قال علي عليه‌السلام : إِنَّهُ لَيْسَ لِأَنْفُسِكُمْ ثَمَنٌ إِلَّا الْجَنَّةَ فَلَا تَبِيعُوهَا إِلَّا بِهَا؛ امير مومنان عليه‌السلام مي‌فرمايند: همانا براي شما بهايي جز بهشت نيست، پس به کمتر از آن نفروشيد. (نهج‌البلاغه، حکمت456)

 

فصل هشتم:

 

 

 

قاطعيت در برابر التقاط

 

 

 

 

 

نغمه نفاق

پس از يک دهه که امواج الحاد، مادي‌‌گرايي و تبليغات مارکسيستي اندکي فروکش کرد و شهيد مطهري و ديگران توانستند تا حدّي جلوي اين تخريب‌هاي فکري و فرهنگي را بگيرند، يک موج جديد پديدار شد. اين جريان خزنده، موجي مادي‌گرايانه، پوشش‌دار و نفاق‌آميز بود که آن را موج التقاط مي‌گويند. يعني کساني آمدند و ادعا کردند ما هم اسلام را قبول داريم و هم مارکسيسم را. نمونه بارز اين افراد، مجاهدين خلق(1) هستند.


1. در شهريور 1342 بعضي جوانان که عضو نهضت آزادي بودند و حتي برخي از آنان در قيام 15 خرداد همين سال به زندان رفته بودند، دور هم جمع شدند و با تحليل‌ و جمع‌بندي علل ناکامي جريان‌هاي گذشته، به اين نتيجه رسيدند که فقدان يک سازمانٍ، تشکيلات قوي و ايدئولوژي مدون از مشکلات اساسي است.

    حنيف‌نژاد،‌ سعيد محسن و بديع‌زادگان که هر سه مهندس بودند معتقد به نقش مذهب در جامعه و حرکات مبارزاتي بودند، ولي فکر مي‌کردند تا اين مذهب به صورت ايدئولوژي راهنماي عمل متناسب با يک سازمان تشکيلات مخفي در نيايد، قادر به مبارزه اصولي و بهره‌گيري به ‌موقع از امکانات و نيروها نيست. بنابراين هسته اوليه با بهره‌گيري از تفکرات افراد مبارز سياسي، شروع به تدوين ايدئولوژي مي‌نمايند.

    اينکه بشر مي‌تواند با استفاده از دستاوردهاي علمي، نزديک به راه انبيا حرکت کند از محصولات فکري بازرگان بود كه بر نيروي فکري اين سازمان تأثير زيادي نهاد.

    در مقطعي از اين توجه به علم، به ويژه علوم اجتماعي، مجاهدين با مارکسيسم در ارتباط قرار گرفتند؛ زيرا آنان هم مدعي شناخت قوانين جامعه براساس علم بودند و هم داعيه‌دار مبارزات ضد امپرياليستي. در اين حال مجاهدين، مارکسيسم را علم انقلاب زمان تلقي کردند و به اين مرام گرايش يافتند. آنها مي‌پنداشتند مي‌توانند براساس يک ديدگاه توحيدي از تعاليم مارکسيستي استفاده کنند؛ غافل از اينکه در اين سير تفکرات زيربنايي، التقاط‌هايي صورت مي‌گيرد.

    مجاهدين در کنار کار مدرن‌سازي ايدئولوژي راهنماي عمل، براي يک حرکت مسلحانه و جنگ چريکي شهري، نيروهاي مستعد خود را آماده ساختند. بخشي از نيروهاي سازمان در اردوگاه‌هاي فلسطيني جنگ‌هاي چريکي را ‌آموختند و سازمان با تأسيس خانه‌هاي تيمي و ديگر اقدامات ضروري خود را آماده رويارويي با رژيم ساخت.

    در سال 1350 عمليات براي تهيه سلاح، منجر به رديابي سازمان و متلاشي شدن تعداد زيادي خانه تيمي و دستگيري 36 نفر از اعضا گرديد.

    همه اعضاي کادر مرکزي به جز مسعود رجوي محکوم به اعدام شدند و حکم اعدام در سال 1351 به اجرا درآمد. رجوي با يک درجه تخفيف به حبس ابد محکوم گرديد.

    نام سازمان مجاهدين خلق در زندان و پس از دستگيري سران بر روي اين سازمان نهاده شد. بعد از اين ماجرا، عده‌اي اندك از اعضاي سازمان، در خفا تغيير مرام دادند و ايدئولوژي مارکسيستي را پذيرا شدند.

    سه سال پس از اعدام اعضاي اصلي، در سال 1354، شبه کودتايي در سازمان صورت گرفت و اعلاميه تغيير مواضع كه از سوي رهبر جديد منتشر شده بود، سعي در توجيه دلايل واژگوني ايدئولوژي قبلي و گرايش به مارکسيسم داشت.

    سازمان مجاهدين که با نيرنگ و فريب و روشي منافقانه عده‌اي جوان را به سوي خود جذب کرد، بعد از پيروزي انقلاب اسلامي برنامه‌هاي خود را در مبارزه با امپرياليسم، استبداد و ارتجاع معرفي نمود و بدين‌گونه با خط امام و رهبري انقلاب به مخالفت برخاست و به جمهوري اسلامي رأي مشروط داد و در رفراندوم قانون اساسي شرکت نکرد و رفته‌رفته ضديت خود را با نظام جمهوري اسلامي آشکار ساخت.

    سازمان مزبور که يکبار در قراردادن آيت‌الله طالقاني در مقابل امام خميني(رحمه الله) ناکام گرديد، براي شکستن اقتدار و صلابت رهبري در پشت سر بني‌صدر سنگر گرفت و صحنه‌گردان بسياري از وقايع گشت و مشغول مهره‌چيني و تشکيل خانه‌هاي تيمي و مبارزه مسلحانه با امت مسلمان و نظام اسلامي گرديد.

    از اين پس آنان براي مبارزه با نظام اسلامي، فعاليت‌هاي تروريستي را آغاز کردند. آنها ابتدا به جان مقام معظم رهبري، از اعضاي شوراي انقلاب و امام جمعه تهران سوء قصد كردند، در هفتم تير 1360 دست به انفجار دفتر مرکزي حزب جمهوري اسلامي زدند که منجر به شهادت دکتر بهشتي و يارانش شد. به شهادت رسانيدن رئيس جمهور محبوب مردم، رجايي و نخست‌وزير او باهنر و نيز ترور امام ‌جمعه‌هاي تبريز، کرمانشاه، شيراز و يزد از ديگر فعاليت‌هاي تروريستي آنها بود. هم‌زمان عده‌اي از مردم کوچه و بازار را نيز در عمليات تروريستي به شهادت رسانيدند. سرانجام بني‌صدر و رجوي با توطئه‌اي طراحي شده و پذيرش خفّتي آشکار به فرانسه پناهنده شدند.

    در اوج جنگ تحميلي عراق عليه ايران، منافقين موجي از ترور و خشونت را در ايران پديد آوردند و در داخل به رهبري موسي خياباني و در خارج به فرماندهي رجوي در مقابل مردم قرار گرفتند. سرانجام رجوي از فرانسه به عراق آمد تا زير چتر حزب بعث و حمايت‌هاي صدام حسين عفلقي نقشه‌هايي را عليه مردم مسلمان ايران و نظام اسلامي به اجرا بگذارد، که نه‌تنها موفقيتي به دست نياوردند، هر روز که مي‌گذرد به سوي زوال و خفت و خواري پيش مي‌روند (گلي زواره).

آنان‌ مي‌گفتند ما با اسلام موافق هستيم؛ يعني نماز مي‌خواندند و روزه مي‌گرفتند. در آغاز برخي از سران آنان اهل تهجد و نماز شب، و گروهي از آنان نيز حافظ نهج‌ البلاغه

بودند، اما اعتقاد داشتند که گرچه دين، قرآن و نهج‌ البلاغه‌ خوب، سودمند و اثرگذارند، به تنهايي کافي نيستند. يعني دين يک بال است و بال مورد نياز ديگر براي اوج‌گيري، پرواز و رونق مارکسيسم است. بايد اين دو را توأمان پذيرفت و ترويج کرد. نتيجه اين تفکر، شد التقاط که نمونه بارزش گروه مجاهدين خلق، گروهک فرقان(1) و برخي گروهک‌هاي ديگر بودند.

اينان عناصري از تفکر مارکسيسم را با مذهب مي‌آميختند، يا مباني مذهبي و معارف ديني را آن‌گونه تعبير و تفسير مي‌کردند که با انديشه‌هاي مادي هماهنگ باشد. ايشان اسلام را نفي نمي‌کردند، ولي ديالکتيک مارکس را هم قبول داشتند؛ يعني به گونه‌اي مرموز و با جمع نقيضين، هم مي‌گفتند ملحدان درست مي‌گويند و هم ادعا مي‌کردند اسلام آيين خوبي است و ما هر دو را به‌طور هماهنگ و هم‌سو قبول داريم؛ اين دو، يکديگر را تکميل مي‌کنند و ما را براي رسيدن به رشد و پويايي ياري مي‌دهند!

در دوران مبارزات مردم مسلمان عليه رژيم پهلوي، اين افراد التقاطي براي اينکه


1. فرقان گروهي بودند که حداکثر اعضا و افرادش به شصت نفر مي‌رسيدند. رهبر گروه که در اوج فعاليت‌هايش جواني بيست ساله مي‌نمود اعضاي گروه خود را در طول سه يا چهار سال از ميان چند دوره جلسه قرائت و به اصطلاح تفسير قرآن در تهران برگزيد. او مطالبي را که در اين محافل تدريس مي‌کرد، جمع‌آوري، تدوين و تکثير مي‌کرد و اين سال‌ها را ايام تدوين ايدئولوژي ناميد.

    اکبر گودرزي رهبر گروه فرقان، طي چهار سال دروس مقدمات و بخشي از سطح را در حوزه‌هاي علوم ديني خوانسار، قم و تهران ياد گرفته بود. او قبل از تحصيل مدتي در مزرعه پدرش کشاورزي کرده بود و در مدارس جديد، موفق شده بود تا کلاس سوم متوسطه را بخواند و از نظر علوم حوزوي تا اوايل رسائل و نيز منطق مظفر را هم آموخته بود، ولي در حکمت و فلسفه و نظاير آن تحصيلاتي نداشت.

    دوره تدوين ايدئولوژي فرقان در زمان طاغوت بود و در اين ايام يک گروه ضد رژيم جلوه کرده بودند. آنان تأويل‌ها و توجيهات التقاطي نسبت به آيات قرآن کريم، روايات و نهج‌ البلاغه داشتند و در جلسه‌اي که چهار يا پنج نفر از آنان حضور داشتند و طي آن مسائل روز را تحليل مي‌کردند، تصميم‌هايي مي‌گرفتند. بعد از پيروزي انقلاب اسلامي افرادي را که به قول آنان ضد خلق بودند و با نظام جمهوري اسلامي همکاري داشتند، ضد توحيدي معرفي مي‌کردند و مي‌گفتند بايد ترور شوند و شخصيت‌هاي برجسته‌اي چون شهيد مطهري، دکتر مفتح و نيز سرلشکر قرني را براثر اين نگرش غلط و منجمد به شهادت رساندند.

بتوانند در جامعه اسلامي نفوذ يابند و اوضاع اجتماعي و سياسي را به‌دست گرفته، خودي نشان دهند، اين حرکت منافقانه را تشديد کردند. اين شيوه‌اي است که در طول تاريخ، در همه کشورهاي دنيا به کار گرفته شده است. هرگاه بخواهند در جريان‌هاي فعال سرزميني نفوذ يابند، ظاهر و الفاظ را حفظ مي‌کنند،

ولي محتوايي ديگر به آن مي‌دهند. در برخي کتاب‌ها اين جمله معروف به چشم مي‌خورد: «فرم و شکل را حفظ کنيد؛ محتوا را تغيير دهيد». در بين نويسندگان معاصر، از زمان مشروطه به بعد، نخستين کسي که بر اين مسئله تأکيد کرد، فتحعلي آخوندزاده(1) بود. وي از نويسندگان بسيار فعال و از کساني بود که در ترويج انديشه‌هاي سکولاريسم و لائيک در ايران بسيار مؤثر بود. او به دوستان خود سفارش مي‌کرد آشکارا با اسلام و موازين مذهبي مخالفت نکنيد، زيرا مردم به اين زودي‌ها از ديانت و اعتقاداتشان دست برنمي‌دارند. ظواهر و الفاظ را نگاه داريد و بکوشيد معنايي ديگر به آنها بدهيد. ايشان براي رسيدن به هدف خود، در پس واژه‌ها و مباحثي که مسلمانان به آنها حساسيت نداشتند، کارشان را پي‌ مي‌گرفتند و اين نيرنگي بود که بسياري از گروه‌هاي ديگر نيز از آن بهره‌ مي‌بردند. همچنين مارکسيست‌هاي دوران نهضت اسلامي مي‌گفتند ما قرآن و سنت اسلامي را قبول داريم، اما معنا و تفسير اين اسلام، غير از تفسير متداول است که


1. ميرزا فتحعلي آخوندزاده متخلص به صبوحي آذربايجاني، ملقب به آخوندوف و گوگول شرق در سال 1227 هجري متولد و در 1295 هجري درگذشت. از او آثاري در ادبيات، نمايشنامه و نيز چند ترجمه از نويسندگان روسي باقي مانده است. آخوندزاده طرفدار سرسخت تغيير الفباي عربي و جايگزيني يك الفباي ديگر به جاي آن در فارسي و حامي زردشتي‌ها بود. او هنگامي كه در خدمت دولت تزاري روس قرار داشت، بر ضد منافع ايران عمل مي‌كرد. وي پس از آشنايي با فردي به نام ميرزا شفيع از افكار اسلامي خود دست برداشت. اگرچه آخوندزاده را جزو پيشگامان روشنفكري در ايران دانسته‌اند، ولي ادعاهايش برخلاف ارزش‌هاي بومي و اسلامي بود و در عمل به طور عمده براي تأمين منافع استعماري، تجاوز روس‌ها به ايران، ترويج بي‌ايماني و آشفتگي فرهنگي تلاش مي‌كرده است. روس‌ها از او حمايت كردند و مجسمه‌اش را در تفليس (مركز گرجستان كنوني) و بادكوبه (از توابع جمهوري آذربايجان) نصب نمودند (گلي‌زواره).

شماري از علما و اهل مذهب مطرح مي‌کنند، بلکه بايد يک قرائت ديگر از مفاهيم اسلامي ارائه کرد.

بد نيست به منزله يک نکته تاريخي و براي يادآوري و عبرت‌آموزي جوانان، به برخي کژانديشي‌هاي آن دوران اشاره شود. گروهي پيدا شدند که برخي از آنان درس‌هاي علوم اسلامي را در حوزه‌ها خوانده بودند؛ حتي برخي از ايشان در درس‌هاي ما هم شرکت کرده بودند. اينان در آغاز انسان‌هايي معتقد، متدين و خوش‌فکر بودند، اما ناگهان دچار انحراف شدند. گاه يک انسان در سلامت کامل به سر مي‌برد و مشکلي هم ندارد. ناگهان مي‌بيني رنجور و ضعيف شده؛ رنگ چهره‌اش پريده و سر و کارش با پزشک، دارو و بيمارستان مي‌افتد. شگفت‌زده مي‌شوي که اي آقا! شما که باکي نداشتي؛‌ بيمار نبودي؛ چطور شد؟ پاسخ مي‌دهد ويروسي به اندام‌هاي بدنم هجوم آورده و مبتلايم ساخته است. پس از بررسي معلوم مي‌شود سلول‌هاي ايمني بدن و عواملي که بايد وي را در برابر بيماري‌ها نگاه دارند، ضعيف بوده است. بنابراين ميکروب‌ها به خون راه يافته و او را درگير بيماري کرده‌اند. در مسائل عقيدتي و فکري نيز اين‌گونه است. آن شاگرد درس‌خوان، مؤمن و اهل عبادت گرفتار يک انحراف و التقاط شده است و لذا ناگهان مي‌آيد و مي‌گويد ما قرآن را قبول داريم؛ اسلام را مي‌پذيريم؛ ولي معناي آيات قرآن چيزي ديگر است. براي نمونه مي‌گفتند کلمه «آخرت»، «يوم آخر» و «قيامت» به معناي روز قيام، فرمان جنبش و حرکت است، که البته نبايد اين قيام را آشکار کرد؛ ‌فعاليت زيرزميني است و اگر زمان و چگونگي قيام افشا شود نمي‌توان به مبارزه ادامه داد. همچنين مي‌گفتند «جن» يعني مخفيانه عمل کردن،‌ استراتژيک بودن و رعايت تاکتيک‌ها. براي «غيب» نيز تفسيرهايي انحرافي داشتند. آنان در زمينه تفسير قرآن کتاب‌ها نوشتند و برخي شخصيت‌ها همين مطالب را به نام تفسير قرآن درس مي‌دادند. از جمله آثاري که با اين روش آفت‌زده و بيمار به رشته نگارش در‌‌ آمد، کتاب

توحيد، از فردي به نام حبيب‌الله آشوري است. آشوري از مشهد به قم آمده بود و در مدرسه آيت‌الله بروجردي بحث مي‌کرد، و با گيرايي و حرارتي ويژه براي طلبه‌هاي جوان به سخنراني مي‌پرداخت. او در کتاب خود نوشته است ما نه با ماترياليسم فلسفي، که با ماترياليسم اخلاقي مخالفيم. گروهي ظاهربين که فريفته جذابيت‌هاي ظاهري وي شده بودند، به تهران مي‌رفتند و به هر قيمت، گاه به طور قاچاقي اين کتاب را مي‌خريدند، و قربه الي‌الله در قم پخش مي‌کردند. از مطالب عجيب اين کتاب، اين بود: اگر ماترياليسم فلسفي پويا و زايا باشد بد نيست. يعني اگر انسان به خدا اعتقاد نداشته باشد، اشکال ندارد؛ آنچه اهميت دارد اين است که اخلاق مادّي نداشته باشد و ماترياليسم و روح ماده‌گرايي در رفتار آدمي رسوخ نکند.

ايشان خود را بسيار ساده و زاهد مي‌نماياندند؛ غذاي ساده مي‌خوردند و ظاهرسازي‌هايي عجيب مي‌کردند، ولي در باطن رفتارشان گونه‌اي ديگر بود. آشوري که با ظاهري مذهبي و کسوتي ديني در قم سخنراني مي‌کرد، رفته بود در شهري ـ ظاهراً شاهرود ـ و در بين دوستان خود گفته بود ما به‌گونه دسته‌جمعي ازدواج، و اين سنت را احيا مي‌کنيم، زيرا مطابق قرآن است! حتي طرفدارانش، دخترها و پسرها همه را جايي گرد آورده بود تا با هم به طور جمعي ازدواج کنند و به اين آيات استناد کرده بود: نساؤکم حرث لکم؛(1) أُحِلَّ لَکمْ لَيلَه الصِّيامِ الرَّفَثُ إِلَي نِسَآئِکم.(2) او گفته بود: «نساء» به «کُم» نسبت داده شده است، پس مجموعه‌اي از زنان مي‌توانند متعلق به مجموعه‌اي از مردان باشند!

اين‌ اعمال را به نام دين انجام مي‌دادند و چنين کساني، با اين نگرش‌هاي التقاطي و باطل مي‌خواستند سير نهضت اسلامي را منحرف و جامعه اسلامي را به کارهايي بيهوده


1. بقره(2)، 223.

2. همان، 187.

و نادرست سرگرم کنند. اگر معلوم شود چه کساني حتّي پس از پيروزي انقلاب اسلامي از حبيب‌الله آشوري حمايت مي‌کردند، همگان شگفت‌زده مي‌شوند.‌ برخي جوانانِ با استعداد اين‌گونه مبتلا شدند و به دام تحريف و التقاط افتادند.

کسي که پاي در ميدان نهاد و در برابر اينان ايستاد، شهيد مطهري(رحمه الله) بود. هيچ‌کس مانند او توان درک و پيش‌بيني اين آفت‌ها و بلاها را نداشت. ديگران به هر دليل اشتباهاتي داشتند و رفتار اين گروه‌ها را توجيه، بلکه در دوران مبارزه، از آنان حمايت مي‌کردند. حبيب‌الله آشوري خود را با کساني که مسلمان بودند و مبارزه مي‌کردند همسو نشان مي‌داد و آنان نيز در برابر تحريفات وي خاموش بودند، تنها شهيد مطهري بود که فرياد زد ما بايد خط اسلام ناب، مسير قرآن و سنت محمدي و راه اهل‌بيت(عليهم السلام) را از خط کفر و نفاق جدا کنيم. مبارزه، براي نگهداري اسلام است. نمي‌توانيم براي اينکه در قلمرو سياسي با آن منافق و ضد ديانت هدفي مشترک داريم، در عقايد اسلامي، چشم خود را بر روي جريان التقاطي ببنديم.

مطهري نمي‌پذيرفت کسي دين‌دار و مسلمان باشد و عقايد منکران خدا را هم بپذيرد. اين روند امروز نيز همچنان ادامه دارد. در آن روزها مي‌گفتند «قرائت مارکسيستي از اسلام» و امروز از چندين برداشت يا پلوراليسم سخن مي‌گويند. اينان نه مشرکان، کفار و بي‌دين‌ها، بلکه کساني هستند که خود را پشتيبان اسلام و نظام اسلامي مي‌دانند. اين فتنه‌ها هميشه بوده است و خواهد بود. مسلمانان هستند که بايد بکوشند درکي درست از جامعه داشته باشند؛ آفات را بشناسند و وظيفه خود را در اين مواقع تشخيص دهند.(1)


1. ويژه‌نامه روزنامه رسالت به مناسبت فرارسيدن پانزدهمين سالگرد شهادت استاد مطهري تحت عنوان «فروغ انديشه»، (11/2/1373). سخنراني به مناسبت شهادت استاد مطهري در جمع طلاب مدرسه معصوميه، (10/2/1379)؛ ديدار استاد مصباح با دانشجويان اهواز، شرکت‌کننده در اردوي تابستاني،‌ آبعلي، (27/5/1379).

جلوگيري از رخنه منافقان

آنچه بايد در درجه نخست براي مسلمانان اهميت داشته باشد، اسلام است. يک انسان مسلمان، متدين و مسئول در اين‌ باره نگراني و دغدغه جدي دارد که مبادا اسلام در معرض مخاطرات قرار گيرد.

پايداري اسلام نيز در درجه نخست به حقانيت آن است. آنچه بايد در نخستين گام به آن اهميت داد، پرداختن به مسائلي است که با اعتقادات و اصول اساسي اسلام در ارتباط است. نبايد اجازه داده شود جاهلان، مغرضان، منحرفان و اهل التقاط به اين دژ استوار، يورش آورند. بايد جدّي به ميدان آمد و از اينها صيانت کرد، يخ‌هاي ترديد درباره اصل وجود خدا، وحي، معرفت پيامبران و عصمت ائمه(عليهم السلام) بايد با آفتاب انديشه مطهر‌ي‌ها ذوب شود و از بين برود. اگر اجازه دهيم هر کسي به اين قلمرو گام نهد و بخواهد به اين سرچشمه‌هاي اصيل و بنيان‌هاي مقدس حمله کند، ديگر چيزي از اسلام، هويت مذهبي و اصالت ديني باقي نمي‌ماند.

در گام دوم،بايد موضوعاتي مانند حکومت و اقتصاد اسلامي‌ چنان براي مردم درست، اصولي و استوار تبيين و تشريح شود که جاي رخنه منافقان و منحرفان در بنيان مرصوص مردم نباشد. نفوذ در عقايد، افکار و باورهاي مردم بسيار خطرناک‌تر از نفوذ به حدود و ثغور آنان است. البته يک مسئله ديگر که بايد در نظر گرفته شود اين است که ما کجاي زمان ايستاده‌ايم؛ با چه افکار وارداتي روبرو هستيم و در ميان چه جمع و نسلي زندگي مي‌کنيم. آيا در جايي زندگي‌ مي‌کنيم که مذهب تشيع را هدف گرفته‌اند، يا در دانشکده علوم اجتماعي و سياسي، در بين افرادي هستيم که شماري از برداشت‌هاي ناجور و غيرمنطقي را مطرح مي‌کنند و بايد حقيقت را براي آنان بازگوييم.

شهيد آيت‌الله مطهري هم‌زمان با تفسير قرآن، صيانت از ديانت و دردشناسي‌ها از جامعه آن روز با گروهک‌هايي روبرو شد که گرايش‌هاي مادي و برداشت‌هاي اسلامي را با هم آميخته بودند و از ترکيب اين دو ضد، يک ايدئولوژي باطل و التقاطي تدوين

کرده بودند که گسترش و نشر آن در جامعه، بسيار آفت‌زا و خطرناک بود. او هم‌زمان با تلاش‌هاي علمي و فرهنگي ديگر، يک‌تنه پيش آمد و در برابر اين تفکر منحط التقاطي سخنراني کرد؛ مقاله‌ها نوشت؛ حتي هفته‌اي دو روز به قم مي‌آمد و به طلاب درس مي‌‌داد، تا آنان را براي برخورد با اين منحرفان بسيج و مسلح کند و سرانجام جان خود را در همين راه فدا کرد.(1)

پس از سال 1341 توفاني التقاطي در جامعه ايران وزيد. کساني با پوشش اسلام، همان گرايش‌هاي مادي و الحادي را رواج مي‌دادند. همين سازمان مجاهدين که به منافقين شهرت دارند و با اسلاف خود هم‌مرام هستند، در واقع مروج اين انديشه‌ها بودند که بايد اسلام را با مارکسيسم همراه کرد و امروز آميختن اين دو، داروي دردهاي اجتماعي و سياسي ماست. آنان در آغاز نوشته‌هايشان که به‌گونة‌ اطلاعيه، جزوه، نشريه و کتاب پخش مي‌شد، به جاي آنکه بنويسند: «بسم الله الرحمن الرحيم»، مي‌نوشتند:

«به نام خدا و به نام خلق قهرمان ايران!». بوي تعفنِ شرک از نوشته‌هايشان برمي‌خاست. در آن زمان برخي نيروهاي مذهبي خودي تأثيرگذار و مبارز که شايسته‌ نيست به نامشان اشاره شود، به اين شيوه تفکر منحط بسيار خوش‌بين بودند. براي نمونه، برخي به گونه‌اي مستقيم مي‌گفتند: الحمدلله اينان عاقبت به خير شدند. اين بدان سبب بود که در زمان رژيم شاه، ساواک برخي از سران مجاهدين را دستگير و اعدام کرد. نيز يک‌ بار شخصي که اهل علم مي‌نمود و در حوزه علميه قم، فقه و اصول خوانده و با حديث، تفسير و کلام اسلامي آشنا بود، مي‌گفت: ما و مارکسيست‌ها هر کدام نيمي از حقيقت را مي‌گوييم؛ آنان عدالت دارند بدون خدا، و ما خدا داريم بدون عدالت؛ بايد اين دو را با هم بياميزيم تا مشکل جامعه حل شود. يعني برداشتش اين بود که در اسلام تنها


1. سخنراني در جمع دانشجويان اهواز، مرداد 1379؛ و نيز سخنراني در جمع دانشجويان دانشگاه شيراز، (بدون تاريخ).

اعتقاد به خداوند متعال مطرح است؛ اسلام با آفريدگار جهان هستي سر و کار دارد؛‌ نسبت به اجتماع و اصلاح آن برنامه‌اي ندارد؛ متوجه آسمان است و نمي‌تواند عدالت را در جامعه پياده کند. او از مفاهيم قرآني و روايي که بر اين اصل تأکيد دارد اطلاعات کافي نداشت؛ عدالتي را که مدعيان دروغين مارکسيسم مطرح مي‌کردند نيز به‌درستي نمي‌شناخت و ساده‌انديشانه مي‌گفت اگر بخواهيم جامعه را به اعتدال در حقوق، اقتصاد و جايگاه‌هاي اجتماعي برسانيم، بايد سراغ مکتب مارکسيسم برويم. وي با اين سخنان، به گونه ضمني و کنايي مي‌گفت اسلام يک بُعدي است، در حالي که فرهنگ قرآن و عترتْ همه‌جانبه، جاويدان و تعميم‌پذير در هر زمان و مکاني است و اصول بنيان‌هاي ديني چنان زايايي، پويش و بالندگي دارد که مي‌تواند هر گرهي را بگشايد و هر مشکلي را حل کند. البته آن شخص سخنان خود را با جديت مي‌گفت و حتي براي آميزش اين دو عنصر متضاد کوشش‌هايي نيز کرد و افرادي را براي اين منظور پرورش داد.

باز کسي که توانست در برابر اين حرکت التقاطي بايستد و اين موج خروشان را فرو بنشاند، متفکر به‌خون‌خفته، شهيد مطهري بود. اگر آن فداکاري، فرزانگي و فروزندگي مطهري نبود، بيم آن مي‌رفت که عقايد بسياري از کساني که در آغاز انقلاب در مصدر کارهاي مهم قرار مي‌گيرند، التقاطي شود و با اين تصورات باطل به کارهاي نادرست و مخالف ديانت دست بزنند.‌ او افکار و اعتقادات مردم را پالايش، انديشه‌ها را غربال و سره را از ناسره جدا کرد و حق را از باطل منفک ساخت. وي به نسل جوان، دانشگاهيان، طلاب و ديگر حق‌جويان و مؤمنان هشدار داد که مراقب اين التقاط مسموم باشند و در برابر اين ويروس کشنده خود را واکسينه کنند. آن شهيد همواره در پي مصون‌سازي اسلام،‌ افشاگري و نقادي بود.

تأثيري که آن علامه متفکر در مبارزه با الحاد، کژروي، گمراهي و نفاق داشت، يک موهبت الاهي بود که خداوند نصيبش ساخت. او به‌دست کساني کشته شد که همين

بيماري التقاط را داشتند و مبتلا به کژروي و برداشت باطل از قرآن و حديث بودند. آنان مي‌گفتند مطهري را به شهادت رسانديم، زيرا با نظام اسلامي همکاري داشت و نيز به فلان کس نمي‌گفت «شهيد». مطهري اهميت هدايت را بسيار خوب درک کرد و فساد و عواقب خطرناک باتلاق گمراهي را به خوبي تشخيص داد. او فهميد بهترين خدمت به جامعه اين است که آن را از اين عذاب ابدي نجات دهد. پس تصميم گرفت و انجام وظيفه کرد. البته اين مسئوليت، منحصر به فردي ويژه و محدود به زماني خاص نيست. مقام نبوت و امامت ويژه اشخاصي معين است، اما پيگيري راه ائمه(عليهم السلام) براي همه ميسر است. ائمه هدي(عليهم السلام) تنها به بيان احکام و معارف الاهي بسنده نمي‌کردند، بلکه ضمن احياي فرهنگ قرآن و سنت محمدي، فرهنگ مردم را اصلاح مي‌کردند و مراقب بودند اين فرقه‌هاي منحرف و اين علف‌هاي هرز جامعه را آلوده نکنند. آنان براي گسترش حقايق اسلامي، دفاع از حريم دين و جلوگيري از تحريف، شاگرداني پرورش مي‌دادند و جبهه حق را ياري مي‌کردند. همچنين ايشان بر امور و وقايع جامعه اسلامي، به‌ويژه آنچه در ميان مدعيان دين و دانش جريان داشت نظارت داشتند و به محض آنکه فردي از خواص يا برجستگان دچار ضعف اراده يا تشخيص مي‌‌شد، يا تقوايش خللي مي‌يافت و برداشت‌هايي منحرفانه بيان مي‌کرد، او را هشدار داده، به خود مي‌آوردند. اگر مواعظ و نصايح امام برايش سودمند نبود، امام مردم را نسبت به خطا و کژروي وي آگاه مي‌کرد. امام معيار حق و جداکننده نور و تاريکي بود.

روزي رسول اکرم(صلى الله عليه وآله) فرمودند: رحِمَ اللهُ خُلفايي؛ «خداوند جانشينان مرا رحمت کند». اين جمله را سه بار تکرار کردند. اصحاب فهميدند که حضرت عنايتي ويژه بر اين مطلب دارند. عرض کردند: «يا رسول‌الله! مگر ما جانشينان شما نيستيم؟» فرمودند: «نه، جانشينان من در آخرالزمان مي‌آيند؛ علوم و معارفي که از ما مانده ياد مي‌گيرند و به ديگران مي‌‌آموزند». اگر امروز دانشجويان مسلمان همت کنند و بکوشند معارف اسلامي

را درست بياموزند، مي‌توانند اين نقش را بر عهده گيرند؛ در هر رشته‌اي که تحصيل کنند، مي‌توانند بخشي از وقت خود مانند زمان‌هاي تعطيل و فراغت را صرف آموختن معارف دين نموده، با پيگيري جدي و رفتن به کلاس، به اين هدف دست يابند. افراد بسياري هستند که با گذراندن يک دوره آموزش چهل و پنج روزه توانسته‌اند چندين نفر را هدايت کنند. کساني که در طرح ولايت شرکت کرده بودند، توانستند شماري از دوستان خود را از گمراهي برهانند. اين کار شدني است. بکوشيم با شبهاتي که درباره عقايد ديني، نظام اسلامي، ولايت فقيه و ديگر چيزهايي که امروز ستون فقرات نظام اسلامي را تشکيل مي‌دهد و به دست دشمنان اسلام و عوامل فريب‌خورده يا خود‌فروخته آنان، به‌ويژه در اين چند سال اخير در کشور رواج يافته است، مبارزه کنيم. بايد به اين تشکيکات پاسخ دهيم و بي‌اعتنا از کنارشان نگذريم.(1)

اشاره به خاطره‌اي درباره مرحوم استاد مطهري(رحمه الله) جالب توجه است. پيش از انقلاب، جلسه‌اي در قم برگزار شد. شهيد مطهري، مرحوم دکتر بهشتي، مرحوم قدّوسي، ‌آيت‌الله جنّتي و آيت‌الله خزعلي در اين محفل حضور داشتند. بنده نيز حاضر بودم. اينان، کساني بودند که در مدرسه منتظريه (حقّاني) درس مي‌دادند. جلسه در منزل آيت‌الله خزعلي برگزار شده بود. مرحوم مطهري داستان خود را با برخي سران مجاهدين چنين تعريف کرد:

در جلسات ماهانه‌اي که در مسجد قُبا(2) برگزار مي‌شد و من و دکتر بهشتي آنجا


1. سخنراني در جمع دانشجويان يزد به مناسبت برگزاري يادواره شهداي استان يزد و نيز فرارسيدن سالگرد شهادت آيت‌الله مطهري، (10/2/1380).

2. در سال 1355 شمسي شهيد دکتر مفتح امامت مسجدي در حوالي حسينيه ارشاد را پذيرفت تا در اين کسوت، انسجام مبارزات امت مسلمان را برعهده گيرد. در جلسه‌اي که با حضور شهيد مطهري و آيت‌الله طالقاني براي تنظيم برنامه‌هاي مسجد منعقد گرديد، اين مسجد قُبا ناميده شد که به يکي از مهم‌ترين پايگاه‌هاي ضد رژيم پهلوي مبدل گرديد. در گزارش‌هاي ساواک آمده که با توجه به برنامه‌هاي سخنراني و تلاش‌هايي که در اين مسجد برگزار مي‌گردد، قطب تازه‌اي براي فعاليت مذهبي‌هاي افراطي ‌‌[؟!] به وجود آمده و اين مسجد، جاي مسجد هدايت را گرفته است (شهيد مفتح، تکبير وحدت، ص 117- 121).

سخنراني مي‌کرديم، همين حنيف‌نژاد نيز مي‌‌آمد. بعدازظهرهاي جمعه که من سخنراني مي‌کردم، او همان وقت متن را به تبريز مي‌برد و منتشر مي‌کرد. يعني تا اين حد به درس‌هاي مذهبي و اين‌گونه فعاليت‌هاي ديني و فرهنگي علاقه داشت، ولي متأسفانه بعدها گرايش مارکسيستي پيدا کرد و ديدم ديگر نمي‌آيد. هنگامي که احوالش را پرسيدم، کسي به‌درستي خبر نداشت. پس از مدتي فهميدم که اينان گروهي تشکيل داده‌اند و مي‌خواهند يک تشکيلات سياسي را سازماندهي کنند. چند نفر نيز مشغول تدوين ايدئولوژي بودند و پس از چندي جزوه شناخت را منتشر کردند. اين جزوه، ترجمه يک کتاب مارکسيستي بود؛ تنها در آغازش نوشته بودند: «به نام خدا و به نام خلق قهرمان ايران» و در آخر نيز يک شعار اسلامي درج کرده بودند. بقيه جزوه، ترجمه حرف‌هاي مادي‌گرايان و مارکسيست‌ها بود. اين بي‌انصاف دست‌کم اين جزوه را يک‌بار به من نشان نداد. ما چنان با هم رفت و آمد داشتيم که انتظار مي‌رفت دست‌کم اين جزوه را به من نشان دهد تا من نيز نظرم را بگويم.

آن زمان تعبير «بي‌انصاف» درباره سران مجاهدين خلق، گناهي نابخشودني به حساب مي‌آمد. يعني اينان چنان در جامعه جاي باز کرده و بين قشرهاي مبارز و مذهبي نفوذ يافته بودند، که شخصي مثل شهيد مطهري بالاترين ناسزايش به آنان، همين کلمه بي‌انصاف بود. کسي باور نمي‌کرد اينان منحرف باشند.(1)

بيداري در برابر بدعت‌ها

از وقتي که شهيد مطهري فهميد اينان درصدد ايجاد چنين انحرافي برآمده‌اند و مي‌خواهند يک ايدئولوژي ساختگي، التقاطي و همراه با بدعت و تحريف را گسترش


1. ديدار با دانشجويان اهواز، در اردوي تابستاني آبعلي، (27/5/1379).

دهند و بر پايه آن، فعاليت‌هاي سياسي، اجتماعي و فرهنگي خود را سامان دهند، بسيار ناراحت شد و بنابر احساس مسئوليت، بسياري از کارهايش را تعطيل کرد و درصدد برآمد تا براي مقابله با اين مرداب متعفن، حرکتي عالمانه و محققانه انجام دهد. او اعتقاد داشت که اين کار به همراهان و همکاراني بسيار نياز دارد،

زيرا پيش‌بيني مي‌کرد براي خنثاسازي اين موج کوشش فرهنگي و علمي گسترده‌اي لازم است. اين افراد سازمان مجاهدين و ديگر گروه‌هاي التقاطي با سيمايي فريبنده پيش آمده بودند؛ شعارهاي اسلامي را مطرح مي‌کردند و در لابلاي جزواتشان که از مارکسيست‌ها اقتباس شده بود، آيات، احاديث و برخي مباحث کلامي اسلامي ديده مي‌شد. بنابراين مطهري براي فضلاي جوان درسي را آغاز کرد. زمان کلاس‌ها روزهاي پنج‌شنبه و جمعه بود. وي با جديت و انگيزه‌اي قوي به قم مي‌آمد تا بنيه علمي، قدرت فکري و توان شاگردان خود را چنان بيفزايد که بتوانند در برابر شبهات التقاطي، با توضيحات و پاسخ‌هاي منطقي، مستدل و قانع‌کننده بايستند. روش ممتاز آن شهيد و پاسخ‌هاي دندان شکن او چنان مؤثر واقع شد که حتي نظريه‌پردازان گروهک‌هاي مارکسيستي گفته بودند: مطهري سخنان ما را بهتر از خودمان درک، تجزيه و تحليل مي‌کند! علامه مطهري به صورت سطحي، تبليغي، شعاري، مصرفي و موقتي با مسائل روبرو نمي‌شد، بلکه بسيار ريشه‌اي، برنامه‌ريزي شده و با پرهيز از سر و صداهاي تبليغي، نخست تحريفات و مطالب التقاطي را حلاجي مي‌کرد؛ سپس پيرامون آنها به بحث مي‌پرداخت؛ جوانبش را در نظر مي‌گرفت و با کمال دقت و با بهره‌مندي از آن توانايي علمي، هوشياري ويژه و ژرف‌انديشي، جمله جمله نوشته‌ها و ادعاهاي آنان را ارزيابي و نقد مي‌کرد و بُطلانشان را به گونه‌اي مستدل و منطقي ثابت مي‌ساخت. دشمن نيز به خوبي فهميد که او مي‌تواند نقشه‌هايشان را نقش بر آب کند و به همين دليل، درصدد برآمد تا او را از ميان بردارد.

البته مطهري با مشکلاتي نيز روبرو بود. برخي افراد که نيتشان نيز خير بود، چنان از جاذبه‌هاي کاذب اين گروه‌ها اثر پذيرفته بودند که نمي‌خواستند باور کنند چنين تشکل‌ها و افرادي در باتلاق گمراهي غوطه خورده‌اند و امکان دارد جامعه را به ورطه‌هاي هلاک‌کننده بکشانند. من خود در مجلسي شاهد گفت‌وگوي شهيد مطهري با نزديک‌ترين دوستانش بودم. البته اين راز سر به مهري است که نبايد از پرده برون افتد. استاد مطهري هر چه کوشيد به دوست خود ثابت کند که اين سران مجاهدين خلق گمراه‌اند؛ اسلام را به نابودي مي‌کشند و خطرناک‌اند، آن شخص بزرگوار لبخندي تمسخرآميز به شهيد مطهري مي‌زد و مي‌‌گفت: اين گونه سخن نگوييد؛ اينان مسلمان‌ا‌ند؛ دارند در راه اسلام زحمت مي‌کشند؛ حافظ قرآن و اهل تهجدند. اما مطهري خون دل مي‌خورد. مي‌دانست اينان دارند ريشه اسلام را مي‌زنند. کمتر کسي بود که بتواند حرفش را درک، و باور کند که اين مسلمان‌نمايان، مصداقي بارز از چهره نفاق و نمونه‌اي از نهروانيان هستند.‌ او بود که پيشقدم شد اين فتنه را خنثا کند.

گروه‌هايي که ايدئولوژي التقاطي داشتند، چند دسته بودند. يک دسته‌شان مجاهدين خلق بودند. برخي کساني بودند که حتي پيشينه تحصيلات حوزوي داشتند، ولي چون تحصيلاتشان عمقي نداشت و به‌ويژه در مسائل فلسفي و معرفتي تخصصي نداشتند، از افکار مارکسيستي اثر پذيرفته بودند. يکي از اينان که بااستعداد بود و بهترين نمره‌ها را در کلاس من مي‌گرفت، دچار همين کژروي شد. او مدتي در زندان بود و پس از انقلاب اسلامي به هلند گريخت. او طلبه‌اي درس‌خوانده بود و هوشي فوق‌العاده‌ داشت، اما گرفتار گونه‌اي بيماري خودکم‌بيني و حقارت روحي بود، که برخي شرايط محيطي اين مشکلات را برايش به‌وجود آورده بود. با اينکه شهيد بزرگوار، آيت‌الله قدوسي بسيار کوشيد او را درست پرورش دهد و ما نيز به سهم خود براي پرورش او تلاش کرديم، مشکل دروني‌اش باعث شد تحت تأثير آن گروهک‌ها و شبکه‌هاي الحاد

و نفاق قرار گيرد و خود يکي از افراد آنان شود و اکنون نيز در خارج از کشور به سر مي‌برد. به هر روي اين موج به دليل آراسته بودن به برخي مسائل اسلامي، حتي طلاب را نيز تحت تأثير قرار مي‌داد. بنابراين مرحوم علامه مطهري با آن روشن‌بيني ويژه، تصميم گرفت حرکتي پايه‌اي را آغاز کند. هيچ‌کس به اندازه آن شهيد از سوي اين گروه‌ها احساس خطر نمي‌کرد. برخي نامه‌هايي که او براي حضرت امام(رحمه الله) نوشته، چاپ شده است. او در اين آثار و نيز در کتاب‌هايش از اين احساس مسئوليت حکايت مي‌کند از اينکه چنين خطر شديدي از سوي ايدئولوژي‌هاي التقاطي وي را رنج مي‌داده است.(1)

کساني ديگر نيز بودند که با نهايت حُسن نيت و با وجود فداکاري در مسائل مبارزاتي و دلسوزي براي انقلاب اسلامي، اين توطئه را جدي نمي‌گرفتند و حتي به اينان کمک مادي نيز مي‌کردند. شهيد مطهري به خاطر همين سخت‌کوشي و مواضع


1. شهيد آيت‌الله مطهري در فرازي از نامه‌اي که در سال 1356 شمسي خطاب به امام خميني(رحمه الله) نوشته است، يادآور مي‌شود:

    «...شايد به قدر کافي مستحضر باشيد که نفوذ افکار مارکسيستي تا برخي محافل مذهبي در ميان بعضي از دوستاني که انتظار نمي‌رفت، پيشروي کرده، لااقل در حدي که با هر گونه موضع‌گيري، ولو موضع‌گيري فکري در برابر آنها به استناد اينکه فعلاً صلاح نيست مبارزه مي‌شود و حتماً به هر وسيله هست بايد نظر حضرت‌عالي به وسيله بيت محترم به افرادي که واقعاً از اين جهت در اشتباه‌اند ابلاغ شود.

    جريان دوم، جريان به اصطلاح گروه مسما به مجاهدين است. اينها در ابتدا يک گروه سياسي بودند، ولي تدريجاً به صورت يک انشعاب مذهبي دارند در مي‌آيند. درست مانند خوارج که در ابتدا حرکتشان يک حرکت سياسي بود، بعد به صورت يک مذهب با يک سلسله اصول و فروع در‌ ‌آمدند. کوچک‌ترين بدعت اينها اين است که به قول خودشان به خودکفايي رسيده‌اند و هر مقام روحاني و مرجع ديني را نفي مي‌کنند. از همين‌جا مي‌توان تا آخر خواند. ديگر اينکه در عين اظهار وفاداري به اسلام، کارل مارکس لااقل در حد امام جعفر صادق(عليه السلام) نزد اينها مقدس و محترم است. البته اينها آنهايي هستند که بر مسلک سابق خود باقي هستند. آنها که اعلام تغيير موضع کرده‌اند تکليفشان روشن است. بنده هم اطلاعاتم در‌باره آنها مع‌الواسطه است، ولي افراد متدين و فهيمي که سال‌ها با آنها زندان بوده‌اند هستند و من معتقدم حضرت‌عالي از آنها، نه فقط از يک نفر آنها، جداجدا بخواهيد نظرات خود و مشهودات خود را بنويسند و خدمتتان ارسال دارند و عجيب اين است که هنوز هستند برخي از دوستان ما و ارادتمندان شما که کارهاي اينها را توجيه و تأويل مي‌کنند» (سيري در زندگاني استاد مطهري، ص 81).

سرسختانه‌ در برابر اينان، بسياري از دوستان خود را از دست داد. اين مطلبي است که بنده از نزديک از آن آگاهي دارم.‌ اگر روزگاري مصلحت ايجاب کند، اسناد مربوط به اين ماجرا را خواهم گفت، ولي هنوز فکر نمي‌کنم اين شرايط فرا رسيده باشد. اگر استاد مطهري به شهادت نرسيده بود، امروز معرفتي درست درباره‌اش نداشتيم. به هر روي اين وضع مرارت‌بار گذشت و او نيز در بحبوحه حوادث و فشارهاي دروني و بيروني به وظيفه خود عمل کرد و از هيچ چيز نهراسيد. با اينکه دوستانش مي‌گفتند: اينان خطري ندارند؛ بي‌اهميت‌اند؛ وقتي انقلاب پيروز شود در مشت ما هستند و نقشه‌هايشان بي‌رنگ مي‌شود، شهيد مطهري استدلالش اين بود که خطر فکري با خطر نظامي تفاوت دارد؛ يورش‌هاي نظامي را مي‌توان با سلاح سرکوب کرد، اما تهاجم فکري را بايد با ارائه بينشي درست پاسخ داد و خنثا‌سازي چنين شبهاتي که امواج التقاطي به‌وجود مي‌آورند، يک کار منطقي و درازمدت مي‌طلبد. از آنجا که او يار و ياوري نداشت، خود آستين همت را بالا زد و به‌تنهايي به مبارزه با اين معضل پرداخت.(1)

فراست و سرسختي

استاد شهيد مرتضي مطهري با التقاط و انحراف از اسلام ناب محمدي سرسختانه مبارزه مي‌کرد و تا مدت‌ها تنها کسي بود که به اين خطر توجه داشت. تا سال‌هاي 1352 و 1353 بسياري از علما، فضلا و محققان در تهران، قم، مشهد و شهرهاي ديگر به اين خطر توجه نمي‌کردند. آنان نوشته‌هاي مجاهدين خلق، غرب‌گرايان و ديگر گروه‌هاي التقاطي را مي‌خواندند؛ مطالب اشتباه و انحراف را نيز تشخيص مي‌دادند و به‌خوبي


1. سخنراني در دانشگاه علوم پزشکي رفسنجان، (12/2/1380)؛ بيانات در حسينيه ثارالله در جمع هيئت ثارالله رفسنجان، همان تاريخ.

مي‌فهميدند که اگر اين متن با منابع قرآني و روايي سنجيده شود،‌ داراي مشکلات، نارسايي‌ها و آفات بسيار است، ولي متأسفانه به اين مسئله با ديده اغماض مي‌نگريستند. در اين ميان شهيد مطهري به‌طور مطلق و قاطع برخاست؛ اغماض را روا ندانست و سخت‌گيرانه و موشکافانه اين نقاط ضعف و مطالب انحرافي را بيرون کشيد. به تعبير مقام معظم رهبري، حضرت آيت‌الله خامنه‌اي (مدظله‌العالي) بايد گفت شهيد مطهري در مبارزه با التقاط نقش و درجه نخست را دارد. مقام معظم رهبري درباره اين جنبه از تلاش‌هاي فکري و اعتقادي شهيد مطهري گفته‌اند:

... تا سال 1349 و 1350 شمسي مسائل انحرافي در محيط مبارزه به چشم نمي‌خورد. وقتي که منافقين دستشان را رو کردند و نوشته‌هاي ايدئولوژيک آنها کم‌کم پخش شد، آقاي مطهري بيش از همه ما حساسيت نشان داد و ما بايد اعتراف کنيم که ايشان بعد از امام بيش از همه حساسيت نشان داد، چون من به ياد دارم که در سال 1351 شمسي تلاش فراواني شد که امام را وادار کنند که اين حرکت جوان‌ها را تأييد کنند که به نام مجاهدين و... بودند، اما امام سخت ابا کردند و يک‌بار کتاب‌هاي مجاهدين را خوانده بودند و گفته بودند اينها همان حرف‌هاي لنين و اراني است، پس حرف‌هاي شما کدام است. مرحوم مطهري در معرفي اينها به امام نقش داشتند و خودشان آن‌قدر حساسيت نشان دادند تا عملاً کنار کشيدند و آن وقت مجاهدين ايشان را متهم کردند به اينکه سازش‌کارند و اهل مبارزه نيستند و حال اينکه کنار کشيدن ايشان حساسيت ايشان را نشان مي‌داد و مؤثر و مفيد هم واقع شد و ايشان در آن موقع کار ايدئولوژيک‌شان را زياد کردند و اثرش اين بود که در سه چهار سال بعد حقانيت حرکت ايشان روشن شد و حرکت صحيح

اسلامي دوباره از سال 1354 شمسي رو به رشد رفت و کم‌کم خط امام تبلور يافت....»(1)

شهيد مطهري در شناخت ماهيت افراد و گروه‌هاي مختلفِ انحرافي و نيز پيش‌بيني خطرات آنان به چند دليل موفق بود. نخست اينکه او به دليل هوش و ذکاوت ذاتي‌اش، وقتي کتاب‌هاي اينان را مطالعه و بررسي مي‌کرد، به زودي هدف نويسنده را درمي‌يافت و مي‌گفت او مي‌خواهد فلان مسئله مادي و مارکسيستي را در ظاهري اسلامي به اثبات رسانده، آيات قرآن و روايات را با نظريه‌هاي ماترياليستي تطبيق دهد. دليل دوم اين بود که او به معارف اسلامي آگاهي کامل داشت و آثار انحرافي را با منابع اصيل و متون اساسي شيعه مي‌سنجيد. عامل سوم اينکه وي درباره افکار اروپاييان و مکاتب جديد، مطالعاتي گسترده‌ داشت و با ريشه‌يابي اين تحريفات به‌درستي تشخيص مي‌داد که هر يک از کدام مکتب وارداتي تغذيه مي‌شود. او در برخي نشست‌هاي خود با علما و نيروهاي مؤمن و مسلمان مي‌گفت اين سازمان مجاهدين مي‌تواند در آينده خطراتي به مراتب بدتر از استبداد رژيم پهلوي داشته باشد، زيرا يک سازمان مارکسيستي است که اسلام را وسيله‌‌اي براي رسيدن به اهداف شوم و پليد خود قرار داده است. اين در حالي بود که سازمان مجاهدين خلق در ميان جوانان، قشرهاي تحصيل‌کرده، دانشگاهيان و حتي برخي روحانيان و طلاب طرفداراني داشت و اگر کسي شهامت به خرج داده، با اينان مخالفت مي‌کرد، او را همکار رژيم قلمداد مي‌کردند. التقاط و تحريفات اعتقادي اين فرقه منحط، حتي براي بسياري از نيروهاي مبارز مؤمن و معتقد قابل هضم نبود و به همين دليل، آن حقيقتي را که شهيد مطهري در سال‌هاي اختناق، بين 1352 تا 54 به آنان گوشزد مي‌کرد، سال‌ها بعد و حتي پس از پيروزي انقلاب اسلامي دريافتند.(2)


1. سيدحميد جاويد موسوي، سيماي استاد در آينه نگاه ياران، ص 35 ـ 36.

2. ر.ك: محمد خردمند، شهيد مطهري مرزبان بيدار، ص 138.

اين موضع قاطع و درست شهيد مطهري موجب شد منافقان او را مورد تهاجم تبليغي شديد منفي قرار دهند و با تهمت‌هاي بي‌پايه، براي ترور شخصيت ايشان گام‌هايي بلند بردارند. تخريب ايشان چنان با بي‌انصافي همراه شد که در وصف نمي‌‌‌گنجد. ‌در ذهن دانشجويان چنين القا کردند که او در مسير رژيم پهلوي گام برمي‌دارد و به همين دليل است که ساواک براي تدريس وي در دانشکده الاهيات دانشگاه تهران هيچ مانعي نمي‌تراشد. آنان مي‌گفتند: اصلاً شهيد مطهري اسلام مترقي و مبارزاتي را نپذيرفته است؛ بر پايه بافته‌هاي ذهني و برخي موهومات خشک فلسفي، آثاري مي‌نگارد و به همين دليل نوشته‌هايش قابل خواندن نيست؛ آثار علمي ندارد؛ ذهن‌گرايي مي‌کند و از واقعيت‌هاي جامعه فاصله دارد. اين تبليغات منفي بدان سبب بود که آنان مي‌دانستند اگر افشاگري‌هاي شهيد مطهري براي افراد جامعه جا بيفتد، ديگر آنان راه زوال را خواهند پيمود. آنان حتي در زندان کتاب‌هاي آن استاد متعهد را مي‌گرفتند و صفحات مياني آنها را درآورده، کتاب‌ها را ناقص مي‌کردند، تا مبادا خوانندگان از آنها بهره‌اي ببرند؛ حقايق برايشان آشکار شود و خودشان در انزوا و مورد نفرت قرار گيرند.

نقد نيرنگ

شهيد آيت‌الله مطهري، تحريف آيات قرآن کريم را از نيرنگ‌هاي مهم افکار مادي در ايران دانسته است؛ شيوه‌اي که مي‌کوشد با حفظ ظاهر الفاظ،‌ آياتي را به شکل مادي تفسير کند. آن شهيد پس از ريشه‌يابي اين مسئله، چنين نتيجه مي‌گيرد که اين نيرنگ، همان طرح کارل مارکس براي ريشه‌کن ساختن دين از اذهان توده‌‌هاي معتقد است. طرح مارکس اين است که براي مبارزه با مذهب بايد از مذهب عليه خودش استفاده کرد؛‌ به اين شکل که مفاهيم مذهبي از محتواي معنوي و اصلي خود تهي و از محتواي

مادي پر شود، تا مردم مذهب را به صورت يک مکتب مادي دريابند و چون چنين موفقيتي به دست آمد،‌ دور افکندن پوسته ظاهري دين ساده است.

مارکس مي‌گفت بايد تاريخ را به گونه‌اي مادي تفسير کنيد و خاستگاه مادي همه گرايش‌ها، از جمله گرايش‌هاي مذهبي را چنان بيان کنيد که توده‌هاي مردم بفهمند ريشه طبقاتشان کجاست. هنگامي که آنان بفهمند همه پديده‌هاي اجتماعي ريشه مادي دارد، خود به خود ارتباط خويش را با مذهب قطع مي‌‌کنند.

شهيد مطهري تأکيد مي‌‌کند هنگامي که مارکسيسم نتوانست از راه منطق، استدلال و خود‌آگاهي طبقاتي مذهب را از مردم بگيرد و تشخيص داد ديانت قوي‌ترين نيرو در ميان ايرانيان است، اين توطئه را به کار گرفت که از مذهب بر ضد خودش بهره جويد. آن شهيد روي توطئه‌اي عظيم انگشت مي‌گذارد که چنين شگردي را به کار گرفته‌اند تا مذهب را از صحنه زندگي سياسي، اجتماعي و مناسبات مردم با يکديگر حذف کنند و سپس مي‌افزايد نويسندگان اين تحليل‌ها گمراه شده‌اند و به‌درستي نمي‌دانند چه مي‌کنند، يا آنکه از روي عمد و غرض به تفسير‌هاي ماترياليستي دست مي‌زنند و مقدسات مذهبي مردم را تهديد مي‌کنند.

اينان به تعبير شهيد مطهري، ماترياليست منافق‌اند که مي‌گويند: «اراده خدا تنها بر اين اصل استوار است که توده‌هاي ضعيف و محروم‌شدگان تاريخ بر قدرتمندان، اربابان و صاحبان زر و زور چيره شوند و خداوند براي تحقق اين هدف حزب تشکيل داده است تا همه نيروهاي متکامل جهان را در پوشش خود قرار دهد». آنان همه حکمت‌هاي الاهي را در اين خلاصه کرده‌اند که خداوند حزبي تشکيل داده تا محرومان را بر قدرتمندان پيروز سازد. البته بي‌شک مبارزه با افراد طغيان‌گر جزء برنامه‌هاي قرآن است و اسلام هيچ ستمي را نمي‌پذيرد، ولي اين‌گونه نيست که قرآن تنها به چنين مسائلي بسنده کند.

شهيد مطهري يک برداشت انحرافي و التقاطي ديگر را ارزيابي مي‌کند. منافقين در جزوة‌ خود نوشته‌اند بايد تفسيرها، تفسير امام باشد، اما پيگيري سخن امام ضرورتي ندارد و تنها بايد تفکر او را پي گرفت. آنان مي‌گويند زماني اين تفکر عملي مي‌شود که فرد از نظر طبقاتي در طبقه امام، که همان محرومان تاريخ هستند قرار گيرد و عملاً درگيري‌هاي طبقاتي او را داشته باشد، ‌همچون او تجربه کند و بينديشد.

شهيد مطهري پس از اشاره به اين موضوع تحريفي، مي‌گويد اينان مي‌خواهند به اين وسيله مردم را اغفال کنند. استاد مي‌نويسد اين منحرفان از تاريخ صدر اسلام ناآگاه‌اند. «سالم» يک ايراني آزاد شده اهل اصطخر(1) است که يورش به خانه حضرت علي(عليه السلام) و فاطمه زهرا(عليها السلام) و آتش زدن آنجا را رهبري مي‌کرد. منافقين و به دليل همين نا‌آشنايي، تنها به علت اينکه سالم از محرومان تاريخ و اسيران است، او را يک مؤمن انقلابي جلوه داده و در رديف سلمان و ابوذر قلمداد کرده‌ و به دليل همين ويژگي طبقاتي، سيمايي درخشان از او ترسيم کرده‌اند. مطهري به آنان گوشزد مي‌کرد معيارهايشان در فلسفه تاريخ با اين تحليل‌ها بي‌اعتبار مي‌شود و بايد در ارزيابي‌هاي خويش تجديد نظر کنند و به خود اجازه ندهند که قضاوت‌ها و تفکرات هزار ساله مفسران، حکيمان، فقيهان و عارفان را به گونه‌اي مادي و طبقاتي توجيه کنند.

اينان تفسيرشان از غيب و ايمان به آن، چنين بود که مبارزان بدانند انقلاب يک مرحله پنهاني دارد و در اين حالت نظام حاکم هنوز مسلط است و با رشد تدريجي و تغيير کمي به کيفي، نظام جديد مستقر مي‌شود و از مرحله غيب به شهادت مي‌رسد. شهيد مطهري چنين برداشتي را برگرفته از اصل چهارم ديالکتيک مارکسيستي مي‌داند و مي‌افزايد اين تفکرات منحط موضوع ايمان و اعتقادات مسلمانان راستين را منتفي تلقي


1. اصطخر يا استخر (Estaxr) يکي از بزرگترين شهر‌هاي فارس در دوران قبل از اسلام است. که قلعه آن در انتهاي شمال غربي جلگه مرودشت قرار دارد.

مي‌کند که دور از حقيقت است. شهيد مطهري در مقدمه کتاب علل گرايش به ماديگري، برخي ديگر از تفسيرهاي باطل اين گروه‌ها را به بوته نقد مي‌گذارد و همه اين تحليل‌ها را با اهداف مقدس قرآن و وحي مغاير مي‌داند و خاطرنشان مي‌سازد که بسيار شگفت‌انگيز است که فرهنگ انقلابي برخي بدين معناست که محتواي معنوي را از قرآن و اسلام بگيرند و به جاي آن يک برداشت مادي جايگزين سازند. انقلاب رسول اکرم(صلى الله عليه وآله) و ائمه هدي(عليهم السلام) به مسائل اقتصادي، محروميت‌زدايي و امور مربوط به خوراک و شکم منحصر نمي‌شد و هدف آن بزرگان والاتر و بالاتر از اينهاست. انقلاب صدر اسلام که پيامبر(صلى الله عليه وآله) پايه‌گذارش بود و امامان پيگير آن بودند، تحولي در روح، روان، رشد معنوي، تزکيه و اصلاح رفتارهاي مردم بود و چنين برداشت‌ها و توجيهات مادي نمي‌تواند با فرهنگ انقلابي و مشي اسلامي منطبق باشد، بلکه تبليغاتي به سود ماترياليسم است.(1)


1. ر.ك: مقدمه استاد شهيد مطهري بر کتاب علل گرايش به مادي‌گري.

 

آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org