- پيشگفتار
- درس اول: مفهوم و جايگاه تزكيه
- درس دوم: نفس و تزكيه آن
- درس سوم: تكامل و تنازل نفس
- درس چهارم: كمال نهايى انسان«قرب الى الله»
- درس پنجم: «عبوديت»، راز كمال انسان
- درس ششم: خودپرستى، عامل سقوط
- درس هفتم: در جستجوى هويت انسانى
- درس هشتم: خروج از غفلت
- درس نهم: عوامل غفلت
- درس دهم: ياد خدا، هويتبخش انسان
- درس يازدهم: ذكر لفظى و ذكر قلبى
- درس دوازدهم: راهى براى ذكر قلبى
- درس سيزدهم: مانعى مهم براى ذكر
- درس چهاردهم: اهميت تفكر، در سير معنوى
- درس پانزدهم: مقايسه دنيا و آخرت
- درس شانزدهم: دنيا از ديدگاه اسلام
- درس هفدهم: نقش ايمان و عمل صالح در تكامل انسان
- درس هجدهم: متعلَّق و مراتب ايمان
- درس نوزدهم: راههاى تقويت ايمان
- درس بيستم: تحليل رابطه ايمان و عمل
- درس بيست و يكم: گناه، عامل سقوط انسان
- درس بيست و دوم: نماز، سرّ تكامل
- درس بيست و سوم: نقش «نيت» در تعالى و سقوط انسان
- درس بيست و چهارم: ريــا
- درس بيست و پنجم: نيت و مراتب آن
- درس بيست و ششم: در جستجوى روح نماز
- درس بيست و هفتم: نماز خاشعان
- درس بيست و هشتم: راهى براى خشوع در نماز (1)
درس هفتم
در جستجوى هويت انسانى
غفلت، عامل سلب هويت انسانى
اشاره كرديم كه يكى از تفاوتهاى اساسى تزكيه انسان با تزكيه درخت اين است كه تزكيه در انسان امرى اختيارى است به خلاف درخت كه براى تزكيه بايد منتظر باغبانى باشد تا او بيايد و مقدّمات اين كار را براى آن فراهم كند. همچنين درخت در تزكيه خود كاملا تسليم شرايطى است كه باغبان و محيط و به طور كلى ديگران براى آن به وجود مىآورند و خود هيچ اختيارى در گزينش اين عوامل و شرايط و تن دادن يا ندادن به آنها را ندارد؛ اما انسان چگونگى سير تزكيه را با اختيار خود رقم مىزند.
از سوى ديگر در فلسفه ثابت شده كه يكى از مبادى صدور فعل اختيارى، شناخت و علم است. فاعل مختار تا نسبت به چيزى تصور و تصديقى نداشته باشد فعلى انجام نمىدهد. از اين رو تزكيه نيز كه يك فعل اختيارى است به آگاهى و شناخت بستگى دارد و اولين گام براى شروع اين فعل اختيارى اين است كه انسان نسبت به مبدأ، منتها و مسير تزكيه آگاهى پيدا كند. اولين شرط براى اينكه انسان حركت تكاملى خودش را در جهت قرب الى اللّه آغاز كند، اين است كه به اين مسأله توجه پيدا كند و از «غفلت» و بىخبرى نسبت به آن
بيرون بيايد. مادامى كه انسان پرده غفلت را كنار نزده باشد نه تنها تزكيهاى رخ نخواهد داد، كه اساساً انسان جايگاه خود در جغرافياى هستى را نيز در نخواهد يافت. در برخى از آيات قرآن علت محروميت انسان از سعادت و گرفتار شدنش به شقاوت، همين عامل «غفلت» دانسته شده است: وَ لَقَدْ ذَرَأْنا لِجَهَنَّمَ كَثِيراً مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لا يَفْقَهُونَ بِها وَ لَهُمْ أَعْيُنٌ لا يُبْصِرُونَ بِها وَ لَهُمْ آذانٌ لا يَسْمَعُونَ بِها أُولئِكَ كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُولئِكَ هُمُ الْغافِلُون؛(1) و در حقيقت، بسيارى از جنيان و آدميان را براى دوزخ آفريدهايم. [چرا كه ]دلهايى دارند كه با آنها [حقايق را ]دريافت نمىكنند، و چشمانى دارند كه با آنها نمىبينند، و گوشهايى دارند كه با آنها نمىشنوند. آنان همانند چهارپايان بلكه گمراهترند.
در اين آيه مىفرمايد، سرانجام بسيارى از جنيان و انسانها عذاب جهنم خواهد بود. در توجيه و چرايى اين مسأله، سه عامل را برمىشمرد: 1. قلب دارند، ولى از آن براى درك حقايق استفاده نمىكنند؛ 2. چشم دارند، ولى آن را در مسير بصيرت به كار نمىگيرند؛ 3. گوش دارند، ولى شنوايى ندارند. يكى از مهمترين علل و اسباب شقاوت، استفاده درست نكردن از ابزارهاى شناخت و معرفت است. كسانى كه از اين ابزارها در جهت رسيدن به حقيقت استفاده نمىكنند، مثل چهارپايان هستند. چرا؟ چون حيوانات هم گوش و چشم و اين قلب صنوبرى را دارند اما با استفاده از آنها به «معرفت انسانى» دست پيدا نمىكنند. اگر انسان از آن ابزار شناختى كه مايه اصلى اختلاف بين او و حيوانات است استفاده نكرد، در حد يك حيوان تنزّل پيدا مىكند.
1. اعراف (7)، 179.
اگر بخواهيم با صرف نظر از آيات و روايات، و صرفاً با اتكاى به عقل تحليل كنيم كه چه چيز باعث مىشود انسان همپاى حيوانات و بلكه بدتر از آنها بشود، ممكن است گفته شود، غفلت از «خود انسانىاش». اگر انسان «خودِ انسانى» خويش را فراموش كند به چنين ورطهاى از سقوط گرفتار مىآيد.
«خود انسانى» چيست؟ ما در بسيارى از چيزها با ساير حيوانات مشتركيم. حيوانات غذا مىخورند، ما هم مىخوريم. حيوانات تشنه و گرسنه مىشوند، ما هم مىشويم. حيوانات خستگى دارند و نياز به استراحت پيدا مىكنند، ما نيز همين گونه هستيم. حيوانات غريزه و نياز جنسى دارند، ما نيز داريم. اين قبيل چيزها را مىتوانيم «خود حيوانى» «خود طبيعى»، «خود مادى» (يا تعبيراتى از اين قبيل) بناميم. قطعاً مراد از توجه پيدا كردن، توجه به اين قبيل امور نيست؛ بايد چيزهايى را پيدا كنيم كه «انسانيت انسان» بسته به آنها است. غفلت از آن امور است كه انسان را از انسانيت تنزل مىدهد و به جرگه حيوانات و بلكه بدتر از آنها وارد مىكند. آن «هويت انسانى» انسان چيست؟ از اين هويت گاهى با تعابيرى مانند: «هويت الهى»، «هويت ملكوتى» (در مقابل هويت ناسوتى) و نظاير آن نيز ياد مىكنند.
فراموشى انسانيت، پىآمد غفلت از خدا
قرآن كريم در اين زمينه سرنخى را به دست داده است؛ مىفرمايد: اَلَّذِينَ نَسُوا اللّهَ فَأَنْساهُمْ أَنْفُسَهُم؛(1) كسانى كه خدا را از ياد بردند، پس خدا خودشان را از ياد ايشان برد! از اين آيه معلوم مىشود آن «خود انسانى» انسان
1. حشر (59)، 19.
هرچه هست، با «خدا» ارتباط دارد؛ چرا كه از ياد بردن خدا با از ياد بردن خودْ ملازم دانسته شده است. اگر كسى خدا را فراموش كرد خود را نيز فراموش خواهد كرد. از همين جا مىتوان رابطه و ملازمه ديگرى را نيز كشف كرد و آن اينكه، اگر كسى به خود حقيقى و انسانى خود توجه داشته باشد و آن را فراموش نكند، به خدا نيز توجه خواهد داشت و خدا را نيز از ياد نخواهد برد.
كىيِر كگارد(1)، مؤسس فلسفه «اگزيستانسياليسم» كه يك كشيش مسيحى بود، شبيه همين سخن را دارد. او مىگويد: «اگر انسان خدا را فراموش كند، انسانيتش را فراموش كرده است». البته با توجه به اينكه او يك روحانى مسيحى است، به احتمال قوى اين سخن را از تعاليم دينى گرفته است؛ ولى به هرحال اين همان سخنى است كه قرآن به آن اشاره كرده است: نَسُوا اللّهَ فَأَنْساهُمْ أَنْفُسَهُم.
كم نيستند انسانهايى كه تحليلشان از خودشان اين است: «من موجودى هستم كه گرسنه و تشنه مىشوم، نياز به آب و غذا دارم، هيجانات جنسى در من وجود دارد كه از راههاى به خصوصى ارضا مىشود، نياز به خواب و استراحت و تفريح دارم، آرزو دارم خانه و ماشينى شيك داشته باشم، مىخواهم خوش باشم و لذت ببرم.»
اگر كسى چنين تصورى از خودش داشته باشد، حيوانى بيش نيست؛ حتى اگر درجه دكترا داشته باشد و علم صدها و هزاران كتاب را در سينه خود حمل كند! حيوان هم هر وقت گرسنه مىشود دنبال غذا مىرود، اگر احساس خستگى كرد استراحت مىكند، اگر تشنه شود آب مىخورد و اگر هيجان جنسى پيدا كند به دنبال جنس مخالفش مىگردد.
1. Kierkegaard
انسانى كه در سرتاسر زندگىاش چيزى غير از خور و خواب و لذت و شهوت و احياناً كشتن و دريدن انسانهاى بىگناه ديده نمىشود، آيا مىتوان گفت چنين انسانى بهتر از سگ است؟! فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ الْكَلْبِ إِنْ تَحْمِلْ عَلَيْهِ يَلْهَثْ أَوْ تَتْرُكْهُ يَلْهَث؛(1) مَثَل او مَثَل سگ است [كه] اگر بر آن حملهور شوى زبان از كام بر آوَرَد، و اگر آن را رها كنى [باز هم] زبان از كام بر آوَرَد. امير المؤمنين(عليه السلام) هم كه شاگرد قرآن است در مورد اين گونه افراد نظير اين تعبير را دارد: كَالْبَهيمةِ الْمَرْبوطةِ هَمُّها عَلَفُها.(2) انسانى كه به مانند حيوان، تمام همّش علف و غذايش باشد چه برترى نسبت به حيوان دارد؟!
نقش توجه به مبدأ و معاد در هويتيابى انسان
از اميرالمؤمنين على(عليه السلام) چنين نقل شده است: رَحِمَ اللّهُ امْرَأً عَرَفَ مِنْ اَيْنَ وَ فى اَيْنَ وَ اِلى اَيْن؛ خدا رحمت كند آن كس را كه بداند از كجا است، و در كجا است و به سوى كجا مىرود.(3)
اگر كسى سه شناخت را تحصيل كند و بتواند پاسخ سه پرسش اساسى را بدهد «خود» را شناخته است:
1. از كجا آمدهام؟ مبدأم كجا است؟
2. در حال حاضر در كجا و در چه وضعيتى قرار دارم؟
3. به كجا مىروم و مقصدم كجا است؟
پاسخ اين سه سؤال، در واقع همان سه مطلبى است كه اصول دين را
1. اعراف (7)، 176.
2. بحار الانوار، ج 33، باب 29، روايت 686.
3. ر. ك: اسفار: ج 8، ص 355.
تشكيل مىدهند: توحيد، نبوت و معاد. شناخت اينكه ما كجا بودهايم و اصل و ريشه وجود ما از كجا است، همان بحث «توحيد» و خداشناسى است. شناخت اينكه روى در كجا داريم و به سوى چه مقصدى در حركتيم، همان شناخت «معاد» است. اين مسأله هم كه بين اين مبدأ و مقصد در اين دنيا چه بايد بكنيم تا به سلامت به آن مقصد برسيم، مربوط به بعثت انبيا و «نبوت» است.
«دين» براى تأمين «سعادت» انسان آمده است و انسان اگر بخواهد به سعادت واقعى خود دست يابد، بايد پاسخ صحيح اين سه پرسش را براى خود روشن كند.
اگر انسان ارتباط خود با خدا را درك نكند امكان ندارد بتواند خود را بشناسد: «انسان» چيزى نيست جز «تعلّق به خدا». «انسان» چيزى نيست جز «ارتباط با مبدأ افاضه كننده وجودش». اگر خدا را نشناسد، طبيعتاً «فعل خدا»، «تعلق به خدا» و «ربط وجودى به خدا» برايش معلوم و مفهوم نخواهد بود؛ يعنى «خود»ش براى خودش معلوم و مفهوم نخواهد بود؛ چون «خود»ش چيزى غير از اينها نيست.
پس از آن كه خدا را شناختيم، پرسشى كه مطرح مىشود اين است كه خداوند چرا اين مخلوق را خلق كرده است؟ هدفش از هستى دادن به من و به وجود آوردنم چه بوده است؟ تحقيق براى يافتن پاسخ اين پرسش ما را به بحث معاد مىرساند؛ يعنى به طور منطقى و طبيعى، اين دو سؤال و اين دوبحث به هم گره خوردهاند. سؤال اول اين است كه مبدأ من كجا است؟ پاسخ صحيح اين است كه من فعل خدا و مخلوق اويم. بلافاصله سؤال دوم پيش مىآيد كه چرا خدا اين فعل را انجام داد و مرا خلق كرد؟
دقيقاً به علت همين ارتباط منطقى است كه در قرآن كريم مىبينيم «ايمان بالله و باليوم الاخر»، مبدأ و معاد با هم و در كنار هم ذكر مىشود.
«اللّه» مبدأ ما است و «يوم الاخر» و روز قيامت انتهاى مسير و مقصد ما. قيامت كجا است؟ جايى است كه هم بهشت دارد و هم جهنم؛ هم «لقاءاللّه» و همصحبتى با ابرار دارد و هم سخطاللّه و همنشينى با مار و عقرب. باز به طور طبيعى و منطقى پرسشى كه پس از يافتن پاسخ پرسش دوم مطرح مىشود اين است كه چه بايد بكنيم تا به بهشت و لقاءاللّه برسيم و از جهنم و سخطاللّه در امان باشيم؟ بين اين مبدأ و معاد، چه برنامه و دستورالعملى ما را در مسير مستقيم بين مبدأ و معاد نگاه خواهد داشت و از انحراف ما از مسير جلوگيرى خواهد كرد؟
اين پرسشها ما را به بحث نبوت و بعثت انبيا و نزول اديان آسمانى رهنمون مىشود. انبيا و اوصيا كسانى هستند كه آمدهاند تا ما را در اين مرحله بين مبدأ و معاد راهبرى كنند. «دين» همان برنامه و دستورالعملى است كه خداوند به وسيله انبيا آن را براى انسان فرستاده تا وى را به بهشت رهنمون و از جهنم دور سازد و او را به سلامت به مقصد برساند.
اكنون كه روشن شد شناخت «خود» ملازم با شناخت سه اصل «توحيد»، «نبوت» و «معاد» است، نتيجه منطقى اين امر آن است كه «غفلت» از خود نيز ملازم با غفلت از همه يا برخى از اين سه امر است. آن غفلتى كه علت و عامل اتصاف برخى انسانها به «كالانعام بل هم اضل» مىگردد، غفلت از توحيد و نبوت و معاد است. به همين دليل هم هست كه در آيات ديگر، قرآن انحراف اشقيا و كافران را به يكى از اين سه غفلت ربط داده است:
اقْتَرَبَ لِلنّاسِ حِسابُهُمْ وَ هُمْ فِي غَفْلَة مُعْرِضُون؛(1) براى مردم [وقت ]حسابشان نزديك شده است، و آنان در بىخبرى روى گردانند.
وَ الَّذِينَ هُمْ عَنْ آياتِنا غافِلُونَ. أُولئِكَ مَأْواهُمُ النّار؛(2) و كسانى كه از آيات ما غافلند، آنان جايگاهشان در آتش است.
لَقَدْ كُنْتَ فِي غَفْلَة مِنْ هذا فَكَشَفْنا عَنْكَ غِطاءَكَ فَبَصَرُكَ الْيَوْمَ حَدِيد؛(3)واقعاً كه از اين [حال] سخت در غفلت بودى. و[لى] ما پردهات را [از جلوى چشمانت] برداشتيم و ديدهات امروز تيز است.
بنابراين انسان براى آن كه حركت انسانى خود را در قوس صعود قرب الى اللّه شروع كند نياز به آگاهى دارد. آگاهى از حقيقت «خود» كه متقوم به سه آگاهى است: آگاهى از خدا، از روز بازپسين، و از راهى ايمن كه به آن مقصد منتهى مىشود.
1. انبياء (21)، 1.
2. يونس (10)، 7ـ8.
3. ق (50)، 22.
آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org