قال علي عليه‌السلام : إِنَّهُ لَيْسَ لِأَنْفُسِكُمْ ثَمَنٌ إِلَّا الْجَنَّةَ فَلَا تَبِيعُوهَا إِلَّا بِهَا؛ امير مومنان عليه‌السلام مي‌فرمايند: همانا براي شما بهايي جز بهشت نيست، پس به کمتر از آن نفروشيد. (نهج‌البلاغه، حکمت456)

 

 

جلسه دوم

راه رهايى از محبت دنيا

وَمِنْ وَصِيَّة لَه(عليه السلام) لِلْحَسَنِ وَالْحُسَيْن(عليهما السلام) لَمَّا ضَرَبَهُ ابْنُ مُلْجَم لَعَنَهُ اللهُ: أُوصِيكُمَا بِتَقْوَى اللهِ وَأَلاَّ تَبْغِيَا الدُّنْيَا وَإِنْ بَغَتْكُمَا، وَلاَ تَأْسَفَا عَلَى شَيْء مِنْهَا زُوِيَ عَنْكُمَا، وَقُولاَ بِالْحَقِّ وَاعْمَلاَ لِلاَْجْرِ وَكُونَا لِلظَّالِمِ خَصْماً وَلِلْمَظْلُومِ عَوْناً؛(1) از جمله وصاياى اميرالمؤمنين(عليه السلام) به امام حسن و امام حسين(عليهما السلام) است آن هنگام كه ابن‌ملجم ‌لعنة الله عليه‌ـ آن حضرت را مضروب ساخته بود: سفارش مى‌كنم شما را به تقواى الهى، و اين‌كه در پى دنيا نباشيد هرچند دنيا در پى شما برآيد، و بر چيزى از دنيا كه از شما گرفته شده است اندوهناك مشويد، و به حق سخن بگوييد، و براى پاداش [آخرت] كار كنيد، و دشمن ستمكار و يار ستمديده باشيد.

 

مرورى بر مطالب پيشين

آخرين وصاياى اميرالمؤمنين(عليه السلام) كه در بستر شهادت بيان شده، به


1. نهج‌البلاغه، ترجمه و شرح فيض‌الاسلام، نامه 47.

اقتضاى شرايط، قطعاً بايد مشتمل بر مطالبى بسيار ارزنده و كارگشا براى جامعه اسلامى و مسلمانان و پيروان آن حضرت باشد. هرچند ممكن است ظاهر اين عبارات ساده به نظر برسد، اما بايد بدانيم عمق آنها و تأثيرى كه مى‌تواند در زندگى ما داشته باشد بسيار حياتى و مهم است. ما اگر به اين سفارش‌ها عمل كنيم هماى سعادت در زندگى فردى و اجتماعى ما پر خواهد گشود، و در آن سو نيز در صورت عمل نكردن به آنها شقاوت و بدبختى گريبان‌گيرمان خواهد شد.

برخى از امور اين‌گونه‌اند كه خواه ما به آنها اهميت بدهيم و خواه ندهيم تأثير خود را بر زندگى ما دارند. براى مثال، ما در بسيارى از اوقات از وجود هوا غافليم و به نقش و اهميت آن در زندگى خود توجهى نداريم. روشن است كه اگر فقط چند لحظه كوتاه هوا به ما نرسد حياتمان به خطر خواهد افتاد. اما اهميت ندادن ما به هوا موجب سلب نقش سازنده آن در زندگى ما نيست و ما پيوسته از هوا استفاده مى‌كنيم و اكسيژن موجود در آن، لحظه به لحظه استمرار حيات ما را تضمين مى‌كند. اكنون بايد توجه داشته باشيم كه سخنان اهل‌بيت(عليهم السلام) و از جمله اين فرمايش اميرالمؤمنين(عليه السلام) اين‌گونه نيستند و اگر ما به آنها اهميت ندهيم و آنها را به كار نبنديم، عواقب سوئى در پى خواهد داشت.

اهل‌بيت و ائمه معصومين(عليهم السلام) آن‌چه را كه براى بشر لازم‌تر بوده است با بيانى صريح و روشن در اختيار وى قرار داده‌اند و بيشتر بر آن تأكيد ورزيده‌اند، اما متأسفانه در بسيارى موارد، اين بيانات براى ما جنبه عادى پيدا كرده و اهميت چندانى به آنها نمى‌دهيم. در هر صورت بايد مراقب باشيم كه اين بيانات نسخه‌هاى نجات‌بخش جامعه بشرى‌اند و به ويژه ما

پيروان اهل‌بيت(عليهم السلام) اگر به آنها توجه نكنيم، خسارات جبران‌ناپذيرى بر ما وارد خواهد شد. اكنون با توجه به اين نكته به سراغ اين وصيت شريف مى‌رويم و شرح آن را پى مى‌گيريم.

اميرالمؤمنين(عليه السلام) در اين وصيت پس از سفارش به تقوا به اين نكته اشاره فرمودند كه:

وَأَلاَّ تَبْغِيَا الدُّنْيَا وَإِنْ بَغَتْكُمَا وَلاَ تَأْسَفَا عَلَى شَيْء مِنْهَا زُوِيَ عَنْكُمَا؛ به دنبال دنيا نرويد گرچه دنيا به دنبال شما بيايد و بر چيزى از آن كه از شما گرفته شده اندوهناك نشويد.

يكى از مسائل مورد تأكيد اميرالمؤمنين(عليه السلام) در جاى جاى نهج‌البلاغه همين است كه به مؤمنان و پيروان خود سفارش مى‌كنند كه به دنيا بها ندهند، به آن دل نبندند و زخارف دنيا را قبله و معشوق خود قرار ندهند. اصولا اگر بيانات مربوط به تقوا و تحذير از دنيا را از نهج‌البلاغه برداريم شايد مطلب چندانى در آن باقى نماند. اين دو مسأله، يعنى تقوا و تحذير از دنيا، دو محور اساسى بسيارى از بيانات و كلمات اميرالمؤمنين(عليه السلام) در نهج‌البلاغه است. در هر صورت، اشاره كرديم كه در مورد حب دنيا كه در اين فراز از وصيت اميرالمؤمنين(عليه السلام) بدان اشاره شده، سؤالاتى قابل طرح و بحث است. از جمله، يكى اين سؤال بود كه منظور از مذمت دنيا در روايات چيست؟ چرا در روايات ما اين همه از دنيا مذمت شده، تا آن‌جا كه فرموده‌اند: اَلدُّنْيا مَلْعُونَةٌ مَلْعُونٌ مَا فِيهَا؟(1)

نتيجه بحثى كه در اين زمينه انجام داديم اين شد كه منظور از مذمت دنيا مذمت زمين و آسمان و گياهان و ساير مخلوقات خداى متعال نيست،


1. بحارالانوار، ج 77، ص 82، روايت 3، باب 4.

بلكه آن‌چه مذموم است نوع برخورد ما با دنيا است. اگر دنيا مذمت شده است، در واقع دل‌بستگى ما به دنيا و عشق ورزيدن ما به آن مقصود است نه آن‌كه خود دنيا از آن جهت كه مخلوق خداوند است عيب و اشكالى داشته باشد. خداى متعال هرچه خلق كرده، نيكو آفريده و عيبى در آن نيست:

الَّذِي أَحْسَنَ كُلَّ شَيْء خَلَقَه؛(1) آن كس كه هر چيزى را كه آفريده نيكو آفريده است.

اين آسمان و زمين و ستارگان و حوادث و پديده‌هايى كه در عالم تحقق پيدا مى‌كنند همه تابع حكمت الهى و نظام احسن است. مذمت در واقع متوجه ما است در اين‌كه وسيله را با هدف، راه را با مقصد، و مقدمه را با ذى‌المقدمه اشتباه بگيريم. فرض كنيد اتومبيلى لوكس را در اختيار ما قرار داده‌اند تا براى تردد و رفت و آمد از آن استفاده كنيم. حال اگر كسى به جاى سوار شدن به ماشين مشغول شستن و تميز كردن و برق انداختن و خوش‌بو كردن آن شود و ماشين را هيچ حركت ندهد، آيا اين كار احمقانه نخواهد بود؟ مَثَل دنيا نيز مَثَل مركب و وسيله است؛ هم‌چنان‌كه در روايت فرمود:

لا تَسُبُّوا الدُّنْيا فَنِعْمَتْ مَطِيَّةُ الْمُؤْمِنِ فَعَلَيْها يَبْلُغُ الْخَيْرَ وَبِها يَنْجُوا مِنَ الشَّر؛(2) به دنيا بد نگوييد، زيرا دنيا مركب خوبى است براى مؤمن كه سوار بر آن به خير دست مى يابد، و به وسيله آن از شرّ نجات پيدا مى كند.


1. سجده (32)، 7.

2. بحارالانوار، ج 77، ص 180، روايت 10، باب 7.

دنيا براى مؤمن وسيله و مركبى بسيار خوب است كه مى‌تواند او را به خيرات برساند و از شرور نجات بخشد؛ اما اين در صورتى است كه آن را مركب و وسيله حساب كنيم و با سوار شدن بر آن خود را به مقصد برسانيم، نه آن‌كه تمام توجهمان معطوف خود اين مركب شود و به جاى استفاده، سرگرم شستن و برق انداختن و تزيين آن شويم. اين دنيا مركب و وسيله است نه مقصد و هدف. به مركب بايد به آن اندازه رسيدگى كرد كه براى رساندن به مقصدْ لازم است، اما توجه بيش از اين به آن، كارى غير عاقلانه و كودكانه است.

بنابراين عيب در دنيا نيست، عيب در نوع نگاه ما به دنيا است كه ما هدف اصلى را كه دنيا وسيله رسيدن به آن است فراموش مى‌كنيم و مى‌پنداريم خود دنيا هدف است. مقصود بياناتى از اين قبيل كه «لا تَغْتَرُّوا بِالدُّنْيا؛(1) فريب دنيا را نخوريد» نيز همين است. فريب دنيا همين است كه انسان خيال كند مقصد دنيا است؛ و حال آن‌كه دنيا فقط وسيله و راه رسيدن به مقصد است نه خود مقصد و هدف. اگر ما به چشم وسيله و راه به دنيا نگاه كنيم هيچ عيب و ملامتى ندارد و بسيار هم خوب و پسنديده است. خود اميرالمؤمنين(عليه السلام) در پاسخ كسى كه از دنيا بد مى‌گفت، او را ملامت كردند و فرمودند دنيا جايى است كه اولياى خدا در آن تجارت مى‌كنند و بهشت برين را به دست مى‌آورند:

مَتْجَرُ اَوْلِياءِ اللهِ اكْتَسَبُوا فيهَا الرَّحْمَةَ وَرَبِحُوا فيهَا الْجَنَّةَ؛(2)[دنيا] محل تجارت دوستان خدا است، كه در آن رحمت خدا را كسب مى‌كنند و بهشت برين را بهره مى‌برند.


1. همان، ج 32، ص 356، روايت 337، باب 10.

2. نهج‌البلاغه، ترجمه و شرح فيض‌الاسلام، كلمات قصار، كلمه 126.

در جايى ديگر نيز مى‌فرمايند راه رسيدن به آخرت و نعمت‌ها و سعادت اخروى، همين دنيا است و اگر دنيايى نباشد آخرتى هم در كار نخواهد بود:

بِالدُّنْيا تُحْرَزُ الاْخِرَةُ؛(1) آخرت به وسيله دنيا به دست مى‌آيد.

اگر اين دنيا نباشد و انسان عمل خير در آن انجام ندهد، در آخرت به ثواب و پاداشى نخواهد رسيد. دنيا است كه ما را به آخرت مى‌رساند.

بنابراين مذمت‌هايى كه در آيات و روايات وارد شده در واقع به ما، و نه به دنيا، باز‌مى‌گردد. همان‌گونه كه در گفتار پيشين اشاره كرديم، آن‌چه مذموم است نوع نگاه و نگرش ما به دنيا است. به اصطلاح ادبى، توصيف دنيا به بدى و مذمت آن، از باب «وصف به حال متعلَّق» است؛ يعنى مذمت در واقع مربوط به رفتارى است كه ما با دنيا داريم نه خود دنيا، و اين مذمت مجازاً به دنيا نسبت داده مى‌شود. اين‌گونه مجاز در عرف نيز شايع است و ما در محاورات روزمره خودمان نيز در موارد متعددى آن را به كار مى‌بريم.

اما مطلب ديگرى كه در اين‌جا وجود دارد اين است كه چرا با وجود آن‌كه ما به طور فطرى و تكوينى به دنيا گرايش و علاقه داريم، گفته مى‌شود، بايد ريشه اين محبت را از دل بركنيم؟ ما در اين دنيا متولد مى‌شويم، در آن رشد مى‌يابيم و بزرگ مى‌شويم، از لذايذ آن برخوردار مى‌شويم و با آن انس مى‌گيريم. از اين رو بسيار طبيعى است كه نسبت به دنيا محبت و دل‌بستگى داشته باشيم. با اين حال چرا در روايات تأكيد مى‌شود كه اين محبت را از دل بيرون كنيم؟ مگر دنيا مخلوق خدا نيست؟


1. همان، خطبه 156.

مخلوقات خدا هم كه همه بر اساس حكمت و طبق نظم احسن آفريده شده‌اند:

الَّذِي أَحْسَنَ كُلَّ شَيْء خَلَقَه؛(1) آن كس كه هر چيزى را كه آفريده نيكو آفريده است.

با اين حال پس چرا ما نبايد دنيا را دوست بداريم؟

با بحثى كه تا كنون داشته‌ايم پاسخ اين سؤال نيز روشن شده است. مذموم بودن حب دنيا آن‌جايى است كه دنيا ما را از هدف و مقصود اصلى باز‌دارد. اگر دنيا را به عنوان وسيله‌اى كه ما را به هدف و آخرت مى‌رساند دوست داشته باشيم اشكالى ندارد؛ اشكال در جايى است كه دوست داشتن به نحو استقلالى باشد. دوست داشتن دنيا به عنوان ابزار، راه، طريق و وسيله كسب رضايت خداوند و رسيدن به آخرت و سعادت جاويد هيچ مذمتى ندارد، مذمت از جايى شروع مى‌شود كه دنيا به خودى خود و بدون لحاظ اين‌كه وسيله كسب آخرت است دوست داشته شود. براى وضوح بيشتر مطلب ذكر مثالى خالى از لطف نيست:

فرض كنيد فرزند شما بيمار است و براى او دارويى تهيه كرده‌ايد. بسته‌بندى و شيشه محتوى دارو هم بسيار زيبا و رنگين است. اكنون كودك به جاى خوردن دارو، آن را با اسباب‌بازى اشتباه گرفته و به خود آن بسته و شيشه چسبيده و دل خوش كرده است. يا فرض كنيد لباسى برايش خريده‌ايد و در بسته و كادويى به دستش مى‌دهيد. او به جاى درآوردن لباس از پاكت و پوشيدن آن، تمام توجهش معطوف نقش و نگارهاى كاغذ كادو يا خود لباس شود و هيچ كارى به لباس و پوشيدن


1. سجده (32)، 7.

آن نداشته باشد. شما كه بزرگ‌تر و عاقل هستيد، متوجهيد كه اين كار او اشتباه و تحت تأثير احساسات كودكانه و نداشتن درك درست و صحيح است. لباس براى پوشيدن و محافظت بدن است و دارو نيز براى خوردن و بهبودى پيدا كردن؛ اين‌كه كودك مى‌خواهد با لباس و شيشه دارو بازى كند اشتباه گرفتن هدف با وسيله است.

اين مثال دقيقاً در برخورد و مواجهه افراد بزرگسال با دنيا تطبيق مى‌شود. اشكال اكثر انسان‌ها اين است كه به جاى استفاده از دنيا براى رسيدن به مقصدى ديگر، سرگرم خود دنيا مى‌شوند. اينان به جاى آن‌كه نگاه آلى و ابزارى به دنيا داشته باشند به خود دنيا خيره مى‌شوند و نگاهشان به آن، نگاه استقلالى است. آينه براى آن است كه در آن، اشياى ديگر را ببينيم و تماشا كنيم، نه آن‌كه به خود آينه چشم بدوزيم و خيره شويم و، براى مثال، ببينيم قاب آن‌چه شكلى يا چه رنگى و از چه جنسى است و قطر و اندازه شيشه آن چقدر است. ما بايد از طريق آينه ماوراى آن را ببينيم و مقصود از نگاه به آينه، ديدن خود آينه نيست. دنيا نيز همين‌گونه است. ما بايد از طريق دنيا ماوراى آن و آخرت را ببينيم، نه آن‌كه تمام حواس و توجهمان معطوف خود دنيا گردد. اگر انسان به خود دنيا نگاه كند، دنيا او را كور و كر و ذليل مى‌كند. انسان در اين حالت چشم و گوشش از ديدن و شنيدن حقيقت كور و كر مى‌شود. گناه براى انسان سمّ است و آخرت انسان و جامعه انسانى را تباه مى‌كند؛ اما كسى كه شيفته محبت دنيا شده گوشش به اين حرف‌ها بدهكار نيست و گويا حقيقت را، كه جلوى چشم او است، نمى‌بيند. براى چنين كسى از تصرف در مالى كه متعلَّق حقوق فقرا و ايتام و مساكين باشد يا خودرويى كه

متعلق به بيت‌المال باشد ابا ندارد. دلى كه شيفته و عاشق دنيا شد ديگر موعظه در آن اثر نمى‌كند. حتى اگر پيامبر خدا هم او را نصيحت كند در او تأثيرى ندارد:

صُمٌّ بُكْمٌ عُمْيٌ فَهُمْ لا يَعْقِلُون؛(1) كرانند، گنگانند، كورانند، پس ايشان عقل خود را به كار نمى گيرند.

اگر حب دنيا به گونه‌اى نبود كه انسان را از ماورا غافل كند چندان ضررى نداشت؛ گو اين‌كه بالاخره انسان يك دل بيشتر ندارد و وقتى حب دنيا، هرچند ضعيف، در آن بود، حب خدا و اولياى خدا و آخرت كم مى‌شود. در هر صورت، خطر مربوط به جايى است كه اين حب آن‌چنان در دل رسوخ نمايد كه چشم را كور و گوش را كر كند. اين‌جا است كه ديگر موعظه در آن اثر نمى‌كند. دلى كه شيفته دنيا است، هزار هم كه آن را موعظه كنى، نمى‌شنود و حتى ريشخند مى‌زند و مسخره مى‌كند! كسى كه چنين دلى دارد اصلا حاضر نيست در مجلس موعظه بنشيند، يا كتابى را كه مشتمل بر پند و موعظه است مطالعه كند. او دلش در جايى ديگر است.

بنابراين اگر طورى بود كه محبت دنيا ما را از آخرت باز‌نمى‌داشت، جاى محبت خدا و اولياى خدا را نمى‌گرفت و باعث اين نمى‌شد كه ما از حق چشم‌پوشى كنيم و به سراغ باطل برويم، چندان عيب و ايرادى نداشت؛ اما اشكال كار اين‌جا است كه اينها تدريجاً ظهور پيدا خواهد كرد. هرقدر لذت دنيا بيشتر پاى دندان آدمى‌زاده برود محبتش به دنيا بيشتر مى‌شود، و هرقدر محبت دنيا فزونى يابد، ديدن و شناختن و پذيرش حق كم مى‌شود و علاقه به آخرت و خدا و اولياى خدا رو به افول مى‌گذارد.


1. بقره (2)، 171.

يك ظرف نمى‌تواند چند مظروف را با هم در خود جاى دهد بى‌آن‌كه اندازه هيچ يك از آنها كم و زياد شود. در يك ظرف اگر، براى مثال، آب باشد، نمى‌توان آن را پر از شربت كرد بدون آن‌كه آب آن خالى شود. ظرف دل آدمى نيز هنگامى كه با محبت دنيا و ماديات پر شد ديگر جايى براى محبت خدا و آخرت و معنويات باقى نمى‌ماند، و اشكال مهم محبت دنيا همين است.

 

راهى براى خلاصى از محبت دنيا

با اين اوصاف اكنون اين سؤال پيش مى‌آيد كه چه كنيم تا از اين محبت خلاص شويم و نجات پيدا كنيم؟ اين دردى است كه همه ما كم و بيش به آن مبتلاييم. تنها اوحدىّ از بندگان شايسته خدا هستند كه خداوند به آنها لطف كرده و محبت غير خود را از دل آنان بيرون كرده است. البته اين كار خداوند بى‌سبب و بى‌حكمت نيست و در اثر لياقتى است كه آنان از خود نشان داده‌اند. آنان به اختيار خويش زمينه‌اى را فراهم مى‌كنند كه خداوند چنين لطفى در حق ايشان روا مى‌دارد و ريشه محبت دنيا را به كلى از صفحه دل و ضمير آنان برمى‌كند. امام حسين(عليه السلام) در فرازى از دعاى عرفه به همين مطلب اشاره دارد:

اَنْتَ الَّذي اَشْرَقْتَ الاَْنْوَارَ فِي قُلُوبِ أَوْلِيَائِكَ حَتَّى عَرَفُوكَ وَوَحَّدُوكَ وَاَنْتَ الَّذي أَزَلْتَ الاَْغْيَارَ عَنْ قُلُوبِ أَحِبَّائِكَ حَتَّى لَمْ يُحِبُّوا سِوَاكَ وَلَمْ يَلْجَئُوا إِلَى غَيْرِكَ؛(1) تويى آن كس كه نورها را در قلب هاى دوستانت تاباندى تا آن كه تو را شناختند و تو را


1. مفاتيح الجنان، دعاى عرفه.

يگانه دانستند؛ و تويى آن كس كه بيگانگان را از قلب‌هاى دوست‌دارانت بيرون كردى تا غير تو را دوست نداشته باشند و به غير تو پناه نبرند.

آرى، خداوند بندگانى دارد كه نورهاى معنوى خويش را بر دل‌هاى آنان تابانده و ايشان در پرتو تابش آن انوار خدا را شناخته‌اند و به زلال «معرفة‌الله» رسيده‌اند. اشراق نور در دلْ امر مهمّى است كه ما از درك حقيقت آن عاجزيم. نتيجه اين اشراق نيل به مقام معرفة‌الله است كه غايت آرزوى اهل دل و اولياى خدا است. معرفت حاصل از اين اشراق آن‌چنان قوى است كه محبت تمامى اغيار را از دل مى‌زدايد و جز محبت حضرت حق محبّتى در آن باقى نمى‌گذارد: ...‌وَاَنْتَ الَّذي أَزَلْتَ الاَْغْيَارَ عَنْ قُلُوبِ أَحِبَّائِكَ حَتَّى لَمْ يُحِبُّوا سِوَاكَ وَلَمْ يَلْجَئُوا إِلَى غَيْرِكَ.

خوشا به حال اولياى خدا كه چنين لياقتى را در خود ايجاد مى‌كنند كه خداوند دل آنها را مخصوص خود مى‌گرداند و جايى براى محبت غير خود در آن باقى نمى‌گذارد. ما اگر بهره‌اى داشته باشيم، اين است كه نسبت به چنين انسان‌هايى عشق بورزيم و ارادت پيدا كنيم، وگرنه دل‌هاى آلوده ما كجا و اشراق و تابش چنين انوارى كجا؟ البته مأيوس هم نيستيم و آرزو داريم كه خداوند از خوان رحمت بى‌كران خود و به بركت توسل و عرض ارادت به اين اولياى الهى، اين لياقت را به ما نيز مرحمت فرمايد كه دل‌هايمان از محبت اغيار پاك گردد و محبت و معرفت خداى متعال در آن جايگزين شود. در هر صورت، از اين دسته احبّا و اولياى الهى كه بگذريم، همه ما كم و بيش به اين درد مبتلا هستيم و بايد ببينيم راه نجات از محبت دنيا چيست.

يكى از راه‌هاى علاج و درمان اين بيمارى، تفكر درباره عيوب محبت دنيا و توجه به آنها است. ملاك انسان در همه كارهاى اختيارى، محاسبه نفع و ضرر آن كار است. اگر انسان تصديق كند كه كارى براى او منفعت قابل توجهى در پى دارد، به انجام آن كار اشتياق پيدا مى‌كند، و اگر تصورش اين باشد كه آن كار ضرر مهم و قابل توجهى برايش به همراه دارد از آن اجتناب مىورزد. در اين‌جا نيز انسان بايد عيوب دنيا را بشناسد، محاسن آخرت را هم ملاحظه نمايد، سپس حساب كند و ببيند آيا صرف مى‌كند كه دل به لذايذ دنيا ببندد و از نعمت‌ها و مواهب اخروى محروم گردد. بسيارى از بيانات اميرالمؤمنين(عليه السلام) در نهج‌البلاغه و هم‌چنين بيانات ساير ائمه اطهار(عليهم السلام) ما را به همين امر توجه مى‌دهد. اصولا يك راه عمومى تعليم و تربيت همين است كه اگر بخواهند كسى را از كارى و چيزى برحذر بدارند، آن را تحقير مى‌كنند و عيب‌ها و بدى‌هاى آن را برايش بيان مى‌كنند و از سوى ديگر محاسن ضد آن را توضيح مى‌دهند. اميرالمؤمنين(عليه السلام) درباره تحذير از محبت دنيا، در نهج‌البلاغه مكرر از اين روش استفاده كرده‌اند. آن حضرت با بيانات مختلف، پستى و حقارت دنيا را بيان فرموده‌اند؛ از جمله در جايى مى‌فرمايند:

لاَلْفَيْتُمْ دَنْياكُمْ هذِهِ اَزْهَدَ عِنْدي مِنْ عَفْطَةِ عَنْز؛(1) ...‌اين دنياى شما نزد من از عطسه بزى بى ارزش تر است!

مى‌فرمايد اين دنيايى كه اين‌قدر به آن دل بسته‌ايد و برايش سر و دست مى‌شكنيد و عمر خود را صرف مى‌كنيد تا بهره‌اى ناچيز از آن به دست


1. نهج‌البلاغه، ترجمه و شرح فيض‌الاسلام، خطبه 3.

آوريد؛ مى‌دانيد پيش من چقدر ارزش دارد؟ اگر بزى سرما خورده باشد و عطسه كند و آب از بينى‌اش سرازير باشد چه منظره نفرت‌انگيزى است؟ اين دنيا نزد من بيش از اين ارزش ندارد! در جايى ديگر مى‌فرمايد:

وَاللهِ لَدُنْياكُم هذِهِ اَهْوَنُ في عَيْني مِنْ عِراقِ خِنْزير في يَدِ مَجْذُوم؛(1) به خدا سوگند اين دنياى شما در چشم من پست‌تر است از استخوان خوكى كه در دست شخصى گرفتار به بيمارى خوره باشد!

خوك وقتى زنده هم هست موجود پليد و زشت و نفرت‌انگيزى است؛ به ويژه در نگاه مسلمانان كه آن را نجس‌العين و گوشتش را حرام مى‌دانند. شايد در ميان حيوانات حيوانى به پليدى خوك نباشد. اين حيوان هر كثافت و هر چيز گنديده و پوسيده و پستى را مى‌خورد. از اين رو حتى زنده آن هم نفرت‌انگيز است. حال تصور كنيد، اگر اين حيوان بميرد و گوشت‌هايش فاسد شود و بريزد و استخوان‌هايش باقى بماند چقدر تنفرآور است؟ حال تصور كنيد اين استخوان در دست فردى مبتلا به جذام باشد؛ اين استخوان چقدر مى‌تواند انسان را جذب كند؟ استخوان خوك مرده‌اى در دست انسانى مبتلا به خوره و جذام چه چيز جز نفرت و انزجارى در انسان ايجاد مى‌كند! اميرالمؤمنين(عليه السلام) مى‌فرمايد دنيا در چشم من همين‌گونه است!! اين سخن اميرالمؤمنين(عليه السلام) است؛ كسى كه حتى آنان كه معتقد به امامت آن حضرت نيستند او را انسانى حكيم و فرزانه مى‌دانند كه سخنى به گزاف نمى‌گويد. من و شما كه خود را شيعه آن حضرت مى‌دانيم آيا بعد از اين سخن حق داريم سر سوزنى به دنيا رغبت داشته باشيم؟!


1. همان، كلمات قصار، كلمه 228.

بيان ديگر فرمايشى است كه حضرت در ذى‌قار و در مسير رفتن به جنگ صفين به ابن‌عباس فرمود. حضرت در خيمه‌اى نشسته و كفشش را وصله مى‌زند! كفشى كه غير از آن چندين وصله ديگر هم دارد! ابن‌عباس از ديدن اين منظره متعجب مى‌شود. فرمانده‌اى كه عازم جنگ با دشمنى مثل معاويه است و بايد تمام فكر و ذكرش جنگ باشد، نشسته و كفشش را وصله مى‌زند! آن هم چه كفشى! كفش پاره‌اى كه تنها كارى كه بايد در مورد آن انجام داد اين است كه بايد آن را دور انداخت. از اين رو ابن‌عباس به حالت سؤال و اعتراض عرض كرد: در اين شرايط اين چه كارى است؟! حضرت فرمود: ابن‌عباس اين كفش چقدر ارزش دارد؟ ابن‌عباس گفت: هيچ! حضرت فرمود: اين حكومت و رياست شما نزد من به اندازه اين كفش پاره ارزش ندارد!(1)

در هر صورت، اينها يك دسته بياناتى است كه دنيا را تحقير، و تلاش مى‌كند با بيان پستى و بى‌ارزشى دنيا مردم را از دل بستن به آن بازدارد. علاوه بر اين دلايل و مستندات و بيانات نقلى، انسان با تحليل عقلى نيز مى‌تواند به اين نتيجه برسد. مگر عمر زندگى ما در دنيا چقدر است؟ ما اگر خيلى در اين دنيا عمر كنيم صد سال است. صد سال در مقابل عمر آخرت كه بى‌نهايت است قابل مقايسه نيست. انسان عاقل بى‌نهايت را با صد سال عوض نمى‌كند. علاوه بر اين، لذايذ دنيا مشوب به آلام و رنج‌ها و گرفتارى‌ها است و لذت خالص در دنيا وجود ندارد. براى مثال، انسان اگر بخواهد از لذت غذا برخوردار شود كمترين زحمتى كه بايد بكشد اين است كه بايد دهان و فكّش را حركت دهد، و اين كار خستگى دارد. حال


1. همان، خطبه 33.

بماند چقدر خون دل خورده و عرق ريخته تا پول خريد آن غذا و تهيه آن را فراهم كرده است. تمام لذت‌هاى دنيا همين‌طور است و قبل و بعد آن، گرفتارى‌ها و زحمت‌هايى به همراه دارد. لذت خالص فقط در آخرت است:

قُلْ هِيَ لِلَّذِينَ آمَنُوا فِي الْحَياةِ الدُّنْيا خالِصَةً يَوْمَ الْقِيامَة؛(1) بگو: اين [نعمت‌ها] براى كسانى است كه در زندگى دنيا ايمان آورده‌اند، و روز قيامت خاص آنان مى‌باشد.

لا يُصَدَّعُونَ عَنْها وَلا يُنْزِفُون؛(2) نه از آن سردرد گيرند و نه مست و بى خرد گردند.

از اين رو اگر بيانات نقلى و آيات و روايات هم نمى‌بود، عقل انسان حكم مى‌كرد كه لذت مشوب به هزار مشكل و گرفتارى را به لذت خالص و عارى از هر رنج و زحمتى ترجيح ندهد.

بنابراين، چه بر اساس استدلال نقلى و چه بر اساس استدلال عقلى بايد از دنيا دل كَند و از هرگونه دل‌بستگى به آن پرهيز كرد. كمترين مرتبه و حد نصاب اين وارستگى اين است كه علاقه به دنيا مزاحم تكاليف اخروى نگردد. اگر كسانى توانستند به كلى ريشه اين شجره خبيثه را از دل بكنند و جاى آن، محبت خدا و اولياى خدا را بنشانند، اهلا و سهلا و طوبى لهم و گوارايشان باد؛ اما اگر كسى در اين حد نتوانست، دست‌كم بايد محبت دنيا در دلش آن‌قدر نباشد كه او را به گناه و ترك واجب بكشاند و مانع تكامل معنوى و اخروى گردد. اگر كسى علاقه به مال


1. اعراف (7)، 32.

2. واقعه (56)، 19.

دارد، دست‌كم حقوق واجب و وجوهات شرعى آن را بپردازد و به همسايه‌ها و خويشاوندان فقيرش رسيدگى كند؛ در غير اين صورت، اين محبت به مالْ خطرناك خواهد بود.

 

توجه به لذت بهتر و بادوام‌تر

كندن محبت دنيا از دل كار ساده‌اى نيست. ما از ابتداى تولد با اين محبت انس گرفته‌ايم. نخستين لذتى كه در اين دنيا چشيده‌ايم لذتى مادى و دنيايى بوده است. كودك با اولين چيزى كه آشنا مى‌شود شير مادر است كه يكى از متاع‌هاى دنيا است. خوردنى‌ها و آشاميدنى‌هاى ديگر و ساير مواهبى كه ما در چند سال اول زندگى با آن سر و كار داريم همه از همين قبيل هستند. اصولا تا چند سال، آدمى از نظر بلوغ عقلى در حدى نيست كه خواسته‌ها و لذايذ معنوى برايش مطرح و قابل درك باشد و فقط دنيا و لذايذ مادى را مى‌فهمد و مى‌طلبد. از اين رو طى چند سال، انسان با لذت‌هاى دنيا خو مى‌گيرد و انس پيدا مى‌كند و طبيعى است كه اين محبت در دلش ريشه بدواند. البته در اين ميان كسانى هم هستند كه به هنگام تولد تسبيح خدا مى‌گويند و به وحدانيت خدا شهادت مى‌دهند و نام خدا را بر زبان جارى مى‌كنند. آنها حسابشان جدا است و عقل ما از فهم مقام آنها قاصر است. صحبت ما ناظر به افراد و انسان‌هاى عادى و معمولى است. ما انسان‌هاى عادى بخواهيم يا نخواهيم اين‌گونه هستيم كه از همان بدو تولد با لذت‌ها و علايق دنيوى خو مى‌گيريم و طى سنين قبل از تكليف، محبت دنيا در وجود ما ريشه مى‌دواند. اكنون صحبت بر سر چگونگى تضعيف اين محبت است.

اولين قدم در اين راه اين است كه توجه كنيم همه اين لذت‌هايى كه در دنيا هست، شبيه آن، ولى بسيار بهتر و بادوام‌ترش در سرايى ديگر وجود دارد و در بسيارى از موارد، شرط برخوردارى از آن لذت بهتر و بادوام‌تر، چشم‌پوشى از اين لذت نازل زودگذر دنيا است. اين حالت شبيه اين است كه به كودكى كه شكلات و آب‌نباتى در دست دارد، بگوييم، اگر اين را كنار بگذارى، يك ساعت ديگر شيرينى و شكلاتى بسيار بهتر و خوشمزه‌تر به تو خواهيم داد. اگر كودك دو، سه مرتبه اين مسأله را تجربه كرد و ديد كه واقعاً با كنار گذاشتن اين آب‌نبات، چيز بسيار بهترى نصيبش مى‌گردد، از آن پس ديگر به راحتى از خوردن آب‌نبات صرف‌نظر مى‌كند و منتظر آن شيرينى بهتر و خوشمزه‌تر مى‌شود. مهم اين است كه باور كند در صورت گذشتن از لذتى كوچك حتماً از لذتى بزرگ‌تر برخوردار خواهد شد. يكى از روش‌هاى تربيتى ائمه در ارتباط با انسان‌ها دقيقاً همين‌گونه است. مَثَل ما مَثَل همان كودك است و حقايق اين عالم را درست درك نمى‌كنيم و به همين دليل به متاع قليل دنيا دل مى‌بنديم. اما انبيا كه از حقيقت عالم باخبرند به ما گوشزد مى‌كنند كه لذتى وجود دارد كه بسيار بهتر و پايدارتر از لذت دنيا است:

بَلْ تُؤْثِرُونَ الْحَياةَ الدُّنْيا * وَالآْخِرَةُ خَيْرٌ وَأَبْقى؛(1) ليكن شما زندگى دنيا را برمى گزينيد؛ با آن كه آخرت نيكوتر و پايدارتر است.

گرچه شما دنيا را ترجيح مى‌دهيد و به لذت‌هاى آن دل مى‌بنديد، اما بدانيد از اين لذت‌ها بهتر و بادوام‌تر را در آخرت به شما مى‌دهند، به شرط


1. اعلى (87)، 16 و 17.

اين‌كه لذايذتان را در اين دنيا محدود كنيد و مرتكب حرام نشويد. بحث اين نيست كه اصلا از دنيا لذت نبريد. لذت حلال گوارايتان، اما در مورد لذت حرام توقف كنيد و از آن صرف‌نظر نماييد. اگر اين گونه رفتار كرديد لذتِ بهتر و بادوام‌تر آخرت در انتظار شما است. البته طبيعى است كسى مى‌تواند اين امر را بپذيرد كه به غيب و به آخرتى كه نديده است ايمان داشته باشد:

الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ‌...‌وَبِالاْخِرَةِ هُمْ يُوقِنُون؛(1)آنان كه به غيب ايمان مى آورند... و به آخرت يقين دارند.

اين‌كه همه انبيا از ابتدا روى ايمان به خدا و قيامت تكيه مى‌كنند و تلاش دارند كه اين امر در دل‌ها ريشه بدواند و مستحكم شود، سببش همين است كه تمام تعاليم بعدى مبتنى بر همين امور است: ايمان بالله واليوم الآخر. در مقابل، شياطين جن و انس نيز تمام تلاششان اين است كه اين دو ركن را تضعيف كنند و افراد را در مورد خدا و قيامت به شك و ترديد بيندازند. براى تضعيف محبت دنيا ما بايد ايمان به خدا و قيامت را هرچه مى‌توانيم در خود تقويت كنيم. از آن سو نيز بايد توجه داشته باشيم كه يكى از اسباب تضعيف ايمان به خدا و آخرت، همين محبت دنيا است. اميرالمؤمنين(عليه السلام) در اين باره مى‌فرمايد:

إِنَّ الدُّنْيَا لَمَفْسَدَةُ الدِّينِ مَسْلَبَةُ الْيَقِينِ؛(2)[محبت] دنيا باعث فساد دين و سلب يقين است.

«مفسده» را ممكن است به ضمّ ميم «مُفسده»، و يا به فتح آن، «مَفسده» بخوانيم، اما «مسلبه» را فقط بايد به فتح بخوانيم و به ضم غلط


1. بقره (2)، 3 و 4.

2. غرر الحكم و درر الكلم، حديث 2174.

است. از اين رو معناى عبارت اين است كه، حب دنيا دين را فاسد مى‌كند و يقين را مى‌ربايد و سلب مى‌كند.

آدمى زمانى كه به دنيا دل بست و مزه لذت‌هاى حرام دنيا زير دندانش رفت، ديگر دلش نمى‌خواهد زير بار چيزى برود كه معارض و مزاحم آن لذّت باشد:

بَلْ يُرِيدُ الإْنْسانُ لِيَفْجُرَ أَمامَه؛(1)[علّت ايمان نياوردن به معاد اين است كه] انسان مى‌خواهد [آزاد و] بى بند و بار باشد.

طبع انسان اين‌گونه است كه چيزهايى را كه او را محدود مى‌كند و جلوى بى‌بند و بارى‌اش را مى‌گيرد، نمى‌خواهد قبول كند و زير بار آن برود. از همين رو بيشترين مقاومت كفار در مقابل انبيا نسبت به مسأله معاد بوده و آن‌قدر كه درباره پذيرفتن معاد مقاومت كرده‌اند درباره هيچ مسأله‌اى سرسختى نشان نداده‌اند؛ چرا كه اگر معاد را مى‌پذيرفتند به دنبال آن بايد بسيارى چيزهاى ديگر را نيز قبول مى‌كردند. بله گفتن به معاد و پذيرفتن آن، مشكلات و محدوديت‌هاى فراوانى را به همراه داشت و آنان مى‌خواستند با عدم پذيرش آن، خيال خود را از بابت اين مسائل و مشكلات راحت كنند. از اين رو پيوسته تكرار مى‌كردند كه:

ما نَدْرِي مَا السّاعَةُ إِنْ نَظُنُّ إِلاّ ظَنًّا؛(2)ما نمى‌دانيم رستاخيز چيست؛ جز گمان نمى بريم.

وَما أَظُنُّ السّاعَةَ قائِمَة؛(3) و گمان ندارم كه رستاخيز برپا شود.


1. قيامه (75)، 5.

2. جاثيه (45)، 32.

3. فصلت (41)، 50.

در هر صورت، اگر يقين به آخرت باشد آن‌گاه دل كندن از دنيا آسان مى‌شود. اگر انسان بفهمد كه اين لذت دنيايى تزاحم دارد با لذتى شبيه آن، ولى بسيار بهتر و بالاتر، آن‌گاه مى‌تواند خود را متقاعد نمايد كه از آن صرف‌نظر كند:

وَبَشِّرِ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصّالِحاتِ أَنَّ لَهُمْ جَنّات تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الأْنْهارُ كُلَّما رُزِقُوا مِنْها مِنْ ثَمَرَة رِزْقاً قالُوا هذَا الَّذِي رُزِقْنا مِنْ قَبْلُ وَأُتُوا بِهِ مُتَشابِها؛(1) و كسانى را كه ايمان آورده‌اند و كارهاى شايسته انجام داده اند مژده ده كه ايشان را باغ هايى خواهد بود كه از زير [درختان] آنها جوى‌ها روان است. هرگاه ميوه‌اى از آن روزىِ ايشان شود، گويند: «اين همان است كه پيش از اين [نيز] روزىِ ما بوده است.» و مانند آن [نعمت‌ها]براى آنان آورده شود.

اگر طالب لذت جنسى هم هستى، از اين لذت جنسى حرام بگذر تا بسيار عالى‌تر و بهترش را، كه اصلا با لذت جنسى دنيا قابل مقايسه نيست، در آخرت به تو بدهند:

وَلَهُمْ فِيها أَزْواجٌ مُطَهَّرَةٌ وَهُمْ فِيها خالِدُونَ؛(2) در آن‌جا همسرانى پاكيزه خواهند داشت و آنها در آن جا جاودانه اند.

براى رسيدن به باغ و قصر و ويلا، حرام و حلال را ناديده مگير و به كسب ثروت نامشروع روى مياور؛ اگر چند روزى شكيبايى پيشه نمايى، باغ‌ها و خانه‌هايى به تو مى‌دهند كه وسعت و حشمت و زيبايى آن هوش را از سر مى‌برد:


1. بقره (2)، 25.

2. همان.

وَيُدْخِلْكُمْ جَنّات تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الأَْنْهارُ وَمَساكِنَ طَيِّبَةً فِي جَنّاتِ عَدْن؛(1) و شما را در باغ‌هايى كه از زير [درختان]آن جويبارها روان است و سراهايى خوش، در بهشت هاى هميشگى درآورَد.

 

توجه به لذت انس

آن‌چه تاكنون گفتيم، راهى است كه انبيا براى تربيت عموم مردم در جهت نجات از محبت دنيا در پيش مى‌گيرند، اما براى كسانى كه همتشان عالى‌تر و معرفتشان بيشتر باشد و اندكى مزه انس با خدا و مناجات با او را چشيده باشند راهى بالاتر نيز وجود دارد. اگر كسى لذت عبادت را درك، و شيرينى انس با حضرت دوست را تجربه كرده باشد، مى‌داند كه از تمام لذت‌هاى دنيا بالاتر و عالى‌تر است. اَيْنَ الملوك وابناء الملوك؟ بعد از نماز فريضه‌اى خدمت يكى از بزرگان بوديم؛ مى‌فرمود: اگر ملوك و سلاطين عالم مى‌دانستند نماز چقدر لذت دارد دست از سلطنتشان مى‌كشيدند! بسيارى از انسان‌ها چنين لذتى را نچشيده‌اند و نمى‌دانند كه چيست. كافى است فقط اندكى از اين لذت را به انسان بچشانند. اگر انسان آن لذت را چشيد و درك كرد، مى‌فهمد كه اين لذايذ دنيا سرگرمى و بازيچه‌اى بيش نيست:

وَما هذِهِ الْحَياةُ الدُّنْيا إِلاّ لَهْوٌ وَلَعِبٌ؛(2) اين زندگى دنيا جز سرگرمى و بازيچه نيست.

البته امثال بنده اگر مى‌گوييم دنيا سرگرمى است و لذت حقيقى نيست،


1. صف (61)، 12.

2. عنكبوت (29)، 64.

به كنه اين سخن نرسيده‌ايم و فقط تعبداً و چون خدا فرموده، تكرار مى‌كنيم؛ اما صاحب‌دلانى كه به لذت انس با خدا نايل گشته‌اند حقيقتاً ادراك مى‌كنند كه لذت‌هاى دنيا هيچ ارزشى ندارد و بازى و بازيچه‌اى كودكانه بيش نيست. همه ما ديده‌ايم كه كودكان گاهى به هنگام بازى با سنگ و خاك يا گِل و چوب و اسباب‌بازى با هم دعوا مى‌كنند و جنجال راه مى‌اندازند. ما تعجب مى‌كنيم كه دو عدد سنگ يا دو تكه چوب و مقدارى گِل چه ارزشى دارد كه آنها بر سر آن داد و فرياد و زد و خورد راه انداخته‌اند؟! اما كودك در آن عالم بچگى بيش از اين نمى‌فهمد. در مورد دنيا نيز اگر انسان لذت انس با خدا را درك كند و مزه محبت خدا را بچشد، تعجب مى‌كند كه چگونه انسان‌هاى عاقل تمام همّ و غمّشان را براى تحصيل دنيا و لذت‌هاى آن گذاشته‌اند. از اين رو كسانى كه به چنين بلوغ و رشدى رسيده‌اند و نور محبت الهى در دل‌هايشان تابيده است، ديگر با محبت دنيا مشكلى ندارند و بيرون كردن آن از دل برايشان بسيار سهل و ساده است. آنان از آن‌جا كه لذت وصل را چشيده‌اند، هر آن‌چه را كه ايشان را از محبوبشان باز‌دارد كنار مى‌زنند و از خود دور مى‌كنند. انسان‌هاى عادى در مورد محبوب‌هاى دنيايى همين حالت را دارند. عاشق هنگامى كه به محبوب و معشوق خود مى‌رسد ديگر به لذت خوردن و آشاميدن نمى‌انديشد. لذتى كه او از هم‌نشينى و انس با معشوق مى‌برد كجا و لذت شربتى گوارا يا مرغى بريان كجا؟! حناى اين قبيل لذت‌ها در پيش خمار چشم معشوق هيچ رنگى ندارد.

در هر صورت، بركندن ريشه محبت دنيا از دل، كارى ناشدنى و محال نيست. ملاحظه حال و وضع اولياى خدا گواه اين مطلب است. البته براى امثال بنده كه آلوده اين محبت شده‌ايم و عمرى را به همين منوال سپرى

كرده‌ايم دل كندن از دنيا سخت است، اما اين كار براى جوان‌هاى عزيز به مراتب آسان‌تر است. جوانان عزيز بايد قدر خودشان را بدانند و تا محبت دنيا در دل آنها راسخ نگرديده و رسوبات اين محبت متعفّن در وجودشان جايگزين نشده است، هرچه زودتر ريشه اين شجره خبيثه را در خود بخشكانند و شجره طيبه محبت خدا را به جاى آن بكارند. شب‌هاى ماه رمضان فرصت مناسبى است تا انسان با خداى خويش خلوت كند و با قرائت قرآن، مناجات و خواندن نماز، دلش را متوجه خدا نمايد و با تمركز در توجّه به ذات اقدس حق، حالت انس را تجربه كند. اگر حالت انس براى انسان پديد آيد، خواهيد ديد كه ساعتى گذشته و شما اصلا متوجه گذشت زمان نشده‌ايد. اين حالت، و تجربه لذت انس، بهترين راهى است كه به وسيله آن مى‌توان محبت دنيا را از دل بركند. اين يك قانون كلى است كه اگر انسان شيرينى چيزى را چشيد، تا چيزى شيرين‌تر نيابد از آن دست برنخواهد داشت. همه ما لذت دنيا را چشيده‌ايم و خواه ناخواه به آن دل‌بستگى پيدا كرده‌ايم و هنگامى مى‌توانيم از آن دل بركنيم كه لذتى بالاتر را تجربه نماييم. آن‌چه مى‌تواند بر همه اينها غلبه پيدا كند محبت خدا و لذت انس با او و هم‌چنين انس با اولياى خدا است. در اين زمينه، يكى از بهترين گزينه‌ها وجود مقدس حضرت ولىّ‌عصر(عليه السلام) است. اگر ما به آن جناب توجه پيدا كنيم حضرتش هميشه آمادگى اتصال دارد. آن بزرگوار مانند يك منبع عظيم مولّد انرژى است و كافى است كه شما گيرنده‌هاى وجود خود را به سوى او تنظيم نماييد تا حرارت و لذت انس سراسر وجود شما را فرا گيرد. اميد كه با اتصال به اين مبدأ نور، همه دردهاى ما، كه ريشه‌اش در محبت دنيا است، مداوا گردد.

 

 

 

آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org