام)، معرفت و محبّت ما را به خود و اولياى خودش افزون‌تر كند. روابط ما با اهل بيت(عليهم السلام) با مفاهيمى از قبيل امامت، ولايت، مودّت، محبّت، تشيّع و مفاهيمى از اين قبيل مطرح مى‌شود.

الحمدللّه ما مشمول بزرگ ترين نعمت‌هاى خدا، يعنى ولايت اهل بيت(عليهم السلام) هستيم؛ در قلب به آن‌ها عشق مىورزيم، و مودّت و محبّت خود را به اهل بيت(عليهم السلام) در عمل ظاهر كنيم. همه اين‌ها درست است؛ امّا اين ارتباطات چگونه بايد تقويت شود، و تقويت اين ارتباط مقدّس چه تأثيرى بر سعادت ما مى‌نهد و چه جايگاهى در مجموعه معارف اسلامى دارد؟ مى‌دانيم معارفى كه خداى متعالى به وسيله پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) نازل فرموده، مجموعه هماهنگ، منسجم و متناسبى است كه هركس بيش‌تر با اين معارف آشنا باشد، ارتباط و انسجام و هماهنگى آن‌ها را بهتر درك مى‌كند. جايگاه ولايت اهل بيت(عليهم السلام) ميان مجموعه معارف اسلامى كجا است؟ چطور است كه انسان اگر اين ولايت را داشته باشد، به كمال و مقام‌هاى عالى مى‌رسد و اگر نداشته باشد، از كمالات و مقام‌ها محروم مى‌شود. ولايت در حركت تكاملى انسان، داراى چه جايگاه و نقشى است؟

روايات عجيبى درباره ولايت اهل بيت(عليهم السلام) وارد شده است؛ رواياتى فراوان در ستايش كسانى كه داراى اين ولايت هستند و نيز رواياتى كوبنده در سرزنش كسانى كه از اين نعمت محرومند. همه ما كم و بيش اين روايات را شنيده ايم و به آن‌ها معتقديم؛ امّا امروز زمانه‌اى است كه بايد درباره معارف و اعتقادات بيش‌تر حسّاس باشيم. شايد در همين زمان نيز قشرهايى از مردم هستند كه با شنيدن يا خواندن چند روايت در فضايل

اهل بيت(عليهم السلام) عقيده شان محفوظ مى‌ماند؛ بارشان را مى‌بندند واز گمراهى نجات مى‌يابند. گاهى بايك روايت كه گوينده‌اى روى منبر بخواند، دل‌هايى پاك به عالم بالا پرواز مى‌كنند و چنان ارتباط معنوى مى‌يابند كه ما از آن محروميم؛ ولى به هر حال، براى نسل معاصر و آينده جامعه، به ويژه روشنفكران و تحصيل كرده‌هاى دانشگاهى بايد كوشيد تا اين مسائل مستدل تر، قابل فهم‌تر و عقلانى‌تر مطرح شود.

امروز زمانه‌اى است كه گرايش فكرى روشنفكران و تحصيل كرده‌هاى دنيا به اين سمت حركت مى‌كند كه جز مادّه و ماديّات چيزى را نپذيرند. اگر گاهى نيز از دين و معرفت و ايمان به عالم غيب و ملكوت صحبت مى‌شود، آن را تعبيرهاى شاعرانه‌اى تلقّى و گاهى نيز تصريح مى‌كنند كه زبان دين، زبان شعرى و زبان اسطوره است و آن چه واقعيت دارد، همين عالم مادّى است. كسانى كه دين را اين گونه تلّقى مى‌كنند، وقتى از مقام‌هاى اولياى خدا، كرامت‌ها، فضايل و ارتباطشان با ملكوت عالم و ملائكه صحبت مى‌شود، آن را غيرواقعى و فقط حالت خاصّ شاعرانه مى‌دانند؛ همانند شاعرى كه در حالتى رؤيايى قرار مى‌گيرد و در وصف كره ماه با آن كه كره‌اى سنگى و سياه است و هيچ ارزش و جمالى ندارد، شعرها مى‌سرايد و زيبايى‌ها مى‌شمارد. مادّيگرايى، گرايشى همگانى است كه روز به روز در دنيا فراگيرتر نيز مى‌شود: وَ قالُوا ما هِيَ إِلاّ حَياتُنَا الدُّنْيا نَمُوتُ وَ نَحْيىَ وَ ما يُهْلِكُنا إِلاَّ الدَّهْرُ(1)؛ اينان مى‌گويند: چيزى جز همين زندگى دنيايى ما در كار نيست. گروهى از ما مى‌ميرند و گروهى ديگر جاى آن‌ها را مى‌گيرند و جز طبيعت و روزگار، ما را نابود نمى كند. امروزه اين عقيده باطل، به گرايشى علمى و فلسفى تبديل شده است.

در سوى ديگر، درون جامعه مسلمان اهل ولايت، ساده انديشانى پيدا مى‌شوند كه حتّى براى روايات غير معتبر و بدون سند نيز توجيه‌هايى درست مى‌كنند و به چيزهايى معتقد مى‌شوند كه هرگز قابل توجيه و تبيين نيست. طبيعى است كه اگر پاى بحث و مناقشه‌اى به ميان آيد، شكست مى‌خورند. ما معتقديم كه بايد حقايق دينى را بر پايه‌هايى محكم استوار كنيم و بكوشيم از خود آيات و روايات نكته‌هايى استنباط كنيم كه


1. جاثيه (45)، 24.

اين معارف را مستدل‌تر و محكم‌تر سازد. طورى نباشد كه وقتى از ما دليل مطالبه كنند، در مرحله آخر، به روايت غيرمعتبرى برسيم كه گوينده‌اى، از كتابى مجهول نقل كرده است. چنين امرى براى آينده خطرناك است؛ البتّه ممكن است آن مطلب فى حدّ نفسه مطلب درستى باشد؛ امّا صفت هرچيز دليل اعتبارش نيست. مبناى اعتقادات ما نبايد روايات مجهول، ضعيف و از كتاب‌هاى ناشناخته باشد. بايد در مطالب دقّت كنيم و استدلال‌هايى محكم براى عقايدمان بيابيم.

 

فتنه‌پذيرى ايمان در آخرالزّمان

ما بايد در اين بُرهه حسّاس و سرنوشت ساز، ميان اين دو گرايش افراط و تفريط گونه، مشى مستقيم، معتدل، عاقلانه و حكيمانه عميق علمى را اتّخاذ كنيم كه هم براى خودمان و هم براى نسل معاصر و هم آيندگان مفيد باشد و بتواند از مرزهاى عقيدتى و ايمانى مردم محافظت كند. عقيده و ايمان در اين زمان، در معرض خطرهاى جدّى قرار گرفته است؛ همان طور كه چنين فتنه‌هايى را براى دوران آخرالزّمان پيش بينى فرموده اند:

يُصبِحُ الرَّجُلُ مُؤمِناً وَ يُمسِي كَافِراً؛(1)

مردم در آخرالزّمان در صبح گاهان مؤمنند و در عصرگاهان بى ايمان و كافِر مى‌شوند.

امروز همان روزگارى است كه ايمان‌ها خيلى راحت از دست مى‌رود. به تقويت ايمان بايد اهميت داد. بايد زحمت كشيد؛ بايد فكر كرد؛ استدلال كرد؛ كتاب‌ها خواند وبحث كرد. ارزش اين مسائل از مسائل طهارت و نجاست، غسل و تيمم و وضو كم‌تر نيست.

اگر جا دارد درباره مسائل طهارت، صدها كتاب با حجم چند صد صفحه‌اى نوشته، و ميليون‌ها ريال صرف نشر آن‌ها شود و صدها برابر آن براى تجهيز و تشكيل درس و كلاس به كار رود؛ البتّه سزا است كه دست كم چيزى شبيه آن براى عقايد كه ريشه همه اين‌ها به شمار مى‌رود، در نظر گرفته شود.

 


1. عن ابى عبداللّه(عليه السلام) قال: «إنَّ العَبدَ يُصبِحُ مُؤمِناً وَ يُمسِى كَافِراً و يُصبِحُ كَافِراً و يُمسِى مُؤمِناً....». علامه مجلسى، بحارالانوار، ج 69، ص 225، باب 34، ح 17

ابعاد گسترده ولايت

حال بنگريم كه اعتقاد ما به ولايت اهل بيت(عليهم السلام) چگونه است؟ آيا منظور از ولايتى كه از آن دم مى‌زنيم و آن را مؤثّرترين عامل در تكامل معنوى انسان مى‌دانيم، فقط مسأله‌اى تاريخى است؟! آيا منظور از ولايتى كه در روايات، اين همه بدان اهمّيت داده و در ادبيات و اشعار ما نيز فراوان بر آن تأكيد شده، همين است كه بگوييم على و اولاد معصوم او(عليهم السلام) جانشينان پيامبر(صلى الله عليه وآله) بوده اند يا اين كه مسأله ولايت، فراتر از هر مسأله تاريخى است و اين حقيقت را در بر دارد كه كلام اهل بيت(عليهم السلام) همچون كلام خدا و كلام رسول خدا(صلى الله عليه وآله) براى ما حجّت است، و چون كردار و گفتار ايشان حجّيت دارد، بايد با ايشان در عمل هم عهد و هم پيمان شويم و به سيره شان عمل كنيم؟

در پاسخ بايد گفت كه مسأله ولايت، از همه اين امور نيز بالاتر و جدّى‌تر است. از ديدگاه قرآنى و روايى، اين مطلب قطعى است كه سخنان اهل بيت(عليهم السلام) براى ما حجيّت دارد و بايد بدان عمل كنيم؛ امّا مسأله ولايت و موالات در بردارنده حقايقى بس والاتر است.

در عصر ما، به دليل اهميّت يافتن مسائل سياسى اسلام كه بخش مهمّى از معارف اسلامى را تشكيل مى‌دهد، بُعد خاصّى از مفهوم ولايت بيش‌تر مورد تأكيد واقع شده است كه همان مسأله سياست و امامت امت و به تعبير ديگر، بُعد سياسى اجتماعى مفهوم ولايت است.

در روايتى از امام محمّد باقر(عليه السلام) آمده است:

بُنِىَ الإسلامُ عَلى خَمس: الولايَةُ والصَّلاةُ و الزَّكاةُ و الصَّومُ والحجُّ وَ لَم يُنادِ بِشىء مَا نُودىَ بالولايةِ يَوم الغَديرِ.(1)

بناى اسلام بر پنج پايه استوار شده است: ولايت و نماز و زكات و روزه و حج، و به چيزى با فضيلت‌تر از ولايت در روز غدير دعوت نشده است.

ولايتى كه در اين روايت مطرح شده، نه فقط به معناى دوست داشتن كه به معناى


1. علامه مجلسى، بحار الانوار، ج 68، ص 332 باب 27، ح 8.

پذيرفتن حقّ حاكميت و حكومت الاهى است؛ حقّى كه پس از خداوند براى پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) و اهل بيت(عليهم السلام) و نايبان و واليان ايشان، به اذن خداوند ثابت است.

پذيرش ولايت در اين جا بدين معنا است كه عقيده داشته باشيم اهل بيت(عليهم السلام) از سوى خداوند، بر امّت اسلامى حقّ رياست و حاكميت داشته اند و دارند و از همين روى در جهت برقرارى حكومت اسلامى همواره كوشيده اند. ما نيز وظيفه داريم راه ايشان را ادامه داده، زمينه را براى حكومتِ امام معصوم يا جانشين و نايب او، يعنى ولىّ فقيه جامع شرايط فراهم سازيم و در راه پابرجايى نظام ولايت فقيه كه استمرار ولايت معصومان(عليهم السلام) است بكوشيم؛ امّا حقيقت ولايت از اين هم فراتر و گسترده‌تر است. با بررسى روايات مربوط به ولايت در مى‌يابيم كه بُعد سياسى اجتماعى ولايت فقط يكى از ابعاد مفهومِ گسترده ولايت است؛ مفهومى ژرف كه همچنان جا دارد موضوع پژوهش‌هايى گسترده و كاربردى قرار گيرد.

 

مراتب ولايت

مفهوم ولايت كه در قرآن كريم و روايات به صورت‌هاى گوناگونى مطرح شده است، گاهى به ولايت اهل بيت(عليهم السلام) اختصاص دارد و گاهى درباره ولايت هر ولىّ خدا و هر مؤمن صالح است. به عبارت ديگر، يك ولايت اللّه داريم: أَلاَ إِنَّ أَوْلِياءَ اللّهِ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ.(1) كسانى كه خود را تحت ولايت اللّه قرار مى‌دهند، متقابلا خدا هم ولايت آن‌ها را بر عهده مى‌گيرد: اللّهُ وَلِىُّ الَّذِينَ آمَنُوا.(2) هركسى كه ولىّ خدا شد، خدا هم ولىّ او است. اين ولايت، رابطه‌اى طرفينى بين مؤمنان و خداوند است. مؤمن ولىّ خدا، و خدا هم ولىّ مؤمن است. اين ولايت، در رابطه انسان با خدا وجود دارد. دنباله ولايت خدا، ولايت رسول اللّه(صلى الله عليه وآله) و ولايت اهل بيت(عليهم السلام) است. وقتى مى‌گوييم: ولايتى كه براى خدا هست، براى پيغمبر(صلى الله عليه وآله) و اهل بيت(عليهم السلام) نيز وجود دارد، منظور فقط حكومت نيست؛ بلكه تمام شؤون


1. يونس(10)، 62.

2. بقره(2) 257.

ولايت را در بر مى‌گيرد؛ البتّه در شعاع ولايت خداوند، مسأله حكومت نيز مطرح مى‌شود؛ چون خدا است كه حاكم و قانون را تعيين مى‌كند. بدين ترتيب، حكومت، يكى از شؤون ولايت اللّه است.

ولايتى كه به خدا، پيغمبر(صلى الله عليه وآله)، اميرمؤمنان و ديگر امامان معصوم(عليهم السلام) نسبت داده مى‌شود، مفهومى است كه تشكيك مراتب دارد. مرتبه اعلا و ذاتى آن، براى خداوند متعالى، و مرتبه بعدى آن ويژه رسول اللّه(صلى الله عليه وآله) و مراتب بعدى آن براى امامان(عليهم السلام) ثابت است؛ امّا حقيقت اين ولايت چيست؟ رابطه بين خدا و بنده، رابطه عبوديت و ربوبيت است. اگر ما اين رابطه را با اختيار خود پذيرفتيم و در عمل تحقّق بخشيديم، آن وقت رابطه‌اى متشابهة الطّرفين تحقّق مى‌يابد كه ما ولىّ او مى‌شويم و او نيز ولىّ ما مى‌شود؛ امّا اختيار اين رابطه به دست من و شما است. ما بايد با اختيار خودمان اين رابطه را برقرار و تقويت كنيم. رابطه عبوديت و ربوبيت، امرى تكوينى است. چه ما بخواهيم و چه نخواهيم، خدا خدا است و ما هم بنده ايم؛ امّا ولايت تشريعى، رابطه‌اى اختيارى است كه ما بايد بپذيريم؛ يعنى بگوييم خدايا! ما بپذيرفتيم كه تو خدا هستى و ما بنده ايم. حال چگونه بايد اين معنا را تحقّق بخشيم؟

 

آثار ولايت

اگر رفتار ما با خدا چنان باشد كه ربوبيت او و عبوديت ما اقتضا مى‌كند، رابطه ولايت بين فرد و خدا برقرار مى‌شود. ولايت و ربوبيت الاهى، چه چيزى را اقتضا مى‌كند؟

 

1. رضايت به تدبير الاهى

ربوبيت او يعنى اين كه او صاحب اختيار همه چيز ما است. مالك وجود ما، مالك حيات ما و مالك هرچه به ما داده است. اگر رابطه ما با خدا اين چنين باشد كه خدا را مالك و صاحب اختيار هر چيزى بدانيم و تدبير خودمان را به دست او بسپاريم، در سايه ولايت تشريعى او قرار گرفته ايم؛ البتّه رسيدن به اين مقام والا كه آدمى تدبير امورش را به خدا بسپارد؛ به تقدير و قضاى او راضى باشد؛ به او توكّل كند و فقط از او كمك بخواهد؛ او را

مدبّر زندگى خود بداند؛ او را اصل و صاحب اختيار همه چيز بيابد و تشريع‌ها و دستورهاى او را بپذيرد و عمل كند، يك سلسله معارف عميق را مى‌طلبد. رسيدن به اين مقام، مراتب گوناگونى دارد. هركسى برحسب استعدادهايى كه دارد، با سرعت يا كندى مى‌تواند اين راه را كم و بيش بپيمايد. به هر حال، ده‌ها سال طول مى‌كشد تا استعداد و قابليت هركسى در اين مسير به فعليت برسد و از مصاديق اولياء اللّه شود.

 

2. رهيدگى از هر حزن و هراس

يك اثر ظاهرى ولايت كه هركسى براساس آن مى‌تواند هم خود را و هم ديگران را بيازمايد، اين است: لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ؛(1) براى اولياى خدا، هيچ خوف و حزنى نيست.

اين خاصيت ولايت است كه بر اثر آن، بنده، خودش را مالك چيزى نمى داند تا بترسد كه آن را از دست بدهد. بنابر ديدگاه ولايى، همه چيز مال خدا است. حتّى جان هم مال او است. اگر از دست من رفت، برود. مال او رفته، مال من كه نبوده است. همه شؤون زندگى انسان را در بر مى‌گيرد. اگر بين خود و خدا، هم در اعتقاد و هم در عمل، رابطه عبوديت و ربوبيت برقرار كنيم، هيچ جايى براى نگرانى باقى نخواهد ماند: إِنَّ الَّذِينَ قالُوا رَبُّنَا اللّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا فَلاَ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ؛(2) آنهايى كه ربوبيت اللّه را پذيرفتند و در اين راه پايمردى كردند و در عمل نيز بر گفته و اعتقاد و ايمانشان پابرجا ماندند، هيچ ترس و اندوهى در دنيا و آخرت نخواهند داشت.

كسى كه خدا را خدا مى‌داند، ديگر هيچ باكى ندارد كه از او تعريف يا او را سرزنش كنند؛ چرا كه وجود او مال خودش نيست. از مملوك خدا تعريف مى‌كنند كه به خدا مربوط است. اگر مرا سرزنش كنند و به جا باشد، به علّت اين بوده كه نقصى داشته ام، و عبوديتم ضعيف بوده است. در اين صورت، بايد نقصم را برطرف كنم؛ امّا اگر بى جهت نكوهش كنند، به


1. يونس(10)،62.

2. احقاف(46)، 13.

من ربطى ندارد. من كه ملك خودم نيستم. مال خدا هستم و اينان ملك خدا را نكوهش مى‌كنند. مثل اين كه كسى به شما بگويد: ديوار خانه فلانى كج است. خوب باشد. به من چه ربطى دارد؟ من كه مال خودم نيستم. اگر كسى را سرزنش كنيم كه چشمش فلان و ابرويش فلان است، مخلوقى از مخلوقات خدا است كه درباره اش صحبت مى‌كنيم. به ما ربطى ندارد. مفهوم تملّق در زندگى چنين كسى مصداق نمى يابد. براى چه كسى تملّق بگويد. فقط خدا است كه همه خواسته‌ها و نيازهاى او را بايد تأمين كند. وقتى همه چيز به دست او است، پس براى چه كسى سر خم كند؟ مگر ديگران چه دارند كه خدا ندارد؟! خلاصه، آثار ولايت خدا چنان گسترده است كه همه امور و شؤون زندگى آدمى را در بر مى‌گيرد.

 

رابطه ولايت خدا با ولايت معصومان(عليهم السلام)

ولايت اللّه بر ولايت رسول اللّه(صلى الله عليه وآله) مى‌تابد. اهمّيت مقام رسول خدا(صلى الله عليه وآله) براى ما به ميزان رابطه‌اى است كه با خدا دارد. ولايت رسول اللّه(صلى الله عليه وآله) حساب جداگانه‌اى ندارد؛ بلكه شعاعى از همان ولايت اللّه است. رسول را مى‌خواهيم و دوستش مى‌داريم؛ چون فرستاده محبوب اصلى ما است؛ چون آينه او است. مگر مى‌شود كسى محبوبش را بخواهد، امّا جلوه گاه و مرآتش را نخواهد؟ محبّت به خدا و رسول، دو محبّت نيست؛ بلكه محبّت به رسول اللّه(صلى الله عليه وآله) همان محبّت اللّه است كه در آينه تمام نماى او ظهور كرده است. رسول اللّه آيينه تمام نماى خدا است كه همه چيزش تحت تأثير الاهى قرار دارد و از خودش چيزى ندارد.

ولايت خدا پس از رسول اللّه(صلى الله عليه وآله) به جانشينان او منتقل مى‌شود؛ همان معصومانى كه همچون نفس پيامبر هستند و جز در نبوّت و رسالت، هيچ تفاوتى با او ندارند. اين همان ولايت اللّه است كه در رسول اللّه و امامان معصوم(عليهم السلام) ظهور مى‌كند؛ آن گاه مرتبه نازل‌تر اين ولايت در هر كس كه به آن‌ها نزديك‌تر است، تجلّى مى‌يابد.

ولايت اولياى اهل‌بيت(عليهم السلام) نيز جزو ولايت اللّه است. چرا اولياى اهل بيت(عليهم السلام) را

دوست مى‌داريم؟ چون دوست اهل بيت(عليهم السلام) هستند. اهل بيت(عليهم السلام) را چرا دوست مى‌داريم؟ چون دوست خدا هستند. اين محبّت‌ها از يك ديگر جدا نيست؛ بلكه يك سرچشمه است كه از مجارى گوناگون جارى مى‌شود. نور واحدى است كه در درجه‌هاى متفاوت تنزّل مى‌يابد. اگر آدم اين مطلب را در ذهن داشته باشد، معناى اين عبارت را خواهد فهميد كه مَن وَالاَكُم فَقَد وَالَى اللّهَ، و مَن عَادَاكُمْ فَقَدْ عَادَ اللّهَ، وَ مَن أَحَبَّكُمْ فَقَد أَحَبَّ اللّهَ، وَ مَنْ أَبْغَضَكُمْ فَقَدْ أَبْغَضَ اللّهَ.(1) محبّت اهل بيت(عليهم السلام) از محبّت خدا جدا نيست. معرفت اهل بيت(عليهم السلام) نيز از معرفت خدا جدا نيست.

چگونه مى‌شود انسان ولايت اللّه را بپذيرد و رابطه بندگى خويش را با خدا تقويت كند؛ امّا رابطه اش را با انبيا تقويت نكند.

 

رابطه محبّت با ولايت

محبّت اين خاندان براى هركسى و به هر صورتى كه حاصل شود، مطلوب است و سرانجام جايى دستش را مى‌گيرد؛ امّا هر محبّتى ولايت نيست. ممكن است كسى به هيچ دين الاهى متديّن نباشد؛ امّا زندگى اميرمؤمنان(عليه السلام) را دوست داشته باشد؛ چرا كه همه چيز او (عدالت، سرپرستى ايتام و فقيران، عبادات، مناجات‌ها، شجاعت، و بلاغت او و...) دوست داشتنى بوده است. مگر ممكن است شخصى فطرت سالمى داشته باشد و اين فضايل اخلاقى را دوست نداشته باشد؟! البتّه هركس كه على(عليه السلام) را دوست داشت، ولىّ خدا و ولىّ على(عليه السلام) نيست؛ چرا كه ولايت على(عليه السلام) عدل ولايت اللّه است؛ از اين رو بايد ارتباطمان را با على(عليه السلام) به سبب ارتباط با خدا برقرار كنيم و حساب جدايى براى على(عليه السلام) باز نكنيم. هر كافر لامذهبى هم به على(عليه السلام) محبّت داشته باشد، سرانجام اين محبّت دستش را خواهد گرفت؛ امّا او ديگر ولىّ على(عليه السلام) نيست. ولىّ على(عليه السلام) آن كسى است كه ولايت على(عليه السلام) برايش همان ولايت اللّه باشد.

 


1. «هر كه ولايت شما را بپذيرد، همانا ولايت خدا را پذيرفته است، و هر كه با شما دشمنى كند، با خدا دشمنى كرده است، و هر كه شما را دوست بدارد، خدا را دوست داشته است، و هر كه با شما خشم و كينه ورزد، با خدا خشم و كينه ورزيده است». (ر.ك: شيخ عباس قمى، كليات مفاتيح الجنان، زيارت جامعه كبيره)

فضيلت تبرّا و تولاّى خالصانه

امام جواد(عليه السلام) روايتى بسيار شريف، پر مغز و پرمحتوا دارد كه قابل تأمّل است:

أوْحَى اللّهُ إِلَى بَعضِ الأَنبياءِ: امّا زُهدُكَ فِى الدّنْيَا فَتَعجِلُكَ الرَّاحَةَ، وَ امّا انقِطَاعُكَ إِلَىَّ فَتَعزُزكَ بِى، و لكن هَلْ عادَيتَ لِي عَدُوّاً أو وَاليتَ لِى وليّاً.(1)

پيامبرى از پيامبران خدا توجّه يافت كه خدا نعمت بزرگى را به من عطا كرده كه در دنيا زهد دارم و عشق به دنيا را از دل من برداشته است. بالاتر از آن، حالت انقطاع الى اللّه به من داده است كه چه مفهوم بسيار والا، پرمعنا و پرمحتوايى است. انقطاع الى اللّه، يعنى به هيچ چيز جز خدا اميد نداشته باشى. سر و كارت فقط با خدا باشد. از همه چيز بريده و فقط به او پيوسته باشى. خيلى نعمت بزرگى است. وقتى كسى توجّه يابد كه خدا نعمتى به اين عظمت به او داده، لازمه اش اين است كه به ذهن او خطور كند به چه كسى چنين نعمتى داده شده است. چه نعمتى از اين بالاتر؟ نه دلبستگى به دنيا و نه اميد به كسى غير از خدا دارد. هيچ انسى با كسى جز خدا ندارد. خدا مى‌خواهد دست پيامبرش را بگيرد و باز هم او را بالاتر بياورد؛ از اين رو مى‌فرمايد: امّا زُهدُكَ فِى الدّنْيَا فَتَعجِلُكَ الرَّاحَةَ.

اين بى رغبتى كه به دنيا دارى و دنبال مال و مكنت دنيا نمى روى، باعث مى‌شود كه آسوده و راحت باشى؛ چون انسان هر قدر بيش‌تر به دنيا دل ببندد، گرفتارى و غصه اش بيش‌تر مى‌شود. درست است كه زهد، صفت بسيار خوبى است؛ امّا احتمال دارد كه فقط براى خدا نباشد؛ چرا كه زهد پاداش دنيايى، يعنى راحتى و آسودگى دنيايى را در پى دارد.

انقطاع الى اللّه چه؟ كسى كه هيچ توجّهى جز به خدا ندارد؛ به هيچ كس اميدى نمى بندد؛ درِ خانه هيچ كس نمى رود، و توجّه و سر و كارش فقط با خدا است، چه؟ امّا انقِطَاعُكَ إِلَىَّ فَتَعزُزكَ بِى؛ اين انقطاع تو سببِ مى‌شود كه با من عزّت بيابى؛ چون آدمى درِ خانه هركس برود، به هر اندازه‌اى كه ته دلش به ديگرى اميدى داشته باشد، همان اندازه ذليلش مى‌شود. انسان هر قدر از ديگران مستغنى‌تر باشد و به كسى اميدى نداشته باشد، عزيزتر مى‌شود. اگر كسى هيچ اعتنايى به ديگران نداشته باشد كه به او كمك كنند يا


1. علامه مجلسى، بحارالانوار، ج 69، ص 238، باب 36، ح 7.

نكنند؛ چيزى به او بدهند يا ندهند؛ احترامش كنند يا نكنند. به همان اندازه عزّتش بيش‌تر مى‌شود؛ چون نيازى ندارد. چه لذّتى بالاتر از بى نيازى از همه خلق خدا؟ پس انقطاع إلى اللّه هم اثرى دنيايى براى خودت دارد. تو چيزى بالاتر بايد داشته باشى: و لكن هَلْ عادَيتَ لِي عَدُوّاً أو وَاليتَ لِى وليّاً؛ آيا فقط به سبب من با كسى ارتباط برقرار كرده‌اى؟ كسى را فقط براى آن كه بنده من است، دوست داشته‌اى؟ آيا با كسى فقط به جهت اين كه با من دشمن است، دشمنى كرده‌اى؟ اين، از زهد و انقطاع الى اللّه هم بالاتر است.

شايد آن پيامبر خدا، مقام تولاّ و تبرّا را نيز دارا بوده است؛ امّا خداوند مى‌خواسته به او توجّه دهد كه تولاّ و تبرّاى خالصانه از زهد و انقطاع نيز مهم‌تر است. به طور طبيعى، هر فردى، شخصى را دوست مى‌دارد؛ امّا «أَو وَالَيتَ لِى وَلِيّاً؛ آيا يكى از اولياى خدا را دوست داشته‌اى يا نه؟ البتّه ممكن است كسى اولياى خدا را دوست بدارد؛ امّا به سبب منافعى كه براى خودش دارد؛ به طور مثال براى اين كه در قيامت او را شفاعت كنند. در اين صورت، ولىّ خدا را براى خودش دوست داشته است. نمى گويد: أَو وَالَيتَ لِى وَليّى؛ بلكه مى‌فرمايد: هَلْ عادَيتَ لِي عَدُوّاً أو وَاليتَ لِى وليّاً. چنين رابطه خالصانه‌اى، رابطه ولايت است. چيزى كه نزد خدا ارزش دارد، اين است كه على(عليه السلام) را از آن رو كه دوست خدا است، دوست بداريم و با دشمنان على(عليه السلام) بدان جهت كه دشمنان خدا هستند، دشمنى بورزيم؛ وگرنه چه كسى است كه على(عليه السلام) را دوست نداشته باشد. كافران هم اگر على(عليه السلام) را شناخته باشند، او را دوست مى‌دارند و به او عشق مىورزند؛ همان طور كه به هر كمال و جمالى عشق مىورزند، مگر آن كه على(عليه السلام) را نشناخته باشند. كدام انسان پاك فطرتى است كه على(عليه السلام) را دوست نداشته باشد؟ مهم اين است كه بكوشيم ارتباط ما با اولياى خدا، به ويژه با امام عصر عجل اللّه تعالى فرجه الشريف، شعاعى از ولايت اللّه باشد. به اين جهت است كه خطاب به امامان(عليهم السلام) مى‌گوييم:

مَن وَالاَكُم فَقَد وَالَى اللَّهَ وَ مَن عَادَاكُم فَقَد عَادَاللَّهَ؛(1)

هر كه ولايت شما را بپذيرد، ولايت خدا را پذيرفته است، و هر كه با شما دشمنى ورزد، با خدا دشمنى ورزيده است.

 


1. قسمتى ديگر از زيارت جامعه كبيره.

شعاع ولايتِ اولياى خدا به دوستانشان نيز سرايت مى‌كند. محبّان امام زمان(عليه السلام) را نيز از آن جهت دوست بداريم و تكريم كنيم كه دوستدار امام زمانند.

 

راه‌هاى تقويت رابطه ولايى با امام زمان(عليه السلام)

حال كه فهميديم بايد خالصانه به اولياى خدا عشق ورزيد و خود را در برابر آن‌ها باخت و فدا كرد، چه كنيم كه بدين مقام والا دست يابيم؟

 

1. تقويت رابطه عارفانه

هرقدر معرفت ما به اولياى خدا بيش‌تر شود، اثر طبيعى اش اين است كه رابطه ولايت هم قوى‌تر و بيش‌تر خواهد شد.

معرفت امام زمان عجل اللّه تعالى فرجه الشريف از معرفت خدا جدا نيست. به هر ميزان كه معرفتمان به حضرت بيش‌تر باشد و ارتباط آن جناب را با خدا بيش‌تر بشناسيم، معرفت ما به خدا افزون‌تر خواهد شد.

اين بزرگواران چه اندازه با خدا ارتباط دارند؟ آيا فقط به همين اندازه است كه مانند يك راوى صادق، احكام را براى ما بيان كنند يا مطلب از اين‌ها خيلى بالاتر است؟

 

قلب امام زمان، تجلّى‌گاه خواست خدا

امامان معصوم(عليهم السلام) كسانى هستند كه در دلشان چيزى جز آن چه خدا مى‌خواهد، ظهور نمى كند: قُلوبُنَا أَوعِيَةٌ لِمَشِيَّةِ اللَّهِ فَإِذَا شَاءَ شِئنَا؛(1) در دل‌هاى ما فقط خواست خدا شكل مى‌گيرد؛ پس هر آن چه را كه او بخواهد، ما مى‌خواهيم. قلب پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) و حضرت زهرا(عليها السلام) و امامان معصوم(عليهم السلام) تجلّى گاه خواست و اراده خدا است. در مرتبه اوّل، اين چهارده نور پاك و در مرتبه بعد، ساير اولياى خدا طورى هستند كه فقط چيزى را كه خدا مى‌خواهد، در دل آن‌ها پيدا مى‌شود. هنگامى كه ايشان به چيزى ميل پيدا مى‌كنند، خدا خواسته است كه اين ميل را داشته باشند؛ چرا كه قلوب ايشان، تجلّى گاه اراده و مشيت خدا است.

 


1. علامه مجلسى، بحارالانوار، ج 52، ص 50، باب 18، ح 35.

با توجّه به اين حقايق است كه ولايت پذيرى اهل‌بيت(عليهم السلام) توجيه مى‌يابد كه چرا بايد ايشان را دوست بداريم و از ايشان پيروى كنيم؟ پاسخش اين است كه محبّت اهل بيت(عليهم السلام) و تبعيّت از ايشان، همان محبّت و اطاعت خدا است. اگر خدا را نيز دوست مى‌داريم، بايد ايشان را دوست بداريم و اگر از خدا اطاعت مى‌كنيم، بايد از ايشان هم اطاعت كنيم: مَن أَطاعَكُم فَقَد أَطَاعَ اللَّهَ؛ هر كه از شما اطاعت كند، از خدا اطاعت كرده است. اين بدان دليل است كه معصومان(عليهم السلام) چيزى جز سخن خدا ندارند. براى خودشان شأنى جدا از عبوديت اللّه قائل نيستند. هيچ استقلالى از خودشان ندارند. اگر تعبير فناى فى اللّه تعبير درستى باشد، بالاترين و برترين مصداقش ايشان هستند.

 

2. اظهار محبّت خالصانه

رابطه ولايى ما با مولايمان فقط با شناخت برقرار نمى شود؛ بلكه خداوند، ساختمان روحى انسان را به گونه‌اى آفريده است كه با فكر و عمل ساخته و پرداخته مى‌شود. مسأله ولايت فقط با انديشيدن و تصميم گرفتن حل نمى شود: الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ. به همان اندازه كه ايمان واقعى باشد، در عمل تأثير مى‌گذارد و وقتى عمل تحقّق يافت، ايمان تقويت مى‌شود. بين ايمان و عمل، رابطه متقابل برقرار است. اگر مى‌خواهيد ايمانتان تقويت شود، حتماً بايد بينديشيد تا معرفتتان بيش‌تر شود. هم رابطه امام زمان(عليه السلام) را با خدا بيش‌تر بشناسيد و هم اين رابطه را به صحنه عمل بياوريد. شب ميلاد امام زمان(عليه السلام) به حضرت اظهار محبّت كنيد. به دوستان امام عصر عجل اللّه تعالى فرجه الشريف هديه بدهيد. چه سنّت خوبى گذاشته اند كه در اين ايّام، به هركس كه نامش مهدى است، احترام مى‌كنند و به او هديه و جايزه مى‌دهند. ما همه گوشت و پوستمان با نام مهدى ارواحنا فداه روييده و بزرگ شده است. زندگيمان در پرتو نام اهل بيت(عليهم السلام) شكل گرفته است و پيش مى‌رود. همه چيز ما مال آن‌ها است.

گاهى اشخاصى را به جهت اين كه اصطلاحات فقه و اصول يا فلسفه و كلام ما را بلد نيستند، جاهل و عوام مى‌شمريم؛ امّا ميان همين‌ها گاهى افرادى پيدا مى‌شوند كه مرتبه

ايمانشان چنان آن‌ها را بالا برده است كه اگر سال‌ها با تمام سرعت نيز بتازيم، به گَرد راهشان هم نمى رسيم.

خلاصه، رابطه ولايت فقط با درس خواندن درست نمى شود. درس را بايد خواند؛ چرا كه واجب، و كوتاهى كردن در آن حرام است؛ امّا همه اش با اين درس خواندن درست نمى شود. بكوشيم با اهل بيت(عليهم السلام) رابطه عملى پيدا كنيم. براى محبّت اهل بيت(عليهم السلام) انفاق كنيم؛ هر چقدر كه برايمان ميسّر است؛ براى مثال اگر صد تومان پول دارى، امشب بگو مى‌خواهم اين صد تومان را به عشق امام زمانم به دوستان فقير او بدهم. به كسى هم نگو. كسى هم نفهمد. بگو اگر خدا به سبب اين، مرا به جهنّم هم ببرد، به عشق و محبّت مولايم اين كار را مى‌كنم. اثر اين، از هزار سال عبادت براى تو بيش‌تر است. براى اين كه در آن عبادت‌ها اميد ثواب وجود دارد. تو بگو اين كار را به عشق امام زمان(عليه السلام) انجام مى‌دهم؛ چه ثواب داشته باشد و چه عقاب.

گاهى ميان افراد عادى، اين گونه آدم‌هاى عاشق پيدا مى‌شوند. آن وقت آن‌ها خيلى بر ما تقدّم دارند. بكوشيد مقدارى روحيه مروّت و عاشقى هم پيدا كنيد. ياد گرفتن اصطلاحات همه چيز نيست.

نكته مهمى كه ممكن است براى بسيارى از ما مورد غفلت باشد، اين است كه بسيارى از ما دعا و توسّل داريم؛ گريه و عزادارى داريم؛ مجالس سرور هم برقرار مى‌كنيم؛(1) امّا آيا نيّتمان در اين اعمال، خالصانه براى خدا است؟ خالص كردن نيّت‌ها قدرى همّت و زحمت مى‌خواهد. بكوشيم اين خلوص را كسب كنيم. ارزش كار كوچكى كه خلوص داشته باشد، از هزاران كارى كه آرايه و پيرايه داشته باشد، بيش‌تر و بالاتر است. در حديث قدسى آمده است:

أَنَا خَيرُ شَريك وَ مَن أشركَ مَعِىَ شَريكاً فِى عَمَلِهِ فَهُوَ لِشريِكىِ دُونى لِأنّى لَا أقبَلُ إلاّ مَن خَلِصَ لِى؛(2)

من بهترين شريكم. هركس در كارى كه انجام مى‌دهد، شريكى براى من قرار


1. ابن فهد حلّى، عدّة الدّاعى، ص 217.

2. علامه مجلسى، بحار الانوار، ج 72، ص 304، ابن فهد حلّى، عدّة الدّاعى، ص 217.

دهد، سهم خودم را به آن شريك وا مى‌گذارم؛ براى اين كه من هيچ عملى را قبول نمى كنم، مگر آن كه خالصانه براى من باشد.

خداوند دوست دارد كه همه كارهايمان خالصانه براى او باشد. امام زمان(عليه السلام) نيز كه قلبش خاستگاه اراده و مشيت خدا است، دوست دارد فقط او را دوست بداريد.

زخارف دنيا ارزش آن را ندارد كه مؤمن بدان دل ببندد. ارزش قلب مؤمن بسيار والاتر از اين است كه جايگاه پول، اتومبيل، و خانه ديگر مظاهر دنيايى قرار گيرد.(1) آن جا كه جايگاه پول شده، بانك است، نه دل مؤمن؛ آن جا كه جايگاه اتومبيل شده، گاراژ است، نه قلب مؤمن؛(2) قلب مؤمن، عرش خداوند رحمان است. قلب بنده مؤمن، بارگاه و تجلّى گاه كبريا است: لَم يَسَعُنِى سَمَائِى وَ لاَ أرضِى وَ وَسَعَنِى قَلبُ عَبِدِىَ المُؤمِن؛(3) نه آسمانم و نه زمينم هيچ يك گنجايش مرا ندارد و فقط قلب بنده مؤمنم گنجايش مرا دارد.

 

3. برقرارى رابطه عاشقانه

بكوشيم با سيّد و آقايمان رابطه‌اى عاشقانه برقرار، و آن را تقويت كنيم و بدانيم كه اين ارتباط، امرى حقيقى است. اگر صد سال پيش‌تر به ما مى‌گفتند: انسان از اين جا كه نشسته است مى‌تواند با آن طرف كره زمين ارتباط برقرار كند و با آشنايانش حرف بزند و صورت ايشان را ببيند، باور نمى كرديم. بشر در آن زمان نمى دانست كه با امواج الكترومغناطيس يا با تصويرهاى تلويزيونى يا ارتباط‌هاى تلفنى مى‌شود ارتباط برقرار كرد؛ امّا اين امواج در همان زمان نيز موجود بوده اند. در قلمرو مسائل روحى و معنوى روابطى وجود دارد كه من و شما نمى دانيم. همان طور كه در اين عالم، قوه جاذبه‌اى وجود دارد كه اثر مى‌كند و ما نمى فهميم. در گستره دل ما نيز چنين رابطه‌اى برقرار است و


1. آن دل كه به ياد تو نباشد، دل نيست قلبى كه به عشقت نتپد، جز گِل نيست. (حضرت امام خمينى(رحمه الله)، ديوان، ص 99)

2. پاره‌اى گوشت نام دل كردى دل تـحـقيـق را بـهـل كـردى

آن چه دل نام كرده‌اى به مجاز رو به پيش سگان كوى انداز

آن بود دل كه وقت پيچاپيچ جز خدا اندر او نيـابى هيـچ.    (سنايى غزنوى، گزيده حديقة الحقيقه، ص 151)

3. علامه مجلسى، بحارالانوار، ج 58، ص 39، باب 4، ح 61.

واقعيت دارد. روح آدمى مى‌تواند با روح والاى معصومان(عليهم السلام) ارتباط يابد. اين رابطه خيلى مهم‌تر از رابطه برقرار كردن با شخصى است كه در امريكا يا در مريخ زندگى مى‌كند؛ امّا چقدر مهم است كه انسان بتواند از همين جا كه نشسته است، با امام زمان ارواحنافداه ارتباط يابد؛ با كسى كه همچون اجداد پاكش(عليهم السلام) به ساحت قدس الاهى متّصل است؛ همان گونه كه اميرمؤمنان على(عليه السلام) محو و فانى در ذات خدا بود: فإِنَّهُ مَمسُوسٌ فِى ذَاتِ اللّهِ.(1)

بعضى‌ها گمان مى‌كنند چنين رابطه‌اى، يك ارتباط شاعرانه است. مسأله از اين‌ها خيلى بالاتر است. براى برقرارى اين ارتباط، شما نياز نداريد با شبكه رايانه‌اى ارتباط داشته باشيد. كليدش دست خود شما است. همين كه توجّه پيدا كنيد، كليد دل را زده ايد و ارتباط برقرار مى‌شود. حالا آيا مى‌ارزد كه اين ارتباط را داشته باشيد يا نه؟! امروز ولى اللّه الاعظم، حضرت صاحب الامر عَجَّل اللّه تَعالى فَرَجَهُ الشَّريفْ، امام و مولاى همه ما است. شما هرجا و در هر حالى كه باشيد مى‌توانيد اين رابطه را برقرار كنيد. آيا مى‌ارزد يا نمى ارزد؟!

ببينيد چه گنجى در اختيار ما است و آن را نشناخته ايم و قدرش را نمى دانيم. ببينيد چه ستمى مى‌كنند كسانى كه مى‌خواهند اين معرفت‌ها را از ما بگيرند و هستى را در روابط محض اين جهانى محصور كنند. انبيا و اوليا چه خون دلى خوردند تا اين معارف را در دل‌هاى مؤمنان تقويت كرده، كاشتند، و آبيارى كردند و به ثمر رساندند؛ امّا بعضى با يك سخنرانى، با يك القاى شبهه، با يك مقاله مى‌خواهند همه اين معارف را بر باد دهند. آيا جنايتى بالاتر از اين مى‌شود؟! اين جنايت بالاتر است يا قتل نفس؟! خون هزاران انبيا و اولياى خدا ريخته شد تا اين ايمان‌ها در دل مردم پديد آمد. اين ايمان‌ها ارزشش از خون بيش‌تر است. آن خون‌ها ريخته شد تا اين ايمان‌ها پديد بيايد. آن وقت اين معرفت‌ها و ايمان‌ها را با يك سخنرانى ساده و با يك شبهه معرفت شناسانه بگيرند و بدزدند. بايد در زمينه‌هاى گوناگون بكوشيم تا بتوانيم در برابر اين امواج گمراهى مقاومت كنيم. اوّل بايد ايمان خودمان را حفظ كنيم و بعد دست ديگران را بگيريم و از گمراهى‌ها برهانيم. كليد اين را هم به ما داده اند. گنج‌هايى در اختيار ما است كه بايد بكوشيم و از آن‌ها بهره بگيريم.

 


1. علامه مجلسى، بحارالانوار، ج 39، ص 312، باب 88، ح 5.

عزيزان من! عبادت‌هاى عاشقانه را فراموش نكنيد. اگر هنوز عاشقانه عبادت كردن را ياد نگرفته ايم، ياد بگيريم. گاهى انسان نماز شب مى‌خواند تا روزى اش فراوان شود. چنين عبادتى خيلى نازل، و چنين همتى خيلى پست است ؛ گرچه در مقايسه با كسى كه نماز شب نمى خواند، خيلى خوب است. گاهى انسان از ياد معشوقش، به خواب نمى رود. چگونه ممكن است آدمى كسى را دوست داشته باشد و به يادش نباشد. عبادتى ارزش والا مى‌يابد كه از روى عشق و محبّت پروردگار صورت پذيرد. امام على(عليه السلام) مى‌فرمايد:

مَا عَبدتُكَ خَوفاً مِن نَارِكَ وَ لاَ طَمَعاً فى جَنَّتِكَ وَ لكِن وَجَدتُكَ أَهلا لِلعِبادَةِ فَعَبَدتُكَ.(1)

تو را از روى ترس از آتش و براى بهشت نمى پرستم؛ بلكه تو را مى‌پرستم؛ چون پرستيدنى هستى و فقط تو سزاوار پرستشى.

من تو را نپرستم، چه كنم؟! حضرت در جاى ديگر مى‌فرمايد:

و لكنّى أعبدهُ حبّاً له؛(2)

تو را بندگى مى‌كنم؛ چون دوست داشتنى هستى.

عبادت عاشقانه مى‌تواند انسان را خيلى سريع بالا ببرد.

ادّعاى عبادت عاشقانه آسان، امّا عملش مشكل است. براى پيشرفت در اين مسير، بايد دست كم در هر شبانه روز، يك عمل عبادىِ خالصانه را تمرين كنيم بدين صورت كه نيّت كنيم اگر خداوند در ازاى اين عبادت، هيچ مزدى هم به من ندهد، اين عبادت را انجام مى‌دهم؛ چون او دوست دارد، و اگر همّت كسى بالاتر باشد، مى‌گويد: اگر خدا بخواهد به سبب اين عبادت مرا به جهنّم نيز ببرد، آن را انجام مى‌دهم؛ چون مى‌دانم او انجام اين عمل را دوست دارد؛ البتّه هرگز چنين نيست؛ زيرا خداوند به هر چيزى كه دوست بدارد، پاداش مى‌دهد. از عرصه محبّت پروردگار، طمع‌ها چنان بايد بيرون برود كه فقط دوستى و محبّت خداوند حاكم باشد. بكوشيم بر يك كار عبادى كوچك، همچون خواندن دو ركعت نافله يا قرائت يك صفحه قرآن، به طور روزانه مداومت كنيم يا در جهت


1. بحار الانوار، ج 41، ص 14، باب 101، ح 4.

2. همان، ج 70، ص 17، باب 43، ح 9.

تطهير عواطف و پاك كردن عشق و محبّت از ناخالصى‌ها، مولايمان صاحب الزّمان(عليه السلام) را (هر چند روزى چند لحظه) خالصانه ياد كنيم يا دعاى عهد حضرت را با همين نيّت بخوانيم يا توسّلى خالصانه به حضرت داشته باشيم و خطاب به مولايمان بگوييم: در ازاى اين توسّل چيزى از شما نمى خواهم؛ بلكه چون شما را دوست دارم، مى‌خواهم به ياد شما باشم. چنين عبادتى بر صد سال عبادتى كه با نيّت‌هاى ديگر انجام بگيرد، برترى دارد و انسان را بيش‌تر بالا مى‌برد. اگر كارهاى خالصانه در زندگانى كسى مداومت يابد، توفيق او بيش‌تر و بيش‌تر مى‌شود تا جايى كه محبّت خالصانه، تمام زندگى او را فرا مى‌گيرد و به جايى مى‌رسد كه مى‌گويد:

إِنَّ صَلاتِي وَ نُسُكِي وَ مَحْيايَ وَ مَماتِي لِلّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ.(1)

نماز و تمام عبادت‌هاى من و زندگى و مرگم، همه براى خداوند، پروردگار جهانيان است.

در مناجات شعبانيه از خداوند چنين مى‌خواهيم:

إِلهِى هَب لِى كَمالَ الإِنقِطَاعِ إِليكَ.

خدايا! چنان كن كه از همه چيز و همه كس جز تو بِبُرم.

وَ أَلحِقنِى بِنُورِ عِزِّكَ الأَبهَج فَأَكونَ لَكَ عَارِفاً وَ عَن سِوَاكَ مُنحَرِفاً.(2)

خدايا! مرا به نور مقام عزّتت كه بهجت و نشاطش از هر لذّت ديگر بالاتر است، ملحق كن تا آن كه فقط شناساى تو باشم و از غير تو روى گردانم.

تقديم جار و مجرور، مفيد حصر است. فَأَكونَ لَكَ عَارِفاً وَ عَن سِوَاكَ مُنحَرِفاً؛ يعنى تا فقط تو را بشناسم و از غير تو روى بگردانم.

اين مناجات‌ها را به ما آموخته اند تا بخوانيم و بفهميم و به دنبالش برويم. بكوشيم چنين رابطه خالصانه و عاشقانه‌اى را بين خود و خدا و اولياى خدا برقرار كنيم. چنين امرى شدنى است؛ امّا همّت مى‌خواهد.

 


1. انعام (6)، 162.

2. قسمت‌هايى از مناجاتِ شريف شعبانيه كه از مناجات‌هاى هميشگىِ اهل بيت عصمت و طهارت(عليهم السلام) بوده است. (ر.ك: شيخ عبّاس قمى كليات مفاتيح الجنان، اعمال مشتركه ماه رمضان)

قبل | بعد

آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org