قال علي عليه‌السلام : إِنَّهُ لَيْسَ لِأَنْفُسِكُمْ ثَمَنٌ إِلَّا الْجَنَّةَ فَلَا تَبِيعُوهَا إِلَّا بِهَا؛ امير مومنان عليه‌السلام مي‌فرمايند: همانا براي شما بهايي جز بهشت نيست، پس به کمتر از آن نفروشيد. (نهج‌البلاغه، حکمت456)

 

جلسه هفتم

جلوه‌هاى رفتارى بندگى خدا و اعتقاد به توحيد

 

وَاعْبُدْنِي وَلاَ تُشْرِكْ بِي شَيْئاً وَتَحَرَّ مَسَرَّتِي إِنِّي أَنَا السَّيِّدُ الْكَبِيرُ إِنِّي خَلَقْتُكَ مِنْ نُطْفَة مِنْ مَاء مَهِين مِنْ طِينَة أَخْرَجْتُهَا مِنْ أَرْض ذَلِيلَة مَمْشُوجَة فَكَانَتْ بَشَراً فَأَنَا صَانِعُهَا خَلْقاً فَتَبَارَكَ وَجْهِي وَتَقَدَّسَ صَنِيعِي لَيْسَ كَمِثْلِي شَيْءٌ وَأَنَا الْحَيُّ الدَّائِمُ الَّذِي لاَ أَزُولُ؛ مرا پرستش كن و ديگرى را شريك من مساز و درصدد كسب رضاى من بر‌آى. من همان سروَر بزرگ‌مرتبه‌اى هستم كه تو را از نطفه‌اى از آب حقير و پستِ برگرفته از گلى كه از زمين رام تركيب يافته [از عناصر] برآوردم. پس از آن، تو بشر و انسان گرديدى و من از آن نطفه خلق و موجودى [زنده] ساختم. بزرگ و فرخنده است ذات من و در آفرينش من نقصى نيست و من بى‌همتا و بى‌مانندم. من زنده ابدى زوال‌ناپذيرم.

دعوت به توحيد و پرستش خدا سرآغاز دعوت پيامبران

دعوت به توحيد، پرستش خدا و نفى شريك براى ذات بى‌همتاى پروردگار، در سرلوحه دعوت همه پيامبران الاهى قرار دارد.

وَلَقَدْ بَعَثْنا فِي كُلِّ أُمَّة رَسُولاً أَنِ اعْبُدُوا اللهَ وَاجْتَنِبُوا الطّاغُوتَ؛(1) و هرآينه در هر امتى پيامبرى برانگيختيم كه خداى را بپرستيد و از طاغوت [هر معبودى جز خدا ]دورى كنيد.

   خداوند در نجواى با محبوب خويش، حضرت موسى(عليه السلام)، با توجه به دعوت به توحيد، ايشان را به پرستش خود و نفى شريك براى ذات بى‌همتاى خود و كسب خوشنودى و رضايت خويش دعوت مى‌كند. آن‌گاه بر حضرت موسى(عليه السلام) منت مى‌نهد و مى‌فرمايد: من تو را از نطفه‌اى بى‌مقدار و خاكى پست آفريدم و با تدبير و تربيت من رشد كردى و به اين مرتبه رسيدى. شبيه همين اعلام و دعوت در آغاز بعثت و نبوت آن حضرت انجام پذيرفت.

   پس از آن‌كه حضرت موسى(عليه السلام) جان خويش را در خطر ديد، از مصر گريخت و به شهر مدين وارد شد و آنجا در سايه درختى به استراحت پرداخت. در آن هنگام مردم را مشاهده كرد كه براى برداشتن آب اطراف چاهى گرد آمده‌اند و ديد كه دو دختر منتظرند مردان از اطراف چاه پراكنده گردند تا نزديك شوند و آب بردارند. حضرت موسى(عليه السلام) به


1. نحل (16)، 36.

آن دو دختر گفت: چرا اينجا آمده‌ايد؟ گفتند: پدر ما پير و بيمار است و ما براى برداشت آب به اينجا آمده‌ايم و منتظريم مردان كنار روند تا آب برداريم. حضرت موسى(عليه السلام) دلو را گرفت و پر از آب كرد و گوسفندانشان را سيراب نمود. سپس برگشت و در زير درخت آسود و فرمود: پروردگارا! من به آن خيرى كه برايم بفرستى فقير و نيازمندم. در روايت آمده كه در حضرت موسى(عليه السلام) در هنگامه‌اى آن دعا را كرد كه به نصف يك دانه خرما محتاج بود.

   وقتى دختران به نزد شعيب برگشتند، به آنان گفت: چرا زود به خانه برگشتيد؟ گفتند مرد صالحِ مهربانى را يافتيم كه براى ما از چاه آب كشيد. شعيب به يكى از دختران گفت: برو آن مرد را نزد من بياور. آن دختر نزد حضرت موسى(عليه السلام) آمد و با نهايت حيا گفت: پدرم شما را خواسته است تا پاداش رحمت آب كشيدن را به شما بدهد. موسى به او گفت: راه را به من نشان بده و از پشت سر من حركت كن كه ما فرزندان يعقوب از پشت سر به زنان نگاه نمى‌كنيم.

   چون آن حضرت نزد شعيب رسيد و داستان خود را براى شعيب نقل كرد، شعيب گفت: مترس كه از دست ستمكاران نجات يافتى. يكى از دختران گفت: او را اجير كن كه مرد نيرومند و درستكارى است. شعيب به آن حضرت گفت: مى‌خواهم هشت سال خود را اجير من گردانى و در مقابل آن يكى از دخترانم را به عقد تو درمى‌آورم. پس از آن‌كه موسى(عليه السلام) به وعده خود وفا و با دختر حضرت شعيب ازدواج كرد، تصميم گرفت به مصر برگردد.

در بازگشت از مدين به سوى مصر، به همراه همسرش در وادى طوى و در صحراى سينا در شبى تاريك و سرد راه را گم كرد. ناگاه از دور آتشى را مشاهده نمود. به همسرش گفت: اينجا منتظر بمان تا نزد آتش بروم و پس از آگاهى از مسير، با پاره‌اى از آتش برگردم. وقتى به آتش رسيد، فراروى خود درختى سبز و خرم ديد كه سر تا پاى آن را آتش فرا گرفته بود. وقتى به آن درخت نزديك شد، درخت از او دور شد. حضرت موسى(عليه السلام) ترسيد و برگشت. اما آتش به او نزديك شد و آغازين سخن و وحى الاهى كه با همان وحى نبوت حضرت موسى(عليه السلام) آغاز گشت، از درون آن آتش اين‌گونه به گوش آن حضرت رسيد:

إِنَّنِي أَنَا اللهُ لا إِلهَ إِلاّ أَنَا فَاعْبُدْنِي وَأَقِمِ الصَّلاةَ لِذِكْرِي؛(1) همانا منم خداى يكتا. خدايى جز من نيست، پس مرا بپرست و نماز را براى ياد من برپا دار.(2)

   با توجه به اين كه مهم‌ترين وظيفه انسان، عبادت و پرستش خدا است و نيز با توجه به اين كه پرستش خدا، نمايانگر عالى‌ترين ارتباط بنده با خداوند است كه افق روشن تعالى و كمال و نيل به سعادت را به روى او مى‌گشايد، در بيش از ده آيه قرآن آمده كه پيامبران خدا، رسالت و دعوت خود را با جمله «يا قَوْمِ اعْبُدُوا الله» آغاز كردند. از جمله خداوند درباره حضرت نوح(عليه السلام)مى‌فرمايد:


1. طه (20)، 14.

2. محمدباقر، مجلسى، حياة القلوب، ج 1، ص 592 ـ 590؛ سيد محمدحسين، طباطبايى، الميزان، ترجمه سيد محمدباقر موسوى همدانى، ج 14، ص 209 و 213.

لَقَدْ أَرْسَلْنا نُوحاً إِلى قَوْمِهِ فَقالَ يا قَوْمِ اعْبُدُوا اللهَ ما لَكُمْ مِنْ إِله غَيْرُهُ؛(1) همانا نوح را به سوى قومش فرستاديم. پس گفت: اى قوم! خدا را بپرستيد كه براى شما معبودى جز او نيست... .

   همچنين در قرآن درباره حضرت عيسى(عليه السلام) آمده است كه آن حضرت، بندگى و پرستش خداوند را صراط مستقيم و تنها راه نيل به سعادت و حق معرفى كرد و خطاب به قومش فرمود:

إِنَّ اللهَ هُوَ رَبِّي وَرَبُّكُمْ فَاعْبُدُوهُ هذا صِراطٌ مُسْتَقِيمٌ؛(2) در حقيقت خداوند پروردگار من و پروردگار شما است، پس او را بپرستيد [كه] راه راست همين است.

   در جاى ديگر، خداوند از پيمان بندگان با خداوند مبنى بر بندگى نكردن شيطان و بندگى خود خبر مى‌دهد و كسانى را كه از اين پيمان سرپيچى كرده و به پيروى شيطان پرداخته‌اند، سرزنش مى‌كند:

أَلَمْ أَعْهَدْ إِلَيْكُمْ يا بَنِي آدَمَ أَنْ لا تَعْبُدُوا الشَّيْطانَ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبِينٌ * وَأَنِ اعْبُدُونِي هذا صِراطٌ مُسْتَقِيمٌ؛(3) اى فرزندان آدم! مگر با شما عهد نكرده بودم كه شيطان را مپرستيد، زيرا وى دشمن آشكارتان است و اين كه مرا بپرستيد كه اين راه راست است؟


1. اعراف (7)، 59.

2. آل عمران (3)، 51.

3. يس (36)، 61.

فراتر از آنچه گفته شد، خداوند نه فقط بندگى و پرستش را تنها وظيفه انسان نمى‌داند و پريان را نيز موظف به بندگى خود مى‌داند، بلكه هدف از آفرينش آن دو موجود را آفرينش و بندگى خويش برمى‌شمرد:

وَما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالإِْنْسَ إِلاّ لِيَعْبُدُونِ؛(1) و پريان و آدميان را نيافريدم مگر براى اين كه مرا بپرستند.

 

پرستش، مجراى بهره‌مندى از رحمت خاص الاهى

گرچه آيات ياد شده و از جمله آيه اخير، فراوان چه در كتاب‌هاى دينى و چه در مجالس وعظ بررسى مى‌شود، بيشتر افراد با نگاهى سطحى از كنار اين آيات رد مى‌شوند و به تفكر و تعمق در آن‌ها نمى‌پردازند. آيا ما به اين پرسش انديشيده‌ايم كه چرا هدف از آفرينش همه جنّيان از آغاز تا كنون و ميلياردها انسانى كه بر روى كره زمين قدم نهادند و مردند و بيش از شش ميليارد انسانى كه اكنون بر روى زمين زندگى مى‌كنند، پرستش و بندگى خدا است؟ آيا خداوند به عبادت ما نيازمند است و از اين رو از ما مى‌خواهد تنها او را بپرستيم؟ با توجه به چنين جايگاه برجسته و مهمى كه عبادت و پرستش خدا دارد، اگر ما خدا را نپرستيم، چه اتفاقى رخ مى‌دهد؟

   پاسخ به پرسش‌هاى ياد شده مزبور اين است كه افاضه رحمت، اقتضاى ذاتى صفت رحمانيت و فياضيت خداوند است و خلق و آفرينش


1. ذاريات (51)، 56.

همه موجودات و از جمله انسان، جلوه رحمت الاهى است و همه نعمت‌ها و مواهبى كه موجودات از آن‌ها برخوردارند، همگى مظاهر فيض و رحمت بيكران خداوند هستند. اما در اين ميان، تحقق و تجلى بعضى از مظاهر رحمت الاهى در گرو شرايط، ظرفيت و استعدادى است كه دريافت كننده رحمت در خود فراهم مى‌آورد. پس اگر انسان برخى از مظاهر رحمت الاهى را دريافت نكرد، اين بدان دليل نيست كه خداوند بخل دارد، بلكه از آن رو است كه انسان با اعمال و رفتار اختيارى خود، ظرفيت و استعداد لازم را براى دريافت آن رحمت در خود فراهم نياورده است. عبادت و پرستش خداوند و مقامات مترتب بر آن‌ها، عالى‌ترين جلوه رحمت خدا است و اگر خداوند درباره حيوانات بى‌شعور نمى‌فرمايد كه هدف آفرينش آن‌ها پرستش خدا است و تنها درباره دو موجود مختار و ذى‌شعور، يعنى انسان و جن مى‌فرمايد كه هدف از خلقت آن‌ها پرستش خداوند است، بدان دليل است كه تنها اين دو موجود مى‌توانند با آگاهى و از مسير اعمال اختيارى خويش ، رحمتِ مترتب بر عبادت و پرستش خدا را محقق سازند.

   ظرفيت و قابليت دريافت رحمت خاص الاهى، در پرتو ايجاد ارتباط ميان انسان و خدا و بندگى و عبادت پروردگار عالم به دست مى‌آيد. در واقع، انسان با عبادت و بندگى آگاهانه خويش، به لوازم بندگى تكوينى خداوند ـ كه اصل و قاعده‌اى ثابت و سارى در نظام هستى است ـ عمل مى‌كند و وقتى به لوازم بندگى تكوينى خداوند عمل كرد، استعداد و قابليت دريافت رحمت بى‌نهايت خداوند را در عالم بى‌نهايت آخرت در

خود فراهم مى‌سازد. در مقابل، اگر به لوازم بندگى تكوينى خداوند نپرداخت و از اطاعت و پرستش خداوند سرپيچى كرد، به عذاب ابدى خداوند گرفتار مى‌شود؛ چون خداوند مولا است و ما بنده‌ايم و از آگاهى و قدرت انتخاب برخورداريم. خداوند ما را آفريد تا با عبادت و پرستش، به لوازم بندگى خداوند عمل كنيم و از اين راه ظرفيت و قابليت دريافت رحمت بى‌نهايت الاهى را در خود پديد آوريم. از اينجا روشن مى‌شود كه چرا پيامبران و فرستادگان خدا دعوت خود را با دعوت به بندگى حضرت حق آغاز كردند و چرا پرستش خداوند، هدف آفرينش انسان است و چرا عبادت و بندگى، راه روشن و مستقيم رسيدن به خدا به شمار مى‌آيد.

 

بازتاب باور مقام بندگى خداوند در رفتار انسان

گرچه فراوان از بندگى خداوند سخن گفته مى‌شود و در مجالس و محافل گوناگون، آيات و روايات مربوط به ربوبيت، خالقيت خداوند و ضرورت بندگى و عبادت خداوند مطرح مى‌گردد، اما بسيارند كسانى كه به ربوبيت خداوند و بندگى انسان در برابر خداوند باور ندارند. آن‌ها اصلا در اين فكر نيستند كه براى چه آفريده شده‌اند و هدفشان در زندگى چيست و چه وظيفه و رسالتى در زندگى خويش دارند. از اين رو، چون حيوانات فقط به فكر شكم، آسايش و راحتى خود هستند و براى تأمين نيازها و امكانات زندگى خويش، از هيچ تلاشى فروگذار نيستند و مى‌كوشند از راه مشروع و يا نا مشروع، پول كافى براى تأمين زندگى خود فراهم آورند و تأمين پول و ثروت را هدف زندگى خويش مى‌پندارند.

براى اين‌كه انسان به اين باور برسد كه بنده خدا است و هرچه دارد متعلق به مالك و خالق هستى است، خداوند به حضرت موسى(عليه السلام) مى‌فرمايد: من سيد و سرور تو هستم كه تو را از خاك آفريدم. پس من با تغييرات و تحولاتى، آن خاك را به نطفه‌اى تبديل كردم كه تو از آن آفريده شدى و اكنون تو انسانى هستى برخوردار از زيبايى‌ها، تمايلات و استعدادهاى فراوان. همه هستى، قدرت و نعمت‌هايى كه در اختيار تو است از من است و تو مملوك من هستى و از خود چيزى ندارى. پس تو فقط بايد مالك، خالق و پروردگار خويش را عبادت و بندگى كنى.

   باور و درك مقام بندگى خداوند، تحولى شگرف در زندگى انسان ايجاد مى‌كند و باعث مى‌گردد كه آدمى همه كارهايش را به خداوند وا گذارد و هر كارى را به قصد بندگى و عبادت خداوند انجام دهد. براى مثال: انگيزه او از غذا خوردن، كسب انرژى براى بندگى و عبادت خدا خواهد بود، يا براى تجديد قوا در راه انجام بهتر تكاليف و وظايف الاهى خويش به استراحت مى‌پردازد و حتى اگر كار و حرفه‌اى برمى‌گزيند، هدفش اين است كه با پولى كه به دست مى‌آورد، زمينه لازم را براى عبادت خداوند فراهم آورد و در كل، همه رفتارها و حتى تأمين معاش براى زن و فرزندان خود را با قصد عبادت و بندگى خدا انجام دهد و خداوند نيز همه رفتارهاى او را به عنوان عبادت خود بپذيرد و در برابر آن‌ها پاداش شايسته به بنده خويش عنايت كند؛ چراكه رسول خدا(صلى الله عليه وآله)فرمودند:

اَلْعِبَادَةُ عَشْرَةُ أَجْزاء تِسْعَةُ أَجْزاءِ الْعِبادَةِ فِي طَلَبِ الْحَلاَلِ؛(1)عبادت ده جزء دارد كه نُه جزء آن كسب روزىِ حلال است.

   هنگامى كه عبادت، همه رفتارهاى انسان ‌چه رفتارى كه اصطلاحاً عبادت ناميده مى‌شوند و چه غير آن‌ها‌ـ را كه براى خدا و به عنوان وظيفه‌اى كه خداوند بر عهده انسان نهاده، در بر مى‌گيرد، كسى كه در پى دستور خدا براى تأمين زندگى زن و فرزندانش كار و تلاش مى‌كند، در حال عبادت خدا است. ازدواج هم اگر براى خدا انجام گيرد، عبادت است. كسى كه براى جهاد با دشمن به جبهه مى‌رود يا كسى كه درس مى‌خواند، حتى كسى كه غذا مى‌خورد اگر قصد الاهى داشته باشد، رفتارش عبادت خدا شمرده مى‌شود. اما اگر كارى را از روى هواى نفس انجام داد، شيطان را بندگى كرده و فرجام كار او جهنم است.

 

اخلاص و نيت الاهى مقوّم عبادت خدا

ممكن است كسانى در ظاهر خدا را عبادت كنند و در لباس دينْ دم از دين و خدا بزنند و از جايگاه دين سخن گويند و حتى به نام جانشين پيامبر، مردم را جذب خود كنند، اما چون نيت الاهى ندارند و كارهايشان براى هواى نفس، كسب مقام و موقعيت انجام مى‌پذيرد، شيطان را بندگى مى‌كنند. بنابراين، براى انجام هر كارى و حتى كارهاى مقدس، بايد بنگريم كه هدف و انگيزه ما چيست؟ آيا كار را براى خدا انجام مى‌دهيم،


1. بحارالانوار، ج 103، باب 1، ص 18، ح 81.

يا براى ارضاى خواست دلمان و خوشايند ديگران به انجام كارى مبادرت مى‌ورزيم؟

   ما در لحظه لحظه زندگى و در هر قدمى كه بر مى‌داريم، در معرض امتحان هستيم و همواره شيطان مى‌كوشد ما را فريب دهد و انگيزه و نيت ما را فاسد سازد و باعث گردد انسان كارهاى خويش را با انگيزه‌هاى غير الاهى انجام دهد؛ گرچه در ظاهر وانمود كند كه خدا را عبادت مى‌كند يا مشغول خدمت به خلق است يا به مبارزه با آمريكا و دشمنان خدا مى‌پردازد. البته مردم به ظاهر رفتار مى‌نگرند و از باطن آن‌ها بى‌خبرند، اما سرانجام روزى همه رازها و باطن و حقيقت رفتارها آشكار مى‌شود، چه اين كه در اين دنيا نيز اولياى خاص خدا از باطن رفتار ديگران آگاه‌اند.

   در صدر اسلام در يكى از جنگ‌ها، جوانى از بين ياران رسول خدا(صلى الله عليه وآله) وارد ميدان نبرد با مشركان شد و با شهامت و شجاعتى كم‌نظير با آنان جنگيد و در نهايت كشته شد. اصحاب رسول‌خدا(صلى الله عليه وآله) كه از شجاعت و شهامت آن جوان شگفت‌زده شده بودند به آن حضرت گفتند: آن جوان مقامى والا در بهشت خواهد داشت. حضرت فرمودند كه او بهره‌اى از بهشت و مقامات بهشتى ندارد. اصحاب كه از اين سخنْ شگفت‌زده شده بودند از راز آن جويا شدند، حضرت فرمودند: پس از آن‌كه ما از مدينه رهسپار ميدان جنگ شديم، آن جوان از همراهى ما خوددارى كرد و در مدينه ماند. وقتى زنان مدينه او را مشاهده كردند كه مشغول قدم زدن در شهر است گفتند: جوانان ما به جبهه رفته‌اند تا با دشمنان خدا بجنگند، ولى اين جوان راحت‌طلب در شهر مانده است.

سخن زنان مدينه به غيرت آن جوان برخورد و او تصميم گرفت به جبهه بيايد و با اين قصد و نيت كه مردم او را بستايند و با عنوان دلاور از او نام برند، به نبرد با دشمن پرداخت و كشته شد. پس او چون براى نام و شهرت جنگيد نه براى خدا، حركت و جنگ او ارزشى در پيشگاه خداوند ندارد.

بندگى خدا و خداباورى، رمز موفقيت امام خمينى(رحمه الله)

چنان‌كه گفته شد، عبادت خدا منحصر در نماز و روزه نيست و هر كارى كه براى خداوند انجام پذيرد عبادت است. حتى اگر انسان قدم كوچكى براى خدا بردارد، خداوند آن عمل مخلصانه را عبادت به شمار مى‌آورد. در بين بندگان خدا، هستند كسانى كه لحظه لحظه عمر آنان براى خداوند سپرى مى‌گردد و در همه كارهاى خويش به دنبال انجام وظيفه و كسب رضايت خداوند هستند. از شمار اين افراد امام خمينى(رحمه الله) است كه سراسر عمر او صرف انجام وظيفه الاهى و احياى دين گرديد و در اين راه با قدرت و صلابت مثال‌زدنى، تمام خطرات و مشكلات را پشت سر نهاد و با اتكال بر خداوند و با حمايت مردم توانست مستكبران عالم را شكست دهد و نهضت و انقلاب الاهى و اسلامى را پيروز گرداند.

   براى اين كه وظيفه‌شناسى، ايمان مستحكم، صلابت و استوارى، نترسيدن از دشمنان و اطمينان و اتكال امام به خداوند را بشناسيم، براى نمونه لازم است بر آنچه در طليعه نهضت و انقلاب اسلامى، يعنى سال 1342 روى داد، تأمل كنيم. در هنگامه‌اى كه حكومت فاسد پهلوى در پناه قدرت‌هاى استكبارى و با پشتيبانى بى‌دريغ دولت‌هاى قدرتمند

خارجى از همه امكانات و تجهيزات برخوردار بود و با قدرت متمركز و خفقانى كه در مملكت ايجاد كرده بود، كمتر كسى جرأت مخالفت با سياست‌هاى ظالمانه و فاسد آن رژيم را داشت. اما در چنين شرايط بحرانى و خفقان‌آورى، يك روحانى در قم با دست خالى و بدون نيرو و امكانات، قدم در راه مبارزه با رژيم ستم‌شاهى مى‌گذارد و در سخنرانى آتشين خود در سال 1342 فرياد مى‌زند كه اسلام در خطر است و من براى اسلامْ احساس خطر مى‌كنم و بايد حكومت ضد دينى شاه سرنگون گردد. در آن روز بعضى از علما و بزرگان قم، ناباورانه به سخنان امام مى‌نگريستند و به ايشان مى‌گفتند كه جنگ شما با رژيمِ تا بُن دندان مسلّح پهلوى، جنگ مشت و درفش است. شما با كدام پول، نيرو، امكانات و اسلحه‌اى مى‌خواهى به مصاف حكومتى بروى كه از ارتش مجهز، نيرومند و كار آزموده‌اى برخوردار و از حمايت بى‌دريغ دولت‌هاى قدرتمند خارجى بهره‌مند است؟ پاسخ امام اين بود كه من احساس تكليف مى‌كنم و براى انجام تكليف و وظيفه‌اى كه خداوند بر عهده‌ام نهاده با اين رژيم مبارزه مى‌كنم و همه سختى‌ها و خطرات را به جان مى‌خرم. براى امام، مهم عمل به تكليف و وظيفه الاهى براى مبارزه با بدعت‌ها و مفاسدى بود كه كيان دين و مملكت را تهديد مى‌كرد و نداشتن امكانات و نيرو و در مقابل، برخوردارى رژيم پهلوى از امكانات، تجهيزات و نيروهاى فراوان خللى در تصميم و اراده امام ايجاد نمى‌كرد؛ چون ايشان به حمايت و قدرت بى‌پايان الاهى اميدوار بود و اين سخن خداوند را باور داشت كه:

كَمْ مِنْ فِئَة قَلِيلَة غَلَبَتْ فِئَةً كَثِيرَةً بِإِذْنِ اللهِ وَاللهُ مَعَ الصّابِرِينَ؛(1) بسا گروهى اندك كه بر گروهى بسيار به اذن خدا پيروز شدند، و خداوند با شكيبايان است.

   چيزى نگذشت كه طلبه‌هاى جوان و ديگر جوانانى كه تعلقات دنيايى آنان را به خود مشغول نكرده بود و به دنيا آلوده نشده بودند، اطراف امام جمع شدند، اما بسيارى از سالمندان تا نزديك پيروزى انقلاب، نه فقط امام را همراهى نكردند، بلكه ايشان را سرزنش مى‌كردند كه چرا به مبارزه بى‌حاصل در برابر آمريكا و رژيمى برخوردار از ارتشى مجهز مى‌پردازى. اما امام مى‌دانست كه پيروزى تنها در سايه پول، امكانات و قدرت ظاهرى به دست نمى‌آيد، بلكه پيروزى واقعى، در شكيبايى، تقوا و تكيه بر قدرت بى‌پايان الاهى است:

وَإِنْ تَصْبِرُوا وَتَتَّقُوا لا يَضُرُّكُمْ كَيْدُهُمْ شَيْئاً إِنَّ اللهَ بِما يَعْمَلُونَ مُحِيطٌ؛(2) اگر شكيبايى كنيد و تقوا داشته باشيد، نيرنگشان هيچ زيانى به شما نمى‌رساند. به يقين خداوند به آنچه مى‌كنند احاطه دارد.

   سرانجام با استقامت و تلاش مخلصانه امام و يارانش و بر خلاف انتظار جهانيان، پس از پانزده سال، وعده الاهى محقق گرديد و انقلاب شكوهمند اسلامى به پيروزى رسيد و عالم را دگرگون ساخت و پس از گذشت بيش از ربع قرن از انقلاب، نه فقط از عظمت و شكوه و انقلاب


1. بقره (2)، 249.

2. آل عمران (3)، 120.

كاسته نشده، بلكه بر عظمت انقلاب و خيل طرفداران و دوستداران آن افزوده شده و انقلاب در اعماق دل ملت‌هاى آزاده و مظلوم دنيا نفوذ كرده است. ايمان، خداجويى و اخلاص امام، چنان محبت و عشقى در كانون دل جوانان، دوستان و پيروان ايشان به وجود آورد كه پس از گذشت چندين سال از رحلت آن امام عزيز، از راه‌هاى دور و نزديك و گاه با پاى پياده براى ديدار محبوب خود به سوى بهشت زهرا روانه مى‌گردند.

   آرى، آنچه دل مردم و به ويژه جوانان را كانون عشق به امام ساخت و باعث گرديد در راه اجراى سخنان ايشان از شيره جانشان مايه بگذارند و با همه وجود از انقلاب و دستاوردهاى بزرگ آن پاسدارى كنند، ايمان و اخلاص امام بود. چون امام براى منافع باندى، جناحى، حزبى و هواى نفس قيام نكرد و حركت، قيام و همه رفتار او، در راستاى احياى دين و خدمت خالصانه و صادقانه به مردم بود، مردم او را همراهى و حمايت كردند و حتى حاضر شدند براى تحقق اهداف و آرمان‌هاى مقدس امام، جوانانشان قربانى شوند. اما نبايد از نظر دور داشت كه كسانى تا كنون در راه انقلاب اسلامى و حفظ دستاوردهاى آن استوار و ثابت مانده‌اند كه به دنبال منافع باندى و جناحى نرفتند و در ايمان و پيمان آنان با خداوند خللى وارد نيامده است، اما آنان كه يا از اول اخلاص نداشتند و براى خدا قدم در راه مبارزه ننهادند، يا در نيمه راه گرفتار وسوسه‌هاى شيطانى و انگيزه‌هاى غير الاهى گرديدند، در اين آزمايش بزرگ شكست خوردند. برخى از كسانى كه عمرى در راه مبارزه و انقلابْ سپرى كردند، اكنون كه

به دوران پيرى رسيده‌اند، متوقف مانده‌اند يا مسير مخالفت با اهداف و آرمان‌هاى بزرگ انقلاب را برگزيده‌اند. حتى برخى از كسانى كه چندين سال در جبهه‌هاى نبرد با دشمان خدا جنگيدند و جانباز شدند، خوى دنياطلبى، قدرت‌طلبى و هواپرستى باعث گرديد از انقلاب رويگردان گردند و به مخالفت و ضدّيت با آن بپردازند. ما بايد به هوش باشيم و بدانيم كه در معرض آزمايش الاهى هستيم. اگر تاكنون در اين امتحان موفق بوده‌ايم، بنگريم كه در ادامه راه چه خواهيم كرد؟ آيا در ادامه راه درصدد كسب رضاى خدا و احياى دين او خواهيم بود و از كسانى حمايت مى‌كنيم و به آن‌ها رأى مى‌دهيم كه هدفشان رضاى خدا و احياى دين است، يا به دنبال تأمين منافع دنيوى و سير كردن شكممان خواهيم بود و بدتر از آن، دينمان را فداى منافع دنيوى ديگران خواهيم كرد؟ فراموش نكنيم كه ما براى بندگى خدا آفريده شده‌ايم و همواره بايد درصدد كسب رضاى خدا باشيم و از كسانى حمايت كنيم كه در پى رضاى خدا و احياى احكام و ارزش‌هاى دين هستند، نه اين كه به دنبال كسانى راه بيفتيم كه درصدد تأمين منافع دنيوى خويش هستند هرچند به بهاى تضعيف باورها و ارزش‌هاى دينى و آرمان‌هاى انقلابى بينجامد. چه اين كه اگر اين اشخاص موفق شدند، به منافع دنيوى خودشان رسيده‌اند و سهم ما چيزى جز جهنم و خسران دنيوى و اخروى نخواهد بود.

آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org