بخش سوم
تبيين نظريه مختار
ميزان تأثير پيشدانستهها در فهم متن
دانستيم كه بعضى از طرفداران نظريه «تعدد قرائتها» با استفاده از نظريات هرمنوتيك ادّعا مىكنند كه هر كسى براساس ذهنيات خود، معنايى را از قضيه يا گزارهاى برداشت مىكند و غير از اين ممكن نيست. بشر از آنجا كه داراى ذهنيات پيشينى است و اين ذهنيات هم در افراد مختلف، متفاوت است، هرگاه كه به قصد فهم سخن يا متنى تلاش كند ذهنيات او نيز در اين فهم دخالت مىكند. در نتيجه، هر كلامى فهمهاى متعدد به اندازه تعداد فهمكنندگان خواهد داشت و همه هم درست خواهد بود. بر اين اساس نمىتوان كلامى را سراغ داشت كه همه مردم ـ هرچند غرض سويى هم نداشته باشند ـ معناى واحدى از آن بفهمند و فرض فهم معناى واحد ناممكن است.(1)
بعضى ديگر از طرفداران نظريه «تعدد قرائتها» براى ضربه زدن به ريشه و اساس دين، يعنى وحى الهى، مىگويند: بشر از قرآن و وحى الهى حقيقت ثابتى را درك نمىكند و حتّى خود پيامبر(صلى الله عليه وآله) نيز به لحاظ دارا بودن ويژگى بشرى، در حقيقت، فهم و درك خود را به نام «وحى» براى مردم بيان كرده است! فهم پيامبر(صلى الله عليه وآله) نيز فهمى شخصى و متناسب با ذهنيت و شرايط خاص
1. ن.ك: سروش، عبدالكريم، قبض و بسط تئوريك شريعت، ص 301، 302، 348 و 487.
زمانى و مكانى او بوده است كه به صورت الفاظ و آيات بيان كرده است.(1) بنابراين نمىتوان قرآن را كلام خدا و وحى الهى دانست بلكه قرآن در واقع كلام پيامبر(صلى الله عليه وآله) است.
اما در قرآن مىخوانيم: و ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوى. اِنْ هُوَ اِلاّ وَحْىٌ يُوحى؛(2) پيامبر هرگز از روى دلخواه سخن نمى گويد. آنچه مى گويد چيزى جز وحيى كه بر او نازل شده است، نيست. يا مىخوانيم: تَنْزِيلٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمِينَ . وَ لَوْ تَقَوَّلَ عَلَيْنا بَعْضَ الْأَقاوِيلِ. لَأَخَذْنا مِنْهُ بِالْيَمِينِ. ثُمَّ لَقَطَعْنا مِنْهُ الْوَتِينَ؛(3) قرآن كلامى است كه از سوى پروردگار جهانيان نازل شده است و اگر او دروغ بر ما مى بست ما او را با قدرت مى گرفتيم، سپس رگ قلبش را قطع مى كرديم. اين قبيل آيات صريح است در اين كه قرآن كلام خدا و وحى الهى است نه آن كه ـ نعوذ بالله ـ از خود چيزى گفته باشد.
طرفداران هرمنوتيك پاسخ مىدهند كه مفاد اين آيات نيز برداشت و فهم خود پيامبر(صلى الله عليه وآله) و بيانگر احساسات او است!!
طبعاً نتيجه چنين نظريهاى جز فرو رفتن در ورطه شكاكيت و انكار واقعيت و ناديده گرفتن عقل و منطق و بازى كردن با الفاظ نخواهد بود. جا دارد به اينان گفته شود، بنا بر نظريه شما بايد نه ما چيزى از ادعاى شما بفهميم و نه شما چيزى از سخن ما، تا در باره آن نفى و اثبات و نقض و ابرام كنيم!!
القاكنندگان اين تفكر، در مقابل روشنترين معانى و واضحترين مفاهيم خواهند گفت: اين احساس و برداشت شما است و حاكى از هيچ واقعيتى جز
1. ن. ك: ابوزيد، نصر حامد، مجله كيان، شماره 54، ص 13 و 14؛ و سروش، عبدالكريم، مجله كيان، شماره 52، ص 58.
2. نجم(53)، 3 - 4.
3. حاقّه(69)، 43ـ46.
ذهنيات شخص شما نيست. بنابراين براى خودتان خوب و محترم است ولى براى ديگران ارزش و اعتبارى ندارد!
ما معتقديم كه مفسر مىتواند و بايد حتىالامكان خود را از پيشداورىهادور كند. البته تخليه كامل ذهنيتها و پيشداورىها براى همه ميسور نيست و چه بسا انسان توجه نداشته باشد كه اين برداشت او مبتنى بر پيشداورى خاصش در باره فلان موضوع است. با اين حال، انسان مىتواند سعى خود را در طريق اتكا بر اصول بديهى عقلى به كار گيرد و با توجه به اصول عقلايىِ محاوره و روشهاى صحيح تفسير، به تأمل و تدبر بپردازد. بهترين دليل امكان آن نيز وقوع همين گفتگو بين ما و طرفداران نظريه «تعدّد قرائتها» است كه ايشان اعتراف ضمنى دارند كه سخن ما را درك مىكنند چنانكه ما نيز ادّعاهاى آنان را مىفهميم.
در موارد متعددى ما مىتوانيم مطلبى را به طور قطع و يقين،مستقيماً يا به كمك روايات صحيح و معتبر، از قرآن استفاده كنيم. در چنين مواردى مىتوان گفت كه نظر قرآن همين است و بس، و هر نظريهاى خلاف آن، از نظر قرآن و اسلام باطل است اگرچه همه مردم آن را پذيرفته باشند. بلى، اگر مطلبى را به شكل قطعى استنباط نكرديم بلكه فقط بدان ظن و گمان يافتيم، بايد بگوييم ما از قرآن چنين استظهار مىكنيم و اين برداشت و گمان ما است و ممكن است معناى ديگرى مراد خداوند باشد.
ممكن است برخى بگويند كه ما در حيطه معرفت و شناخت دينى و قرآنى ـ چه معارف عقلى و چه معارف نقلى آن ـ نمىتوانيم به مطلب ثابت و يقينى راه يابيم. هرچه را ما از قرآن و منابع دينى استنباط كنيم، اگر در نظر خود ما هم يقينى باشد، در واقع قطعى نيست و جزميتى كاذب است؛ ممكن است فردا در همان مسأله نظرمان عوض شود.
اين در واقع همان نظريهاى است كه مىگويد: «همه معرفتها، از جمله معرفت دينى، در حال تحول و تغيير است و ثبات و دوام در هيچ سنخ معرفتى وجود ندارد».(1) ما اين سخن را قبول نداريم و معتقديم كه انسان قادر است از طريق برهانهاى عقلى به نتايج قطعى و واقعى و غير قابل تغيير راه يابد به طورى كه هيچ تحولى در نظام علمى قادر به خدشهدار كردن آن نباشد. اينگونه ادراك قطعى در علوم عقلى و نيز مسايل منطقى ميسّر است. نيز در استفاده معانى از الفاظ، اگر شيوه صحيح آن را بدانيم و قراين كافى در اختيارمان باشد، حصول قطع و معرفت يقينى امكان دارد. از اين رو ما بر اين باوريم كه نيل به معارف يقينى و غيرقابل تغيير، فى الجمله، ممكن است. بر اين اساس معتقديم كه هرگاه انسان از پيشداورىها فاصله گيرد، مىتواند به يك سلسله مطالب يقينى برسد و ادعاى قطع كند، هر چند نظر ديگران بر خلاف آن باشد.
اگر پيشينيان تحت تأثير پيشداورىها قرار نمىگرفتند «سماوات سبع»(2)در قرآن را بر افلاك و هيئت بطلميوسى تطبيق نمىكردند. آنان اگر دقت كافى مىكردند با توجه به آيه «و كلٌّ فى فَلَك يَسْبَحُون»(3) ستارگان را شناور مىدانستند نه مركوز در افلاك، و مىفهميدند كه سماوات مورد نظر قرآن غير از افلاك هيئت بطلميوسى است.
بنابراين براى يافتن ديدگاه صحيح بايد بر اساس ملاكهاى معتبر حركت
1. براى مطالعه بيشتر ن.ك: سروش، عبدالكريم، قبض و بسط تئوريك شريعت، ص 165، 245، 416 و 417.
2. در هفت آيه قرآن از آسمانهاى هفتگانه سخن به ميان آمده است؛ از جمله: بقره(2)، 29 و فصلت(41)، 12.
3. يس(36)، 40.
كرد. معيار شناخت معناى ظاهرى قرآن دو چيز است: 1. بديهيات عقلى2. اصول محاوره عقلايى. مطالب قطعى عقلى، در حكم قراين متصل به كلام است كه در علم اصول آنها را «قراين لُبّى» مىنامند. مقصود از اصول محاوره نيز قواعدى است كه همه عقلا در مقام تفاهم و انتقال مقاصدشان به وسيله الفاظ، آنها را معتبر مىدانند.
وجود دانش يقينى در هر حوزه معرفتى
در هر حوزه معرفتىِ بشرى، هم مطالب يقينى و اجماعى و هم امور غيريقينى و مورد اختلاف وجود دارد. در برخى از شاخههاى دانش بشرى، مانند رياضيات، مسايل يقينى فراوانترى ديده مىشود. آن دسته از قواعد رياضى كه با برهان اثبات مىشود به ندرت در آنها اختلافنظر پديد مىآيد، ولى در برخى ديگر از علوم، مطالب يقينى كمترى وجود دارد و بيشتر آن ظنى است. گاهى دانشمندى نظريهاى مىدهد و به دنبال آن طرفدارانى پيدا مىكند و كمكم رواج مىيابد، اما پس از مدتى دانشمند ديگرى آن را با شواهد و قراين ابطال مىكند. در نتيجه، نظريه قبلى متروك مىشود. ممكن است پس از گذشت زمانى ديگر نظريه سومى مشهور شود. تاريخ علم، مشحون از اينگونه نظريهپردازىها و نقد و ابطالها است. اكنون اين پرسش مطرح است كه آيا وجود برخى مسايل اختلافى در هر علم، موجب مىگردد همه مطالب آن علم مشكوك باشد؟ اگر برخى از مسايل رياضى حل نشده و مورد اختلاف بود، آيا دليل بر آن مىشود كه بقيه مسايل آن نيز اختلافى است و قرائتهاى مختلف دارد؟! آيا كسى مىتواند حاصلضرب عدد دو در دو را ششصد و هفتاد و نه بداند و بگويد اين قرائت من است؟! بديهى است كه اگر مسألهاى برهان
يقينى داشت و تمامى دانشمندان بر اساس روش صحيح آن علم بر آن اتفاقنظر داشتند، قرائتپذير نخواهد بود. مسايل ظنى و غيريقينى در هر علم نيز بايد بر اساس روش تحقيق و پژوهش ويژه آن علم، مطالعه و بررسى شود.
مسايل يقينى و غيريقينى دين
دين نيز هر دو دسته مسايل پيش گفته را دارد. هم در زمينه اعتقادات و هم در زمينه احكام، مطالب مسلّم و يقينى در دين داريم كه تا به حال هيچ مسلمانى در آن تشكيك نكرده است. همه مسلمانان از آغاز تا كنون به يكتايى خداوند باور دارند و كسى از آنان به تعدد خدا قايل نشده است. هيچ مسلمانى ـ اعم از شيعه و سنى ـ نگفته است كه نماز صبح سه ركعت است يا نماز را بايد به طرف فلسطين يا امريكا خواند! همه مسلمانان مىدانند نماز صبح دو ركعت است و به طرف كعبه خوانده مىشود. هيچكس نمىگويد من قرائت ديگرى از نماز صبح و قبله دارم. اين مسايل دليل يقينى غيرقابل ترديد دارد كه از نظر سند متواتر و از نظر دلالت هم قطعى است و جاى ترديدى در آن وجود ندارد. وجود شهرى به نام مكه براى همه ما يقينى است هرچند خود نديده باشيم. خبر وجود اين شهر متواتر است و جاى شبههاى در آن نيست. كسى نمىتواند بگويد قرائت من اين است كه مكه وجود خارجى ندارد و آنها كه خبر از وجود آن مىدهند خيال كردهاند؛ يا بگويد بر حسب قرائت من، منظور از «وجود كعبه در مكه» وجود كاخ سفيد در واشنگتن است!
بنابراين مطلبى كه با دلايل قطعى ثابت شود؛ يعنى بر اساس روششناسى مربوط (مثلا در حوزه علوم نقلى، با تكيه بر سند متواتر و دلالت روشن و يا
قرينه قطعى) به دست آيد، قابل پذيرش همگانى است و قرائتپذير نخواهد بود.مطالبى از اين دست را اگر كسى نپذيرد يا با روش تحقيق و ادبيات آن علم آشنا نيست و يا آنكه از روى هواى نفس و دلخواه خود سخن مىگويد.
علل غيريقينى بودن برخى از احكام دينى
چنانكه گفتيم برخى از احكام و معارف دينى ظنى است و ما راهى براى دستيابى به يقين در مورد آنها نداريم. سرّ اين مسأله آن است كه منبع بسيارى از احكام فرعى، سخنان پيامبر(صلى الله عليه وآله) و امامان معصوم(عليهم السلام) است كه از طريق راويان متعدد براى ما نقل شده است؛ بنا به عللى كه بيان خواهيم كرد صدور بعضى از اين روايات از معصومان، قطعى نيست و يا دلالت متن آن ظنى است.
الف) ضعف سند
رواياتى كه در احكام و معارف اسلامى مستند قرار مىگيرد يا بايد متواتر(1)باشد، يا آن كه قراينى بر صدور آن از معصوم در دست باشد، و يا افراد سلسله سند، شناخته شده و مورد وثوق و اطمينان باشند. اگر روايتى هيچ يك از اين سه ويژگى را نداشته باشد قابل استناد نيست.
در اين ميان، تعداد روايات متواتر نسبت به مجموع روايات كم است و عمده آنها به صورت غير متواتر (خبر واحد) مىباشد. از اين رو لازم است راويانِ روايتى كه مورد استناد قرار مىگيرد معلوم و مورد اطمينان باشند. اما
1. روايت متواتر به روايتى گفته مىشود كه شمار كسانى كه آن را براى ما نقل كردهاند در هر طبقه به اندازهاى باشد كه به طور طبيعى امكان همدست شدن آنان بر دروغ گويى منتفى باشد.
برخى از اين روايات از اين نظر مشكوك است؛ يعنى سند قطعى ندارد، يا بعضى از راويان آنها ناشناختهاند و يا در وثاقت و درستى گفتارشان ترديد داريم.
ب) از بين رفتن قراين روايات
در بسيارى از موارد، به هنگام صدور روايت از معصوم(عليه السلام)و نقل آن، ميان گوينده و شنونده قراينى وجود داشته است كه سبب مىشده شنونده مراد گوينده را به درستى فهم كند. اين قراين در گذر زمان از ميان رفته است و ما اكنون به آن دسترسى نداريم و به همين دليل فهم قطعى مراد پيامبر(صلى الله عليه وآله) يا امام(عليه السلام) از اينگونه روايات ميسّر نيست.
ج) از بين رفتن بسيارى از روايات
بعضى از راويان ـ كه در زمان حكومتهاى ستمگر مىزيستهاند ـ براى حفظ جان خود، كتابهاى روايىشان را در خاك مخفى مىكردند و پس از ساليانى كه به آن مراجعه مىشد بخشى يا همه آن از بين رفته بود. همچنين بخشى از متون روايى اوليه با خط كوفى رايج در قرن اول اسلامى نگاشته شده بود. اين نوع خط نقطه و اعراب ندارد. از اين رو بازخوانى و بازنويسى آنها در قرون بعد با دشوارى و خطا همراه بوده است.(1)
افزون بر اين، بعضى از روايات اهل بيت(عليهم السلام) بنا به دلايلى، از روى تقيّه بيان شده است؛ يعنى در جايى كه احتمال به خطر افتادن جان راويان و عمل
1. در اين نوع خط، بازشناسى حروفى مانند: را و زا، صاد و ضاد، طا و ظا، و با و تا و ثا و تشخيص حروف مشدّد بسيار دشوار است.
كنندگان به آن روايات وجود داشته است، فتوايى موافق با عامه (و ديدگاه حاكم بر كشور اسلامى) از امام معصوم(عليه السلام) بيان شده است. اكنون تشخيص موارد تقيهاى با غير آن، كار سادهاى نيست. سالها بايد در اين زمينه رنج برد و زحمت كشيد تا با ممارست و بهرهگيرى از قراين و دلايل، توان تشخيص روايات تقيهاى از غير آن به دست آيد.
به هر حال، ممكن است مجتهدى در مسئلهاى به مستندات قطعى و يقينى دست نيابد و ديدگاه خود را به شكل «اقوا» يا «احوط» بيان كند؛ زيرا در دلايل اين ديدگاه شبههها و خدشههايى وجود دارد و به زودى نمىتوان به يقين رسيد. در چنين مواردى فقيه سعى مىكند فتواى نزديك به واقع را بيابد، اما در پايان مطمئن نمىشود و مىگويد اقوا چنين است، يا احتياط ترك نشود، يا اين مسأله جاى تأمل دارد.
بنابراين در چنين مسايلى جاى اختلاف فتوا هست. اما در مسايلى كه دلايل يقينى دارد اختلاف فتوا ديده نمىشود در هيچ رسالهاى در اصل و تعداد ركعتهاى نماز اختلافى وجود ندارد. در احكام جزايى، مانند حدّ دزدى و زنا و نوشيدن مسكرات، هيچ اختلافى نيست؛ زيرا اين مسايل دلايل قطعى دارد؛ يا نصّ قرآن است و يا با اجماع و روايات محفوف به قراين قطعى و ضرورت مذهب، ثابت شده است.
پس به صرف اينكه بعضى از مطالب ظنى است و اختلاف فتوا در آنها وجود دارد، نمىتوان اختلاف و تعدد رأى و نظر را به همه مسايل تعميم داد. اما مدعيان قرائتهاى جديد مىگويند، نصّ و غيرنصّ و روايت قطعى با ظنى تفاوتى ندارد، قرائت ما اين است كه اين احكام ويژه دوران صدر اسلام بوده و اكنون نبايد بدان عمل شود! در حقيقت، اينان به جاى آن كه بگويند اسلام را
قبول نداريم، مىگويند احكام اسلام براى اين زمان كارآيى ندارد و ويژه دوران صدر اسلام بوده است.
محدود بودن فتاواى اختلافى
به يقين اختلاف فتاوا در احكام دينى منحصر به مسايل ظنى و مشكوك است؛ مانند اختلاف نظر در اينكه در ركعت سوم و چهارم نماز سه مرتبه تسبيحات اربعه بخوانيم يا يك مرتبه، و اختلاف در پاك يا نجس بودن اهل كتاب (يهوديان و مسيحيان و زرتشتيان)، و موارد ديگرى كه در رسالههاى عمليه بيان شده است. بنابراين ديدگاه كسانى كه همه مسايل و معارف دينى را قرائتپذير دانسته و دليل آن را اختلاف فتاواى فقهى قرار دادهاند، كاملا مردود است. چنانكه گذشت، اختلاف فتوا فقط در محدوده مسايل ظنى است و در مسايل ضرورى و يقينىِ دين جاى نظريهپردازى و اختلاف نخواهد بود.
اختصاص فتوى و نظريهپردازى به متخصّصان
در مواردى كه دليلى قطعى و روشن براى مسايل دينى وجود ندارد، بايد بر اساس دلايل ظنى موجود تلاشهايى در جهت فهم آنها صورت گيرد. اما آيا همه مىتوانند در اين وادى گام نهند و به عنوان قرائت خود از دين، فتوا صادر كنند؟! يا آنكه بررسى ادله احكام و مسايل دينى نيز مانند ديگر حوزههاى علوم و معارف، نياز به دانش و روشى خاص دارد؟ آيا به دليل اختلاف فتاواى مراجع تقليد و عالمان دين، ديگرانى كه مجتهد نيستند و توان بررسى ادله احكام را ندارند، مىتوانند به ميدان استنباط و اجتهاد و فتوا وارد شوند؟! واضح است كه در اين حوزه معرفتى همانند موارد ديگر، فقط صاحبنظران و متخصصان حق اظهار نظر دارند و ديدگاه غيرمتخصصان اعتبارى نخواهد
داشت. آيا اگر دو يا چند پزشك در تشخيص يك بيمارى و نحوه درمان آن اختلاف نظر داشتند، افراد ديگرى كه پزشك نيستند نيز مىتوانند نسخهاى ديگر بدهند؟!
كسى كه در زمينهاى اظهار نظر مىكند بايد روششناسى آن علم را بداند و به مسايل آن كاملا آگاه باشد. مگر به هركسى اجازه مىدهند كه طبابت كند؟ روشن است كه بايد در رشته پزشكى درس خوانده و گواهى از دانشگاه محل تحصيل خود داشته باشد. اين بدان سبب است تا مدعيان دروغين بازشناخته شوند و جان مردم محفوظ بماند. دين نيز نياز به كارشناس و متخصص دارد. متخصص در شناخت احكام اسلام «مجتهد» ناميده مىشود، همچنان كه «پزشك»، متخصص در شناخت بيمارىها و نحوه معالجه بيماران با داروهاى ويژه آن است.
همانگونه كه همه عقلا در مسايلى كه به اظهار نظر متخصص نياز دارد فقط به متخصص و كارشناس مراجعه مىكنند، در معرفت دين نيز بايد به دينشناس مراجعه كرد. مجتهد دين شناس كسى است كه ساليان متمادى با شيوه تحقيق و پژوهش در اين علم كار كرده و توانايى بالايى براى استنباط و فهم احكام و معارف دينى كسب كردهاست. با اين وجود آيا در مسايل دينى مراجعه به كسى كه الفباى پژوهش در اين علم را هم نمىداند عاقلانه است؟! آيا به دليل اينكه قرآن «بَيانٌ لِلنّاس»(1) است مىتوان به كسى مراجعه كرد كه حتى نمىتواند ترجمه درستى از آيه و حديثى ارايه دهد؟! هيچ عاقلى اجازه نمىدهد در مسايل و مطالبى كه نياز به اظهار نظر كارشناس و متخصص دارد و در ميان صاحبنظران مورد اختلاف است، غير متخصص اظهارنظر كند.
1. آل عمران(3)، 138.
پس آنچه كه گفتهاند «اختلاف نظر فقيهان در مسايل فقهى همان اختلاف قرائتها است و بدان معنا است كه در همه امور دينى مىتوان نظرى بر خلاف آنچه تا كنون گفته شده ابراز كرد»، سخنى كاملا بى اساس و نادرست است. اختلاف نظر فقيهان فقط در مسايل ظنى و مشكوك است نه در يقينيات و ضروريات. به علاوه، نظر غير متخصص در اين حوزه، فاقد اعتبار است.
انكار ضرورى دين و ارتداد
منكر ضرورى دين، مانند منكر اصل دين است. در ابتداى پيروزى انقلاب، گروهى از ملىگرايان در مخالفت با لايحه قصاص اعلاميهاى صادر كردند. در آن جا آورده بودند كه اين لايحه خشونتآميز و غير انسانى است. بدين ترتيب آنان با لايحهاى كه بر اساس نصوص قرآن و حديث بود به مخالفت برخاستند. امام خمينى(رحمه الله) بلافاصله در مقابل آنان موضعگيرى كرده و فرمودند: «مردم ايران را دعوت كردند كه مقابل لايحه قصاص بايستند. در اعلاميه ديگر تعبير اين بود كه "لايحه غيرانسانى". ملت مسلمان را دعوت مىكنند كه در مقابل لايحه قصاص راهپيمايى كنند؛ يعنى در مقابل نص قرآن كريم راهپيمايى كنند... ضرورى اين است كه اين قرآن از خدا است و در قرآن هرچه باشد ضرورى است كه بايد پذيرفت. قضيه قصاص در جاهايى از قرآن تصريح شده است و لايحه قصاص همان مسايل قرآن است... جبهه ملى از امروز محكوم به ارتداد است».(1)
1. خمينى، روح الله موسوى، صحيفه نور (مجموعه رهنمودهاى امام خمينى(رحمه الله))، ج 8، ص 480 و 489.
متأسفانه در چند سال اخير نيز عين همان مطالب و بلكه بالاتر از آن، به صراحت در روزنامهها و مجلهها و كتابهايى كه با يارانه وزارت ارشاد و از بيتالمال مسلمانان و خونبهاى شهيدان اداره مىشود، چاپ و منتشر مىگردد و كسى سخنى نمىگويد! دليل اين سكوت نيز آن است كه پيش از اين زمينه آن را فراهم كردهاند. فرهنگ تسامح و تساهل را رواج دادهاند تا هر سخن كفرآميزى را مطرح كنند و كسى نفس نكشد و اگر در اين ميان فريادى برخاست آن را به «خشونتطلبى» متّهم كنند.
به هر حال قطعيات و ضروريات اسلام قرائتپذير نيست. در اين موارد حكم همان است كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) و ائمه(عليهم السلام) فرمودهاند و همه عالمان شيعه و سنّى مىگويند. يكى از مصاديق اين احكام، حكمى است كه امام خمينى(رحمه الله) درباره سلمان رشدى اعلام كردند.(1) همه عالمان سنّى نيز اين حكم را تأييد كرده و گفتند حكم اسلام همين است كه اگر كسى به پيامبر(صلى الله عليه وآله) اهانت كند مرتد است و بايد اعدام گردد. در اينگونه موارد نمىتوان گفت قرائت من چيز ديگرى است و به دليل آنكه در برخى از احكام فقهى، نظير يكبار يا سهبار
1.امام خمينى در اين باره اطلاعيهاى بدين شرح صادر كردند:
بسمه تعالى
انا للّه و انا اليه راجعون.
به اطلاع مسلمانان غيور سراسر جهان اسلام مىرسانم مؤلف كتاب «آيات شيطانى» كه عليه اسلام و پيامبر و قرآن، تنظيم و چاپ و منتشر شده است، همچنين ناشرين مطلع از محتواى آن، محكوم به اعدام مىباشند. از مسلمانان غيور مىخواهم تا در هر نقطه كه آنان را يافتند سريعاً آنها را اعدام نمايند تا ديگر كسى جرأت نكند به مقدسات مسلمين توهين نمايد و هر كس در اين راه كشته شود شهيد است، انشاءاللّه. ضمناً اگر كسى دسترسى به مؤلف كتاب دارد ولى خود قدرت اعدام او را ندارد او را به مردم معرفى نمايد تا به جزاى اعمالش برسد. والسلام عليكم و رحمة اللّه و بركاته.
روح اللّه الموسوى الخمينى
همان، ج 21، ص 86.
خواندن تسبيحات اربعه در نماز، اختلاف وجود دارد، در ضروريات نيز قرائتها فرق مىكند.
چنين سخنى پذيرفته نيست؛ زيرا اولا، چنانكه گفتيم، احكام قطعى با احكام ظنى و مشكوك فرق دارد، و ثانياً، در احكام ظنى نيز فقط صاحبنظران مىتوانند با رعايت روششناسى فقه ـ و به كارگيرى قواعد اصول فقه فتوا دهند.
محدوده پذيرش قرائتهاى مختلف
الف) قرائت الفاظ
قرائت متعدد از الفاظ آيات، در صورتى كه از قاريان معتبر به تواتر نقل شده باشد قابل پذيرش است. در مجموع آيات قرآن، آياتى داريم كه به دو يا چند صورت قرائت شده است.(1) صاحب نظران نيز تا اندازهاى اين اختلاف قرائتها را پذيرفتهاند. البته خارج از اين محدوده، قاريان كنونى قرآن نمىتوانند از پيش خود قرائت جديدى از الفاظ آيات ارائه دهند.
ب) تعدد معانى واژگان
برخى از الفاظ دو معنا دارند و ممكن است اراده هر دو معنا نيز صحيح باشد. داستانهاى جالبى از بزرگان در تأييد اين مطلب در برخى از كتابها آمده است و عالمان اصول فقه در باب «امكان اراده بيش از يك معنا از لفظ واحد» بدان پرداختهاند. فىالجمله مىتوان پذيرفت كه يك لفظ با حفظ صيغه خاص
1. قرائت الفاظ آيات بايد به پيامبر(صلى الله عليه وآله) و يا اهلبيت(عليهم السلام) مستند شود. قاريان مختلف نيز قرائت خود را ـ از طريق استادانشان ـ به پيامبر(صلى الله عليه وآله) منسوب مىدانند. در غير اين صورت، قارى هرچند مشهور باشد قرائت شخصىِ او پذيرفته نخواهد شد.
خودش (با يك قرائت از نظر لفظ) داراى دو معنا و هر دو نيز صحيح باشد. مراد ما دو معناى شناخته شده بر اساس منابع معتبر است؛ يعنى لغتشناسان بايد اين دو معنا را ذكر كرده باشند نه آنكه كسى بر اساس ذوق خود معنايى بر لفظى ببندد. اظهار نظر در مسايل ادبى ـ كه كم و بيش با لفظ و معنا سر و كار دارد ـ ضابطه و روشى دارد و بر همان اساس بايد داورى كرد، وگرنه گفتار بىضابطه و مندرآوردى در هيچ مكتب علمى و عقلايى، اعتبارى ندارد. پس وجود دو معنا براى يك لفظ، امكان، بلكه وقوع نيز دارد و به شرط اينكه ضابطهمند و بر اساس قواعد محاوره عقلايى باشد و تعارضى بين دو معنا نباشد معتبر است.
ج) قرائت پذيرى برخى از احكام فقهى
چنانكه گذشت، در برخى از احكام فقهى نيز مىتوان قرائتهاى مختلفى داشت و حتى گاهى ميان دو فتوا صد و هشتاد درجه فرق است. برخى از فقيهان چيزى را حرام دانسته و برخى ديگر همان را واجب عينى دانستهاند. به هر حال مسايلى داريم كه دو فقيه در دو قطب مخالف در باره آن نظر دادهاند (مانند حرمت و وجوب نماز جمعه در زمان غيبت). اما اينها تازگى ندارد و حاصل مكتب هرمنوتيك نيست. اسلاف و نياكان ما از هزار سال پيش اين مسأله را مىدانستهاند. از جانب اين قبيل اختلافات جاى نگرانى و وحشتى هم نيست؛ اما سؤال اين است كه آيا همه مسايل فقهى چنين اختلافى را برمىتابد؟
نفى قرائت پذيرى همه احكام
اگر ما پذيرفتيم كه احكام فقهى مىتواند فتاواى متعددى را پذيرا گردد بدان
معنا نيست كه همه احكام فقهى چنين است. بنابراين بايد به دنبال شناخت ويژگى احكام قرائتپذير و احكام قرائتناپذير بود. همچنين بايد دانست كه بيان فتوا از هركسى ساخته و پذيرفته نيست. مُفتيان نيز داراى شرايط و ويژگىهايى هستند كه بايد بدان توجه داشت. در مسايل قرائتپذير فقط مجتهدان و صاحب نظران صلاحيت اظهار نظر دارند و كسانى كه به مبانى فقه و با روش تحقيق آن آگاه نيستند و يا نمىخواهند از روش صحيح آن استفاده كنند حق اظهار نظر ندارند. پس پذيرش قرائتهاى متعدد در احكام فقهى به معناى قرائتپذير بودن همه احكام نيست و فقط در مواردى كه دلايل احكام، ظنى باشد اختلاف نظر پديد مىآيد. ما در فقه هزاران حكم يقينى و قطعى غيرقابل تشكيك داريم و در بسيارى از آنها همه مذاهب اسلامى ـ از شيعه و سنى ـ اتفاق نظر دارند و جاى ادعاى قرائت جديد نيست؛ مثلا كسى نمىتواند بگويد قرائت من از نماز اين است كه فارسى بخوانيد و يا به جاى نماز صبح ورزش كنيد و يا نيمساعت نرمش صبحگاهى انجام دهيد! يا مثلاً كسى براى حمايت از مسلمانان فلسطين و زنده كردن نام و اهميت بيت المقدس، بگويد در اين زمان مصلحت در اين است كه مانند صدر اسلام به سوى بيت المقدس نماز بخوانيم!آيا كسى چنين فتوايى را خواهد پذيرفت؟ يا مثلاً در قرآن آمده است كه مجازات دزد اين است كه دست او را قطع كنيد: وَ السّارِقُ وَ السّارِقَةُ فَاقْطَعُوا اَيْدِيَهُما.(1) ممكن است كسى به اين حكم اشكال كند كه نتيجه اين كار فقط ناقص كردن فرد و اضافه كردن به تعداد معلولان و بى كاران جامعه است. عقل حكم مىكند كه ما نيروى كار جامعه را كه بخشى از ثروت ملى است حفظ كنيم. از اين رو به جاى قطع دست دزد بايد مدتى از
1. مائده(5)، 38.
او پذيرايى كرده و با استفاده از مددكار اجتماعى، او را تحت درمان قرار دهيم! يعنى مصلحت در آن است كه اين حكم الهى را تعطيل كنيم؛ زيرا اين گونه كارها مربوط به دوران گذشته بوده و تاريخ مصرف آن تمام شده است!
به راستى آيا در مقابل صريح آيه قرآن و حكم خداوند، چنين سخنانى مسموع است و ارزش شنيدن دارد؟!
بنابر آنچه گفتيم، تعدد قرائتها در فقه به نحو موجبه جزئيه مورد قبول است و شامل همه احكام فقهى نيست، بلكه فقط در باره احكامى مطرح است كه مستند قطعى نداشته باشد.
در اسلام احكام فراوانى داريم كه يقينى و اجماعى است بلكه از ضروريات دين است. انكار هر يك از اين احكام مساوى با انكار كل اسلام است. ايمانِ حقيقى، ايمان مطلق و بدون قيد و شرط به كلّ محتواى اسلام است. اگر كسانى بگويند به بعضى (از دين) ايمان مىآوريم و به بعضى ديگر كافريم، آنان كافر حقيقى خواهند بود: إِنَّ الَّذِينَ يَكْفُرُونَ بِاللّهِ وَ رُسُلِهِ وَ يُرِيدُونَ أَنْ يُفَرِّقُوا بَيْنَ اللّهِ وَ رُسُلِهِ وَ يَقُولُونَ نُؤْمِنُ بِبَعْض وَ نَكْفُرُ بِبَعْض وَ يُرِيدُونَ أَنْ يَتَّخِذُوا بَيْنَ ذلِكَ سَبِيلاً . أُولئِكَ هُمُ الْكافِرُونَ حَقًّا...؛(1) كسانى كه به خدا و پيامبرانش كفر مىورزند، و مى خواهند ميان خدا و ايشان جدايى اندازند، و مى گويند: «ما به بعضى ايمان داريم و بعضى را انكار مى كنيم» و مى خواهند ميان اين [دو]، راهى براى خود اختيار كنند؛ آنان در حقيقت كافرند.
بنابراين اسلام تجزيه احكام و ايمان را نمىپذيرد. مؤمن واقعى كسى است كه به همه احكام ثابت شده اسلام ايمان داشته باشد. به ويژه، ايمان به احكام ضرورى، يقينى و اجماعى ميان مسلمانان كه قرائت واحدى دارد لازم
1. نساء(4)،150 - 151.
است و نمىتوان به بهانه اختلاف در بعضى از احكام فقهى، قرائت تازهاى در مورد آنها ارايه كرد. اين از مغالطههايى است كه هر نوآموزى سرّ آن را كشف مىكند. بسيار روشن است كه با استناد به چند مورد جزيى نمىتوان قاعده كلى ارائه داد و گفت چون برخى از احكام اختلافى است پس مىتوان همه آنها را قرائتپذير دانست. اين مغالطهاى آشكار و نتيجهاى نادرست است. احكام قطعى و ضرورى اسلام قرائتپذير نيست و در آنها جاى اظهار نظر مخالف وجود ندارد.
قرائتناپذيرى عقايد اساسى
گذشته از احكام عملى و فروع دين، در بخش اعتقادات و اصول دين نيز اعتقاد به خداى يگانه و نبوت پيامبر(صلى الله عليه وآله) و ديگر عقايد اساسى نيز قرائتپذير نيست. هركس اين اعتقادات را قبول نداشته باشد مسلمان نيست. نمىتوان گفت كه يك قرائت در اسلام اين است كه خدا يكى است و قرائت ديگرى بگويد خداى مورد نظر اسلام هزارتا است! توحيد اصل اساسى اسلام است و اصل اين مسأله قرائت متعدد بر نمىدارد. همچنين نبوت پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) از ضروريات اسلام است و اگر كسى آن را نپذيرد مسلمان نخواهد بود. آيا ممكن است كسى بگويد، فردى به نام محمد بن عبداللّه(صلى الله عليه وآله) پيامبر نبوده است و يا پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله)هنوز ظهور نكرده است، و اين فكر خود را قرائت جديد از اسلام بنامد؟! چنين سخنى نشانه خروج از دين اسلام است؛ زيرا در اسلام چنين مسايلى به صورت قطعى اثبات شده و جاى اظهار نظرهاى مختلف در باره آن وجود ندارد. البته چنانكه پيشتر گفتيم، در باره برخى از عقايد جزئى قرائتهاى مختلفى مطرح است و به بيان فنى، قرائت پذيرى برخى عقايد را
همانند برخى از احكام به صورت موجبه جزئيه مىپذيريم. نمونه اختلاف در عقايد را پيش تر در باره كيفيت سؤال شب اول قبر بيان كرديم.
شرايط قرائتپذيرى متون
در صورتى مىتوان از متنى بيش از يك قرائت داشت كه داراى شرايط زير باشد:
1. عدم وجود دليل قطعى:
پيشتر توضيح داديم كه برخى از متون در گذر زمان و در پى استنساخها و تبديل خط و غير آن، دچار نواقصى شده، و يا قراين موجود در زمان صدور متن از ميان رفته است. بنابراين اكنون يا از نظر سند ـ و انتساب به پيشوايان دينى ـ ضعيف و مشكوك است و يا دلالت آن ظنى (غيريقينى) است و يا در صورت صحت سند و قوى بودن دلالت، احتمال تقيهاى بودن آن وجود دارد و در نتيجه حكم به قطعى بودن مفاد آن ميسّر نيست.
2. روشمند بودن:
در جايى مىتوان قرائتهاى متعدد را پذيرفت كه هركدام از آن قرائتها بر اساس روش عقلايى باشد. نمىتوان بىضابطه و به دلخواه، ديدگاهى را بر متن تحميل كرد و نام آن را قرائت جديد گذاشت.
3. پذيرش در مقام اثبات:
اگر بر اساس اصول محاوره عقلايى و قواعد زبان متن، چندين قرائت پديد آمد، بدان معنا نيست كه در مقام ثبوت (و واقع) نيز همه اين معانى پذيرفتنى باشد. فقط در صورتى مىتوان در واقع نيز به تعدد معنا قايل شد كه به صورت ظاهر و باطن، يا تفسير و تأويل باشد و در ميان آنها تعارضى ديده نشود.
نمونههايى از قرائتهاى باطل
پيش از پيروزى انقلاب اسلامى ايران، افرادى كه ديدگاههاى التقاطى داشتند (مانند گروه منافقين و فرقان) مدعى بودند كه تا انسان وارد ميدان مبارزه نشود معناى آيات را نمىفهمد و آنچه عالمان در مدرسه مىگويند نادرست است. آنان با اين شعار آياتى را به دلخواه خود معنا مىكردند. در همان سالها كتابى نيز به نام «توحيد» منتشر شد(1) و در باره «لا اله الا اللّه» قرائتى جديد(!) آورده بود. نويسنده مدعى شده بود كه تا به حال مسلمانان خيال مىكردند «اللّه» موجودى عينى و واقعى است و بايد او را پرستش و دستوراتش را اطاعت كرد؛ در حالى كه معناى «اللّه» «ايدهآل اخلاقى» است. برخى از خوانندگان درك درستى از ايدهآل اخلاقى نداشتند و تصور مىكردند معنايى صحيح براى اللّه است. آنان تا آن موقع شنيده بودند كه اللّه ذات واجب الوجودى است كه داراى همه اوصاف كمال است و مىپنداشتند مراد نويسنده از ايده آل اخلاقى نيز همان صفات كماليه است. البته اين تصور چندان هم بى راه نبود؛ چرا كه «ايدهآلاخلاقى» معنايى شبيه «صفات كماليه» دارد و از آنجا كه نويسنده لباس روحانيت بر تن داشت، مىگفتند حتماً مراد او از ايده آل اخلاقى همين است كه خداوند همه صفات خوب را دارد. اما با توجه به قراين ديگرى كه در آن كتاب آمده بود، مقصود نويسنده اين بود كه اصلا خدايى وجود ندارد. به اعتقاد او انسان بايد يك ايدهآل اخلاقى را كه همه خوبىها در او است در ذهن تصور كند و به طرف او حركت كند نه اين كه واقعاً موجودى به نام «الله» در خارج وجود داشته باشد. ايدهآل اخلاقى يعنى ايدهاى كه در ذهن ما است، و در اين صورت با ماترياليسم فلسفى نيز سازگار است؛ چنانكه در
1. نويسنده اين كتاب حبيب اللّه آشورى بود كه پس از انقلاب به جرم ارتداد اعدام شد.
آن كتاب به اين سازگارى تصريح شده بود. ماترياليسم فلسفى يعنى اينكه غير از ماده چيز ديگرى وجود ندارد و از اين رو خدا و فرشتگان و وحى و عالم غيب واقعيتى ندارند. نويسنده معتقد بود كه اسلام با ماترياليسم فلسفى منافاتى ندارد؛ يعنى اگر كسى بگويد خدا واقعيتى ندارد با اسلام سازگار است! آنچه اسلام با آن مخالف است ماترياليسم اخلاقى است؛ يعنى اين كه انسان دنبال پول و ثروت باشد. بنابراين اسلام با سرمايهدارى مخالف است. اين قرائت يك فرد ماركسيست بود كه تلاش مىكرد مفاهيم دينى را با تفكرات ماركسيستى آشتى دهد.
گروه فرقان نيز كه چندين جلد تفسير قرآن نوشتند آيات قرآن را به همين سبك معنا مىكردند. حتى يكى از شخصيتهاى معروف كه پس از پيروزى انقلاب هم به مقاماتى رسيد، در آن روزگار و در تهران قرآن را بر اساس همين افكار مادى و ماركسيستى تفسير مىكرد! از جمله، در تفسير آيه «يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْسّاعَة؛(1) از تو درباره ساعت (قيامت) مىپرسند» مىگفت، مراد از «الساعة» در اين آيه، قيامت نيست بلكه منظوراز آن، ساعتِ قيام است! «اَكادُ اُخْفيها»(2) نيز كه در قرآن آمده، درسى براى مبارزه است؛ يعنى بايد زمان حمله را مخفى كنند و كسى نداند كه زمان حمله چه وقت است! در صورتى كه همه مىدانيم كه قرائت صحيح اين است كه مراد از ساعت، قيامت است. اما آنها قرائت جديدى داشتند و يكى از اساسىترين باورهاى دينى (قيامت) را به ساعت مبارزه و قيام تفسير مىكردند!
نمونه ديگر، قرائت جديد از «اَلْيَوْمِ الآخِر» بود. مىگفتند مراد از «يوم آخر»
1. اعراف(7)، 187.
2. طه(20)، 15.
روز پيروزى ملت است و آن روز در همين دنيا است! آنان در مقابل اين سؤال كه «چگونه اعتقاد به روز پيروزى در كنار ايمان به خدا قرار مىگيرد؟»(1)مىگفتند: يعنى انسان بايد ايمان به موفقيت داشته باشد. اگر كسى در مبارزه، اعتقادى به موفقيت و پيروزى نداشته باشد در فعاليت خود سستى مىورزد و موفق نمىشود. پس شرط اسلام اين است كه انسان ايمان به روز آخر، يعنى ايمان به روز پيروزى نهايى داشته باشد.
اينها بخشى از قرائتهاى جديدى بود كه پيش از انقلاب از سوى التقاطىهاى ماركسيست ارائه مىشد و امروزه بعد از انقلاب نيز همان ايده به شكل ديگرى مطرح شده است. اگر آن روز صاحبان گرايشهاى ماركسيستى از متون دينى به نفع خود بهره مىبردند، امروزه نيز كه فرهنگ ليبرالى غربى مطرح است براى ترويج آن، قرائت جديدى از اسلام ارائه مىشود كه پيشتر نيز بدان اشاره كرديم. فقط تفاوت آنها در اين است كه اگر ماركسيستهاى اسلامى تنها نسبت به برخى از آيات و احكام چنين رفتارى داشتند، مدعيان تعدد قرائتها، قرائت جديدى از اصل اسلام دارند. در اين قرائت جديد، خداوند و وحى و پيامبر و امام نقشى ندارند و نمىتوان درستى يا بطلان هيچ دينى را اثبات كرد! آنان تصريح مىكنند كه قرائت جديد از دين در مقابل قرائت سنّتى و مبتنى بر چنين اصولى است: 1. دين احكام اجتماعى ندارد؛ 2. اعتقادات دينى نظريهها و برداشتهاى شخصى است كه به تجربه شخصى از دين باز مىگردد و ارزش علمى ندارد؛ 3. وجود خداوند عملا قابل اثبات نيست
1. قرآن كريم، در موارد مختلفى ايمان به «خدا» و «روز قيامت» را در كنار هم ذكر مىكند؛ براى نمونه، در آيه 69 از سوره مائده مىخوانيم: مَنْ آمَنَ بِاللّهِ وَ الْيَوْمِ الآخِرِ.... فَلا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ؛هر كس به خدا و روز بازپسين ايمان آوَرَد...پس بيمى بر ايشان نيست.
و برهانهاى فلسفى براى اثبات وجود خدا مخدوش است. آيا صاحبان چنين قرائتى واقعاً اعتقادى به خدا و اسلام دارند؟!
اين نمونهاى از تفكر روشنفكران امروزى است كه خود را مدعى و مدافع دين معرفى مىكنند و افكار الحادى خود را به نام دين عرضه مىدارند. وقتى اسلامشناسان و علماى دين بر اساس روش صحيح اجتهاد و استنباط، ديدگاه دين را عرضه مىكنند، مدعيان تعدد قرائتها مىگويند: فهم خود را مطلق نكنيد، قرائت ديگرى هم وجود دارد. اگر اين سخن فقط در باب برخى احكام و معارف اسلامى مطرح مىشد چندان مشكلى نبود، اما مسأله اينجاست كه برخى افراد از اصل اسلام قرائت ديگرى دارند! به نظر اينان تفسير و قرائت جديد از اسلام آن است كه انسان نيازى به اسلام ندارد و خدا به گونهاى او را آفريده است كه با عقل و شناخت خويش تمدنسازى كند و زندگى خود را اداره نمايد. اين گروه براى اغفال ناآگاهان، عالمان و دينشناسان حقيقى را به خشونتطلبى، تعصب، جزمانديشى، واپسگرايى و... متّهم مىكنند.
برخى از پىآمدهاى نظريه تعدد قرائتها
الف) احياى بدعتها و ترك سنّتها
يكى از امورى كه به ترك سنّتهاى اسلامى و احياى بدعتها مىانجامد نظريه تعدد قرائتها است. وقتى گفته مىشود سنّتهاى دينى و اسلامى را احيا كنيد، معتقدان به اين نظريه در پاسخ مىگويند: كدام قرائت از اسلام منظور است؟ شما به هر قرائتى اشاره كنيد، خواهند گفت قرائت ديگرى نيز داريم! بنابراين نمىتوان قرائت مشخصى از دين داشت و عملا هيچ سنّتى به جا نخواهد ماند تا به دين منسوب شود. بدين ترتيب كمكم در همه عقايد و احكام
دينى شك و ترديد پديد مىآيد و هركس دلخواه خويش را به عنوان قرائت خود از دين مطرح مىكند و زمينه براى بدعتگذارى در دين فراهم مىشود.
ب) لغو و بيهوده شدن دين
اگر ما قايل به قرائتهاى متعدد از دين باشيم، نتيجه آن خواهد شد كه بودن و نبودن دين تفاوتى نخواهد داشت. دينى كه معانى متضادى را برتابد و قابل تفسيرهاى گوناگون باشد و هركسى بتواند خواسته خود را بر آن تحميل كند، بود و نبودش مساوى است. هم چنين در اين صورت، وجود پيامبران(عليهم السلام) و فداكارىهاى آنان و شهادت شهيدان راه خدا در طول تاريخ لغو خواهد بود. اگر توحيد و شرك و تثليث و بتپرستى و ديگر عقايد الحادى همه صحيح است، پس پيامبران(عليهم السلام) براى چه مبعوث شدهاند؟ اگر بپذيريم كه قرائتهاى مختلف از دين وجود دارد، ديگر فهم مقدس و چيزى كه سخن خدا ناميده شود و تسليم در برابر آن لازم باشد و تخطى از آن جايز نباشد، باقى نخواهد ماند.
اگر كسى معارف دينى را به ديده انصاف بنگرد به بطلان اين ديدگاه پى خواهد برد. قرآن كريم مىفرمايد: فَماذا بَعْدَ الْحَقِّ اِلاّ الضَّلال؛(1) بعد از حق، چه چيزى جز گمراهى خواهد بود؟ يعنى حق يكى است و پس از آن، هرچه هست گمراهى است. اميرالمؤمنين(عليه السلام) نيز مىفرمايد: مَا اخْتَلَفَتْ دَعْوَتانِ اِلاّ كانَتْ اِحْداهُما ضَلالةً؛(2) هيچ دو ادعايى كه با هم اختلاف داشته باشند وجود ندارد مگر اينكه يكى از آنها گمراهى است. البته اين حداقل است و اين امكان نيز وجود دارد كه هر دو، گمراهى باشند.
1. يونس(10)، 32.
2. نهج البلاغه، ترجمه و شرح فيض الاسلام، حكمت 174.
تعدد قرائتها، خطرناكترين حيله شيطان
چنانكه پيشتر نيز اشاره كرديم، از آن روزى كه خداوند آدم(عليه السلام) را آفريد و شيطان براى وسوسه و گمراه كردن وى و فرزندانش كمر بست، تا به امروز هيچ خطرى براى دين، مهمتر از خطر تعدد قرائتها پديد نيامده است. اين خطر، آنقدر بزرگ است كه تمام اهداف انبيا(عليهم السلام) و كتابهاى آسمانى را از بين مىبرد. فرض كنيد يهوديان تورات حقيقى را در اختيار داشته باشند و بخواهند استفاده و عمل كنند ـ البته ما معتقديم كه در تورات فعلى هم مطالب حقى وجود دارد ـ اگر كسى بخواهد به جملهاى از تورات استناد كند به او خواهند گفت كه اين قرائت شما است و قرائت ما چيز ديگرى است. بنابراين يهودى نيز نمىتواند به تورات استناد كند! هم چنين مسيحى هم اگر بخواهد به انجيل استناد كند به او مىگويند اين قرائت شما است و قرائت بلكه قرائتهاى ديگرى نيز وجود دارد!
براى ذكر شاهدى در اين زمينه، سخن يك كشيش كانادايى جالب توجه است. از اين كشيش كه مذهب جديدى را در مسيحيت بنيان نهاده است در يك مصاحبه تلويزيونى سؤال شد: اكنون كه شما اين مذهب جديد را اختراع كردهايد و معتقديد كه از انجيل حمايت مىكنيد، به نظر شما همجنسبازى چه حكمى دارد؟ وى در پاسخ گفته بود: «اكنون نمىتوانم اظهار نظر كنم، ولى به اجمال به شما بگويم كه انجيل را بايد از نو قرائت كرد»! اين در حالى است كه در تورات و انجيل نيز مانند قرآن كريم از اين عمل زشت و ضد انسانى به عنوان زشتترين رفتارهايى كه موجب نزول عذاب بر قوم لوط گرديد ياد شده است. با اين حال اين كشيش مىگويد كه انجيل را بايد از نو قرائت كرد؛ يعنى به گونهاى معنا نمود كه همجنسبازى هم اشكالى نداشته باشد تا چنين كار
زشتى كه در ميان آنان رواج دارد توجيه شود! آرى، امروزه كسانى كه ازدواج را عملى حيوانى و پليد تلقى مىكنند و آنرا در شأن شخصيتهاى دينى نمىدانند خود مبتلا به چنين عادتى به غايت زشت هستند.
و سرانجام چنانكه پيش از اين در مبحث اهميّت شبهه تعدد قرائتها گفتيم، امام صادق(عليه السلام) نيز در باره رنج حضرت مهدى(عليه السلام) از دست معاصران خود پس از ظهور، فرموده است: اَتَى النّاسَ وَ كُلُّهُمْ يَتَأَوَّلُ عَلَيْهِ كِتابَ اللّهِ.(1) نكته مهم اين است كه نفرموده بعضى از مردم بر عليه ايشان به قرآن استدلال مىكنند، بلكه فرموده همه مردم چنين مىكنند! يعنى تفسير هرمنوتيكى دين و قرائتهاى مختلف آنقدر رواج مىيابد كه همه مردم آن را مىپذيرند و بر اساس آن با امام زمان(عليه السلام) بحث مىكنند كه آنچه شما مىگوييد درست نيست، اين قرائت شما است، قرائت ما چيز ديگرى است! و در نهايت نيز مقابل حضرت مىايستند و با ايشان خواهند جنگيد.
پيشگويى اميرالمؤمنين(عليه السلام) درباره فتنههاى فرهنگى
اميرالمؤمنين(عليه السلام) درباره جايگاه قرآن و معارف دين در ميان مردم آخرالزمان مىفرمايند:
وَ إِنَّهُ سَيَأْتِي عَلَيْكُمْ مِنْ بَعْدِي زَمَانٌ لَيْسَ فِيهِ شَيْءٌ أَخْفَى مِنَ الْحَقِّ وَ لاَ أَظْهَرَ مِنَ الْبَاطِلِ وَ لاَ أَكْثَرَ مِنَ الْكَذِبِ عَلَى اللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ لَيْسَ عِنْدَ أَهْلِ ذَلِكَ الزَّمَانِ سِلْعَةٌ أَبْوَرَ مِنَ الْكِتَابِ إِذَا تُلِيَ حَقَّ تِلاَوَتِهِ وَ لاَ أَنْفَقَ مِنْهُ إِذَا حُرِّفَ عَنْ مَوَاضِعِهِ وَ لاَ فِي الْبِلاَدِ شَيْءٌ أَنْكَرَ مِنَ الْمَعْرُوفِ وَ لاَ أَعْرَفَ مِنَ الْمُنْكَرِ فَقَدْ نَبَذَ الْكِتَابَ حَمَلَتُهُ وَ تَنَاسَاهُ حَفَظَتُهُ فَالْكِتَابُ يَوْمَئِذ وَ أَهْلُهُ طَرِيدَانِ مَنْفِيَّانِ وَ
1. مجلسى، محمدباقر، بحارالانوار، ج 52، باب 27، روايت 131.
صَاحِبَانِ مُصْطَحِبَانِ فِي طَرِيق وَاحِد لاَ يُؤْوِيهِمَا مُؤْو فَالْكِتَابُ وَ أَهْلُهُ فِي ذَلِكَ الزَّمَانِ فِي النَّاسِ وَ لَيْسَا فِيهِمْ وَ مَعَهُمْ وَ لَيْسَا مَعَهُمْ لِأَنَّ الضَّلَالَةَ لَا تُوَافِقُ الْهُدَى وَ إِنِ اجْتَمَعَا فَاجْتَمَعَ الْقَوْمُ عَلَى الْفُرْقَةِ وَ افْتَرَقُوا عَلَى الْجَمَاعَةِ كَأَنَّهُمْ أَئِمَّةُ الْكِتَابِ وَ لَيْسَ الْكِتَابُ إِمَامَهُمْ فَلَمْ يَبْقَ عِنْدَهُمْ مِنْهُ إِلَّا اسْمُهُ وَ لَا يَعْرِفُونَ إِلاَّ خَطَّهُ وَ زَبْرَهُ؛(1)
زمانى بعد از من خواهد آمد كه در آن زمان چيزى مخفىتر از حق و آشكارتر از باطل و فراوانتر از دروغ و افترا بر خدا و پيامبرش نخواهد بود. نزد مردم آن زمان كالايى كسادتر از قرآن يافت نمىشود اگر درست تلاوت و تفسير شود، و كالايى پرخريدارتر از آن نخواهد بود هرگاه از معناى اصلى تحريف گردد و طبق دلخواه تفسير شود. در شهرها چيزى ناشناختهتر از معروف و آشناتر از منكر نخواهد بود. حاملان قرآن، آن را به كنارى نهاده و حافظان قرآن، آن را فراموش خواهند كرد. در آن روز قرآن و اهل قرآن از ميان مردم رانده و تبعيد مىشوند و همگام و همسفر يكديگر در يك راهند و هيچ پناه دهندهاى بدانان پناه نمىدهد. قرآن و اهلش در آن زمان (به ظاهر) در ميان مردمند ولى (در واقع) در ميان آنان نيستند، و با آنها هستند اما با آنها نيستند! زيرا گمراهى با هدايت همراه نمىشود گرچه در كنار هم باشند. مردم در آن روز، اتّفاق بر تفرقه و جدايى از يكديگر دارند، و از جماعت به پراكندگى مىگرايند. گويا آنان پيشواى قرآنند و قرآن پيشواى آنان نيست. جز نامى از قرآن نزدشان باقى نمىماند و جز خطوط آن چيزى (از آن) نمىشناسند!
مردم جامعه اسلامى ما بايد به پيشگويىهاى قرآن و نهجالبلاغه درباره
1. نهجالبلاغه، ترجمه و شرح فيض الاسلام، خ 147.
آيندگان و اوضاع و احوال دينى توجه كنند و آنها را با وضع فرهنگى موجود مقايسه نمايند و در صورتى كه جهتگيرى وضعيت دينى جامعه را نامطلوب يافتند احساس خطر كرده، در صدد اصلاح فرهنگ دينى جامعه برآيند. ما بايد با پيروى از ولىّ فقيه و عالمان دين در صدد حفظ و حراست از مرزهاى عقيدتى و ارزشهاى دينى خود باشيم. ما بايستى با سرمشق قرار دادن قرآن، خود را از فتنههاى آخرالزمان در امان بداريم و از اينكه مصداق چنين پيشگويىهايى قرار گيريم نگران و برحذر باشيم.
به هر حال، اميرالمؤمنين(عليه السلام) اينگونه پيشگويى فرمودهاند كه زمانى بعد از من خواهد آمد كه در آن زمان چيزى مخفىتر از حق و مشهورتر از باطل نيست؛ در آن زمان دروغ و افترا بر خدا و پيامبرش از بيشترين امورى است كه جاهلان عالمنما و منافقان دنياپرست براى رسيدن به اهداف خود به كار مىگيرند. آنچه در اين خطبه بسيار حايز اهميت است، اين نكته است كه حضرت جوّ عمومى و غالب جامعه اسلامى را در آينده ترسيم كردهاند، نه آن كه اين انحطاط فرهنگى فقط در بخشى خاص و كوچك از جامعه اسلامى اتفاق بيفتد. از اين رو فرمايش حضرت هشدارى جدّى به همه مردم جامعه اسلامى است كه مراقب باشند در چنين ورطه هولناكى از انحراف و فساد فرهنگى گرفتار نيايند. ايشان روحيه حاكم بر بعضى از خواص جامعه را اين گونه تبيين مىنمايند كه آنان در جهت دستيابى به مقاصد دنيوى خود، بيشترين افترا و دروغ را به خدا و پيامبر نسبت مىدهند و قرآن و دين را به رأى خود تفسير مىكنند و مردم را به گمراهى مىكشانند. در مورد فرهنگ حاكم بر عموم جامعه نيز چنين مىفرمايند كه مردم و اهل آن زمان نيز چنيناند كه اگر قرآن و كتاب خدا درست و به حق تفسير و تبيين شود،
بىارزشترين چيزها در نزد آنان خواهد بود، و اگر طبق هواهاى نفسانى تفسير شود رايجترين و پررونقترين اشيا در نظر ايشان مىگردد. در آن زمان ارزشهاى دينى و الهى در ديد مردم از منفورترين اشيا، و ارزشهاى ضد دينى از محبوبترين امور محسوب مىشود!
حضرت در ادامه مىفرمايند: در آن زمان، از آشنايان به كلام خدا جز بىاعتنايى، و از حافظان قرآن كه وظيفه پاسدارى از ارزشهاى دينى را دارند، جز فراموشى و اهمال در انجام وظيفه، حركتى ديده نمىشود. در آن زمان قرآن و پيروان راستين آن و عالمان دين هرچند در ميان مردماند اما در حقيقت از آنان جدايند و مردم نيز از آنان دورند؛ زيرا مردم آنان را منزوى كرده و از ايشان پيروى نمىكنند. آنان هرچند با مردم زندگى مىكنند ولى دلهاى مردم با ايشان نيست؛ چون راهى كه مردم در پيش مىگيرند گمراهى است كه با راه هدايت جمع نمىشود. مردم در آن زمان بر افتراق و اختلاف، اجتماع مىكنند. گويا به تبعيّت از جاهلان عالم نما، توافق مىكنند بر اينكه با قرآن و مفسران واقعى آن نسازند. در آن زمان قرآن را طبق خواستههاى نفسانى خود تفسير و توجيه مىكنند و از مسلمانان واقعى و عالمان دين و مفسران حقيقى قرآن فاصله مىگيرند. آنان به جاى اينكه در فكر و عمل، قرآن را امام و راهنما و رهبر خود قرار دهند، از قرآن پيشى گرفته، آن را پشت سر مىاندازند و از پذيرش امامت و رهبرى آن سر باز مىزنند و قرآن و دين را به رأى خويش تفسير مىكنند.
امروزه ما شاهديم كه دشمنان قرآن در صددند تا چنين فرهنگى را بر جامعه ما حاكم كنند. آنان با حمله به مقدسات دينى و تبليغ ارزشهاى ضد دينى بر آنند تا به تدريج وضعيتى را كه در اين خطبه پيشگويى شده در جامعه ما پديد آورند.
در اينجا بايستى تأكيد كنيم كه ما بايد هرچه بيشتر در باره حقيقت معناى قرائتهاى مختلف از دين بينديشيم و در باب پىآمدها و نتايج ويرانگر اين تفكر الحادى تأمل كنيم تا بتوانيم به اهداف صاحبان و طراحان اين دام شيطانى پى برده، عمق حركت آنان را دريابيم. شايد يكى از حكمتهاى اين كه در آيات متعددى، قرآن كريم موصوف به «مبين: آشكار و واضح» شده(1)همين باشد كه جلوى افكار انحرافى نظير قرائتهاى مختلف گرفته شود و از نظر ابهام و نامفهوم بودن معنا و مقصود قرآن، بهانهاى در دست كسى نباشد.
مدعيان تعدد قرائتها از مصاديق بارز بدعتگذاران در دين هستند كه خواستههاى نفسانى خود را به نام قرائت جديد از دين مطرح مىكنند. اميرالمؤمنين(عليه السلام) در خطبه 17 نهجالبلاغه بدعتگذاران را چنين معرفى مىكند:
إنَّ أَبْغَضَ الْخَلَائِقِ إِلَى اللَّهِ رَجُلَانِ رَجُلٌ وَكَلَهُ اللَّهُ إِلَى نَفْسِهِ فَهُوَ جَائِرٌ عَنْ قَصْدِ السَّبِيلِ مَشْغُوفٌ بِكَلَامِ بِدْعَة وَ دُعَاءِ ضَلَالَة، فَهُوَ فِتْنَةٌ لِمَنِ افْتَتَنَ بِهِ، ضَالٌّ عَنْ هَدْيِ مَنْ كَانَ قَبْلَهُ، مُضِلٌّ لِمَنِ اقْتَدى بِهِ فِي حَيَاتِهِ وَ بَعْدَ وَفَاتِهِ حَمَّالٌ خَطَايَا غَيْرِهِ رَهْنٌ بِخَطِيئَتِهِ؛ وَ رَجُلٌ قَمَشَ جَهْلًا مُوضِعٌ فِي جُهَّالِ الْأُمَّةِ، عَاد فِي أَغْبَاشِ الْفِتْنَةِ، عَم بِمَا فِي عَقْدِ الْهُدْنَةِ، قَدْ سَمَّاهُ أَشْبَاهُ النَّاسِ عَالِماً وَ لَيْسَ بِهِ، بَكَّرَ فَاسْتَكْثَرَ مِنْ جَمْع مَا قَلَّ مِنْهُ خَيْرٌ مِمَّا كَثُرَ، حَتَّى إِذَا ارْتَوى مِنْ مَاء آجِن،وَ اكْتَثَرَ مِنْ غَيْرِ طَائِل جَلَسَ بَيْنَ النَّاسِ قَاضِياً ضَامِناً لِتَخْلِيصِ مَا الْتَبَسَ عَلَى غَيْرِهِ...؛
دشمنترين آفريدهها نزد خدا دو نفرند: [يكى] مردى كه خدا او را به حال خود واگذاشته و از راه راست دور افتاده است. دل او شيفته بدعت است و
1. نمونهاى از اين آيات عبارت است از: تِلْكَ آياتُ الْكِتابِ وَ قُرْآن مُبِين[حجر (15)،1]؛ بِلِسان عَرَبِيّ مُبِين [شعراء (26)،195]؛ تِلْكَ آياتُ الْقُرْآنِ وَ كِتاب مُبِين[نمل (27)، 1؛]قَدْ جاءَكُمْ مِنَ اللّهِ نُورٌ وَ كِتابٌ مُبِينٌ.] مائده (5)، 15].
مردم را گمراه مىكند و به فتنهانگيزى مىكشاند و راه رستگارى گذشتگان را گم كرده و طرفداران خود و آيندگان را گمراه ساخته است. بار گناه ديگران را بردوش كشيده است و گرفتار زشتىهاى خود نيز مىباشد. و [ديگرى]مردى كه مجهولاتى به هم بافته و در ميان انسانهاى نادانِ امّت جايگاهى پيدا كرده است؛ در تاريكىهاى فتنه فرو رفته و از مشاهده صلح و صفا كور است. آدمنماها او را عالم ناميدهاند كه نيست. چيزى را بسيار جمعآورى مىكند كه اندك آن بِه از بسيار است؛ تا آن كه از آب گنديده سيراب شود و دانش و اطلاعات بيهوده فراهم آورد. در ميان مردم به عنوان قاضى به داورى مىنشيند و حلّ مشكلات ديگرى را به عهده مىگيرد.
حضرت در اين خطبه دو گروه از مردم را مبغوضترين و دشمنترين افراد نزد خداوند معرفى مىكنند. مبغوض بودن نزد خداوند نيز به معناى محروم ماندن از فيض، لطف و احسان الهى است. آنان از آن رو مبغوضترين افراد در پيشگاه الهى به شمار مىآيند كه هم خود گرفتار ضلالت و گمراهى هستند و به خود ضرر مىرسانند، و هم باعث گمراهى ديگران و بازداشتن آنها از مسير حق و شناخت صحيح معارف الهى مىگردند.
دسته اول كسانى هستند كه چون از اطاعت خداوند سرپيچى كردهاند و به خداوند اعتماد و اتكا ندارند، خداوند آنها را به خود وانهاده است. آنها به جاى اعتماد به خداوند، به خويشتن اعتماد مىكنند؛ چرا كه خود را در تشخيص مصالح و رسيدن به آنها مستقل مىيابند و گمان مىكنند كه مىتوانند با برداشتها و آرا و نظرات باطل خويش به مقصود دست يابند. حضرت در معرفى اين گروه مىفرمايند: خدا آنها را به خود وانهاده است. بىترديد غافل ماندن از خداوند و رانده شدن از درگاه الهى و محروم گرديدن از هدايت او
بدترين عذابى است كه انسان به آن مبتلا مىگردد. اين فرجام كسانى است كه بر طبق قانون «استدراج الهى» به پستترين درجه انحطاط و سقوط در افتادهاند.
اين گروه سخت شيفته بدعت در دين، دعوت مردم به گمراهى و ترويج باطل هستند. جالب اينكه حضرت از علاقه و تمايل آنها به بدعت و نوآورى نابهجا در دين، از واژه «مشغوف» استفاده مىكنند. اين تعبير حاكى از ميل و علاقه شديدى است كه سراسر قلب و وجود آنها را فراگرفته و در سويداى دل آنها ريشه دارد؛ چنانكه خداوند وقتى مىخواهد از عشق و علاقه شديد و وصف ناشدنى زليخا به حضرت يوسف(عليه السلام) ياد كند، مىفرمايد: «قَدْ شَغَفَهَا حُبّاً...»؛(1) يعنى عشق يوسف در سويدا و ژرفاى دل زليخا خانه كرده بود. از نظر اميرالمؤمنين(عليه السلام)، اين گروه از منحرفان نيز با عشق و علاقه شديد در پى بدعتآفرينى در دين و ترويج نوآورىهاى دروغين خويش و گمراه ساختن ديگران از صراط مستقيم هستند. با اينكه راه حق براى اين گروه آشكار است و متوجه هستند كه ديگران و پيشينيان راه حق را پيمودهاند، اما براى اِعمال هواهاى نفسانى و شيطانى و مطرح ساختن خويش، به دنبال بدعتگذارى و طرح سخنان تازه و بىاساسى در باره دين هستند.
اين گروه كه به ناحق بر مسند رهبرى فكرى و عقيدتى مردم تكيه مىزنند و توده مردم نيز آنان را مىپذيرند، با ارائه افكار و نظرات باطل خويش مردم را گمراه مىكنند و حتى موجب گمراهى آيندگان مىشوند. از همين رو، چون بدعتها و افكار باطل آنان هم مردم زمانه خودشان و هم مردم زمانهاى بعد را به انحراف مىكشاند، مسؤوليت همه اين انحرافات برعهده آنان است و به
1ـ يوسف (12)، 30.
واقع آنان گناه خود و ديگران را به دوش مىكشند. در پارهاى از آيات و روايات نيز به اين مطلب اشاره شده كه برخى علاوه بر گناه خويش، گناه ديگران را نيز تحمل مىكنند. البته اين بدان معنا نيست كه گنهكاران و منحرفان خود مسؤوليتى در قبال گناه خويش ندارند، بلكه آنان در برابر گناهان خويش مسؤولند؛ اما علاوه بر آن، بدعتگذار نيز در گناه آنان شريك است و تا قيامت هر انحرافى كه بر اثر بدعتى كه او نهاده ايجاد شود، بارى بر گناهان او مىافزايد. امام صادق(عليه السلام) در اين باره مىفرمايند:
أَيُّمَا عَبْد مِنْ عِبَادِ اللّهِ سَنَّ سُنَّةً هُدىً كَانَ لَهُ أَجْرٌ مِثْلَ مَنْ عَمِلَ بِذلِكَ مِنْ غَيْرِ أَنْ يُنْقَصَ مِنْ اُجُورِهِمْ شَىْءٌ. أَيُّمَا عَبْد مِنْ عِبَادِ اللّهِ سَنَّ سُنَّةً ضَلالَةً كَانَ عَلَيْهِ مِثْلُ وِزْرِ مَنْ فَعَلَ ذلِكَ مِنْ غَيْرِ أَنْ يُنْقَصَ مِنْ أَوْزَارِهِمْ شَىءٌ.(1)
هر بندهاى از بندگان خدا كه سنّت هدايتى را پى ريزد، براى او است همانند اجر و پاداش هر كسى كه به آن عمل كند، بدون اينكه چيزى از اجر عمل كنندگان به آن سنّت كاسته گردد. هر بندهاى كه سنّت گمراه كنندهاى پى ريزد، براى او است همانند گناه هركسى كه به آن عمل كند، بدون اينكه چيزى از گناه عمل كنندگان به آن سنّت گمراه كننده كاسته گردد.
دسته دوم از مبغوضترين مردم نزد خداوند، كسانى هستند كه يك سلسله از مجهولات و آراى پوچ و بىپايه را به هم بافتهاند و از طريق آن در اجتماع و در نزد مردم نادان موقعيت و جايگاهى فراهم ساختهاند. آنان از اين موقعيت كاذب و دروغين براى رسيدن به مقام و مشاغل اجتماعى و رياست بر مردم و
1ـ مجلسى، محمد باقر، بحارالانوار، ج 71. باب 72، روايت 5.
احراز سمت قضاوت و داورى بهره مىجويند. بىترديد اين دسته كه آشنا به احكام و دستورات و قضاى الهى و مصالح واقعى مردم نيستند، دستآوردى جز پايمال ساختن حقوق مردم و توقف پيشرفت و توسعه همه جانبه جامعه ندارند.
پس از نكوهش دو گروه از خواص جامعه، اميرالمؤمنين(عليه السلام) از عوام و توده مردم نيز شكايت مىكنند كه چرا در جهالت و بىخبرى باقى ماندهاند و فرجام خويش را گمراهى و ضلالت قرار دادهاند:
إِلَى اللّهِ أَشْكُو مِنْ مَعْشَر يَعِيشُونَ جُهَّالا وَ يَمُوتُونَ ضُلاَّلا لَيْسَ فِيهِمْ سِلْعَةٌ أَبْوَرُ مِنَ الْكِتَابِ إِذَا تُلِىَ حَقَّ تِلاَوَتِهِ وَ لاَ سِلْعَةٌ أَنْفَقُ بَيْعاً وَ لاَ أَغْلى ثَمَناً مِنَ الْكِتَابِ إِذَا حُرِّفَ عَنْ مَواضِعِهِ وَ لا عِنْدَهُمْ أَنْكَرُ مِنَ الْمَعْرُوفِ وَ لاَ أَعْرَفُ مِنَ الْمُنْكَر؛
به خدا شكايت مىكنم از مردمى كه در جهالت زندگى مىكنند و با گمراهى مىميرند. در ميان آنها كالايى خوارتر از قرآن نيست اگر آنگونه كه بايد خوانده شود، و متاعى سودآورتر و گرانبهاتر از قرآن نيست اگر تحريف كنند. در نزد آنان، چيزى زشتتر از معروف و نيكوتر از منكر نمىباشد.
چنانكه اشاره كرديم، حضرت در بخش اول خطبه خويش، از بدعت و نوآورى در دين كه هماهنگ با قواعد و اصول مسلّم دين نباشد نكوهش كردهاند. متأسفانه اين امر در زمانه ما گسترش و فزونى يافته و تماميت دين و باورهاى مذهبى را با خطر جدّى مواجه ساخته است. گروهى با تأثيرپذيرى از مكتب ماترياليسم و سوسياليسم و آميختن آنها با معارف اسلامى سعى مىكنند ايده و نظرى نو و پرجاذبه ارائه دهند. مثلا با اصل و هدف قرار دادن طبيعت، رسالت اسلام را نيز در اين خلاصه مىكنند كه آمده تا ما را به شناخت قوانين ثابت و تغييرناپذير طبيعت دعوت كند! يا در تفسير «اللّه اكبر» مىگويند يعنى اين كه خداوند بزرگتر از آن است كه سنّتهايش در طبيعت شكسته
شود! يا دسته ديگرى از به اصطلاح روشنفكران اسلامى، با تأثر از مكتب ليبراليسم، نظراتى را ارايه مىدهند كه مبتنى بر اصول و مبانى ليبراليسم و سكولاريسم است.
جايگاه بدعت در روايات
جا دارد در پايان اين بحث نگاهى گذرا به تعريف بدعت و شمارى از رواياتى كه در باره آن وارد شده داشته باشيم.
در معناى لغوىِ بدعت آمده است: بدعت پديدار ساختن سخن و نظرى است كه سابقهاى، نامى و شناختى از آن وجود نداشته است.(1) در باره اصطلاح شرعى بدعت نيز گفته شده: بدعت عبارت است از اينكه چيزى را كه از دين نيست، در آن داخل و وارد سازند.
بىشك از برجستهترين عوامل رشد بدعت در جامعه، سياستهاى غيردينى حاكمان و مبارزهها و فتنهها و دشمنىهايى است كه فراروى دين قرار مىگيرد. همچنين در اين جا نبايد نقش جهل، تسامح و سادهانگارى در امر دين و سطحىنگرى در تلقى و تبعيت احكام و خلط بين حلال و حرام، و نيز محدود ساختن دين به امور عبادى و كنارزدن آن از عرصه حيات اجتماعى را از نظر دور داشت. با توجه به فرجام زيانبار بدعت براى دين و جامعه، امير مؤمنان على(عليه السلام) مىفرمايد:
وَ مَا اُحْدِثَتْ بِدْعَةٌ إِلاَّتُرِكَ بِهَا سُنَّةٌ، فَاتَّقُوا الْبِدَعَ، وَ الْزَمُوا الْمَهْيَعَ، إِنَّ عَوَازِمَ الاْمُورِ أَفْضَلُهَا، وَ إِنَّ مُحْدَثَاتِهَا شِرارُهَا؛(2) هيچ بدعتى در دين ايجاد نمى شود مگر آن كه سنّتى ترك گردد. پس، از بدعتها
1ـ فراهيدى، خليل بن احمد، كتاب العين، ج 2، ص 54.
2ـ نهجالبلاغه، ترجمه و شرح فيض الاسلام، خ 145.
بپرهيزيد و با راه راست و جاده آشكار حق باشيد. نيكوترين كارها سنّتى است كه ساليانى بر آن گذشته و درستى آن ثابت شده باشد؛ و بدترين كارها چيزى است كه تازه پيدا شده وآينده آن نيز روشن نيست.
هم چنين رسول خدا(صلى الله عليه وآله) در فرجام و نكوهش بدعت مىفرمايند:
لا يَذْهَبُ مِنَ السُّنَّةِ شَىْءٌ حَتّى يَظْهَرَ مِنَ الْبِدْعَةِ مِثْلُهُ حَتَّى تَذْهبَ السُّنَّةُ وَ تَظْهَرُ الْبِدْعَةُ، حَتَّى يَسْتَوْفى الْبِدْعَةُ مَنْ لا يَعْرِفُ السُّنَّةَ! فَمَنْ أَحْيى مَيِّتاً مِنْ سُنَّتِى قَدْ أُمِيتَتْ كَانَ لَهُ أَجْرُهَا وَ أَجْرُ مَنْ عَمِلَ بِهَا مِنْ غَيْرِ أَنْ يُنْقَصَ مِنْ أُجُورِهِمْ شَىْءٌ، وَ مَنْ أَبْدَعَ بِدْعَةً كَانَ عَلَيْهِ وِزْرُهَا وَ وِزْرَ مَنْ عَمِلَ بِهَا لا يُنْقَصُ مِنْ أَوْزَارِهِمْ شَىْءٌ.(1)
چيزى از سنّت و دين زايل نمىگردد مگر آنكه به جاى آن بدعتى ظاهر مىشود كه سنّت را زايل مىگرداند، و وقتى بدعت آشكار گرديد بر ناآشناى به سنّت و دين چيره مىگردد. پس هركس سنّت زايل شدهاى را احيا كند، هم پاداش احيا كردن آن را دارد و هم پاداش هر آن كس كه به آن عمل كند، بدون اينكه از پاداش عمل كنندگان به آن سنّت كاسته شود. و هر كس بدعتى نهد هم گناه بدعتگذارى را دارد و هم گناه هر آن كس كه به آن بدعت عمل كند، بدون اينكه از گناهان آنها كاسته شود.
هم چنين آن حضرت فرمودهاند:
إِيَّاكُمْ وَ الْبِدَعَ فَإِنَّ كُلَّ بِدْعَة ضَلاَلَةٌ وَ كُلُّ ضَلالَة تَسِيرُ إِلَى النَّارِ؛(2) از
1ـ متقى هندى، على، كنزالعمال، ج 1، ص 221.
2ـ همان.
بدعت بپرهيزيد؛ چرا كه هر بدعتى گمراهى است و هر گمراهى به جهنم مىانجامد.
در جايى ديگر نيز فرمودهاند:
مَنْ أَحْدَثَ فِى أَمْرِنَا هذَا مَا لَيْسَ مِنْهُ فَهُوَ رَدٌّ؛(1) هر كس به دين و سنّت ما از پيش خود چيزى بيفزايد، سنّت ما را رد كرده است.
رسالت عالمان راستين در برابر بدعتگذارى و تعدد قرائتها
اگر آتشى در جنگلى برافروزد، رفتهرفته بر دامنه و گستره آن افزوده مىگردد و اگر مهار نشود تمام جنگل را نابود مىكند. بدعتها نيز نسبت به دين همين حكم را دارند. بدعتها باعث سست شدن پايهها و اصول اعتقادى و جاىگزينى باورها و انگارههاى فاسد و غلط بهجاى باورهاى ريشهدار دينى گرديده و قالبى دروغين از دين را به جامعه عرضه مىدارند. در نتيجه ورود بدعتها، جامعه از اصل دين به دور مىماند و پذيراى دينى مىگردد كه دستساخته بشر و هماهنگ با هوسها و اميال نظريه پردازانى است كه چنان تحفهاى را به ارمغان آوردهاند.
از اين رو رسالت علماى راستين و شجاع و خطرپذير، در برابر سيل بدعتها و نوآورىهاى دروغين از دين كه هر از چندگاه در پوشش طرحى نو و خيالى از دين ـ و البته بيگانه با دين و ارزشها و اصول آن ـ ارايه مىشود، بسيار سنگين است. بر آنها است كه بر صف بدعتگذاران بتازند و با هدايت و افشاگرىهاى خويش گوهر دين را از خطر اضمحلال و زوال نجات دهند و جامعه را با آيين مقدس الهى آشنا سازند. آنان وظيفه دارند تا نگذارند بدعتها
1ـ همان، ص 219.
و خرافهها، باورها و اعتقادات صحيح را به حاشيه برانند و در نتيجه، هوسمندان و فرصتطلبان و ياران شيطان، دين و ارزشهاى الهى را در كمند خويش گيرند و باعث گسترش جهل و بىخبرى و غفلت از مسير صحيح هدايت گردند. البته در اين جهاد عظيم و مقدس فرهنگى بايد همه خطرات را به جان بخرند و از تهمتها و برچسبها و هجمه نابخردان نهراسند. بىترديد فرموده امين وحى الهى، پيامبر گرامى اسلام(صلى الله عليه وآله) هشدارى جدّى است براى علماى دين تا لحظهاى از رسالت و وظيفه سنگين و خطير خويش غافل نگردند: إِذَا ظَهَرَتِ الْبِدَعُ فِى أُمَّتِى فَلْيُظْهِرِ الْعَالِمُ عِلْمَهُ فَمَنْ لَمْ يَفْعَلْ فَعَلَيْهِ لَعْنَةُ اللّهِ؛(1)وقتى بدعتها در امّت من ظاهر شد، عالم بايد علمش را آشكار سازد (و مردم را با حقيقت دين آشنا سازد و بدعتها را از حريم دين بزدايد) و كسى كه چنين نكند لعنت خدا بر او باد.
روزى از عالمان دين سؤال خواهد شد كه شما در برابر اين فتنه چه كرديد؟ آيا نشانههاى فتنه را در زمان خويش ديديد يا نه؟ آيا قرائتهاى مختلف و تفسير هرمنوتيك متون دينى را شنيديد يا نه؟ آيا به وظيفه خود در برابر آن عمل كرديد؟ از امثال بنده مىپرسند كه آيا به وظيفهات عمل كردى، يا هنگامى كه در معرض ملامت مسؤولان كشور واقع شدى مُهر سكوت بر لب زدى و از ترس فحّاشى برخى روزنامهها و تهمتها و بىمهرىهاى دوستان و آشنايان، خاموش ماندى؟ آيا در اين صورت عذر مرا مىپذيرند؟ اگر ما به وظيفه خود عمل نكنيم، دوستان خدا عمل خواهند كرد؛ آنان كه از ملامت هيچ ملامتگرى نمىترسند: يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا مَنْ يَرْتَدَّ مِنْكُمْ عَنْ دِينِهِ فَسَوْفَ يَأْتِي اللّهُ بِقَوْم يُحِبُّهُمْ وَ يُحِبُّونَهُ أَذِلَّة عَلَى الْمُؤْمِنِينَ أَعِزَّة عَلَى الْكافِرِينَ يُجاهِدُونَ فِي
1ـ كلينى، محمد، اصول كافى، ج 1، ص 54.
سَبِيلِ اللّهِ وَ لا يَخافُونَ لَوْمَةَ لائِم...؛(1)اى كسانى كه ايمان آورده ايد، هركس از شما كه از دين خود برگردد به زودى خداوند (به جاى ايشان) گروهى را بياورد كه دوستشان مى دارد و آنان نيز او را دوست مى دارند؛ با مؤمنان نرم و خاك سار و بر كافران سخت گيرند و در راه خدا جهاد مى كنند و از سرزنش هيچ سرزنش كننده اى نمى هراسند.
اين آيه اشاره به دوران پس از پيامبر(صلى الله عليه وآله) دارد و هشدارى است به مسلمانان در باره اين خطر كه كسانى از دين برخواهند گشت. مىفرمايد اگر كسانى از دين برگشتند اهميتى ندارد، خداوند به جاى آنان كسانى را برخواهد انگيخت كه خدا آنان را دوست مىدارد و آنان نيز خدا را دوست دارند. ويژگى آنان اين است كه نسبت به مؤمنان خاكى و فروتناند و با آنان انس مىگيرند، اما نسبت به دشمنان دين و كافران بسيار سرسخت هستند و از خود در برابر صاحبان زر و زور، انعطافى نشان نمىدهند. همچنين آنان در جهادى كه بايد انجام دهند از هيچ ملامتگرى نمىهراسند.(2) جهاد (نظامى يا فرهنگى) آنان زبان ملامتگران را به روى ايشان باز مىكند، ولى آنان از اين امر هراسى ندارند. معلوم مىشود مجاهدان راه خدا در معرض تهمتها و ملامتها هستند، اگر بنا نبود كه ملامتى باشد نزول اين آيه براى چه بود؟
اگر بخواهيم شيعه باشيم، بايد خود را آماده كنيم تا در برابر فتنهها بايستيم؛
1. مائده(5)، 54.
2. امام خمينى(رحمه الله) فرمودند: امريكا، رابطه خود را با ايران قطع كرد. اين قطع رابطه را به فال نيك مىگيريم چون كه اين قطع رابطه دليلى بر قطع اميد آمريكا از ايران است (صحيفه نور، ج 2، ص 40). همچنين فرمودند: امريكا هيچ غلطى نمىتواند بكند (همان، ج 10، ص 149) و نيز فرمودند هرچه فرياد داريد بر سر امريكا بكشيد (همان، ج 17، ص 73). اما همين امام، نسبت به فقيران و نيروهاى مردمى و خانواده شهدا آنقدر مهربان و خاضع بود كه مىگفت من دست اينها را مىبوسم (همان، ج 10، ص 219 و ج 21، ص 253) و نيز فرمود: اى كاش من هم يك پاسدار بودم (همان، ج 16، ص 6).
مانند ميثم تمّار و حُجر بن عدى و عمرو بن حَمِق و افراد ديگرى كه به دست معاويه و يزيد به شهادت رسيدند. آنان دست از حمايت و مدح و ثناى على(عليه السلام) برنداشتند تا زبانشان را بريدند و بر دارشان آويختند و جنازه برخى از آنان مدتها بر دار باقى بود. اگر شيعه واقعى هستيم بايد خود را همانند آنان آماده كنيم تا در مقام انجام وظيفه و حق گفتن از چيزى نترسيم. اگر ما را ترور كنند و به شهادت برسانند افتخارى است بزرگ و تحمل آن مشكل نيست، ولى مشكل، تحمل ملامت دوستان است. خداوند كسانى را براى احياى دين برمىانگيزد كه از ملامت دوستان هم نهراسند! اگر از اين آيه درس نگيريم و تمرين نكنيم و خود را براى انجام مسؤوليت خويش در برابر فتنههاى فرهنگى آماده نسازيم، يا در دام فتنهگران مىافتيم و يا بدتر از آن، به گروه فتنهجويان ملحق مىشويم؛ آنان كه رابطه دوستى با كسانى برقرار مىكنند و عضو گروه و حزبى مىشوند كه برخلاف قرآن رفتار مىكنند.(1) براى اين كه در اين دام نيفتيم، بايد ابتدا اسلام را به خوبى بشناسيم و سپس در مقام عمل از هيچ قدرتى نهراسيم، وگرنه با شعار دادن و فرياد زدن نه علوى خواهيم بود و نه حسينى. به فرموده مقام معظم رهبرى «بايد رفتار، رفتار علوى باشد» و الاّ شعار شايستهسالارى و اسلامپناهى و مانند آن، در سخنرانىهاى شاه مقبور و ديگران نيز وجود داشت!
1. يتولّى عليها رجالٌ عَلى غَيْرِ دينِ اللّه، نهج البلاغه، ترجمه و شرح فيض الاسلام، خطبه 50.
آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org