قال علي عليه‌السلام : إِنَّهُ لَيْسَ لِأَنْفُسِكُمْ ثَمَنٌ إِلَّا الْجَنَّةَ فَلَا تَبِيعُوهَا إِلَّا بِهَا؛ امير مومنان عليه‌السلام مي‌فرمايند: همانا براي شما بهايي جز بهشت نيست، پس به کمتر از آن نفروشيد. (نهج‌البلاغه، حکمت456)

 

 

 

درس سى و نهم

 

 

درس تاريخ (1)

 

 

 

گذشته، چراغ راه آينده‌

منطقِ عبرت آموزى‌

عبرتِ بى‌منطق‌

يك نمونه و يك نكته‌

برگى از تاريخ‌

پاداش كفران نعمت‌

 

 

 

 

درس تاريخ (1)

بسم اللّه الرّحمن الرّحيم

وَ اسْتَدْلِلْ عَلَى مَا لَمْ يَكُنْ بِمَا كَانَ فَاِنَّمَا الاُْمُورُ اَشْبَاهٌ وَ لاَ تَكْفُرَنَّ ذَا نِعْمَة فَإِنَّ كُفْرَ النِّعْمَةِ مِنَ أَلاَْمِ الْكُفْرِ وَاقْبَلِ العُذْرَ؛

از آنچه بوده بر آنچه نبوده استدلال كن؛ چه كارها مانند هم و نظير يكديگرند. ناسپاس ولى‌نعمت مباش كه‌ناسپاسى نعمت، پست‌ترين كفر است وعذرپذير باش.

 

گذشته، چراغ راه آينده‌

در شرح نامه حضرت امير المؤمنين على(عليه السلام) به امام حسن(عليه السلام) به اين جمله رسيديم كه حضرت مى‌فرمايند: براى امورى كه به وقوع نپيوسته به آنچه كه واقع شده است استدلال كن؛ يعنى حوادث و جريان‌هاى گذشته را چراغ راه آينده قرار بده. بعد با تكيه بر همين سخن و در مقام تعليل مى‌فرمايند: چون حوادث شبيه هم هستند، مى‌توان از يك شبيه به شبيه ديگر استدلال كرد.

اين جمله در ميان كلمات و سخنان حضرت(عليه السلام) جنبه موعظه و نصيحت دارد و يك بحث علمى و فلسفى نيست(1)؛ بلكه به استناد يك حقيقت مسلّم، افراد غافل را موعظه مى‌كند و از خواب غفلت بيدار مى‌سازد. به اين بيان كه وقتى انسان حوادث روزگار را بررسى مى‌كند، پى مى‌برد كه رخدادهاى عجيب و غريبى بر زندگى بشر گذشته و آدمى از يك تاريخ پر فراز و نشيب عبور كرده تا به اين‌جا رسيده است و به يقين آن حوادث هنوز پايان نپذيرفته و هم‌چنان


1. در فلسفه، قاعده‌اى وجود دارد كه مى‌گويد: حكم الامثال فى ما يجوز و فى ما لايجوز واحد؛ چيزهايى كه شبيه هم هستند احكام يكسانى دارند. اين قاعده در ميان فلاسفه محل بحث است. در هر حال، منظور اين است كه اين عبارت حضرت (و استدلل ...) ربطى به آن قاعده فلسفى ندارد.

در جريان است و مكرراً لباس تحقق مى‌پوشد. يكى از عمومى‌ترين پديده‌هاى اين عالم آن است كه همه كسانى كه در اين عالم زندگى مى‌كردند از اين‌جا بار بستند و خانه‌ها و اموالشان را به ديگران سپردند. حال از اين قانون مسلّم، بايد بفهميم كه روزى ما هم از اين منزل ويران خواهيم رفت و مال و منال و خانه و كاشانه ما به ديگران مى‌رسد؛ پس به اين روزگار گذرا و به متاع بى‌بهاى آن دل نبنديم كه اين دل‌بستگى موجب آن مى‌شود كه بين حرام و حلال تفاوت نگذاريم و براى تحقق آرزوها و هوس‌هاى خود به حرام نيز دست دراز كنيم. آنقدر به دنيا و مال و فرزند دل مى‌بنديم كه ما را از انجام وظايف شرعى و تكاليف الهى دور مى‌سازد و اين در حالى است كه انسانِ جوياى كمال نبايد حتى مستحباب و وظايف اخلاقى را بر هواى دنيا و ثروث آن رها كند؛ چه كم‌ترين ميزان ضرر و خسران ناشى از دل‌بستن به امور دنيا اين است كه توجه انسان را به امور و ارزش‌هاى معنوى كم مى‌كند؛ در حالى كه توجه ذهنى و تمايل قلبى انسان مى‌بايد صرفاً متوجه امور معنوى و متعالى باشد. روشن است كه نماز بى‌حضور قلب و عبادت عارى از توجه قلبى بر قساوت قلب انسان مى‌افزايد؛ همان‌گونه كه مطالعه بدون تمركز حواس، از فهم و درك تهى است. پس دل‌بستن به دنيا و علاقه‌مندى به خانه و همسر و فرزند، عاقلانه نيست؛ چراكه اگر تمام اين دل‌بستگى‌ها از راه حلال و مشروع نيز به دست آمده باشد باز هم براى ترقى و پيشرفت انسان مضر است و ضرر غير قابل جبرانى در پى دارد.

علاوه بر اينها در روز قيامت تسويه همين اموال حلال، انسان را مدت‌ها در محشر معطل مى‌كند. اين حداقل ضررى است كه از دل بستن به امور دنيا متوجه انسان مى‌شود. حال در چنين مقامى و به منظور بيان اين واقعيت، حضرت على(عليه السلام) مى‌فرمايند: از گذشته‌ها براى آينده پند بگير و توجه كن كه اين دنيا به كسى وفا نكرده است؛ چه سرنوشت كسانى كه به دنيا دل بسته‌اند و توجه‌شان به ثروت دنيا بوده، خيلى زشت و ناگوار است؛ ولى عاقبتى نيك در انتظار كسانى است كه توجه و توكل آنها به خداست. پس در تمام رفتارها و اعمال خود از گذشتگان پند و عبرت بگيريم و بدانيم كه در آينده‌اى مشابه، سرنوشت گذشتگان بر ما نيز خواهد گذشت.

منطقِ عبرت‌آموزى‌

بايد توجه داشته باشيم كه ميزان بهره‌بردارى انسان‌ها از حوادث گذشته و پند گرفتن از تاريخ مختلف است. برخى به اندكى اكتفا مى‌كنند و توجه چندانى به حوادث گذشته و عبرت گرفتن از آنها ندارند. اينان بيشتر تابع هوس‌هاى آنى و زودگذر خود مى‌باشند و تقريباً دربست گوش‌به‌فرمان خواهش دل و تمنّاى نفس خود هستند تا هر وقت ميلى در آنها زنده شد آن را اجابت كنند؛ لذا براى آنها منشأ اين درخواست‌ها مهم نيست و به هر دليلى اعمّ از دلايل طبيعى؛ مانند گرسنگى، تشنگى و نياز جنسى، يا تأثير محيط و جامعه، خواسته‌هاى دل خود را دنبال مى‌كنند. آنها هرگز نمى‌انديشند كه اين عمل به كجا مى‌انجامد و چه نتيجه‌اى به دنبال دارد. روشن است كه اين گروه از مردم به بهايم و حيوانات پيوسته‌اند و از بستگان آنها محسوب مى‌گردند: ذَرْهُمْ يَأكُلُواْ و يَتَمَتَّعُواْ وَ يُلْهِهِمُ الاََمَلُ فَسَوْفَ يَعْلَمُون.(1)

در برابر، عده‌اى ديگر هميشه درصددند از مسايل و حوادث تاريخى عبرت بگيرند و حوادث گذشته را چراغ راه آينده قرار مى‌دهند. اما برخى از اينان گاهى در اين كار دچار نوعى مغالطه يا افراط مى‌شوند و مى‌پندارند از هر حادثه‌اى مى‌توان به هر حادثه ديگرى پل زد و عبرت گرفت و گمان مى‌برند هر چيزى دليل هر چيز ديگر است. اينان متأسفانه گاه در اين‌باره چنان افراط مى‌كنند كه حكم مسايل و وظايف روشن اجتماعى را هم به فراموشى مى‌سپارند و از انجام تكاليف شرعى خود باز مى‌مانند. براى روشن‌تر شدن مطلب، مناسب است به يك نمونه عينى اشاره كنيم.

 

عبرتِ بى‌منطق‌

پيش از پيروزى انقلاب اسلامى زمانى كه حضرت امام خمينى(رحمه الله) با طاغوت مبارزه مى‌كردند،عده‌اى مى‌گفتند: اين مبارزه به جايى نمى‌رسد؛ و به همين دليل هم مشاركتى در فعاليت‌ها نداشتند. وقتى از آنها سؤال مى‌كردند به چه دليل چنين مى‌گوييد و اين‌گونه قاطعانه پيش‌بينى مى‌كنيد، در پاسخ مى‌گفتند: تاكنون چند بار روحانيت عليه رژيم طاغوت اقدام كرده


1. حجر (15)، 3.

ولى راه به جايى نبرده است. در زمان طاغوتِ بزرگ، علما قيام كردند و حتى بعضى در حوادث كشته و و برخى روانه زندان شدند ولى به هدف نرسيدند. اين حركت انقلاب هم مثل آن انقلاب قبلى محكوم به شكست است!

بى‌ترديد اين سخنان يك استدلال افراطى مغالطه آميز است و آدمى نمى‌تواند وظيفه شرعى خود را با استناد به اين استدلال و بهانه كه در فلان زمان اثر نكرد و موفق نشد، ترك كند. آيا در مورد تكليف مهمى چون «امر به معروف و نهى از منكر» مى‌توان چنين شيوه استدلالى را پذيرفت و اين گونه سخنانى بر زبان جارى ساخت؟ استدلال اين است: چون من سال گذشته هم چنين آدمى را نصيحت كردم و همين مطالب را متذكر شدم اما هيچ مؤثر واقع نشد امسال هم مانند سال گذشته فايده ندارد، پس واجب نيست. روشن است كه چنين استدلالى نمى‌تواند موجب عدم وجوب تكليفى همانند امر به معروف و نهى از منكر باشد؛ چون ممكن است در اين زمان و در اين شخص مؤثر افتد. اگر بنا باشد تنها به اين دليل كه فلانى قبلاً به حرف من گوش نداده امر به معروف و نهى از منكر را ترك كنيم پس ديگر چه زمانى و چه موقعيتى براى اجراى اين تكليف باقى مى‌ماند؟! آيا مى‌توان به اين بهانه كه يك بار گفتم و اثر نكرد اين وظيفه سنگين الهى را براى هميشه متروك گذارد؟

نمونه ديگرى از اين استدلال اين است كه هر جا صحبت از دخالت در مسايل و وظايف اجتماعى است، مى‌گويند انگليس از قضيه حمايت مى‌كند و دست آنها در كار است؛ لذا اين مسأله نيز راه به جايى نمى‌برد؛ يعنى با اين عبارت كه، «اين سياست انگليس است» بر آن حركت خط بطلان مى‌كشند. اين عبارت تكيه كلامى بوده كه خيلى از افراد سالمند آن را به كار مى‌گرفتند و از آن نتيجه مى‌گرفتند: پس اين كار فايده‌اى ندارد و نبايد اقدام نمود. البته برخى از اين گروه، انسان‌هايى بسيار خوب و متديّن بودند و واقعاً درصدد انجام وظيفه خود بودند، ولى مى‌پنداشتند اين يك استدلال صحيح است كه اگر انگليس در جايى دست داشته باشد، ديگر باب فعاليت بسته است؛ چه آنها هر كارى كه بخواهند انجام مى‌دهند و ما محكوم به شكستيم. در جريان همين نهضت اخير نيز افرادى مى‌گفتند كه نمى‌توان با طاغوت مبارزه كرد؛ چراكه اين مبارزه، مبارزه مشت و درفش است و مبارزه مشت با درفش محكوم به شكست است.

مگر مشت در برابر درفش تاب مقاومت دارد؟! آنها اسلحه دارند و با دست خالى نمى‌توان به جنگ دشمن مسلح رفت. لذا هر اقدامى، جز شكست و نابودى ثمره‌اى ندارد؛ پس اگر ما هم اقدام كنيم نابود مى‌شويم.

اما از طرفى اگر استدلال كردن به امورِ شبيهِ هم درست نيست، پس چرا اميرالمؤمنين(عليه السلام)مى‌فرمايند: از گذشته براى آينده استدلال كنيد و گذشته را چراغ راه آينده قرار دهيد؟ ايشان فرمودند: فَاِنَّمَا الاُْمُورُ اَشْبَاه؛ طبق اين فرمايش وقتى پديده‌ها شبيه هم هستند، مى‌توان از يك شبيه براى شبيه ديگر دليل آورد. پس استدلال علما و دانشمندان و سياست‌مداران بر شكست انقلاب، به دليل مقايسه آن با شكست روحانيت در مبارزه با طاغوت قبلى، يك استدلال منطقى و صحيح است. اين تعارض را چگونه مى‌توان پاسخ داد؟

بايد در پاسخ گفت بهترين دليل بر درست نبودن اين استدلال، پيروزى انقلاب و تغيير وضعيت كشور است. به بيان علمى، بهترين دليل بر امكان تحقق يك پديده، وقوع آن است. در واقع تغيير وضعيت نشان مى‌دهد كه دو دوره با هم شبيه نيستند تا از مصاديق كلام حضرت(عليه السلام) باشند. در اين‌جا پيروزى انقلاب، استدلال علما را عملاً ابطال مى‌كند.

 

يك نمونه و يك نكته‌

خوب است در اين‌جا براى اثبات و بيان تغيير وضعيت به يك نمونه جالب توجه اشاره كنيم:

اين‌چنين معروف است كه در بين شهرهاى ايران يكى از مذهبى‌ترين، شهرها، يزد است؛ لذا آن را دارالعباده ناميده‌اند. مدارس دينى متعددى در آن شهر وجود داشته و دارد و توجه مردم به مسايل دينى از قديم زياد بوده و هست. سابقاً در اين شهر، در سال پنجم و ششم دوران تحصيل، در بين معلمان مسلمان، كسى كه روخوانى قرآن را درست و صحيح بداند، وجود نداشت و اگر كسى در خواندن قرآن با مشكلى مواجه مى‌شد، مى‌بايست از يك معلم زرتشتى سؤال مى‌كرد. بايد تذكر دهم كه اين سخن بيان يك واقعيت مسلّم و تاريخى در شهر يزد است نه يك افسانه؛ يعنى واقعيت موجود در يك كشور اسلامى شيعه در شهر دارالعبادة يزد اين بود كه وقتى سؤالى درباره روخوانى قرآن پيش مى‌آمد، ازيك معلم زرتشتى پاسخ مى‌گرفتند؛ اما چرا؟

پنجاه سال پيش از آن، سياستمداران انگليس تصريح كرده بودند كه تا قرآن در ميان مردم رواج دارد، نمى‌توان بر آنها مسلط شد. لذا با طراحى و نقشه‌اى حساب شده قرآن را از دست مسلمانان گرفتند؛ تا جايى كه حتى معلمان مدارس از روخوانى آن ناتوان بودند. در همين باره لطيفه‌اى را به اين صورت نقل مى‌كنند كه قرآن را جلوى معلمى گشودند و سوره «يس» را آوردند و از او خواستند كه بخواند. آن معلم اين‌گونه خواند: بسم الله الرحمن الرحيم، يِسْ؛ يعنى ياسين را «yes» خواند. به هر حال گرچه اين يك لطيفه است اما از يك واقعيت تلخ حكايت دارد.

در زمان ما هم دولت‌هاى استعمارى و به خصوص شيطان بزرگ به اين نتيجه رسيده‌اند كه تا ولايت فقيه در ايران اسلامى حاكميت دارد، اين دولت‌ها و دست‌نشاندگانش نمى‌توانند بر اين كشور حاكم شوند؛ لذا مى‌گويند بايد ولايت فقيه را از مردم گرفت و آنها را از محور ولايت دور ساخت تا به اهداف خود برسيم.

 

برگى از تاريخ‌

بايد توجه داشته باشيم كه جدا كردن مردم از ولايت فقيه، مشكل‌تر از حذف قرآن از ميان آنها نيست. جداكردن اين ملت از قرآن كار آسانى نبود و كسى جرأت نداشت به مردم بگويد قرآن نخوانيد؛ ولى آنها نقشه كشيدند و در يك طرح درازمدت، بعد از سال‌ها موفق شدند. البته امروز مشاهده مى‌كنيد كه به بركت انقلاب اسلامى بچه‌هاى پنج‌ساله، حافظ تمام قرآن هستند؛ در حالى كه در آن روزگار معلمان سى يا چهل‌ساله روخوانى قرآن را بلد نبودند. آنها چنان طراحى كردند كه آرام آرام قرآن را از برنامه‌ها حذف نمودند و آن‌قدر درس‌هاى جنبى ديگر براى محصلان در نظر مى‌گرفتند كه فرصت پرداختن به قرآن را نداشتند. حال گمان مى‌كنيد جدا كردن مردم از ولايت فقيه مشكل‌تر از جداكردن آنها از قرآن كريم است؟!

بيست سال طراحى و برنامه‌ريزى كرده‌اند تا ولايت فقيه را از جامعه اسلامى بگيرند و متأسفانه تا حدودى نيز موفق شده‌اند. حداقل جرأت چنين جسارتى را پيدا كرده‌اند كه آن را در دانشگاه‌ها مطرح كنند. حتى به دانشجويان گفتند ولايت فقيه دليلى ندارد جز آن‌كه از نظر

قانونى در قانون اساسى آمده است قانون اساسى نيز چون يك محصول بشرى است احتمال خطا در آن وجود دارد و راه مصونيت از خطا تغيير قانون است و فعلاً چون در قانون اساسى آمده است قبول مى‌كنيم والاّ اگر قانون اساسى بگويد ولايت فقيه لازم نيست آن را كنار مى‌گذاريم؛ چرا كه اعتبار ولايت فقيه وابسته به اعتبار قانون اساسى است! به تعبير واضح‌تر مشروعيت ولايت فقيه از قانون اساسى ناشى مى‌شود و با تغيير قانون اساسى، ولايت فقيه ديگر اعتبارى نخواهد داشت.

اينان چنين القا مى‌كنند كه گويا قانون اساسى وحى منزل است و از آسمان نازل شده و پشتوانه و اعتباردهنده ولايت فقيه است! در صورتى كه ولايت فقيه از اعتقادات مذهبى ما شيعيان است و اين ولىّ فقيه است كه به قانون اساسى اعتبار مى‌دهد. اگر امضاى ولىّ فقيه نباشد، نه قانون اساسى اعتبارى دارد، نه قوانين عرفى. آنچه ما را ملزم مى‌سازد تا در راه دين فداكارى كنيم و جان و مال و عمرمان را بدهيم، حكم ولىّ فقيه است؛ چه دستور او دستور دين و فرمان خداست. اگر در زمان طاغوت مردم به خيابان‌ها مى‌ريختند و سينه‌هاشان را سپر گلوله‌ها مى‌كردند، به خاطر فرمان نايب امام زمان(عليه السلام)بود امروز نيز براساس دستور ولىّ فقيه است كه براى هر گونه دفاع از اسلام و نظام اسلامى آماده‌اند. مردم ما به استناد اين‌كه ولىّ فقيه، نايب امام زمان(عليه السلام) است و فرمان وى فرمان خدا و رسول‌الله(صلى الله عليه وآله) است اطاعت از وى را واجب مى‌دانند؛ وگرنه انسان با استناد به چه دليلى خود را به خطر بيندازد و ضرر و زيان مالى و جانى را پذيرا شود؟

دشمنان اسلام قبل از مسلمانان اهميت و جايگاه ولايت فقيه را فهميدند و براى كم‌رنگ نمودن آن برنامه‌ريزى كردند كه چگونه آن را از جامعه اسلامى دور سازند. آنان تلاش مى‌كنند تا ضرورت ولايت فقيه را در اذهان مردم مخدوش كنند و فكر و قلب مسلمانان را از اطاعت او تهى سازند و متأسفانه در بسيارى از موارد نيز موفق شده‌اند. امروزه ما مسلمانان مى‌بايد هوشيارتر از گذشته با اين ترفندهاى سياسى و فرهنگى برخورد كنيم و زمينه عقوبت الهى را فراهم نسازيم و خودمان را از نعمت بزرگ ولايت محروم نكنيم.

براى پى‌بردن به گوشه‌اى از اهميت اين نعمت كافى است، نظرى گذرا به اوضاع كشور

همسايه‌مان، افغانستان داشته باشيم. مردم مسلمان افغان براى بيرون راندن قواى كفر و مبارزه با حكومت طاغوت جان‌فشانى‌ها كردند تا در آن مبارزه پيروز شدند. سختى‌هايى كه مردم مسلمان افغان در مبارزه با طاغوت زمان خود متحمل شدند از سختى‌هايى كه ما در كشور ايران تحمل كرديم، هيچ كمتر نيست. اما آن‌همه زحمت طاقت‌فرسا و خون‌هاى بر زمين‌ريخته به كجا انجاميد؟ نزديك دو دهه است كه به جان يكديگر افتاده‌اند و به عنوان مسلمان از خون همديگر وضو مى‌سازند؛ چون در ميان آنها ولى فقيه كه محور و جهت‌دهنده تمام فعاليتهاست، جايگاهى ندارد. در كشور ايران به بركت اهل‌بيت(عليهم السلام) و فرهنگ خاص تشيع، موضوع ولايت فقيه، مسأله‌اى پذيرفته شده است. در كشور افغانستان چون بيشتر مردم سنّى مذهبند اصلاً با ولايت فقيه آشنايى ذهنى ندارند و آن را نمى‌شناسند؛ حتى به فرض پذيرش اين موضوع به عنوان قانون، كسى كه صلاحيت لازم را داشته باشد، وجود ندارد. خداى متعال به كشور ايران و شيعيان نعمتى داده كه مردى الهى، چون شمع، در ميان جمع خود دارند.

پس حتى اگر به اسلام اعتقاد نداشته باشند انصاف اين است كه اعتراف كنند ولايت فقيه يك موهبت الهى و ضامن سعادت جامعه است و اگر ما هم از اين نعمت الهى برخوردار نبوديم افغانستان ديگرى پيش روى داشتيم؛ چراكه اختلافات قومى در ايران كمتر از افغانستان نيست و تعداد اقوامى كه در ايران هستند از اقوام افغان بيشتر است. شاهد اين مدعا اختلافات اوايل پيروزى انقلاب است. اختلافات گروه‌هايى چون خلق كرد، خلق تركمن، خلق عرب و خلق بلوچ و... كمتراز اختلافات فرقه‌اىِ موجود در افغانستان نبوده و نيست؛ اما آنچه تمام مردم ما را زير يك پرچم جمع كرده، رهبرى الهى است كه ما آن را ولايت فقيه مى‌ناميم. اگر آن قدرت الهى نبود كدام قدرت حزبى و تشكيلاتى و... مى‌توانست چنين وحدتى به وجود آورد؟ امروز برخى روشن‌فكران كشور، عاشق مملكتِ چندحزبى هستند و براى «پان كرديسم» و «پان تركيسم» و «پان عربيسم» تلاش مى‌كنند. عقيده ما در برابر، تقويت مبناى فكرى و عملىِ ولايت فقيه است. اين ناسپاسى است كه با سخنان بيهوده و عملكرد نادرست خود، پايه‌هاى فكرى، اعتقادى و عملى ولايت فقيه را سست كنيم. بزرگ‌ترين

ناسپاسى آن است كه، خداى ناكرده، دموكراسى را جايگزين ولايت فقيه كنيم. در راستاى همين پديده و پديده‌هاى همانند آن است كه اميرالمؤمنين على(عليه السلام) مى‌فرمايند: وَ لاَ تَكْفُرَنَّ ذَا نِعْمَة فَإِنَّ كُفْرَ النِّعمَةِ مِنْ أَلاَْمِ الْكُفْر؛ ناسپاس ولى‌نعمت مباش كه ناسپاسى پست‌ترين كفر است. بدترين كفرها و كفران‌ها ناسپاسى نعمت است. انسان چه‌قدر بايد حق‌ناشناس باشد كه چنين نعمت عظيمى را خداوند منان چنين ارزان در اختيار وى قرار دهد. ولى او بى‌مهابا آن را از دست بدهد؟ كمال نابخردى است كه انسان با جسارت تمام، نعمتى را كه مايه افتخار و عزت دنيا و سعادت آخرت است رد كند. در برابر اين ذهنيت جاهلانه، سكوت برخى انديشمندان[؟!] است. آيا بى‌اعتنايى در برابر برخى از روشن‌فكران غربزده كه چنين نعمتى را به مسخره مى‌گيرند صحيح است؟ آيا شايسته است كه ما در برابر زير سؤال بردن ولايت فقيه و مخدوش ساختن اعتبار آن آرام بنشينيم؟

 

پاداش كفران نعمت‌

مناسب است در اين‌جا با تأملى كوتاه و مختصر در قرآن، مواردى از شكر نعمت و كفران آن و پيامدهاى هر يك را بررسى كنيم.

خداوند متعال در قرآن كريم در موارد متعددى نسبت به كفران نعمت هشدار مى‌دهد و آثار كفران يا شكر نعمت را بيان مى‌دارد. يكى از آن موارد اين آيه مباركه است: وَ إِذْ تَأَذَّنَ رَبُّكُمْ لَئِنْ شَكَرْتُمْ لاََزِيدَنَّكُمْ وَ لَئِنْ كَفَرْتُمْ إِنَّ عَذَابِى لَشَدِيد.(1) در زبان عربى باب تفعل را براى تشديد مفهوم به كار مى‌برند. در اين‌جا نيز حضرت حق، جلّ جلاله، با شدّت و حِدّت مطلب بسيار مهمى را اعلان مى‌دارد: اگر از نعمتى كه به شما داده‌ايم قدردانى كنيد حتماً آن نعمت فزونى مى‌يابد. در عبارت لَئِنْ شَكَرْتُم لاََزِيدَنَّكُم لامِ قسم همراه با تأكيد لفظى، اصرار بر اين حقيقت را مى‌رساند، و در ادامه مى‌فرمايد؛ اما اگر كفران نعمت و حق‌ناشناسى كرديد، بدانيد كه عذاب الهى در انتظار شماست. اين از سنت‌هاى قطعى الهى است كه اگر كسانى قدر نعمت را بدانند، خداوند منّان آن نعمت را براى آنها فزونى مى‌بخشد و هركس ناسپاسى كند، دير يا زود نعمت از او گرفته


1. ابراهيم (14)، 7.

مى‌شود. در طول تاريخ نمونه‌هاى فراوانى وجود دارد كه طبق سنت الهى كفران نعمت موجب محروميت و شكر نعمت موجب فراوانى آن گشته است كه پرداختن به آن نمونه‌ها از حوصله اين گفتار خارج است. ولى لازم مى‌نمايد كه بر دو نعمت برزگ الهى تأكيد و تكيه كنيم: يكى نعمت عظيم انقلاب اسلامى و ديگرى نعمت ولايت فقيه. اين دو نعمت از بزرگ‌ترين نعمت‌هاى الهى است كه خداى متعال در اين زمان به ما اعطا كرده است.

اگر اين انقلاب اسلامى و ولايت فقيه نبود امروز اين عزت و پيروزى و سربلندى را نداشتيم. تمام سربلندى و عزت ايران و ايرانى محصول انقلاب اسلامى و وجود ولايت فقيه است. پيشرفت‌هاى مادّى و معنوى اين كشور مرهون اين دو نعمت بزرگ و بى‌بديل است و به بركت اين دو نعمت كه خداوند به ما عطا فرموده راه هزاران پيشرفت و ترقى به روى ما گشوده مى‌شود. فراموش نكنيم كه اين دو نعمت به قيمت بيش از هزاران سال تلاش و زحمت مجاهدان و علما به دست آمده و اين چراغ فروزان از جوهر جان آنها فروغ و زندگى يافته است. به ياد آوريم حكم معروف مرحوم ميرزاى شيرازى را كه وقتى در قضيه تنباكو، حكم به حرمت استعمال توتون و تنباكو داد و آن را مخالفت با امام زمان(عليه السلام) دانست، همه مردم از پير و جوان، دست از استعمال تنباكو كشيدند و بدون چون و چرا حكم آن بزرگوار را گردن نهادند. اين بدان سبب بود كه اعتقاد و باور مردم اين بود كه ايشان نايب امام زمان(عليه السلام) است و حكمش واجب الاطاعه مى‌باشد. از زمان همان حكم دشمنان به قدرت اين نيروى عظيم پى بردند و براى دور ساختن مردم از محور ولايت فقيه و شستشوى اذهان و افكار مردم از انديشه ولايت فقيه برنامه‌ريزى كردند تا بلكه اين نعمت الهى را از ما بگيرند. آنها گمان مى‌كردند كه بعد از دوران پهلوى و در طول پنجاه سال حكومت شاهنشاهى، حاكميت اين نيروى عظيمِ الهى در دل‌هاى مردم كم‌رنگ شده است؛ ولى نمى‌دانستند كه عشق به ولايت فقيه و ارادت به امام زمان(عليه السلام) و نايب او در دل‌هاى مردم چنان ريشه دوانيده است كه هرگز خشك‌شدنى نيست و اين نعمت و آن فرهنگ، شكوفايى روز افزون دارد و آثار و بركاتش جهان‌گير و پرتوافشان خواهد بود. ان شاء الله.

آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org