جلسه سوم
سه فرمان مهم و اساسى
قَالَ مَوْلاَنَا أَمِيرُالْمُؤْمِنِين(عليه السلام): أُوصِيكُمَا بِتَقْوَى اللهِ وَأَلاَّ تَبْغِيَا الدُّنْيَا وَإِنْ بَغَتْكُمَا، وَلاَ تَأْسَفَا عَلَى شَيْء مِنْهَا زُوِيَ عَنْكُمَا، وَقُولاَ بِالْحَقِّ وَاعْمَلاَ لِلاَْجْرِ وَكُونَا لِلظَّالِمِ خَصْماً وَلِلْمَظْلُومِ عَوْنا؛ سفارش مىكنم شما را به تقواى الهى، و اينكه در پى دنيا نباشيد؛ هرچند دنيا در پى شما برآيد، و بر چيزى از دنيا كه از شما گرفته شده است اندوهناك مشويد، و بهحق سخن بگوييد، و براى پاداش [آخرت] كار كنيد، و دشمن ستمكار و يار ستمديده باشيد.
ترك محبت دنيا، نه ترك دنيا
كلام در شرح وصيت اميرالمؤمنين(عليه السلام) به فرزندانشان در آخرين لحظات عمر شريفشان بود. درباره اين جمله كه «به دنبال دنيا نرويد گرچه دنيا به دنبال شما بيايد» توضيحاتى را ارائه كرديم و نتيجه اين شد كه منظور اين است كه انسان نبايد به دنيا و لذايذش آنچنان وابسته شود كه آخرت را از ياد ببرد و از رسيدن به كمالات انسانى كه در سايه عبادت و اطاعت
خداوند حاصل مىشود، بازبماند. در اين ميان، از آنجا كه آدمى طبعاً به دنيا و لذايذ آن علاقه و گرايش دارد، بسيارى از بيانات ائمه اطهار(عليهم السلام) و قرآن كريم، و به طور كلى انبيا(عليهم السلام)، بر اين مطلب متمركز شده است كه انسان را از دلبستگى و علاقه و وابستگى به دنيا برحذر دارد. اشاره كرديم كه ذمّ دنيا در اين بيانات در واقع وصف به حال متعلَّق است؛ يعنى دنيا به خودى خود مخلوق خدا است و هيچ عيبى ندارد و آنچه مذموم است دلبستگى و فريفته شدن ما به دنيا است.
در اين جلسه، در تكميل مطالب گذشته در توضيح اين فراز، به يك نكته ديگر اشاره مىكنيم و سپس به شرح فرازى ديگر از اين وصيت شريف مىپردازيم.
در دو جلسه قبل مكرر اشاره كرديم كه مذمت دنيا مربوط به جايى است كه انسان دنيا را هدف خويش قرار دهد و دنيا مزاحم آخرت و مانع رسيدن به آن گردد. در اين ميان برخى تصور كردهاند كه منظور آيات و رواياتى كه در مذمت دنيا وارد شده اين است كه انسان بايد زندگى دنيا را رها كند و به گوشهاى برود و مشغول عبادت گردد. چنين برداشتى قطعاً نادرست است و با تعاليم اسلام هيچ تناسبى ندارد. منظور از اين بيانات اين نيست كه تارك دنيا شويم، بلكه مقصود اين است كه ما در دنيا بايد به دنبال انجام تكليف باشيم و كارهايمان را به انگيزه اطاعت و امتثال امر خدا، و نه براى لذت بردن، انجام دهيم. اگر ما به جاى اين روحيه به لذايذ دنيوى دل ببنديم و لذتپرست شويم، كمكم باعث اين مىشود كه در مواردى هم كه كارى حرام است، خداى ناكرده، مرتكب شويم. البته اگر ما كارهايمان را به خاطر انجام وظيفه و امتثال فرمان الهى انجام دهيم،
طبيعتاً در موارد متعددى لذتى هم نصيب ما خواهد شد، اما اين غير از آن است كه ما اصل كار را به جهت رسيدن به لذت و كاميابى دنيوى انجام دهيم.
اما اينكه چگونه مىشود كارها و فعاليتهاى دنيوى را به قصد تكليف و اطاعت فرمان الهى بهجا آورد امر چندان پيچيدهاى نيست. براى مثال، همانگونه كه در روايات آمده، كار كردن به قصد تأمين هزينه زندگى و مخارج زن و فرزندان عبادت است:
اَلْكادُّ عَلى عِيالِهِ كَالْمُجاهِدِ في سَبيلِ اللهِ؛(1) كسى كه براى تأمين مخارج عيالش زحمت مى كشد مانند كسى است كه در راه خدا پيكار مى كند.
همچنين بديهى است كه جامعه اسلامى براى آنكه امورش اداره شود و بچرخد نياز به صنعت، كشاورزى، تجارت و امورى از اين قبيل دارد. حال اگر كسى هر كدام از اين امور را به قصد تأمين نياز جامعه اسلامى انجام دهد قطعاً كارش عبادت است و گرچه در ظاهر به امرى دنيايى مشغول است، اما در واقع در حال تحصيل آخرت است. اين مسأله به ويژه در زمان ما بسيار بارزتر است؛ چرا كه حفظ عزت جامعه اسلامى در گرو تلاشهاى شبانهروزى در عرصه علم، صنعت، كشاورزى، تجارت و مانند آنها است و بدون كار و پيشرفت در زمينه اين امور، يك ملت نمىتواند روى پاى خود بايستد و به معناى واقعى كلمه، استقلال، شرف، عزت و آزادى خود را حفظ كند. از اين رو هركس در هر كدام از اين زمينهها اگر به قصد خدمت به جامعه اسلامى و حفظ استقلال و عزت و
1. بحارالانوار، ج 96، ص 324، روايت 13، باب 42.
سربلندى آن تلاش نمايد، بىشك تمام لحظات و ساعاتى را كه در اين راه صرف مىكند مصداق آخرتطلبى است. قبلا روايتى را از عبداللهبن ابىيعفور در اين زمينه نقل كرديم. او مىگويد به امام صادق(عليه السلام) عرض كردم، شما ما را از محبت دنيا برحذر مىداريد، در حالى كه ما بالاخره دنيا را دوست مىداريم. حضرت فرمود: دنيا و مال را براى چه مىخواهى؟ عرض كرد: مىخواهم حج بروم، عمره انجام دهم، صدقه بدهم، به بستگان و خويشاوندانم احسان نمايم و به فقرا و نيازمندان رسيدگى كنم. حضرت فرمود: هذا مِنْ طَلَبِ الآخرة؛ اينكه دنياخواهى نيست، اين تحصيل آخرت است.(1)
اگر انسان پول را براى اين بخواهد كه فقط خودش هرچه بيشتر از لذايذ دنيا بهرهمند شود، اين دنياطلبى است. بدتر از آن، حالتى است كه كسى پول را براى لذت حرام بخواهد، يا اگر در لذت حلال صرف مىكند حقوق واجب (مانند خمس و زكات) آن را نداده باشد. اما اگر دنيا و پول را براى انجام تكليف، چه تكليف وجوبى و چه تكليف استحبابى، بخواهد اين ديگر دنيا نيست بلكه عين آخرت است.
امروزه ما براى آنكه به خودكفايى برسيم و از ذلت و وابستگى به كفار و دولتهاى استعمارى خارج شويم نيازمند اين هستيم كه در عرصههاى مختلف امور دنيايى سخت كار كنيم. از اين رو انجام اين كارها به قصد حفظ عزت اسلام و مسلمين و براى قطع وابستگى جامعه اسلامى به كفار و استعمارگران قطعاً عبادت و مصداق آخرتطلبى است.
بنابراين از مذمت دنيا در آيات و روايات نبايد توهم شود كه منظور
1. همان، ص 62، روايت 30، باب 122.
اين است كه بايد دست از كار و كوشش برداشت و به گوشهاى رفت و مشغول عبادت شد. هرگز از آخرتطلبى و پرهيز از دنيا چنين چيزى مقصود نيست. اتفاقاً چهبسا كسانى كه به اين بهانه دست از كار و تلاش مىكشند، دنياطلبتر باشند؛ چرا كه يكى از امور مربوط به دنياگرايى ميل انسان به تنبلى و راحتطلبى است، و اين افراد به اين وسيله در واقع خود را از زحمت كار كردن، عرق ريختن و كسب و تحصيل علم و نظاير آنها خلاص مىكنند.
در هر صورت، هر نوع فعاليتى، اعم از توليدى، فكرى، ادارى و... كه به نفع جامعه اسلامى باشد و براى خدا و امتثال امر الهى انجام شود، فعاليتى بسيار ارزنده و عبادت و آخرتطلبى است نه دنياخواهى. با بيان اين نكته كه در تكميل مباحث دو جلسه قبل عنوان كرديم، اكنون وقت آن است كه به سراغ فراز بعدىِ اين وصيت شريف برويم.
حقگرايى در گفتار
اميرالمؤمنين(عليه السلام) در ادامه وصيت خود چنين مىفرمايد: وَقُولا بِالْحَقِّ وَاعْمَلا لِلاَْجْر. عبارت «قُولا بِالْحَق» ظاهراً در نسخههاى نهجالبلاغه به دو صورت نقل شده است؛ بدين ترتيب كه در برخى نسخهها «قُولا بِالْحَق» و در برخى ديگر «قُولاَ الْحَق» آمده است. اگر «قُولاَ الْحَق» باشد معنا اين مىشود كه: در گفتارتان حرف حق بزنيد و كردارتان براى پاداش باشد. برحسب اين معنا، طبق همان اصطلاح معروف عرفى، حضرت «گفتار» و «كردار» را مقابل هم قرار داده و مىفرمايد، گفتارتان بالحق و كردارتان للاجر باشد. البته در معناى «قولا الحق» دو احتمال داده مىشود: يك
احتمال مبنى بر اين است كه تكيه كلام بر روى «قولا» باشد. اگر اينگونه باشد معنا اين مىشود كه: حق را «بگوييد»؛ يعنى حق را كتمان نكنيد و آنجا كه بايد حق را بيان كرد از «گفتن» آن هراس نداشته باشيد. برخى از افراد با اينكه حق را مىدانند، براى آنكه راحت باشند و به زحمت و دردسر نيفتند از بيان آن ابا مىكنند و رويّه خود را بر اساس «شتر ديدى، نديدى» قرار مىدهند. اميرالمؤمنين(عليه السلام)مىفرمايد، اينگونه نباشيد و آنجا كه بايد، حق را بگوييد تا همه شنيدههاى مردم سخنان باطل نباشد و دستكم در كنار حرفهاى باطلى كه مىشنوند سخن حقى هم به گوششان برسد. اين معنا بر اساس اين است كه تكيه كلام را بر روى فعل، يعنى «قولا» قرار دهيم.
احتمال ديگر اين است كه تكيه كلام را روى مفعول، يعنى «الحق» قرار دهيم. آنگاه «قولا الحق» يعنى: شما خواه ناخواه يكى از كارهايى كه در زندگى انجام مىدهيد سخن گفتن است، در اين زمينه سعى كنيد آنچه مىگوييد حق باشد نه باطل. بر اساس اين احتمال، تكيه روى سخن گفتن نيست، كه حتماً سخن حق را بگوييد، بلكه منظور اين است كه سخنى كه مىگوييد سعى كنيد حق باشد، و بين سخن حق و باطل هميشه حق را براى گفتن انتخاب كنيد.
دو احتمال مذكور هر دو بر اين اساس است كه فرمايش اميرالمؤمنين(عليه السلام) «قولا الحق» باشد. اما آنچه مشهورتر است و در اكثر نسخههاى نهجالبلاغه آمده «قولا بالحق» است. اگر عبارت اينگونه باشد باز هم دو احتمال در معناى آن وجود دارد: يك احتمال اين است كه ماده «قول» را به معناى «اعتقاد» بگيريم نه سخن گفتن. اين اصطلاح در
محاورات عرفى نيز بسيار رايج است. در عرف وقتى مىگوييم فلانى «قائل» به اين مطلب است، منظورمان اين است كه نظر و اعتقادش اين است. يا وقتى مىگوييم «گوينده لاالهالاالله»؛ منظورمان كسى است كه معتقد به توحيد است و اين تعبير را حتى در مورد كسى كه خداى ناكردهـ لال باشد و نتواند حرف بزند به كار مىبريم. در هر صورت، اگر مقصود از «قول» در عبارت حضرت «اعتقاد» باشد، معناى «قولا بالحق» اين مىشود كه: معتقد به حق باشيد. بر اين اساس، در عبارت «قولا بالحق واعملا للاجر» اعتقاد در مقابل عمل قرار داده مىشود؛ يعنى شؤون انسان به دو دسته «اعتقادات» و «اعمال» تقسيم مىشود، كه سفارش اميرالمؤمنين(عليه السلام) در بُعد اعتقادات اين است كه سعى كنيد حق را بشناسيد تا معتقَداتتان صحيح باشد.
و اما احتمال دوم بر اين اساس كه عبارت «قولا بالحق» باشد اين است كه «باء» را در «بالحق» باى «ملابسه» بگيريم؛ يعنى گفتارتان متلبِّس به حق باشد. «باى ملابسه» كم و بيش در گفتگوهاى روزمره به كار مىرود؛ براى مثال مىگوييم: قول «بعلم» و قول «بغير علم»، يا مىگوييم: زدن «بعمد» و زدن «بغير عمد». در اين فرمايش اميرالمؤمنين(عليه السلام) نيز سخن «بالحق» در مقابل سخن «بغير الحق» قرار داده مىشود و سفارش حضرت اين است كه سخنتان بايد به حق باشد؛ يعنى سخنى بگوييد كه سزاوار است گفته شود. در مقابل آن نيز سخنى قرار مىگيرد كه براى مثال، چون سخن باطلى است، يا آبروى كسى را مىبرد، يا لغو و بىجا استـ انسان حق ندارد و سزاوار نيست كه آن را مطرح كند. در هر صورت، اينها احتمالات مختلفى است كه براى قسمت اولِ اين عبارت مىتوان مطرح كرد.
ارزانفروشى ممنوع!
اكنون وقت آن است كه به قسمت دوم عبارت، يعنى «وَاعْمَلا لِلاَْجْر» توجه كنيم. حضرت مىفرمايد: براى اجر و پاداش عمل كنيد. مقصود از اين جمله چيست؟ اين پرسش از آن جهت مطرح مىشود كه ظاهر اين عبارت با بيانات ديگرى كه خود اميرالمؤمنين(عليه السلام) در برخى موارد ديگر فرمودهاند، چندان سازگارى ندارد. براى مثال مىتوان آن روايت معروف را شاهد آورد كه حضرت در آن عبادتكنندگان را به سه دسته تقسيم مىكنند. در آنجا حضرت مىفرمايد، برخى افراد خدا را براى اجر و مزد عبادت مىكنند؛ چنين عبادتى عبادت مزدوران (اُجَرا) طبق يك نقلـ يا عبادت بازرگانان (تجار) طبق نقل ديگرـ است. در آن روايت حضرت مىفرمايد، «احرار» و آزادگان خدا را اينگونه براى اجر و مزدـ عبادت نمىكنند. آنگاه چگونه است كه در اين وصيت به امام حسن و امام حسين(عليهما السلام) سفارش مىكنند كه براى اجر و مزد كار كنيد؟ اين دو عبارت چگونه با هم قابل جمع است؟
پاسخ اين سؤال با مقدارى دقت و تأمل روشن مىشود. اميرالمؤمنين(عليه السلام) در اين وصيت در مقام اين نيست كه بفرمايد، براى اجر و مزدْ خدا را اطاعت و عبادت كنيد، بلكه مقصود حضرت اين است كه انسان بايد كارهايش هدفمند باشد و كارى انجام دهد كه در سعادتش تأثير دارد و از انجام كارهاى لغو و بىفايده پرهيز كند و عمر گرانمايه را بىآنكه چيزى به دست آورَد از كف ندهد. بسيارى از اوقات كارهايى كه ما انجام مىدهيم يا اينگونه است كه هدف خاص و مشخصى ندارد و سرگرمى و بازيچهاى بيش نيست، و يا هدفى پست و ناچيز دارد كه
شايسته مقام انسانى و بشر عاقل و بالغ نيست. مؤمن بايد از انجام اينگونه امور بپرهيزد. كارى كه هيچ نتيجهاى براى آخرت انسان و هيچ تأثيرى در سعادت او ندارد كار لغو است و قرآن كريم مىفرمايد مؤمن از اين قبيل امور روىگردان است:
قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ...الَّذِينَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُون؛(1) به راستى كه مؤمنان رستگار شدند ... آنان كه از بيهوده روى گردانند.
در روايات نيز در اين باره مىخوانيم:
مِنْ حُسْنِ اِسْلامِ الْمَرْءِ تَرْكُهُ ما لا يَعْنيه؛(2) از نشانههاى نيكويى اسلام و دين فرد اين است كه آن چه را در سرنوشت او اهميت و تأثيرى ندارد ترك كند.
مِنْ فِقْهِ الرَّجُلِ قِلَّةُ كَلامِهِ فيما لا يَعْنيهِ؛(3) از نشانههاى خردمندى مرد اين است كه در مورد امورى كه در سرنوشت او اهميتى ندارد كم سخن بگويد.
بسيارى از افراد عادت دارند درباره مسائلى صحبت كنند و از چيزهايى بپرسند كه هيچ ارتباطى به آنها ندارد. يكى از موارد مهم تضييع عمر همين گپها و گفتگوهاى لغو و بىفايدهاى است كه افرادى گاه ساعتها مىنشينند و وقت خود را با آن مىگذرانند. اصولا يكى از چيزهايى كه نسل معاصر در همه دنيا گرفتار آن هستند همين كارهاى لغو و بىفايده است. اصلا كارهاى خوبشان از همين قبيل است كه بنشينند و فيلم تماشا كنند، جدول حل كنند و يا با بازىهاى رايانهاى خود را سرگرم
1. مؤمنون (23)، 1 و 3.
2. بحارالانوار، ج 1، ص 216، روايت 28، باب 6.
3. همان، ج 71، ص 290، روايت 59، باب 78.
نمايند. حال گاهى فيلمى است كه نكتهاى تربيتى، اخلاقى، تاريخى، سياسى و امثال آن دارد كه قابل استفاده است، چنين فيلمى ممكن است ارزش ديدن داشته باشد؛ اما تماشاى فيلمهاى بىفايده، يا فيلمى كه بارها از اول تا آخر آن را ديدهاند، جز اتلاف وقت و تضييع عمر چه ثمرى دارد؟
بسيارى از مردم دنيا امروزه كار خوبشان همين است كه به نحوى خود را سرگرم كنند تا نفهمند كه عمرشان چگونه مىگذرد! انسانهاى امروزى در انجام كارهاى خود حداكثر به دنبال اين هستند كه مفسدهاى نداشته باشد و از قبيل جرم و جنايت و آدمكشى نباشد، اما لازم نيست كه فايده و مصلحتى داشته باشد و همين اندازه كه آدمى را سرگرم كند كافى است! اين وضع زندگى انسان در كشورهاى متمدن اين عصر است. گاهى هم مىبينيد از اين سرگرمىها خسته مىشوند و چون هدف و مقصد روشنى در زندگى ندارند دچار افسردگى و ناراحتىهاى روحى، روانى مىشوند و به مواد مخدر و مشروبات الكلى پناهنده مىشوند تا از واقعيت و حقيقت زندگى غافل شوند و چيزى نفهمند! حالات طبيعى و كارهاى خوب و مفيدشان زمانى است كه فيلم مىبينند، يا جدول حل مىكنند، و يا به تماشاى يك مسابقه ورزشى مىنشينند. آرى، اين وضعيت بشر متمدن قرن بيستم و بيست و يكم است!
از اين سو، اسلام آمده است تا به بشر بفهماند كه هر لحظه عمر او بىنهايت ارزش دارد و نبايد آن را به بطالت و بيهودگى و بازيچه و سرگرمى بگذراند. آرى، همين دنيايى كه ما گاه آن را مذمت مىكنيم، هر لحظه و ثانيه آن بىنهايت قيمت دارد! معمولا براى تعيين ارزش واقعى
زمان، گفته مىشود وقت طلا است؛ اما حقيقت اين است كه اگر بگويند وقت الماس و بالاتر از الماس هم هست، باز هم حق آن ادا نشده است. آدمى مىتواند با استفاده از يك لحظه عمرش و در اثر يك توجه قلبى يا ذكر زبانى يا عملى كم و كوچك، سعادت و نعمت جاويد را براى خود بخرد. كار نيكى كه شما انجام مىدهيد، در مقابل آن، درختى در بهشت برايتان سبز مىشود؛ و درخت بهشت ابدى و جاودانى است و هيچگاه خشك نمىشود و زوال نمىپذيرد. بنابراين با عملى كوچك مىتوان ثمرى در حد بىنهايت درو كرد؛ و با هيچ طلا و الماسى نمىتوان ارزشى معادل بىنهايت را خريد، چرا كه هر طلا و الماسى، هرچه هم پرقيمت باشد، بالاخره ارزش و قيمتى محدود دارد.
با اين حساب آيا عاقلانه است كه انسان دقايق عمرش را در كارهاى بىارزش و انواع سرگرمىهاى بيهوده و بىفايده صرف نمايد؟! انبيا آمدهاند تا بشر را از ارزش واقعى عمر و زندگى اين دنيا آگاه سازند تا آن را مفت و مجّان از دست ندهد و با چيزهاى پست و بىارزش معاوضه نكند. كلام اميرالمؤمنين(عليه السلام) نيز در اين وصيت كه مىفرمايد «وَاعْمَلا لِلاَْجْر» ناظر به همين مطلب است؛ يعنى رفتارها و كارهايى انجام ندهيد كه عمرتان ضايع شود و بىنتيجه بماند و هيچ ثمرى برايتان به دنبال نداشته باشد. نهتنها گناه نكنيد كه موجب عذاب و خسران ابدى مىگردد، بلكه حتى كار لغو هم انجام ندهيد كه عملتان بىنتيجه بماند و چيزى عايدتان نشود.
به راستى كدام انسان عاقلى حاضر مىشود چنين ثروت كلانى را مفت و ارزان از دست بدهد؟! ثروتى كه با گوشهاى ناچيز از آن به اندازه گفتن
يك لاالهالاالله يا سبحانالله و يا فقط لحظهاى توجه قلبىـ نعمتى بىپايان حاصل مىشود. از همين رو است كه حتى كسانى كه گناه نمىكنند و خيانت و جنايتى از آنها صادر نمىشود و فقط عمرشان به بطالت و بيهودگى مىگذرد نيز زيانكارند؛ چرا كه سرمايهاى هنگفت را از دست دادهاند بىآنكه چيزى عايدشان شده باشد. ديگر كسانى كه عمرشان را با گناه و جنايت و خيانت و ظلم و تضييع حقوق ديگران تباه مىكنند حسابشان معلوم است! اين زيانكارى تنها در صورتى منتفى مىشود كه انسان عمرش را در انجام اعمال صالح صرف كند:
إِنَّ الإِْنْسانَ لَفِي خُسْر * إِلاَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصّالِحات؛(1)حقيقتاً انسان در زيانكارى است، مگر آنان كه ايمان آوردند و كارهاى شايسته انجام دادند.
در جستجوى بالاترين مزد
اگر انسان بخواهد بفهمد وضعيتش چگونه است و زندگى و عمرش به صورت بهينه صرف مىشود يا خير، راهش اين است كه دقت كند هر كارى كه مىخواهد انجام دهد چه چيزى در مقابل آن به دست مىآورد. اگر لذتى دنيايى تنها نتيجه و حاصل يك عمل باشد، آن كار موجب زيان است؛ چرا كه اكتفا به لذت ناقص و محدود دنيايى در مقايسه با لذت خالص و نامحدود آخرتى قطعاً كارى غير عقلايى و زيانكارانه است. در مورد لذتها و برخوردارىهاى اخروى نيز بايد توجه داشت كه همه آنها در يك سطح نيستند و ارزش يكسان ندارند. برخوردارى از باغ و بهشت
1. عصر (103)، 2 و 3.
و حورالعين در آخرت گرچه از نعمتها و لذتهاى دنيوى بسيار بالاتر است، اما در مقايسه با «رضوان الهى» امرى بسيار ناچيز و پيش پا افتاده محسوب مىشود. قرآن كريم مىفرمايد:
وَعَدَ اللهُ الْمُؤْمِنِينَ وَالْمُؤْمِناتِ جَنّات تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الأَْنْهارُ خالِدِينَ فِيها وَمَساكِنَ طَيِّبَةً فِي جَنّاتِ عَدْن وَرِضْوانٌ مِنَ اللهِ أَكْبَرُ ذلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيم؛(1)خداوند به مردان و زنان باايمان باغ هايى وعده داده است كه از زير [درختان]آن نهرها جارى است. در آن جاودانه خواهند بود، و [نيز] سراهايى پاكيزه در بهشتهاى جاودان [به آنان وعده داده است] و خشنودى خدا بزرگتر است. اين است همان كاميابى بزرگ.
نهرها و باغ و بهشت جاودان در انتظار مردان و زنان باايمان است، اما مىفرمايد: رِضْوانٌ مِنَ اللهِ أَكْبَرُ؛ خشنودى خدا بزرگتر است. رضايت خداى متعال از بندهاش امرى است كه با هيچ نعمت بهشتى قابل مقايسه نيست. از اين رو اولياى الهى در اعمال خود جز رضاى الهى چيزى ديگر را نمىجويند. قرآن كريم از بندگانى خبر مىدهد كه در انفاقها و ساير اعمال نيك خود به دنبال باغ و بهشت و حورالعين نيستند و بزرگترين پاداش براى آنان رضايت پروردگارشان است:
الَّذِي يُؤْتِي مالَهُ يَتَزَكّى * وَما لأَِحَد عِنْدَهُ مِنْ نِعْمَة تُجْزى * إِلاَّ ابْتِغاءَ وَجْهِ رَبِّهِ الأَْعْلى؛(2) آن كس كه مال خود را مىدهد تا پاك شود، و هيچ كس را به قصد پاداش يافتن نعمت
1. توبه (9)، 72.
2. ليل (92)، 18 ـ 20.
نمىبخشد، جز خواستنِ رضاى پروردگارش كه بسى برتر است [منظورى ندارد].
در جايى ديگر اين بندگان را اينگونه توصيف مىكند:
يُوفُونَ بِالنَّذْرِ وَيَخافُونَ يَوْماً كانَ شَرُّهُ مُسْتَطِيراً * وَيُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلى حُبِّهِ مِسْكِيناً وَيَتِيماً وَأَسِيراً * إِنَّما نُطْعِمُكُمْ لِوَجْهِ اللهِ لا نُرِيدُ مِنْكُمْ جَزاءً وَلا شُكُوراً؛(1) [بندگانى كه] به نذر خود وفا مى كنند و از روزى كه شرّ آن فراگيرنده است، مى ترسند و در راه دوستى خدا بينوا و يتيم و اسير را اطعام مى كنند [و مىگويند:] ما براى خشنودى خدا است كه شما را اطعام مىكنيم و پاداش و سپاسى از شما نمىخواهيم.
تعابيرى نظير «ابْتِغاءَ مَرْضاتِ الله»، «يُرِيدُونَ وَجْهَه» و «ابْتِغاءَ وَجْهِ رَبِّهِ الأَْعْلى» در موارد متعددى از قرآن كريم وارد شده است و ما متأسفانه كمتر به آنها توجه مىكنيم. اين تعابير اشاره مىكند كه بندگانى وجود دارند كه در پى باغ و نهر و ميوه و قصر و حورالعين نيستند و تنها رضايت الهى را مىجويند و «رضوان الله» براى آنان از هر چيزى ارزشمندتر است. محب اگر احساس كند و ببيند كه محبوبش از او راضى است و لبخند رضايت بر لب دارد، از هر غذا و نعمتى براى او شيرينتر و خوشايندتر است.
در هر صورت، در اجرها و پاداشهاى اخروى مراتب مختلفى وجود دارد كه بالاترين و بزرگترين آنها «رضوان الهى» است. از اين رو اينكه اميرالمؤمنين(عليه السلام) مىفرمايد: «وَاعْمَلا لِلاَْجْرِ؛ براى مزد و پاداش كار كنيد»،
1. انسان (76)، 7 ـ 9.
منظور حضرت اين است كه كارتان بىهدف و لغو و بيهوده نباشد و حتماً براى كارتان هدفى باارزش و ارزنده را در نظر بگيريد؛ و با توضيحى كه داديم روشن شد كه بزرگترين پاداشها «رضوان الله» است كه «احرار» در اطاعت و عبادت خود همين را جستجو مىكنند. از اين رو فرمايش اميرالمؤمنين(عليه السلام) در اين وصيت با ساير بيانات آن حضرت تنافى و تضادى ندارد.
آرى، انسان عاقل دست به كارى نمىزند كه هيچ اثر و ثمرى برايش نداشته باشد. همچنين اگر امر داير باشد بين اينكه براى كارى معيّن و مشخص، براى مثال، صد تومان دريافت كند يا هزار تومان، قطعاً پاداش هزار تومانى را ترجيح خواهد داد. حال فرض كنيد در جايى ديگر در مقابل همان مقدار كار يك ميليون تومان بدهند؛ انسان عاقل كدام را انتخاب مىكند؟ اگر كسى در شرايط كاملا مساوى، بين صد و هزار و يك ميليون تومان، صد يا هزار تومان را انتخاب كند آيا انسانى عاقل است؟! قطعاً همه عقلا چنين كسى را مذمت مىكنند. مَثَل كارهاى ما و پاداشهايى كه در آخرت مىتوانيم دريافت كنيم نيز همينگونه است. در حالى كه انسان مىتواند با يك ذكر، يك توجه، و يك توسل به خدا يا اولياى او رضوان الهى را به دست آورد، چرا اين ذكر و توجه و توسل را با خوردن ميوه و گوشت و نظاير آنها معاوضه كند؟! در بهشت نعمتهاى فراوان و متعددى وجود دارد كه انسان مىتواند از آنها بهرهمند گردد:
وَأَصْحابُ الْيَمِينِ ما أَصْحابُ الْيَمِينِ * فِي سِدْر مَخْضُود * وَطَلْح مَنْضُود * وَظِلّ مَمْدُود * وَماء مَسْكُوب * وَفاكِهَة كَثِيرَة * لا مَقْطُوعَة وَلا مَمْنُوعَة * وَفُرُش مَرْفُوعَة * إِنّا
أَنْشَأْناهُنَّ إِنْشاءً * فَجَعَلْناهُنَّ أَبْكاراً * عُرُباً أَتْراباً * لأَِصْحابِ الْيَمِين؛(1) و ياران راست؛ ياران راست كدامند؟ در [زير]درختان سدر بىخار، و درختهاى موز كه ميوهاش خوشهخوشه روى هم چيده است، و سايهاى پايدار، و آبى ريزان، و ميوهاى فراوان، نه بريده و نه ممنوع، و همخوابگانى بالابلند؛ ما آنان را پديد آوردهايم پديد آوردنى! و ايشان را دوشيزه قرار دادهايم و شوهردوستِ همسال؛ براى ياران راست.
همه اين نعمتها در بهشت هست، اما اينها در مقابل رضوان الهى چندان بهايى ندارد. وقتى مىتوانيم سرمايه عمرمان را با رضوان الهى معاوضه كنيم، دون همتى است كه آن را با درخت و باغ و نهر و حورالعين معامله نماييم. البته كار كردن براى به دست آوردن مزد بهشتى و رسيدن به نعمتهاى بهشت، در مقايسه با كسانى كه فقط براى دنيا و رسيدن به لذتهاى آن كار مىكنند بسيار ستودنى و ارزشمند است، اما اين مثل همان است كه انسان بين ده، ده هزار، و يك ميليون تومان، ده هزار تومان را انتخاب كند. كسى كه بين اين سه، ده هزار تومان را برمىگزيند، البته نسبت به آن كس كه ده تومان را انتخاب مىكند قطعاً عقل به خرج داده و از بلوغ فكرى بيشتر و بالاترى برخوردار است؛ اما با ملاحظه اينكه بىجهت از امرى بسيار بالاتر چشم پوشيده است كارش جاى تأمل دارد. «رضوان الله» كجا و باغ و قصر و نهر و حور العين كجا؟! اصلا قابل مقايسه نيستند.
1. واقعه (56)، 27 ـ 38.
اميدواريم خداى متعال به ما معرفتى عنايت فرمايد كه ارزش «رضوان الهى» را درك كنيم، و آنچنان محبتى، كه تنها رضاى محبوب را طالب باشيم و در كنار رضاى يگانه محبوب حقيقى عالم، همه امور ديگر را، هرچند تمام نعمتهاى بهشت باشد، ناچيز بشمريم. اميرالمؤمنين(عليه السلام) كه در اين وصيت مىفرمايد: «وَاعْمَلا لِلاَْجْر»، همان كسى است كه خود با صدق و اخلاص، به پيشگاه حضرت دوست چنين عرضه مىدارد:
اِلهي ما عَبَدْتُكَ خَوْفاً مِنْ نارِكَ وَلا طَمَعاً في جَنَّتِكَ بَلْ وَجَدْتُكَ اَهْلا لِلْعِبادَةِ فَعَبَدْتُكَ؛(1) بارخدايا! تو را نه از ترس جهنم و آتشت، و نه به طمع بهشتت عبادت نكردم، بلكه تو را شايسته پرستش يافتم، پس عبادتت نمودم.
عبادت من براى آن است كه اصلا تو پرستيدنى هستى و بايد تو را پرستيد! اگر تو را نپرستم چه كنم؟! تو خدايى! تو كمال مطلقى! تو جمال مطلقى! تو را نخواهم چه بخواهم؟!
به هر روى، منظور سخن اميرالمؤمنين(عليه السلام) در اينجا كه «وَاعْمَلا لِلاَْجْر»، نه اين است كه براى ثواب بهشتى كار كنيد، بلكه همچنان كه گفتيم، مقصود اين است كه مراقب باشيد كارتان مفت و بيهوده نباشد، و ببينيد در مقابل اين كار چه چيز عايد شما مىشود. آنگاه خود آن حضرت در جاى ديگر روشن كرده كه رضوان الهى ارزشمندتر و بالاتر است و بايد طالب آن بود. اما اگر كسى چنين معرفتى ندارد كه حتى به نعمتهاى اخروى هم پشت پا بزند و تنها طالب روى دوست باشد، دستكم براى اجر و پاداش اخروى و رسيدن به نعمتهاى بهشتى كار
1. بحارالانوار، ج 70، ص 186، روايت 1، باب 53.
كند و به لذت پست و كم و كوتاه دنيا قناعت ننمايد. اگر كسى نه به دنبال رضوان الهى رفت و نه بهشت و پاداشهاى اخروى را مد نظر قرار داد و تنها به دنيا و لذتهاى دنيوى قناعت نمود، كارى بس احمقانه كرده و كمال بىخردى را به خرج داده است. نيرويى را كه انسان مىتواند در برابر آن، ثواب و سودى بىنهايت به دست آورد، آيا بىخردى نيست كه آن را با امرى محدود و پست و موقتى معامله كند؟! اميرالمؤمنين(عليه السلام) در فرمايشى مىفرمايد:
اِنَّهُ لَيْسَ لاَِنْفُسِكُمْ ثَمَنٌ اِلاَّ الْجَنَّةَ فَلا تَبيعُوها اِلاّ بِها؛(1)همانا براى جان هاى شما بهايى جز بهشت نيست؛ پس آن را جز به بهشت نفروشيد.
انسان اگر زندگىاش را، هرچند يك چشم بر هم زدن، به چيزى كمتر از بهشت بفروشد ضرر كرده است؛ ضرر و زيانى بس بزرگ و غير قابل تصور. به راستى جايگزين كردن آخرت جاويد و خالى از هر رنج و محنت، با دنياى فانى و پرمحنت و زودگذر آيا جز ضرر و زيان مفهوم ديگرى مىتواند داشته باشد؟! در اين ميان عاقلترين و كاميابترين آدميان آنهايى هستند كه در بين امور اخروى نيز به جاى باغ و قصر و خوراك و پوشاك و ساير مواهب و زينتهاى بهشتى، رضوان الهى را مىجويند و در نهايت نيز بدان نايل مىآيند. از جمله اين افراد شهدا هستند كه به فيض «النظر الى وجه الله» نايل مىشوند. هنيئاً لهم. اميدواريم خداى متعال از صدقه سر شهداى عزيز و گرانقدر به ما نيز عنايتى بفرمايد و براى لحظهاى هم كه شده ما را از لذت «نظر به وجه الله» برخوردار سازد.
1. نهجالبلاغه، ترجمه و شرح فيضالاسلام، كلمات قصار، كلمه 448.
انسان عاقل آن است كه هيچگاه هيچ كارى را براى اجر و مزد دنيوى آن انجام ندهد. آدمى اگر بزرگترين پاداشهاى دنيوى را هم دريافت كند باز هم ضرر كرده است. گيريم كه صد سال هم از نتيجه دنيوى كارى بهرهمند شويم؛ بالاتر، گيريم كه تا هزار سال خانواده و فاميل و فرزندان ما نسل اندر نسل از كار دنيايى ما بهره ببرند، اما بالاخره هرچه باشد اين بهره محدود است و تمام مىشود، در حالى كه اجر اخروى نامحدود است و پايان نمىپذيرد. فرض كنيد در مقابل يك كلمه حرف، تمام دنيا را به شما بدهند. البته در عالم واقع چنين فرضى محال است و هيچگاه چنين نخواهد شد؛ اما به فرض هم كه بشود باز هم ضرر كردهايد. شما مىتوانستيد با همين يك كلمه حرف، نعمت و ثروتى به دست آوريد كه زوال ندارد و تمام نمىشود؛ در حالى كه اگر همه دنيا را هم به شما بدهند سرانجام تمام خواهد شد. اين در حالى است كه در عالم واقع يك كلمه حرف كه بماند، انسان تمام عمرش را هم كه بدهد نه تمام دنيا، كه فقط گوشه و بهرهاى ناچيز از دنيا سهم او خواهد شد. آدمى عمرى كه زحمت بكشد و كار كند و عرق بريزد مگر از دنيا چه به او مىدهند؟ حداكثر نوعاً خانهاى و ماشينى؛ والسلام، نامه تمام! اى كاش همينها را هم از ابتداى عمر و اول جوانى و زندگى مىدادند، اما هيهات كه اينها نيز اگر نصيب كسى شود غالباً در اواخر عمر و دوران پيرى است و در نتيجه، سالهايى بسيار كم و محدود از آنها بهره مىبرد. به راستى آيا اين حماقت و نادانى نيست كه انسان عمرى را به جان كندن و محنت كشيدن بگذراند تا در سن پيرى خانهاى بسازد و چند سالى در آن زندگى كند و بعد هم بگذارد و برود؟! انسان عاقل كسى است كه اين سخن مولا را كه «وَاعْمَلا لِلاَْجْر»
آويزه گوش خود قرار دهد و از همان ابتدايى كه به تكليف مىرسد در همه كارهايش خدا را قصد كند و از لحظه لحظه عمرش حداكثر استفاده و بهرهبردارى را بنمايد.
ظلمستيزى، راه و رسم اسلام و مسلمانى
فراز بعدى فرمايش اميرالمؤمنين(عليه السلام) در اين وصيت شريف اين است كه:
كُونا لِلظّالِمِ خَصْماً وَلِلْمَظْلُومِ عَوْناً؛ دشمن ظالم و ياور مظلوم باشيد.
اين جمله در واقع بيان كننده بُعدى از اسلام و به طور كلى اديان آسمانى است كه بسيارى از اوقات مورد غفلت قرار گرفته و مىگيرد. اين غفلت و اشتباه از زمان انبياى پيشين و در ميان پيروان آنان وجود داشته و متأسفانه پس از اسلام نيز طوايفى از مسلمانان به آن دچار شدهاند. از همان صدر اسلام تا به امروز مسلمانهايى را مىبينيم كه از گناهان اجتناب مىكنند، بىارزشى دنيا را باور دارند، به لذايذ دنيا دل نمىبندند و به عبادت خدا روى مىآورند، اما در عين حال به اشتباهى بزرگ مبتلا هستند و شيطان ضربه خود را از آن طريق به ايشان وارد ساخته و آنان را به گمراهى كشانده است. آن اشتباه اين است كه اين افراد تصور مىكنند آنان تنها مسؤول دين و اعمال خودشان هستند و اعمال و رفتار ديگران و مسائل اجتماعى هيچ ارتباطى به آنان پيدا نمىكند و هيچ مسؤوليتى در قبال آن ندارند. اينان مىپندارند كه اگر فقط نمازشان را بخوانند، روزه هم بگيرند، ذكرشان را نيز بگويند و دعا و قرآنشان را بخوانند وظيفهشان را انجام دادهاند و كار ديگرى نيست كه انجام بدهند.
اين تصور كه نتيجه قصور فهم و كاستى قدرت تحليل اين افراد است تصورى كاملا انحرافى و باطل است و واقعيت هيچ يك از اديان الهى چنين نبوده و نيست. اين، يكى از انحرافات مهمى است كه در اديان الهى پديد آمده و اسلام نيز از آن مصون نمانده است. گرايشهاى صوفيانه، عزلتنشينى، فردگرايى و مردمگريزى، انحرافى جدى و خطرناك است كه اسلام از همان نخستين سالهاى پيدايش تا به امروز با آن دست به گريبان بوده است. عدهاى كه مىخواستند بنده خوب خدا باشند تئوريشان اين شد كه از مردم و جامعه بريدند و به خلوت خود خزيدند و كارشان اين شد كه صبح عبايشان را بر سر بكشند و براى نماز به مسجد بروند، به خانه بازگردند و مشغول قرآن خواندن و ذكر و ورد گفتن شوند، ظهر دوباره به مسجد بروند و نماز بخوانند و باز به خانه بازگردند و مشغول ذكر و وردشان شوند. اينان مىخواستند با اين روش، توصيه اسلام به دورى از دنيا و عدم گرايش به آن را جامه عمل بپوشانند!
اندكى دقت و تأمل در معارف و آموزههاى اسلام بطلان اين تفكر و رويّه را روشن مىكند و ترديدى باقى نمىگذارد كه اسلام هرگز اين رفتار را توصيه و تأييد نمىكند. سوره «عصر» در عين كوتاهى و ايجاز، تصويرى جامع از حقيقت اسلام و مسلمانى ارائه مىدهد:
وَالْعَصْرِ * إِنَّ الإِْنْسانَ لَفِي خُسْر * إِلاَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصّالِحاتِ وَتَواصَوْا بِالْحَقِّ وَتَواصَوْا بِالصَّبْر؛(1) سوگند به عصر، كه حقيقتاً همه انسان ها در زيانند، مگر كسانى كه ايمان آورده و اعمال صالح انجام داده اند، و يكديگر را به حق سفارش كرده و به شكيبايى توصيه نموده اند.
1. عصر (103)، 1 ـ 3.
منطق اسلام اين است كه مسلمان غير از آنكه خودش عمل صالح انجام مىدهد ديگران را نيز به عمل بر اساس حق و نيز استقامت در راه تحقق اهداف اسلامى توصيه مىكند. ارتباط با ديگران، و به اصطلاح، هواى اسلام و مسلمانى آنها را داشتن، از اصول قطعى و مسلّم اسلام است. اينكه تنها نماز خودت را بخوان و مراقب اعمال خودت باش و دين و رفتار ديگران به تو هيچ ارتباطى ندارد، هرگز منطق دين و اسلام نبوده و نيست. اين منطقى است انحرافى و غلط كه كسانى از ضعف معرفت به آن دچار شدهاند و البته برخى شياطين و دنياپرستان و دشمنان دين و اسلام نيز از روى علم و عمد به آن دامن زدهاند. اسلام مىگويد بايد به همه مسلمانها، و بلكه بالاتر، به همه انسانها حتى كفار كار داشته باشى. انسان نيامده براى آنكه زندگى راهبانهاى در ديرْ اختيار كند و در گوشه عزلت خويش عمرى يا رب يا رب بگويد و نماز بخواند و روزه بگيرد تا بميرد! انسانها زندگىشان به يكديگر مربوط است و يك بُعد مهم اسلام و همه اديان آسمانى بعد اجتماعى و مسؤوليتى است كه انسان در اين رابطه بر عهده دارد:
كُلُّكُمْ رَاع وَكُلُّكُمْ مَسْؤُولٌ عَنْ رَعِيَّتِهِ؛(1) همه شما نگاهبانيد و همگى از نگاهبانى خود مورد سؤال واقع خواهيد شد.
نمونه بارز اين مسؤوليت، حساس بودن در مقابل ظلمى است كه به ديگران مىشود. بر اساس دستورات اسلام، اگر شما ملاحظه كنيد كسى به ديگرى ظلم مىكند، حق نداريد سرتان را پايين بيندازيد و بىتفاوت عبور كنيد و كارى به اين مسأله نداشته باشيد. اگر كسى چنين كند فردا جلوى او را مىگيرند و مىپرسند كه چرا به مظلوم كمك نكردى و جلوى ظالم را
1. بحارالانوار، ج 75، ص 38، روايت 36، باب 35.
نگرفتى، و او نمىتواند عذر بياورد كه ظلم كار فردى ديگر بود و به من ربطى نداشت؛ چرا كه به او خواهند گفت تو با سكوتت به ظلم كمك كردى، كمك هم نكرده باشى، در هر صورت وظيفه داشتى و بر تو واجب بود كه به مظلوم كمك كنى.
واجبات دين فقط نماز خواندن و روزه گرفتن نيست، اعانت مظلوم هم يكى از واجبات اسلام است. شما اگر بتوانيد ظلمى را از مظلومى دفع كنيد واجب است كه اين كار را انجام دهيد. يك ركن مهم و اساسى اسلام ظلمستيزى و حساسيت در برابر ظلمى است كه به ديگران مىشود. اگر قدرت دارى كه بر سر ظالمى بزنى و او را بر سر جاى خود بنشانى، لازم است اين كار را بكنى. اگر شما ببينيد كسى مسلمانى را به ناحق و به ظلم مىزند، حق نداريد بىتفاوت باشيد؛ بايد جلو برويد و دستش را بگيريد و از ظلم او جلوگيرى كنيد. در چنين موقعيتى نمىتوانيد بگوييد، من حال معنوى و حضور قلبم به هم مىخورد و دخالت در مسائل اجتماعى مانع تمركز و ذكرم مىشود! اين سخنان القائات شيطان است. اين سخن كه مىخواهم تمركز داشته باشم و دلم فقط متوجه به خدا باشد و توجه به خلق خدا مانع اين امر است، بوى ابليس مىدهد. هنگامى كه امر شد «اسْجُدُوا لاِدَم»،(1) ابليس بود كه گفت، خدايا من مىخواهم فقط خودت را عبادت كنم! او پيش از اين، مدتى مديد بود كه خدا را عبادت كرده بود. اميرالمؤمنين(عليه السلام) در نهجالبلاغه مىفرمايد:
قَدْ عَبَدَ اللهَ سِتَّةَ آلافِ سَنَة؛(2) شش هزار سال بود كه خدا را عبادت مى كرد!
1. بقره (2)، 34.
2. نهجالبلاغه، ترجمه و شرح فيضالاسلام، خطبه 234.
حضرت در ادامه اين كلام مطلبى اضافه مىفرمايد كه دود از سر انسان بلند مىشود! مىفرمايد:
لا يُدْرى اَمِنْ سِنِي الدُّنْيا اَمْ مِنْ سِنِي الاْخِرَةِ؛(1) دانسته نمىشود كه اين سال ها آيا از سال هاى دنيا است يا سال هاى آخرت!
اين شش هزار سال معلوم نيست كه از همين سالهاى دنيايى است كه هر سالش 360 روز است يا از سالهاى آخرتى است كه هر روزش معادل هزار سال دنيايى است! آنگاه اين جناب ابليس با اين عبادت، هنگامى كه خداوند به او دستور داد بر آدم سجده كن، گفت من فقط بر خودت سجده مىكنم!
خداى متعال فرمود:
اِنّي اُحِبُّ اَنْ اُطاعَ مِنْ حَيْثُ اُريدُ؛(2) من دوست مىدارم آنگونه كه مى خواهم، اطاعت شوم.
اگر پرستش من مىكنى، آن طور كه من مىگويم پرستش كن. اگر مىخواهى مرا اطاعت كنى، هر دستورى كه مىدهم اطاعت كن؛ آن گاه كه مىگويم بر من سجده كن همين كار را انجام بده، و اگر به سجده بر آدم فرمان دادم بر آدم سجده كن. اِنّي اُحِبُّ اَنْ اُطاعَ مِنْ حَيْثُ اُريدُ؛ اگر بحث اطاعت من است آنگونه كه من مىخواهم اطاعت كن. وقتى من فرمان مىدهم كه بر آدم سجده كن، تو چه حق دارى كه بگويى سجده نمىكنم؟!
در بحث ما نيز خداوند مىفرمايد: بنده من، به كمك مظلوم بشتاب؛
1. همان.
2. بحارالانوار، ج 2، ص 262، روايت 5، باب 32.
اگر من بگويم: خدايا من مىخواهم توجهم به خودت باشد و هيچ به خَلقت توجه نكنم، اگر بخواهم در اين قبيل امور دخالت كنم و فرمان تو را ببرم حواسم پرت مىشود!! اين درست نظير همان منطق و سخن ابليس است. خدا مىفرمايد اگر بنده من هستى و مرا اطاعت مىكنى، من دستور مىدهم كه واجب است به مظلوم كمك كنى. بنده مىگويد: عذر مىخواهم، من حواسم پرت مىشود! خدا مىفرمايد: اِنّي اُحِبُّ اَنْ اُطاعَ مِنْ حَيْثُ اُريد. اگر اطاعت من مىكنى، هرچه من مىگويم انجام بده، نه آنچه دلت مىگويد و مىخواهد. اگر غير از اين باشد پس تو اطاعت دل مىكنى نه اطاعت من، و دلپرست و خودپرستى نه خداپرست.
در هر صورت، اين گرايشى غلط و انحرافى است كه در ميان طوايف مختلف متصوفه قبل از اسلام ظهور پيدا كرده و متأسفانه پس از اسلام و در ميان گروههايى از مسلمانان نيز راه يافته است. بر اين اساس تصور مىشود ديندارى حقيقى و راستين به اين است كه انسان تارك دنيا شود و از تمامى لذتهاى دنيايى چشمپوشى كند و با بريدن از جامعه و خلق خدا در گوشهاى شب و روز به رياضت و عبادت و ذكر مشغول گردد و بدين صورت لحظهاى از ياد خدا و توجه به او غافل نشود. اين افراد در اثر رياضتهايى كه مىكشند احياناً ممكن است به برخى قدرتها و قوّتهاى روحى نيز دست پيدا كنند و بتوانند كارهاى خارقالعادهاى انجام دهند. اما بايد توجه داشت كه نه روح و حقيقت اسلام و ديندارى چنين اقتضايى دارد و نه ظهور و بروز امور خارقالعاده دليلى بر حقانيت راه و روش اين افراد است. اسلام اين است كه انسان هرچه خدا فرموده، همان را انجام دهد؛ اگر فرموده نماز بخوان، بخواند، روزه بگير، بگيرد،
و اگر فرموده به جبهه برو و جهاد كن يا به فرياد مظلوم برس و دست ظالم را كوتاه كن، اين دستورات را نيز اطاعت كند و انجام دهد. البته در انجام همه دستورات، چه فردى و چه اجتماعى، بنده نبايد از ياد خدا غافل شود و همواره بايد خدا را در نظر داشته باشد. براى مثال، هنگامى كه براى اطاعت فرمان خدا دست ظالم و جلوى ظلم را مىگيرى ياد خدا هم باش و مراقبت نما كه از حد تكليف تجاوز نكنى و فراتر نروى. اگر دست دزد را مىگيرى ديگر حق ندارى به او توهين كنى يا به صورتش سيلى بزنى. بلى، دزد را مىگيريم و به نزد حاكم شرع مىبريم و به دستور او چهار انگشتش را قطع مىكنند، اما كسى حق ناسزا گفتن يا هرگونه تعدى ديگر به او را ندارد.
بنابراين اسلام واقعى و ديندارى راستين اين است كه انسان به تمامى آنچه خداى متعال بدان فرمان داده؛ چه در بعد فردى و چه در بعد اجتماعى، گردن نهد و عمل نمايد. اين اسلام نيست كه انسان وظايف اجتماعى را كنار بگذارد و به عوض حضور در جنگ و جبهه، يا كار در مزرعه، يا درس دادن در كلاس و ساير وظايف اجتماعى بگويد: مىروم «نادعلى» مىخوانم كه پدرجد همه اينها و حتى خود نماز است! همچنين در انجام تكليف، تا تكليف واجب هست نوبت به مستحبات نمىرسد و هيچ عبادت مستحبى جاى تكليف واجب را نمىگيرد. اعانت مظلوم كه اميرالمؤمنين(عليه السلام) در اينجا به آن اشاره مىفرمايد، تكليفى واجب است و انسان نمىتواند از بار اين تكليف شانه خالى كند و بگويد به عوض آن مىروم قرآن مىخوانم. قرآن خواندن جاى مبارزه با ظلم را نمىگيرد. قرآن را بايد در وقتى خواند كه مزاحم با انجام تكليف واجب نباشد.
به هر روى بايد اعتراف كنيم كه متأسفانه دستورات اجتماعى اسلام، و از جمله دستور مبارزه با ظلم و ظالم و دستگيرى و كمك مظلوم، از همان ابتدا به درستى مورد توجه قرار نگرفت و عمل نشد. اگر به اين سنخ دستورات اسلام عمل مىشد روزگار مسلمانان به وضعيتى كه در حال حاضر شاهديم كشيده نمىشد. پس از وفات پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) از همان روز اول، ظلم به خاندان رسالت آغاز شد و مسلمانان در مقابل اين ظلم سكوت اختيار كردند. اگر آن روز سكوت نمىكردند بسيارى از مصيبتها و مسائل پس از آن اتفاق نمىافتاد. اگر روزى كه پشت در خانه زهرا و على(عليهما السلام) جمع شدند مسلمانان فرياد كشيده و اعتراض كرده بودند، ما شاهد حوادث و فجايع غمبار كربلا نمىبوديم. در اين روزگار نيز بسيارى از مشكلات و سيهروزىهاى مسلمانان و جوامع اسلامى ريشهاش اين است كه آنان اين حكم خدا را فراموش كردهاند كه:
كُونا لِلظّالِمِ خَصْماً وَلِلْمَظْلُومِ عَوْناً.
آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org