قال علي عليه‌السلام : إِنَّهُ لَيْسَ لِأَنْفُسِكُمْ ثَمَنٌ إِلَّا الْجَنَّةَ فَلَا تَبِيعُوهَا إِلَّا بِهَا؛ امير مومنان عليه‌السلام مي‌فرمايند: همانا براي شما بهايي جز بهشت نيست، پس به کمتر از آن نفروشيد. (نهج‌البلاغه، حکمت456)

 

درس اول

 

 

پند آسمانى

 

 

 

پيشنيه سخن

معنا و مفهوم وصيّت

امام معصوم را وصيّت به چه كار آيد؟

وصيّت كننده

مخاطب وصيّت‌نامه

انگيزه وصيّت

 

 

 

 

پند آسمانى

بسم اللّه الرّحمن الرّحيم

مِنَ الْوَالِدِالْفانِ. المُقِرِّ لِلزَّمانِ المُدْبر العُمُرِ، المُسْتَسْلِم لِلدَّهْرِ الذّامِّ لِلدُّنْيا، السَّاكِنَ مَسَاكِنَ المَوْتى، والظّاعِن عَنْها غَداً. إِلَى الْوَلَدِ المُؤَمَّلِ مَالايُدْرَكُ السَّالِكِ سَبيلَ مَنْ قَدْهَلَكَ، غَرَضِ الأَسْقامِ، وَرَهِينَةَ الأَيّامِ، وَرَميَّةِ المَصَائِب و عَبْدِالدُّنيَا، وَ تَاجِرِالغُرُورِ، وَغَريمِ المَنايا وأَسيرِ المَوْتِ وَحَلِيفِ الهُمُومِ، وَقَرِينِ الأَحْزَانِ، وَ رَصيدِالآفَاتِ، وَ صَريعِ الشَّهَوَاتِ وَ خَليفَةِ الأَمْوَاتِ.

أمّا بَعْدُ فَاِنَّ فِيمَا تَبَيَّنْتُ مِنْ إدْبَارِ الدُّنْيَا عَنِّي وَجُمُوحِ الدَّهْرِ عَلَيَّ وَ إقْبَالِ الآخِرَة اِلَىَّ مَايَزعُني عَنْ ذِكْرِ مَنْ سوَايَ وَالاِْهْتِمَامِ بِمَا وَرَائي غَيْرَ أَنِّي حَيْثُ تَفَرَّدَ بِي دُونَ هَمِّ النَّاسِ هَمُّ نَفْسي، فَصَدَفَني رأيي وَ صَرَفَني عَنْ هَوايَ، وَ صَرَحَ لِي مَحْضُ أَمْري فَأَفْضَى بي إلى جِدٍّ لايُرى مَعَهَ لَعِبٌ، وَ صِدْق لاَيَشُوبُهُ كَذِبٌ وَجَدْتُكَ بَعْضِي بَلْ وَجَدْتُكَ كُلِّي حَتّى كانَّ شَيْئاً لَوْ أَصَابَكَ أَصَابَنِي، وَ حَتّى كَانَّ المَوْتَ لَوْ أَتَاكَ أَتَانِي، فَعْنَانِي مِنْ أَمْرِكَ مَا يَعْنِينيِ عَنْ أَمْرِ نَفْسِي فَكَتَبْتُ إِلَيْكَ كِتابِي هذا مُسْتَظْهِراً بِهِ إِنْ أَنَا بَقِيتُ لَكَ أَوْ فَنِيتُ.

اين، وصيّت‌نامه پدرى سالخورده و در آستانه فناست كه به گذر زمان معترف گشته، زندگى را پشت سر نهاده، تسليم روزگار شده و نكوهش‌گر دنيا گرديده است. [اينك]در محله مردگان مسكن گزيده و فردا از اين منزلگاه كوچ خواهد كرد. به فرزند(ى) وصيت مى‌كند كه آرزومند دست نايافتنى‌ها، پوينده راه مردگان، در معرض آفات و بليّات و اسير گذشت روزگار و در تيررس مصائب است. [او] برده دنيا، سوداگر فريب و نيرنگ، بدهكار فنا و گرفتار مرگ است هم سوگند اندوه‌هاى ـ جان آزار ـ، همنشين غم‌ها، هدف آفت‌ها و آماج حوادث، مغلوب خواهش‌هاى نفسانى و جانشين مردگان مى‌باشد.

اما بعد؛ اينك كه به وضوح پشت‌نمودن دنيا و چموشى و گردن‌كشى آن را دريافته و روى‌آوردن آخرت را ديدم بايد مرا از ياد هر كسى جز خودم و از توجه به آنچه پشت سر نهادم باز دارد، لكن وقتى كه فكرم صادقانه و صريح بر من آشكار شد و از پيروى هوى و هوس جلوگيرم شد و حقيقت كار را بر من هويدا نمود، و آن گاه كه مرا به جدّى كه از شوخى عارى و صدقى كه از هر كذب برى است رهنمون گشت، تو را پاره‌اى از خود، بلكه تو را تمام جان خودم يافتم تا بدان جا كه اگر آسيبى به تو رسد، [گويا] به من رسيده و اگر مرگْ تو را دريابد، رشته زندگى مرا بريده. و از همين روى كار تو را چون كار خود شمردم و اين اندرزها را به تو دادم تا تو را پشتيبان بود. خواه من زنده و در كنار تو باشم و خواه مرده باشم.

 

پيشينه سخن

بعد از استناره و استفاده از حديث معراج و مواعظ خداى متعال كه در شب معراج براى پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) بيان فرموده بودند، و نيز بعد از آن كه دل خود را با مواعظ رسول خاتم(صلى الله عليه وآله) به يكى از بهترين و برگزيده‌ترين اصحابشان ـ حضرت ابوذر رضوان‌الله عليه ـ منوّر ساختيم، اينك اگر خداى متعال توفيق بدهد درباره وصاياى اميرالمؤمنين(عليه السلام) به فرزند دلبندشان، امام حسن مجتبى صلوات الله عليه صحبت نموده، از آن استفاده مى‌كنيم.

اين وصيّت را مرحوم مجلسى رضوان الله عليه در كتاب شريف «بحارالانوار»(1) نقل فرموده و مرحوم حرّانى نيز آن را با اندك تفاوتى در «تحف العقول»(2) آورده است. همچنان كه مرحوم سيد رضى رضوان‌الله عليه نيز آن را در «نهج‌البلاغه»(3) جمع‌آورى نموده است. البته اين حديث در كتاب‌هاى ديگرى هم نقل گرديده كه در بيشتر موارد از آن به عنوان وصيّت اميرالمؤمنين(عليه السلام) به حضرت امام حسن مجتبى صلوات‌الله عليه تعبير شده است. درخور عنايت است كه در بعضى از منابع، مخاطب حضرت على(عليه السلام) در اين وصيّت، محمّد حنفيّه


1. بحارالانوار: ج 74، ص 200.

2. تحف العقول: ص 70.

3. نهج البلاغه: نامه 31.

معرفى شده است؛ يعنى اين وصيّت براى محمّدبن حنفيه نوشته شده است كه در آينده صحت و سقم اين احتمال بررسى خواهد شد. ان شاء الله. به هرحال خصوصيّات و ويژگيهايى در اين وصيّت وجود دارد كه در كمتر وصايايى نظير آن يافت مى‌شود. اين وصيّت گهربار با مضامينى بسيار عالى و مقدّمه و مدخلى خاص همراه است كه در جاهاى ديگر همانند آن خيلى كم پيدا مى‌شود. افزون بر اين، در كيفيت ورود و خروج مطالب نكته‌هاى روان‌شناختى و تربيتى رعايت شده است كه بسيار آموزنده مى‌باشد.

 

معنا و مفهوم وصيّت

كلمه «وصيّت» به معناى سفارش است. در اين جا منظور از وصيّت، اصطلاح فقهى آن ـ كه بعد از مرگ اختصاص دارد ـ نيست. بلكه همان گونه كه اگر خطيب جمعه مى‌گويد: «اوصيكم بتقوى الله»، معنا و مقصودش اين نيست كه وصيّت مى‌كنم كه بعد از مرگ من تقوا داشته باشيد، اين وصيّت اميرالمؤمنين(عليه السلام)، نيز مشتمل بر سفارشهايى است كه حضرتشان آنها را براى اشخاص مختلف در تمام اعصار، از جمله براى فرزندانشان بيان كرده‌اند و منظور اين نيست كه فقط نزديكان حضرت و آن هم بعد از مرگ او به آن مراجعه كنند.

حضرت على(عليه السلام) در ابتداى اين وصيّت، نخست خود را معرفى مى‌نمايد و به بيان شخصيّت خود، به عنوان وصيّت كننده مى‌پردازد كه در چه موقعيّتى قرار دارند و به چه لحاظى اين وصيّت را انجام مى‌دهند. آن‌گاه به معرّفى شخصيّت مخاطب مى‌پردازند كه مخاطب چه شخصى است و در چه موقعيّتى قرار دارد. و در نهايت هم به بيان رابطه وصيّت‌كننده با وصيّت‌شونده اشاره دارند. البته در آغاز وصيّت خلاصه‌اى از وصايا را به صورت يك بيان فشرده متذكّر شده، آن گاه بيانات تفصيلى خود را شروع مى‌فرمايند.

 

امام معصوم را وصيّت به چه كار آيد؟

هر چند كه در كيفيّت بيان حضرت على(عليه السلام)، نكته‌هاى آموزنده‌اى نهفته است كه جاى تأمل فراوان دارد، اما اين كيفيّت خاص ورود و خروج مطلب، و خصوصيّاتى كه براى وصيّت‌كننده

و وصيّت‌شونده بيان شده، موجب اشتباه‌ها و سوء برداشتهايى از اين وصيّت گرديده است. به عنوان مثال در اين وصيّت براى گوينده، اميرالمؤمنين صلوات الله عليه، اوصافى ذكر شده است كه در نگاه اول سزاوار يك امام معصوم نيست. همين طور براى مخاطب، يعنى امام حسن مجتبى(عليه السلام) نيز اوصاف و خصوصيّاتى بيان گرديده كه متناسب با مقام و شأن يك امام معصوم نمى‌باشد. به همين جهت عده‌اى مى‌گويند آن دسته روايات و كتبى كه مخاطب اين وصيّت را محمّد بن حنفيه معرفى مى‌كنند، ترجيح دارند و به صواب نزديك‌تر مى‌باشند. چون در اين وصيّت تعبيراتى به وصيّت‌كننده و وصيّت‌شنونده نسبت داده شده است كه سزاوار مقام عصمت و امامت نيست. مگر اين كه بگوييم مخاطب حضرت، يك شخص غير معصوم مى‌باشد. لذا اين كيفيّت بيان از يك طرف موجب اين برداشت نادرست از اين حديث شريف شده است و از طرف ديگر، كسانى كه در ايمان خود دچار ضعف شده‌اند اين روايت را شاهدى بر عدم عصمت ائمه اطهار(عليهم السلام) مى‌دانند و مى‌گويند ائمه اطهار(عليهم السلام) براى خودشان مقام عصمت قايل نبوده‌اند و اين مقاماتى كه شيعيان براى ائمه معصومين ذكر كرده‌اند، غلوّ و مبالغه‌اى بيش نيست وگرنه هرگز خود ائمه(عليهم السلام) براى خودشان علم غيب و عصمت قائل نبودند و اين وصيّت خود شهادت مى‌دهد كه آنها خود را فردى عادى، گنهكار، خطاكار و حتى در بعضى موارد جاهل و نادان مى‌دانستند. اين گروه، يكى از شواهد بر ادعاى خود را همين تعبيراتى دانسته‌اند كه در ابتداى اين روايت و وصيّت آمده است. مثل تعبير «تاجرالغرور» ـ تاجر فريب و نيرنگ ـ و يا عبارت «صريع‌الشهوات» ـ زمين خورده شهوت‌ها ـ كه حضرت اين دو صفت را در مورد مخاطب خود يعنى امام حسن(عليه السلام) به كار گرفته‌اند كه هرگز با مقام عصمت مناسبت ندارد. و اگر مخاطب، امام معصوم باشد به يقين چنين تعبيرى صحيح نيست. چون وقتى حضرت على(عليه السلام) مى‌فرمايند: اين وصيّت را به كسى مى‌گويم كه، «صريع‌الشهوات» است؛ يعنى مخاطب من كسى است كه در ميدان مبارزه با شهوات زمين خورده و مغلوب شده است، چنين تعبيرى با امامت امام حسن(عليه السلام) تناسب ندارد. پس يا مخاطب وصيّت، امام حسن(عليه السلام) نيستند و يا طبق نظر بعضى، عصمت براى ائمه(عليهم السلام) ضرورى نيست.

اما بايد گفت كه هر دو برداشت نادرست است. البته نمى‌گوييم اين روايت قطعى‌الصدور است و حتماً به همين ترتيب صادر شده است. ولى از آن جا كه مضامين شريف و عالى و محتواى الهى گونه‌اى كه در متن روايت هست، و بزرگان و افراد برجسته‌اى اين روايت را نقل كرده‌اند، به ظن و گمان قوى اين روايت صادر شده است. و از طرف ديگر اگر با اندكى تدبير در تعابير اين وصيّت‌نامه نگاه كنيم، به ناصواب‌بودن دو برداشت مذكور، پى خواهيم برد. چرا كه حضرت مى‌خواهند اين وصيّت را به گونه‌اى بيان بفرمايند كه همه مردم از آن استفاده كنند. اگر حضرت به عنوان يك امام معصوم، امام معصوم ديگرى را موعظه مى‌كردند، طبعاً تعبيراتى متناسب با مقام عصمت به كار مى‌گرفتند، كه به يقين در اين صورت، من و شما از وصيّت حضرت بى‌بهره بوديم و نكته‌هاى فوق‌العاده ظريف و در سطح خيلى عالى را بيان مى‌كردند كه هرگز براى ما قابل استفاده نبود. حال به صورت يك فرضِ صحيح، در نظر بگيريد كه اگر دو نفر معصوم بخواهند همديگر را موعظه كنند، چه خواهند گفت؟ كاملا روشن است كه اگر چنين وصيتى با توجه به علم الهىِ دو انسان معصوم و اين‌كه چيزى براى آنها مخفى نيست، بيان مى‌شد، براى ديگران هيچ فايده‌اى نداشت و مى‌گفتند آنها معصوم بودند و اين حرف‌ها را زدند، به ما ربطى ندارد.

امّا حق اين است كه اگرچه اميرالمؤمنين سلام الله عليه مخاطبشان را فرزند معصوم خودشان قرار داده‌اند، ولى هدف اساسى و اصلى ايشان آن است كه عموم مردم از اين استفاده كنند. و چه بسا هدف اصلى، ديگران بودند و امام‌حسن صلوات الله عليه نيازى به چنين وصيّتى نداشتند.

به هرحال اين‌گونه سخن‌گفتن كه در ابتدا موقعيّت وصيّت‌كننده را معين مى‌كند، و بعد موقعيّت وصيّت‌شونده را تبيين مى‌نمايد، اين معنا را افاده مى‌كند كه من به عنوان امام معصوم، براى مأموم خودم وصيّت نمى‌كنم ـ چه وصيّت‌شونده معصوم باشد و چه غير معصوم ـ بلكه فقط به عنوان پدرى پير، كه عمرى را سپرى كرده و مُشرف به مرگ است مى‌خواهم وصيّت كنم. جالب‌تر اين كه بيان اوصاف وصيّت‌شونده خود دلالت دارد كه مخاطب اين وصيّت هر شخصى است كه اين خصايص و ويژگى‌ها را دارد، هرچند كه مخاطبِ حاضر، امام حسن(عليه السلام) باشند.

وصيّت‌كننده

اينك بايد مشخص نمود كه گوينده اين وصيّت چه فردى است؟ حضرت، خود را پدرى پير معرفى مى‌فرمايند كه مرگش نزديك شده و در مقام وصيّت به جوانى است كه در نهايت قدرت جوانى قرار دارد.

اين تعابير چنين موقعيّتى را تصوير مى‌كند كه حضرت، خودش را فقط به عنوان يك پدر در نظر مى‌گيرند؛ پدرى پير كه با معلومات و تجربيّاتى فراوان از زندگانى خود و گذشتگانِ خود براى مخاطبى وصيّت مى‌كند كه هنوز همه مشكلات زندگى را درك نكرده و مصائب فراوان ديگرى بر سر راه اوست كه بايد با آنها دست و پنجه نرم نمايد. هر جوانى كه خود را در آينده با مشكلات فراوان روبه‌رو مى‌بيند و پندى را انتظار دارد كه راهگشاى زندگى او باشد، علاقمند مى‌شود تا از اين وصيّت استفاده كند. اگر حضرت(عليه السلام) مى‌فرمود: هذِهِ وَصِيَّةٌ مِنَ الاِْمَامِ الْمَعْصُومِ، عَلِىٍّ اَميرِالْمُؤْمِنِينَ اِلَى وَلَدِهِ الْمَعْصُومِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِى؛ اين وصيّت امام معصوم على اميرالمؤمنين به فرزند معصومش امام حسن‌بن على است، ديگران انگيزه‌اى براى گوش‌دادن به چنين وصيّتى را نداشتند؛ چرا كه مى‌گفتند صحبتى است بين دو امام معصوم و به ما ربطى ندارد. پس حضرت خودش را تنزّل مى‌دهد و در موقعيّتى خاص، فرض مى‌كند و در نقش و قالب گفتگويى كه بين پدرى پير و پسر جوان او انجام گرفته است، سخن مى‌گويند تا همه جوان‌هاى ديگر بتوانند از اين وصيّت استفاده كنند. اين خود انگيزه‌اى است تا اين‌كه ديگران از اين وصيّت درس بگيرند. از همين روست كه رابطه پدر و پسر را درست تصوير و معرفى مى‌فرمايند: اى پسرم! من چقدر به تو علاقه دارم! آن قدر به تو علاقمند هستم كه حتى وقتى كه تمام فكرم متوجه شخص خودم مى‌باشد، باز تو را نمى‌توانم فراموش كنم!

توجّه انسان در زندگى روزمرّه‌اش به بسيارى از مسائل مختلف جلب مى‌شود. به خاطر مسؤوليت‌هاى مختلفى كه دارد و يا به علّت مشاهدات و ادراكاتى كه براى او حاصل مى‌شود، مسائل عديده‌اى براى او جلب توجه مى‌كند. امّا با وجود اين، هرگز پاره تن خود و فرزند خود را فراموش نمى‌كند. از اين روى حضرت مى‌فرمايند: آن وقتى كه من ديگران را كنار بگذارم و فقط خودم باشم و خودم، در آن وقت هم تو را نمى‌توانم فراموش كنم. تو اى فرزندم! مثل جزئى از وجود من هستى، بلكه تمام هستى من تو هستى. گويا تو، خود من هستى.

حضرت على(عليه السلام) از اين جهت اين سخنان را بيان مى‌فرمايند كه آدمى وقتى نصيحت ديگرى را با گوش جان مى‌شنود كه مطمئن باشد خيرخواه اوست و اعتقاد قلبى دارد كه اين سخنان را از روى محبت و خيرخواهى به او مى‌گويد. شما هم مى‌توانيد چنين حالتى را آزمايش كنيد. به هر ميزان كه به كسى اطمينان داريد، به همان مقدار هم به حرفش توجه مى‌كنيد. لذا اگر احتمال بدهيد كه با توجّه به مصالح شخص ديگرى اين حرف‌ها را مى‌زند ـ چه سخن نيك، چه بد ـ چون خير شما مطرح نيست و براى شما دلسوزى ندارد، به سخن او كمتر توجه و دقت مى‌كنيد. يا اصلا انگيزه‌اى نداريد تا به نصيحت او توجه و عمل كنيد. امّا اگر مطمئن شديد اين گفتگويى كه انجام مى‌گيرد و اين سخنى كه به شما مى‌گويد از سر دلسوزى و خيرخواهى است و فقط خير شما را مى‌خواهد، كاملا دقت مى‌نماييد كه چه مى‌گويد، تا خوب بفهميد و خوب عمل كنيد. از اين جهت حضرت بعد از معرّفى خود به عنوان پدرى كه سال‌هاى آخر عمرش را مى‌گذراند، مخاطبش را هم به عنوان فرزند جوانى كه در معرض آفات و بليّات و گرفتارى‌هاى زياد است در نظر مى‌آورند و مى‌فرمايند: من آن‌قدر به تو علاقه دارم كه گويا تو جزئى از وجود منى، بلكه گويا تو تمام وجود منى! از همين‌رو مخاطبى كه اين سخنان را مى‌خواند توجه مى‌كند كه گوينده چه اندازه خيرخواه شنونده بوده و اين سخنان را از سر دلسوزى گفته است. به يقين وقتى پدرى براى پسرش اين گونه سخن مى‌گويد و چنين مطالبى را بيان مى‌كند ـ آن هم پدرى مثل اميرالمؤمنين كه پسر خودش را همانند خود مى‌بيند ـ جا دارد كه ما نيز از اين وصيّت‌نامه استفاده كنيم و ببينيم چه رازى در كار بوده و چه چيز موجب سعادت مى‌شود تا ما هم با نيل به آن سعادتمند شويم. پس در واقع حضرت(عليه السلام) از همين طريق، ابتدا ايجاد انگيزه مى‌كنند تا توجه مخاطب را بيشتر جلب نمايند و آن گاه لب به سخن مى‌گشايند و دُرافشانى مى‌فرمايند.

همان گونه كه گفته شد، كمتر موعظه‌اى هست كه خصوصيّات اين وصيّت الهى در آن رعايت شده باشد؛ چرا كه اميرالمؤمنين(عليه السلام) در موقعيتى است كه تازه از جنگ صفين برگشته و مشكلات جنگ را پشت سرگذاشته‌اند؛ جنگى كه در نهايت به مسأله حكميت و توابع آن منتهى شد و اينك حاصل تجارب عمرشان را يكجا به فرزندشان تحويل مى‌دهند. چون ديگر

روزهاى آخر عمر است و نمى‌شود فرصت را از دست داد. لذا آنچه را در اين عمر شصت ساله كسب كرده، به بهترين كسى كه او را جزئى از وجود خود، بلكه تمام وجود خود مى‌داند، تحويل مى‌دهد. و چه كسى سزاوارتر، از چنين فرزندى كه ثمره درخت شصت ساله عمر خود را به او بسپارد؟

بارى، در اين وصيّت ارزشمند مطالب گرانبهايى بيان شده كه با نهايت اهتمام، بهترين و مفيدترين اندوخته‌هايى كه در كمال انسان تأثير دارد، بيان گرديده است. بدان اميد كه اين توضيحات باعث شود گوينده و شنونده و خواننده، در فهم اين وصيّت و عمل كردن به آن، توجه و عنايت بيشترى داشته باشند. ان شاء اللّه.

پس در اين وصيّت، اميرالمؤمنين(عليه السلام) خودشان را به عنوان پدرى پير كه اواخر عمر خود را سپرى مى‌كند در نظر آورده و بدون آن‌كه امامت و علم امامت و عصمت و... را در نظر گرفته باشند، به نصيحت فرزند خود مى‌پردازند و مى‌فرمايند:

مِنَ الْوالِدِ الْفانِ المُقِرِّ لِلزَّمانِ المُدْبِرِ العُمْرِ، المُسْتَسْلِمِ لِلدَّهْرِ الذّامِّ لِلدُّنْيَا ...؛ اين وصيت از آن پدرى است كه در شُرُف سفر به آخرت مى‌باشد و به گذشت زمان و پشت نمودن دنيا اقرار دارد.

جالب توجّه اين‌كه حضرت(عليه السلام) نمى‌فرمايد: مِن على امير المؤمنين؛ وصيّتى از اميرمؤمنين به ...، بلكه مى‌فرمايند اين وصيّت پدرى است كه فانى شونده و مُشرف به مرگ و مقرّ به گذشت زمان ... تا همگان، خود را مخاطب وصيّت پندارند. البته تعبير «اَلْمُقِرِّ لِلزَّمَانِ» مقدارى براى ما ناآشنا است. اين تعبير را اين چنين مى‌توان معنا نمود: انسان طبعاً دوست دارد تا با عواملى كه حيات و لذت‌هاى او را تهديد مى‌كنند، مبارزه و آنها را محكوم و نابود كند. يكى از چيزهايى كه انسان را راحت نمى‌گذارد، همين مسأله گذر زمان است كه جوان را پير مى‌كند. اگر چه در پيرى حيات و زندگى براى مدّتى ادامه پيدا مى‌كند، ولى در نهايت او را فرتوت ساخته و سرانجام مى‌ميراند. اگر گذر زمان نبود، انسان مى‌توانست باقى باشد و وجودى ابدى يابد. انسان مايل نيست عمرش بگذرد و زندگى‌اش خاتمه يابد، بلكه مى‌خواهد باقى باشد و عمرى با دوام و ابدى داشته باشد. اين، خواست فطرى هر انسانى است. ولى چه سود كه گذر زمان

واقعيّتى است كه نمى‌شود با آن مبارزه كرد. بايد پذيرفت كه انسان موجودى است با عمرى محدود و به يقين اين عمر سپرى خواهد شد. لذا هر چند مرگ تلخ است و آدمى از آن گريزان، ولى چاره‌اى نيست جز اين‌كه مرگ را بپذيرد. پس پدرى به فرزندش وصيّت مى‌كند كه اين معنا را پذيرفته و در مقابل زمان تسليم شده است و به يقين مى‌داند كه زمان در حال گذر است و چاره‌اى براى آن نمى‌توان انديشيد. به تعبير عاميانه، معناى اَلْمِقِرِّ لِلزَّمَان همان لُنگ‌انداختن و تسليم‌شدن در برابر گذر عمر و زمان است. يعنى ديگر قبول كردم كه اين عمر محدود مى‌باشد و روزى به پايان مى‌رسد. حال به پشتوانه همين امر مسلّم، حضرت مى‌فرمايند: المُدْبِرِ الْعُمْر؛ يعنى پدرى كه عمرش گذشته و سپرى شده و عمر به او پشت كرده و در حال رفتن است؛ رفتنى كه بازگشت ندارد. و اين پدر در برابر روزگار تسليم شده است. تعبير المُسْتَسْلِمِ لِلدَّهْر هم شبيه اَلْمُقِرِّ لِلزَّمَانِ است. البته اين تعبير، مقدارى رساتر و غليظ‌تر است و اين حالت را مجسّم مى‌كند كه گويا دو نفر در ميدان مبارزه و جنگ با هم مى‌جنگند و يكى مشاهده مى‌كند كه ديگرى در شُرُف پيروزى است، لذا دست‌هايش را بالا برده و تسليم مى‌شود. حال، همين حالت را انسان در مقابل گذر زمان دارد؛ در حالى كه مايل نيست تسليم گذر زمان شود و مى‌خواهد باقى بماند و ابدى باشد، اما در جنگ با زمان، سرانجام شكست خود را مسلّم مى‌بيند، لذا دست‌هايش را بالا مى‌برد، در برابر زمان و روزگار تسليم مى‌شود و مى‌پذيرد كه اين عمر در گذر است. آرى، ما نيز بايد بگذاريم و برويم و چاره‌اى جز اين نيست. بنابراين منظور از اَلْمُسْتَسْلِمِ لِلدَّهْر، آن كسى است كه در مقابل روزگار دست‌هايش را به علامت تسليم بالا برده و پذيرفته است كه اين عمر، گذراست و نمى‌توان با آن مبارزه نمود.

در ادامه حضرت على(عليه السلام) خود را به عنوان وصيّت‌كننده اين چنين معرفى مى‌كنند: اَلذَّامِّ لِلدُّنْيَا؛ يعنى اين وصيّت از جانب كسى است كه عمرى را سپرى كرده است و با نظر نكوهش به دنيا نگاه مى‌كند. گويا مى‌فرمايند: توقع نداشته باشيد كه من در اين وصيّت، مطالبى را براى شما بگويم كه شما را به زرق و برق دنيا تشويق كند. بلكه از اوّل، بناست كه با نظر نكوهش به دنيا بنگرم و از دنيا بدگويى نمايم. پدرى كه عمرى را سپرى كرده است، ولى از زندگى دنيا خيلى دل خوشى ندارد، چگونه به ديگران بگويد كه قدر زندگى دنيايتان را بدانيد و هرچه

مى‌توانيد لذّت ببريد؟! اين گونه نيست. اين پدر اين‌گونه نصيحت مى‌كند كه دنيا را داراى مقامى ارجمند و لايق خضوع و ستايش ندانيد. قائل نباشيد. بلكه مى‌فرمايد: من دنيا را نكوهش مى‌كنم، چون در موقعيّت و مكانى قرار گرفته‌ام كه مردگان در آن‌جا بوده‌اند؛ يعنى در جايى زندگى مى‌كنم كه كسانى كه قبلا آنجا زندگى مى‌كردند، الآن مرده‌اند و اثرى از آنها باقى نمانده است و من نيز به همين زودى‌ها خواهم مُرد. در همين سرزمين و محل سكونت ما، قبلا هزارها انسان زندگى مى‌كردند و اينك از دنيا رفته‌اند. آيا ما كه جاى آنها را گرفته‌ايم جاودانه زنده و باقى خواهيم ماند!؟ به يقين ما نيز مانند آنها خواهيم مُرد. پس اين پدر، پدرى است كه خود را در چنين موقعيتى مى‌بيند. در جايى كه قافله مردگان از آن عبور كرده‌اند و او هم يكى از آنهاست. هر كدام مدتى در اين منزلگاه توقف كرده، آن‌گاه بار سفر بستند و رفتند و من هم به دنبال آنها خواهم رفت. بدين جهت در ادامه حضرت در معرفى وصيت‌كننده مى‌فرمايند: اَلظّاعِنِ عَنْها غَدا؛ يعنى اين وصيّت كسى است كه فردا از اين منزلگاه كوچ خواهد كرد. اكنون به طور موقّت در اين كاروانسرا توقّفى دارد اما همانند قافله‌هاى پيشين كه رفتند و جزء مردگان شدند، او نيز خواهد رفت.

با اين بيان، موقعيّت وصيّت‌كننده مشخص مى‌شود، لذا اگر كسى بخواهد وصيّت‌كننده را بشناسد، كافى است كه در همين اوصاف و ويژگى‌ها نظر و تأمل نمايد تا وصيّت‌كننده را شناخته و آن‌گاه در نظر بگيرد كه آيا مفاد آن وصيّت براى او نيز مفيد خواهد بود يا خير؟

 

مخاطب وصيّت‌نامه

حضرت در ادامه سخن، مخاطب وصيّت‌نامه را اين گونه معرفى مى‌فرمايند: اِلَى الوَلَد الْمُؤَمَّل ما لا يُدْرَكُ، السّالِكِ سَبِيلَ مَنْ قَد هَلَكَ، غَرَضِ الاْسْقَامِ وَ رَهينَة الاَيّامِ وَ...؛ وصيّت من به آن فرزندى است كه آرزوهاى دست نايافتنى دارد و همانند گذشتگان، رو به سوى مرگ در حركت است و هدف آفات گرفتارى‌هاست و...»

اين پدر به فرزندش وصيّت مى‌كند و حاصل عمرش را به وى تحويل مى‌دهد. اين فرزند، آرزوهايى دارد و تب جوانى در وجودش شعلهور است. مى‌دانيم كه دوران جوانى دوران

اميدها و آرزوهاست. اگر اين اميدها و آرزوها نباشد، در دنيا كسى هيچ فعاليّتى نمى‌كند. حيات انسان، توأم با آرزوهاست. فعاليّتى كه جوان در دوران جوانى دارد، به خاطر اين است كه اميد بيشترى دارد. هر قدر به پيرى نزديك‌تر مى‌شود و سالخوردگى و فرتوتى او افزون مى‌گردد، اميدش كمتر مى‌شود و فعاليّتش نيز فروكش مى‌كند. اين تعبير حضرت(عليه السلام)، كه مى‌فرمايند: اَلسَّالِكِ سَبِيلَ مَنْ قَدْ هَلَكَ، غَرَضِ الاْسْقَام، از جهتى شبيه اين تعابير قرآن كريم است كه مى‌فرمايد: اِنَّ الاْنسانَ لَفى خُسْر(1) ؛ وَ كانَ الاْنسانُ عَجُولاً(2) يا اِنَّ الاْنْسانَ خُلِقَ هَلُوعا(3) كه ممكن است در ذهن افراد زيادى اين سؤال جوانه بزند كه آيا اين مذمت‌هايى كه از انسان شده است، شامل معصومين هم مى‌شود؟ مگر آنها هم عجول و هلوع خلق شده‌اند؟! و همين طور ساير اوصاف مذمومى كه در قرآن كريم درباره انسان بيان شده است، چه سان شامل ائمه(عليهم السلام)مى‌شود؟ جواب اين سخنان واضح است. مخاطب اين آيات انسان عادى است و اين تعابير صرف‌نظر از ويژگى‌هاى خاص الهى و تربيت‌هايى كه ائمه(عليهم السلام) دارند، بيان شده است؛ يعنى مقتضاى طبيعت انسان اين است كه هلوع و عجول و... باشد و نوع انسان‌ها اين گونه آفريده شده‌اند. البته توجه داريم كه وقتى حضرت مى‌فرمايند: «من به فرزندى وصيّت مى‌كنم كه آرزوهايى دارد، امّا به همه آرزوهاى خود نمى‌رسد» و يا صفات ديگرى را بيان مى‌كند كه تا حدودى زنندگى و زشتى بيشترى دارد، معنايش اين نيست كه امام حسن(عليه السلام) واجد اين اوصاف هستند، بلكه مقصود حضرت اين است كه من در چنين موقعيّتى هستم و به جوانى كه او هم در چنين موقعيّتى است، نصيحت مى‌كنم. يعنى خودم را مثل يك انسان عادى فرض مى‌كنم و فرزند خود را هم مثل يك انسان عادى در نظر مى‌آورم. از اين جهت كه من پدر سالخورده‌اى هستم و او هم جوان، و من تجربياتى دارم كه او ندارد، مى‌خواهم حاصل تجربيات خود را به وى منتقل كنم. پس واضح شد كه آن دو برداشت، نادرست و هر دو بى‌مورد است. لذا مى‌گوييم، حضرت موقعيّت وصيّت‌شونده را اين‌گونه ترسيم مى‌فرمايند كه: ... اَلسَّالِكِ سَبِيل مَنْ قَدْهَلَكَ، غَرَضِ الاَْسْقَام ورَهِينَةِ الاَْيَّامِ وَ رَمِيَّةِ الْمَصَائِبِ وَ ...؛ يعنى مخاطب


1. عصر/ 2.

2. اسراء/ 11.

3. معارج/ 19.

وصيّت راه كسانى را مى‌پيمايد كه آنها از دنيا رفته‌اند و هلاك شده‌اند. البته اين هلاكت، هيچ معناى ارزشى ندارد، بلكه هلاكت در اين‌جا به معناى مُردن است كلمه «غَرَض» نيز به معناى «هدف و نشانه تير واقع شدن» مى‌باشد. طبيعى است كه هر جوانى مشكلات، مرض‌ها و مصيبت‌هايى پيش رو خواهد داشت كه از هم اكنون چون تيرهايى او را نشانه گرفته‌اند. به ديگر سخن، او هدف اسقام و امراض واقع شده و گروگان ايّام است؛ روزگار، او را به عنوان گروگان در اختيار خود گرفته است و مصيبت‌ها مثل تيرهايى او را نشانه گرفته‌اند.

در اين‌جا حضرت، دو تعبير ديگر جهت معرفى وصيّت‌شونده بيان مى‌فرمايند كه موجب شده عده‌اى توهّم كنند، مخاطب اين وصيّت‌نامه محمّد بن حنفيّه است و امام مجتبى(عليه السلام) كه شخصى معصوم هستند، مورد خطاب اين وصيّت نمى‌باشند. آن دو عبارت، در اين كلام حضرت است كه مخاطب خود را عَبْدُالدُّنْيَا وَ تاجِرُ الغُروُرِ معرفى مى‌كند. اين تعبير بسيار نامأنوس است. و در نظر ما معنا و مفهوم ارزشى بسيار منفى دارد، در حالى‌كه منظور بيان، يك معنا و مفهوم تكوينى است. موجودى كه در اين عالم است، محكوم عوامل طبيعى اين عالم مى‌باشد و اين عوامل، مالك او هستند و او عبد آنها و تسليم قوانين حاكم بر اين جهان طبيعت است. صرف نظر از آن تأييدات الهى و تعليمات سبحانى، انسان به طور طبيعى به عنوان اين‌كه انسان است ـ اعم از انبيا و اوليا و ساير مؤمنان ـ تسليم قوانين طبيعى مى‌باشد. چنين موجودى تجارتش، تجارت غرور است. چون اگر توجه كنيم كه دنبال چه مى‌گردد و چه را با چه معامله مى‌كند و انتظار چه امرى را دارد، در خواهيم يافت كه حقيقت زندگى دنيا به جز غرور و فريب، هيچ نيست. حقيقت زندگى دنيا جز كالاى فريب نيست؛ وَ مَا الحَيَوةُ الدُّنْيَا اِلاَّمَتاعُ الغُروُرِ.(1) وقتى وضعيّت كلى چنين است، هركسى كه با متاع دنيا سروكار دارد، به حكم تكوين تاجر الغرور است. بنابراين سخنان حضرت(عليه السلام) در مقام مذمت مخاطب بيان نشده است كه چون به تجارت غرور مشغول هستيد، پس كار بسيار بدى انجام مى‌دهيد، بلكه مقصود اين است كه طبع زندگى دنيا اين چنين است. و اين سخن، بيان واقعيّت تكوينى دنياست.


1. آل عمران/ 185.

آرى، در مقام موعظه بايد اين‌گونه سخن گفت تا وقتى مخاطب به خود توجه مى‌كند، ببينند كه تاجر الغرور است و ديگر به اين متاع غرور، دل نبندد.

در ادامه حضرت، مخاطب خود، يعنى انسان، را اين‌گونه توصيف مى‌كنند كه: وَغَريِمِ الْمَنَايَا وَ اَسيِرِ المَوْتِ وَ حَليِفِ الْهُمُومِ، و قَريِنِ الاَحْزَانِ وَ رَصَيْدِ الاَْفاتِ وَ صَريعِ الشَهَّواتِ و خَليفَةِ الاَمْواتِ؛ آدمى وام‌دار و بدهكار مرگ و بلا و گرفتار چنگال مرگ است و هم‌سوگند و هم‌پيمان غم‌ها و رنج‌هاست ... آفات و گرفتارى‌ها و مرگ، او را اسير خود كرده است. بدهكارى است كه طلبكار، دست از او نمى‌كشد؛ يعنى اجل، طلبكارى است كه هر انسانى را دنبال مى‌كند، و دست از سرش بر نمى‌دارد تا طلبش را وصول كند. پس انسان، غريم و بدهكار است؛ بدهكارى كه در چنگال طلبكار ـ مرگ و آفات و بلايا ـ گرفتار شده است.

تعبير ديگرى كه بعضى آن را مناسب مقام امام حسن(عليه السلام) نمى‌دانند، اين سخن امام على(عليه السلام) است كه حضرتشان(عليه السلام) مى‌فرمايند: وَ قَرينِ الاَحْزانِ وَ رَصيدِ الاَفَاتِ و صَريعِ الشَّهَوَاتِ؛ تو اى جوان! قرين هموم و همراه حُزن‌ها و اندوه‌ها خواهى بود و آفات و مصائب به تو روى خواهند آورد و اسير و مغلوب خواهش‌هاى نفسانى هستى. كسانى كه اين تعابير را مناسب مقام امام حسن(عليه السلام) نمى‌دانند، مى‌گويند: در اين‌جا اين‌گونه فرض شده است كه گويا امام حسن(عليه السلام) انسانى است كه با شهوت‌ها به مبارزه برمى‌خيزد و در اين مبارزه شكست مى‌خورد و نقش زمين مى‌شود. صريع به كسى گفته مى‌شود كه در مُصارعه و مسابقه كشتى، زمين مى‌خورد. پس صريع الشهوات؛ يعنى زمين خورده شهوت‌ها، در حالى كه امام حسن(عليه السلام) زمين خورده شهوت‌ها نمى‌باشند. امّا بايد توجه داشت كه اين بيان نيز مبيّن يك واقعيّت است. يعنى خداى متعال غرايز را آن چنان بر انسان مسلط كرده است كه انسان به كلى نمى‌تواند از اينها رها شود. اگر اين غرايز نباشند، اصلا زندگى دنيا ادامه پيدا نمى‌كند. چه آن غرايزى كه موجب بقاى زندگى شخصى مى‌شود؛ مثل خوردن و آشاميدن، و چه آن غرايزى كه موجب بقاى نوع انسان مى‌شود؛ مثل غريزه جنسى و چه ساير غرايز، همگى ابزارى هستند كه به وسيله آنها زندگى دنيا ادامه پيدا مى‌كند. پس خواه‌ناخواه انسان طورى آفريده شده است كه نمى‌تواند به كلى خودش را از اين غرايز رها كند و به همه آنها جواب منفى بدهد. انسان عادى

هرگز چنين كارى را نمى‌تواند بكند. حالا اگر انسان غير عادى بتواند چنين كارى را بكند، آن سخن ديگرى است كه اينك در مقام بيان آن نيستيم. سخن و بحث اينجاست كه يك جوان، داراى غرايزى است كه اين غرايز بر او مسلط مى‌شوند و او نمى‌تواند خود را از چنگ آنها رها سازد. البته توجه داريم كه ارضاى هر غريزه‌اى نامطلوب نيست، بلكه ارضاى بعضى از غرايز گاهى اوقات واجب مى‌شود.

وصف ديگر وصيت‌شونده در لسان على(عليه السلام) خَلِيفَةِ الاَْمْواتِ است؛ يعنى شنونده‌اى كه اين نصيحت‌ها را مى‌شنود و مخاطب اين وصيّت است، همانند خود وصيت كننده، ساكن مساكن موتى بوده و در همان جايى سكونت گزيده است كه مردگان در آن‌جا بودند و زندگى مى‌كردند. پس اين كسى هم كه اين وصيّت را مى‌شنود، او هم جانشين مردگان است. من و شما هم به عنوان مخاطبان اين وصيت بايد توجه داشته باشيم كه اين جايى كه قرار گرفته‌ايم، جايى نيست كه انسان بتواند تا ابد در آن‌جا زنده بماند.

تمام آنچه بيان شد در مقام معرفى وصيّت‌كننده و وصيّت‌شونده بود كه خود نيز حاوى نكته‌هاى آموزنده خاصى است.

 

انگيزه وصيّت

بعد از معرفى وصيت‌كننده و بيان ويژگى‌هاى مخاطب وصيّت، اينك حضرت(عليه السلام)به بيان انگيزه وصيّت و رابطه بين وصيّت‌كننده و وصيّت‌شونده پرداخته، مى‌فرمايند: امّا بَعْدُ، فَاِنَّ فيما تَبَيَّنْتُ مِنْ إِدْبارِ الدُّنْيا عَنِّى وَجُمُوحِ الدَّهْرِ عَلَىَّ و اِقْبالِ الاَخِرَةِ اِلَىَّ، ما يَزَعُنِى عَن ذكْرِ مَنْ سِواىَ، وَ الاِْهْتِمامِ بِما وَرائِى ...؛

وقتى متوجه شدم كه دنيا به من پشت كرده و عمر من سپرى شده و آخرت به من روى آورده است، اين امر بايد مانع توجه من به ديگران شده و اجازه ندهد كه من به فكر ديگران باشم؛ مى‌بايست فقط به فكر خود باشم و به چيزهاى ديگر اهتمام و توجه نداشته باشم، امّا چه كنم كه تو را نمى‌توانم فراموش كنم؛ چرا كه وقتى به خودم توجّه مى‌كنم و به فكر خودم مى‌افتم كه ديگر آخرِ زندگى است ـ به خصوص وقتى كه توجه پيدا مى‌كنم كه آخرتى در پيش

دارم و زندگى ابدى در انتظار من است و بايد همگى را فراموش كنم و اهتمامى به ديگران نداشته و سخت به خود بينديشم ـ در همين حال كه من به فكر خودم هستم، باز از تو غافل نيستم.

به بيانى ديگر وقتى به جاى همّ خودم، همّ مردم در دل من جايگزين مى‌شود و منحصراً همين همّ ظهور مى‌كند، و فكرم صادقانه با من سخن مى‌گويد و به طور صحيح بر من نمايان مى‌شود و جلوه مى‌نمايد و مرا از هواى خودم منصرف مى‌كند و كار خالص خودم براى من زُلال مى‌شود و از آلودگى‌ها و كدورت‌ها پاك مى‌گردد، در چنين حالى باز هم تو را بخشى از خودم مى‌يابم. حضرت اين‌گونه با مخاطب خود ارتباط دارد كه مى‌گويد وقتى به طور خالص، فقط به فكر كار خودم هستم و انديشه من به‌گونه‌اى حقيقى و جدّى و به دور از هر شوخى و بازى ـ كه هيچ‌گونه دروغى همراهش نيست؛ صدقٌ لا يَشوُبُه كذب ـ نمود پيدا مى‌كند، در چنين حالتى نه تنها تو را بخشى از خودم مى‌يابم، بلكه حتى تو را تمام خودم مى‌بينم.

صرفنظر از اين‌كه وجود ائمه صلوات‌الله عليهم نور واحد و يك حقيقت هستند، از آن جهت كه پدرى با فرزند خود هم‌صحبت است، ابتدا فرزند را بخشى از وجود خودش مى‌بيند كه تكويناً از او جدا شده است و حكم نيمه‌اى از وجود او را دارد و وقتى توجه پيدا مى‌كند كه خودش از دنيا خواهد رفت و فرزند او جانشين اوست، چنين تصور مى‌كند كه گويا، اين خودش مى‌باشد كه در فرزندش باقى مانده است. پس در آن زمان، فرزند را تمام وجود خويش و خود را در او باقى مى‌بيند. امّا حضرت(عليه السلام) به اين دليل اين‌گونه سخن مى‌گويد كه نظر شنونده را جلب نمايد كه من به تو علاقمندم و نهايت خيرخواهى و دلسوزى را نسبت به تو دارم تا جايى كه هر چه براى خودم مى‌خواهم، براى تو نيز مى‌خواهم: حَتَّى كَاَنَّ شَيْئاً لَوْ أَصَابَكَ أَصَابَنِى؛ گويا اگر مشكلى براى تو پيش بيايد، اين مشكل براى من پيش آمده است. آن چنان تو را با خودم يكى مى‌بينم كه اگر مرگ به سراغ تو آيد، آن را مرگ خودم مى‌بينم. پس هرچه را براى خودم مهم مى‌شمارم، همان را براى تو نيز مهم مى‌دانم.

همان‌گونه كه مى‌دانيد، در زندگى امورى وجود دارند كه انسان براى آن اهميّت زيادى قايل است، در حالى كه نسبت به امور ديگر بى‌تفاوت بوده، وجود و عدم آنها براى او مساوى است

و گويا هيچ اهميّتى ندارند. با وجود اين، حضرت مى‌فرمايند: آن چيزهايى كه براى خودم جنبه حياتى داشته و اهميّت دارند، براى تو نيز مهمّ مى‌دانم. حالا كه من چنين حالتى دارم و تو را نيز در چنين حالى يافتم، كَتَبْتُ إِلَيْكَ كِتابى هذا مُسْتَظِهَراً بِهِ اِنْ أَنَا بَقيتُ لَكَ اَوْ فَنَيْتُ؛ اين نامه را براى تو مى‌نويسم و آن را پشتوانه و پناهگاهى براى تو قرار مى‌دهم تا چه من باقى باشم و چه از اين دنيا بروم از اين نامه استفاده كنى؛ چرا كه اين نامه، حاصل عمر من است كه اينك در دسترس تو مى‌باشد.

آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org