قال علي عليه‌السلام : إِنَّهُ لَيْسَ لِأَنْفُسِكُمْ ثَمَنٌ إِلَّا الْجَنَّةَ فَلَا تَبِيعُوهَا إِلَّا بِهَا؛ امير مومنان عليه‌السلام مي‌فرمايند: همانا براي شما بهايي جز بهشت نيست، پس به کمتر از آن نفروشيد. (نهج‌البلاغه، حکمت456)

 

 

جلسه پنجم

 

 

اصلاح ذات‌البين، برتر از نماز و روزه

أُوصِيكُمَا وَجَمِيعَ وُلْدِي وَأَهْلِي وَمَنْ بَلَغَهُ كِتَابِي بِتَقْوَى اللهِ وَنَظْمِ أَمْرِكُمْ وَصَلاَحِ ذَاتِ بَيْنِكُمْ فَإِنِّي سَمِعْتُ جَدَّكُمَا(صلى الله عليه وآله)يَقُولُ: صَلاَحُ ذَاتِ الْبَيْنِ أَفْضَلُ مِنْ عَامَّةِ الصَّلاَةِ وَالصِّيَامِ؛ شما و هركسى را كه نوشته من به او مى‌رسد سفارش مى‌كنم به تقوا، و نظم كارتان، و اصلاح رابطه بين برادران ايمانى؛ همانا من از جدتان پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) شنيدم كه مى‌فرمود: اصلاح رابطه بين برادران ايمانى از هر نماز و روزه‌اى برتر است.

 

اصلاح ذات‌البين

بحث درباره بخش دوم از وصيت اميرالمؤمنين(عليه السلام) بود كه حضرت برخلاف چند جمله اول، علاوه بر امام حسن و امام حسين(عليهما السلام) خطاب خود را به ساير فرزندان و خويشان و همه كسانى كه اين وصيت به آنها مى‌رسد تعميم داده‌اند. حضرت در فراز اول به تقوا سفارش فرمود كه كليد و روح همه خيرات و فضايل و تكيه كلامى است كه حضرت در همه جا بر آن تأكيد دارد. فراز دوم سفارش به «نظم امركم» بود كه در جلسه

گذشته تا حدى كه توفيق داشتيم مطالبى پيرامون آن طرح كرديم. اكنون نوبت فراز سوم است كه مى‌فرمايد: «وصلاح ذات بينكم».

«صلاح ذات‌البين» تركيبى اصطلاح‌گونه است كه اگر بخواهيم آن را با تعبيرهاى رايج امروزى بيان كنيم و معادل نسبتاً مناسبى از فارسى براى آن قرار دهيم، برگردان و ترجمه آن به اين صورت مى‌شود كه: روابطتان را خوب كنيد.

در اين‌جا قصد ورود به بحث‌ها و دقت‌هاى ادبى را نداريم كه كلمه «ذات» در اين تركيب به چه معنا است و از نظر تجزيه و تركيب آيا صفت براى موصوف محذوف است يا تركيب ديگرى دارد، و بحث‌هايى از اين قبيل. در هر صورت، مفاد و مفهوم اين جمله اين است كه: ارتباطات متقابل و روابط بين خودتان را اصلاح كنيد و آن را تحكيم بخشيد و شايسته قرار دهيد بگونه‌اى كه على وجه الصلاح باشد نه على وجه الفساد. تعبير اصلاح ذات‌البين معمولا در جايى به كار مى‌رود كه بين دو فرد يا دو گروه از مسلمانان كدورتى پيش آيد و درصدد رفع آن كدورت برآييم. نتيجه‌اى كه از «اصلاح ذات‌البين» حاصل مى‌شود «صلاح ذات‌البين» است.

اگر خواسته باشيم به زبان روز سخن بگوييم، در فراز قبل كه فرمود: «ونظم امركم»، بحث مديريت را مطرح نمود و سفارش كرد به اين‌كه مديريتتان را به نحو نيكو و شايسته قرار دهيد. البته دامنه مديريت وسيع است؛ فرد اعلا و اَجلاى آن مديريت امور جامعه است، اما در كارهاى خانواده و امور شخصى و موارد ديگر نيز معنا و مصداق دارد. در جلسه قبل توضيح داديم كه به مناسبت مقام و شرايطى كه اين سخن در آن ادا گرديده (بستر شهادت و آخرين ساعات عمر شريف اميرالمؤمنين(عليه السلام)

مراد از «نظم امركم» يا خصوص تدبير امور جامعه است و يا معناى عامى است كه مصداق اتمّ آن، نظم اجتماعى است. فرازهاى بعدى جملات مستقلى است امّا «نظم امركم» و «صلاح ذات بينكم» با واو عاطفه به يكديگر عطف شده‌اند و فعل امر تكرار نشده است؛ كه اين مى‌تواند شاهدى بر نوعى اشتراك بين اين دو مسأله باشد و مى‌توان حدس زد كه آن وجه مشترك، بُعد اجتماعى داشتن آنها است.

 

اهميت مسائل و روابط اجتماعى در اسلام

اميرالمؤمنين(عليه السلام) در اين جمله يكى از مسائل مهم اجتماعى اسلام را مورد تأكيد قرار مى‌دهد. مسأله روابط بين مسلمانان. به طور كلى روابط بين افراد، از نظر اسلام بسيار مهم و مورد توجه است. اين در حالى است كه اكثر ما مسلمانان، حتى كسانى كه اهتمام دارند به اين‌كه احكام اسلام را درست بشناسند و به آن عمل كنند، به اين موضوع توجه و اهتمام لازم را نداريم. در حالى كه اسلام به مسائل اجتماعى و روابط بين مسلمانان اهميت بسيار داده، ما بيشتر به جنبه‌ها و دستورات فردى اسلام توجه داريم و مسلمان‌هاى خيلى خوب ما نوعاً كسانى هستند كه در عمل به احكام فردى اسلام بسيار كوشا هستند.

اگر ما در پى عمل به اسلام و دستورات پيامبر(صلى الله عليه وآله) و ائمه اطهار(عليهم السلام) هستيم، بايد توجه داشته باشيم كه بسيارى از بيانات آن بزرگواران ‌كه در انتساب آنها به پيامبر(صلى الله عليه وآله) و ائمه اطهار(عليهم السلام) ترديدى وجود ندارد‌ـ ناظر به مسائل اجتماعى و روابط افراد با يكديگر است. جامعه و مصالح اجتماعى در نظر اسلام آن‌قدر اهميت دارد كه مى‌توان گفت از مجموع

معارف و آموزه‌هاى اسلامى اين قاعده كلى به دست مى‌آيد كه اگر مصالح فرد با مصالح جامعه تزاحم پيدا كند، اسلام جانب جامعه را مى‌گيرد و مصالح جامعه را مقدّم مى‌دارد. اگر هم احياناً و احتمالا در جايى مصلحت فرد بر مصلحت جامعه مقدّم شده باشد مربوط به موردى است كه آن فرد، شخصيتى بسيار استثنايى و برجسته، مانند پيامبر و امام معصوم باشد؛ كه البته ثبوت چنين موردى براى ما معلوم نيست و فقط از باب احتياط و احتمال جاى آن را بازمى‌گذاريم. در هر صورت، آن‌چه از معمول احكام اسلام مى‌شناسيم اين است كه در موارد تزاحم بين مصلحت فرد و جامعه، مصلحت جامعه ترجيح داده مى‌شود. از اين رو به اين معنا مى‌توان گفت در نظام حقوقى اسلام اصالت با جامعه است. البته تعبير «اصالت جامعه» معانى مختلفى دارد كه فعلا درصدد بحث از آنها نيستيم، ولى يكى از معانى صحيح آن مى‌تواند همين باشد كه اگر مصلحت فرد با مصلحت جامعه تزاحم پيدا كند اسلام مى‌گويد مصلحت فرد بايد فداى مصلحت جامعه شود؛ با اين ملاحظه كه مصلحت از ديدگاه اسلام اعم از مصالح دنيوى و اخروى است. البته اين ملاحظه را نيز بايد منظور داشت كه مقصود از تقدم مصلحت جامعه بر مصلحت فرد اين نيست كه مصالح اخروى فرد هم فداى مصالح مادى جامعه مى‌شود، بلكه مراد آن است كه اگر در اصلِ مصلحت تساوى بود، مصلحت جامعه بر مصلحت فرد رجحان داده مى‌شود.

در هر صورت، مقصود اين است كه با بررسى احكام اسلام ملاحظه مى‌كنيم كه بسيارى از آنها مربوط به مسائل اجتماعى است و اسلام چه در قالب احكام وجوبى و چه در قالب احكام استحبابى، اهتمام فراوانى نسبت به مسائل اجتماعى روا داشته است. بخش قابل توجهى از بيانات

اهل‌بيت(عليهم السلام) ناظر به مسائل اجتماعى است. براى مثال، در كتاب شريف اصول كافى، بخشى بسيار مفصل با عنوان «كتاب العِشْرة» پيرامون ارتباطات اجتماعى افراد در جامعه اسلامى است و درباره حقوقى كه مسلمانان بر يكديگر دارند و اهميت تعاطف و محبت مؤمنان نسبت به يكديگر، روايات فراوانى از ائمه(عليهم السلام) در اين باب نقل شده است. از جمله، در برخى روايات چنين آمده كه وقتى دو مؤمن با يكديگر مصافحه مى‌كنند خداى متعال بين دو انگشت ابهام آنها صد رحمت نازل مى‌كند كه نود و نه قسمتش از آنِ كسى است كه آن ديگرى را بيشتر دوست مى‌دارد.

در هر حال، اسلام احكام وجوبى و استحبابى متعددى در زمينه روابط اجتماعى بين افراد و تحكيم آنها دارد. با اين همه، بسيارى از افراد از اين امر غافلند و تصور مى‌كنند اسلام مجموعه‌اى از احكام فردى است كه براى تنظيم رابطه انسان با خدا نازل شده و كارى به جامعه و رابطه انسان با انسان‌هاى ديگر ندارد.

البته اين اصلْ درست است كه ما بايد فقط بندگى خدا را انجام دهيم و تنها به او توجه داشته باشيم، اما عبادت و اطاعت خداوند منحصر در بعد فردى نيست، بلكه حيطه روابط اجتماعى را نيز شامل مى‌شود. عبادت فقط نماز و روزه نيست، بلكه رعايت دستورات اجتماعى اسلام نيز عبادت محسوب مى‌شود. حتى در نماز كه به ظاهر عبادتى فردى است و انسان به تنهايى با خداوند صحبت مى‌كند، جالب اين است كه در قرائت حمد در «إِيّاكَ نَعْبُدُ وَإِيّاكَ نَسْتَعِين» و هم‌چنين در «اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِيم»، فعل و ضمير جمع به كار رفته است. به هنگام نماز چون يك فرد به تنهايى مشغول گفتگو با خداوند است قاعدتاً بايد بگويد: «اياك

اعبد: من تو را پرستش مى‌كنم»، اما به جاى «من» سخن از «ما» است و «إِيّاكَ نَعْبُد: ما تو را پرستش مى‌كنيم» گفته مى‌شود. هم‌چنين نمازگزار به جاى آن‌كه بگويد: «اِهْدِني: مرا هدايت كن»، مى‌گويد: «اِهْدِنا: ما را هدايت كن»؛ يعنى در همين عبادت فردى نيز روح جمعى و اجتماعى ديده مى‌شود و مسلمان نمازگزار بايد در حين نماز فردى هم خودش را در جمع مسلمانان ببيند و آن‌چنان سخن بگويد كه گويا نماز به صورت دسته‌جمعى و به همراه ساير مسلمانان انجام مى‌گيرد.

در دعا كردن نيز يكى از آداب دعا اين است كه انسان ابتدا براى ديگران دعا كند. در روايت است كه اگر انسان ابتدا براى چهل مؤمن دعا كند دعاى خودش هم مستجاب مى‌شود.(1) هم‌چنين بر اساس روايات اسلامى، اگر انسان تمام دعاهايش را به ديگران اختصاص دهد، خداوند همه آن‌چه را كه براى ديگران خواسته به خودش نيز عطا مى‌فرمايد؛(2) و به عكس، اگر فقط براى خودش دعا كند معلوم نيست ضمانتى براى اجابت وجود داشته باشد. اين امر بيان‌گر شدت روح اجتماعى و ديگرخواهى در اسلام است، كه خداوند مى‌فرمايد هنگامى كه به در خانه من مى‌آيى و مى‌خواهى از من چيزى تقاضا كنى، ابتدا براى حاجت‌ها و مشكلات ديگران دعا كن. در همين زمينه روايت معروفى است كه امام حسن مجتبى(عليه السلام) مى‌فرمايد: شبى من بيدار بودم و مى‌شنيدم كه مادرم فاطمه(عليها السلام)مشغول دعا كردن است. هرچه گوش دادم، شنيدم كه مادرم براى ديگران، از همسايگان و دوستان و خويشان دعا مى‌كند، تا اين‌كه صبح شد. من


1. ر.ك: اصول كافى، كتاب الدعاء، باب من تستجاب دعوته، روايت 6.

2. ر.ك: همان، باب الدعاء للاخوان بظهر الغيب، روايت 3، 4، 5، 6 و 7.

عرض كردم: مادر‌جان! امشب من هرچه گوش فرا‌دادم شما براى خودمان هيچ دعايى نكرديد و همه دعاهايتان براى ديگران بود! فرمود: فرزندم! اَلْجارُ ثُمَّ الدّار؛ اول همسايه، بعد اهل خانه.(1)

آرى، ادب اسلامى چنين است. سيره و عمل تربيت شده راستين مكتب اسلام اين‌گونه است كه آن هنگام كه با خدايش خلوت مى‌كند و از او چيزى مى‌خواهد، ابتدا براى ديگران دعا مى‌كند و در آخر اگر فرصتى شد چيزى هم براى خودش مسألت مى‌كند. اين روح تربيت اسلامى است. اين در حالى است كه در سوى ديگر، براى مثال، روح تعاليم مسيحيت موجود بر اساس رهبانيت استوار است و فرد را به كناره‌گيرى از اجتماع و پناه بردن به خلوت خويش در غارها و ديْرها توصيه مى‌كند. البته ما معتقديم مسيحيت واقعى و تعاليم حضرت عيسى(عليه السلام) نيز اين‌گونه نبوده و در اثر تحريفات بعدى است كه مسيحيت به وضع كنونى درآمده است؛ وگرنه اديان الهى همگى در ريشه‌ها و اصول مشتركند و بين آنها اختلافى وجود ندارد.

در هر حال، برخلاف مسيحيت فعلى و موجود، در اسلام اين‌گونه فردگرايى‌ها و چنين توصيه‌هايى نداريم. نگاه اسلام به‌گونه‌اى است كه مصالح فرد در سايه مصالح جامعه تأمين مى‌شود. همان‌گونه كه اشاره كرديم، در تعاليم اسلامى، دعاى انسان براى خودش، در سايه دعا كردن براى ديگران مستجاب مى‌گردد. سرّش نيز اين است كه بر اساس روايات، هنگامى كه مؤمنى براى ديگران دعا مى‌كند ملائكه الهى مى‌گويند: خدايا براى خودش هم مستجاب كن؛ و دعايى كه ملائكه آمين بگويند به استجابت مى‌رسد. چنين تضمينى در آن هنگام كه انسان براى خودش دعا مى‌كند وجود ندارد.


1. ر.ك: بحارالانوار، ج 43، ص 81، روايت 3، باب 4.

استاد بزرگوار ما مرحوم علامه طباطبايى ‌ـ رضوان الله تعالى عليه ‌ـ مى‌فرمودند: من هيچ وقت در عمرم براى خودم تنها دعا نكردم! ادعاى بسيار بزرگى است. ايشان كمتر از خودشان صحبت مى‌كردند و كلمه «من» در سخنان ايشان كمتر شنيده مى‌شد. بنده در طول چندين سال معاشرتى كه خدمت ايشان داشتم و استفاده مى‌كردم، به خاطر ندارم كه حتى يك بار كلمه «من» را از ايشان شنيده باشم. اگر گاهى مى‌خواستند از خودشان صحبت كنند تعبير «بنده» را استفاده مى‌كردند. در اين مورد هم به خاطر نمى‌آورم كه ايشان تعبير «من» به كار برده باشند. به هر حال، تعبيرشان را در ذهن ندارم، ولى اين‌گونه رساندند كه: من هيچ‌گاه براى خودم تنها دعا نكردم و هرگاه دست به دعا برداشتم، براى همه مؤمنان دعا كردم و هرچه خواستم براى همه خواستم. اين روش كسى است كه تربيت يافته واقعى روح اسلام است.

 

فلسفه تأكيد اسلام بر روابط اجتماعى

البته اين‌گونه تعاليم اسلام و تأكيد بر نگاه و توجه انسان به ديگران اسرار و نكاتى دارد. يك نكته و سرّ مهم آن مى‌تواند اين باشد كه زندگى هر انسان چنان با ساير انسان‌ها پيوند خورده كه هم منافع مادى آنها و محفوظ ماندنشان از گزند حوادث و خطرها، و هم مصالح و كمالات معنوى آنان در هم تنيده و وابسته به يكديگر است. شواهد اين امر در زندگى انسان‌ها كاملا مشهود است. اگر انسان‌ها به طور پراكنده و انفرادى زندگى مى‌كردند، اين همه پيشرفت‌ها و اكتشافات علمى و وسايل رفاهى كه در نتيجه آنها در اختيار بشر قرار گرفته، تحقق پيدا نمى‌كرد. اگر هركس به صورت انفرادى و جداى از ديگران زندگى كند، از صبح تا به شب تنها

بايد به دنبال سبزى و علفى يا حيوانى و شكارى بگردد تا شكم خود را سير كند. بدون زندگى اجتماعى حتى پختن نان و دوختن لباس (با توجه به مقدمات متعددى كه براى تهيه گندم و آرد يا پارچه و وسايل خياطى بايد فراهم شود) عملى نيست. بدون اجتماع و ارتباط با انسان‌هاى ديگر، انسان به احتمال قريب به يقين سخن گفتن را نيز ياد نمى‌گيرد و حداكثر شبيه حيوانات فقط مى‌تواند با درآوردن برخى صداها و انجام برخى حركات، با انسانى ديگر تفهيم و تفاهم داشته باشد. اين آبى كه امروزه ما به صورت آب لوله‌كشى و تصفيه شده و حاضر و آماده در خانه‌هايمان مصرف مى‌كنيم حاصل زندگى اجتماعى است. بدون اجتماع ما حتى براى تهيه جرعه‌اى آب ده‌ها و صدها مشكل خواهيم داشت. همه اينها، از خوراك و پوشاك گرفته تا آب و مسكن و امكانات رفاهى، امروزه به بركت زندگى اجتماعى است كه در دسترس ما قرار دارد. انسان بدون كمك ديگران قادر به دفع بسيارى از خطرها و بلاياى طبيعى از جان خود نيست. براى دفاع در مقابل ساير حيوانات و مقابله با سيل و زلزله و خطرات ديگر، انسان غالباً به كمك ديگران نياز دارد و به تنهايى نمى‌تواند كارى انجام دهد. بنابراين اگر زندگى اجتماعى نباشد، انسان نسبت به انتفاع از زندگى و منافع مادى دنيا بسيار كم‌بهره خواهد بود.

علاوه بر بعد مادى، در امور معنوى نيز داستان از همين قرار است. ترديدى نيست كه براى بسيارى از افراد، آشنايى با دين و ايمان و خدا و پيامبر و ساير مسائل معنوى، از راه شنيدن يا خواندن حاصل مى‌شود. ما بسيارى از اين آشنايى‌ها و شناخت‌ها را مديون تلقين‌ها و آموزش‌هاى پدر و مادر و معلم و مطالعه كتاب‌ها هستيم. اگر زندگى اجتماعى نبود،

چنين ارتباطاتى هم در كار نبود. هم‌چنين روشن است كه زبان، كه ابزار آموزش و خواندن و نوشتن و مكالمه و گفتگو است، حاصل زندگى اجتماعى است و پيدايش زبان و گسترش لغات در پرتو زندگى اجتماعى انسان‌ها ميسر گرديده و صورت گرفته است.

به راستى تا به حال هيچ فكر كرده‌ايم كه اگر پدر و مادر ما را از كودكى با خدا و پيامبر و دين و قرآن آشنا نمى‌كردند، اگر آنها از كودكى ما را با اهل‌بيت پيامبر(صلى الله عليه وآله) آشنا نمى‌كردند، آيا ما به خودى خود و به تنهايى و بدون تلقين‌ها و آموزش‌هاى ديگران، همه اينها را فرا‌مى‌گرفتيم؟ ممكن است بگوييد، مى‌توانستيم كتاب بخوانيم و با مطالعه كتاب‌ها و اسناد مكتوب با اين مسائل آشنا شويم؛ اما بايد پرسيد اگر اجتماع و جامعه‌اى نمى‌بود آيا كتابى مى‌بود؟ بدون اجتماع، حروف و لغات و زبان چگونه پديد مى‌آمد؟ خط چگونه اختراع مى‌شد؟ آن خط چگونه بايد ياد گرفته مى‌شد؟ بديهى است كه اگر كسى خطى براى خودش اختراع كند و بر اساس آن كتابى بنويسد، آن كتاب براى ديگران فايده‌اى نخواهد داشت؛ چراكه آنها از آن خط و علامت‌هايى كه او براى خودش اختراع كرده چيزى نمى‌دانند و سر در نمى‌آورند. از اين رو آن‌چه كه هر يك از ما از دين و اعتقادات و مسائل معنوى مى‌دانيم، همه را در سايه زندگى اجتماعى فرا‌گرفته‌ايم.

براى آشنايى با معنويات و بهره‌مندى از مواهب مختلف معنوى، ما قطعاً نيازمند مظاهر مختلف زندگى اجتماعى، نظير: استاد، پدر و مادر، مدرسه، كلاس، مسجد، حسينيه، كتاب و مانند آنها هستيم. هم‌چنين بسيارى از كارهاى خير را كه انسان انجام مى‌دهد تنها با كمك ديگران و

به صورت جمعى ممكن است. براى مثال، برگزارى يك جلسه روضه و عزادارى براى اهل‌بيت(عليهم السلام) را در نظر بگيريد. در چنين مجلسى شما اگر بخواهيد فقط با چاى از ميهمان‌ها پذيرايى كنيد نياز به قند و چايى و سماور و وسايل مختلف ديگرى داريد كه همه آنها محصول كار اجتماعى است و اگر ديگرانى قبلا زحمت‌هايى نكشيده باشند و اين مواد و وسايل را فراهم نكرده باشند شما قادر به اين كار نخواهيد بود. با اين حساب مى‌بينيم كه در يك مجلس عزادارى حتى اگر به فرض شما شخصاً همه كارها را انجام دهيد، اما واقع قضيه اين است كه افراد زيادى با تلاش‌هاى خود مقدمات كار شما را فراهم آورده‌اند و شما مرهون كمك‌هاى آنها هستيد.

بنابراين آنچه از انسانيت انسان به ثمر مى‌رسد، چه در بعد مادى و چه در بعد معنوى، همه به بركت جامعه و زندگى اجتماعى است. اگر جامعه و زندگى اجتماعى نبود حتى انبيا نيز نمى‌توانستند كار چندانى انجام دهند. مگر يك پيامبر مى‌تواند خود با تك‌تك افراد جداگانه تماس بگيرد و با هركس جدا بنشيند بحث كند و مشكلاتش را پاسخ دهد و برايش استدلال بياورد تا او را مؤمن كند؟! پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) در همان جامعه كوچك عربستان آن روزگار وقتى مى‌خواست پيام خويش را مطرح و مردم را دعوت نمايد، يكى از فرصت‌هايى را كه مغتنم مى‌شمرد ايام حج بود كه منتظر رسيدن آن مى‌شد و از آن فرصت كه افراد زيادى براى انجام مراسم و زيارت خانه خدا جمع مى‌شدند براى رساندن پيام خود استفاده مى‌كرد؛ وگرنه با دعوت فردى كه كار به جايى نمى‌رسيد. از اين رو دعوت انبيا نيز در سايه اجتماع عملى مى‌شود و اگر جامعه نمى‌بود و افراد با يكديگر ارتباط نداشتند، كار انبيا هم به جايى نمى‌رسيد.

 

اگر قرار بود دعوت انبيا براى افراد به صورت انفرادى مطرح شود، يك پيامبر در طول عمرش تنها چند ده و حداكثر چند صد نفر را مى‌توانست هدايت كند و هدايت ميليونى انسان‌ها هرگز بدون جامعه امكان نمى‌داشت. امروزه با پيشرفت صنعت و تكنولوژى و توسعه حيرت‌انگيز ارتباطات و وسايل ارتباط جمعى اصولا ديگر جاى توهم اين معنا وجود ندارد كه كسى تصور كند زندگى فردى مى‌تواند به جايى برسد و انسان بتواند به تنهايى منافع و نيازهاى مادى و معنوى‌اش را تأمين كند.

از اين رو اگر بگوييم اصولا زندگى انسان مساوى با زندگى اجتماعى است، سخنى به گزاف نگفته‌ايم. البته در اين زمينه نظريه‌اى افراطى وجود دارد كه معتقد است اصلا انسان بودن و انسان شدن انسان بسته به وجود اجتماع است و اگر اجتماع و زندگى اجتماعى نباشد انسان در حد حيوانيت باقى مى‌ماند و به مرحله انسانيت وارد نمى‌شود. اين عقيده، بينشى ماترياليستى است كه ما آن را مردود و باطل مى‌دانيم. حضرت آدم ابوالبشر هنگامى كه خلق شد يكّه و تنها بود و جامعه‌اى در كار نبود، اما در عين حال آن حضرت انسان بود. بنابراين خداوند مى‌تواند بدون وجود جامعه و اجتماع نيز انسانى را خلق كند كه مزايا و خصوصيات انسانيت را به صورت بالفعل داشته باشد. از اين رو مقصود از «اجتماعى بودن انسان» اين است كه به طور متعارف و معمول، زندگى انسانى ما بدون اجتماع تحقق پيدا نمى‌كند و درصد بالا و قابل توجهى از مصالح مادى و معنوى ما جز در سايه اجتماع تأمين نمى‌شود.

ما اين امر را كه به صورت موردى و استثنايى، خداوند حضرت آدم يا انسانى ديگر را در جايى به صورت انفرادى خلق كرده باشد نفى

نمى‌كنيم، اما كلام در اين است كه به صورت عادى، وضعيت انسان‌ها اين‌گونه است كه زندگى انسانى آنها مساوى است با زندگى اجتماعىْ و اگر روابط اجتماعى از هم گسيخته شود انسان‌ها يا از بين مى‌روند و يا دست‌كم، بسيارى از مصالح آنها تأمين نمى‌شود. اين واقعيتى است كه وجود دارد و خداوند كه خالق انسان‌ها است آنها را به گونه‌اى آفريده است كه مصالحشان، اعم از مادى و معنوى، بايد به كمك يكديگر تأمين شود. به اين معنا مى‌توان پذيرفت كه انسان «مدنىّ بالطبع» است. مدنى بالطبع بودن انسان معانى مختلفى دارد، اما يك تفسير صحيح و قابل قبول آن همين است كه مصالح مادى و معنوى انسان تنها در سايه زندگى اجتماعى تأمين مى‌شود.

اكنون با شناخت اين واقعيت كه خداى متعال انسان را براى تكامل آفريده، و تكامل نيز در پرتو زندگى اجتماعى حاصل مى‌شود، آيا معقول است كه خداوند رهبانيت و اعتزال و زندگى انفرادى و در انزوا را توصيه و حتى تجويز كند؟! در تكامل انسان البته هدف اصلى كمالات معنوى است، اما بسيارى از كمالات معنوى با ابزارهاى مادى حاصل مى‌شود. از اين رو براى نيل به رشد معنوى، رشد مادى لازم است. رشد مادى نيز در سايه زندگى اجتماعى پديد مى‌آيد. با اين حساب معقول نيست خدايى كه انسان را براى نيل به بالاترين كمالات خلق كرده، و اين كمالات محتاج زندگى اجتماعى است، گوشه‌نشينى و انزواطلبى و بريدن از جامعه را تجويز كند. از همين رو است كه رهبران اسلام فرموده‌اند: لا رَهْبَانِيَّةَ فِي الاِْسْلام. اسلام نمى‌تواند رهبانيت، عزلت‌گزينى، تك‌زيستى و گوشه‌نشينى را امضا نمايد، مگر در شرايطى استثنايى كه در جامعه‌اى خاص و براى افرادى خاص، شرايط ويژه‌اى پيش بيايد كه موجب شود از باب ضرورت و عنوان ثانوى چنين چيزى تجويز شود.

از اين رو برحسب نظر و حكم اوّلى، انزوا و اعتدال به هيچ وجه در اسلام پذيرفته نيست و اگر هم گاهى تجويز شود، از باب خوردن گوشت مردار است كه تنها به اندازه ضرورت جايز است و در خارج از دايره رفع ضرورت هيچ جايگاه و جوازى ندارد. برعكس، تمام تشويق‌ها و تأكيدات در اسلام بر اين است كه پيوندهاى اجتماعى قوى‌تر و روابط افراد نزديك‌تر شود. اين مطلب را مى‌توان به عنوان يك اصل در بينش اسلامى مطرح كرد كه اسلام براى تأمين هرچه بيشتر و بهتر مصالح مادى و معنوى انسان‌ها، مى‌خواهد كه روابط آنها با يكديگر هرچه نزديك‌تر شود.

 

خط قرمز برقرارى روابط اجتماعى

هم‌چنان‌كه ملائكه در ابتداى خلقت انسان مطرح كردند و بعداً شواهد عينى نيز نشان داد، همه انسان‌ها بر مدار حق و عدل زندگى نمى‌كنند و بسيارى از آنها خوى تجاوزگرى و ظلم و فساد و افساد دارند. هنگامى كه خداوند خواست انسان را بيافريند ملائكه به خداى متعال چنين عرض كردند:

أَتَجْعَلُ فِيها مَنْ يُفْسِدُ فِيها وَيَسْفِكُ الدِّماء؛(1) آيا در آن (زمين) كسى را مى گمارى كه در آن فساد انگيزد و خون ها بريزد؟

اين‌كه ملائكه از كجا دانستند كه انسان اهل افساد و خون‌ريزى است فعلا مقصود بحث ما نيست، اما در هر حال از همان ابتدا روشن بود كه مسأله افساد لازمه زندگى انسان بر روى زمين است. خداى متعال از آغاز خلقت مى‌دانست كه بسيارى از انسان‌ها با سوء اختيار خود دست به اخلال و افساد خواهند زد، به ديگران ظلم خواهند كرد، زير بار انبيا


1. بقره (2)، 30.

نخواهند رفت و كفر خواهند ورزيد. اكنون با اين وضعيت، خداى متعال در مورد توصيه به ارتباط با ديگران چگونه بايد عمل كند؟ بديهى است كه مصالح اقتضا مى‌كند كه بفرمايد، روابطتان را با اهل ايمان هرچه بيشتر تقويت كنيد، اما آن‌جا كه روابط اجتماعى موجب ضرر معنوى براى شما مى‌شود و دينتان را به خطر مى‌اندازد، آن روابط را حذف كنيد. اتفاقاً اسلام همين كار را كرده و در توصيف مؤمنان چنين مى‌فرمايد:

مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللهِ وَالَّذِينَ مَعَهُ أَشِدّاءُ عَلَى الْكُفّارِ رُحَماءُ بَيْنَهُم؛(1) محمد(صلى الله عليه وآله) پيامبر خدا است، و كسانى كه با اويند بر كافران سخت‌گير [و] با همديگر مهربانند.

دستور اسلام اين است كه كسانى كه دشمن فضيلت و كمال و رشد انسانى هستند و آنها كه با اسلام و راه حق عناد دارند، نسبت به آنها بايد سرسختى نشان داد و به هيچ وجه نبايد روى آشتى از مؤمنان و مسلمانان ببينند. قرآن كريم در همين رابطه در جايى ديگر، مؤمنان و مسلمانان را به الگوگيرى از حضرت ابراهيم(عليه السلام) دعوت كرده و مى‌فرمايد:

قَدْ كانَتْ لَكُمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ فِي إِبْراهِيمَ وَالَّذِينَ مَعَهُ إِذْ قالُوا لِقَوْمِهِمْ إِنّا بُرَآؤُا مِنْكُمْ وَمِمّا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللهِ كَفَرْنا بِكُمْ وَبَدا بَيْنَنا وَبَيْنَكُمُ الْعَداوَةُ وَالْبَغْضاءُ أَبَداً حَتّى تُؤْمِنُوا بِاللهِ وَحْدَه؛(2)قطعاً براى شما در [پيروى از] ابراهيم و كسانى كه با اويند سرمشقى نيكو است؛ آن‌گاه كه به قوم خود گفتند: ما از شما و از آن‌چه به جاى خدا مى‌پرستيد، بيزاريم؛ به شما كفر


1. فتح (48)، 29.

2. ممتحنه (60)، 4.

مىورزيم و ميان ما و شما دشمنى و كينه هميشگى پديدار شده تا وقتى كه فقط به خدا ايمان آوريد.

مى‌فرمايد: شما بايد به حضرت ابراهيم(عليه السلام) تأسّى كنيد و رفتار او را سرمشق خود قرار دهيد. در كجا و در چه امرى؟ آن‌جا كه به كسانى كه با حق عناد مىورزيدند و حاضر نبودند تسليم حق شوند و راه صواب را انتخاب كنند با صراحت تمام گفت: ما از شما بيزاريم، حساب ما از شما جدا است و بين ما و شما دشمنى و بغض هميشگى وجود دارد تا آن هنگام كه به خداى يگانه ايمان بياوريد.

آرى، مؤمنان در برخورد با معاندان و كسانى كه با دين خدا و راه حق كينهورزى مى‌كنند، بايد ابراهيموار بايستند و با شدت تمام آنها را از خود برانند. در مورد چنين كسانى جاى آن نيست كه بگوييم پيوندهاى انسانى برقرار كنيم تا مصالح زندگيمان تأمين شود. ارتباط و پيوند با چنين انسان‌هايى اگر منافع ماديى هم داشته باشد، در مقابلِ ضررهاى معنوى آن بسيار ناچيز است و ارزشى ندارد. منافع مادى در نظر اسلام وقتى ارزش دارد كه مقدمه رسيدن به مصالح معنوى، و نه مضاد و مزاحم با آنها باشد. مسلمانان بايد با كسانى روابطشان را تقويت كنند كه اميد آن برود كه بتوانند از لحاظ مادى و معنوى كمكى بنمايند. اما آن كسانى كه هيچ اميدى به كمك آنان نيست و اگر به ظاهر هم كمكى بكنند در واقع دانه‌اى است كه در دام مى‌افشانند، هيچ توصيه‌اى در مورد ارتباط و پيوند با آنها وجود ندارد. امروزه هر عاقلى مى‌داند و مى‌فهمد كه تقريباً تمامى آن‌چه كه به نام كمك از سوى ابرقدرت‌ها به كشورهاى موسوم به جهان سوم مى‌شود در واقع دانه‌هايى است كه براى فريب آنها در دام ريخته

مى‌شود. صياد اگر دانه‌اى مى‌ريزد دلش به حال صيد نسوخته، بلكه فقط براى به دام انداختن و اسير كردن او و رسيدن به مقصد خويش چنين مى‌كند. اينها همان كسانى هستند كه هر سال ميليون‌ها تن گندمشان را نابود مى‌كنند يا به دريا مى‌ريزند تا نرخ آن پايين نيايد! اين در حالى است كه همه ساله ميليون‌ها انسان در گوشه و كنار جهان از گرسنگى جان مى‌سپارند. با اين وصف، آيا چنين مردمى كمك‌هايشان از سر ترحم و خيرخواهى است؟ آيا مى‌توان با چنين كسانى روابط دوستانه و آشتى‌جويانه برقرار كرد؟ اينان غير از اين‌كه ايمان ندارند، اصولا از انسانيت مسخ شده‌اند و ماهيت و روح انسانى را از دست داده‌اند و ذره‌اى عاطفه انسانى در وجودشان نيست. اينها همان كسانى هستند كه قرآن در مورد كيفيت برخورد با آنها تعبير «أَشِدّاءُ عَلَى الْكُفّار» را به كار مى‌برد.

اما كسانى كه اهل عناد نيستند و اگر مخالفتى هم مى‌كنند از روى جهل است، اينها قابل هدايتند. نسبت به اين‌گونه مخالفان، مسلمانان بايد با محبت و ملاطفت برخورد كنند و سعى در جذب و هدايت آنها داشته باشند. اين افراد اگر درست راهنمايى شوند و ما در برخورد با آنها از شيوه مناسب و صحيح تبليغ استفاده كنيم، بسيارى از ايشان تحت تأثير واقع مى‌شوند و حق را مى‌پذيرند. نسبت به چنين افرادى كه اميد هدايتشان هست و به ايمان نزديك هستند نه‌تنها لازم نيست شدت و سخت‌گيرى داشته باشيم، كه بايد به آنها محبت و احسان نماييم و راه هدايتشان را هموار كنيم.

 

اختلاف، لازمه اجتناب‌ناپذير روابط انسانى

در هر صورت، منظور اصلى سخن در اين‌جا «مؤمنان» و كسانى هستند كه

بالفعل اهل ايمانند. از نظر دستورات اسلامى ما بايد با برادران ايمانى خود نهايت ارتباط را داشته باشيم و اجازه ندهيم اين آب زلال ذره‌اى گل‌آلود شود و تيرگى و كدورتى در آن به هم رسد:

إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ فَأَصْلِحُوا بَيْنَ أَخَوَيْكُم؛(1) در حقيقت مؤمنان با هم برادرند، پس ميان برادرانتان سازش دهيد.

اين سخن اختصاص به مؤمنينى ندارد كه در يك شهر يا يك كشور و منطقه جغرافيايى خاص با هم زندگى مى‌كنند، بلكه ملاك «ايمان» است و كسانى كه اين ملاك در آنها باشد، از هر قوم و نژاد و اهل هر منطقه و كشور و قاره‌اى كه باشند، برادران ما محسوب مى‌شوند و اين حكم در مورد آنها صادق است. آن مسلمانان سياه‌پوستى كه در امريكا، در ايالت‌ها و شهرهاى مختلف آن، زندگى مى‌كنند برادران ما هستند. مؤمن فقط به ايران و ايرانى اختصاص ندارد و ايجاد و تقويت ارتباط با همه اهل ايمان از دستورات و توصيه‌هاى اكيد اسلامى است. اين تقسيماتى كه امروزه به عنوان كشور و قاره و امثال آن انجام مى‌شود عَرَضى است و اصالتى ندارد. اصل براى ما «ايمان» است و هركس در هر كجا و از هر قوم و ملتى اگر اهل ايمان باشد ما او را برادر خود مى‌دانيم و طبق دستورات اسلامى بايد با او رابطه دوستانه و صميمانه داشته باشيم.

پس يك اصل از اصول جهان‌بينى و انسان‌شناختى اسلام اين است كه همه انسان‌هايى كه از لحاظ فكر و عقيده ايمانى هماهنگى دارند برادر محسوب مى‌شوند و مسلمانان موظفند اين برادرى را هرچه بيشتر تقويت كنند و كمال مراقبت را از آن به عمل آورند تا خدشه‌اى بر آن وارد نشود.


1. حجرات (49)، 10.

اما در عين حال بسيار طبيعى است كه دو انسان حتى اگر برادر تنى و خونى و از يك پدر و مادر هم باشند بالاخره اختلاف سليقه‌هايى خواهند داشت. اين طبيعت انسانى است و همان‌گونه كه دو انسانِ كاملا مشابه از نظر خصوصيات فيزيك بدنى و جسمانى نداريم، در سليقه‌ها نيز هيچ دو انسانى صد در صد سلايق و علايق يكسان نخواهند داشت. از اين رو اختلاف نظر و سليقه بين انسان‌ها امرى كاملا طبيعى است و در ميان همه، چه دو برادر، چه پدر و فرزند، چه دو همسر و غير آنها احتمال و بلكه وقوع اختلاف نظر و سليقه امرى كاملا ممكن است. برادران ايمانى و اسلامى هم از اين قاعده مستثنا نيستند و اختلاف سليقه بين آنها نيز امرى حتمى و اجتناب‌ناپذير است.

از سوى ديگر، در پى اختلاف سليقه، پيش‌آمد كدورت‌ها و برخى ناراحتى‌ها و به دل گرفتن‌ها طبيعتاً وجود دارد. هركس واقع‌بين باشد، مى‌تواند پيش‌بينى كند كه در هر جامعه‌اى، به علت همين اختلاف سليقه‌ها، كدورت‌ها و مسائلى پيش خواهد آمد. دو نفر از نظر مسجد و منبر و مرجع تقليد يكى هستند و هر دو تابع يك رهبر و يك خط و يك مرامند، اما در عين حال مى‌بينيم در عمل اختلاف نظر دارند و هر كدام سخنى غير از ديگرى مى‌گويد. در چنين مقامى، انسان‌هاى بسيار پخته و متعالى و برجسته‌اى مى‌خواهد كه همه اين اختلافات را به سادگى حل كنند و هيچ دل‌خورى و كدورتى پيش نيايد، وگرنه نوع انسان‌ها به سبب اين اختلاف سليقه‌ها خواه ناخواه بينشان كينه‌ها و دل‌خورى‌هايى، هرچند موضعى و موقتى، پيدا خواهد شد. از آن‌سو شيطان نيز در كمين نشسته و منتظر چنين فرصت‌هايى است تا بذر اختلاف و كينه و دشمنى را بين مؤمنان بپراكند:

إِنَّما يُرِيدُ الشَّيْطانُ أَنْ يُوقِعَ بَيْنَكُمُ الْعَداوَةَ وَالْبَغْضاء؛(1)همانا شيطان مى خواهد ميان شما دشمنى و كينه ايجاد كند.

البته ادامه اين آيه عبارت «فِي الْخَمْرِ وَالْمَيْسِر» دارد و مى‌فرمايد شيطان از طريق شراب و قمار بذر كينه و دشمنى را بين شما مى‌پراكنَد؛ كه اينها دو مورد از موارد بيّن كار شيطان در اختلاف‌افكنى هستند، اما اين‌كه شيطان دوست دارد مؤمنان با هم دشمن باشند كليت دارد، حال از راه شراب و قمار باشد يا از راه ديگر. شيطان منتظر اين است كه روزنه‌اى پديد آيد و او راه نفوذى پيدا كند تا دو مؤمن را نسبت به يكديگر بدبين نمايد و بين آنها را به هم بزند. شيطان مترصد فرصت است تا بين پدر و فرزند، مادر و دختر، دو خواهر، دو برادر، دو همسايه، دو دوست، دو هم‌كلاس، تا برسد به دو ملت، به طريقى بذر كينه و عداوت را بپراكند. اين دشمن قسم خورده انسان پيوسته در كمين است و يكى از حربه‌هايش اين است كه به اختلافات بين مؤمنان دامن مى‌زند و با وسوسه در دل‌ها و قلب‌ها مويى را طنابى و كاهى را كوهى مى‌سازد. مسأله‌اى را كه بسيار جزئى است و به راحتى مى‌توان از آن گذشت، شيطان آن‌قدر آن را بزرگ مى‌كند كه گاهى در اثر آن، آتش كينه و عداوت را بين دو فاميل، دو شهر و حتى دو ملت برمى‌افروزد. يك مسأله ساده كه هيچ اهميتى ندارد، در اثر القائات شيطان به جايى مى‌رسد كه انسان شب از فكر آن خوابش نمى‌برد و از جلوى چشمش كنار نمى‌رود؛ هرچه بيشتر فكر مى‌كند زواياى اختلاف‌انگيز بيشترى در آن پيدا مى‌كند و در نتيجه، خشم و كينه‌اش مرتب افزايش مى‌يابد، بعد توهمات ديگرى هم به آن


1. مائده (5)، 91.

ضميمه مى‌شود و سرانجام كار به جايى مى‌رسد كه گاهى انسان به قتل و نابودى برادر مؤمن خود كمر مى‌بندد!!

اختلاف حقيقتاً خانمان‌سوز و دودمان‌برانداز است. اختلاف باعث مى‌شود شاگرد نسبت به كلاس و درس استاد بى‌رغبت شود و درس او را ترك كند يا اگر هم بنشيند، به سخن او گوش ندهد. اختلاف سبب مى‌گردد روابط دوستانه و صميمانه زن و شوهر در محيط خانه سست شود و به سردى بگرايد. اين طبيعت كدورت و اختلاف است كه در هر جا ريشه پيدا كند افراد را از يكديگر دور مى‌سازد. هنگامى كه بين دو نفر كينه و كدورتى به هم مى‌رسد، علاوه بر جدايى فيزيكى، قلب و روح آنها نيز از هم دور مى‌شود و ديگر نه مايلند به يكديگر خدمتى بكنند، نه حاضرند از هم كمكى بگيرند، و حتى اين امر را براى خود ننگ و عار مى‌دانند و خلاصه، اختلاف سبب مى‌شود مرتباً بر محروميت‌هاى هر دو طرف افزوده شود.

اين‌جا است كه اسلام با توجه به اهميت اين مسأله و آثار و عواقب و پى‌آمدهاى بسيار مضر و خطرناك اختلاف، وارد معركه مى‌شود و در پى چاره برمى‌آيد. اميرالمؤمنين(عليه السلام) در آخرين سفارش‌هاى خود به پيروان و دوست‌دارانش، قبل از توصيه به نماز و روزه، مسأله اصلاح ذات‌البين و آشتى‌دادن بين‌مؤمنان را گوشزدمى‌كند و از كلام‌پيامبر(صلى الله عليه وآله) شاهد مى‌آوردكه:

فَإِنِّي سَمِعْتُ جَدَّكُمَا(صلى الله عليه وآله) يَقُولُ: صَلاَحُ ذَاتِ الْبَيْنِ أَفْضَلُ مِنْ عَامَّةِ الصَّلاَةِ وَالصِّيَامِ؛

اصلاح بين دو مسلمان و دو برادر مؤمن از هر نماز و روزه‌اى افضل‌است.

 

تذكر يك نكته

اين‌جا به مناسبت، تذكر نكته‌اى خالى از فايده نيست: ما در روايات

فراوان داريم مواردى كه دو عبادت را با هم مقايسه مى‌كند و مى‌فرمايد اين از آن افضل است. در اين موارد بايد توجه داشت كه معنا و مراد آن نيست كه يك عبادت جاى عبادت ديگر را مى‌گيرد. اين قبيل روايات مثل اين است كه كسى بگويد: «آب از غذا افضل است، چرا كه آدمى اگر آب نخورد طولى نمى‌كشد كه مى‌ميرد، ولى تا مدت‌ها مى‌تواند بدون غذا زنده بماند». آيا معناى اين سخن آن است كه انسان مى‌تواند به جاى غذا آب بخورد؟! روشن است كه افضل بودن آب از غذا تنها از همين جهتى است كه بيان شده، نه آن‌كه مقصود آن باشد كه هيچ غذا نخوريم و به جاى آن هميشه آب بنوشيم! بدن هم به آب و هم به غذا نياز دارد و براى زنده ماندن و حفظ سلامتى، انسان بايد هر دو را مصرف كند. به همين منوال در روايات هم، براى مثال، اگر گفته شود نماز از روزه افضل است، بدان معنا نيست كه انسان ماه رمضان روزه نگيرد و به جاى آن نماز بخواند! يا اگر گفتند جهاد از نماز افضل است، كسى بگويد من به جبهه مى‌روم و شبانه‌روز مى‌جنگم و ديگر نماز نمى‌خوانم! در اين‌جا هم كه مى‌فرمايد اصلاح ذات‌البين از نماز و روزه افضل است، معنايش آن نيست كه پس من نماز نخوانم و به جاى آن بروم و دو مسلمان را آشتى بدهم كه ثوابش از هزار نماز هم بيشتر است. بلى، اگر كسى اصلاح ذات‌البين انجام دهد ثواب هزار نماز و بيشتر را به او مى‌دهند، اما اين كار جاى نماز را نمى‌گيرد. اينها هر كدام اثر خود را دارند و انسان براى تكامل خود نياز دارد كه به هر دو توجه كند. نماز يك واجب است كه بايد به جاى خود انجام شود و اصلاح ذات‌البين هم واجبى ديگر است كه بايد در محل خويش انجام پذيرد. البته اگر اين دو واجب در برخى جهات مقايسه شوند ممكن است گفته شود يكى از ديگرى افضل است. شبيه اين تعبير در مورد امر

به معروف و نهى از منكر هم وجود دارد، كه گفته مى‌شود امر به معروف و نهى از منكر از نماز و روزه بالاتر است. سرّ آن نيز اين است كه اگر امر به معروف و نهى از منكر نباشد به تدريج و به مرور زمان كار به جايى مى‌رسد كه نماز و روزه‌اى در جامعه‌اى باقى نمى‌ماند. بنابراين افضل بودن امر به معروف و نهى از منكر از آن جهت است كه بقاى نماز و روزه در گرو انجام امر به معروف و نهى از منكر است. اما از اين سخن نبايد چنين نتيجه گرفته شود كه به جاى نماز و روزه انسان برود امر به معروف و نهى از منكر كند.

 

اصلاح رابطه، حتى با توسل به دروغ!

اكنون به اصل بحث بازگرديم كه درباره اهميت اصلاح ذات‌البين بود. اصلاح ذات‌البين يكى از بزرگ‌ترين واجبات اسلامى است و در مقابل، قطع رابطه و قهر كردن دو مؤمن با هم (هَجْر المؤمن) بيش از سه روز جايز نيست و اگر بيش از سه روز طول بكشد در روز چهارم نماز آنها قبول نمى‌شود. نسبت به خاتمه دادن به اختلاف و ايجاد ارتباط نيز هر يك از آن دو كه زودتر اقدام كند و براى آشتى پيش‌قدم شود چندين برابر اجر خواهد داشت. در همان سه روز هم اگر كسى بتواند بين آن دو مؤمن را اصلاح دهد واجب است به اين كار اقدام نمايد، و البته هرچه مدت قهر و دورى به درازا بكشد وجوب اقدام براى اصلاح مؤكدتر مى‌شود حتى اگر با توسل به دروغ باشد. مى‌دانيم كه دروغ يكى از بزرگ‌ترين گناهان كبيره و برحسب روايات، كليد بسيارى از گناهان ديگر است،(1) اما مسأله


1. در روايات مى‌خوانيم: جُعِلَتِ الخَبائِثُ فِي بَيْت وَجُعِلَ مِفْتَاحُهُ الْكِذْبَ؛ همه پليدى‌ها در خانه‌اى نهاده شده و كليد آن، دروغ قرار داده شده است. (بحارالانوار، ج 72، ص 263، روايت 46، باب 114).

اصلاح بين دو مؤمن و رفع كدورت بين آنها آن‌قدر اهميت دارد كه به خاطر آن دروغ گفتن جايز مى‌گردد، و نه‌تنها جايز، بلكه مطلوب و مستحب مى‌شود!

به ما دستور داده شده كه اگر ديديد كسى از برادر ايمانى خود گله‌مند است و، براى مثال، مى‌گويد فلانى پشت سر من حرف زده؛ و اين مسأله باعث كدورتش گرديده، شما نزد او برويد و به دروغ به او بگوييد: نمى‌دانى فلانى چقدر پشت سرت از تو تعريف مى‌كرد! تو اشتباه مى‌كنى! من خودم ديدم و شنيدم كه چقدر به تو اظهار محبت و ارادت مى‌كرد و مى‌گفت فلانى چنين و چنان است. سؤال مى‌كند: حقيقتاً اين حرف‌ها را مى‌زد و از من تعريف مى‌كرد؟ بگوييد: بله، اين عين واقعيت است و تو در اشتباه هستى!

اين دروغ ثوابش از هر راستى بيشتر است؛ چرا كه باعث مى‌شود دو نفر مؤمن با يكديگر آشتى كنند و كدورت و نقار ميان آنها از بين برود. اين‌جا توصيه اين است كه دروغ بگوييد و بين دو مؤمن را اصلاح كنيد.

چرا دروغ كه آن همه مذمت‌ها از آن شده است در اين‌جا جايز و بلكه مطلوب است؟ چون اگر روابط اجتماعى بين انسان‌ها گسيخته شود، هم مصالح مادى و هم مصالح معنوى آنها به خطر مى‌افتد.

ممكن است كسى به ذهنش بيايد، اگر دو نفر با هم قهر باشند مگر زمين به آسمان مى‌رود يا آسمان به زمين مى‌آيد كه يكى از بزرگ‌ترين حرام‌ها و گناهان كبيره را به خاطر آن حلال كنيم؟ پاسخ اين است كه اگر اين راه باز شد، امروز اين دو نفر با هم كدورت پيدا مى‌كنند، فردا آن دو نفر، روز سوم دو نفر ديگر، و در نهايت منجر به گسيختگى روابط اجتماعى و سست شدن پيوندها و رشته‌هاى محبت و عطوفت در جامعه مى‌شود. براى اين مسأله حدى وجود ندارد؛ از اين رو در همان قدم اول بايد جلوى آن را گرفت.

يك راه‌كار مهم براى برخورد با اين مسأله اين است كه خود افراد سعى كنند نسبت به يكديگر حسن ظن داشته باشند و از سوء ظن نسبت به ديگران بپرهيزند. در روايات اسلامى چنين وارد شده است كه:

ضَعْ اَمْرَ اَخيكَ عَلى اَحْسَنِهِ؛(1) كار برادرت را بر بهترين محمل حمل نما.

يعنى اگر مى‌بينى برادر مؤمنت كارى انجام مى‌دهد كه به نظرت مى‌آيد خلاف و گناه است، تأمل نما و محملى خوب براى آن درست كن و بگو شايد به اين قصد و به اين دليل انجام داده باشد. گرچه به نظر شما كار اشتباهى است، اما تا مى‌توانيد راه چاره برايش درست كنيد؛ بگوييد گرچه من يقين دارم غلط است، اما شايد نزد خودش صحيح بوده باشد. در هر حال، مقصود اين است كه تا آن‌جا كه مى‌توانيد راه چاره و محمل براى كار به ظاهر غلط برادر مؤمنت درست كن و در متهم كردن او شتاب نداشته باش. حتى در برخى روايات چنين آمده كه اگر پنجاه مؤمن نزد تو شهادت دادند كه فلانى فلان كار را كرده؛ براى مثال، پشت سر تو فلان حرف را زده، اما خودش مى‌گويد اين‌چنين نيست، تو حرف خودش را قبول كن و به سخن آن پنجاه نفر ترتيب اثر نده:

فَاِنْ شَهِدَ عِنْدَكَ خَمْسوُنَ قسامَةً وَقالَ لَكَ قَوْلا فَصَدِّقْهُ وَكَذِّبْهُمْ.(2)

البته مقصود از «كَذِّبْهُمْ» در اين روايت اين نيست كه صد نفر را تكذيب كنى و آنها را دروغ‌گو و فاسق بشمارى و آن يك نفر را تأييد و


1. بحارالانوار، ج 74، ص 186، روايت 7، باب 12.

2. همان، ج 75، ص 214، روايت 11، باب 65.

تصديق نمايى، بلكه همان‌گونه كه اشاره شد، منظور اين است كه به حرف آنها ترتيب اثر نده و حرف خود آن مؤمن را ملاك عمل قرار بده.

 

أَيْنَ المُتحابّون في الله؟

به هر حال اسلام نهايت تلاش را مى‌كند كه مسلمانان نسبت به يكديگر محبت داشته باشند و با هر عاملى كه تخريب كننده اين برادرى و محبت باشد مبارزه مى‌كند. البته اين محبت بر اساس ايمان استوار است، نه بر اساس خواسته‌ها و هواهاى نفسانى و شيطانى. از اين رو علامت اين‌كه آيا محبت از سر ايمان است يا خير، اين است كه هرچه، كسى مؤمن‌تر باشد نزد انسان محبوب‌تر است. چنين محبتى يكى از ارزش‌هاى مهم و والاى اسلامى است و هم در دنيا و هم در آخرت امتيازى ارزشمند براى فرد به شمار مى‌آيد.

در اين باره روايات متعددى وارد شده است. براى تأكيد مطلب، مناسب است از باب نمونه، يكى از اين روايات را در اين‌جا با هم مرور كنيم:

عَنْ أَبِي حَمْزَةَ الثُّمَالِيِّ عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْن(عليهما السلام) قَالَ: إِذَا جَمَعَ اللهُ عَزَّ وَجَلَّ الاَْوَّلِينَ وَالاْخِرِينَ قَامَ مُنَاد فَنَادَى يُسْمِعُ النَّاسَ فَيَقُولُ: أَيْنَ الْمُتَحَابُّونَ فِي اللهِ؟ قَالَ: فَيَقُومُ عُنُقٌ مِنَ النَّاسِ فَيُقَالُ لَهُمُ اذْهَبُوا إِلَى الْجَنَّةِ بِغَيْرِ حِسَاب. قَالَ: فَتَلَقَّاهُمُ الْمَلاَئِكَةُ فَيَقُولُونَ: إِلَى أَيْنَ؟ فَيَقُولُونَ: إِلَى الْجَنَّةِ بِغَيْرِ حِسَاب. قَالَ فَيَقُولُونَ: فَأَيُّ ضَرْب أَنْتُمْ مِنَ النَّاسِ؟ فَيَقُولُونَ: نَحْنُ الْمُتَحَابُّونَ فِي اللهِ. قَالَ فَيَقُولُونَ: وَأَيَّ شَيْء كَانَتْ أَعْمَالُكُمْ؟ قَالُوا: كُنَّا نُحِبُّ فِي اللهِ وَنُبْغِضُ فِي اللهِ. قَالَ فَيَقُولُونَ: نِعْمَ أَجْرُ الْعَامِلِينَ؛(1)


1. همان، ج 69، ص 245، روايت 19، باب 36.

مضمون روايت اين است كه وقتى روز قيامت برپا مى‌شود و خلق اولين و آخرين در صحراى محشر گرد هم مى‌آيند، منادى ندا مى‌كند كه «متحابّون فى الله» كجا هستند؟ گروهى از اهل محشر از جا برمى‌خيزند. سپس به آنها گفته مى‌شود بدون حساب به سوى بهشت برويد. آنان به سوى بهشت به راه مى‌افتند. در بين راه ملائكه آنها را ملاقات مى‌كنند و مى‌پرسند: كجا مى‌رويد؟ مى‌گويند: بدون حساب به بهشت مى‌رويم! ملائكه سؤال مى‌كنند: شما كدام گروه از مردميد؟ مى‌گويند: ما كسانى هستيم كه براى خدا ديگران را دوست مى‌داشتيم و براى خدا دشمنى مىورزيديم.

آرى، اگر محبت براى خدا شد چنين اثرى دارد كه «فَيُقَالُ لَهُمُ اذْهَبُوا إِلَى الْجَنَّةِ بِغَيْرِ حِسَاب».

حال، اسلامى كه تا بدين حد به روابط دوستانه و محبت‌آميز بين انسان‌ها اهميت مى‌دهد، آيا جا ندارد كه اميرالمؤمنين(عليه السلام) در آخرين ساعات حياتش به مردم سفارش كند كه هرچه مى‌توانيد بين ديگران را اصلاح دهيد؟ اينها امورى ساده نيستند و متأسفانه ما از آنها غافليم. ما تصور مى‌كنيم فقط بايد به نماز و روزه توصيه كرد و، براى مثال، گفت كه مراقب باشيد نمازتان را اوّل وقت به جا آوريد. البته نماز ستون دين است و بسيار اهميت دارد و اميرالمؤمنين(عليه السلام) به آن نيز سفارش فرموده است، اما در كنار آن، مسائل مهم ديگرى نيز وجود دارد كه به آنها نيز توصيه شده و ما نبايد آنها را فراموش كنيم و از آنها غفلت بورزيم. اميرالمؤمنين(عليه السلام) به غير از نماز، امور ديگرى نظير: ظلم‌ستيزى، نظم امور و مديريت صحيح، و اصلاح ذات‌البين را نيز مورد توجه قرار داده و اين

امور در نظر مبارك آن حضرت تا بدان حد اهميت داشته كه در آخرين وصايايش بر آنها تأكيد فرموده است. مؤمن همان‌گونه كه وظيفه دارد مراقب نمازش باشد، بايد نسبت به اصلاح ذات‌البين هم احساس وظيفه و تكليف كند. اگر من ديدم كه دو مؤمن با هم كدورت دارند، نمى‌توانم بگويم به من ارتباطى ندارد، خودشان مى‌دانند و خود به خود و با گذشت زمان، كم‌كم بينشان اصلاح مى‌شود و آشتى مى‌كنند. هرگز اين‌گونه نيست و خداى متعال اين را از من نمى‌پذيرد. آن‌چه كه از تعاليم پيامبر(صلى الله عليه وآله) و اميرالمؤمنين(عليه السلام) و ائمه معصومين(عليهم السلام) استفاده مى‌شود اين است كه در صورت بروز كدورت بين دو مؤمن، خداوند از ما مى‌خواهد كه براى رفع آن تلاش كنيم و حتى اگر با توسل به دروغ هم شده، كارى كنيم كه كدورت ميان آنها رفع گردد و بينشان صلح و صفا و مهربانى برقرار شود. مادام كه بين دو مسلمان كدورت باشد راه نفوذى براى شيطان در هر دوى آنها وجود دارد و اين امر قطعاً مرضىّ خداى متعال نيست. از اين رو بايد سعى كرد تا با اصلاح بين آن دو مؤمن، اين راه نفوذ شيطان سد گردد. اميدواريم كه به مقام اميرالمؤمنين(عليه السلام) خداوند دل‌هاى همه مؤمنان را نسبت به يكديگر مهربان بفرمايد.

آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org