قال علي عليه‌السلام : إِنَّهُ لَيْسَ لِأَنْفُسِكُمْ ثَمَنٌ إِلَّا الْجَنَّةَ فَلَا تَبِيعُوهَا إِلَّا بِهَا؛ امير مومنان عليه‌السلام مي‌فرمايند: همانا براي شما بهايي جز بهشت نيست، پس به کمتر از آن نفروشيد. (نهج‌البلاغه، حکمت456)

صدا/فیلماندازه
برای‌دریافت‌فایل‌صوتی‌‌این‌جاراکلیک‌کنید11.3 مگابایت

بسم الله الرحمن الرحيم

راه تکامل

سخنراني حضرت آيت‌الله مصباح يزدي در جمع خانواده‌هاي بسيجي کازرون .مشهد مقدس  26/12/1390

خداي متعال را شکر مي‌کنيم که توفيق داد در جوار آستان حضرت ثامن الحجج(صلوات‌الله‌عليه‌و‌علي‌آبائه) باشيم. حضور در جمع اين چهره‌هاي نوراني براي بنده افتخار است.

سخني با جوانان

بنا دارم به جاي سخنراني رسمي و توأم با تشريفات، مطالبي را بيان کنم که براي شما جوانان اهميت فراواني دارد. شما عزيزان نسلي هستيد که در انقلاب روئيده‌ايد، يعني به برکت تلاش‌هاي امام راحل(رضوان‌الله‌عليه) و به برکت خون پاک شهدا، در وضعيتي هستيد که مقدمات رشد علمي و معنوي برايتان فراهم شده است. درمقايسه با دوران جواني و نوجواني ما، شما در دوره‌اي زندگي مي‌کنيد که مي‌توانيد يک‌شبه ره صدساله برويد. به برکت اين انقلاب، به برکت مجاهدان اين انقلاب و به برکت شهدا و ايثارگران اين انقلاب، آن‌قدر وضعيت براي رشد فکري، انساني، اجتماعي و اخلاقي فراهم شده است که قابل‌مقايسه با آن زمان‌ها نيست. البته، سنت الهي اين است که در هر زماني، در کنار عوامل ترقي و تکامل، موقعيتي را پيش مي‌آورد که امکان امتحان و انتخابِ راه فراهم باشد. به‌طورطبيعي، هر قدر امکان ترقي بيشتر باشد، امتحان سخت‌تري در پيش خواهد بود؛ مثلاً امتحان دانش‌آموزان دوره دبيرستان سخت‌تر از امتحان دانش‌آموزان دوره ابتدايي است و به‌همين‌منوال دوره‌هاي بعد سخت‌تر است. نظام امتحانات براي آن است که معلوم بشود چه کسي لياقت چه پست و مقامي را دارد، و در چه درجه‌اي از علم، چه رتبه‌اي در معرفت و ايمان، و در چه مرحله‌اي از تقوا و قرب به خدا قرار دارد. ازاين‌رو، هميشه در مقابل نعمت‌هاي بزرگ معنوي، عوامل سقوطي هم فراهم مي‌شود. قرآن مي‌فرمايد: «وَكَذَلِكَ جَعَلْنَا لِكُلِّ نَبِيٍّ عَدُوًّا شَيَاطِينَ الإِنسِ وَالْجِنِّ يُوحِي بَعْضُهُمْ إِلَى بَعْضٍ زُخْرُفَ الْقَوْلِ غُرُورًا وَلَوْ شَاء رَبُّكَ مَا فَعَلُوهُ فَذَرْهُمْ وَمَا يَفْتَرُونَ».1 در مقابل نعمت نبوت و هدايت الهي که با هيچ چيز قابل‌مقايسه نيست، خداوند متعال مي‌فرمايد که در کنار نبوت، ما شياطين انس و جن را قرار داديم تا زمينه‌ي انتخاب متعادل باشد. انتخاب آزاد است و هرکس هر راهي مي‌خواهد برگزيند؛ «فَمَن شَاء فَلْيُؤْمِن وَمَن شَاء فَلْيَكْفُرْ».2 بنابراين، هرچند به‌لطف خدا، موقعيت براي رشد فراهم شده است، درعين‌حال بايد توجه داشت که امکان سقوط هم خيلي زياد است، اين عوامل شيطاني که بوسيله‌ي رسانه‌هاي مختلف ترويج مي‌شود و امواجش به کشور ما و حتي به خانه‌هاي ما هم سرايت مي‌کند، همان عوامل شيطاني است؛ يعني عواملي که در کنار عوامل رحماني بايد وجود داشته باشد تا زمينه‌ي انتخاب را فراهم بکنند.

به‌تعبيري ديگر، همه‌ي اين‌ها زمينه‌ي آزمايش‌ها را فراهم مي‌کند ولي وجود اين‌ها نبايد مانع خداشناسي و سپاس از نعمت خدا بشود. اگر فساد‌هايي هست، انحراف‌هايي هست، و شيطنت‌هايي هم هست، ما بايد نگاهمان را بايد به نعمت‌هاي خدا بدوزيم و خدا را شکر کنيم و از او بخواهيم که ما را از سقوط‌ها، از انحراف‌ها و از گمراهي‌ها حفظ کند. به‌هرحال، ما بايد قدر جوان‌هايمان را بدانيم، زيرا آن‌ها سرمايه‌هاي عظيمي هستند که آينده‌ي کشور و انقلاب و آينده‌ي جهان در دست آن‌هاست. جوان امروز از نسل نوپايي است که تا چندي ديگر عمده‌ي فعاليت‌هاي جامعه را در دست مي‌گيرد. اين‌ها گوهر‌هاي بسيار گرانبهايي هستند که اگر عوامل رشدشان درست فراهم بشود و به حرکتشان جهت صحيح داده بشود، مي‌توانند ره صد ساله را يک‌شبه طي کنند. ازسوي‌ديگر، اگر دچار عومل شيطاني بشوند، از راهنمايي‌هاي الهي و رحماني محروم مي شوند و در دام شيطان مي‌افتند. بحث، بحثي طولاني است که فعلاً از آن گذر مي‌کنيم.

وضعيت اجتماعي ايران پس از انقلاب

آن نکته‌اي که مورد نظرم بود اين است که ما پس از آنکه دين حق و منصب عقل را شناختيم، بايد بدانيم که در همه اين‌ها تحقيق همچنان ادامه دارد. بايد بکوشيم که تحقيق‌مان عميق‌تر بشود. اکنون، اصل دين اسلام و مذهب حق شيعه را کاملا شناخته‌ايم و به آن پايبنديم. بنابراين، جوان ايراني وارد فضايي مي‌شود که مذهب شيعه حاکم است، معارف شيعه در دسترس است، کتاب‌هاي شيعه منتشر مي‌‌شود و حتي الگوي عملي آن هم ديده مي‌شود. محيط جوان امروز قابل‌قياس با دوره جواني ما نيست. امروز، بسياري از مردم مسيري خداپسندانه در پيش گرفته‌اند و در راهش فدا کاري مي‌کنند. برخي از هيچ چيز مضايقه نمي‌کنند و هرچه دارند در راه پيشرفت به‌سوي هدفي الهي صرف مي‌کنند. براي مثال نگاه کنيد به شهداي جبهه‌ها و ايثارگراني که باقي مانده‌اند. در واقع، ايثارگران شهداي زنده هستند و خانواده‌هاي آن‌ها نمونه‌هاي استثنايي ايثار و از خود گذشتگي‌اند. در بين آن‌ها نمونه‌هايي بسيار اعجاب‌برانگيز وجود دارد که در تاريخ بشريت کم‌نظير است؛ مادر‌هايي که سه يا چهار فرزندشان را به جبهه فرستاده‌اند و حتي گاه خودشان آن‌ها را کفن و دفن کرده‌اند و سپس گفته‌اند که اگر فرزند ديگري هم داشتم، باز در راه خدا قرباني مي‌کردم. اين‌ها گفتنش آسان است، اگر خاري در پاي بچه برود، پدر خوابش نمي‌برد و اگر کودکي دلش به درد آيد، مادر بي‌طاقت مي‌شود. چنين چيزي را با مادري مقايسه کنيد که با دستان خود جنازه فرزندش را کفن مي‌کند، گويي به افسانه شبيه است. اگر اين نمونه‌ها را به چشم خود نديده بوديم، باور نمي‌کرديم. برخي از مردم ما اين‌گونه‌اند و بااينکه فرزندشان را هم داده‌اند، کوچکترين طمعي از اين انقلاب، از متصديان و از دولت‌مردان ندارند. وقتي از آن‌ها مي‌پرسيم که آيا کمبودي وجود دارد، مي‌گويند خير، فقط خدا را شاکريم که زير سايه‌ي ولايت‌فقيه زندگي مي‌کنيم. آن‌ها باکمال بزرگواري منکر نيازهاي مادي مي شوند و مي‌گويند تنها آرزويمان اين است که يک‌بار وجود نازنين نايب امام زمان(عجل‌الله‌تعالي‌فرجه‌الشريف) را از نزديک ببينيم. اين‌ها افسانه‌هائي‌است که در زمان ما تحقق پيدا کرده است. اگر کسي در دوران جواني و نوجواني ما چنين چيزهايي مي‌گفت، مي‌گفتيم خواب و خيال است؛ مگر چنين چيزي ممکن است.

البته، در مقابل، دسته‌اي ديگر هم هستند که به‌گونه‌اي ديگرند. چه‌بسا برخي از اين‌ها روزگاري را با خوش‌نامي زندگي کرده باشند و روزي مردم به اين‌ها علاقه داشته‌اند، زيرا کارهاي خوبي انجام داده‌اند؛ اما الان آن‌ها عوض شده‌اند و جوري ديگر زندگي مي‌کنند. گويا اصلاً انقلابي واقع نشده است، گويا شهيدي نداده‌ايم و گويا شعارهاي اسلامي مطرح نيست؛ گويي يکي از قدرتمندان دنيا شده‌اند و دنبال اين هستند که ثروت بيشتري بياندوزند، مقام بيشتري کسب کنند و خودشان و نسل‌هاي بعدشان تأمين بشوند. اين دسته، اگر لازم باشد توطئه هم مي‌کنند و براي براندازي نظام مي‌کوشند.

دلايل و نتايج خروج از صراط مستقيم

ممکن است جواني بپرسد: چرا آدمي‌زاد اين‌طوري مي‌شود. به‌ويژه، وقتي کسي سوابق خوبي هم دارد، چرا تااين‌اندازه تغيير مي‌کند؟ پاسخ را بايد در قرآن جست. همان خدايي که ما را خلق کرده است، مي‌داند آدمي‌زادها چگونه‌اند. او از قبل مي‌دانست که قرار است آدمي چگونه موجودي بشود و چه شري به پا کند؛ ازاين‌رو در قرآن کريم، آياتي وجود دارد که زمينه‌ي ذهني و فکري و فرهنگي‌اي را براي ما فراهم مي‌کند تا در مقابل اين حوادث وحشت نکنيم و بتوانيم باتوجه‌به آموزه‌هاي الهي از دام شيطان دوري کنيم. قرآن مي‌فرمايد: «وَاتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ الَّذِيَ آتَيْنَاهُ آيَاتِنَا فَانسَلَخَ مِنْهَا فَأَتْبَعَهُ الشَّيْطَانُ فَكَانَ مِنَ الْغَاوِينَ * وَلَوْ شِئْنَا لَرَفَعْنَاهُ بِهَا وَلَكِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَى الأَرْضِ وَاتَّبَعَ هَوَاهُ فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ الْكَلْبِ إِن تَحْمِلْ عَلَيْهِ يَلْهَثْ أَوْ تَتْرُكْهُ يَلْهَث».3 خدا به پيغمبرش مي‌فرمايد: اين داستان را براي مردم نقل کن، زيرا آموزنده است و برايشان مفيد. آن‌ها به چنين چيزي نياز دارند، پس براي‌شان توضيح بده که چنين اتفاقي رخ داده است. همچنين، آيات و رواياتي هم داريم، با اين مضمون که آنچه براي بني‌اسرائيل اتفاق افتاده است، براي شما هم اتفاق خواهد افتاد؛ «حَذْوَ النَّعْلِ‏ بِالنَّعْلِ‏ حَتَّى أَنْ لَوْ كَانَ مَنْ قَبْلَكُمْ دَخَلَ جُحْرَ ضَبٍّ لَدَخَلْتُمُوهُ».4 داستان اين است که خداي متعال به شخصي از نزديکان حضرت موسي(‌عليه‌السلام) کراماتي داد و او را مستجاب‌الدعوة کرد. البته، اين جزئيات در قرآن نيامده است و قرآن صرفاً مي‌فرمايد: «الَّذِيَ آتَيْنَاهُ آيَاتِنَا»، تعبير سنگيني است که قرآن درباره انبيا به‌کار مي‌برد. قرآن مي‌فرمايد: «شخصي» بود (اسم نمي‌آورد و اين روش معمول قرآن در نقل حکايات است) که آيات خودمان را به او داديم و اگر مي‌خواستيم، مي‌توانستيم به‌وسيله همان آيات، او را به مقامي رفيع برسانيم، «وَلَوْ شِئْنَا لَرَفَعْنَاهُ بِهَا». اما با وجود کراماتي که به او داديم، او دنياگرا شد، «وَلَكِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَى الأَرْضِ وَاتَّبَعَ هَوَاهُ». طبق روايات، او مستجاب‌الدعوة بود و هرکس هر حاجتي داشت، نزد او مي‌آمد و به‌واسطه دعاي او حاجتش را مي‌گرفت. اما او با وجود چنين موقعيتي که در بني اسرائيل پيدا کرده بود و خيلي محترم بود، به سمت دنيا رو کرد. در نتيجه اين انحراف، کرامت‌هايش بي‌اثر شد و کار به‌جايي رسيد که قرآن با همه نزاکت کلامش مي‌گويد او مثل سگ شد، «فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ الْكَلْبِ».

قرآن اين‌ها را براي ما مي‌گويد تا ما وحشت نکنيم؛ زيرا بنا بود در صدر اسلام هم چنين اتفاق‌هايي بيافتد. خداي متعال، از فرط رحمتش، زمينه‌اي ذهني فراهم مي‌کند که مسلمانان ناگهان تعجب نکنند. وقتي برخي از اقوام و نزديکان پيغمبر(صلي‌الله‌عليه‌وآله) عليه اسلام شمشير مي‌کشند، وقتي عليه جانشين پيغمبر(صلي‌الله‌عليه‌وآله) مي‌شورند، نبايد تعجب کرد. آدميزاد چنين خصلتي دارد و ممکن است بااين‌که به مقامات عالي رسيده و مستجاب‌الدعوة شده باشد، به اسفل سافلين سقوط کند و از هر حيواني پست‌تر بشود. البته، عکس اين مطلب هم هست؛ کساني که عمري با بت‌پرستي و فساد زندگي کردند، اما نور ايمان در دلشان تابيد و از پيغمبر اکرم(صلي‌الله‌عليه‌وآله) تبعيت کردند و به مقاماتي عالي رسيدند. گاه، مقام چنين افرادي در حدي است که ما نمي‌توانيم پايه‌ي آن مقامات را درک کنيم. نمونه‌هاي فراواني هست، براي مثال، همه ما حربن‌يزيدرياحي را مي‌شناسيم.

سگ اصحاب کهف

اين چنين عاقبت خير و شري محدود به چند مثال معدود نيست، بلکه مثال‌هاي فراواني داريم که هر دو عاقبت را ممکن مي‌دانند. نه بلعم باعورا منحصربه‌فرد بود و نه حربن‌يزيدرياحي، همه اين‌ها نمونه‌اي است براي اينکه ما از موقعيت حساس خود آگاه شويم. هزاران انسان ممکن است بلعم بشوند و هزاران انسان ممکن است حر بشوند؛ راه باز است و انتخاب با انسان، «فَمَن شَاء فَلْيُؤْمِن وَمَن شَاء فَلْيَكْفُرْ».5 همه اين‌ها راه را به جواني نشان مي‌دهد که مي‌پرسد چرا برخي بعد از کمال، منحرف مي شوند. بنابر اين آيات، جوابي اجمالي اين است که دنبال هواي نفس رفتن خطرناک است و درطرف‌ديگر، دنبال اولياي خدا رفتن خيلي نافع است. مورد ديگري که بسيار عجيب است و گاه مغفول باقي مي‌ماند، داستان اصحاب کهف است. گروهي که براي فرار از دست سلطان، به غاري پناه بردند و سگي نيز همراهشان بود. آن‌ها مدتي خوابيدند و آن سگ نيز همراهشان بود. چند صد سال گذشت و بعد که بيدار شدند، آن سگ به شکل انسان بود. سگ اصحاب کهف روزي چند، پي نيکان گرفت و مردم شد. شايد بعضي از فيلسوفان بگويند که اين انقلاب ماهيت است و محال؛ اما مسئله اين است که اين حادثه رخ داده است (البته، در قرآن تصريح نشده و در روايات آمده است).

راه فرار از دام شيطان

 به‌هرحال، آدميزاد چنين موقعيتي دارد و ممکن است تااين‌حد ترقي يا تنزل کند. خب، حال تا اين اندازه را فهميديم. ولي اين مطلب، مشکل جوان را حل نمي‌کند. بايد چه کنيم که همانند بلعم باعورا نشويم؟ چه تضميني هست که ما به سرنوشت او دچار نشويم؟ به‌فرض که درس خوانديم، عبادت کرديم و به خدا نزديک‌تر شديم، اما چه ضمانتي براي خدايي‌ماندن وجود دارد؟ اگر علت گمراهي آن‌ها هواي نفس بوده است که بالاخره هر کسي کمي هواي نفس دارد. ما که معصوم نيستيم و بالاخره گاهي هم از هواي نفسمان پيروي مي‌کنيم؛ نکند ما هم مثل بلعم بشويم! آن‌ها که به راه صحيح رفتند و استقامت کردند، آن مادري که بعد از شهادت چند فرزندش گفت کاش يکي ديگر هم داشتم تا در راه خدا مي‌دادم، چه کردند؟ چرا توانستند بر صراط مستقيم باقي بمانند؟ در مقابل، آن‌ها که بعد از رسيدن به مقاماتي سرنگون شدند، واژگون شدند و دنياپرست شدند چه کردند؟ چرا سرنوشت‌شان اين‌گونه شد؟ آيا راهکاري هست که آدمي به‌وسيله آن از ابتلا به فساد دوري کند؟

پاسخ کلي و اجمالي اين است که آدمي دنبال هواي نفسش نرود؛ اما اين پاسخ خيلي کلي است و چندان عملي هم نيست. بالاخره،‌ همه‌ي ما کم‌وبيش گرايش‌هايي نفساني داريم، خواسته‌هايي داريم، هوس‌ها و آرزوهايي براي دنيامان داريم. حال، چه‌طور مي‌شود که مادري آن‌طور قرص، محکم، بدون اضطراب و بي‌دغدغه مي‌ايستد و مي‌گويد: آمريکا هيچ غلطي نمي‌تواند بکند و تا ما هستيم به آمريکا اجازه دخالت در ايران را نمي‌دهيم. راهکار عملي اين‌گونه شدن چيست؟ آيا راهي عملي وجود دارد که آدمي قدري از اين خطر‌ها مصونيت پيدا کند و راه صحيح را بشناسد و دنبال کند و با استقامت بماند؟ کار انببيا همين بوده است که اين راه‌ها را به مردم نشان دهند و مردم را تربيت کنند. تربيت‌کردن فقط به‌معناي نشان‌دادن راه‌هاي کلي نيست، تربيت‌کردن تنها نسخه‌نوشتن نيست، بلکه تربيت‌کردن به ممارست عملي نياز دارد. مربي بايد مراقب متربي باشد و در لحظه انحراف، راه درست را به او يادآوري کند. بار تربيت سنگين‌تر از تعليم است. انبيا براي همين آمده‌اند که به مردم بگويند مواظب باشيد، اين راه خطرناک است، سراشيبي دارد، با سرعت نرويد و خود را مهار کنيد تا زمين نخوريد. مجموعه چنين کارهايي تربيت نام دارد. خب، ما چه دستورالعمل‌هاي کلي‌اي داريم که بتوانيم مطابق آن راه و مصداق‌هاي عملي، وظيفه خود را بشناسيم و اميد داشته باشيم که منحرف نشويم؟

دو علت اصلي انحراف

اکنون، مي‌خواهم بنا بر آموزه‌هاي نهج‌البلاغه، به علت‌يابي اين انحراف بپردازم. همه شما شايد کساني را بشناسيد که منحرف شده‌اند؛ از صنف‌هاي مختلف سياست‌مداران، بازاريان، ثروت‌مندان و حتي از رزمندگان جبهه‌ها. خب، وقتي پيگيري مي‌کنيد و به دنبال عامل اصلي انحرافشان مي‌گرديد، درمي‌يابيد که عامل انحرافشان از دو چيز خارج نيست: نخست جهل، و دوم دلبستگي. برخي از منحرفان نمي‌دانستند راه صحيح کدام است و در اثر جهل و غفلت، دنبال راهي رفتند که به سقوطشان منجر شد. آن‌ها مسامحه کردند و در پي تشخيص درست و حق نرفتند. آن‌ها براي شناخت وظيفه زحمت نکشيدند و با جهل و غفلت عمل کردند. آن‌ها ناآگاهانه راهي را برگزيدند و ديگر نگاه نکردند که آيا درست آمده‌اند يا خير. به‌ويژه وقتي برخي در راهي که برگزيده‌اند شيريني و لذتي هم بيابند، ديگر برنمي‌گردند و نگاه نمي‌کنند، آيا اين غذايي که خورده‌اند مسموم بوده يا نه. در چنين وضعيتي، آدمي با خود مي‌گويد: شيرين بود و خوشمزه، پس حتما خوب است. به‌هرروي، يک عاملي که موجب سقوط آدمي مي‌شود، جهل است؛ البته جهل به‌معناي وسيعش، يعني يا اصلاً راه‌هاي کلي را بلد نيست، يا مصداقش را نمي‌شناسد، يا مسامحه کرده است، يا تأويل و توجيه کرده است. به فردي گفتند: صبح پيش از آفتاب، دو رکعت نماز بخوان. گفت: چه فرق مي‌کند؛ چه پيش از آفتاب و چه بعد از آفتاب. مسامحه همه جا وجود دارد و سبب انحراف مي‌شود. براي مثال در مسئله تجارت و ربا. در نگاه آن‌ها، بالاخره در معامله، سرمايه‌گذاري و سودي وجود دارد؛ حالا چه بيع باشد، چه ربا «إِنَّمَا الْبَيْعُ مِثْلُ الرِّبَا». يا براي مثال در مسئله ازدواج، مي‌گويد: «انکحتُ» بگويي يا نگويي، چه فرقي مي‌کند. همه‌ي اين‌ها برمي‌گردد به اينکه آدمي درباره اصل آن رفتاري که بايد داشته باشد و بدان معتقد باشد، بينش روشن ندارد. فکر، اعتقاد و عقيده آدمي غبارآلوده است و شفاف نيست؛ لذا اشتباه مي‌کند. وقتي فضا غبارآلود باشد، آدمي ممکن است بر سر دوراهي اشتباه کند.

عامل ديگر انحراف، دلبستگي، عادت و حب دنيا است. همه انحراف‌ها ناشي از ناداني نيست. افراد بسياري هستند که مي‌دانند کاري صددرصد بد و غلط است و حتي به ديگران هم مي‌گفتند که اين کار را نکنيد، اما خودشان کردند و بدان مبتلا شدند. نمونه‌اش در ميان معتادان به مواد مخدر زياد است،6 در مسائل سياسي و اجتماعي هم هست. نمونه بارز چنين چيزي در عادت‌هاي بدي ديده مي شود که آدمي دارد؛ چيزي که مانع ترک عمل نادرست مي‌شود، عادت است. البته، عادت فقط اعتياد به مواد مخدر نيست، ما به خيلي از چيز‌ها عادت داريم و مي‌دانيم بد است، اما ديگر عادت کرده‌ايم؛ نيازي نيست مثال‌هايش را برشماريم، زيرا همه با نمونه‌هاي آن آشنا هستيم.

بنابراين، ما دو عامل کلي در انحراف داريم. يک عامل شناختي است، يعني فرد نمي‌داند بايد چه کند؛ لذا اشتباه مي‌کند، به راه غلط مي‌رود و بعد سقوط مي‌کند. در علت دوم، فرد راه درست را مي‌داند اما نمي‌تواند از کار زشتش دست بردارد و دلبستگي پيدا کرده است. دلبستگي تعبيري است که عام‌تر از عادت است در موارد مختلف به‌کار مي‌آيد. تعبير قرآني و اسلامي‌اش حب دنياست، «حُبُ‏ الدُّنْيَا رَأْسُ‏ كُلِّ خَطِيئَةٍ».7

حسابگري براي آخرت

جوانان بايد برنامه‌ريزي‌اي دقيق براي زندگي خود بکنند و حسابگري‌اي منظم داشته‌باشند. بايد برنامه‌اي بريزند که درنهايت عمرشان ارزشمند باشد. براي نمونه، کمي درباره امام خميني(رضوان‌الله‌تعالي‌عليه) فکر کنيد. آيا او بيشتر از يک آخوند بود، يا بيشتر از مدرسي بود که در کنار صدها مدرس ديگر، درس مي‌داد؟ امروز، در اين کشور، هر کار خوبي انجام بشود، سهمي از آن در نامه‌ي اعمال امام نوشته مي‌شود. اگر امام و حرکت امام و انقلاب نبود، من و شما کجا بوديم، چه مي‌کرديم و وضعيت اسلام و شيعه در ايران چگونه بود؟ امام(رضوان‌الله‌تعالي‌عليه) تا روز قيامت، در همه اين برکت‌ها شريک است. او در مدتي کوتاه، کاري کرد که تا روز قيامت، ميليون‌ها مؤمن هرگاه هر کار خيري بکنند، امام هم در آن شريک است. چه کسي مي‌تواند حساب چنين سودي را بکند يا با چه فرمولي مي‌شود اين سود را نشان داد؟ ازسويي، آدمي‌زاد مي‌تواند اين‌طور اوج بگيرد و ازآن‌طرف هم مي‌تواند مثل صدام يا کسان ديگري باشد که باعث انحراف و گمراهي مردم مي‌شوند؛ يعني هر چه مردم گناه و خلاف مي‌کنند، سهمي هم در نامه اعمال آن شخص نوشته مي‌شود؛ زيرا اوست که آن‌ها را بدان راه کشانده است. البته، بنا به قرآن، از سهم گناه گناهکاران چيزي کم نمي‌شود، اما سهمي هم در نامه اعمال مسببان نوشته مي‌شود.

بصيرت

حال، ما چه کنيم که موفق شويم و از عمرمان آن گونه استفاده کنيم که نتيجه آن چيزي شبيه به بي‌نهايت است؟ يا چه کنيم که مبتلا نشويم و سقوط نکنيم؛ که چيزي شبيه به سقوطي بي‌نهايت است در عذاب جهنم. براي گذر از راه صحيح، دو کار بايد بکنيم؛ نخست، بايد شناخت‌مان را عميق و وسيع کنيم، يعني بيشتر درک کنيم، بيشتر بدانيم، عميق‌تر بفهميم و به تعبيري که مقام معظم رهبري بر آن تأکيد مي‌کنند، بصيرت بيشتري پيدا کنيم. اين يک عامل است که مي‌تواند ما را از انحرافات حفظ کند؛ يعني بهتر فهميدن و بهتر درک‌کردن. عامل ديگر اين است که از ابتدا سعي و تمرين کنيم که از راه‌هاي خطرناک فاصله بگيريم. بايد بکوشيم با رفيق‌هاي بد کمتر معاشرت کنيم، در جاهايي که مرکز گناه و فساد و انحراف است کمتر برويم يا اصلا نرويم، و سعي کنيم خودمان را به کارهاي خوب عادت بدهيم. البته، اين کارها بايد آرام‌آرام انجام شود؛ زيرا فشار کار ناگهاني و افراطي، انسان را خسته مي‌کند و درنتيجه کارش را کنار مي‌گذارد. بنابراين بايد کم‌کم و با تمرين مناسب پيش رفت.

در کل, بايد سعي کنيم به‌جاي اين‌که بگوييم چه دلم مي‌خواهد يا مردم چه مي‌خواهند، بگوييم خدا چه مي‌خواهد. بايد بکوشيم تا مي‌توانيم کاري بکنيم و به چيزي بيانديشيم که خدا مي‌خواهد. اين با تمرين آرام آغاز مي‌شود، مثلاً با روزي نيم‌ساعت، و بعد کم‌کم کامل و تبديل به عادت مي‌شود. پس از مدتي، فکرکردن به خواسته خدا ملکه انسان مي‌شود. عادت فقط در کارهاي زشت نيست. وقتي کار خوبي از مؤمني فوت مي‌شود، چنان است که گويي گمشده‌اي دارد و گويي عزيزش را از دست داده است. مؤمناني که به نوافل روز و شب عادت دارند، اگر روزي نافله‌شان ترک شود، آن روز را عزا مي‌گيرند و با خود مي‌گويند: چه گناهي کرده‌ايم که نماز شبمان ترک شد. نمونه‌ي عيني چنين شخصي امام(رضوان‌الله‌عليه) بود. آدم وقتي به کاري عادت کرد، ديگر برايش راحت مي‌شود.

 بنابراين، جوانان ما بايد دو کار اصلي انجام دهند، کارهايي که سرنوشت آن‌ها را تعيين مي‌کند: نخست، بکوشند خوب بفهمند و مرتبه‌ي شناخت‌شان را ارتقا دهند. شما جوانان، بايد سعي کنيد در هر سطحي که هستيد و هر اندازه‌اي از معلومات که داريد، هر روز ربع ساعت مطالعه کنيد. مطالعه‌ي کتابي که مطمئن هستيد کتاب خوب و درستي است و باعث مي‌شود کم‌کم شناخت شما از حقايق بيشتر بشود. اين مطالعه بايد منظم و پيوسته باشد، نه اينکه يک روز يک کتاب بخوانيد بعد تا سال ديگر هيچ چيزي نخوانيد؛ نه، هر روز بايد ربع ساعت بخوانيد. همچنين بنا به شرع مقدس، هر روز، صد يا دست‌کم پنجاه آيه از قرآن بخوانيد. اين کار قرائت قرآن نيز بايد منظم و روزانه باشد، نه اينکه يک روز يک ختم قرآن بخوانم و بعد بگويم اين باشد براي يک سال. اين‌گونه خواندن قرآن اثر نخواهد داشت، بلکه بايد مداوم باشد. دوم، جوانان بايد در بخش برنامه‌هاي عملي، بکوشند که تدريجاً رفتارشان را جوري تنظيم کنند که به‌جاي خواسته خود، به دنبال خواسته خدا بروند. يعني در مرحله اول بگويد که آيا خدا مي‌خواهد يا نمي‌خواهد و کاري بکند که خدا مي‌خواهد. اگر آدمي‌زادگان چنين رفتار کنند، از همه‌ي شرور و مفاسد مصونيت پيدا مي‌کنند، بإذن الله و عنايته.


1 . انعام، 112

2 . کهف، 29

3 . اعراف، 175و176

4 . بحار الأنوار ج‏9 / 249 / ص : 173

5 . کهف، 29

6 . نقل مي‌کردند، روزي پزشکي درباره‌ي مضرات سيگار سخنراني مي‌کرد که سيگارکشيدن چه مضراتي دارد و چند نوع سرطان مي آورد و چنين و چنان. بعد از سخنراني‌، او به دفتر رفت و سيگاري کشيد. به او گفتند: شما تا حالا درمورد سيگارکشيدن و مضرات آن صحبت مي‌کرديد، پس چرا سيگار مي‌کشيد؟ گفت: خسته شده‌ام!

7 . الكافي، ج‏2 / 131 / 128

آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org