قال علي عليه‌السلام : إِنَّهُ لَيْسَ لِأَنْفُسِكُمْ ثَمَنٌ إِلَّا الْجَنَّةَ فَلَا تَبِيعُوهَا إِلَّا بِهَا؛ امير مومنان عليه‌السلام مي‌فرمايند: همانا براي شما بهايي جز بهشت نيست، پس به کمتر از آن نفروشيد. (نهج‌البلاغه، حکمت456)

   

آثار روانى و رفتارى معرفت به افعال الهى

  

حالت شكر و سپاس

عبادت و بندگى

خوف و رجاء

نقش تربيتى خوف در قرآن

مفهوم رجاء

رجاء در آيات قرآن كريم

مفهوم ديگر رجاء

چند نكته

خشوع

تضرع و استكانت

   

  

آثار روانى و رفتارى معرفت به افعال الهى

 

افعال الهى كه جلوه هايى از صفات الهى هستند، در صورتيكه مورد شناخت و ادراك انسان قرار گيرند، آثار ويژه اى در دل و روان و سپس در عمل و رفتار وى پديد مى آورند و از آنجا كه افعال الهى چهره هاى گوناگونى دارند، به اين معنا كه مفاهيم مختلفى از آنها انتزاع ميشود و با زمينه هاى مختلف روحى انسان ارتباط پيدا مى كنند، به تناسب آنها صفات و افعال اخلاقى متعدّدى در اين رابطه مطرح مى شود.

 

حالت شكر و سپاس

از جمله شناخت هاى مربوط به صفات و افعال الهى معرفت به اين حقيقت است كه خداوند نعمتهاى زيادى به انسان اعطا كرده است و اينكه وى مى تواند اين اعطاء و انعام را در دنيا ادامه بدهد و اينكه نيز او مى تواند اين نعمتهاى دنيوى را بيفزايد و از اينها گذشته قادر است انسان را از نعمتهاى ديگرى برتر و بالاتر و بيشتر از اين نعمتها در عالم آخرت برخوردار سازد و در مقابل، معرفت به اين حقيقت كه او مى تواند اين نعمتهاى دنيوى را از وى بگيرد و اينكه قادر است در جهان ابدى او را از همه نعمتها محروم و به عذاب و رنج ابدى مبتلا سازد.

شناخت خداوند بلحاظ قدرت فوق و توجّه به اينگونه افعال الهى مى تواند در انسان حالات خاصّ روانى و رفتارى پديد آورد: حالت شكر و سپاس، نخستين

حالتى است كه با توجّه به منعم بودن خدا و شناخت او به عنوان ولىّ نعمت در انسان بوجود مى آيد و يا بهتر است بگوئيم: اولين ميلى است كه پس از اين شناخت در انسان بيدار مى شود. حالت شكرگزارى ميلى است فطرى كه هر انسان، اين حالت را نسبت به هر منعمى بلحاظ انعام وى در خود احساس مى كند و هر كسى قادر است آن را در درون خود تجربه كند؛ يعنى، وقتى شخصى به شخص ديگر احسان، و نعمتى به وى اعطا مى كند، شخص متنعّم در مقابل منعم خويش احساس خاصّى پيدا مى كند كه منشأ شكر و سپاس وى نسبت به او مى شود به او احترام مى گذارد، با زبان قدردانى مى كند و در عمل سعيش بر اينست بگونه اى رفتار كند كه متناسب با احسان او باشد. اينها همه مراتب شكر است امّا منشأ همه، احساسى است كه در دل وى پديد مى آيد.

اكنون، با توجّه به اين ميل عمومى و فطرت نوعى انسان، مى گوئيم: از آنجا كهبا شناخت و معرفت دقيق مى توان دريافت كه منعم اصلى انسان، خداوند استو همه نعمتها را از ريز و درشت و پنهان و آشكار، با واسطه يا بىواسطه،او به مخلوقات مى دهد؛ طبعاً، اين احساس نسبت به خداى متعال بايد دردل انسان، بصورت عميقتر و كاملتر وجود داشته باشد؛ چراكه، نعمت هاى اوبزرگ، عميق و بى شمار است كه «وَاِنْ تَعُدُّوا نِعْمَةَ اللّهِ لاتُحْصُوها(1)» [و اگر بخواهيدنعمت هاى خدا را شمارش كنيد نمى توانيد آنها را به شمارش آوريد]، مگر آنكه انسانسلامت فطرت خويش را از دست داده و روى آئينه دل وى را زنگارها و حجابها تيره و تاريك كرده باشد و به آسانى تحت تأثير نعمت هاى الهى قرار نگيرد. اگر فطرت انسان دست نخورده و دل انسان سالم باقى مانده باشد، توجّه به اين همه نعمت كافيست كه حالت شكرگزارى را در دل، و عبادت و خداپرستى را در رفتار وى ظاهر سازد.

 


1ـ ابراهيم/ 34

عبادت و بندگى

در همين جا اشاره مى كنيم به اين حقيقت كه: همان حالت خضوع كه قبلا، گفتيم از درك عظمت الهى و اين حالت شكر و سپاس كه گفتيم: از درك انعام خدا به انسان برايش حاصل مى شود، نيرومندترين انگيزه انسان است در اينكه خدا را عبادت كند و بالاترين ارزشها را به پرستش وى مى دهد. براى تأييد اين سخن، رواياتى يادآورى مى كنيم كه عبادات را بر سه دسته تقسيم كرده اند: نخست، عبادتهائى كه انگيزه انجام آنها ترس از عذاب و كيفر است، دوّم، عبادتهائى كه به اميد تحصيل ثواب و پاداش انجام مى شود و سوّم هم آن عبادتهائى است كه با اين دو نوع، فرق اساسى دارد و با تعابير مختلفى در روايات از انگيزه اين نوع عبادت ياد شده است. در بعضى از روايات حبّ خدا به عنوان انگيزه قسم سوم مطرح شده در بعضى ديگر شكر خدا و در مواردى نيز بر اهليّت خداوند براى آنكه معبود انسان باشد و عبادت كردن او بخاطر آنكه شايستگى آنرا دارد تكيه شده است.(1)

شايد بتوان گفت: قسم سوّمش چون براى همه كاملا شناخته شده نيست و عموم مردم با تعلّقاتى كه دارند آن حالات كمتر در دلشان پديد مى آيد و درست با آن آشنا نيستند، بصورتهاى مختلفى ذكر شده و در هر مورد آنچه كه با فهم شنونده مناسب تر بوده است مطرح شده؛ ولى، در حقيقت مى توان گفت: خود آن هم بنوبه خود مراتب مختلفى دارد، بالاترين مرتبه اش همانست كه با جمله «وجدتك اهلا للعبادة فعبدتك» از آن، تعبير و انگيزه اش تبيين شده است.

 


1ـ در روايتى از معصوم چنين آمده است: ان قوماً عبدوا اللّه رغبةً فتلك عبادة التجار وان قوماً، عبدوا اللّه رهبةً فتلك عبادة العبيد وان قوماً عبدوه شكراً فتلك عبادة الاحرار». بحارالانوار، ج 78، ص 69

در روايت ديگرى از امام صادق آمده است: «انّ العباد[ة] ثلاثة قوم عبدوا اللّه عزّوجّل خوفاً فتلك عبادة العبيد وقوم عبدوا اللّه تبارك وتعالى طلب الثواب فتلك عبادة الاجرارء وقوم عبدوا اللّه عزوجّل حبّاً له فتلك عبادة الاحرار وهى افضل العبادة. بحارالانوار، ج 70، ص 255.

و در روايت سومى از امام على بن الحسين(عليه السلام) نقل است كه: انى اكره ان اعبداللّه ولاغرض لى الاّ ثوابه فاكون كالعبد الطمع ان طمع عمل والاّ لم يعمل واكره ان [لا] اعبده الاّ لخوف عقابه فاكون كالعبد السّوء ان لم يخف لم يعمل، قيل فلم تعبده؟ قال: لما هو اهله باياديه علّى وانعامه. بحارالانوار، ج 70، ص 210.

با شناخت عظمت الهى، يك حالت خضوع در انسان پديد مى آيد و آن منشأ مى شود تا در مقابل خداى متعال كرنش بكند و وقتى فهميد كه شكل خاصّى از عبادت مثل نماز مطلوب خداوند است، احساس خضوع خود را با خواندن نماز يا رفتن به ركوع و افتادن به سجده متبلور مى كند اگر هيچ انگيزه ديگرى هم نباشد معرفت خدا و شناخت عظمت الهى كافى است تا انسان را وادار به اين عبادت كند. خدا خدا است و در برابر او جز بندگى كارى نمى توان كرد اين عاليترين خواست فطرى انسان است كه در مقابل يك موجود عظيم و غنى و كامل مطلق بدون هيچ چشم داشتى خضوع كند و اين بالاترين و خالصترين مراتب عبادت خواهد بود.

در مرتبه بعد، آن عبادتى ارزشمندتر است كه انگيزه انجام آن، محبّت و دوستى خدا باشد عاطفه و كششى نسبت به خدا در انسان بوجود مى آيد كه وى را وادار به عبادت؛ يعنى، كارى مى كند كه خدا را خشنود ميسازد. در اين عبارت هم ملاحظه مى شود كه جز خدا و محبّت خدا چيز ديگرى؛ يعنى، ثوابى يا عذابى، انگيزه ديگرى در كار نيست.

در درجه سوّم، آن عبادتى ارزشمندتر است كه انگيزه آن شكرگزارى در برابر خدا باشد بخاطر نعمت هائى كه در اختيار انسان قرار داده و مى دهد؛ يعنى، وقتى فكر مى كند كه نمى تواند نعمتهاى خدا را جبران كند و بازاء نعمتهايش چيزى به او بدهد؛ چراكه، هر چه دارد در اصل، از آن او است، به اين نتيجه مى رسد كه خضوع و ناتوانى و تذلّل و كوچكى خود را با دست زدن به انجام كارهاى عبادى ظاهر سازد.

اين در واقع سه نوع انگيزه است، براى اقدام به عبادت و پرستش خدا كه هر سه نوع از سطح انگيزه هاى عمومى و متعارف بالاتر است و افراد مى بايست مرتبه كاملترى از معرفت و محبّت خدا داشته باشند تا اينگونه بتوانند خدا را عبادت كنند.

 

خوف و رجاء

از جمله شناختهاى انسان نسبت به خداى متعال، معرفت به اين حقيقت است كه خداوند مى تواند همه نعمتهائى را كه در اين دنيا به وى داده است مانند عمر و صحّت و سلامتى و دوستان و آشنايان و اولاد و اموال و غيره از وى بازپس گيرد و به عبارتى اين نعمتها را از او سلب كند و نيز معرفت به اينكه وى قادر است در جهان ابدى او را از همه نعمتها محروم و به عذاب و رنج ابدى مبتلا و به دورى از بهشت و نعمتهايش و از همه بدتر به دورى از خدا و رحمت خدا گرفتار سازد؛ چنانكه، در مقابل هم او مى تواند نعمتهائى را كه داده است همچنان ادامه دهد و يا حتّى بر اين نعمتها در آينده از جهت كمّى يا كيفى بيفزايد و نيز در آخرت از نعمتهاى بيشتر و والاتر ما را برخوردار سازد.

توجّه به اين معنى و شناخت خداوند بلحاظ آنكه از چنين قدرتى برخوردار است و سعادت و شقاوت انسان در دنيا و آخرت بدست او است، دو حالت روانى و نفسانى «خوف» و «رجاء» را در ما بر مى انگيزد.

بنابراين، «خوف» و «رجاء» هر دو به آينده انسان مربوط مى شوند برخلاف شكر كه در مقابل نعمتهائى است كه قبلا خدا به انسان داده است. چنانكه اين دو حالت؛ يعنى، «خوف» و «رجاء» از جهت ريشه با هم نيز تفاوت دارند؛ چراكه، «خوف» حالتى است ناشى از شناخت خدا به اين لحاظ كه قادرست نعمتهاى دنيوى را در آينده از ما سلب كند و از نعمتهاى اخروى محروممان سازد و «رجاء» حالتى است ناشى از شناخت خدا به اين لحاظ كه قادر است در آينده نيز به اعطاء اين نعمتهاى دنيوى ادامه دهد، از نظر كمّى و كيفى آنرا بيفزايد و ما را از نعمتهاى بزرگ اخروى نيز برخوردار سازد.

خوف از محروميّت و امّيد به آينده بهتر در فطرت انسان ريشه دارند و دو عامل قوى و نيرومند هستند براى آنكه انسان را وادار به تلاش و كوشش و خودسازى و

اصلاح امور مادّى و معنوى خويش سازند و بلحاظ همين نقش و اهميّتى كه دارند، قرآن از بعد تربيتى روى آنها تأكيد فراوان دارد و در بيداركردن و جهت دهى صحيح آندو با لحنهاى مختلف و در مناسبت هاى گوناگون اهتمام مىورزد كه لازمست در اينجا به بعضى از آيات اشاره كنيم:

 

نقش تربيتى خوف در قرآن

1ـ آياتى تأكيد دارند بر اينكه سعادت ابدى از آن كسانى است كه خوف و خشيت دارند مثل آيات:

«اِنَّ الَّذينَ امَنُوا وَعَمِلُوالصّالِحاتِ اُولئِكَ هُمْ خَيْرُ الْبَرِيَّةِ * جَزاؤُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ جَناتُ عَدْن تَجْرى مِنْ تَحْتِهَا الاَْنْهارُ خالِدينَ فيها اَبَداً رَّضِىَ اللّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ ذالِكَ لِمَنْ خَشِىَ رَبَّهُ»(1)

[محققاً كسانيكه ايمان آوردند و كارهاى شايسته انجام دادند آنان بهترين افراد خلقند پاداششان در نزد پروردگارشان بهشتهاى جاويد است كه از دامنه آنها نهرها جارى است در آنها براى ابد جاودان بمانند خداوند از آنان خشنود و آنان از خداوند خشنود هستند اين (پاداش بزرگ و سعادت ابدى) از آن كسانى است كه از پروردگارشان (بيم و) خشيت داشته اند].

يعنى، در واقع، از اين آيه مى توان دريافت كه بيم و خشيتشان آنان را به اين مقام والا و ارجمند كشانده است.

و مثل آيه:

«اِنَّما يَعْمُرُ مَساجِدَ اللّهِ مَنْ امَنَ بِاللّهِ وَ الْيَوْمِ الاْخِرِ وَ اَقامَ الصَّلوةَ وَاتَى الزَّكوةَ وَ لَمْ يَخْشَ اِلاَّ اللّهَ فَعَسى اُولـئِــكَ اَنْ يَّكُونُوا مِنَ الْمُهْتَدينَ»(2)

 


1ـ بينه/ 8 و 7

2ـ توبه/ 18

[تنها كسانى مساجد خدا را آباد مى كنند كه ايمان به خدا و روز جزا آورده و نماز را بپا داشته و زكوة داده و جز خدا از كسى نترسيده اند پس اميد مى رود ايشان از هدايت يافتگان باشند].

و مثل آيات:

«وَالَّذينَ يَصِلُونَ مآ اَمَرَاللّهُ بِهِ اَنْ يُّوصَلَ وَيَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ وَ يَخافُونَ سُوءَالْحِسابِ * وَالَّذينَ صَبَرُوا ابْتِغآءَ وَجْهِ رَبِّهِمْ وَاَقامُوا الصَّلوةَ وَ أَنْفَقُوامِمّا رَزَقْناهُمْ سِرَّاً وَعَلانِيَةً وَيَدْرَؤُنَ بِالْحَسَنَةِ السَّيِّئَةَ اُولئِكَ لَهُمْ عُقْبَىالدّارِ * جَنّاتُ عَدْن يَدْخُلُونَها وَمَنْ صَلَحَ مِنْ ابائِهِمْ وَاَزْواجِهِمْ وَذُرِّيّاتِهِمْ وَالْمَلائِكَةُ يَدْخُلُونَ عَلَيْهِمْ مِّنْ كُلِّ باب * سَلامٌ عَلَيْكُمْ بِما صَبَرْتُمْ فَنِعْمَ عُقْبَى الدّارِ»(1)

[و كسانيكه پيوند دهند (و ارتباط برقرار سازند) آنچه را خدا به پيوند (و ارتباط) فرمان داده است و از پروردگارشان در خشيتند و از بدى حساب مى هراسند و كسانيكه در طلب خشنودى پروردگارشان صبر (پيشه) كنند و نماز را بپا دارند و از آنچه روزيشان داده ايم آشكار و نهان انفاق كنند و بدى را به نيكى دفع كنند (و پاسخ گويند) آنان برايشان خانه آخرت است باغهاى جاودانى كه آنان و هر كس كه شايسته باشد از پدرانشان و همسرانشان و فرزندانشان در آنها داخل شوند و فرشتگان از هر درى برايشان وارد شوند (كه) سلام بر شما بخاطر آنكه صبر كرديد و عاقبت (جايگاهتان) جايگاه خوبى است].

و مثل آيه:

«اِنَّ الَّذينَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ بِالْغَيْبِ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَاَجْرٌ كَبيرٌ»(2)

[كسانيكه در پنهان خشيت از پروردگارشان كنند براى آنها است بخشش و پاداش بزرگ].

و مثل آيه:

 


1ـ رعد/ 21 تا 24

2ـ ملك/ 12

«وَاَمّا مَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ وَنَهى النَّفْسَ عَنِ الْهَوى فَاِنَّ الْجَنَّةَ هِىَ الْمَأْوى»(1)

[و اما آنكس كه از مقام پروردگارش ترسيد و خود را از (پيروى) هوا(ى نفس) بازداشت پس مؤكداً بهشت جايگاه او است].

2ـ در گروه ديگرى از آيات قرآن خشيت، با تعابير مختلف، به عنوان شرطى براى پذيرش دعوت انبياء و هدايت الهى و تأثر از انذارهاى آسمانى معرّفى شده است. مثل آيات:

«وَلَقَدْ اتَيْنا مُوسى وَهارُوْنَ الْفُرقانَ وَ ضِياءً وَ ذِكْرى لِلْمُتَّقينَ * الَّذينَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ بِالْغَيْبِ وَ هُمْ مِنَ السّاعَةِ مُشْفِقُونَ»(2)

[و حقاً اعطا كرديم به موسى و هارون فرقان (تورات كه فارق حق و باطل است) و نور و (آنچه كه مايه) يادآورى براى با تقوايان است آنكسانيكه در پنهان در خشيت از پروردگارشان هستند و از روز واپسين در بيم و هراس بسر ميبرند].

آنكسانيكه داراى خشيت از خدا هستند و از قيامت ميترسند در پرتو انوار كتب آسمانى، حق را از باطل تشخيص مى دهند و با استفاده از پند و اندرزها و يادآوريها به زيور تقوى آراسته مى گردند.

و مثل آيه:

«اِنَّما تُنْذِرُ مَنِ اْتَّبَعَ الْذِكْرَ وَخَشِىَ الرَّحْمانَ بِالْغَيْبِ فَبَشِّرْهُ بِمَغْفِرَة وَاَجْر كَريم»(3)

[تو فقط بيم مى دهى آنكس را كه از ذكر (قرآن كه منشأ يادآورى است) پيروى كند و در خلوت در خشيت از خدا باشد].

و مثل آيه:

«طه ما اَنْزَلْنا عَلَيْكَ الْقُرآنَ لِتَشْقى * اِلاّ تَذْكِرَةً لِمَنْ يَخْشى»(4)

 


1ـ نازعات/ 40

2ـ انبياء/ 49 و 48

3ـ يس/ 11

4ـ طه/ 1 تا 3

[(اى پيامبر)ما قرآن را بر تو فرو نفرستاديم تا خود را برنج درافكنى جز آنكه يادآورى باشد براى آنكس كه ميترسد].

و مثل آيه:

«اِنَّما اَنْتَ مُنْذِرُ مَنْ يَخشاها»(1)

[تو تنها بيم دهنده آنكس هستى كه از قيامت ميترسد].

و مثل آيه:

«اِنَّما تُنْذِرُ الَّذينَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ بِالْغَيْبِ»(2)

[تو تنها بيم مى دهى كسانى را كه در خفا و خلوت در خشيت پروردگارشان هستند].

و مثل آيات:

«فَذَكِّرْ اِنْ نَفَعَتِ الْذِكْرى * سَيَذَّكَّرُ مَنْ يَخْشى * وَيَتَجَنَّبُها الاَْشْقى»(3)

[پس يادآورى كن اگر ياد آورى سود بخشد بزودى (از يادآورى تو) پند گيرد آنكه (از خدا) ميترسد و از آن دورى گزيند كسى كه شقى ترين است].

3ـ در گروه سوم آياتى خوف و خشيت را با تعابير مختلف عامل انجام و شتاب در كار خير معرّفى كرده اند: مثل آيات:

«اِنَّ الَّذينَ هُمْ مِنْ خَشْيَةِ رَبِّهِمْ مُشْفِقُونَ وَالَّذينَ هُمْ بِاياتِ رَبِّهِمْ يُؤمِنُونَ وَالَّذينَ هُمْ بِرَبِّهِمْ لايُشْرِكوْنَ وَالَّذينَ يُؤْتُوْنَ ما اتوا وَقُلُوبُهُم وَجِلَةٌ اَنَّهُمْ اِلى رَبِّهِمْ راجِعُونَ اُولئِكَ يُسارِعُونَ فىِ الْخَيْراتِ وَ هُمْ لَها سابِقُونَ»(4)

[كسانيكه از خشيت پروردگارشان در هراسند و كسانيكه به آيات پروردگارشان ايمان آورند و كسانيكه نسبت به پروردگارشان شرك نورزند آنان در انجام كارهاى نيك شتاب كنند و همانان بسوى آنها پيشى گيرند].

 


1ـ نازعات/ 45

2ـ فاطر/ 18

3ـ اعلى/ 11 و 9

4ـ مؤمنون/ 57 تا 61

در اين چند آيه با تعابير مختلف خشيت، اشفاق و وجل، بر اين حقيقت تأكيد مى كند كه صفات خوف و خشيت از خدا و قيامت انسان را واميدارد تا در كارهاى خير، فعّال باشد و در انجام آنها شتاب كند.

4ـ گروه چهارم از آيات با تعابير مختلف دلالت دارند بر آنكه جز از خدا از چيز يا كس ديگرى نبايد ترسيد مثل آيه:

«وَتَخْشَى النّاسَ وَاللّهُ اَحَقُّ اَنْ تَخْشاهُ(1)» [و تو از مردم مى ترسى و خداوند شايسته تر است كه از او بترسى]، و مثل آيه «اَلَّذينَ يُبَلِّغُوْنَ رِسالاتِ اللّهِ وَيَخْشَوْنَهُ وَ لايَخْشَوْنَ اَحَداً اِلاّ اللّهَ(2)» [كسانيكه رسالتهاى الهى را (بمردم) مى رسانند و از او مى ترسند و از احدى جز خدا نمى هراسند].

آيه فوق توصيف مدح گونه اى از انبياء است و از خصلت ترس از خدا و نترسيدنشان از غير خدا كه در انبياء موجود است به عنوان يك صفت برجسته و ممدوح ياد مى كند.

و آيه «اَلْيَومَ يَئِسَ الَّذينَ كَفَرُوا مِنْ دينِكُمْ فَلا تَخْشَوْهَمْ وَ اَخْشَوْنِ»(3)

[امروز كسانيكه كفر ورزيده اند از (ضربه زدن به) دين شما مأيوس شده اند پس از آنان نهراسيد و از من بترسيد]

و آيه «فَلا تَخْشَوُا النّاسَ وَاْخْشَوْنَ وَلاتَشتَرُوا بِاياتى ثَمَناً قَليلا وَمَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِما اَنْزَلَ اللّهُ فَاُلئِكَ هُمُ الْكافِرُونَ»(4)

[پس از مردم نهراسيد و از من بترسيد و آيات مرا به بهاى اندكى نفروشيد و كسانيكه به آن(دستوراتى) كه خدا نازل كرده است حكم نكردند پس آنان همان كافرانند]

و مثل آيه:

 


1ـ احزاب/ 37

2ـ احزاب/ 39

3ـ مائده/ 3

4ـ مائده/ 44

«وَمِنْ حَيْثُ خَرَجْتَ فَوَلِّ وَجْهَكَ شَطْرَ الْمَسْجِدِالْحَرامِ وَ حَيْثُ ما كُنْتُمْ فَوَلُّوا وُجُوهَكُمْ شَطْرَهُ لِئَلاّ يَكُونَ لِلنّاسِ عَلَيْكُمْ حُجَّةٌ اِلاَّ الَّذينَ ظَلَمُوا مِنْهُمْ فَلا تَخْشَوْهُمْ وَاخْشَوْنى وَلاُِتِمَّ نِعْمَتى عَلَيْكُمْ وَلَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ»(1)

[و (اى پيامبر) از هر كجا بيرون شدى رو به سوى كعبه كن و (اى مسلمانان) هر كجا كه بوديد پس روى هايتان بجانب آن كنيد، تا براى مردم بر شما حجّتى نباشد مگر كسانى از آنان كه ستم كارند پس از آنان نهراسيد و از من بترسيد و تا نعمتم را بر شما كامل كنم و باشد كه شما هدايت يابيد].

و مثل آيه:

«اَلاْ تُقاتِلُونَ قَوْماً نَّكَثُوا اَيْمانَهُمْ وَهَمُّوا بِإِخْراجِ الرَّسُوْلِ وَ هُمْ بَدَؤُكُمْ اَوَّلَ مَرَّة اَتَخْشَوْنَهُمْ فَاللّهُ اَحَقُّ اَنْ تَخْشَوْهُ اِنْ كُنْتُمْ مُّؤمِنينَ»(2)

[آيا نمى جنگيد با قومى كه قسمهاشان را شكستند و به بيرون راندن رسول (خدا) همّت گماردند و آنان جنگ با شما را نخستين بار آغاز كردند آيا از آنان ميترسيد؟ پس خدا سزاوارتر است كه از او بترسيد اگر مؤمن باشيد].

5ـ و در بعضى ديگر از آيات بر خشيت به عنوان شرط عبرت آموزى از حوادث تأكيد مى كند: چنانكه پس از ذكر داستان فرعون در آياتى آمده است كه:

«فَاَخَذَهُ اللّهُ نَكالَ الاْخِرَةِ وَالاُْولى * اِنَّ فى ذالِكَ لَعِبْرَةً لِّمَنْ يَخْشى»(3)

[پس خداوند او را به عذاب دنيا و آخرت گرفتار كرد كه در اين (حادثه) عبرتى است براى آنكس كه خشيت دارد].

علاوه بر آيات فوق كه از لفظ خشيت بهره جسته اند آياتى هم داريم كه در آنها واژه خوف بكار رفته است. در اينكه آيا خوف همان مفهوم خشيت را دارد و يا با آن متفاوت است؟ بياناتى از بعضى مفسرين و اهل لغت نقل شده كه كم و بيش قابل


1ـ بقره/ 150

2ـ توبه/ 13

3ـ نازعات/ 26 و 25

نقض است و خيلى متقن بنظر نمى رسد و على رغم اينكه ظاهر بعضى از آيات از تفاوت مفهومى خوف و خشيت حكايت دارد، از نظر مفهوم لغوى نمى توان بصورت جزمى چيزى را به عنوان فرق ميان آندو بيان كرد.

در بالا گفتيم ظاهر بعضى آيات حكايت از تفاوت مفهومى خوف و خشيت دارد كه مى فرمايد:

«وَلَقَدْ اَوْحَيْنا اِلى موسى أَنَْ اَسْرِ بِعِبادى فَاْضْرِبْ لَهُمْ طَريقاً فىِ الْبَحْرِ يَبَساً لاتَخافُ دَرَكاً وَ لاتَخْشى»(1)

[و محققاً وحى كرديم به موسى كه بندگان من (بنى اسرائيل) را حركت ده راهى خشك در دريا برايشان ايجاد كن و از رسيدن فرعونيان در خوف و خشيت نباش].

اينكه در آيه فوق خوف و خشيت در كنار هم آمده و بيك چيز تعلق گرفتهبه ما اين حقيقت را مى فهماند و به اصطلاح ظهور دارد در اين كه بايد فرقىميان اين دو واژه باشد. و بعضى گفته اند: خشيت حالتى است كه از احساسعظمت يك شخص يا عظمت خطرى كه ممكن است انسان را تهديد كند در نفس انسان پديد مى آيد ولى خوف منحصر در اين مورد نيست و گسترش بيشترىدارد. ولى، با ملاحظه آيات در مى يابيم دقيقاً همانجائى كه خوف بكار رفتهخشيت هم بكار رفته است و به نظر نمى آيد كه موارد خشيت هيچ فرقى باموارد خوف داشته باشد و اگر در آيه فوق خوف و خشيت در كنار هم آمده«لاتخاف دركاً ولا تخشى» اين الزاماً دليل بر تفاوت آندو نيست؛ بلكه احتمالا ازقبيل تأكيد يك لفظ بلفظ ديگر است و منافاتى ندارد با اينكه هر دو بيك معنا و مترادف باشند.

آياتى هم كه واژه خوف در آنها آمده زياد و متنوعّند: گاهى خوف در اين آيات با تعابير مختلف به خود خداى متعال نسبت داده شده:

 


1ـ طه/ 77

مثل آيه:

«وَلَنُسْكِنَنَّكُمُ الاَْرْضَ مِنْ بَعْدِهِمْ ذالِكَ لِمَنْ خافَ مَقامى وَ خافَ وَعيدِ»(1)

[و پس از (هلاكت) آنان (ظالمين) شما را در آن سرزمين جايگزين سازيم اين (نعمت) براى كسى است كه از مقام من و از وعده من (به عذاب قيامت) ترسيده باشد].

و مثل آيه:

«وَاَمّا مَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ وَنَهىَ الْنَفْسَ عَنِ الْهَوى * فَاِنَّ الْجَنَّةَ هِىَ الْمَأْوى»(2)

[و اما كسى كه از حضور در پيشگاه پروردگارش ترسيد و خود را از (پيروى) هوا باز داشت پس بهشت جايگاه او است].

و مثل آيه:

«وَلِمَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ جَنَّتانِ»(3)

[و براى آنكس كه از حضور در پيشگاه خدا ترسيد دو باغ باشد].

در موارد ديگرى از آيات خوف از عذاب مطرح است مثل آيه «اِنّى اَخافُ اِنْ عَصَيْتُ رَبّى عَذابَ يَوْم عَظيم(4)» [من مى ترسم، اگر عصيان كنم پروردگارم را، از عذاب روزى بزرگ ]اين جمله در موارد متعدّد از قول پيامبران بزرگ الهى نقل شده است.

در بعضى از آيات از قول پيامبران آمده كه در مقام ارشاد و انذار مردم آنها را از روز قيامت يا روزى كه عذاب بر آنان نازل شود ميترسانيده اند. مثل آيه:

«وَيا قَوْمِ اِنّى اَخافُ عَلَيْكُمْ يَوْمَ اَلْتَّنادِ يَوْمَ تُوَلُّونَ مُدْبِريْنَ مالَكُمْ مِنَ اللّهِ مِنْ عاصِم»(5)

[و (مؤمن ال فرعون گفت) اى قوم من مى ترسم بر شما از (عذاب) روزى كه (از سختى


1ـ ابراهيم/ 14

2ـ نازعات/ 41 و 40

3ـ رحمن/ 46

4ـ انعام/ 15، يونس/ 15، زمر/ 13.

5ـ مؤمن/ 33 و 32

آن، خلق) بفرياد آيند روزى كه در حال گريز و فرار (از عذاب) پشت مى كنيد (و) براى شما از (جانب) خدا پناه و نگاهبانى نيست]

و آيات ديگرى نظير:

«اِنّى اَخافُ عَلَيْكُمْ عَذابَ يَوْم عَظيم(1)» يا «عَذابَ يَوْم اَليم(2)» يا «عَذابَ يَوْم كَبير(3)» يا «عَذابَ يَوْم مُحيط(4)» [من بر شما بيم دارم از عذاب روزى بزرگ (يا) عذاب روزى دردناك (يا) عذاب روزى كبير(يا) عذاب روزى كه (از هر سو) احاطه كننده (انسان) است].

در مواردى از آيات از كسانيكه از عذاب روز قيامت يا از روز قيامت،طبعاً، بلحاظ خطرهائى كه در آن روز وجود دارد، در هراسند ستايش به عمل آمده است:

در يكى از آيات از اين نوع خوف به عنوان يكى از صفات بارز و برجسته عاقلان ياد كرده در توضيح اولو الالباب يعنى صاحبان عقل و خرد گويد:

«.... وَاَّلذينَ يَصِلُوْنَ ما اَمَرَاللّهُ بِهِ اَنْ يُوْصَلَ وَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ وَ يَخافُونَ سُوْءَ الْحِسابِ»(5)

[و (صاحبان عقل و خرد) كسانيند كه مى پيوندند (در) آنچه كه خدا در آن به پيوند فرمان داده است و خشيت مى كنند از پروردگارشان و مى هراسند از بدى حساب].

در آيه ديگرى از خوف خدا بعنوان يكى از صفات ستايش آميز فرشتگان و بندگان برگزيده خدا ياد كرده، مى گويد:

«.... يَخافُوْنَ رَبَّهُمْ مِنْ فَوْقِهِمْ وَ يَفْعَلُوْنَ ما يُؤمَرُونَ»(6)

 


1ـ اعراف/ 59

2ـ هود/ 26

3ـ هود/ 3

4ـ هود/ 84

5ـ رعد/ 21

6ـ نحل/ 50

[(... و فرشتگان) ميترسند از پروردگارشان كه فوق آنها است و به انجام مى رسانند آنچه كه مأمور شوند].

در آيه ديگر مردانى پاك و انسانهائى برجسته را كه در بيوتى نورانى مانند معابد و مساجد و منازل انبياء و اولياء خدا، صبح و شام به تسبيح خدا اشتغال دارند، به صفاتى عالى و از آنجمله به صفت ترس از روز قيامت ستايش كرده مى گويد:

«.... رِجالٌ لاّ تُلْهيهِمْ تِجارَةٌ وَّ لابَيْعٌ عَنْ ذِكْرِاللّهِ وَ اِقامِ الصَّلوةِ وَ ايتآءِ الزَّكوةِ يَخافُونَ يَوْماً تَتَقَلَّبُ فيهِ الْقُلُوبُ وَ الاَْبْصارُ»(1)

[(صبح و شام تسبيح گويند خدا را در اين بيوت) مردانى كه هيچ تجارت و خريد و فروشى از ياد خدا و بپاداشتن نماز و دادن زكوة بازشان ندارد، مى ترسند از روزى كه در آن، دل ها و ديده ها (با حيرت و اضطراب و ترس) در تغيير و تحوّل و دورانند].

و در آيات ديگرى در توصيف ابرار و تبيين معيارهاى برّ و نيكى ايشان بر افعال و صفاتى تأكيد كرده است كه يكى از مهمترين آنها كه دو بار تكرار شده همين صفت خوف از قيامت است. يك بار مى گويد: «وَيَخافُونَ يَوْماً كانَ شَرُّهُ مُسْتَطيراً(2)» [و (ابرار) مى ترسند از روزى كه شرّ آن همه را فرا گيرد].

بار دوم از زبان خود ابرار گويد: «.... اِنّا نَخافُ مِنْ رَبِّنا يَوْماً عَبُوساً قَمْطَريْراً(3)» [ما مى ترسيم از پروردگار خود در روزيكه (از سختى آن، چهره خلق) در هم و غمگين است].

در مواردى هم نهى شده از خوف از ديگران و امر شده به اينكه فقط از خدا بترسيد همانطور كه با واژه خشيت داشتيم «فَلا تَخْشَوْهُمْ وَاْخْشَوْنِ» در بعضى آيات هم آمده است كه «فَلا تَخافُوْهُمْ وَ خافُوْنِ اِنْ كُنْتُمْ مُؤمِنينَ(4)» [پس از آنان(ناس يا مردم) نترسيد و از من بترسيد اگر مؤمن هستيد].

 


1ـ نور/ 37

2ـ انسان/ 7

3ـ انسان/ 10

4ـ ال عمران/ 175

در اين زمينه واژه هاى ديگرى هم در قرآن كريم آمده كه، از نظر مفهوم، كم و بيش با هم مشابه هستند: يكى لفظ «رَهِبَت» است و يا «رهب» كه معنى خوف و هراس دارد و در آياتى چند بكار رفته است نظير آيه: «وَاِيّاىَ فَارْهَبُونِ(1)» [و تنها از من بترسيد]، و آيه «فَايّاى فارهبون»(2)، و نظير اين آيه كه در مدح تورات مى فرمايد:

«وَلَمّا سَكَتَ عَنْ مُوْسىَ الْغَضَبُ اَخَذَ الاَْلْواحَ وَفى نُسْخَتِها هُدىً وَرَحْمَةً لِلَّذينَ هُمْ لِرَبِّهُمْ يَرْهَبُونَ»(3)

[و چون خشم از موسى فرو نشست لوحه هاى تورات را برگرفت كه در نسخه هاى آن هدايت و رحمت بود براى آن كسانيكه از خداى خويش مى هراسند].

و آيه ديگرى در اين زمينه مى فرمايد:

«.... اِنَّهُمْ كانُوا يُسارِعُونَ فى الْخَيْراتِ وَ يَدْعَوْنَنَا رَغَباً وَ رَهَباً وَ كانُوا لَنا خاشِعينَ»(4)

[كه آنان(انبياء) در كارهاى خير شتاب مى كردند و در حال بيم و اميد ما را مى خواندند و (پيوسته) در برابر ما خاضع و خاشع بودند].

دوم واژه «اشفاق» است مثل آيه «وَهُمْ مِنْ خَشْيَتِهِ مُشْفِقُونَ»(5) [و آنان(بندگان مكرم خدا) از خشيت او در هراسند] كه در اينجا اشفاق از خدا به عنوان ثمره خشيت و يك صفت برجسته روى آن تكيه شده است چنانكه در آيه «اِنَّ الَّذينَ هُمْ مِنْ خَشْيَةِ رَبِّهِمْ مُشْفِقُونَ»(6)نيز همين مضمون آمده است. چنانكه گاهى اشفاق از عذاب و گاهى اشفاق از روز قيامت آمده است مثل آيه:

«اَلَّذينَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ بِالْغَيْبِ وَهُمْ مِنَ السّاعَةِ مُشْفِقُوْنَ»(7)

 


1ـ بقره/ 40

2ـ نحل/ 51

3ـ اعراف/ 154

4ـ انبياء/ 90

5ـ انبياء/ 28

6ـ مؤمنون/ 57.

7ـ انبياء/ 49

[آنكسانيكه از پروردگارشان در نهان خشيت مى كنند و همانها از روز قيامت نگران و هراسانند].

و مثل آيه:

«... وَ ما يُدْريكَ لَعَلَّ السّاعَةَ قَريبٌ * يَسْتَعْجِلُ بِهَا الَّذينَ لايُؤْمِنُونَ بِها وَالَّذينَ امَنُوا مُشْفِقُونَ مِنْها وَيَعْلَمُونَ اَنَّها الْحَقُّ اَلا اِنَّ الَّذينَ يُمارُونَ فىِ السّاعَةِ لَفى ضَلال بَعيد»(1)

[چه ميدانى شايد قيامت نزديك باشد كسانيكه ايمان به آخرت ندارند (در ظهور قيامت) شتاب و عجله دارند (كه اگر قيامتى هست پس چرا نمى آيد) و كسانيكه ايمان دارند از آن در هراسند و ميدانند كه حق است آگاه باشيد آنانكه درباره قيامت جدال و آنرا انكار مى كنند در گمراهى عميقى هستند].

اين آيه نشانگر آنست كه مشفق و ترسان بودن از قيامت اثر علم بحقانيّت و معرفت درباره قيامت است.

و گاهى اشفاق از عذاب آمده و مى گويد: «... وَالَّذينَ هُمْ مِنْ عَذابِ رَبِّهِمْ مُشْفِقُونَ»(2)[و كسانيكه آنان از عذاب پروردگارشان هراسانند] اين آيه نشان مى دهد مصلّين و نمازگزاران كسانى هستند كه روز قيامت را تصديق مى كنند و از عذاب پروردگارشان ترسانند و ترس آنها معلول معرفت به قيامت و تصديق روز جزا است. كه قبل از اين آيه جمله «وَالَّذينَ يُصَدِّقُوْنَ بِيَوْمِ الدّينِ»(3) آمده است.

سوم واژه «وَجَل» است كه در آياتى بكار رفته مثل آيه:

«اِنَّما الْمُؤمِنُونَ اَلَّذينَ اِذا ذُكِرَ اللّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ»(4)

[مؤمنين كسانيند كه وقتى ياد خدا مى شود دلهاشان مى هراسد].

 


1ـ شورا/ 18

2ـ معارج/ 27.

3ـ معارج/ 26

4ـ انفال/ 2

و مثل آيه:

«فَإِلهُكُمْ اِلهٌ واحِدٌ فَلَهُ اَسْلِمُوا وَ بَشِّرِالُْمخْبِتينَ اَلَّذينَ إِذا ذُكِرَاللّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ»(1)

[معبود شما خداى يگانه است پس تسليم او باشيد و مژده باد مخبتين را كسانى كه وقتى ياد خدا مى شود دلهايشان مى لرزد]

كه بويژه، اين آيه تكيه مى كند بر شناخت خدا و اعتقاد به يگانگى او كه همين شناخت را منشأ پيدايش اين حالت وَجَل در دلها ميداند و از آن به عنوان يك عامل تربيتى در هدايت ديگران استفاده مى كند كه مخبتين چنين اعتقاد و بدنبال اين اعتقاد چنين حالاتى در آنها پديد آمد و مژده باد آنها را كه به چنين سعادتى رسيدند شما هم از اين طريق گام برداريد تا بسعادتى كه آنها رسيدند نائل آئيد.

و مثل آيه:

«وَالَّذينَ يُؤْتُوْنَ ما اتَوا وَقُلُوْبُهُمْ وَجِلَةٌ اَنَّهُمْ اِلى رَبِّهِمْ راجِعُونَ»(2) [و كسانيكه آنچه شايسته است انجام دهند(مع الوصف) دلهاشان از اين هراسان است كه آنان (روزى) بسوى پروردگارشان باز مى گردند].

با اين تفاوت كه در آيات قبل دلها از خدا و ياد خدا در هراس و وجل بود ولى در اين آيه از قيامت و بازگشت به پيشگاه خداوند.

تا اينجا آيات مربوط به خوف و خشيت و واژه هاى مرادف آنها را بررسى كرديم: مفهوم و كيفيّت پيدايش آنها را توضيح داديم و در مجموع مى توان به چند نكته اشاره كنيم:

نخست: آنكه در خوف توجّه به آينده ملحوظ است و هيچگاه نسبت به آنچه كه گذشته است بكار نمى رود مگر بلحاظ نتائج بعدى حادثه اى كه در گذشته اتفاق افتاده است.

 


1ـ حج/ 35

2ـ مؤمنون/ 60

دوم: آنكه خوف اصالتاً به امر نامطلوبى تعلق مى گيرد كه ممكن است براى انسان رخ دهد و در واقع، انسان نگران آينده خويش است؛ از اين رو، آنچه اولا و بالذّات، متعلق خوف قرار گيرد تلخكامى و محروميّت خود انسان از امور مطلوب و خواسته هاى خويش و مبتلا شدن به امور نامطلوب و ناخوشايند است ولى ثانياً و بالعرض، خوف به چيزهاى ديگرى هم نسبت داده مى شود: فى المثل گاهى به شخصى كه عامل پيدايش چنين وضع نامطلوب و ناراحتى براى ما باشد نسبت مى دهيم يا به كارهاى او كه باعث ناراحتى ما مى شود و يا مكان آن كار و حادثه نامطلوب و يا زمان آن نسبت مى دهيم و ميگوئيم از فلان كار يا فلان مكان يا زمان مى ترسيم. بنابراين، خوف و هراس به همه آنها نسبت داده مى شود؛ ولى، همانطور كه گفتيم: منشأ اصلى و ريشه همه اينها در واقع همان ناراحتى است كه بر خود انسان وارد مى شود.

سوم: در مقابل خوف كه در آيات فوق آمده در آيات متعدّدى كلمه رجاء بكار رفته است. البتّه، رجاء و خوف دقيقاً، نقطه مقابل هم و متناقض با هم نيستند؛ يعنى، رجاء دقيقاً بمعنى عدم خوف يا خوف دقيقاً بمعنى عدم رجاء نيست؛ بلكه، آنها دو حالت وجودى هستند متضاد با يكديگر كه يكى از احساس خطر از آينده در نفس انسانى پديد آيد و آن ديگرى از احساس تنعّم و بهره مندى از نعمتها در آينده در روح انسان و احساس وى ظاهر شود.

 

مفهوم رجاء

وقتى انسان گمان داشته باشد كه در آينده نعمتى نصيب او خواهد شد كه از آن لذّت ميبرد و بهره مند مى شود از اين انديشه، احساس خوب و حالت مطلوب و شيرينى به وى دست مى دهد كه ما آنرا «رجاء» و «اميد» ميناميم.

پس در «رجاء» و «اميد» نيز همانند خوف دو ويژگى ملحوظ است: يكى توجّه به

آينده، و از اين روى اميد ربطى به آنچه گذشته است ندارد جز بلحاظ نتائج بعدى آن.

دوم اينكه منشأ اصلى اميد و رجاء نيز لذّت و شيرين كامى و راحتى است كه براى خود انسان حاصل شود ولى بالعرض اين حالت به چيزهاى ديگرى هم نسبت داده مى شود.

فى المثل: يك وقت توجّه مى كند به نعمتى كه باعث لذّت و راحتى انسان خواهد شد و به آن نعمت دل مى بندد و اميدوار مى شود، و يك وقت توجّه مى كند به كسى كه اين نعمت را به وى مى دهد و اميدش به او است، يا توجّه مى كند به زمانى و يا مكانى كه از آن نعمت بهره مند خواهد شد، در اين صورت مى تواند رجاء يا اميد خود را به آن زمان يا مكان نسبت دهد؛ ولى، آنچه كه متعلّق اصلى و منشأ نخستين پيدايش اين حالت در نفس انسانى است همان التذاذ و تمتّعى خواهد بود كه براى انسان فراهم مى شود يعنى علّت آن، درونى و مربوط به خود انسان است.

 

رجاء در آيات قرآن كريم

در قرآن كريم هم در مواردى «رجاء» به خدا نسبت داده شده و در مواردى به رحمت خدا و در مواردى هم به روز قيامت از آنجهت كه قيامت عالمى است كه در آن انسان مشمول رحمت ابدى الهى مى گردد و ما به ترتيب به بعضى از اين آيات اشاره مى كنيم: در دو آيه رجاء بخدا نسبت داده شده است، نظير آيه:

«لَقَدْ كانَ لَكُمْ فى رَسُولِ اللّهِ اُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَنْ كانَ يَرْجُوا اللّهَ وَ الْيَوْمَ الاْخِرَ وَ ذَكَرَاللّهَ كَثيرَاً»(1)

[حقاً براى شما در (زندگى و رفتار) رسول خدا الگوى خوبى وجود دارد براى آنكس كه دل به خدا و روز جزا بسته است و بسيار ياد خدا مى كند].

 


1ـ احزاب/ 21

و مثل آيه:

«لَقَدْ كانَ لَكُمْ فيهِمْ اُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَنْ كانَ يَرْجُوْا اللّه وَ الْيَوْمَ الاْخِرَ وَ مَنْ يَتَوَلَّ فَاِنَّ اللّهَ هُوَ الغَنىُّ الْحَميدُ»(1)

[حقاً براى شما در ايشان الگو و مقتداى خوبى است براى آنكس كه اميدوار به خدا و روز قيامت است و كسى كه پشت كند پس (بداند) كه خداوند بى نياز و ستوده است].

كه در آيه نخست پيامبر بزرگ اسلام به عنوان و اسوه و مقتدا معرفى شده و در اين آيه حضرت ابراهيم و پيروان او.

در تعدادى از آيات، متعلّق «رجاء» لقاء الله است كه اين آيات به دو دسته تقسيم مى شوند يكدسته درباره كسانيستكه رجاء به لقاء خدا دارند، مثل آيه:

«فَمَنْ كانَ يَرْجُو لِقاءَ رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلا صالِحَاً وَلا يُشْرِكْ بِعِبادَةِ رَبِّهِ اَحَداً»(2)

[پس آنكس كه اميد به لقاء پروردگارش دارد، لازمست كار نيكو كند و در پرستش پروردگارش احدى را شريك نكند].

و مثل آيه:

«مَنْ كانَ يَرْجُوا لِقاءَ اللّهِ فَاِنَّ اَجَلَ اللّه لاَت وَ هُوَ السَّميعُ الْعَليمُ»(3)

[آنكس كه اميد به لقاءالله دارد پس حتماً اجل خدا فرا رسد و او شنوا و دانا است].

در آيات نامبرده «رجاء» مورد توجّه قرار گرفته ولى بلحاظ لازمه لاينفك آن يعنى، تأكيد آيه بر اينست كه «رجاء» گرچه يك حالت روحى و روانى است ولى يك لازمه جدائى ناپذير رفتارى بدنبال دارد و منشأ آن مى شود كه كارهاى ويژه اى از انسان صادر شود. از اينجاست كه يا صريحاً بر لزوم انجام عمل شايسته تأكيد شده است و با جمله «فليعمل عملا صالحاً» روى اين لازمه رفتارى دست مى گذارد و يا بصورت كنائى بر اين لازمه رفتارى تأكيد مى كند و جمله «فان اجل اللّه لات» بظاهر


1ـ ممتحنه/ 6

2ـ كهف/ 6

3ـ عنكبوت/ 5

تعبيرى كنائى است از وجوب رفتار درست و لزوم عمل بوظيفه؛ و يا اسوه و الگوى رفتارى معرفى كرده تا بگويد كسانيكه دل بخدا بسته اند لازمست رفتار خود را در چارچوب اين الگوها قالب گيرى كنند، بدنبال اين اسوه ها حركت و به اين مقتداها اقتدا كنند كه رفتار پيامبران خدا، محمّد و ابراهيم الگوهاى خوبى براى آنان خواهد بود. بهرحال همه اين آيات با تعابير گوناگون اين حقيقت را گوشزد مى كنند كه «اميد» و «رجاء» اگر در دل انسان وجود دارد ناگزير منشأ اثر خواهد بود و آثار و علائمى خواهد داشت و نشانه بارز اميد به خدا و روز قيامت، انجام عمل صالح و شرك نورزيدن است.

در دسته دوم تعدادى از آيات از كسانيكه اميد به لقاء پروردگار ندارند به بدى ياد مى كنند. مثل آيه:

«اِنَّ الَّذينَ لاْيَرْجُوْنَ لِقائَنا وَ رَضُوْا بِالْحَياةِ الدُّنْيا وَاطْمَأَنُّوا بِها وَالَّذينَ هُمْ عَنْ اياتِنا غافِلُونَ اُولئِكَ مَأْواهُمُ النّارُ بِما كانُوا يَكْسِبُونَ»(1)

[آنكسانيكه اميدى به لقاء ما ندارند و به زندگى دنيا دل بسته اند و بدان آرامش يافته اند و آنكسانيكه از آيات ما غافلند آنان جايگاهشان آتش است بخاطر اعمالى كه انجام مى دادند].

و مثل آيه:

«فَنَذَرُالَّذينَ لايَرْجُونَ لِقائَنا فى طُغْيانِهِمْ يَعْمَهُونَ»(2)

[پس وا مى گذاريم كسانى را كه اميد به لقاء ما ندارند تا در طغيان و سركشى خود حيران بمانند].

و مثل آيه:

«وَاِذا تُتْلى عَلَيْهِمْ اياتُنا بَيِّنات قالَ الَّذينَ لاْيَرْجونَ لِقائَنا ائْتِ بِقُرْآن غَيْرِ هذا اَوْ


1ـ يونس/ 7 و 8

2ـ يونس/ 11

بَدِّلْهُ»(1)

[و آنگاه كه آيات روشن ما بر آنان تلاوت شود كسانيكه اميدى به لقاء ما ندارند گويند: قرآنى غير از اين بياور يا آن را تغيير بده].

و مثل آيه:

«وَقالَ الَّذينَ لايَرْجُوْنَ لِقائَنا لَولا اُنْزِلَ عَلَيْنا الْملائِكَةُ اَوْ نَرى رَبَّنا لَقَدْ اِسْتَكْبَرُوا فى اَنْفُسِهِم وَعَتَوا عُتُوّاً كَبيراً»(2)

[و آنانكه اميدى به لقاء ما ندارند گفتند: چرا فرشته بر ما نازل نمى شود يا چرا پروردگارمان را نمى بينيم حقا كه در نفس خود استكبار ورزيدند و به سركشى و طغيانى بزرگ دست زدند].

اين آيات نيز همانند آيات گذشته درباره اميد به لقاء است با اين تفاوت كه اين آيات درباره كسانيستكه اميد به لقاء ندارند و ملازمات و عوارض و آثار اين نااميدى را بيان مى كند: آنانكه اميد به لقاء الهى ندارند، دل به دنيا بسته اند و به آن خرسند شده اند، از خدا و آيات خدا غافلند، مرتكب اعمال زشت مى شوند، طغيان و سركشى مى كنند، بهانه ها مى جويند و درخواستهاى نابجا مى كنند و سرانجام به كيفر اين اعمال و كردارها و عواقب و نتائج سوء آنها مبتلا مى شوند.

نكته اى كه به تناسب موضوع اصلى اين مبحث، شايسته اختصاص بذكر است اينست كه آيات شريفه به اين حقيقت تصريح كرده اند كه منشأ اين نااميدى، غفلت از خدا و آيات خدا است و غفلت بنوبه خود معلول اينست كه شناخت درستى از او ندارند و بنابراين، شناخت و معرفت به عنوان يك مقدّمه و شرط لازم در پيدايش حالت «رجاء» نقش دارد و «رجاء» حالتى است كه از نوعى معرفت و خداشناسى در نفس انسان حاصل آيد و منشأ آثار عملى شود. يعنى در واقع، اميد به لقاء خدا و


1ـ يونس/ 15

2ـ فرقان/ 21

نااميدى از آن پس از شناخت و معرفت كه طبعاً ريشه دارتر و مبنائى تر است، به عنوان علّت و اساس دست زدن به اعمال زشت و زيبا و اساس صلاح و فساد انسان و نهايتاً عامل وصول به پاداش و كيفر اخروى مطرح مى شود.

بنابراين، رجاء بلقاء خدا، از يك سو اثر و معلول شناخت است و در اثر ضعف معرفت و وجود غفلت از خدا و قيامت زوال مى پذيرد. و از سوى ديگر، علت و عامل مؤثّر در تغيير رفتار انسان و نهايتاً وصول وى به سعادت ابدى است و نبود آن، موجب شقاوت جاودانى خواهد بود.

در بعضى از آيات، متعلّق رجاء جهان آخرت است، مثل آيه:

«فَقالَ يا قَوْمِ اعْبُدُوا الْلّهَ وَارْجُوْا الْيَوْمَ الاْخِرَ وَ لاتَعْثَوْا فىِ الاَْرْضِ مُفْسِدينَ»(1)

[پس (شعيب) گفت: اى قوم من خدا را پرستش كنيد و به روز قيامت دل ببنديد و طغيان مكنيد در زمين در حاليكه فساد كاريد].

و نيز جمله:

«لِمَنْ كانَ يَرْجُوْا اللّهَ وَالْيَومَ الاْخِرَ(2)» در مواردى آمده كه قبلا، يادآور شديم.

در مواردى هم متعلّق «رجاء» رحمت پروردگار است مثل آيه:

«اَمَّنْ هُوَ قانِتٌ اناءَ الْلَّيْلِ ساجِداً وَ قائِماً يَحْذَرُ الاْخِرَةَ وَ يَرْجُوْا رَحْمَةَ رَبِّهِ قُلْ هَلْ يَسْتَوِى الَّذينَ يَعْلَمُونَ وَالَّذينَ لايَعْلَمُونَ اِنَّمَا يَتَذَكَّرُ اُوْلُوالاَْلْبابِ»(3)

[آيا آنكس كه لحظات شب را در حال سجده و قيام (خاضعانه به اطاعت) بسر برد و از آخرت مى ترسد و به رحمت پروردگارش دل مى بندد بگو آيا مساوى هستند كسانيكه مى دانند و كسانيكه نمى دانند تنها صاحبان عقل و خرد متذكّر مى شوند].

اين آيه بطرز جالب اولا، خوف و رجاء را با هم مطرح ساخته ثانياً، علل و آثار آن


1ـ عنكبوت/ 36

2ـ احزاب/ 21

3ـ زمر/ 9

دو را يادآورى مى كند كه از يك سو عامل شب زنده دارى و اطاعت و پرستش خدا در اين افراد الهى خوف از آخرت و اميد به رحمت پروردگار است و از سوى ديگر ما را متوجّه اين حقيقت مى كند كه ترس از قيامت و اميد به رحمت پروردگار از آن كسانى است كه صاحب عقل و خرد و داراى علم و معرفتند.

شناخت عميق ايشان نسبت به باطن هستى و جاودانگى زندگى انسان و نعمت ها و نقمت هايى كه خداوند براى انسانهاى صالح و ناصالح فراهم آورده است، اين حالات خوف از قيامت و رجاء به رحمت را در دلشان برمى انگيزد و تغافل و تن آسائى و تنبلى را از آنان دور و به جدّ و جهد و عبادت و شب زنده داى وادارشان مى كند.

و مثل آيه:

«اِنَّ الَّذينَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا فى سَبيلِ اللّهِ اُولئِكَ يَرْجُونَ رَحْمَتَ اللّهِ وَاللّهُ غَفُورٌ رَحيمٌ»(1)

[آنكسانيكه ايمان دارند و كسانيكه هجرت و جهاد در راه خدا كنند آنان به رحمت خدا دل بسته اند و خداوند بخشنده و مهربانست].

اين آيه نيز بيانگر اين حقيقت است كه گرچه اميد به رحمت خدا يك حالت روحى است؛ ولى، آثار و نشانه هاى رفتارى جدائى ناپذير دارد و در واقع آنانكه التزام عملى دارند و هجرت و جهاد مى كنند، اينان هستند كه مى توانند ادّعا كنند كه امّيد به رحمت خدا دارند.

در مواردى هم متعلّق رجاء عناوين ديگرى است نظير آيه:

«وَلاتَهِنُوا فىِ ابْتِغاءِ الْقَوْمِ اِنْ تَكُونُوا تَأْلَمُوْنَ فَاِنَّهُمْ يَأْلَمُونَ كَما تَأْلَمُوْنَ وَ تَرْجُوْنَ مِنَ اللّهِ ما لا يَرْجُوْنَ»(2)

 


1ـ بقره/ 218

2ـ نساء/ 104

[در طلب قوم (دشمنان) سستى نكنيد كه اگر درد و رنج مى بريد آنان هم مانند شما رنج مى برند و شما به چيزى (ثوابى) از جانب خداوند اميد داريد كه آنان اميدى به آن ندارند].

و مثل آيه:

«اِنَّ الَّذينَ يَتْلُوْنَ كِتابَ اللّهِ وَ اَقامُوا الصَلوةَ وَ اَنْفَقُوا مِمّا رَزَقْناهُمْ سِرَّاً وَ عَلانِيَةً يَرْجُوْنَ تِجارَةً لَنْ تَبُورَ لِيُوَفِّيَهُمْ اُجُوْرَهُمْ وَ يَزيدَهُمْ مِنْ فَضْلِهِ اِنَّهُ غَفُورٌ شَكُورٌ»(1)

[آن كسانيكه كتاب خدا تلاوت مى كنند و نماز را بپا داشته اند و از آنچه روزيشان كرده ايم پنهان و آشكار انفاق نموده اند (آنان) دل به سودائى بسته اند كه هرگز زيان ندارد تا خدا پاداششان را (كامل) بدهد و از فضل خود نيز آنان را بيفزايد كه او بخشنده و شكركننده است].

و در يك آيه متعلّق «رجاء» حساب است كه مى فرمايد:

«اِنَّهُمْ كانُوا لايَرْجُوْنَ حِساباً(2)» [(طغيانگران در دنيا) اميدى به حساب نداشتند].

ما نبايد از اين نكته غافل شويم كه «رجاء» يك حالت روانى است كه از علم و معرفت و شناخت نسبت به مبدأ و معاد حاصل شود؛ چنانكه، بسيارى از آيات گوياى آن بودند و نيز از اينكه در همه آيات تأكيد دارند كه رجاء، اساس همه تلاشهاى مفيد و پرثمر انسانى است و منشأ اصلاح امور خلق در جامعه و وصول شخص به سعادت ابدى مى شود؛ چنانكه، نااميدى و يا قطع اميد نسبت به خدا و روز قيامت منشأ همه فسادها و تبهكاريها و منتهى شدن كار انسان به شقاوت ابدى است.

 

مفهوم ديگر رجاء

در بعضى از آيات، احتمال اين هست كه «رجاء» تنها بمعناى اميد به وقوع يك


1ـ فاطر/ 30 و 29

2ـ نباء/ 27

امر مطلوب نباشد؛ بلكه، منظور مطلق توقع و انتظار چيزى است كه ممكن است بنفع و يا بضرر انسان تمام شود. در همه آياتى كه «رجاء يَوم الاخِر» و حتى «رجاء لقاء» آمده احتمالا، رجاء به همين معناى مطلق انتظار بكار رفته است؛ نظير واژه «ظنّ» كه در بعضى از آيات آمده است «يَظُنُّونَ اَنَّهُمْ مُلاقُوا رَبِّهِمْ» اين جمله اين معنا را مى دهد كه باور دارند به اينكه روز قيامتى در كار است و با دقّت در آياتى كه در آنها لقاء الله يا «لقاء ربّ» بكار رفته نيز مى توان همين مطلب را استفاده كرد. البتّه، لقاء به معنى عرفانيش مورد قبول است و ما نمى خواهيم آن معنا را انكار كنيم؛ بلكه، مى خواهيم بگوئيم كه لقاء در قرآن، اعمّ از اين لقاء ويژه مؤمنين است بلكه ملاقاتى است كه شامل كافران هم مى شود. فى المثل در آيه «يا اَيُّهَاالاِْنْسانُ اِنَّكَ كادِحٌ اِلى رَبِّكَ كَدْحَاً فَمُلاقيهِ(1)» [اى انسان تو در تلاش به سوى پروردگارت هستى پس او را ملاقات خواهى كرد]، اين ملاقات اختصاص به مؤمن ندارد؛ بلكه، آيه صراحت دارد كه مربوط به هر انسانى خواهد بود و خطاب به انسان است نه مؤمن. حتى مى توان گفت: از آنجا كه آيه در مقام انذار است ظهورش در لقاء غير مؤمن قوى تر است.

بنابراين، رجاء نسبت به لقاء اللّه يا لقاء يوم الاخر احتمالا بمعنى صرف انتظارو يا حتّى صرف وقوع و تحقّق قيامت است؛ همراه با همه نعمت ها و نقمت هاىآن: خواه شخص در آن روز متنعّم باشد يا در نقمت و عذاب افتد و لزوماًبمعناى رجاء سعادت نيست؛ بلكه، از آنجا كه ايمان دارند قيامتى تحقّقخواهد يافت، انتظار وقوعش را مى كشند؛ ولى، انتظارشان ممكن است با خوفاز عذاب يا اميد به رحمت توأم باشد. و اينكه بعضى از مفسرين در مواردى «رجاء» را بمعنى خوف گرفته اند احتمالا، نكته اش همين است كه رجاء اعمّ است از توقّع خير يا توقّع شرّ، و در مقابل، آنانكه منكر قيامتند انتظار هيچيك از خير و شرّآنرا نمى كشند. البتّه، در بسيارى از موارد قرائن نشان مى دهد كه «رجاء» در مفهوم


1ـ انشقاق/ 6

مقابل خوف بكار رفته و بيانگر يك شقّ از انتظار است كه به تنعّم و لذّت منتهى مى شود چنانكه «خوف» بيانگر شقّ ديگر انتظار است كه به نقمت و عذاب منتهى خواهد شد.

اين دو عدل انتظار بمنزله دو عامل حركت انسانند كه يا امّيد، وى را در مسير اصلاح مى كشاند و يا ترس؛ ولى، اين روشن است كه ترس از قيامت يا امّيد به قيامت در فرض ايمان به تحقق و اعتقاد به وقوع آن در روان انسان، حاصل مى شوند و خداوند در تربيت مؤمنين بر اين دو عامل نيرومند حركت تأكيد مى كند. و اگر در بعضى از آيات «رجاء» به روز قيامت يا «لقاء»، ظهور در مطلق انتظار دارد و بدين معنا بكار رفته است كه شخص اعتقاد به تحقّق آن دارد و انتظارش را مى كشد بلحاظ همين رابطه نزديك ميان اعتقاد و علم به تحقّق قيامت از يك سو، و اميد به لذائذ يا خوف از رنجهاى آن از سوى ديگر، مى باشد. اين رابطه آنچنان نزديك و شديد است كه احياناً «رجاء» بر اصل اعتقاد بوقوع و انتظار تحقّق اطلاق شده. كه البتّه، اين گونه اطلاق، در آياتى مثل «بَلْ كانُوا لايَرْجُونَ نُشُوراً»(1) يا مثل «لايَرْجُوْنَ اَيّامَ الْلّهِ»(2) كه «رجاء» را نفى كرده اند آشكارتر است و «لايرجون» در اين موارد مفهوم «لا يَنْتَظِرُون» را دارد؛ چراكه، كم هستند افرادى كه اعتقاد به تحقّق قيامت داشته باشند؛ ولى، خوف و اميدى نداشته باشند و اكثراً كسانى كه اميد ندارند بلحاظ اينستكه اصولا اعتقادى به تحقّق آن ندارند تا نسبت به آن خوف و اميدى احساس كنند و اين كثرت تا حدّى است و اين رابطه بى اعتقادى با نبودن اميد يا رجاء آنچنان قوّى و نزديك است كه مى توان گفت: كسى كه اميد به قيامت ندارد اصولا اعتقادى به تحقّق آن ندارد و يا حتّى مى توان اميد نداشتن را در انتظار نداشتن و اعتقاد نداشتن بكار برد و احتمالا، در آيات نيز به همين لحاظ در اين معنا بكار رفته است.

 


1ـ فرقان/ 40

2ـ جاثيه/ 14

چند نكته

1ـ با توجّه به آنچه گذشت، خوف و رجاء دو حالت نفسانى هستند كه در هر دو، توجّه به آينده ملحوظ است و منشأ پيدايش اين دو حالت در انسان مى شود با اين تفاوت كه در يكى انسان، توجّه مى كند به اينكه ممكن است در آينده متألّم و مبتلا و گرفتار به بلاها و عذابهايى شود و از اين رو، احساس ناراحت كننده خوف و هراس در روح و جانش وى را به ترك يا انجام كارهائى واميدارد؛ و در ديگرى توجّه مى كند به اينكه مى تواند در آينده متمتّع و متنعّم و بهره مند از نعمتهائى شود و از اين رو، احساس خوش آيندى در دل او زنده مى شود و او را به تلاش و حركت وا مى دارد. و البتّه، همانطور كه گفتيم: گاهى نيز، بخاطر رابطه شديد اين حالت با اعتقاد و انتظار، در مطلق انتظار، كاربرد دارد.

2ـ از آنجا كه انسان معتقد و مؤمن چنين مى انديشد كه خداوند مى تواند در آينده ما را از نعمتهائى بهره مند سازد و نيز مى تواند ما را حتّى از نعمتهاى موجود هم محروم كند اين انديشه، منشأ خوف وى از خدا و امّيد او بخدا مى گردد و در حدّ كاملتر به اينجا مى رسد كه تنها اين خدا است كه مى تواند در آينده وى را بهره مند يا بى بهره سازد و اين انديشه سبب مى شود تا تنها و تنها از خدا بترسد و تنها دل به او ببندد كه اين از جمله صفات بارز و برجسته انسان عارف وارسته خداشناس خواهد بود.

3ـ خوف و رجاء جزء صفات ضرورى است كه انسان مصمّم به حركت در مسير كمال و وارستگى بايد واجد آندو باشد و نبود هر كدام در واقع، نقصى در خصائل انسانى و روانى به شمار مى آيد كه تأثير ناخوشايند خود را بر رفتار وى و نهايتاً بر سعادت و معنويّت وى خواهد نهاد.

در واقع، خوف و رجاء بمنزله نيروى اجرائى و يا دو بال پرواز و حركت است كه عامل مستقيم تلاشها و جديّتها و رفتارهاى انسان مى باشد؛ يعنى، مى توان گفت: بطور كلى همه رفتارهاى انسان آثار و جلوه هاى اين دو نيروى گرايشى روانى است

اعمّ از كارهاى مادّى و معنوى و دنيائى و آخرتى ـ. البتّه، توجّه به اين نكته لازم است كه متعلّق خوف و رجاء يكسان نيست و به تناسب درجات متنوع شناخت، عميقاً، متفاوت خواهد بود؛ ولى، آنچه كه در اين نوشتار، مورد بحث قرار گرفته است، خوف از خدا و قيامت و رجاء نسبت به خدا و قيامت مى باشد كه هر چه شناخت انسان نسبت به خدا و قيامت عميقتر باشد خوف و رجاء وى بيشتر خواهد بود. چنانكه خداوند مى فرمايد: «اِنَّما يَخْشى اللّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ(1)» [تنها علماء از ميان بندگان خدا از وى خشيت كنند]، يا چنانكه از معصوم نقل شده «مَنْ كانَ بِاللّهِ اَعْرَفَ كانَ مِنَ اللّهِ اَخْوَف(2)» [آنكس كه بخدا داناتر باشد از او ترسان تر و پرهراس تر باشد].

از اين رو است كه آيات و روايات روى اين دو حالت تأكيد فراوان كرده اند مثل آيه:

«تَتَجافى جُنُوْبُهُمْ عَنِ الْمَضاجِعِ يَدْعُوْنَ رَبَّهُمْ خَوْفاً وَطَمَعاً وَ مِمّا رَزَقْناهُمْ يُنْفِقُونَ»(3)

[از بسترها كنار كشند و با بيم و اميد پروردگار خويش بخوانند و از آنچه روزيشان كرده ايم انفاق كنند

و روايات هم در اين زمينه فراوانست؛ چراكه، اين خوف و رجاء است كه آشكار و نهان انسان را وادار به تلاش و حركت و جديّت مى كند.

4ـ خوف و رجاء بايد متعادل باشند. در رواياتى آمده است كه اگر خوف و رجاء مؤمن را با هم مقايسه كنند، اين دو حالت بطور مساوى در دل او وجود دارد و هيچيك بر ديگرى نمى چربد و در آياتى نيز اين دو حالت را در كنار هم و با هم آورده و مى گويد:

«يْحذَرُ الاْخِرَةَ وَيَرْجُوْ رَحْمَةَ َربِّهِ(4)»  [از آخرت مى ترسد و به رحمت پروردگارش دل


1ـ فاطر/ 28

3ـ سجده/ 16

4ـ زمر/ 9

بسته است]، «يَدْعُوْنَ رَبَّهُمْ خَوْفاً وَ طَمَعاً(1)» [مى خوانند پروردگارشان را با ترس و اميد].

و در روايتى نيز از امام صادق(عليه السلام) آمده است كه:

«كانَ اَبى(عليه السلام) يقول: اِنَّهُ لَيْسَ مِنْ عَبْد مُؤْمِن اِلاّ [وَ] فى قَلْبِهِ نُوران: نُوْرُ خيفَة وَ نُوْرُ رَجاء، لَوْوُزِنَ هذا لَمْ يَزدِ عَلى هذا وَلَوْوُزِنَ هذا لَمْ يَزِدْ عَلى هذا»(2)

[پدرم كه بر او درود باد مى گفت: كه هيچ بنده مؤمنى نيست جز آنكه در دل او دو نور وجود دارد: يكى نور خوف و هراس و آنديگر رجاء و اميد كه هر گاه اين را وزن كنند بر آنديگرى نچربد و هر گاه آنديگرى را وزن كنند بر اين نچربد].

5 خوف و رجاء دو حالت وجودى هستند و هيچيك بمعنى نفى ديگرى نيست تا دقيقاً، نقطه مقابل آن به شمار آيد؛ يعنى، خوف بمعنى نبود رجاء و رجاء بمعنى نبود خوف نيست؛ بلكه، هر يك از اين دو، نقطه مقابل خاصّ خود را دارد و چنانكه در روايات آمده است نقطه مقابل «خوف» امن و تجرّى است و نقطه مقابل رجاء يأس و نااميدى يا قنوط است كه اين هر دو از گناهان بزرگ به شمار مى روند. مأيوس شدن از رحمت خدا كه به معنى از دست دادن رجاء است گناه است چنانكه احساس امنيت كامل از عذاب خدا كه به معنى نترسيدن و نداشتن خوف از خدا و قيامت است نيز گناه خواهد بود.

البتّه، نبايد غفلت كرد كه گرچه اين دو حالت «خوف» و «رجاء» از جهت مفهومى نقطه مقابل يكديگر بصورت متناقضين، كه يكى بمعناى نفى ديگرى باشد، نيستند؛ ولى، بطور قطع در يكديگر تأثير و تأثر دارند و فى المثل اگر خوف انسان از حال اعتدال و مقدار لازم تجاوز كند مسلّماً، اميد انسان ضعيف مى شود و از مقدار لازم، نقصان خواهد يافت چنانكه برعكس اگر اميد و رجاء انسان از حدّ خود بگذرد


1ـ سجده/ 16

2ـ اصول كافى، ج 2، ص 57، ح 13.

حالت خوف در انسان به احساس امنيّت و تجرّى نسبت بخدا و احكام خدا مبدّل مى شود از اينجاست كه در روايت از امام صادق(عليه السلام) آمده كه:

«اُرْجُ اللّهَ رَجاءً لايُجَرِّئَكَ عَلى مَعاصِيهِ وَ خِفِ الْلّهَ خَوْفاً لايُؤْيسُكَ مِنْ رَحْمَتَه»(1)

[امّيد به خدا بند در حدّى كه ترا بر نافرمانيش گستاخ نكند و از خدا در هراس باش در حدّى كه ترا از رحمت او نوميد نكند].

از اين رابطه و تأثير و تأثّر، مى توان نتيجه گرفت كه گرچه خوف و رجاء دقيقاً مقابل هم نيستند؛ ولى، هر يك از آندو با مقابل آن ديگرى نوعى ملازمه دارد.

 

خشوع

واژه نامبرده، كم و بيش، متلازم با خوف و خشيت است. خشوع بمعنى دلشكستگى است و حالت انعطاف پذيرى دل را نشان مى دهد در برابر «قساوت» كه حالت سنگدلى و عدم تأثّر دل را گويند.

خداوند در قرآن مى فرمايد:

«اَلَمْ يَأْنِ لِلَّذينَ امَنوُا اَنْ تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِكْرِ اللّهِ وَ ما نَزَلَ مِنَ الْحَقِّ وَ لايَكُونُوا كَالَّذينَ اُوتُوا الْكِتابَ مِنْ قَبْلُ فَطالَ عَلَيْهِمُ الاَْمَدُ فَقَسَتْ قُلُوبُهُمْ وَ كَثيرٌ مِنْهُمْ فاسِقُونَ»(2)

[آيا هنگام آن نشده، براى كسانيكه ايمان دارند، كه دلهاشان در برابر ياد خدا و آنچه كه از حق فرود آمده بشكند و متأثّر شود و نباشند چون كسانيكه قبلا كتاب به ايشان داده شد پس مدتها بدين منوال گذشت پس دلهاشان سخت و سنگ شد و بسيارى از ايشان فاسق و نابكارند].

اين آيه مؤمنين را ترغيب مى كند كه خشوع و دلشكستگى را كسب كنند و سنگ


1ـ بحارالانوار، ج 70، ص 384، ح 39.

2ـ حديد/ 16

دل و غير قالب انعطاف نباشند و در برابر كلمات خدا، آيات الهى، كتب آسمانى و حق و حقيقت، متواضع و خاضع باشند و تحت تأثير آنها همه زندگى و اعمال و رفتار خود را شكل صحيح دهند. و مذمّت مى كند از كسانى كه به عنوان قسىّ القلب از آنها ياد كرده است كه كتاب آسمانى تورات بر آنان فرود آمد؛ ولى، تأثيرى بر زندگى آنان نگذاشت و بجاى آنكه از غفلت بيرون شوند و به حقّ گرايش يابند روز به روز دلشان سخت تر شد و به فسق و فجور مبادرت ورزيدند. و از مؤمنين مى خواهد كه سعى كنند تا دلهاشان در برابر حق و نام خدا خاشع باشد و به سرنوشت بنى اسرائيل گرفتار نشوند.

برخوردى كه آيه فوق با خشوع و قساوت قلب مى كند بيان گر اين حقيقت است كه تحصيل خشوع تا حدّى اختيارى است؛ يعنى، انسان قادر است با تمهيد مقدمات و دست زدن بكارهائى خاص، اين حالت خشوع را در دلش پديد آورد؛ چنانكه، نقطه مقابل آن، قساوت نيز از طريق مقدّماتى اختيارى در دل ايجاد مى شود و بدين لحاظ است كه قسىّ القلب مورد مذمّت و نكوهش قرار مى گيرد.

بنابراين، در اصل فطرت انسان مايه اصلى خشوع مثل ساير احساسات و عواطف وجود دارد و قابل اينست كه تضعيف يا تقويت شود و بر ما است كه هر گاه در اين مايه فطرى ضعف حاصل شد به تقويت آن بپردازيم.

قرآن «خشوع» را جزو صفات بارز و برجسته انسان شايسته به شمار مى آورد و در مقام مدح از افراد يا گروهها بر اين صفت بعنوان يك نقطه امتياز دست مى گذارد چنانكه در مدح انبياء مى فرمايد:

«اِنَّهُمْ كانُوا يُسارِعُونَ فىِ الْخَيْراتِ وَ يَدْعُونَنا رَغَباً وَ رَهَباً وَ كانُوا لَنا خاشِعينَ»(1)

[آنان در انجام كارهاى خير شتاب مى كردند و با بيم و اميد ما را مى خواندند و در برابر ما خاشع بودند].

 


1ـ انبياء/ 90

در آيه ديگر پس از آنكه «خاشعين» و «خاشعات» را به عنوان گروهى كه داراى اين صفت برجسته اند، در بين گروههاى ديگرى كه داراى صفات برجسته ديگرند نام مى برد به عنوان پاداش اين صفات نيك در انتهاى آيه مى فرمايد: «اَعَدَّاللّهُ لَهُمْ مَغْفِرَةً وَ اَجْرَاً عَظيماً(1)» [خداوند (بپاداش اين صفات برجسته) برايشان آماده كرده است مغفرت و بخشش و اجرى بزرگ]، و در مورد نمازگزاران به عنوان يك رمز استقامت و تحمّل بر صفت خشوعشان تكيه مى كند و مى فرمايد:

«وَاسْتَعينُوا بِالصَّبْرِ وَالصَّلوةِ وَ اِنَّها لَكَبيرَةٌ اِلاّ عَلىَ الخْاشِعينَ * اَلَّذينَ يَظُنُّونَ اَنَّهُمْ مُّلاقُوا رَبِّهِمْ وَ اَنَّهُمْ اِلَيْهِ راجِعُونَ»(2)

[و با (گرفتن) روزه و (خواندن) نماز (از خدا) كمك خواهيد و آن (نماز) سنگين و گران خواهد بود جز بر خاشعان].

جالب توجه است كه در اين آيه دقيقاً، بر نكته مورد بحث ما انگشت مى نهد و رابطه حالت خشوع را با معرفت و شناخت مبدء و معاد و شناخت برخى از افعال الهى، مورد توجّه قرار مى دهد به اين بيان كه حالت خشوع از آن كسانيستكه گمان دارند پروردگارشان را ملاقات مى كنند و بسوى او باز مى گردند.

و در آيه ديگرى خشوع در نماز را به عنوان آيت و نشانه بارز ايمان كه منشأ فلاح و رستگارى انسان است مطرح مى سازد و مى گويد: «قَدْ اَفْلَحَ الْمُؤمِنُونَ اَلَّذَيْنَ هُمْ فى صَلاتِهِمْ خاشِعُونَ(3)» [حقّا كه مؤمنان رستگار شدند آنكسانيكه آنان در نمازشان خاشعند].

در يك مورد مفصّلتر به علائم و نشانه ها و نقطه مقابل صفت خشوع پرداخته و مى گويد:

«اَفَمَنْ شَرَحَ اللّهُ صَدْرَهُ لِلاِْسْلامِ فَهُوَ عَلى نُور مِنْ رَبِّهِ فَوَيْلٌ لِلْقاسِيَةِ قُلُوبُهُمْ مِّنْ ذِكْرِ اللّهِ اُولئِكَ فى ضَلال مُّبين * اَللّهُ نَزَّلَ اَحْسَنَ الْحَديثِ كِتابَاً مُّتَشابِهاً مَّثانِىَ


1ـ احزاب/ 35

2ـ بقره/ 46

3ـ مؤمنون/ 3 و 2

تَقْشَعِرُّ مِنْهُ جُلُودُ الَّذينَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ ثُمَّ تَلينُ جُلُودُهُمْ وَ قُلُوبُهُمْ اِلى ذِكْرِاللّهِ ذالِكَ هُدَى اللّهِ يَهدى بِهِ مَنْ يَّشاءُ»(1)

[آيا پس آنكس كه خداوند سينه اش را باز (و فكرش را روشن) كرده است براى پذيرش اسلام پس او در (پرتو) نورى از پرودگارش (قرار گرفته) است (با شخص كافر تنگ دل كه از پذيرش حق دورى مى كند يكسانست؟!!) پس واى بر آنان كه دلهاشان در برابر ياد و نام خدا قاسى و سخت است (و تحت تأثير قرار نمى گيرد) آنان در گمراهى آشكارند خداوند بهترين حديث، كتابى همگون و جفت جفت فرود آورد از آن لرزه بر اندام آنانكه از پروردگارشان خشيت دارند افتد سپس پوستها و دلهاشان در برابر ياد خدا نرم شود اين است هدايت خدا كه بدان هر كه را خواهد هدايت بخشد].

خداوند به كسانى سينه باز و دلهاى آماده پذيرش اسلام داده است و در پرتو نورى از سوى پروردگار خود قرار دارند، موى بر بدنشان از شنيدن آيات خدا راست شود، دلها و اندامشان در برابر ياد خدا نرم شود اينها همگى آثار و مشخصات و خصلتهائى است كه از خشوع دل حكايت دارند و در مقابل نيز از «القاسية قلوبهم من ذكر الله» سخن بميان آورده است كه در واقع، هيچيك از اين خصلتها را ندارند و به هيچ وجه تحت تأثير حق قرار نمى گيرند و اين نشانه گمراهى آشكار ايشان است.

آرى اين يك حالت خاص و يك كيفيّت ويژه اى است در سيستم عصبى انسان كه وقتى دفعتاً، در برابر موجودى عظيم قرار مى گيرد در يك لحظه موى بر بدنش راست گردد، سپس بدنبال آن، دل انسان و به تبع دل، پوست بدن نرم مى شود و در برابر خدا در خود، لينت و خشوع و فرو افتادگى احساس مى كند و اين نشانه هدايت يافتن انسانست. چنانكه در بعضى ديگر از آيات روى علائم ديگرى چون به خاك افتادن و گريه كردن تحت تأثير استماع آيات الهى نام مى برد و مى گويد:

«وَاِذا تُتْلى عَلَيْهِمْ ءاياتُ الرَّحْمانِ خَرُّوا سُجّداً وَ بُكِيّاً»(2)

 


1ـ زمر/ 23 و 22

2ـ مريم/ 58

[و هرگاه كه آيات ما بر آنان خوانده شود با گريه و سجده كنان بخاك افتند]

يا مى گويد:

«وَ يَخِرُّونَ لِلاَْذْقانِ يَبْكُوْنَ وَ يَزِيْدُهُمْ خُشُوعَاً»(1)

[با چانه بخاك در افتند و گريه كنند و خشوعشان را بيفزايد].

چنانكه در دو آيه قبل نيز گويد:

«اِنَّ الَّذينَ اُوتُوا الْعِلْمَ مِنْ قَبْلِهِ اِذا يُتْلى عَلَيْهِمْ يَخِرُّونَ لِلاَْذْقانِ سُجَّدَاً»(2)

[آنانكه قبل از اين علم و معرفت به آنان داده شد هنگامى كه بر آنان تلاوت شود با صورت به سجده(بر خاك) افتند].

و باز هم لازم است به اين نكته توجّه دهيم كه در اين آيه به رابطه اى اشاره مى كند كه در ميان خشوع با همه علائم و آثار آن و علم و معرفت وجود دارد و اين حالت همانند حالات مشابه، از معرفت بوجود آيد، كه الذين اوتوالعلم، و آنانكه صاحب معرفتند در دل خشوع يابند و در برابر خدا به خاك افتند.

 

تضرّع و استكانت

آياتى از قرآن كريم حالاتى بنام تضرّع و استكانت را يادآورى كرده است. تضرّع و استكانت اشاره به حالتى دارند كه در پى خوف و خشيت بوجود مى آيد. تضرّع در لغت به معنى كوچكى كردن و تذلّل و اثرش گريه و زارى نمودن است؛ ولى، هم اكنون، در عرف ما، تضرّع را بمعنى گريه و زارى كه در واقع اثر تضرّع است بكار مى برند؛ ولى، همانطور كه گفتيم: تضرّع در واقع، يك حالت قلبى است، نه يك عمل عضوى. حالت احساس كوچكى و درماندگى است كه منشأ گريه و زارى كردن شخص متضرّع مى شود؛ ولى، آيا منشأ پيدايش خود اين حالت در قلب انسان چيست؟ در پاسخ مى توان گفت: عاملى كه انسان را متوجّه ضعف و حقارت و


1ـ اسراء/ 109

2ـ اسراء/ 107

واماندگى خويش در برابر حوادث و مشكلات زندگى مى كند سبب پيدايش چنين حالتى در دل وى خواهد شد. آرى گرفتارى، محروميت، فقر و مرض، سيل و زلزله و امثال آنها هستند كه انسان را به خود مى آورد و از غرور و غفلت خارج مى سازد و از قرآن مى توان دريافت كه خداى متعال وقتى انبياء را براى اقوامى مى فرستاد مردم را به گرفتارى و بلا مبتلا مى كرد بدين منظور كه حالت تضرّع يابند و دين خدا را بپذيرند و بدنبال انبياء به راه حق و حقيقت هدايت يابند؛ چنانكه مى فرمايد:

«وَلَقَدْ اَرْسَلْنا اِلى اُمَم مِنْ قَبْلِكَ فَاَخَذْناهُمْ بِالْبَأْساءِ وَالضَّرّاءِ لَعَلَّهُمْ يَتَضَرَّعُونَ * فَلَوْلا اِذْجاءَهُمْ بَاْسُنا تَضَرَّعُوا وَلكِنْ قَسَتْ قُلُوبُهُمْ وَ زَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطانُ ما كانُوا يَعْمَلُونَ»(1)

[محققاً (پيامبرانى را) فرستاديم بسوى امّت هائى پيش از تو پس آنان را به بلا و مصيبت گرفتار ساختيم شايد (در برابر خداوند و عظمت او) احساس حقارت و كوچكى كنند پس چرا هنگاميكه بلاى ما به سوى شان آمد تضرّع و زارى نكردند و( توبه ننمودند تا نجات پيدا كنند، كه اگر تضرّع كرده بودند نجات مى يافتند) و ليكن دلهاشان سخت و سنگين شد و شيطان آنچه را (كه از اعمال زشت) مى كردند در نظرشان زيبا جلوه داد].

و در آيه ديگرى مى گويد:

«وَما اَرْسَلْنا فى قَرْيَة مِنْ نَبِىٍّ اِلاّ اَخَذْنا اَهْلَها بِالْبَاْساءِ وَ الْضَّراءِ لَعَلَّهُمْ يَّضَرَّعُوْنَ»(2)

[و در هيچ شهرى پيامبرى را نفرستاديم جز آنكه اهل آن را به بلا گرفتار ساختيم باشد كه (بخدا باز گردند و در برابر او) تضرّع و زارى كنند].

در يك آيه ديگر اين حقيقت را به زبان ديگرى اظهار مى دارد و مى گويد:

«وَلَقَدْ اَخَذْناهُمْ بِالْعَذابِ فَما اسْتَكانُوْا لِرَبِّهِمْ وَما يَتَضَرَّعُوْنَ»(3)

 


1ـ انعام/ 43 و 42

2ـ اعراف/ 94

3ـ مؤمنون/ 76

[و حقّاً آنان را به عذاب گرفتيم پس (مع الوصف) در برابر پروردگارشان احساس كوچكى و زارى نكردند].

اين آيه نيز بر همان حقيقت كه در آيات قبل آمده بود تأكيد مى كند يعنى خداوند امّت ها را گرفتار ميسازد تا بسوى وى تضرّع كنند لكن مع الوصف، همه افراد در برابر اين بلاها و اينگونه گرفتاريها عكس العمل يكسان نداشتند و بعضى بخاطر سنگ دلى تحت تأثير اين عوامل قرار نمى گرفتند در صورتيكه انتظار مى رفت وقتى گرفتار شدند بخود آمده از خواب غفلت بيدار شوند، از جهل و تاريكى برون آيند و حقيقت وجود خود را، در درون اين جهان هستى عظيم، دريابند و كوچكى و ناچيزى خويش را در برابر آفريدگار توانا، كه بر سراسر اين هستى عظيم تسلط دارد و همه هر چه دارند از آن اوست و از آن سرچشمه فياض بايشان افاضه شده، احساس كنند و در برابر او سر تعظيم و بندگى فرود آورند.

اكنون اين سؤال مطرح است كه چرا بعضى از آدميان، سخت دل مى شوند و تحت تأثير اين عوامل هشداردهنده و بيدارگر، بخود نمى آيند و عظمت هستى و كوچكى خود را در نمى يابند و با تضرّع و لابه و انابه بسوى پروردگار خود و آفريدگار هستى باز نمى گردند؟ و با اينكه اين گرفتاريها و مشكلات اقتضا دارد كه در چنين اوضاع و احوالى بخود آيند چه عاملى انسانها را از تضرّع و بازگشت بخدا حتى در زمينه وجود گرفتاريها و مصائب باز ميدارد؟

در پاسخ اين پرسش، قبلا هم گفته ايم كه: دلبستگى به دنيا و تعلّق به مادّيات، انسان را نسبت به مسائل معنوى سخت دل و غير قابل انعطاف مى سازد. اين كاملا، طبيعى است كه وقتى انسان توجّهات خود را بر چيزى متمركز ساخت و به اصطلاح به آن دل داد، نسبت به آنچه كه با آن چيز تضادّ و تزاحم دارد بى تفاوت و كم توجّه مى شود و به همين دليل است كه وقتى انسان به شخصى علاقه شديد پيدا مى كند، كمتر به اشخاص ديگر توجّه پيدا خواهد كرد.

كسانيكه به دنيا و امور مادّى علاقه زياد دارند و به اين امور دل بسته اند از آنجا كه

ارزشهاى معنوى و عالم آخرت و انس با خدا از سنخ ديگرى است و ربطى با لذائذ مادّى دنيوى ندارد؛ طبعاً، توجّه اين دنياداران نسبت به آن ارزشهاى معنوى كم خواهد شد. و اين امر نه تنها در عواطف و احساسات بلكه، نسبت به ديگر ابعاد روحى، روانى و رفتارى تأثير خود را مى گذارد. فى المثل، كسانيكه پر مى خورند و پر مى خوابند، زمينه حالات لطيف روحى در آنها مى ميرد؛ يعنى، نه تنها انسان را از خدا دور مى كند بلكه، نسبت به احساسات لطيف انسانى هم آدمى را ضعيف خواهد كرد خواه اين احساسات ظريف مربوط به دنيا باشد يا آخرت.

قرآن در جائى بلحاظ اين خصيصه مدح نصارا كرده مى گويد:

«... ولَتَجِدَنَّ اَقْرَبَهُمْ مَوَدَّةً لِلَّذينَ امَنُوا الَّذينَ قالُوا اِنّا نَصارى ذالِكَ بِاَنَّ مِنْهُمْ قِسّيسينَ وَرُهْبانَاً وَّ اَنَّهُمْ لايَسْتَكْبِرُونَ * وَاِذا سَمِعُوا مآ اُنْزِلَ اِالىَ الرَّسُولِ تَرى اَعْيُنَهُمْ تَفيضُ مِنَ الدَّمْعِ مِمّا عَرَفُوا مِنَ الْحَقِّ...»(1)

[و نزديك ترين مردم از نظر دوستى و مودّت نسبت به مؤمنان كسانى را خواهى يافت كه گفتند، ما نصارى هستيم و اين بدان جهت است كه در ميانشان كشيشها و ديرنشينان هستند و آنان استكبار و سركشى نمىورزند و به هنگامى كه آيات نازل شده بر پيامبر را شنيدند مى بينى كه از چشمانشان اشك جارى مى شود بخاطر آنچه كه از حق شناختند].

آن حالتى كه در كشيشها و ديرنشينان مسيحى است كه از دنيا كناره مى گيرند و به لذّتهاى مادّى، دل نمى بندند سبب مى شود تا احساسات و عواطفشان زنده بماند و رئوف و مهربان باشند. و در مقابل مسيحيان، قوم يهود را بيشتر به اين عنوان مطرح مى سازد كه همه اش در فكر ماديّات بودند چنانكه مى فرمايد:

«وَاِذْ قُلْتُمْ يا مُْوسى لَنْ نَصْيرَ عَلى طَعام وّاحِد فَادْعُ لَنا رَبَّكَ يُخْرِجْ لَنا مِمّا تُنْبِتُ الاَْرْضُ مِنْ بَقْلِها وَقِثّآئِها وَ فُومِها وَ عَدَسِها وَبَصَلِها قالَ اَتَسْتَبْدِلُونَ الَّذى هُوَ اَدْنى بِالَّذى هُوَ خَيْرٌ...»(2)

 


1ـ مائده/ 83 و 82

2ـ بقره/ 61

[و بهنگام كه گفتيد: اى موسى ما هرگز بر يك نوع غذا صبر نمى كنيم پس از پروردگارت طلب كن تا از آنچه كه زمين مى روياند برايمان خارج سازد از سبزيجات، خيار، سير، عدس و پياز آن. (موسى) گفت: آيا در عوض آنچه كه بهتر است چيز بدتر و پست ترى را طلب مى كنيد

آرى «لَنْ نَصْبِرَ عَلى طَعام وّاحِد» نشانگر روح يهود است و با چنين خصيصه اى ديگر حالى براى اشك، شوق، گريه و ... باقى نمى ماند و احساسات و عواطف ظريف حتى آن بخش مربوط به دنيا در چنين انسانى خواهد مرد و تنها لذت شكم و دامن بر وى حكومت خواهد كرد.

بنابراين، «قساوت قلب» داراى دو عامل خواهد بود: يك عامل مادّى كه بيشتر با بدن ارتباط دارد؛ يعنى، شكم بارگى و شهوترانى؛ و ديگر عامل روانى كه عبارتست از تعلّق دل به آنچه كه با احساسات معنوى و امور اخروى تعارض و تزاحم دارد. عامل نخست بطور كلّى احساس و عاطفه را در انسان ضعيف مى كند و عامل دوّم مسير احساسات و عواطف را از سوى خدا و آخرت و معنويات به سوى امور مادّى و دنيوى و زودگذر، منحرف مى سازد.

در نتيجه، در مورد «قساوت» كه يكى از بيماريهاى خطرناك دل انسانى است براى پيشگيرى و علاج، لازمست روى اين دو عامل تكيه كنيم: هم سعى كنيم تا بدن بيش از حدّ از تمتعات مادّى و لذائذ جسمانى برخوردار نباشد، و هم سعى كنيم كه دلبستگى زياد به ماديّات و امور مزاحم با معنويات پيدا نكنيم و اينگونه تعلقات قلبى را از صفحه دل بزدائيم.

آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org