- پيشگفتار
- درساول:پند آسمانى
- درسدوم:ارزشهاى بنيادين
- درسسوم:حالات قلب ( 1 )
- درسچهارم:حالات قلب ( 2 )
- درسپنجم:از عبرت تا غفلت
- درس ششم:راه سعادت
- درسهفتم:جهاد فرهنگى
- درسهشتم:علم و عمل
- درسنهم:پناه امن الهى
- درسدهم:تربيت
- درسيازدهم:خوشههاى تجربه
- درسدوازدهم:علماندوزى
- درسسيزدهم:حقيقت دنيا
- درسچهاردهم:غرور
- درس پانزدهم:ادب معاشرت
- درس شانزدهم:سرمشق زندگى
- درسهفدهم:ارتباط با خدا (1)
- درسهجدهم:ارتباط با خدا ( 2 )
- درسنوزدهم:دعا ( 1 )
- درس بيستم:دعا ( 2 )
- درسبيستويكم:ياد مرگ
- درسبيستودوم:دنيا و آخرت
درس بيستم
دعا (2)
دعا، بىاجابت نيست
دعا و تكليف شرعى
هر چيز، به جاى خود نيكوست
مسؤوليّت به قدر توان
ظرفيتهاى تكامل انسان
سفر آخرت
دعا (2)
بسم اللّه الرّحمن الرّحيم
وَلْتَكُنْ مَسْأَلَتُكَ فيِما يَعْنيكَ مِمّا يَبْقى لَكَ جَمالُهُ وَ يُنْفى عَنْكَ وَبالُهُ وَالْمالُ لا يَبْقى لَكَ وَ لا تَبْقى لَهُ، فِاِنَّهُ يُوشَكْ أَنْ تَرى عَاقِبَةَ أَمْرِكَ حَسَناً أوْ سَيِّئاً أو يَعْفُوَ العَفُوُّ الْكَريِمُ.
وَ اعْلَمْ يا بُنَىَّ أَنَّكَ خُلِقْتَ لِلاْخِرَةِ لا لِلدُّنْيا وَ لِلْفَناءِ لا لِلْبَقاءِ وَ لِلْمَوْتِ لا لِلْحَياةِ وَ أَنَّكَ فِى مَنْزِل قُلْعَة وَ دار بُلْغَة، وَ طَريق اِلىَ الاخِرَةِ وَ أَنَّكَ طَريدُ الْمَوْتِ الذَّى لا يَنْجُو هارِبُهُ وَ لابُدَّ أَنَّهُ مُدْرِكُكَ يَوْماً، فَكُنْ مِنْهُ عَلى حَذَر أَنْ يُدْرِكَكَ عَلى حال سَيِّئَة قَدْ كُنْتَ تُحَدِّثُ نَفْسَكَ مِنْها بِالتَّوْبَةِ، فَيَحَوُلَ بَيْنَكَ وَ بَيْنَ ذلِكَ، فَاِذاً أَنْتَ قَدْ أَهْلَكْتَ نَفْسَكَ.
پس درخواستت چيزى باشد كه نيكى آن براى تو پايدارتر است و سختى و رنج آن از تو دور است، كه نه مال براى تو پايدار ماند و نه تو براى مال پايدار مانى، به زودى پايان كار نيك و يا بد خود را مىبينى و يا بخشنده كريم تو را مىبخشد.
و بدان اى پسرم! همانا تو براى آخرت آفريده شدهاى نه براى دنيا و براى نيستى نه براى زندگى جاودان و براى مردن نه زنده بودن و بدان كه همانا در منزلى هستى كه از آن رخت خواهى بست و بيش از چند روزى در آن نتوانى نشست و در راهى هستى كه پايانش آخرت است و شكارِ مرگ هستى كه [هيچ ]فرار كنندهاى از آن فرار نكرده و به ناچار آن [مرگ] روزى تو را درمىيابد. پس بترس از آن كه در حالتى ناخوشايند و بد، تو را دريابد؛ تو با خود از توبه نمودن سخن گفته باشى و آن [مرگ] تو را از توبه نمودن باز دارد و آن هنگام است كه خويشتن را تباه كردهاى!
در بررسى پندنامه اميرالمؤمنين(عليه السلام) به امام حسن مجتبى(عليه السلام) سخن به اين قسمت رسيد كه محور فرمودههاى آن حضرت(عليه السلام) دعا بود و اهميّت دعا و تأثير آن در سعادت انسان و آمرزش
گناهان را بيان مىكردند. در پرتو كلام حضرت(عليه السلام) دريافتيم كه گاهى اوقات همان چه در دعا خواسته شده، اجابت مىگردد و در برخى موارد آن چه در دعا خواسته شده، مستجاب نمىشود و خداى متعال به جاى آن، نعمت بهترى را به بنده خود عطا مىفرمايد. چون او مىداند كه آن نعمت، بيشتر از آن چه او درخواست كرده است مصلحت دارد و مورد نيازش مىباشد و يا آن كه اگر همان خواسته را عطا كند به ضرر بندهاش تمام مىشود ولى او خودش نمىداند، پس چيزى را عطا مىكند كه به مصلحت اوست. به هرحال علم و رَأفت الهى، دعا را به گونهاى رقم زده و به مقام اجابت مىرساند كه مصلحت دعا كننده اقتضا مىكند؛ هر چند ظرف تحقّق اين مصلحت، در آخرت باشد و اين دعا بيشتر، در آخرت مؤثر افتد. حال با تكيه بر آن انوار كلام سبحانى حضرت على(عليه السلام) به ارائه چند بحث، درباره دعا مىپردازيم تا افزون بر مطالب سابق ساحت ذهن ما به بركت پرتو كلام حضرت، نسبت به ارزش دعا و تأثير آن در دنيا و عقبى منوّر گردد.
دعا بىاجابت نيست
يكى از مباحث عمده در دعا، صحبت از استجابت دعاست. شايد زياد تجربه نموده باشيد كه گاهى آن چه كه در دعا خواسته شده است، مستجاب مىشود و گاهى دعا به شكل ديگرى به اجابت مىرسد. بنابراين مىتوانيم بگوييم: به يك معنا همه دعاها به درجه و مرتبه اجابت الهى مىرسند، البته اگر واقعاً دعا باشد و با رعايت شرايط، انجام پذيرفته باشد؛ مثلا اگر با حضور و رقّت قلب و با معرفت و قصد قربت انجام پذيرد، هرگز بدون اجابت نخواهد بود و اگر به قصد ريا و خودنمايى از خداى متعال چيزى خواسته شود، اجابت آن، تضمينى ندارد. بنابراين اگر دعايى صحيح انجام بگيرد، بدون اجابت نخواهد بود و به يك معنا همه دعاها مستجاب مىگردند؛ چون يا همان چيزى كه خواسته شده، عطا مىشود و يا چيزى بهتر از آن، عنايت مىگردد. اما به معنا و بيانى ديگر، مىشود گفت: همه دعاها به مرتبه اجابت نمىرسند، بلكه بعضى از دعاها مستجاب مىشوند و برخى ديگر بدون اجابت باقى مىمانند. يعنى در بعضى از دعاها همان چه خواسته شده بود، مستجاب مىشود و در برخى موارد آنچه خواسته
شده بود، عنايت نمىشود؛ يعنى دعا مستجاب شده است؛ چون آنچه درخواست شده بود عطا نشده است. با توجه به همين معناست كه در برخى روايات شرطى براى استجابت دعا بيان شده است كه امام صادق(عليه السلام) مىفرمايند: اِحْفَظْ اَدَابَ الدُّعَاءِ... فَاِنْ لَمْ تَأتِ بِشَرْطِ الدُعاءِ فَلا تَنْتَظِرِ الاِْجابَة(1) آداب دعا را رعايت كن... كه اگر شرط دعا را رعايت نكردى ديگر منتظر اجابت نباش. يا در ضمن برخى روايات هنگامى كه از حضرت على(عليه السلام)سؤال مىكنند كه چرا بعضى از دعاها مستجاب نمىشود، حضرت(عليه السلام) در جواب مىفرمايند: «علت عدم استجابت برخى دعاها عيبى است كه در كار شما وجود دارد»(2)؛ يعنى اجابت شدن دعا، شرايطى دارد كه اگر آن شرايط در دعا و يا در دعاكننده نباشد، آن دعا به اجابت نمىرسد. بنابراين اگر گفته مىشود كه هر دعايى، اجابتى دارد و هيچ دعايى بىاجابت نيست(3)، مقصود اين است كه در دعا بايد شرايط لازم و ضرورى، رعايت گردد. در اين صورت است كه مىتوان گفت: دعاى بىاجابت نداريم و در هر دعايى يا همان چه خواسته شده است، عطا مىگردد و يا چيز ديگرى كه بهتر از مقصود است، عنايت مىگردد. با اين نگرش، هرگز دعا بدون پاسخ نيست. اگر مىگوييم مستجاب شدن دعا شرايطى دارد و بدون آن اجابت نمىگردد، مقصود آن است كه اگر مىخواهيم همان چيزى كه خواستهايم، اجابت شود بايد شرايط خاصى كه در دعا لازم است، رعايت گردد؛ مثلا از جمله شروط اجابت اين است كه بگويد: خدايا اگر صلاح است عنايت فرما. مسلّم است كه چنين كسى اگر بداند آن چيز، بر خلاف مصلحت اوست هرگز آن را از خداوند سبحان نمىخواهد؛ چرا كه توجه دارد كه همه مصالح خود را نمىشناسد. لذا دعا را به همراه اين شرط بيان مىكند و مىگويد: خدايا اگر صلاح است اين دعا را مستجاب كن. پس كسى كه با اين شرايط دعا مىكند، هرگز چيزى را كه بر خلاف حكمت الهى است، از خداى منّان نمىخواهد. چون مىداند از شخص حكيمى درخواست مىكند كه نظام عالم را بر اساس حكمت و عدالت بنا نموده است. از همينرو در انديشه وى دعا براى آن چه بر خلاف حكمت الهى است، معنا و مفهوم ندارد. البته شرايط ديگرى نيز براى اجابت دعا وجود دارد كه بيان
1. ميزان الحكمة: ج 3.
2. بحارالانوار: ج 93، ص 322، روايت 36.
3. بحارالانوار: ج 93، ص 322، روايت 36؛ كنزالعمال: روايت 3129.
يكايك آنها از حوصله اين مقال خارج است؛ مثلا نبايد در دعا خودنمايى و ريا نمود. واضح است كه خداوند سبحان در مقابل اين دعا چيزى را به او عطا نمىفرمايد. امّا اگر در دعا خودنمايى و ريا نباشد، خداوند دست رد به سينه بنده مخلص خود نمىزند و يا همان چيزى را كه خواسته است، عطا مىفرمايد و يا نعمت دنيوى و يا اخروى ديگرى را منظور خواهد نمود. پس مشخص شد كه اگر مىگوييم: هيچ دعايى بىاجابت نيست؛ معنايش اين نيست كه در همه دعاها همان چه خواسته شده، مستجاب مىشود.
دعا و تكليف شرعى
از آن جا كه آدمى در پى يك تشويق و يا توبيخ اندك به افراط و تفريط مبتلا مىگردد و در مورد دعا نيز بروز چنين انحرافى گريبان برخى را سخت گرفته است، شايسته، بلكه بايسته، است جهت دفع اين خطر به بيان نكته ديگرى كه در اين مقام بپردازيم؛ چرا كه وقتى زياد به دعا تشويق مىشود ـ آن گونه كه در سخنان قبلى حضرت(عليه السلام)ملاحظه فرموديد ـ برخى دچار افراط در دعا مىشوند در حالى كه اين ترغيب و تشويق به اين معنا نيست كه همه كارها را كنار بگذاريم و يك كتاب دعا در دست گرفته و دعا بخوانيم و از خدا بخواهيم تا كارها را بسامان سازد. دعا هرگز جاى تكليف واجب را پر نكرده، از آن كفايت نمىكند. آنجايى كه تكليف واجبى وجود دارد بايد با تمام همت و دقت و با رعايت همه شرايط، وظيفه و تكليف را انجام دهيم. همان طور كه هيچ دعا و ذكر و وردى به جاى نماز، كفايت نمىكند و نمىتواند تأثير نماز را داشته باشد، جاى هيچ تكليف واجب ديگر را هم نمىگيرد. آن گاه كه بايد در جبهه جنگيد، هرگز دعا جاى جنگ را نمىگيرد. در صدر اسلام و در زمان اميرالمؤمنين(عليه السلام) افرادى بودند كه در جنگها شركت نمىكردند و وقتى از آنها سؤال مىكردند كه چرا به يارى رزمندگان اسلام نمىرويد و پا به پاى مردان مجاهد در كارزار شركت نمىكنيد، جواب مىدادند: ما دوست داريم عبادت كنيم! و از اين درگيرىها دل خوشى نداريم! پسنديده نيست كه در ريختن خون مردم شركت كنيم! و يا عدّهاى هم مىگفتند: ما در مسجد مىنشينيم و دعا مىكنيم تا رزمندگان پيروز شوند! دعا نيز يك راه ياورى و كمك است و ما از اين طريق، دلاوران جبهه نبرد را
حمايت مىكنيم!! غافل از آن كه هر سخن جايى و هر نكته، مقامى دارد؛ علاوه بر آن كه چه بسا آنها يك دعاى مستجاب هم نداشته باشند. پس آن جا كه تكليف واجبى وجود دارد، بايد در آن تكليف شركت نمود و آن را انجام داد كه هرگز دعا جاى آن تكليف را نمىگيرد. نمونه ديگر و مصداق ديگر اين سخنان مطالعه و تلاش فكرى است. ما غافليم از اين كه درس خواندن در اين زمان، يك تكليف خطير و بسيار بزرگ است. امروز جهاد علمى همانند جهاد در جبهههاى جهاد نظامى بر ما واجب مىباشد و بلكه ضرورت جهاد در جبهه علمى بيش از جهاد نظامى است. چون به ميزان كافى و وافى در حوزه علوم اسلامى كار نشده است و تعداد افرادى كه در اين ميدان انديشه، فعاليت مىكنند، زياد نيست و هنوز نياز كشورهاى اسلامى به دانشمندى كه اسلام را درست بشناسد و بتواند آن را تبيين و تفسير كند، برآورده نشده است. از آن جا كه به ميزان كفايت در حوزه معارف اسلامى، عالم و دانشمند تربيت نشده و از طرفى نياز به اين انديشمندان شدت و قوت روز افزون دارد، اين واجب كفايى براى همه ما تعيّن يافته و حكم يك واجب عينى را دارد. و تا نياز جامعه به عالم و دانشمند دين برطرف نشود، اين تكليف همچنان به عنوان يك تكليف و واجب عينى به حال خود باقى است و بايد تمام توان خود را در اين مسير به كار بگيريم و اگر در اداى اين تكليف كوتاهى كنيم و به جاى درس خواندن، كتاب دعا در دست بگيريم و دعا بخوانيم و بگوييم: خدايا به ما علم عطا فرما و اسلام را پيروز ساز و مردم را از جهالت، نجات عنايت فرما و... نه تنها به نتيجهاى نخواهيم رسيد، بلكه مرتكب گناه نيز شدهايم. چون از تكليف واجبى سرپيچى نمودهايم، لذا گنهكار هم هستيم. اگر مىخواهيم مردم از جهالت، نجات پيدا كنند بايد درس بخوانيم و خود را از جهالت رها سازيم و آن گاه با بيان آموختههاى خود مردم را نيز از جهالت نجات بخشيم. دعا يك عمل مستحب است و هيچ گاه جاى تكليف واجب را نمىگيرد. بىترديد همگان مىدانيم كه هيچ تكليف مستحبى نمىتواند مزاحم تكليف واجب شود؛ چون با تكليف واجب همسنگ و همطراز نيست تا بگوييم كدام يك مقدم است. با وجود تكليف واجب، عمل مستحب جايگاهى ندارد.
آنچه گفتيم در مقايسه اعمال واجب با دعا بود. اكنون يك قدم جلوتر گذارده و به مقايسه
دعا با ديگر اعمال مستحب مىپردازيم و در اين مورد هم به طور خلاصه مىگوييم: حتى به جاى عمل مستحبى هم نمىتوان فقط دعا نمود؛ يعنى نخست بايد بدانيم كه اعمال مستحب از درجه مطلوبيّت يكسان برخوردار نيستند و دعا اگر چه مستحب است، ولى مطلوبيّت آن از تمام اعمال مستحب بيشتر نيست تا به جاى تمام اعمال استحبابى فقط دعا نماييم، بلكه چه بسا مطلوبيت دعا از برخى اعمال كمتر باشد و اگر دعا با ديگر اعمال همسنگ و همطراز هم باشد، باز نمىتوان به جاى هر عملى فقط دعا نمود.
هر چيز به جاى خود نيكوست
انسان موجودى يك بعدى نيست. روح انسان داراى ابعاد گوناگونى است. و هر بعدى از ابعاد وجودى انسان با يك دستورالعمل و رفتار خاص تكامل پيدا مىكند. لذا اگر آدمى به جاى بهرهورى از همه وسايل تكامل روح، فقط به يك رشته از وسايل، مانند عبادات و يا مستحبات فردى و يا اقتصادى و... بپردازد در واقع روحش نامتعادل و نامتوازن مىشود و راه تكامل را به روى خود سدّ مىنمايد.
در يك تنظير و مقايسه معقول به محسوس، اين گونه مىتوان مقصود را بيان نمود كه همه اندامهاى انسان بايد به طور متعادل رشد كنند. اگر بعضى از اندامها خيلى رشد نمايند، ولى اندامهاى ديگر رشد نكرده و يا كوچك بمانند، توازن و تعادل بدن به هم مىخورد؛ مثلا اگر سر انسان نسبت به بدنش خيلى بزرگ شود، يك انسان نامتعادلى خواهد شد افزون بر اين، زيبايى خود را از دست مىدهد. چون زيبايى بدون توازن و تناسب معنا ندارد. روح انسان هم همين طور است و گفتيم كه روح انسان ابعاد مختلفى دارد كه اگر فقط يك بعد آن رشد كند، انسان، نامتعادل رشد كرده و در واقع از تكامل باز مىماند. اگر كسى فقط در باب دعا تكامل پيدا كند و در ابواب ديگر علمى و عملى ناقص بماند، نامتعادل رشد نموده است. اگر كسى دعا كند ولى صله رحم ننمايد و به همسايه فقير خود رسيدگى نكند و اصلاً بهرهاى از انفاق و خدمت به خلق نداشته باشد، هرگز به رشد و كمال انسانى نخواهد رسيد. مانند اين كه دعا مىكند، ولى پول را بيشتر دوست دارد و هيچ وقت از پولش براى كمك به ديگران استفاده نمىكند. چنين
شخصى در حد ايدهآل به رشد و كمال انسانى راه پيدا نكرده است. همان گونه كه عكس اين گونه رفتار نيز مانع رشد آدمىاست؛ يعنى كسى كه هميشه در كارهاى عملى سبقت مىگيرد و به مردم خدمت مىكند ولى هيچ وقت براى آنها و يا براى خودش دعا نمىكند، دچار نقص روحى و كمبود رشد معنوى است. همه دستورات شرع مقدس را بايد به صورت يك مجموعه هماهنگ در نظر گرفت و هر چيزى را به جاى خودش استفاده كرد و به كار گرفت. بنابراين وقتى سفارش مىفرمايند كه از دعا استفاده كنيد و هر وقت كه خواستيد، خزاين رحمت خدا را با كليد دعا به روى خود بگشاييد، هرگز به اين معنا نيست كه فقط دعا كنيد و ديگر قرآن نخوانيد و كارهاى مستحبى ديگر را رها سازيد و به مطالعه و تحقيق و انفاق و صله رحم و كمك به مستمندان و رسيدگى به ناتوانها و... نپردازيد و حتى اعمال و تكاليف واجب را هم به فراموشى بسپاريد، بلكه هر چيزى جاى خودش نيكو است. دعا نبايد مانع از تكاليف الهى و يا حتى اعمال مستحبى مثل خواندن قرآن و مانند آن شود. برنامههاى عبادى انسان بايد با هم هماهنگ باشند و بهره و حظّ روح انسان از همه اينها به ميزان متناسب تأمين شود. در يك كلام نبايد فراموش كنيم كه در همه چيز رعايت اعتدال لازم است و در اين خصوص وقتى اعتدال حاصل مىشود كه مجموعه دستورات دينى را هماهنگ با هم و به صورت مجموعهاى كامل در نظر بگيريم و به همان ميزان و اندازهاى كه از هر كدام از عبادتها و دستورها تعيين شده است، اكتفا نماييم و هرگز دل به تفريط خوش نداريم و سرآسيمه به افراط نيز مبتلا نشويم.
مسؤوليت به قدر توان
آنگاه كه مىگوييم: بايد از تمام عبادات و دستورات دينى جهت تكامل بهره گرفت، اين ابهام اذهان را مشغول مىسازد كه هر فرد به چه ميزان بايد به عبادات و دستورات، عمل نمايد؟ آيا مقدار آن در شرع، معين شده است؟ و آيا سهم همگان يكسان است؟ از اينرو در اين جا به اين نكته ظريف مىپردازيم كه هر كسى در هر طبقه و قشر و در هر سنى تكاليفش معين است. ولى مقصود اين نيست كه همه به يك اندازه معيّن به اين دستورات بپردازيم؛ مثلا همگان به
يك ميزان معيّن، قرآن بخوانيم و نماز نافله و اعمال استحبابى انجام دهيم و يا همه بايد به يك اندازه دعا نموده و انفاق نماييم و... بلكه تفاوت وجود دارد و معيار اين اختلاف علاوه بر قدرت و توانايى مسؤوليت پذيرى نيز مىباشد. به عنوان نمونه آن كسى كه خود را براى تحصيل علم آماده كرده است، تكليف و مسؤوليت بيشترى در اين مورد بر عهده دارد و وظيفه وى با ديگران فرق مىكند. هنگامى كه عهدهدار انجام اين تكليف شد، ديگران به خاطر اين كه او انجام اين واجب كفايى را به دوش گرفته از زير با آن شانه خالى مىكنند. بدين ترتيب او در اين راستا مسؤوليت بيشتر و تكليف خطيرترى دارد؛ چون وظيفه اصلى وى همين است. در اين مقام هم فراموش نمىكنيم كه يك بعد تكامل روحى انسان از مسير ارتباط با خدا و دعا مىگذرد و بايد از دعا در اين راه بهره جست. اما اين گونه نيست كه تمام نيروى خود را صرف دعا كنيم و آن ساعاتى را كه براى درس و مطالعه و مباحثه مناسب است به دعا سپرى سازيم، بلكه بايد از هر كدام از دستورات در جاى خود استفاده نمود؛ مثلا وقت فراغت و ايام تعطيل و برخى اوقات پرفضيلت بايد به دعا بپردازيم نه اين كه چون دعا خوب است، به جاى درس دعا بخوانيم و در وقت مطالعه، دعا بخوانيم و... امّا كسى كه ناتوان و وامانده است و كار و فعاليت اجتماعى از وى برنمىآيد و مسؤوليت اجتماعى بر عهده او نيست، اگر در خانه نشسته و دعا بخواند و بيشتر اوقات خود را به دعا و قرائت قرآن سپرى سازد، حرجى بر او نيست. بنابراين اگر مىگوييم كارها را بايد تقسيم كرد و از همه دستورات و تكاليف الهى بايد بهره گرفت، به اين معنا نيست كه سهم همه در انجام كارها يكسان مىباشد، بلكه همانند تمام فعاليتها و كارهاى واجب اجتماعى هر شخصى مسؤوليت و وظيفه خاص خود را دارد. كسى كه ثروت دارد وظيفهاش در انفاق از كارگرى به زحمت زندگى خود را تأمين مىكند سنگينتر است؛ وى بايد متناسب با ثروت خود و آن كارگر نيز متناسب با درآمد خود انفاق كند. اين جا كميت مطرح نيست، بلكه نسبت با درآمد و امكانات مطرح است. به هر حال هر كسى كه با توجه به شناختى كه از دين و معارف دارد، و با عنايت به شرايط خاص ذهنى و موقعيت اجتماعى خويش، بايد از انواع عبادتها در مسير تكامل خود بهره بگيرد. البته تنظيم اين چنين برنامهاى مشكل است و علماى علم اخلاق مىفرمايند بايد به استاد مراجعه كرد. در
واقع يكى از اسرار نياز به استاد در مسايل اخلاقى و تربيتى در همين نكته نهفته است كه اساتيد اخلاق به همه مسايل اشراف دارند و مىتوانند جرح و تعديل نمايند و براى هر شخصى متناسب با ميزان شناخت و محدوده مسؤوليت و مقدار توان و جايگاه اجتماعى و نيازهاى وى برنامه تنظيم كنند. از همين رو خوب است كه آدمى در اين جا با كسانى كه تجربه بيشترى دارند، مشورت كند.
ظرفيتهاى تكامل انسان
همان گونه كه گذشت آدمى موجودى چند بعدى است و در تكامل وى توجه به تمام ابعاد، لازم است. براى تحقق اين امر بايد به همه دستورات اسلام، كه در آن به تمام ابعاد وجودى انسان توجه شده است، عمل نمود؛ يعنى اين اصل را بايد در نظر داشت كه روح ما به همه دستورات دينى نياز دارد و به گونهاى بايد از همه اينها استفاده كرد و بهرهمند گرديد. بايد دانست كه فروگزاردن يكى از آن دستورات، در واقع تندادن به نقص يك بعد روح است و كسى كه به برخى از فرامين دينى عمل مىكند، تكامل نمىيابد و راه رشد و تعالى روحى را به روى خود سد مىسازد. از اين روى برجستگان اخلاق و رهروان طريق كمال با عنايت كامل، مراقبند كه مبادا دستورى مورد غفلت قرار بگيرد و يا به آن عمل نكنند. خوب است در اين جا گوشهاى از تقيّد و تعبّد مرحوم علامه طباطبايى(رحمه الله) را در عمل به تمام دستورات اسلام متذكر شويم. ايشان مىفرمودند: استاد اخلاقم به من دستور داده بود كه از مجموعه مجلدات كتاب ثمين بحارالانوار، روايات مربوط به سيره پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم)را استخراج كنم، تا هم خودم در امور زندگى به سنتهاى رسول خاتم(صلى الله عليه وآله وسلم) توجه داشته باشم و هم ديگران از اين مجموعه سنن الهى استفاده كنند. اين دستور استاد، موجب شد كه ايشان كتابى را به نام سنن النبّى(صلى الله عليه وآله وسلم)، از كتاب شريف بحارالانوار استخراج نمايند، و تمام سنن پيغمبر(صلى الله عليه وآله وسلم) هميشه مد نظر مباركشان باشد و همه آنها را مورد توجه قرار دهند و به همه آنها عمل نمايند. به هر حال، در ضمن جمعآورى روايات مربوط، با روايتى به اين مضمون، مواجه شدند كه: پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) از غذايى كه از ملخ دريايى تهيه مىشد، تناول مىفرمودند و آن را دوست مىداشتند. مرحوم
علامه از آن جا كه بنا گذاشته بودند به سنت پيغمبر(صلى الله عليه وآله وسلم) عمل كنند در پى يافتن ملخ دريايى برآمده و آن را پيدا كرده و يك وعده غذا از آن تهيه و تناول فرموده بودند تا براى يك بار هم كه شده آن غذايى را كه پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم)دوست داشتند، تناول كرده باشند. كسى كه مىخواهد رهرو ره كمال و تعالى باشد و به منتهاى كمال برسد و از پيامبر و ائمه اطهار(عليهم السلام) پيروى كند، بايد سعى نمايد، ريزهكاريهاى سيره پيغمبر(صلى الله عليه وآله وسلم) و ائمه هدى(عليهم السلام) را مدّنظر قرار داده و به آنها عمل نمايد: قُلْ اِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللّهَ فَاتَّبِعُونى يُحْبِبْكُمُ اللَّهُ؛(1) همه رفتارهاى پيامبر خاتم و معصومان(عليهم السلام) بايد مورد توجه ما باشد. مبادا به برخى از فرامين آن بزرگان توجه و عمل كنيم و باقيمانده آنها را پشت گوش اندازيم و رها سازيم و در نتيجه به صورت انسان يك بعدى رشد كنيم.
در خاتمه اين فراز از وصيت و بحث دعا تذكر اين نكته نيز ضرورى است كه اگر چه ممكن است دعا وسيلهاى براى تحقق نيازهاى انسان باشد و برخى از خواستههاى انسان را فراهم آورد، ولى معناى ترغيب به دعا اين نيست كه جهت تحقق كارهايى كه به وسيله طبيعى نياز دارد، نيز از دعا استفاده كنيم. انسانى كه به خداى سبحان و به حكمتهاى او معرفت دارد، به خوبى مىداند كه اگر در اين عالم، اسباب و وسايلى براى كارها قرار داده شده است، مطابق با حكمت مىباشد. پس اگر براى يك لقمه نان بايد تلاش كنيم، نشانه بخل خداوند منان نيست. خداوند متعال مىتوانست هر روز صبح، نياز بندگانش را تأمين نمايد؛ مثلا ملكى را بفرستد تا تمام نيازهاى آنها را هر روز آماده نمايد. همانطور كه در بهشت اين چنين است كه هر بندهاى هرچه بخواهد آماده است و وقتى تمايل نشان داد كه ميوه درختى را بخورد، آن درخت، شاخهاش را پايين مىآورد و وى از ميوه آن استفاده مىكند، در دنيا هم خدا مىتوانست اين كار را بكند. اما اگر چنين بود ديگر هرگز آن انسان تكامل نمىيافت. اين جا جاى آزمايش و پرورش استعدادهاست. در اين دنيا آدمى بايد با نيروى اختيار و اراده حركت كند تا رشد يابد. گمان مبريد كه اگر به زور كسى را به انجام كارى وادار كنند، همان نتيجه و ارزشى را خواهد داشت كه با اختيار و اراده خود آن كار را انجام دهد. نيك روشن است كه اگر آدمى با اراده خود عملى را انجام دهد، تكامل بيشترى خواهد يافت. هر قدر با اراده و آزادى بيشترى عملى را انجام دهد، تأثير آن عمل در روح آدمى بيشتر و كمال برترى را تحصيل
1. آل عمران/ 31.
مىكند. البته در بعضى از اعمال و برخى موارد همانند مسايل اجتماعى بايد تنبيه و تعزير نمود تا عملى انجام و يا ترك گردد، اما اين مسأله به اعمال فردى ربطى ندارد بلكه به خاطر تأمين مصالح اجتماعى است، به هرحال رشد انسان در گرو كارهايى است كه با اختيار و اراده خود انجام مىدهد. اگر خداى متعال، اين همه وسايل و وسايط قرار داده كه مثلا براى يك لقمه نان اين همه تلاش كنيم از اين روست كه در اين مسير با هزارها آزمايش روبرو شده و از اين رهگذر زمينه تكامل ما فراهم شود. در مسير اين آزمايش چندين گونه تكليف متوجه انسان است كه اگر اين تكاليف را به گونهاى صحيح انجام دهد و از آن آزمونها سربلند بيرون آيد، رشد معنوى مىيابد و اگر در اين امتحان مردود شود تا قعر ناكجا آباد گمراهى سقوط مىكند. به عنوان نمونه اگر در سير زندگى و فعاليتهاى خود راستى و درستى و امانت را رعايت كند، رشد و تكامل مىيابد اما اگر تقلّب نمايد، سقوط مىكند. با عنايت به همين نكته است كه انسان دايماً در معرض تكاليف قرار مىگيرد و به تبع آن، زمينه رشد انسانى او فراهم مىشود. خداوند سبحان همانطور كه به بعضى از انبيا علم لدنّى عطا فرموده و برخى از موجودات هستى را بىاختيار پاك و منزّه از گناه آفريده است كه مىتوانست در مورد ما نيز چنين كند، اما در اين صورت ديگر تكاملى براى ما رقم نمىخورد.
جالب اين جاست كه آدمى با وجود اين كه مىداند اين وسايلى كه خداى متعال مقرر فرموده از روى حكمت است، ولى وقتى نيازمند مىشود، دوست دارد فوراً و بدون زحمت آن نياز برطرف و مراد دل وى حاصل شود. از اينروست كه اگر دعا كرد و مستجاب نشد، گلهمند مىشود كه چرا خداى متعال دعاى مرا مستجاب نكرد!؟ غافل از اين كه در اين مسير صدها حكمت نهفته است و تا اين رنجها و زحمتها و پيچ و خمها در كار نباشد، انسان نمىتواند رشد لازم را تحصيل نمايد. پس نبايد توقع داشته باشيم كه بدون درنگ و يا فقط با دعا تمام مشكلات و نيازها حل شود. بايد به عمل و تلاش ادامه دهيم و در كنار فعاليت طبيعى و فيزيكى، در ذهن خود اين نكته را مد نظر داشته باشيم كه اگر مصلحت باشد اين دعا به مقام اجابت مىرسد و گرنه هر آن چه خدا مصلحت بداند، عطا مىنمايد و اگر مطلوب دعا كننده به صلاح وى نباشد، در عوض آن، چيز بهترى را عنايت مىفرمايد. البته شخص مؤمن هرگاه كه دعا مىكند، اين قيود و شروط را هم ضمناً در دل و يا بر زبان خود دارد؛ يعنى اگر دعا مىكند به
زبان يا در دلش آن را به مصلحت داشتن و يا ميسّر نبودن چيزى بهتر از اين، مشروط مىسازد. گذشته از همه اين مسايل، براى مؤمن، دعاكردن بهانهاى است كه با خدا صحبت و اظهار بندگى كند؛ اگر خواسته وى تامين شد چه بهتر، و گرنه مىداند خداوند هر گونه كه صلاح و مصلحت است خواسته وى را تأمين مىنمايد.
سفر آخرت
در ادامه اين فراز پندنامه الهى، حضرت(عليه السلام) به مطلبى كه قبلاً بيان فرموده بودند، برمىگردند و به مسأله دنيا و آخرت و مقايسه اين دو مرتبه از هستى مىپردازند و گذرا و مقدماتى بودن زندگى اين دنيا را گوشزد نموده، مىفرمايند: زندگى اين دنيا راه است و هدف و سرمنزل نهايى نيست. در واقع بايد بگوييم كه بحث از دعا جمله معترضهاى بود كه حضرت در لابه لاى بحث از دنيا و آخرت بدان پرداختند و اينك به مسأله قبلى و سخن اصلى و عمده اين وصيت ثمين كه مربوط به آخرت و مقايسه دنيا و آخرت و اهتمام به آخرت مىباشد، باز مىگردند و مىفرمايند:
وَاعْلَمْ يا بُنَىَّ، اَنَّكَ خُلِقْتَ لِلاْخِرَةِ لا لِلدُّنْيا وَلِلْفَناءِ لا لِلْبَقاءِ وَلِلْمَوْتِ لا لِلْحَياةِ، وَاَنَّكَ فِى مَنْزِل قُلْعَة وَدار بُلْغَة، وَطَريق اِلَى الاخِرَةِ؛ فرزند دلبندم! بدان كه تو براى آخرت خلق شدهاى نه براى دنيا. اين دنيا مسيرى است كه تو را به آخرت مىرساند و سرانجام كار و هدف نهايى آن جاست. اين راه را بايد بپيمايى كه به مقصد برسى. پس تو براى آن جا آفريده شدهاى و اين زندگى دنيا با همه مشكلاتش فانى خواهد شد. به يك معنا اين زندگى براى فناست نه اين كه فنا خودش هدف باشد.
با توجه به معناى «لام غايت» مىتوان گفت كه پايان زندگى دنيا فنا و مرگ است. بنابراين فنا از آنِ زندگى دنياست و گرنه فناى مطلق نداريم؛ چون انسان نابود نمىشود بلكه در آخرت زنده مىشود و تا ابد باقى خواهد ماند. فنا، مربوط به زندگى دنيوى مخصوص آن است؛ يعنى پايان اين زندگى، فنا است: خُلِقْتَ لِلْفَنَاءِ لاَ لِلْبَقَاءِ. البته در برخى روايات، عكس اين مطلب بيان شده و فرمودهاند: خُلِقْتَ لِلْبَقَاءِ لاَ لِلْفَنَاءِ، كه اين كلام مربوط به عالم آخرت است و بقا در آخرت منظور است. شما آفريده نشدهايد كه در آخرت بميريد و هيچ شويد بلكه آفريده شدهايد كه در آن دنيا زندگى ابدى نموده، باقى بمانيد. پس هر دو تعبير، صحيح است. خُلِقْتَ لِلْبَقَاءِ؛
يعنى زندگى ابدى هدف است و خُلِقْتَ لِلْفَنَاءِ؛ يعنى به اين عالم آمديد و از اين عالم خواهيد رفت؛ چرا كه براى ماندن در اين عالم خلق نشدهايد. اگر مىفرمايد: خُلِقْتَ لِلْفَنَاءِ، وَلِلْمَوْتِ لالِلْحَيَاة، منظور زندگى دنيوى است كه براى نابودى و مرگ آفريده شده است و ما و شما از اين عالم مىرويم و خواهيم مُرد و منظور از مرگ، پايان اين زندگى و غايت اين زندگى است و اگر در جاى ديگر مىفرمايد: خُلِقْتَ لِلْحَياةِ لا لِلْمَوْت، منظور زندگى اخروى است و به معناى اين است كه آفريده نشدهايد تا پوچ شويد و نابود گرديد، بلكه آفريده شدهايد كه تا ابد در آن جهان باقى باشيد. در اين دنيا به يقين خواهيم مرد، پس زندگى اين دنيا يك منزلگاه موقت است. اين دنيا منزلگاه است و بس، و يا بهتر بگوييم قهوهخانهاى است كه لحظهاى در اين جا توقف نموده و براى ادامه راه زاد و توشه برمىداريم. اين جا جاى ماندن و كاخ اقامت ابدى نيست. انسان بدينمنظور در قهوهخانهاى منزل مىگيرد كه لحظهاى استراحت كند؛ هرگز به قهوهخانه نمىآيد تا فرش زربفت پهن كند و انواع وسايل پخت و پز مدام و عيش بادوام تدارك نمايد، بلكه چند لحظهاى استراحت كرده و تجديد قوا مىنمايد و به سمت مقصد و مقصود حركت مىكند. به اين چنين مكانى «منزل قلعه» مىگويند؛ يعنى جايى كه از اين جا كنده خواهيم شد و جاى ماندن نيست؛ بلكه توقفگاه و ايستگاه موقت است. حقيقت زندگى دنيا چنين است و جاى اين نيست كه براى هميشه بساط پهن نماييم و جا خوش كنيم؛ چون دار بُلْغَة، وَطَريق اِلَى الاخِرَةِ است. اين جا مكانى است كه به محض رسيدن بايد توشهاى برداريم و حركت خود را به سوى آخرت ادامه دهيم. اَنَّكَ طَريدُ الْمَوتِ الَّذِى لا يَنْجُو هارِبُهُ؛ مقصد آخرت است و مرگ آن چنان در پى ما روان است و به دنبال ما مىآيد كه راه گريزى از آن نداريم. از نظر لغوى به فرزندى كه از خانواده خود فرار مىكند «طريد» گفته مىشود. گاهى زود متوجه مىشوند و به دنبالش مىروند و او را مىگيرند. اما گاهى آن قدر تند مىرود كه نمىتوانند او را بگيرند و عاقبت فرار مىكند كه در اين صورت به او «فرارى» مىگويند. حال، حضرت(عليه السلام) در اين مقام مىفرمايند: موت آن چنان به دنبال شما روان و دوان است كه هر چه تند برويد و از هر شگردى استفاده كنيد، عاقبت به دام او گرفتار مىشويد و روزى به چنگ مرگ در خواهيد افتاد. گمان مكنيد كه اگر از انواع وسايل بهداشتى استفاده كرديد و شرايط حفظ صحت را رعايت نموديد و تمام احتياطهاى لازم را به كار گرفتيد حتماً زندگى ابدى خواهيد داشت،
بلكه يقيناً چنگال مرگ شما را به كام خود خواهد كشيد. سرانجام يك روز ما را درخواهد يافت؛ لابُدَّ اَنَّهُ يُدْرِكُكَ يَوْما. اين جاست كه گاه ما آمادگى مرگ را داريم و براى مردن مشكلى نداريم؛ يعنى آنچه براى آخرت لازم داشتهايم، انجام دادهايم و حساب ما پاك و صاف است، ولى مشكل آن زمان بروز مىكند كه در حال مرگ هيچ آمادگى نداشته باشيم و يا اصلا دوست نداشته باشيم كه در آن حال بميريم. بنابراين حال كه نمىدانيم مرگ چه زمانى گريبان ما را خواهد گرفت، سعى كنيم هميشه به گونهاى باشيم و رفتار نماييم كه اگر در اين حال مرگ ما فرا رسيد، ناراحت نباشيم و حساب ما پاك و صاف باشد و بدهكارىهاى خود به خداوند سبحان و مردم را ادا كرده و نماز و روزه قضايى خود را به جا آورده باشيم. پس نگذاريم بدهكارىها بماند كه اگر مرگ فرا رسد يك لحظه هم مهلت نداريم. بدهى خويش را پرداخت و نماز قضاى خود را بخوانيم و يا روزه قضاى خود را بگيريم. هميشه آماده مردن و مرگ باشيد. مبادا در حال معصيت و يا زمانى كه هنوز آمادگى نداريد و از گناهان و معاصى توبه نكردهايد مرگ فرا رسد. بپرهيزيد از اين كه در حالى مرگ شما را دريابد كه دوست نداريد در آن حال بميريد، و چون نمىدانيد كه چه زمانى مرگ مىآيد، پس هميشه بايد اين آمادگى را در خود حفظ كنيد: فَكُنْ مِنْهُ عَلى حَذَر اَنْ يُدْرِكَكَ عَلى حال سَيِّئَة قَدْ كُنْتَ تُحَدِّثُ نَفْسَكَ مِنْها بِالتَّوْبَةِ فَيَحُولُ بَيْنَكَ وَ بَيْنَ ذلِكَ؛ مبادا مرگ شما را در حالى دريابد كه آمادگى نداريد و با خود مىگفتيد: در آينده از معاصى توبه خواهيم كرد. و حال آن كه مرگ رسيده و بين شما و توبه جدايى اندازد. در نظر داشتيد بعد از اين گناه توبه كنيد و با خود مىگفتيد حالا كه به اين گناه مبتلا شدم و شيطان بر من غالب شده، در آينده توبه مىكنم! امّا از كجا مىدانيد در حالى كه مبتلا به معصيت هستيد مرگ فرا نرسد و اجازه و فرصت توبه نمودن داشته باشيد؟! پس بترسيد از اين كه در حالى مرگ فرا رسد كه دوست نداريد در آن حال بميريد و انتظار داريد فرصتى فراهم آيد كه گذشته را جبران و از گناهان خود توبه نماييد. اگر چنين شد؛ يعنى غفلت و مسامحه كرديد و توبه را به تأخير انداختيد و قضاى واجبات ترك شده را انجام نداديد و بدهكارىها را نپرداختيد و حساب خود را با ديگران تصفيه ننموديد و مرگ فرا رسيد و فرصت توبه و جبران گذشته را نداد، آن وقت چه كسى را ملامت خواهيد كرد؟ به يقين كسى جز خود را نبايد ملامت كنيد؛ چون خودتان خويشتن خويش را تباه كردهايد: فَاِذاً اَنْتَ قَدْ اَهْلَكْتَ نَفْسَك، و از كس ديگرى نبايد گله نماييد.
آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org