قال علي عليه‌السلام : إِنَّهُ لَيْسَ لِأَنْفُسِكُمْ ثَمَنٌ إِلَّا الْجَنَّةَ فَلَا تَبِيعُوهَا إِلَّا بِهَا؛ امير مومنان عليه‌السلام مي‌فرمايند: همانا براي شما بهايي جز بهشت نيست، پس به کمتر از آن نفروشيد. (نهج‌البلاغه، حکمت456)

 

درس نهم

 

 

پناه امن الهى

 

 

 

انواع خطر

تأثير ايمان در رفع خطر

استمداد از خدا و ديگران

معناى استخاره

استخاره در فرهنگ اهل شريعت

توأم كردن علم با عمل

 

 

 

 

پناه امن الهى

بسم اللّه الرّحمن الرّحيم

واَلْجِىءْ نَفْسَكَ فِى الاُْمُورِ كُلِّهَا إلَى اِلهِكَ فَاِنَّكَ تُلْجِئُهَا إلى كَهْف حَريِز و مَانِع عَزيِز، و أَخْلِصْ فِى الْمَسْأَلَةِ لِرَبِّكَ، فَاِنَّ بِيَدِهِ الْعَطَاءَ وَ الْحِرْمانَ، وأكْثِرِ الاِْسْتِخَارَةَ وَ تَفهَّمْ وَصِيَّتِى ولاتَذْهَبَنَّ عَنْكَ صَفْحاً(1)، فَاِنَّ خَيْرَ القَوْلِ ما نفَعَ و اعْلَمْ أَنَّهُ لاخَيْرَ فِى عِلْم لايَنْفَعُ، وَلا يُنْتَفَعُ بِعِلْم لا يَحِقُّ تَعَلُّمُهُ.

[اى پسرم] در تمام امور و كارها خودت را به پروردگارت بسپار كه خود را به پناهگاهى سخت محكم و مدافعى نيرومند سپرده‌اى و تمام خواسته‌هايت را فقط از پروردگارت بخواه كه بخشيدن و محروم ساختن به دست اوست و همواره از خداوند طلب خير نما، و وصيّت مرا نيك بفهم و با بى‌توجهى و بى‌اعتنايى از كنار آن مگذر چون نيكوترين گفتار همانا سخنى است كه سود بخشد. و بدان در علمى كه نفع نباشد هرگز خيرى نيست و از علمى كه آموختن آن سزاوار و شايسته نيست سودى به دست نمى‌آيد.

زندگى دنيا هرگز عارى و خالى از بلايا و مصايب نيست و به يقين هر انسانى با حوادث ناگوار و پديده‌هاى دشوار روبه‌رو خواهد شد. آن‌چه در برخورد با حوادث و بلايا حايز اهميت است، مشخص نمودن جايگاه اين بلايا و مصايب در زندگى است. بدين معنا كه هر شخصى بايد قبل از وقوع بلايا و حوادث ناگوار، در ساخت ذهن و فضاى عملى زندگى خود براى آنها جايى باز نمايد تا اگر روزى به وقوع پيوست از علاج آن باز نماند و تسليم آن نشود و همه‌دار و


1. در برخى نسخ به جاى «لاتذهبن عنك صفحا» عبارت «تذهبن عنها صفحاً» آمده است كه تفاوت معناى آنها در متن بررسى گرديده است.

ندار خود را نبازد. لذا شايسته است عواملى را كه در برخورد با حوادث ناگوار و خطرها مؤثر هستند، بشناسيم و با تدبير لازم، در برابر آنها عكس العمل مناسب نشان دهيم و زير بار سنگين مصايب جان سالم به در بريم و از انجام مسؤوليت خطير خود باز نمانيم. از اين‌رو ضرورى است به بررسى انواع خطرها و بلايا و برخى عوامل مؤثر در برابر آنها بپردازيم، كه در اين قسمت از اين وصيت شريف به آن اشاره شده است.

 

انواع خطر

بى‌ترديد انسان در زندگى با خطرها و دشمنان فراوانى مواجه خواهد شد كه برخى از اين خطرها، زندگى مادّى و جان و مال وى را تهديد مى‌كنند و بعضى بستگان و عزيزان و ناموس و آبروى او را در معرض خطر قرار مى‌دهند و برخى ديگر روح و دل او را تهديد مى‌كنند. همان‌گونه كه خطرهاى ديگرى از ناحيه وساوس نفسانى و شيطنت شياطين جنّى و انسى متوجه انسان مى‌شوند و او را در عقايد و افكار دچار شك و ترديد مى‌سازند و يا او را به گرايش‌ها و صفات مذموم اخلاقى مبتلا مى‌نمايند و آدمى را به رفتارهايى مبتلا مى‌كنند كه براى آخرت و كمال و سعادت ابدى وى ضرر دارد. البته اين‌كه كدام‌يك از اين خطرها مهم‌تر و خطرناك‌تر است، به معرفت آن شخص بستگى دارد. طبعاً آنچه براى مؤمن مهم‌تر است، خطرهاى معنوى مى‌باشد. مؤمن از مبتلا شدن به گناه، بيشتر از هر مصيبت و گرفتارى ديگر مى‌ترسد؛ يعنى ترسش از ابتلاى به گناه از ديگر ترس‌ها بيشتر است؛ چون مى‌داند كه مبتلا شدن به گناه ضرر عظيمى دارد كه به آسانى قابل جبران نيست.

بنابراين شخص مؤمن از ضررهاى مادّى كمتر هراس دارد؛ چون از يك جهت ضررهاى مادّى قابل جبران هستند و از جانب ديگر اين‌گونه ضررها موجب تكفير گناهان و ترفيع مقامات معنوى مى‌شوند و حتى آن ضررهايى كه واقعاً جنبه دنيوى دارند، ممكن است زمينه سعادت‌هاى اخروى را فراهم كنند و وسيله‌اى براى كمال و ترقى انسان شوند. لذا اين چنين ضررهايى انسان مؤمن را چندان نگران نمى‌كنند. براى مؤمن ضررهاى معنوى و اخروى، از ضررهاى مادّى و دنيوى بسيار مهمتر است، بلكه قابل مقايسه نيست. لكن بايد توجه داشت

كه چون مراتب ايمان همه انسان‌ها به يك اندازه نيست، از همين رو برخى افراد از ضررهاى دنيوى بيشتر مى‌ترسند؛ مثلا ترس و نگرانى انسان از مبتلا شدن به امراض و بيمارى‌ها، به خصوص مرض‌هاى صعب‌العلاج، بيشتر از خوف مبتلا شدن به يك گناه است. اين وضعيّت از نقص معرفت و ضعف ايمان انسان ناشى مى‌شود. ولى با وجود اين، يك نكته مسلّم است و آن اين است كه هر چند ايمان مؤمن ضعيف باشد، باز هم از به خطر افتادن اصل ايمان و اعتقادش بيش از هر خطر ديگرى نگران است و در كنار ديگر نگرانى‌هايش از به خطر افتادن ايمان و اعتقادش بيشتر هراس دارد.

 

تأثير ايمان در رفع خطر

نكته مهم اين است كه چه تدبيرى بينديشيم تا بتوانيم از اين خطرها به سلامت بگذريم؟ البته ما در ظهور و بروز بسيارى از اين خطرها و يا در فراهم آمدن مقدمات آنها نقش داريم. به هر حال اكثر ما وقتى در معرض خطرهاى جدّى قرار مى‌گيريم، احساس ضعف مى‌كنيم و خود را در علاج آن ناتوان مى‌بينيم. مثلا وقتى زلزله‌اى پيش مى‌آيد و يا مرضى شيوع پيدا مى‌كند و يا به هر دليلى مشكلى براى ما رخ مى‌دهد كه رهايى از آن براى ما آسان نيست، از آن جا كه خود را عاجز مى‌بينيم، به جايى تكيه مى‌كنيم و يا به كسى پناه مى‌بريم و از او كمك مى‌گيريم. بنابراين اگر آدمى احساس كند كه خطرى متوجه او شده و يا مشرف به هلاكت است، بيش از هر چيز وجود تكيه‌گاه و پناهگاهى را ضرورى مى‌يابد. چون خودش را در رفع اين خطر ناتوان مى‌بيند، درخواست كمك مى‌كند. البته اين حالت در زندگى براى همه پيش مى‌آيد و آدمى دايماً با آن دست به گريبان مى‌باشد، هر چند كه گاهى از آن غافل است.

به هرحال انسان پيوسته با خطر مواجه است، و هر وقت با خطرى روبه‌رو مى‌گردد احساس مى‌كند كه بايد به جايى پناه ببرد و درصدد بر مى‌آيد تا وسيله‌اى براى حفظ و مصونيّت خود از اين خطرها، پيدا كند.

شايان توجه است كه انسان متناسب با اعتقادات و روحيه‌اش و نوع خطرى كه او را تهديد مى‌كند چاره‌جويى مى‌كند و به پناهگاهى متناسب با آن اعتقادات و آن خطر، پناه مى‌آورد تا

خود را از آن خطر مصون سازند. از همين روست كه بعضى از انسان‌ها وقتى احساس خطر مى‌كنند، قبل از هر چيز متوجه خدا مى‌شوند؛ چرا كه قدرت او را فوق همه قدرت‌ها مى‌دانند و بر اين باورند كه هر موجودى هر قدر هم قدرت داشته باشد، قدرت خود را از خدا كسب كرده است و معتقدند كه اگر انسان به غارى پناه مى‌برد، آن غار را نيز خداوند سبحان ساخته و پناهگاه حيوانات و يا انسان‌ها قرار داده است. و يا اگر براى جلوگيرى از مرض و بيمارى به واكسيناسيون و يا ساير وسايل پيشگيرى پناه مى‌برند از اين جهت است كه آن نيز وسيله‌اى است كه خداند منّان قرار داده است. كسانى كه ايمان قوى دارند، وقتى با خطرى مواجه مى‌شوند، قبل از هر چيز به خدا توكل مى‌كنند و خودشان را در پناه خدا قرار مى‌دهند. همان‌گونه كه يك جوجه به زير بال مادرش پناه مى‌برد و يا طفلى خودش را در آغوش مادر مى‌اندازد، آنها نيز خود را در پناه خداوند قرار مى‌دهند.

ولى كسانى كه ايمانشان ضعيف است، ابتدا به سراغ اسباب طبيعى مى‌روند؛ به عنوان مثال اگر مريض شوند، اول به سراغ پزشك و دارو مى‌روند و دست به دامن آنها مى‌شوند و يا اگر مشكل ديگرى پيش آيد در ابتدا به دنبال وسيله طبيعى متناسب با آن مى‌روند و در نهايت اگر عاجز و درمانده شدند و وسيله طبيعى نيافتند و از همه جا نااميد گرديدند آن وقت به نذر و نياز و توسّل به ائمّه معصومين(عليهم السلام)روى مى‌آورند تا مشكلشان حل شود. لذا در مرحله نهايى روبه خدا و اولياى خدا مى‌روند. روشن است كه اين‌گونه برخورد نمودن با مشكل و از اين زاويه به موضوع نگريستن نشانه ضعف ايمان است. مؤمن واقعى وقتى احساس خطر كرد، در وهله اوّل بايد به خدايى كه راه علاج آن مشكل را نيز آفريده است، روى آورد؛ چون مى‌داند قدرت اوست كه بر همه قدرت‌ها برترى دارد و او پناهگاهى است كه مى‌تواند انسان را حفظ كند و نگهبانى است كه مى‌تواند هر دشمنى را از انسان دور سازد. همه اسباب و وسايل ديگر در مقابل نيروى قوى‌تر شكست مى‌خورند و در اين ميان تنها كسى كه شكست در كارش راه ندارد، خداند قادر و متعال است و بس.

البته به امر و فرمان خدا بايد به اسباب طبيعى نيز متوسل شد؛ يعنى اين چنين نيست كه وقتى انسان مريض شد به پزشك مراجعه نكند و دارو مصرف نكند و يا وقتى خطرى پيش

مى‌آيد و زلزله‌اى رخ مى‌دهد و سيلى سرازير مى‌گردد از زير سقف بيرون نرود و همان‌جا به خدا و ائمه متوسل گردد، بلكه در حالى كه دل متوجه خداست از اسباب طبيعى كه خدا قرار داده نيز بايد بهره گرفت و استفاده از اسباب طبيعى را به عنوان وظيفه الهى تلقى نمود؛ زيرا خدا حكمت‌هايى را در استفاده از اين اسباب قرار داده و از انسان خواسته است كه از طريق اسباب طبيعى امراض و مشكلات خود را درمان كند.

آدمى به ميزان ايمان و مرتبه معرفت خود به هنگام احساس خطر به پناهگاهى پناه مى‌برد و به سوى آن توجه مى‌كند. البته اين توجه خود باعث تقويت ايمان مى‌شود؛ چون تكامل ايمان و معرفت به كمك همين توجهات و فكر كردن و به دنبال حالات قلبى پديد مى‌آيد و با انجام رفتار مناسب ايمان نيز قوى‌تر مى‌شود. از همين روست كه اميرالمؤمنين(عليه السلام) مى‌فرمايد: أَلْجِىءْ نَفْسَكَ فِى الاُْمُورِ كُلِّهَا اِلى اِلهِكَ فَاِنَّكَ تُلْجِئُهَا اِلى كَهْف حَريز وَ مانِع عَزيز وَ اَخْلِصْ فِى الْمَسْأَلَةِ لِرَبِّكَ؛ در هر حالت و موقعيتى كه در برابر دشمن و يا خطرى قرار گرفتيد و نيازمند نيروى قوى شديد، به خداوند متعال پناه ببريد كه اگر به چنين پناهگاهى تكيه نماييد از خطر مصون مانده و هرگز در برابر دشمن و خطر، شكست نخواهيد خورد.

 

استمداد از خدا و ديگران

شايان عنايت است كه پناه بردن به ملجأ و پناهگاه الهى فقط براى دفع دشمن و خطر نيست، بلكه براى جلب منفعت نيز بايد از خدا استمداد جويد؛ چرا كه تمامى‌امور به دست خداى متعال است و همه چيز، اعمّ از دفع بلايا و اعطاى عطايا و نعمت‌ها را بايد از درگاه ربوبى او مسئلت نمود.

همچنين بايد توجه داشت كه اعتماد به خدا و روى آوردن به درگاه حضرت حق، هم در ميدان عمل و هم در مقام اعتقاد و ساحت قلب هر دو لازم و ضرورى است. البته آن‌چه در اين ميان مهم است همان حالت قلبى است. آن زمانى كه انسان احساس نياز و يا احساس خطر مى‌كند در هر دو حالت بايد جوارح و جوانح او متوجه خدا باشد؛ مثلا اگر براى نفس كشيدن احتياج به هوا دارد، در عمق دل بايد توجه داشته باشد كه خدا اين هوا را به ريه او مى‌رساند، و

يا اگر مى‌تواند پلك چشمان خود را به هم بگذارد توجه دارد كه خدا اين قدرت را به او داده، و يا اگر مى‌تواند مطالعه بكند و به كمك مغز خود مطلبى را مى‌فهمد در اعماق قلب خود معتقد است كه خدا اين قدرت فهم را به او داده است.

به هرحال چنين روحيه‌اى، روحيه يك بنده خالص است. اخلاص يعنى اين‌كه انسان خود را براى خدا خالص كند، به گونه‌اى كه هيچ شائبه‌اى از غير خدا در وجودش نباشد. اگر اميدى دارد، به خداست و اگر ترسى دارد، از خداست و اگر كمكى مى‌خواهد، از خدا مى‌خواهد. يعنى همان اَخْلِصْ فِى الْمَسْأَلَةِ لِرَبِّكَ؛ در مقام سؤال و خواستن نيازمندى‌ها، درخواست و سؤال خود را براى خدا خالص كن و از اعماق دل خود بر اين باور باش كه اوست كه بايد برآورد. لذا به غير او اميد نداشته باش. بنابراين اگر مشاهده مى‌كنيم كه اوامر الهى ما را به حسب شرايط به توسل به اسباب طبيعى امر مى‌كنند، نبايد انجام اين تكاليف به گونه‌اى باشد كه به آن وسايل و اسباب دل ببنديم، بلكه بايد آنها را صرفاً يك وسيله و ابزار در نظر آوريم كه فقط براى انجام وظيفه به سراغ آنها مى‌رويم والاّ اعتماد و توجه قلبى بايد به خدا باشد و هر چيزى را از او بخواهيم: فَاِنَّ بِيَدِهِ الْعَطاءُ وَالْحِرْمانُ؛ كه هم دادن به دست خداست و هم نوميد ساختن به دست اوست. هم بخشيدن به دست خداست و هم محروم كردن به دست اوست.

بسيارى از حالاتى كه ما در زندگى داريم يا برخوردهايى كه با ديگران مى‌نماييم، بر همين اساس است. آدمى اگر به كسى اعتماد مى‌كند و يا دل مى‌بندد از اين روست كه اميد دارد در موقع گرفتارى، مشكلش را رفع مى‌كند. لذا وقتى كه مشكلى پيش مى‌آيد و يا روابطش با ديگران به هم مى‌خورد، نااميد شده و احساس تنهايى و بى‌ياورى مى‌كند. همين‌طور براى اين‌كه از منافعى بهره‌مند گردد، به چاپلوسى، تواضع، تذلّل و فروتنى روى مى‌آورد تا از اين طريق بتواند از آن منافع استفاده كند؛ چرا كه از اعماق دل بر اين باور است كه فلان شخص را از خود راضى كنم تا به منافع مورد نظرم برسم. با خود مى‌گويد اگر به او احترام كنم و در برابر او خم شده و دست او را ببوسم، او به من كمك خواهد كرد و اگر اين آداب را رعايت نكنم به منافع خود نخواهم رسيد. اما اگر معتقد بود كه همه اين نعمت‌ها از خداست و دل‌ها نيز به دست اوست، به جاى اين‌كه در مقابل ديگران كرنش كند، در مقابل خداى خودش كُرنش

مى‌كند و در مقابل هيچ بنده‌اى ذليل نشده و احساس ذلت نمى‌كند، بلكه فقط و فقط در برابر خداوند و دستورهاى او خضوع و كرنش مى‌نمايد و اگر در برابر برخى افراد تواضع و خضوع مى‌كند، آن نيز به انگيزه امتثال امر خداوند و در واقع كرنش در برابر دستور حضرت سبحان است؛ يعنى چون خدا دستور داده است كه در مقابل برخى افراد مانند پدر و مادر خضوع كنيد؛ وَاخْفِضْ لَهُما جَناحَ الذُّلِّ مِنَ الرَّحْمَة(1)، در برابر آنها تواضع مى‌كند، كه در اين موارد نيز اين خضوع، در واقع، خضوع برابر امر خداست. يعنى چون خدا فرموده است، احترام و خضوع مى‌كند و در واقع اين احترام، احترام به خداست. چنين خضوع هرگز احساس ذلت نمى‌آورد؛ زيرا اين تذلّل، تذلّل در پيشگاه الهى و به دستور اوست. امّا اگر معتقد 0باشد كه بدون اين چاپلوسى‌ها و فروتنى‌ها به خواسته خود نمى‌رسد در اين صورت تن به ذلت سپرده و در واقع به نوعى شرك مبتلا شده است؛ چرا كه ديگران را هم در مُلك خدا مؤثر مى‌داند. و از جانب ديگر اعتقاد و ايمانش ضعيف و احساس شكست و حقارت و كوچكى و پستى بر روح او حاكميت دارد و بر گستره اعمال او نفوذ نموده است، در حالى‌كه هرگز خداوند سبحان راضى نيست كه بنده‌اش اين‌گونه باشد. خدا مى‌خواهد كه دل بنده‌اش متوجه او و چشمش به دست او باشد و در مقابل هيچ كس تذلل نكند، مگر در مواردى كه خشوع و خضوع نسبت به ديگران حكمتى داشته باشد و خدا به آن امر فرموده باشد؛ مانند خضوع نسبت به پدر و مادر و استاد و مؤمنان، آن‌هم از اين جهت كه آنها بندگان شايسته خدا هستند و در نزد خدا از جايگاه ويژه‌اى برخوردار مى‌باشند و احترام نمودن آنها، در واقع، تذلّل در مقابل خداست.

بنابراين اگر آدمى به خاطر رسيدن به نعمت‌هاى دنيوى در مقابل كسى خضوع نمايد، مرتكب نوعى شرك شده است، افزون بر اين‌كه خداوند هم دوست ندارد بنده‌اش در بند اراده ديگران باشد، بلكه مى‌خواهد خالص براى خودش باشد. همانگونه كه مى‌فرمايد: اَلا لِلّهِ الدِّينُ الْخالِص(2)؛اى بندگان آگاه باشيد كه دين خالص (بى هيچ شرك و ريا) براى خداست، و نيز مى‌فرمايد: وَ ما اُمِرُوا اِلاَّ لِيَعْبُدُوا اللّهَ مُخْلِصينَ لَهُ الدِّين(3). حضرت(عليه السلام) هم بر همين اساس


1. اسراء/ 24.

2. زمر/ 3.

3. بينه/ 5.

مى‌فرمايد: أَخْلِصْ فِى الْمَسْأَلَةِ لِرَبِّكَ. لذا به همان اندازه كه انسان ناخالصى داشته باشد و غير خدا در اعمال و وجود او نفوذ كرده باشد، از ارزش او كم مى‌شود. همان‌گونه كه ناخالصى طلا عيار آن را پايين مى‌آورد و از ارزش آن مى‌كاهد، گاه يك نفر آن‌قدر ضعيف و ناخالص مى‌شود كه ديگر طلايى در وجودش ديده نمى‌شود. ارزش انسان نيزمانند طلا، بسته به ناب و خالص بودن اوست. خدا مى‌خواهد بنده‌اش ناب و خالص باشد و موجود ديگرى در او سهم نداشته باشد. البته اين علامت بخل خدا نيست، بلكه كمال بنده‌اش را مى‌خواهد، كه اگر اين‌گونه شد به خدا نزديك مى‌شود و تكامل پيدا مى‌كند. و خدا چون كمال و سعادت بنده‌اش را مى‌خواهد، وى را از ابتلاى به شرك بر حذر مى‌دارد و به او مى‌گويد خود را براى من خالص كن.

اگر آدمى معتقد باشد كه رسيدن به نعمتى و يا محروم شدن از نعمتى به دست خداست، در مقابل هيچ شخص ديگرى خضوع و خشوع و اظهار تذلل نمى‌كند و اگر هم گامى در برابر ديگران خضوع مى‌كند، از اين‌روست كه خدا دستور داده است، لذا در واقع تذلل او فقط در پيشگاه الهى است. خداى متعال در مقام تبيين اين معنا مى‌فرمايد: إنْ يَمْسَسْكَ اللّهُ بِضُرٍّ فَلا كاشِفَ لَهُ اِلاّ هُوَ وَ إِنْ يُرِدْكَ بِخَيْر فَلا رادَّ لِفَضْلِهِ يُصِيبُ بِهِ مَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِه(1). اگر چه در اين آيه مخاطب، پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) هستند اما منظور اين است كه ما را آگاه سازند والاّ روشن است كه معرفت آن حضرت(صلى الله عليه وآله) بسيار بيشتر از حدّ درك ماست. به هرحال خدا مى‌فرمايد: اگر بخواهم ضررى به تو برسانم، هيچ كس نمى‌تواند جلوى مرا بگيرد و اگر بخواهم نفعى هم به كسى برسانم، كسى نمى‌تواند منع كند، پس چرا دل تو متوجه غير خداست و چرا اميد تو به غير اوست؟ مگر ديگران چه دارند كه خدا ندارد؟! و ديگران چه داده‌اند كه او نداده است؟! آيا سزاوار است كه بنده خداشناس به غير خدا توجه نمايد و براى گدايى در خانه هر بيگانه‌اى برود؟! ولى در خانه محبوب نرود. كوبه در منزل نيازمندان را بكوبد ولى كوبه در خانه بى‌نياز را نه! انسان هر چه دارد، از گدايى به درگه حضرت بى‌نياز است و هر آن‌چه در اختيار اوست جملگى عاريه است. حال، بنده خداشناس چگونه به اموال عاريتى ديگران دل ببندد، امّا به صاحب مال و ثروت عالم و صاحب هستى، توجه نكند؟ آيا اين جز جهالت و نادانى است؟! پس عاقلانه آن است كه: اَخْلِصْ فِى المَسْأَلَةِ لِرَبِّكَ فَاِنَّ بِيَدِهِ الْعَطَاءُ وَالْحُرِمانُ.


1. يونس/ 107.

معناى استخاره

حال كه نياز به درگاه نيازمند بردن، ننگ است و ناپسند و بايد تنها از حضرت حق درخواست نمود و بس. لازم است بدانيم كه از آن درگاه چه طلب نماييم و از او چه چيزى را بخواهيم. حضرت على(عليه السلام) در اين مورد، اين‌گونه به ما سفارش مى‌فرمايند: وَ اَكْثِرِ الاِْسْتِخارَةَ؛ هميشه از خدا خير خود را طلب نما. در مقام توضيح اين فراز از پندنامه آسمانى بايد به بررسى مفهوم استخاره پرداخت.

براى كلمه استخاره سه معنا مى‌توان بيان نمود:

1. استخاره به معناى جستجوى خير؛ يعنى وقتى مى‌خواهيد كارى انجام دهيد ابتدا درست فكر كرده و بهترين راه را بيابيد و آن‌گاه اقدام نماييد. طبق اين معنا استخاره يعنى خير را جستجو نمودن و از بين راه‌ها و وجوه مختلفى كه براى يك انديشه و فكر و يا عمل وجود دارد بهترين و صحيح‌ترين وجه را برگزيدن. البته انسان خود فطرتاً نيز كمال جوست و هميشه طالب بهترين‌ها است.

2. استخاره يعنى از خدا خيرخواستن و طلب خيرنمودن؛ طَلَبُ الْخَيْرِ مِنَ اللّهِ.از آن‌جا كه انسان هميشه به دنبال خير خود مى‌باشد. لذا از خدا هم هميشه خير خود را مى‌خواهد.

3. استخاره به معناى كشف مصلحت واقعى به وسيله يكى از روش‌هاى معرفى شده؛ بدين معنا كه آدمى به كمك روشى كه در برخى آيات و روايات براى كشف مصلحت واقعى و رسيدن به آن معرفى شده است حركت مى‌كند و آن را كشف و به آن عمل مى‌كند. در واقع در پرتو اين روش به مصلحت خود دست مى‌يابد. به عنوان مثال از طريق قرآن و يا تسبيح و يا وسايل ديگرى كه در بعضى از روايات به آن اشاره شده است به مصلحت خود پى برده و عمل مى‌نمايد.

از بين اين سه معنا آن‌چه در اين‌جا مناسب است، همان معناى دوّم يعنى از خدا خير خواستن؛ طَلَبُ الْخَيْرِ مِنَ اللّهِ، مى‌باشد كه به دنبال اَخْلِصْ فِى الْمَسْأَلَةِ لِرَبِّكَ...، مى‌فرمايد: دايماً خير خود را از خدا بخواه!

استخاره در فرهنگ اهل شريعت

در اين‌جا مناسب است جهت پاسخ به برخى سؤالات و شبهات و روشن نمودن بعضى نكات مجهول و مبهمى كه اذهان را به خود مشغول نموده است، به ذكر چند نكته در خصوص استخاره اصطلاحى رايج بپردازيم:

 

1. مورد و جايگاه استخاره

جايگاه به كارگيرى و استفاده از استخاره اصطلاحى آن جايى است كه انسان به كمك عقل خود و يارى و مشورت ديگران نمى‌تواند مصلحت و خير خود را تشخيص دهد؛ يعنى آدمى در موقعيتى قرار گرفته كه كاملا متحيّر و سرگردان است و راه به جايى نمى‌برد. از اين‌روى براى رفع تحيّر خود دست به استخاره مى‌زند. گويا بيان عقلى و روايات مجوِّز استخاره، اين‌گونه او را راهنمايى مى‌كنند كه جهت رفع تحيّر و تشخيص مصلحت و خير خود بايد چاره‌اى بينديشى و يا روايات مى‌گويند از اين طريق عمل كن و خير خود را از خداى عليم و حكيم بخواه! مسلّم است كه خدا به او وحى نمى‌كند كه خير واقعى چيست، بلكه او استخاره را وسيله‌اى بين خود و خدا قرار داده است و گويا مى‌گويد: اى خدا، من اين عمل را به عنوان علامت رضايت تو و آنچه تو آن را خير مى‌دانى، در نظر مى‌گيرم، پس مرا به راه صواب راهنمايى فرما. بنابراين بايد استخاره را براى رفع تحيّر به كار گرفت، نه اين‌كه دايماً براى هر كار سهل و ساده‌اى استخاره كنيم و يا عقل خود را كنار بگذاريم و استخاره را جانشين آن سازيم و يا مشورت را رها نماييم و استخاره كنيم. اگر تمام كتب روايى را بررسى نماييد هرگز جايى را نخواهيد ديد كه ائمه(عليهم السلام) فرموده باشند، عقل خود را به كار نگيريد و مشورت نكنيد و استخاره كنيد، بلكه استخاره براى آن جايى است كه از تمام راه‌هاى معقول و متداول براى تشخيص خير و صلاح خود اقدام نموده، ولى به جايى نرسيده باشيد و تحيّر، گريبان‌گير شما شده است، كه در اين هنگام براى رفع تحيّر، استخاره مى‌نماييد.

 

2. دليل استخاره

نكته ديگرى كه لازم است بدان بپردازيم بررسى دليل استخاره است. به چه دليل انسان براى

رفع تحيّر خود به سراغ استخاره مى‌رود و دليل او بر انتخاب استخاره چيست؟ استفاده از استخاره به عنوان روشى جهت رفع تحيّر، احتياج به دليل تعبّدى خاص ندارد؛ چون اين عمل خود يك راه خروج از تحيّر است. آن‌جا كه عقل تحيّر را براى آدمى‌مضرّ مى‌داند، وسيله‌اى را لازم مى‌داند كه وى را از تحيّر خلاصى بخشد. حال كه رفع تحيّر ضرورت يافت، به‌كارگيرى هر وسيله مشروعى كه اين تحيّر را مرتفع سازد نيكو و شايسته است. در اين صورت كه استخاره براى رفع تحيّر به‌كار گرفته مى‌شود، مطلوبيّت نيز مى‌يابد. استخاره در حقيقت نوعى دعاست. گويا با اين عمل، آدمى به خدا عرضه مى‌دارد: خدايا من متحيّرم و تو از همه آگاه‌تر و رحيم‌تر هستى، پس آن راهى را كه خير من در آن است به من نشان بده! به بيان ديگر انسان در استخاره، يك آيه قرآن را وسيله قرار مى‌دهد تا از اين راه بفهمد كه خير او در نظر خداوند چيست؟ در واقع از آن‌جا كه شخص مؤمن به خداى متعال اعتماد و حسن ظن دارد و مى‌داند كه خدا عليم و قادر است، عرضه مى‌دارد: خدايا من دعا مى‌كنم، تو دعاى من را مستجاب فرما و راه خير را به من بفهمان! و چون شخص مؤمن چنين حُسن ظنى به خدا دارد لذا وقتى از او راهنمايى مى‌خواهد، مطمئن است كه خدا هم او را به راه راست راهنمايى خواهد كرد.

بنابراين اگر دليل شرعى خاص بر استخاره نداشته باشيم، باز هم خلاف شرع نيست. چون در واقع با استخاره چيزى را علامت قرار مى‌دهيم و مى‌گوييم: خدايا تو راه خير و شر را به وسيله اين علامت به من بنما! البته دليل شرعى خاص و روايات زيادى نيز در مورد استخاره نقل شده است كه بيان آن از حوصله اين مقال خارج است.(1)

 

3. بعد تربيتى استخاره

واضح است كه سنّت و ناموس الهى اين‌گونه نيست كه انسان از يك راه غيرعادى واقعيت‌ها را كشف و به آنها علم و آگاهى پيدا كند. همان‌طور كه رزق و روزى وى را از راه غيبى تأمين نمى‌كند و براى كسب روزى هزاران اسباب و وسايل قرار داده است كه هر يك خود هزاران حكمت دارد، و گرنه خدا عاجز نيست كه جلوى در خانه هر كسى يك زنبيل غذا و آذوقه و...


1. براى توضيح بيشتر به كتاب بحارالانوار، ج 77 و ج 91 و كتاب «ارشاد المستبصر فى الاستخارات» مى‌توان رجوع نمود.

از آسمان نازل كند و روزى وى را به او برساند. پس وسايلى كه در اين دنيا فراهم شده تا انسان با تلاش و كوشش از دل كوه‌ها و درياها، غذاى خود را به دست آورد، همگى هزاران حكمت نهفته در خود دارد. از جمله اين‌كه اين‌گونه كارها و فعاليت‌ها باعث ايجاد روابط اجتماعى مى‌شود و هر كدام زمينه هزاران تكليف را فراهم مى‌سازد و يا اين تلاش‌ها و كوشش‌ها به نوعى صحنه و جلسه امتحان آدمى را فراهم مى‌نمايند تا با اين وسيله تكامل خود را رقم زند. حال در اين مقام، استخاره نيز نوعى تلاش است كه آدمى در موقع تحيّر و سرگردانى انجام مى‌دهد تا خير و شر خود را تميز دهد. يعنى حتى آن‌گاه كه عقل خود را ناقص و تجربه خود را ضعيف مى‌يابد، باز هم خود را تسليم تحيّر نمى‌سازد و از فعاليت باز نمى‌ايستد و به دنبال يافتن خير و شر بر مى‌آيد كه خود نشان از تلاش مستمر او مى‌دهد. در واقع انسان، اول بايد نيروهاى خود را به كار بگيرد. و از فكر و تجربه خود بهره‌بردارى كند و مشكلات و مسائل خويش را حل نمايد و آن‌گاه كه خود را عاجز ديد و عقل و تجربه خويش را كافى ندانست، از متخصصان و كسانى كه تجربه بيشترى دارند، كمك بگيرد و با آنها مشورت كند. و در نهايت اگر بعد از اين دو مرحله نيز دريافت كه همچنان راه نيل به حق مسدود و يا او از درك آن ناتوان است نبايد تن به تحيّر و سرگردانى سپارد، بلكه بايد از خدا خير خود را بخواهد و هر چه سريع‌تر گريبان خود را از چنگال سرگردانى و تحيّر نجات بخشد. خصلت برجسته مؤمن اين است كه هرگز مأيوس نشده و هميشه از خدا خير خود را طلب مى‌نمايد؛ يعنى در پهنه بيابان بى‌كران ناتوانى، شخص مؤمن مأيوس نمى‌شود و مى‌گويد: رَبِّ إِنِّى لِما اَنْزَلْتَ اِلىَّ مِنْ خَيْر فَقير(1)؛ خدايا هر خير و نيكى كه بر من فرو فرستى به آن نيازمندم! بنابراين مى‌توانيم بگوييم كه مؤمن هرگز در زندگى به بن‌بست نمى‌رسد؛ چون اگر چنين وضعيتى نسبت به تشخيص مصلحت براى وى پيش آيد، هرگز مأيوس نشده و از خدا خير و مصلحت خود را مى‌طلبد و مى‌گويد: بار خدايا خودت مرا هدايت فرما! لذا از راه قرآن، و يا قبضه تسبيح و... مصلحت خود را از خدا مى‌خواهد.

پس شخص مؤمن بعد از اين‌كه از اسباب ديگر استفاده كرده و به جايى نرسيد، آن‌گاه به سراغ استخاره مى‌رود، نه اين‌كه بطور دايم و براى هر كار كوچك و بزرگ همانند آب خوردن و


1. قصص/ 24.

درس خواندن و... استخاره كند. اين گونه عمل نمودن خلاف اهداف الهى و حكمت خداوند سبحان و سيره پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) و ائمه اطهار(عليهم السلام) است. هرگز نخواهيد يافت كه پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) به اصحابشان فرموده باشند، براى هر كارى استخاره كنيد. يا ائمه(عليهم السلام) به اصحابشان فرموده باشند كه عقل خود را به كار نگيريد و مشورت نكنيد و هميشه براى هر كارى استخاره كنيد. اگر دقت كنيم به كار نگرفتن عقل و كنار گذاردن مشورت، كفران نعمت خداست. و خداوند و اهل‌بيت(عليهم السلام) هرگز ما را به كفران نعمت «عقل» و «مشورت» امر نمى‌فرمايند. خدا به ما عقل داده تا آن را به كار بگيريم. نبايد عقل را تعطيل نمود. همين‌طور خداوند منّان به كمك نيروى عقل و وجود انسان‌هاى صاحب فكر و انديشه راه مشورت را فراروى ما گشوده است و اگر اين دو نتوانستند ما را يارى دهند، آن‌گاه بايد به سراغ اسباب ديگر برويم. قاعده و قانون اين است كه انسان با عقل خود و يا روش‌هاى معقول و يا تجربه ديگران كارهاى خود را انجام دهد. لذا براى به دست آوردن احكام شرعى نبايد از استخاره استفاده كند، بلكه بايد با اجتهاد و يا تقليد، احكام شرعى را بفهمد و انجام دهد. يا در تشخيص مصالح زندگى عادى نبايد به استخاره تكيه نمايد، بلكه بايد عقل خود را به كار گيرد و يا با ديگران مشورت كند. البته اگر يقين پيدا كرد كه از كشف حقيقت و آگاه شدن از واقعيت و دست‌يافتن به واقع، عاجز است، در ميدان عمل نبايد تن به سرگردانى و بلاتكليفى دهد و مأيوس شود، بلكه بايد از خدا بخواهد و دعا كند تا خدا او را هدايت كند. پس توجه داريم كه در وادى انديشه و فكر هرگز جاى استخاره نيست و استخاره فقط ما را به هنگام تحيّر در عمل كمك مى‌كند كه به كدام سوى برويم و چه را انجام بدهيم، نه آن‌كه يك مطلب علمى و مسأله فكرى را حل نماييم و پاسخ دهيم.

 

توأم‌كردن علم با عمل

بعد از بيان اين مطالب مهم و خطير، يك هشدار كلى و توصيه جامع لازم است تا مخاطب را براى اقدام نمودن به آن مطالب آماده سازد و وى را به رعايت آنها ترغيب نمايد و الاّ بيان آن مطالب بى‌اثر مى‌گردد. لذا اينك بعد از بيان اين سفارش‌هاى كلّى، حضرت(عليه السلام) در ادامه

مى‌فرمايد: وَ تَفَهَّمْ وَصِيَّتِى وَلاتَذْهَبَنَّ عَنْكَ صَفْحاً؛ كاملا دقت كن تا وصيّت و سفارش‌هاى مرا بفهمى و سطحى به آن نگاه نكن و بى‌تفاوت با آن برخورد ننما، بلكه دقت كن تا به عمق آنها برسى!

در اين‌جا بين نسخه‌هاى مختلفى كه اين وصيت را نقل كرده‌اند كمى اختلاف وجود دارد. در يك نسخه مى‌فرمايد: وَلا تَذْهَبَنَّ عَنْكَ صَفْحا، امّا در نسخه نهج‌البلاغه آمده است: لاتَذْهَبَنَّ عَنْهَا صَفْحا. اگر لاتَذْهَبَنَّ عَنْها صَفْحا باشد، مخاطب لاتَذْهَبَن خود شخص مى‌باشد؛ يعنى تو از كنار اين وصيّت با بى‌توجهى و بى‌اعتنايى نگذر لاتَذْهَب؛ يعنى لاتَذْهَبْ اَنْتَ كه ضمير در عَنْهَا به اين وصيّت اشاره دارد و صَفْحا هم به معناى اعراض و بى‌توجهى است.

امّا طبق نسخه‌اى ديگر كه مى‌فرمايد: لا تَذْهَبَنَّ عَنْكَ صَفْحاً، ممكن است لاتَذْهَبَنَّ فعل مؤنث غايب باشد، كه در اين صورت مفاد سخن اين‌گونه مى‌شود كه: لاتَذْهَبْ وَصِيَّتى عَنْكَ صَفْحا؛ مبادا اين وصيّت بدون اين كه اثرى در تو ببخشد تو را بگذارد و درگذرد.

به هر حال تأكيد بر اين است كه در اين وصيت‌هايى كه نمودم دقت كن و اينها را به كار گير. فَاِنَّ خَيْرْالْقَوْلِ مانَفَعَ وَ اعْلَمْ أَنَّهُ لاخَيْرَ فى عِلْم لا يَنْفَعُ؛ سخنْ آن وقتى خير است كه به تو نفعى ببخشد و در عمل، آن را به كار گيرى و بدان اگر علمى به دست بياورى كه از آن استفاده اى نكنى، آن علم لغو خواهد بود. چون تحصيل علم براى اين است كه در عمل از آن استفاده كنى. اگر علمى تحصيل نمايى و به آن عمل نكنى، مثل اين است كه نسخه‌اى از پزشك بگيرى ولى به آن عمل نكنى. مسلّم است كه اين عمل، كار لغوى است. انسان اگر نسخه‌اى را از پزشك بگيرد و آن را در جايى بايگانى كند جز بيهوده كارى عملى انجام نداده است؛ چون نسخه براى اين است كه به آن عمل شود. در ادامه حضرت با اين سخن كه: وَلا يُنْتَفَعُ بِعِلْم لا يَحِقُّ تَعَلُّمُهُ، يك تلازم طرفينى را بيان مى‌فرمايند؛ يعنى علمى مطلوب است و شايسته و سزاوار است آن را بياموزى كه براى تو نافع باشد. از آن طرف اگر ديدى علمى نافع نيست، بدان كه خيرى هم در اين علم نيست و نبايد به دنبال تحصيل آن بروى چون اين تلازم، طرفينى است.

آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org