قال علي عليه‌السلام : إِنَّهُ لَيْسَ لِأَنْفُسِكُمْ ثَمَنٌ إِلَّا الْجَنَّةَ فَلَا تَبِيعُوهَا إِلَّا بِهَا؛ امير مومنان عليه‌السلام مي‌فرمايند: همانا براي شما بهايي جز بهشت نيست، پس به کمتر از آن نفروشيد. (نهج‌البلاغه، حکمت456)

درس بيست و هشتم

راهى براى خشوع در نماز (1)

«خشوع»، «خوف» و «خشيت»

هنگامى كه انسان با عظمتى فوق‌العاده مواجه مى‌شود و خود را در مقابل آن، حقير و ناچيز احساس مى‌كند، حالتى از خودباختگى و فروشكستگى برايش پيدا مى‌شود. البته اين حالت قابل توصيف نيست و انسان خود بايد آن را درك كند. شايد براى ما پيش آمده باشد كه گاهى در مقابل شخصيت بزرگى واقع شده باشيم و دست و پايمان را گم كرده و لكنت زبان پيدا كرده باشيم. اين همان حالتى است كه براى بيان آن مى‌گوييم: «از هيبت فلانى زبانم بند آمد و نتوانستم حرف بزنم».

حالت «هيبت»، گاهى با شناخت‌ها و توجهات ديگرى نيز توأم است. انسان گاهى پس از درك عظمت آن فرد و معرفت نسبت به شخصيت او، به اين امر توجه مى‌كند كه با چه شخصيت عظيمى مخالفت كرده و نسبت به او نافرمانى و بى‌حيايى روا داشته است. اين جا است كه علاوه بر حالت «خشيت» حالت «خشوع» نيز در انسان پيدا مى‌شود. گاهى علاوه بر اينها به اين امر توجه مى‌كند كه در قبال نافرمانى‌ها و گناهانى كه در مورد آن شخصيت بزرگ انجام داده، مستحق عقوبت شده و آن شخصيت، براى

گناه‌كاران عذاب‌ها و عقوبت‌هايى را مهيا كرده است. در اين جا علاوه بر حالت «خشيت» و «خشوع»، انسان دچار ترس و «خوف» نيز مى‌گردد.

«خشيت» و «خشوع» لزوماً هميشه با «خوف» همراه نيستند و به سبب ترس از عذاب الهى پديد نمى‌آيند، بلكه ممكن است صرفاً تحت تأثير درك عظمت الهى پديدار شوند.

پديد آمدن حالت خشيت و خودباختگى و ترس در انسان، نسبت به خداى متعال، اعم است از اين كه خاستگاه آن، احساس گناه و ترس از عذاب باشد يا اين كه صرفاً به سبب درك عظمت خداى متعال پديد آيد. در روايات نقل شده كه وقتى امام حسن مجتبى(عليه السلام) مشغول وضو گرفتن مى‌شدند، بدنشان به لرزه مى‌افتاد و رنگ مباركشان مى‌پريد.(1) درباره حضرت زهرا(عليها السلام) نيز آمده است كه آن حضرت وقتى در محراب عبادت مى‌ايستادند بندبند بدنشان مى‌لرزيد! و خداى متعال در اين حال، خطاب به ملايكه مى‌فرمود، اى فرشتگان مقرب من! بنگريد كه اين بنده و كنيز من چگونه از خشيت من به خود مى‌لرزد! شاهد باشيد كه دوستان او را (به سبب همين خشيت وى) مورد شفاعت قرار خواهم داد.(2)

توجه به بزرگى خداوند، عامل پيدايش خشوع

براى آن كه به هنگام نماز در ما خشوع پيدا شود، بايد سعى كنيم عظمت خدا را درك كنيم و كوچكى و حقارت خويش را در مقابل عظمت الهى، در حد توان و فهم خود بسنجيم. نماز هم با اشاره به همين مسأله شروع مى‌شود. ابتداى نماز بايد «الله اكبر» بگوييم؛ يعنى بايد به بزرگى و عظمت خداوند توجه و


1. ر. ك: مناقب، ج 4، ص 14.

2. ر. ك: بحار الانوار، ج 28، باب 2، روايت 1.

اعتراف كنيم. اين ذكر بارها در طول نماز و حتى پس از پايان نماز و در تعقيبات آن تكرار مى‌شود.

بنابراين درك عظمت الهى خشوع‌آور است. اگر ما در نماز به دنبال خشوع هستيم، يكى از راه‌هاى بسيار مؤثر آن اين است كه به درك عظمت الهى نايل آييم.

معناى عظمت الهى

براى نيل به درك عظمت خداوند ابتدا بايد ببينيم اصولا چه مفهومى از اين امر در ذهن داريم. ابتدا، بزرگى را با مصاديق جسمانى آن درك مى‌كنيم، كه از مقوله «كمّيّت» است. در ابتدا وقتى مى‌گوييم چيزى بزرگ است، منظورمان اين است كه حجمش زياد است. هر چه طول و عرض و ارتفاع چيزى بيشتر باشد، مى‌گوييم آن چيز بزرگ‌تر است. موجوداتى هستند كه حجم ندارند و جسمانى نيستند، اما ما مفهوم «بزرگى» را در مورد آنها هم به كار مى‌بريم؛ مثلا مى‌گوييم فلانى «روحش» بزرگ است؛ در حالى كه روح، ماهيتى مادى و جسمانى نيست. به همين منوال وقتى بخواهيم خدا را به اين وصف متصف كنيم، باز هم از همين الفاظ استفاده مى‌كنيم؛ در حالى كه مصداق بزرگى در اين‌جا كاملا متفاوت از بزرگى جسمانى و حتى روحانى است. هر اندازه كه معرفت ما بالاتر رود، مفاهيمى را هم كه درباره خداوند به كار مى‌بريم از آلودگى‌هاى مادى و پيرايه‌هاى جسمانى تنزيه مى‌شود. در مراتب ابتدايى معرفت، ما از «علىِّ اعلى» بودن خداوند، مفهوم بالايى و پايينى به ذهنمان مى‌آيد؛ در حالى كه خداوند بالا و پايين ندارد.

خدا به چشم سر كه ديده نمى‌شود؛ رؤيت قلبى و ديدن به چشم دل هم كه

امثال اميرالمؤمنين(عليه السلام) دارند براى ما ميّسر نيست؛ پس ما چگونه عظمت خداوند را بفهميم؟! «خشوع» پس از درك عظمت الهى حاصل مى‌شود.

براى آن كه گوشه‌اى از عظمت الهى را درك كنيم، بايد ذهن خود را حركت دهيم و در وسعت بى‌كران هستى به پرواز درآوريم. بايد به هنگامى كه مى‌خواهيم «الله اكبر» بگوييم و وارد نماز شويم، كوچكى و حقيرى خود در برابر عالم وجود را در نظر آوريم و بسنجيم كه در برابر اين عظمت واقعاً هيچ هستيم! اگر انسان اين حقيقت را درك كند، آن‌گاه بدون هيچ تصنّعى، ظاهر و باطن او حالت خشوع پيدا خواهد كرد.

ترس از خدا؛ چرا؟!

اما اصولا «خوف از خدا» به چه معنا است؟ آيا امكان دارد در عين حال كه انسان از چيزى و كسى مى‌ترسد، رابطه محبت و مودت نيز با او داشته باشد و به عبارتى از ترس خود لذت ببرد و برايش امرى مطلوب باشد؟! اين سؤال به ويژه در اين زمانه كه همه به دنبال شادى و هستند تا گريه و زارى و ترس، جدى‌تر مى‌شود.

وجود اين مطلب (خوف از خدا) در فرهنگ اسلامى و در قرآن و روايات، وترغيب و تشويق به آن، و ممدوح بودنش، امرى انكارناپذير و مسلّم است. با اين همه، برخى خواسته‌اند با طرح برخى شبهات بى‌مايه و ضعيف، در اين مسأله ترديد روا دارند. مثلا گاهى گفته مى‌شود انسان از موجودات وحشتناك مى‌ترسد؛ مگر خداى متعال موجودى ترسناك است كه از آن بترسيم؟! پاسخ همه اين قبيل شبهات اين است كه خوف از خدا در واقع به سبب اعمال خود ما، و نظامى است كه خداوند براى اعمال زشت مقرر فرموده است. خداى

متعال نظام هستى را طورى قرار داده كه در آن، ارتكاب گناه آثارى سوء در پى دارد. خداوند در روز قيامت انسان را زنده مى‌كند و اگر فرد با ارتكاب گناه مستحق عقاب گرديده باشد او را به جهنم مى‌برد و عذاب مى‌كند. ما از آن مى‌ترسيم كه در اثر اعمال زشت و گناهان خويش به آتش قهر الهى گرفتار آييم. بنابراين خدا موجودى وحشتناك و ترسناك نيست، بلكه آنچه ترسناك است اعمال و رفتارهاى سوء خود ما است كه ممكن است بر اساس نظامى كه خداوند مقرر فرموده، ما را به سوى جهنم و عذاب الهى سوق دهد.

تفاوت خوف ما با خوف اولياى الهى از خدا

خوف افراد از خداوند، بر حسب مراتب ايمان و معرفت آنان بسيار متفاوت است. خوفى كه اولياى خاص الهى از خدا دارند با خوفى كه امثال ما داريم بسيار فرق مى‌كند. ما حقيقت خوف آنها را نمى‌توانيم درك كنيم، اما از برخى قراين مى‌توانيم به اندازه معرفت خود، دورنمايى مبهم از آن را تصوير نماييم.

براى نمونه، اين تعبير حضرت اميرالمؤمنين على(عليه السلام) در دعاى كميل است كه خطاب به خداى متعال عرضه مى‌دارد: فَهبْنى صَبَرْتُ عَلى عَذابِكَ فَكَيْفَ اَصْبِرُ عَلى فِراقِك؛(1) گيرم كه توانستم بر عذاب تو صبر كنم، اما چگونه دورى‌ات را تحمل نمايم؟!! از اين كلام انسان مى‌فهمد كه بزرگان دين ترسشان در مورد خدا از چيزهايى ديگر و از ترس‌هاى ما بسيار قوى‌تر بوده است. با اين كه آنان عظمت عذاب الهى را به مراتب بيش از ما درك مى‌كردند، اما مناجاتشان اين‌گونه است. آنان بسيار بهتر از ما مى‌دانستند و مى‌فهميدند


1. مفاتيح الجنان، دعاى كميل.

كه عذاب‌هاى آخرت تا چه حد سخت و دردناك است، ولى با اين حال چنين عرضه مى‌داشتند كه خدايا! تحمل آن عذاب‌ها آسان‌تر از تحمل درد فراق و دورى از تو است!

اجمالا، اگر بخواهيم كمى به فضاى اين‌گونه مطالب نزديك شويم، بايد به رابطه محبتى كه بين محب و محبوب وجود دارد توجه كنيم. كسانى كه كمابيش با عوالم محبت آشنايى دارند، مى‌دانند كه بزرگ‌ترين نياز يك محب و عاشق اين است كه مورد توجه محبوب و معشوق خود قرار گيرد و به وصال محبوب خود برسد. «وصال» در مقابل «فراق» است، و اگر كسى از فراق خدا مى‌نالد، حتماً معناى وصال خدا را نيز درك كرده است. از اين رو وقتى اميرالمؤمنين(عليه السلام) مى‌فرمايد: «گيرم كه بر عذابت صبر كردم، با غم فراقت چه كنم» معلوم مى‌شود آن حضرت، لذت وصال الهى را چشيده كه براى از دست دادن آن و تبديلش به فراق اين‌گونه ناله مى‌زند! براى درك معناى وصال نيز بايد اهل عالم محبت بود. كسانى كه با اين عالم سر و كار دارند، مى‌دانند كه گاهى چنان رابطه‌اى بين محب و محبوب برقرار مى‌شود كه احساس مى‌كنند هيچ چيز بين آنان حايل نيست. اين همان حالت «وصال» است. در اين‌حال، هر كس به اندازه مرتبه محبت خود و به اندازه كمال وجودى محبوبش، آن‌چنان لذتى مى‌برد كه با هيچ كلمه‌اى قابل وصف نيست.

كسانى كه مرتبه‌اى از محبت الهى را داشته باشند و مزه محبت او را چشيده باشند، هيچ چيز ديگرى براى آنها ارزش ندارد! چنان‌كه در همين مناجات المحبين، امام سجاد(عليه السلام) مى‌فرمايد: اِلهى مَنْ ذَا الَّذى ذاقَ حَلاوَةَ مَحَبَّتِكَ فَرامَ مِنْكَ بَدَلا؛(1) خدايا كيست كه شيرينى محبت تو را چشيده باشد و


1. ر. ك: مفاتيح الجنان، مناجات خمس عشره.

از تو روى گرداند و به سراغ ديگرى رود؟! كسانى كه از اين معانى چيزى فهميده‌اند و چشيده‌اند، نهايت آرزويشان اين‌است كه به وصال محبوبشان برسند، و در مقابل، بالاترين ترسشان نيز اين است كه از وصال او محروم گردند و به فراقش مبتلا شوند.

ترس محروميت از نگاه خداوند!

نوعى ديگر و مرتبه‌اى ديگر از خوف اين است كه فرد مى‌ترسد از نعمت‌هاى الهى و آخرت محروم شود. كسانى كه معرفت كاملى نسبت به خدا داشته باشند بزرگ‌ترين نعمت معنوى خداوند را توجه و اعتناى الهى به خود مى‌دانند. از اين رو آنان بيشترين ترسشان از اين‌است كه خداوند در عالم آخرت، اين نعمت خود را از آنان دريغ بدارد و به آنها اعتنا ننمايد. خداى متعال نيز هنگامى كه مى‌خواهد بالاترين عذابش را نسبت به برخى از انسان‌ها كه بسيار پست هستند بيان كند، مى‌فرمايد: وَ لا يُكَلِّمُهُمُ اللّهُ وَ لا يَنْظُرُ إِلَيْهِمْ يَوْمَ الْقِيامَة؛(1) و خدا روز قيامت با آنان سخن نمى‌گويد، و به ايشان نمى‌نگرد. براى يك محب هيچ چيز دردناك‌تر از اين نيست كه محبوبش به او بى اعتنايى نمايد، قهر كند و حرف نزند. حتى كودكان نيز در عالم خودشان اين معنا را مى‌فهمند. بزرگ‌ترين ناراحتى و غصه يك كودك اين است كه مادرش با او قهر كند، به او نگاه نكند و هر چه او خودش را براى مادر لوس مى‌كند، مادر به او اعتنايى نداشته باشد. يكى از عذاب‌هاى خداوند در روز قيامت نسبت به كافران و گناه‌كاران همين است كه به آنها بى‌اعتنايى مى‌كند.

در هر حال يك نوع «خوف از خدا» اين است كه كسانى از اين بيم دارند كه


1. آل عمران (3)، 77.

مبادا مورد بى‌اعتنايى خداوند قرار گيرند و خدا با آنها حرف نزند و صدايشان را نشنود. اين بى‌اعتنايى براى آنها از عذاب جهنم دردناك‌تر است. كودكى كه مادرش با او قهر كرده، التماس مى‌كند كه: «مادر مرا بزن و هر بلايى كه مى‌خواهى بر سرم بياور اما با من قهر مكن»! كسانى هم هستند كه به خداى متعال عرض مى‌كنند! «خدايا ما را به آتش جهنمت بسوزان اما نگاه و عنايتت را از ما دريغ مدار!»

ترس از عواقب گناه

ما كه بهره‌اى از اين‌گونه معرفت‌ها نداريم، خوفمان بايد به سبب گناهانمان و آثار سوئى باشد كه از آنها دامن‌گيرمان مى‌شود. ما بايد بترسيم از عواقب و تبعاتى كه ممكن است گناهان و اعمال زشتمان به همراه داشته باشد. متأسفانه ما به سبب ضعف معرفت و ايمان، همين مرتبه نازل از خوف را نيز جدّى نمى‌گيريم. در حالى كه در خود قرآن كريم ده‌ها و صدها آيه درباره جهنم و توصيف عذاب‌هاى آن وجود دارد. اگر ما به همان توصيفاتى كه از جهنم در ضمن آيات قرآن آمده به درستى توجه كنيم جا دارد حالتى شبيه جنون به ما دست دهد! اين درحالى است كه تفصيلات و توصيفاتى كه در روايات در اين باره آمده بسيار بيشتر و دهشتناك‌تر است؛ و ما از كنار همه اينها عبور مى‌كنيم و آنها را جدّى نمى‌گيريم.

علاوه بر عقوبت گناه، بايد به زشتى خود گناه و نفس مخالفت با خداى متعال نيز توجه كنيم. انسان حتى اگر فقط يك مرتبه در عمرش خدا را معصيت كند بسيار زشت است و جا دارد كه از خجالت آن آب شود! خدايى كه همه هستى ما و نعمت‌هايى كه داريم از او است و حتى اگر امر و نهيى هم

كرده به سبب منافعى است كه به سبب رعايت آنها عايد ما مى‌گردد؛ آن‌گاه ما به جاى تشكر، عَلَم مخالفت با او را بلند مى‌كنيم!

خدا مى‌فرمايد، اگر از امر و نهى من تخطى كنى دشمن خودت و دشمن من را شاد خواهى كرد؛ با اين حال ما با گناه، دشمن خود و خدا را شاد مى‌كنيم!

هر گناهى كه از ما سر بزند در واقع اطاعت دشمن خود و خدا را كرده‌ايم. خداوند از روى مهربانى، براى آن‌كه ما در چاه نيفتيم و دچار گرفتارى و مصيبت نشويم دستوراتى به ما داده است، آن‌گاه ما اين محبت خدا را رد مى‌كنيم و با دشمن خود و خدا هم‌دست مى‌شويم!

امام سجاد(عليه السلام) در يكى از دعاهاى خود مى‌فرمايد: خدايا! اگر آن‌قدر گريه كنم تا مژه‌هاى چشمانم بريزد: لَوْ بَكَيْتُ اِلَيْكَ حَتّى تَسْقُطَ اَشْفارُ عَيْنى؛(1) اگر آن‌قدر گريه كنم تا صدايم خاموش شود و ديگر از حنجره‌ام بيرون نيايد! خدايا! اگر از خجالت سرم را به آسمان بلند نكنم و هميشه از شرمسارى سرم به زير باشد!... و اگر همه اين كارها را بكنم باز هم استحقاق محو حتى يك گناه را پيدا نمى‌كنم.

فكر كردن درباره گناهان و عقوبات آنها و توجه به اين‌كه هر چه طرف مقابل كه در برابر او عصيان مى‌كنيم شخصيتش بزرگ‌تر باشد گناه نيز زشتى و جرمش بيشتر خواهد بود، در ايجاد حالت خشوع بسيار مؤثر است. يكى از گناهان كبيره، سبك شمردن گناه است. حتى كوچك‌ترين گناه را اگر انسان با اين حالت و اعتقاد انجام دهد كه «زياد مهم نيست» آن گناه، گناه كبيره محسوب مى‌شود؛ استخفاف گناه، بى‌اعتنايى به عظمت خداوند و كوچك


1. صحيفه سجاديه، دعاى 16.

شمردن فرمان و امر و نهى او است؛ و اين بالاترين گناه است. ما بايد مراقب باشيم خداى ناكرده به استخفاف گناه دچار نشويم.

اگر اين مطالب را درست تصور كنيم، پى‌آمد آن بروز حالت شكستگى در ما است كه مى‌تواند در نماز هم تأثير بگذارد و آن را با خشوع همراه نمايد. از سوى ديگر نيز، به يقين، نمازى كه تؤام با خشوع باشد بسيارى از زشتى‌ها و پليدى‌ها و حق ناشناسى‌هاى ما نسبت به خداوند را جبران خواهد كرد.

براى خشوع در نماز، يكى از راه‌هاى مؤثر اين است كه قبل از نماز درباره زشتى گناهانمان و عواقب بد آن بينديشيم. كسانى كه با دعاها و مناجات‌هاى ائمه(عليهم السلام) سروكار داشته باشند و مرتب آنها را تكرار كنند، به تدريج اين حالت برايشان به صورت «ملكه» در مى‌آيد و ديگر نيازى ندارند هر روز يك ساعت بنشينند و به اين مسايل فكر كنند. آنان همين‌كه وقت نماز نزديك مى‌شود يا قدم در مسجد مى‌گذارند حالشان تغيير مى‌كند. آنان وقتى نداى «قد قامت الصلوة» را مى‌شنوند و توجه مى‌كنند كه بايستى به ملاقات با چه كسى بشتابند، وضعشان منقلب مى‌گردد و حالت خشوع به آنان دست مى‌دهد.

به هرحال، براى ايجاد حالت خشوع در نماز، اشاره كرديم كه عواملى مى‌تواند در نرم شدن قلب انسان و پيدا شدن خشوع در آن مؤثر باشد. عامل اول، توجه به عظمت الهى و حقارت و ناچيزى خويش است؛ و عامل دوم، توجه به دنائت و پستى و زشت‌كارى خود در برابر ذات اقدس و جلالت پروردگار. گرچه ممكن است اين دو عامل شبيه هم به نظر آيند، ولى تفاوت آنها از قبيل تفاوت «كمّ» و «كيف» است. همان‌طور كه در جلسات پيشين توضيح داديم، ما افراد معمولى، براى درك عظمت الهى، بيشتر ناچاريم از مفاهيم و معيارهاى كمّى استفاده كنيم. از اين رو توجه به عظمت پروردگار را

مى‌توانيم مقوله‌اى كمّى به حساب آوريم. اما توجه به زشتى و زشت‌كارى و پليدى خود در مقابل قداست، جلالت و طهارت ذات پروردگار، مقوله‌اى كيفى است. در اثر توجه به امر اول، حالت خُردى و حقارت در مقابل پروردگار به انسان دست مى‌دهد و در مقابل عظمت الهى خود را ناچيز و كوچك يافته، كرنش مى‌كند. در اثر توجه به امر دوم نيز انسان با در نظر گرفتن اين‌كه در مقابل چه شخصيت مهربان و بزرگوارى بى‌حرمتى كرده و دست به زشت‌كارى و پليدى زده است، احساس شرمندگى نموده حيايى فوق‌العاده مى‌كند و در مقابل خداوند سرافكنده و فروشكسته مى‌گردد.

عامل سوم براى ايجاد حالت خشوع در قلب، توجه به اين مطلب است كه گذشته از قداست و جلالت خداوند، ما نسبت به كسى گناه مى‌كنيم و جفا روا مى‌داريم كه ولى‌نعمت ما است و نعمت‌هاى فراوان و بزرگى به ما داده است. ما در عوض قدردانى و سپاس نسبت به اين ولى‌نعمت و الطاف و نعمت‌هاى بى‌شمار او، حقش را ناديده گرفته، نمك مى‌خوريم و نمكدان مى‌شكنيم. ما به جاى سپاس‌گزارى در مقابل نعمت‌هاى خداوند، با نافرمانى و عصيان در مقابل او، دل دشمن خدا را شاد مى‌كنيم. توجه و تأمل در اين مطلب نيز مى‌تواند حالت شكستگى و خشوع را در ورح و قلب انسان پديد آورد.

چهارمين عامل براى خشوع

عامل چهارم در اين راه، توجه به «صفات جمال» الهى است. اين راه در واقع راه عشق و محبت است. هنگامى كه انسان به صفات جماليه خداوند توجه مى‌كند او را موجودى دوست‌داشتنى و قابل ستايش و پرستش مى‌يابد و از اين رو در مقابل او خضوع و خشوع مى‌كند. هر چقدر محبت خدا در دل انسان

بيشتر باشد، شوق نزديكى و ارتباط و اتصال با او نيز در انسان بيشتر خواهد بود. و محبت خدا، در نتيجه معرفت نسبت به صفات جماليه الهى و توجه به آنها پيدا مى‌شود. شوق لقاى الهى در دل كسانى بيشتر است كه صفات جماليه الهى را بيشتر و بهتر شناخته‌اند و محبت خدا در دلشان بيشتر است. پيدايش اصل اين حالت و نيز درجه شدت و ضعف آن، بستگى دارد به اين‌كه انسان تا چه حد شوق لقاى الهى را داشته باشد. شوق لقاى الهى نيز تابع ميزان محبت انسان نسبت به خداى متعال است. محبت نيز تابعى از ميزان معرفت انسان نسبت به صفات جماليه الهى است. بر اين اساس، گرچه انسان در حين نماز محبوبش را به چشم سر نمى‌بيند، اما آتش شوق وصال و گرمى لحظه ديدار معنوى تمام وجودش را فرا مى‌گيرد.

رابطه «محبت» و «خشوع»

انسان وقتى كه محبوبى دارد، اما دستش از دامان او كوتاه است و نمى‌تواند او را ببيند، هميشه نگران و دلواپس او است. اين حالت وقتى به اوج خود مى‌رسد كه انسان بداند گرچه او محبوبش را نمى‌بيند و از او بى‌خبر است، اما محبوبش او را مى‌بيند و از حال و روز او خبر دارد. شبيه اين مضمون در دعاى شريف ندبه است؛ كه خطاب به امام زمان(عليه السلام) عرضه مى‌داريم: عَزيزٌ عَلَىَّ اَنْ اَرَى الْخَلْقَ وَلاتُرى وَ لا اَسْمَعُ لَكَ حَسيساً وَ لا نَجْوى؛(1) سخت است بر من كه همه را ببينم اما تو را نبينم و نه صدا و نجوايى از تو بر گوشم رسد. امام زمان(عليه السلام)محبوبى است كه قابل ديدن است و كسانى او را مى‌بينند و در


1. مفاتيح الجنان، دعاى ندبه.

خدمتش هستند. محبوبى كه گرچه ما او را نمى‌بينيم و صدايش را نمى‌شنويم، اما او ما را مى‌بيند و صداى ما را مى‌شنود.

اين حالتى است كه انسان مى‌تواند در نماز، نسبت به خداى متعال، به آن توجه كند و اين معنا را در نظر بياورد كه در مقابل خداى متعال ايستاده است؛ خدايى كه از هر محبوبى دوست داشتنى‌تر و زيباتر است.

ما چرا امام زمان(عليه السلام) را دوست داريم؟ چون بنده «خدا» است. كدام خدا؟ خدايى كه امام زمان(عليه السلام) را با يك اراده خلق كرده است. امام زمان(عليه السلام) با همه عظمت و جذابيت و صفايش و همه انبيا و اولياى الهى، تنها جلوه‌اى از جمال ذات اقدس متعال‌اند. هريك از اين انبيا و اوليا آن‌قدر دوست داشتنى و دل‌ربا هستند كه انسان مى‌خواهد جانش و همه چيزش را فداى يك لحظه ديدار و وصال آنها نمايد. اگر آنها كه جلوه‌اى از جلوات جمال خداوند هستند تا بدين حد دوست داشتنى‌اند، پس خداى خالق آنان چه جمالى دارد و محبت او با دل انسان چه مى‌كند؟! وقتى محبت خدا در دل، استقرار پيدا كرد، آن‌گاه آتش شوق لقاى او در دل شعله مى‌كشد و انسان براى ديدار محبوبش بى‌تابى مى‌كند. اين‌جا است كه وقتى به نماز مى‌ايستد، در اثر شوق ديدار، قلبش خاشع مى‌گردد و حالت خشوع به او دست مى‌دهد. چه كنيم تا اين مراتب را طى كنيم و اين حالات براى ما پيدا شود.

راهى براى ايجاد محبت خدا در دل

آنچه در اين مختصر در پاسخ مى‌توان گفت اين است كه بهترين راه، راهى است كه خداى متعال آموزش داده است. در حديثى قدسى، خداى متعال خطاب به حضرت موسى(عليه السلام)اين‌چنين مى‌فرمايد: حَبِّبْنى اِلى خَلْقى و حَبِّب

خَلْقى اِلَىَّ قال يا رَبِّ كَيْفَ اَفْعَلُ قالَ ذَكِّرْهُمْ آلائى وَ نَعْمائى لِيُحِبُّونى؛(1) اى موسى! مرا پيش خلقم محبوب ساز، و خلقم را نزد من محبوب ساز. موسى(عليه السلام) عرض كرد، خدايا! چگونه اين كار را انجام دهم؟ خداوند فرمود: مواهب و نعمت‌هاى مرا به يادشان بياور تا مرا دوست بدارند.

فطرت انسان به گونه‌اى است كه وقتى كسى به او خوبى كند، محبت او در دلش جاى مى‌گيرد. خداوند نيز بر همين فطرت تأكيد كرده و مى‌فرمايد:اى موسى! نعمت‌هايى را كه به بندگانم داده‌ام و خوبى‌ها و الطافى را كه در حق آنان كرده‌ام به يادشان بياور؛ اگر به اين امر توجه كنند فطرتشان به گونه‌اى است كه خود به خود به من علاقه‌مند خواهند شد و مرا دوست خواهند داشت.

راهى كه در اين روايت بدان اشاره شده، يكى از بهترين راه‌ها براى نيل به محبت الهى است. راهى است بسيار ساده و آسان كه براى همه كس قابل توصيه و عمل است. اگر انسان سعى كند نعمت‌هاى خدا را درست بشناسد و درك كند و تأثير آنها را در زندگى خود مورد مداقّه قرار دهد، به طور طبيعى خدا را دوست مى‌دارد و محبت او در دلش جاى مى‌گيرد.

نعمت‌هاى خداوند و الطاف او نسبت به ما بى‌شمار و بى‌حد و حصر است. ما غرق در درياى نعمت‌هاى الهى هستيم. گاهى لطف الهى شامل حالمان گرديده و مشكلمان به نحوى غيرمنتظره حل شده است. در اين مواقع حالتى خاص به انسان دست مى‌دهد و احساسى از شرمندگى و انكسار در مقابل خداى متعال در انسان پيدا مى‌شود و حتى گاهى بى‌اختيار اشك شوق مى‌ريزد؛ شوق از اين‌كه چگونه خداى متعال لطف خود را شامل حال بنده ناچيزش كرده است.


1. بحار الانوار، ج 2، باب 8، روايت 6.

دل‌شكستگى فقط به هنگام گرفتارى و توجه به عذاب الهى، براى انسان پيش نمى‌آيد. گاهى گريه و دل‌شكستگى از سر شوق است، و يا گاهى از سر شرمسارى است.

اگر ما آن حالتى را كه خداوند به يك باره نعمتى غيرمنتظره را به ما ارزانى داشته به ياد بياوريم، برايمان تجديد خاطره مى‌شود و همان حالت شوق و رقت قلبى كه آن زمان به ما دست داده بود دوباره دست مى‌دهد.

نعمت‌هاى خدا هم فقط اين نعمت‌هايى كه ما معمولا به آنها توجه مى‌كنيم، نيست. سر تا پاى عالم و هستى براى هر انسانى نعمت است. در شمردن نعمت‌ها و توجه به آنها امام حسين(عليه السلام) چه دقايق و ظرايفى را برمى‌شمارد. آن حضرت در روز عرفه، در گرماى سوزان و آفتاب ايستاده و آن‌چنان مى‌گريد كه گويى از چشمان مباركش باران مى‌بارد! با اين سوز و حال چه مى‌گويد؟! نعمت‌هاى خدا را بر مى‌شمارد؛ از مژه چشم گرفته تا پيچيدگى لاله گوش و دندان‌ها و تا قلب و كبد و تمام اعضا و اندام‌ها را يك به يك ذكر مى‌كند. پس كدامين نعمت‌هايت را اى معبودم بشمارم و ياد آورم؟ يا كدامين عطايت را سپاس گويم؟ و حال آن كه اى خداى من بيش از آن است كه شمارندگان توانند بشمارند و يا به ياد دارندگان بتوانند آنها را به خاطر بسپارند. و من گواهى مى‌دهم اى معبود من، با حقيقت ايمانم... و آويزه‌هاى راه‌هاى جريان نور ديده‌ام، و چين‌هاى صفحه پيشانى‌ام، و درزهاى حفره‌هاى گردش نَفْسم (خونم)، و پرّه‌هاى نرمه تيغه بينى‌ام، و حفره‌ها (تارها)ى پرده شنوايى گوشم، و آنچه ضميمه شد و بر هم نهاد دو لبم، و گردش‌هاى سخن‌سازانه زبانم، و جاى فرورفتگى كام دهانم، و آرواره‌هايم، و رستن‌گاه‌هاى دندان‌هايم، و دستگاه گوارش خوردنى و آشاميدنى‌ام، و تكيه‌گاه پوسته مغز سرم، و رسائى

كامل طناب‌هاى گردنم، و آنچه مشتمل بر آن است قفسه سينه‌ام، و كمربندهاى پىِ حياتىِ متصل به دل و جگرم، و پيوندهاى درآويخته پوشش دلم، و قطعات كناره‌هاى جگرم، و آنچه در بر گنجانده غضروف‌هاى دنده‌هايم، و گيره‌هاى بندهاى مَفْصَل‌هايم، و انقباض عضلاتم، و گوشه‌هاى سرانگشتانم، و گوشتم، و خونم، و مويم، و رويه پوستم، و عصبم، و نايم، و استخوان‌هايم، و مغزم، و رگ‌هايم، و همه اعضايم... .(1) ائمه ما و اهل بيت(عليهم السلام) در دعاها و مناجات‌هاى خود به نعمت‌هاى معنوى خداوند نيز توجه داشته‌اند. در مناجاتى از امام سجاد(عليه السلام) اين چنين مى‌خوانيم: وَ مِنْ اَعْظَمِ النِّعَمِ عَلَينا جَريانُ ذِكْرِكَ عَلى اَلْسِنَتِنا وَ اِذْنُكَ لَنا بِدُعائِك؛(2) خدايا! از بزرگ‌ترين نعمت‌هايت بر ما ذكر و ياد تو بر زبان ما، و اجازه‌ات به ما در خواندن تو است. خدايا، همين كه مى‌توانم تو را ياد كنم و به من اجازه دادى كه با تو سخن بگويم، از بزرگ‌ترين نعمت‌هايى است كه به من ارزانى داشته‌اى.

هركسى حق سخن گفتن در برابر خداى متعال را ندارد. تا او خود اجازه ندهد ما چه لياقتى داريم كه با حضرتش حرف بزنيم؟! مجلسى بزرگ را تصور كنيد كه شخصيتى بزرگ، در آن حضور داشته باشند. در اين مجلس هركسى حق ندارد سخن بگويد، و بايد قبلا اجازه بگيرد. در مقابل خدايى كه عظمتش بى‌نهايت است، ما بندگان ناچيز و حقير كه هر چه داريم از عطاى او است، بى‌اجازت او نمى‌توانيم و نبايد زبان به سخن بگشاييم. البته خداى متعال از سر لطف و رحمت بى‌انتهايش، با بزرگوارى تمام، به همه بندگانش اجازه داده تا هرگاه كه اراده كنند رو به درگاهش آورند و با او سخن بگويند؛ از اين رو يكى


1. مفاتيح الجنان، دعاى عرفه.

2. بحار الانوار، ج 91، باب 32، روايت 21.

از بزرگ‌ترين نعمت‌هاى خداوند به بندگانش همين است كه به آنان اجازه سخن گفتن با خود را داده است. نه تنها اجازه داده، كه اصلا خود از ما دعوت كرده و امر فرموده تا در شبانه‌روز چندين بار به حضورش شتافته و در قالب «نماز» از فيض هم‌صحبتى‌اش بهره‌مند گرديم!

خداى متعال با دعوت ما به نماز، بزرگ‌ترين لطف‌ها را در حق ما كرده و بيشترين بزرگوارى را به خرج داده است. او نه تنها در مقابل نافرمانى‌ها و گناه‌هاى مكرر، ما را از خود نرانده، كه خواستار حضور ما در بارگاه قدسش نيز شده است! به جاى آن كه ما التماس و تضرع كنيم كه خدايا به ما راه بده كه به آستانت درآييم و لحظه‌اى با تو سخن بگوييم، او خود از ما خواسته كه از عطاى لقايش بهره گيريم!

عظمت نعمت‌هاى معنوى در مقايسه با نعمت‌هاى مادى

انسان براى اين‌كه محبتش به خدا زياد شود، بايد ابتدا از نعمت‌ها و الطاف خاصى كه خدا به او عنايت فرموده شروع كند و آنها را به خاطر بياورد. سپس بايد اين تذكر و يادآورى را به ساير نعمت‌ها تعميم دهد؛ چرا كه همه نعمت‌هاى خداوند در جاى خود مهم است و همه مثل همان نعمتى هستند كه به صورت غيرمنتظره شامل حال ما شده است. مرحله سوم اين است كه علاوه بر نعمت‌هاى مادى به نعمت‌هاى معنوى كه خدا به او عنايت كرده نيز توجه كند. ارزش بسيارى از نعمت‌هاى معنوى بسيار بيشتر از نعمت‌هاى مادى است. گاهى كه جايى ميهمان هستيم، يك احترام صاحب‌خانه به ما همين است كه زحمتى كشيده و سفره‌اى انداخته و غذايى تهيه كرده است؛ اما احترام بيشتر او به خود را وقتى احساس مى‌كنيم كه با استقبال و احترام و لبخند به

استقبال ما بيايد و با گرمى و محبت و عنايتى خاص، به ما خوش‌آمد بگويد. اين به مراتب بيش از آن دعوت و غذا براى ما ارزش دارد. اين نعمتى معنوى است كه در مقايسه با آن غذاها و نعمت‌هاى مادى، ارزشى بسيار والاتر دارد. نعمت‌هاى معنوى خداى متعال نيز به همين صورت است. كسانى كه مقرب‌ترند لذت اين نعمت‌ها را بهتر درك مى‌كنند.

گاهى لطف و عنايت تا بدان حد است كه در هنگام سخن گفتن با او در حالى كه ما غافليم و توجهمان به چيزهايى ديگر است، خداى متعال خود دست ما را مى‌گيرد و قلب ما را متوجه خود كرده و مى‌فرمايد: «بنده من كجايى؟! من با تو و به ياد تو هستم، تو در كجا سير مى‌كنى؟! بيا و روى دلت را به من بنما و با من نجوا كن!»

در پايان از الطاف بى‌پايان الهى مدد مى‌جوييم و از حضرتش مسألت داريم ما را از خواب غفلت بيدار كرده، به سوى خود متوجه نمايد، و قلب و دل ما را نسبت به خود خاشع گرداند و نمازهاى ما را «نماز خاشعان» قرار دهد؛ آمين.

آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org