قال علي عليه‌السلام : إِنَّهُ لَيْسَ لِأَنْفُسِكُمْ ثَمَنٌ إِلَّا الْجَنَّةَ فَلَا تَبِيعُوهَا إِلَّا بِهَا؛ امير مومنان عليه‌السلام مي‌فرمايند: همانا براي شما بهايي جز بهشت نيست، پس به کمتر از آن نفروشيد. (نهج‌البلاغه، حکمت456)

 

بخش چهارم

 

 

اخلاق اجتماعى

ارزش‌هاى مربوط به رابطه انسان با ديگران

 

 

 

 

 

 

فصل اول

 

 

كليــات

 

 

 

اخلاق و زندگى اجتماعى

قرآن و جامعه‌گريزى

قرآن و جامعه‌گرايى

خلاصه و جمع‌بندى

 

 

 

 

 

مقدمه

در بخش‌هاى گذشته، دو دسته از مسائل اخلاقى را بررسى كرديم: دسته اول، مسائلى كه محورشان رابطه انسان با خدا است و دسته دوم، مسائلى كه محورشان رابطه انسان با خودش است.

دسته سوم، مسائلى است كه محور آن‌ها را روابط اجتماعى انسان با ديگران تشكيل مى‌دهد و معمولاً، اخلاق، در بيش‌تر موارد، به اين دسته از مسائل اخلاقى اطلاق مى‌شود. وقتى در محاورات عرفى گفته مى‌شود كه كسى اخلاقش خوب است يا خوب نيست، منظور همين ملكاتى است كه در روابط او با ديگران خودنمايى مى‌كند. دو دسته قبلى در واقع، توسعه اخلاق عرفى است كه با توجه به بينش اسلامى و اين‌كه موضوع اخلاق، مطلق فعل اختيارى انسان، اعم از اجتماعى و غير اجتماعى است، حاصل شده است؛ چرا كه هر فعل اختيارى، چه اجتماعى و چه غيراجتماعى، مى‌تواند داراى ارزش مثبت يا منفى باشد و در محدوده مسائل اخلاقى قرار گيرد.

 

اخلاق و زندگى اجتماعى

در مبحث اخلاق اجتماعى، نخستين پرسش درباره ارزش خود زندگىِ اجتماعى است. آيا اجتماعى زيستن، از ديد اسلام، بار ارزشى دارد تا در محدوده اخلاق قرار گيرد و آيا مى‌توان زندگى كردن به صورت جمعى را هم، جزء اخلاق اجتماعى برشمرد؟ يا اين‌كه بار ارزشى ندارد و خارج از موضوع و محدوده اخلاق است؟

در پاسخ بايد گفت كه قضاوت درباره اين موضوع به اين بستگى دارد كه اجتماعى زيستن را يك فعل اختيارى براى انسان تلقى كنيم يا اين كه آن را جبرى و غيراختيارى بدانيم. اگر اجتماعى زيستن در اختيار انسان باشد، يعنى اگر بخواهد، بتواند زندگى اجتماعى داشته باشد و اگر نخواهد، بتواند از جامعه كناره‌گيرى كند، در اين صورت، خود زندگىِ جمعى نيز يك موضوع اخلاقى خواهد بود و اگر زندگى اجتماعى، جبرى است و هيچ‌كس قادر نيست به طور

انفرادى و منعزل از جمع زندگى كند، در اين صورت، موضوع زندگىِ جمعى، خارج از محدوده و موضوع اخلاق خواهد بود؛ زيرا همان‌طور كه گفتيم، ارزش‌هاى اخلاقى ـ چه مثبت و چه منفى ـ مربوط به افعال اختيارى است.

بنابراين، در ضمن پاسخ‌گويى به پرسش فوق، سؤال ديگرى طرح مى‌شود كه پاسخ به آن به حوزه اخلاق مربوط نمى‌شود، بلكه در محدوده علوم ديگرى قابل طرح و بررسى خواهد بود و آن، اين‌كه آيا انسان در زندگىِ اجتماعىِ خود، مجبور است يا مختار؟ ما اين سؤال را در بحث‌هاى مربوط به جامعه مطرح خواهيم كرد؛ ولى در اين‌جا نيز ناچاريم به عنوان مقدمه ورود در بحث اخلاق، به آن اشاره كنيم.

برخى از انديشمندان غربى معتقد بوده‌اند كه اجتماعى زيستن، يك امر جبرى است و ديدگاه‌هاى مختلفى از اين دست، در علوم اجتماعى به چشم مى‌خورد كه زندگىِ اجتماعى را براى انسان يك ضرورت طبيعى برمى‌شمارد. بعضى از اين هم فراتر رفته و گفته‌اند: فرد، در ضمن جامعه، هيچ اصالتى از خود ندارد، بلكه به منزله سلولى است در بدنه اجتماع كه حيات و هويت و شخصيتش به آن بستگى دارد و يا گفته‌اند: وجود فرد، هم‌چون برگى است در ميان انبوه برگ‌ها، شاخه‌ها و ساير اندام‌هاى درخت. و در ضمن تشبيهاتى از اين دست، خواسته‌اند اين وابستگى را نمايش دهند و فرد را تابع محض جامعه و عارى از هر گونه استقلال، و جامعه را داراى اصالت و وجود حقيقى معرفى كنند.

طرفداران اين نظريه، از نظر مبالغه در اصالت دادن به جامعه، افكار متفاوتى دارند و مكتب‌هاى جامعه‌شناسى نيز از اين نظر، اختلاف‌هايى دارند؛ اما كم و بيش، كسانى كه ديدگاه اصالت جمع را مطرح كرده‌اند، گرايش به اين دارند كه هويت فرد، در ضمن جامعه تحقق مى‌يابد و وجودش تابعى از وجود جمع است. نهايت چيزى كه بعضى از طرفداران اين نظريه پذيرفته‌اند، اين است كه فرد، در درون جامعه مى‌تواند نوعى استقلال محدود داشته باشد در اين حد كه خودش را از جامعه جدا كرده، به صورت عضو مرده‌اى درآورد؛ مثل برگى كه از درخت جدا شود يا عضوى كه از پيكر انسان بريده مى‌شود و طبعاً، پس از جدايى، تنها در مدتى كوتاه مى‌تواند به حيات ظاهرى خود ادامه دهد و به سرعت فاسد مى‌شود و از بين مى‌رود. فرد هم نسبت به جامعه، همين حكم را دارد. وقتى از آن جدا شد، به منزله موجود مرده‌اى است كه در مدت كوتاهى، از هستى انسانى ساقط مى‌شود و اگر زنده بماند، زندگى او بيش از يك زندگىِ حيوانى نخواهد بود.

آن‌چه را كه در بالا توضيح داديم، ديدگاه طرفداران اصالت جامعه، به معناى فلسفىِ آن است و طبعاً، ديدگاهى بسيار افراطى است و با موازين و مبانىِ بينش اسلامى، هم‌خوانى و سازگارى ندارد.

حال اگر كسى وجود فرد را دقيقاً، مثل سلولى از يك پيكر زنده يا برگى از يك درخت، تفسير كند، معنايش اين است كه زندگىِ اجتماعى، براى فرد، يك ضرورت طبيعى است و غير از اين، راهى براى زندگى ندارد و نتيجه‌اش اين است كه در حوزه اخلاق قرار نمى‌گيرد و نمى‌توان گفت كه بايد در جامعه باشد يا نباشد؛ زيرا انسان از اين جهت كه انسان است، اگر بخواهد زنده بماند و زندگى كند بايد در ظرف جامعه باشد. ما در جاى خود، اين حقيقت را اثبات كرده‌ايم و در اين‌جا آن را به عنوان يك اصل موضوعى تلقى مى‌كنيم كه زندگىِ اجتماعى، كم و بيش، براى فرد، اختيارى است نه جبرى، و هر فرد، موجود مستقلى است كه روح مستقل دارد، اراده، فكر و شناخت دارد و قادر است مسيرهاى مختلفى را براى خود در زندگى انتخاب كند. مى‌تواند زندگى خودش را با زندگىِ افرادى پيوند دهد و مى‌تواند اين پيوند را قطع كند.

وجود فرد، ارتباطى ارگانيك با وجود جامعه ندارد و به منزله سلولى از پيكر جامعه يا برگى از درخت نيست كه قابل تفكيك از آن نباشد و جدا شدن از جامعه به نيستىِ او بينجامد، بلكه موجودى مختار است، زندگىِ مستقلى دارد و به اختيار خود مى‌تواند به صورت جمعى يا فردى زندگى كند و به اندازه‌اى كه انسان، در امر زندگى جمعى اختيار دارد، مى‌تواند در حوزه علم اخلاق مورد بحث واقع شود.

بنابراين، ما مى‌توانيم در آغاز ورود در بحث اخلاق اجتماعى، اين مسئله را بررسى كنيم كه آيا زندگىِ اجتماعى، از جهت اخلاق، چه ارزشى دارد؟ خوب است يا بد؟ هم چنين درباره كميت و كيفيت زندگىِ جمعى و اين كه چگونه و با چه كسانى بايد معاشرت و پيوند داشت يا پيوند را بريد؟ اين‌ها تا حدودى در اختيار انسان و در محدوده اخلاق است، هر چند كه اختيار انسان، در اين موارد، يك‌سان نيست؛ مثلا، ما در نفس كشيدن خودمان هم اختيار داريم؛ ولى اختيار ما در نفس كشيدن، مثل اختيارى كه در حركت دستمان داريم نيست. دستمان را هر طورى كه دلمان بخواهد حركت مى‌دهيم؛ اما نفس را تا حدى مى‌توانيم حبس كنيم و بعد به جايى مى‌رسد كه ديگر توان حبس‌كردن نفس را از كف مى‌دهيم.

آرى، نفس‌كشيدن تا حدى، هر چند ضعيف، در اختيار ما است و مثل حركت قلب نيست كه انسان‌هاى متعارف، هيچ‌گونه اختيارى در آن ندارند و به همان اندازه كه اختيارى است، مى‌تواند داراى حكم اخلاقى هم باشد؛ يعنى مثلاً اگر كسى بتواند نفَس خودش را حبس كند تا بميرد، اين كار، خودكشى تلقى مى‌شود و از نظر اخلاقى حرام است. اين توضيحى بود براى اين‌كه مى‌گوييم: اختيارى بودن كارها متفاوت است، پس اخلاقى بودن آن‌ها هم متفاوت خواهد بود و كارهاى اختيارى، تا اندازه‌اى كه در اختيار انسان هستند، مورد بحث اخلاقى قرار مى‌گيرند.

زندگىِ اجتماعى هم تا حدودى اختيارىِ انسان است و در همان حد كه اختيارى است، اخلاقى نيز هست. ممكن است كسى تصميم بگيرد در گوشه‌اى دور از ديگران، در غارى يا جنگلى، تنها زندگى كند، با كسى معاشرت نكند و سخنى نگويد، از كسى چيزى نگيرد و به كسى چيزى ندهد، از علف بيابان و ميوه جنگل بخورد، به شكلى خودبسنده، خودش را از سرما و گرما حفظ كند و براى مدتى به زندگىِ فردىِ خود ادامه دهد. آرى، اين‌گونه زندگىِ دور از جامعه هم براى فرد ممكن است. وجود ما تكويناً با وجود افراد ديگر جوش نخورده است به شكلى كه از زندگىِ ديگران انفكاك‌ناپذير باشد.

 

ارزش زندگىِ اجتماعى

در سومين پرسش كه مطرح مى‌شود، مى‌گوييم: آيا اجتماعى زيستن، چه ارزشى دارد؟ و متقابلاً، كناره گيرى از اجتماع و رهبانيت، از نظر اخلاق اسلامى حكمش چيست؟

براى پاسخ به اين پرسش، بايد اجتماعى زيستن و كناره‌گيرى از جامعه يا رهبانيت را تحليل كنيم. چه عواملى موجب گرايش انسان به جامعه مى‌شود و چه عواملى انسان را به گوشه‌گيرى وانزوا وادار مى‌كند؟

اجتماعى زيستن و تقويت پيوندهاى اجتماعى يا اعتزال و انزوا، هيچ‌كدام ارزش ذاتى ندارند، بلكه ارزش خود را از عوامل و ريشه‌هاى ديگرى مى‌گيرند. از اين رو، ما براى تعيين و تحديد ارزش هر كدام ناگزير از بررسىِ علل و عوامل هر يك از آن دو خواهيم بود.

عواملى را كه گرايش به زندگى اجتماعى را در انسان برمى‌انگيزند، مى‌توان به چند دسته تقسيم كرد:

ـ دسته اول، عوامل غريزى‌اند؛ مانند غريزه جنسى. هر فردى از آن‌جا كه تكويناً تمايل به جنس مخالف دارد، خواه و ناخواه، به او نزديك مى‌شود، با او معاشرت و مباشرت مى‌كند و زندگى‌اش را با زندگىِ او پيوند مى‌دهد.

البته زندگىِ خانوادگى با زندگىِ اجتماعى، به يك معنا، دو اصطلاح متفاوتند؛ ولى در يك مفهوم وسيع‌تر، زندگىِ خانوادگى، در واقع، خود شكلى از زندگىِ اجتماعى است؛ بلكه هسته‌هاى اوليه و ريشه و اساس زندگىِ اجتماعى را ـ چنان‌كه بعضى از نظريات جامعه‌شناسى كه تا حدود زيادى مورد تأييد قرآن كريم است، اظهار داشته‌اند ـ خانواده تشكيل مى‌دهد.

البته هيچ‌يك از سطوح زندگىِ اجتماعى و جريانات و مقاطع تاريخى، تك عاملى نيستند، بلكه پيوسته، عوامل مختلفى در ايجاد آن‌ها نقش دارند؛ ولى اين فرض غلطى نيست كه گفته شود: دو فرد، زندگىِ مشتركشان را براساس غريزه جنسى بنا بگذارند و غريزه جنسى، عامل زندگىِ جمعى آن‌دو باشد.

ـ دسته دوم، عوامل عاطفى‌اند كه موجب گرايش به اجتماع و پيوند دادن زندگىِ يك فرد با افراد ديگر مى‌شوند. در بحث عواطف گفتيم كه انسان به طور طبيعى، ميل دارد كه به انسان‌هاى ديگر نزديگ شود و با آن‌ها انس بگيرد و مخصوصاً عواطف خانوادگى، موجب بقا و دوام زندگىِ خانوادگى مى‌شود.

ـ دسته سوم، عوامل عقلى‌اند كه از عوامل ديگر، وسيع‌تر و جنبه اختيارى آن‌ها بيش‌تر است.

انسان با عقل خود درك مى‌كند كه به تنهايى قادر به تأمين نيازمندى‌هاى زندگىِ خويش نيست. هم در تأمين نيازهاى مادى مثل لباس، مسكن و غذا احتياج به همكارىِ ديگران دارد و هم در تأمين نيازهاى معنوى. تكامل معنوى و تأمين نيازمندى‌هاى مادىِ انسان در گرو زندگىِ اجتماعى است و اگر جامعه نباشد، علاوه بر لنگ ماندن زندگى مادىِ فرد، تعليم و تربيتى هم وجود ندارد و رشد معنوى و اخلاقى هم تحقق نمى‌يابد و از اين‌جا است كه عقل به لزوم معاشرت با ديگران، پيوند دادن زندگى به زندگىِ ديگران و تعاون و همكارى با آنان در رفع مشكلات زندگى حكم مى‌كند.

عوامل نامبرده، مهم‌ترين عواملى است كه انسان را به انتخاب زندگىِ جمعى وادار مى‌كند؛ اما نقش اين عوامل، در همه افراد، يك‌سان نيست. كسانى هستند كه زندگىِ جمعى را تنها براى

تأمين نيازهاى مادىِ خود مى‌خواهند و توجهى به معنويات ندارند و برخى ديگر، اصالتاً توجه به معنويات دارند و براى تأمين نيازهاى معنوى، به جامعه دل مى‌بندند و به زندگىِ جمعى گرايش پيدا مى‌كنند. اينان بيش‌تر در اين انديشه‌اند كه در جامعه، از علوم، رفتار و تجربه‌هاى ديگران استفاده كنند و از آن‌ها در راه تكامل معنوى‌شان بهره بگيرند، به گونه‌اى كه اگر اين عامل نبود يا اين مصلحت به خطر افتد، حاضرند دست از زندگىِ اجتماعى بكشند يا آن را محدود كنند. برخى نيز بيش‌تر تحت تأثير عوامل عاطفى‌اند و بعضى ديگر، نقش اين عوامل در آن‌ها ضعيف است و هم‌چنين تأثير عامل غريزى نيز در افراد، متفاوت است.

بنابراين، ارزيابىِ اجتماعى زيستن، تابع تأثير عوامل و انگيزه‌هايى است كه انسان را به زندگىِ اجتماعى يا كناره‌گيرى از آن وادار مى‌كند. پس بايد نخست، تأثير اين عوامل را بررسى كرد و طبيعى است كه اظهار نظر درباره اين‌گونه مسائل، با وجود عوامل متعدد و نقش‌هاى متفاوتى كه دارند، بسيار دشوار و پيچيده است. آن‌جا كه رفتار انسان، داراى يك عامل است، كم و بيش، مى‌توان آن را محاسبه و ارزش‌گذارى كرد؛ اما در اعمال و رفتارهاى پيچيده انسان، كه عوامل مختلفى در ظهور آن‌ها دست به دست هم مى‌دهند، در هم اثر مى‌گذارند و ارزش يكديگر را تحكيم يا خنثى مى‌كنند، ديگر به سادگى نمى‌توان ارزش آن‌ها را بررسى و قضاوت كرد كه سرانجام، اين‌گونه اجتماعى زيستن چگونه ارزشى دارد و آيا در مجموع، مطلوب است يا نامطلوب؟ بسيارى از محاسبات بايد دقيق انجام بگيرد تا پاسخ درستى به پرسش بالا داده شود.

ارزش‌گذارى در اين موارد، نسبى است و در بينش اسلامى، هيچ ارزش مطلقى براى زندگىِ اجتماعى يا كناره‌گيرى از جامعه، نمى‌توان در نظر گرفت. اين كه مى‌گوييم: ارزش‌گذارى در اين موارد، نسبى است نه به اين معنا است كه تابع نظر و سليقه افراد است، بلكه معنايش اين است كه ارزش آن، تابع شرايط مختلف زمانى، اوضاع گوناگون اجتماعى و انگيزه‌ها و عوامل ديگر است.

به بيان ديگر، چون عوامل مختلفى در ارزيابىِ زندگىِ اجتماعى نقش دارند، نمى‌توان فرمول ثابتى براى آن ارائه داد نه اين كه صرف تغيير زمان يا موقعيت جغرافيايى يا اختلاف سليقه‌ها باعث اختلاف ارزش‌ها مى‌شود، بلكه چون عوامل، شرايط و انگيزه‌هاى زندگىِ اجتماعى، مختلفند، ارزش‌ها هم به تبع آن‌ها متفاوت خواهند بود. يك دسته از عوامل و

شرايط هستند كه اگر جمع شوند، در هر وقت و هر جا و نسبت به هر كسى، ارزش مثبت خواهند داشت و دسته ديگرى، داراى ارزش منفى خواهند بود.

مهم‌ترين عامل ارزش‌گذارى در مسائل اخلاقى، نيت و انگيزه انسان است. حتى يك كار كاملا مشخص، ممكن است با دو انگيزه متضاد انجام بگيرد: يك انگيزه، بسيار خوب و يك انگيزه، بسيار بد. هيچ كارى را با صرف نظر از انگيزه انجام آن نمى‌توان ارزش‌گذارى كرد. اين حقيقتى است كه در بسيارى از فلسفه‌هاى اخلاق، مورد غفلت قرار گرفته است.

بر اساس برداشتى كه ما تاكنون داشته‌ايم و نيز تأييد آيات و روايات، دست كم، نيت و انگيزه را، كه از عوامل عمده انجام كار است، نبايد در ارزش‌گذارىِ رفتارهاى اجتماعى، ناديده گرفت. البته عامل مؤثر در ارزش كار، منحصر در نيت نيست. ممكن است كسى هدف و نيتش خوب باشد، اما راه تحقق بخشيدن به آن را نداند و كار را به گونه‌اى انجام دهد كه حتى موجب ضرر مادى و معنوىِ خودش يا ديگران شود. پس صرف حسن نيت، به تنهايى ملاك ارزش‌گذارى نيست؛ ولى ناديده گرفتن آن نيز در ارزش‌گذارىِ كار، درست نيست و انسان را از حقيقت دور مى‌سازد.

گاهى انسان منافع زندگىِ اجتماعى را در نظر مى‌گيرد و بدون توجه به عوامل ديگر، به زندگى اجتماعى، ارزش مطلق مى‌دهد. در رژيم گذشته، يكى از مسائلى كه در جامعه ما بسيار رايج بود و قضاوت‌هاى مختلفى درباره آن مى‌شد، معاشرت زن‌ها با مردها بود. خوش‌رفتارى با همه طبقات و گروه‌ها ارزشى بود كه از فرهنگ غرب وارد فرهنگ ما شده بود. در بين روشن‌فكران و غرب‌زده‌ها جا باز كرده بود كه انسان بايد با هر انسان ديگرى گرم و خوش‌رفتار باشد و در اين جهت، فرقى بين مرد و زن نيست. زن هم بايد با هر مردى گرم بگيرد، همين‌طور كه با زن‌هاى ديگر شوخى مى‌كند، با مردان هم شوخى كند. به هر حال، از ديد آنان اين، يك ارزش است كه انسان‌ها، اعم از زن و مرد، بايد به همديگر محبت و انس داشته باشند و با هم خوش باشند.

اين فكر، از يك ريشه فلسفى و فرهنگ عميق، سرچشمه مى‌گيرد و هنگامى كه آن مبانىِ فكرى، وارد مغز افراد شد، اين نتايج را به بار خواهد آورد و مثلاً، معاشرت زن نامحرم با مرد بيگانه، ارزش خواهد بود. در اين صورت، اگر مهمان بيگانه‌اى وارد خانه شد و همسر صاحبخانه به استقبال او نيامد و با او دست نداد و پذيرايى نكرد، رفتار او ضد ارزش تلقى

مى‌شود و خود او متهم مى‌شود به اين كه آداب اجتماعى را نمى‌داند، معاشرتى نيست و جامعه‌گريز است.

آرى، هنگامى كه اين انديشه، به عنوان يك اصل كلى و غيرقابل استثنا پذيرفته شد كه همه افراد انسان، سلول‌هاى يك پيكرند و بايد با يكديگر هماهنگ باشند و با هم بجوشند و نبايد از هم كناره‌گيرى كنند، چنين انديشه‌اى در عمل، اين نتيجه را به بار مى‌آورد و چنين ارزش‌هايى را ايجاد مى‌كند. آن‌گاه، كناره‌گيرىِ زنى نامحرم از مردى نامحرم، مى‌شود ضد ارزش، و گرم گرفتن و معاشرت و خوش و بش كردن و شوخى كردن با او مى‌شود ارزش.

بنابراين، اين‌گونه ارزش‌ها خود به خود، به وجود نمى‌آيند، بلكه زمينه‌هاى فكرى دارند. وقتى آن فكرها از راه كتاب‌هاى مختلف، رسانه‌هاى گروهى و آموزش و پرورش تبليغ شد، اين نتيجه را خواهد داد و اين ارزش‌ها را ايجاد خواهد كرد و اگر كسى مقاومت كند، مرتجع است، شعور اجتماعى‌اش رشد نكرده، چيزى سرش نمى‌شود، از فرهنگ جديد و چيزهاى تازه و زيبا دور مى‌ماند. از اين ديدگاه، هر چيزى كه تازه‌تر است، زيباتر، جالب‌تر و مطلوب‌تر است و اين همان اصل فرهنگى «نوگرايى» است.

امروز ما نياز به بحث درباره اين‌گونه مطالب نداريم. جو انقلاب و توجه به دين، حاكم است؛ ولى لازم است در يك محيط آكادميك، اين مسائل دقيقاً بررسى شود تا كسانى كه ناآگاهند، به منطق اسلام و بى‌پايگىِ گرايش‌ها و افكار فوق و امثال آن‌ها پى ببرند.

اين‌كه نو بودن، يك ارزش مثبت است و كهنه بودن، يك ارزش منفى يا نوگرايى و كهنه گريزى، در ذهن بيش‌تر مردم جهان، اعم از شرقى و غربى، رسوخ كرده و علاوه بر اين‌كه موافق طبع نوپسند و هوس‌هاى عموم مردم است، توجيهات فلسفىِ ويژه‌اى را نيز با خود همراه كرده است، به ويژه، مكتب ديالكتيك كه هر حركتى را تكاملى مى‌داند و هر چيز جديدى را كامل‌تر از قديم و مطلوب‌تر از آن مى‌شمارد، اين‌گونه نوگرايى و كهنه‌گريزى را نيز يك امر ضرورى تلقى مى‌كند.

در مقابل، ما كه بى‌پايگىِ اين گونه مطالب را آشكارا مى‌دانيم، آن‌ها را قابل بحث و نيازمند بررسىِ علمى نمى‌دانيم و به راحتى از كنار آن‌ها مى‌گذريم؛ اما اگر بخواهيم اين بينش‌ها و ارزش‌ها را مورد نقد علمى قرار دهيم، بايد ريشه‌هاى آن‌ها را جداگانه بررسى و نقّادى كنيم تا بتوانيم يك فرهنگ پا برجا، متقن، استوار و شكست ناپذير داشته باشيم.

به هرحال، اين كه تنها كسى بگويد: در فلان آيه يا روايت، از زندگىِ اجتماعى، ستايش يا نكوهش شده، براى پاسخ دادن به چنين پرسش پيچيده‌اى كافى نيست؛ چرا كه ممكن است در آيات يا روايات ديگرى، مطالبى بر خلاف آن داشته باشيم؛ مثلاً روايتى مربوط به آخر الزمان، توصيه مى‌كند كه «كونوا احلاس بيوتكم»؛(1) فرش خانه‌هاتان باشيد؛ يعنى از خانه بيرون نياييد.

آيا چنين روايتى بر فرض كه سند صحيح داشته باشد، مى‌تواند درباره چنين مسئله پيچيده و سرنوشت‌سازى كه حيات اجتماعى، بستگى به حل امثال آن دارد، ملاك يك ارزش‌گذارىِ كلى باشد؟

فقهاى بزرگ ـ كثراللّه امثالهم ـ براى استنباط احكام ساده فقهى، مانند احكام آب چاه و احكام ظروف و انفعال آب قليل، چه زحمت‌هايى مى‌كشند، چه تلاش‌هايى براى بررسىِ اسناد روايات و جمع ميان روايات متعارض انجام مى‌دهند و چه بسا كه در نهايت، در بسيارى موارد، فتواى قطعى ندهند و احتياط كنند. وقتى در چنين مسائلى كه نقش چندان مهمى در زندگىِ انسان ندارند و احتياط در آن، آسان است، نياز به اين همه تلاش و دقت باشد، درباره مسائلى كه با سرنوشت جامعه اسلامى سروكار دارد، چقدر بايد دقت كرد؟ ما ناچار بايد به خود بياييم، اين مسائل را جدى تلقى كنيم و بيش از آن مسائل ساده، درباره اين گونه مسائل به تحقيق بپردازيم كه اساس فرهنگ ما را تشكيل مى‌دهد و سرنوشت جامعه را مى‌سازد. حاصل اين است كه اين گونه مسائل، بسيار پيچيده است و در بررسى و ارزيابىِ آن‌ها عوامل مختلفى را بايد در نظر گرفت. پاسخ به آن‌ها كار ساده‌اى نيست. نه به طور مطلق مى‌توان گفت كه زندگىِ اجتماعى، در هر شرايط و به هر صورتى، مطلوب و داراى ارزش مثبت است و نه مى‌توان كناره‌گيرى از جامعه را مطلوب مطلق دانست، بلكه ممكن است گاهى گرايش به جامعه، در عالى‌ترين حد مطلوبيت باشد و گاهى هجرت از جامعه و كناره‌گيرى از آن.

 

قرآن و جامعه‌گريزى

زندگىِ اجتماعى را با همه اهميتى كه دارد و با آن همه احكام و دستوراتى كه در اسلام درباره آن داريم، نمى‌توان ارزش مطلق دانست. از اين رو، در مواردى جامعه‌گريزى يا هجرت از جامعه، بهتر از جامعه‌گرايى است.


1. بحارالانوار، ج 52، روايت 43، باب 22.

در قرآن، آياتى در ستايش از هجرت و جامعه‌گريزى داريم كه البته آن‌ها بيانگر ارزش مطلق جامعه گريزى نيستند. ما در اين‌جا به چند نمونه از اين آيات اشاره مى‌كنيم:

1. در داستان اصحاب كهف آمده است كه آن جوانان صالح، از اجتماع فاسد زمان خود كناره گرفته، به غارى پناه بردند(1) و قرآن هم اين كناره‌گيرى را مى‌ستايد؛ زيرا آنان براى آن كه دين خود را حفظ كنند، از آن جامعه هجرت و از آن منجلاب فساد، كناره‌گيرى كردند.

داستان اصحاب كهف نشان مى‌دهد كه ارزش جامعه‌گرايى و زندگىِ جمعى، مطلق نيست و آنان در شرايطى كه آن جامعه داشت، نمى‌توانستند زندگىِ جمعى را برگزينند؛ زيرا زيان زندگى در آن جامعه، بيش از فايده‌اش بود.

2. نمونه ديگر، كناره‌گيرىِ حضرت ابراهيم(عليه السلام) از جامعه شرك‌آلود نمرودى بود. اين جامعه، دعوت آن حضرت را نپذيرفت و كار به جايى رسيد كه ايشان را در آتش انداختند. در چنين جامعه‌اى، ماندن و زندگى كردن، براى حضرت ابراهيم(عليه السلام)معنا نداشت و لازم بود آن را رها كند. اين‌جا بود كه به آنان گفت:

وَأَعْتَزِلُكُمْ وَما تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ وَأَدْعُوا رَبِّى عَسَى أَلاَّ اَكُونَ بِدُعاءِ رَبِّى شَقِيّا(2).

من از شما و بت‌هايى كه به جاى خدا مى‌پرستيد، كناره‌گيرى مى‌كنم و پروردگار خويش را مى‌خوانم، به اين اميد كه با خواندن پروردگار خويش، شقى نشوم (و مرا از الطاف خود محروم نسازد.

خداوند هم، ابراهيم(عليه السلام) را به خاطر اين هجرت و كناره‌گيرى، مورد لطف خود قرار داده، مى‌فرمايد:

فَلَمّا اعْتَزَلَهُمْ وَ ما يَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ‌اللّهِ وَهَبْنا لَهُ اِسْحقَ وَ يَعْقُوبَ وَ كُلاًّ جَعَلْنا نَبِيّاً * وَ وَهَبْنا لَهُمْ مِنْ رَحْمَتِنا وَ جَعَلْنا لَهُمْ لِسانَ صِدْق عَلِيّا(3).

پس آن هنگام كه ابراهيم از آن مردم و آن‌چه كه به جاى خدا مى‌پرستيدند كناره‌گيرى نمود، اسحاق و يعقوب را به او بخشيديم، هر يك را پيامبر قرار داديم و از رحمت خود بهره‌مندشان ساختيم و برايشان مقام بلند صداقت و نيك‌نامى قرار داديم.


1. «وَإِذِ اعْتَزَلْتُمُوهُمْ وَما يَعْبُدُونَ إِلاَّ اللّهَ فَأْوُوا اِلىَ‌الْكَهْفِ يَنْشُرْلَكُمْ رَبُّكُمْ مِّنْ رَّحْمَتِهِ وَيُهَيِّئْ لَكُمْ مِنْ أَمْرِكُمْ مِرْفَقاً» (كهف/16).

2. مريم/ 48.

3. مريم/ 49 و 50.

3. رهبانيت اصحاب حضرت عيسى(عليه السلام) نيز نمونه‌اى ديگر است كه قرآن در اين‌باره مى‌فرمايد:

وَرَهْبانِيَّةً ابْتَدَعُوها ما كَتَبْناها عَلَيْهِمْ إِلاَّ ابْتِغاءَ رِضْوانِ اللّه(1).

اين رهبانيت را خود آن‌ها اختراع كرده بودند و ما بر ايشان چيزى به جز تحصيل رضايت و خشنودىِ خدا را لازم نكرده بوديم.

پس خدا بر ايشان حكم نكرده بود كه حتماً تنها زندگى كنند و رهبانيت اختيار كنند؛ اما شرايط زمان طورى بود كه اگر مى‌خواستند دينشان را حفظ كنند، جز اين چاره‌اى نداشتند و مى‌بايست از جمع آن مردم فاسد و دين‌گريز، كناره‌گيرى مى‌كردند تا در فرصت‌هاى مناسب، در گوشه و كنار، افرادى را هدايت و اصلاح كنند و زمينه يك حركت دينى و اصلاحى را به وجود آورند. آنان اميد نداشتند كه در آن جامعه فاسد بتوانند وظايفشان را به خوبى انجام دهند. از اين رو، در ديرها و صومعه‌ها مخفيانه به عبادت خدا مى‌پرداختند و اين، كم‌كم سنتى شد در ميان پيروان حضرت مسيح(عليه السلام).

پس مى‌توان گفت كه رهبانيت، در چنان شرايطى، تنها وسيله پرستش خدا و فراهم آوردن خشنودىِ او بوده و در اين صورت نمى‌توانسته است نامطلوب باشد.

 

قرآن و جامعه‌گرايى

اما در جايى كه خشنودىِ خدا در بازگشت به جامعه است، براى هدايت ديگران و معاشرت با آن‌ها، رهبانيت و ديرنشينى، ارزشى ندارد. و به راستى چگونه ممكن است ترك واجب، سبب تقرب به خدا شود؟

بدون شك، بيش‌تر كمالات انسان، در سايه اجتماع حاصل مى‌شود و بدون آن، انسان از چنين كمالاتى محروم خواهد ماند؛ اما اين بدان معنا نيست كه بگوييم: اجتماع داراى ارزش مطلق است؛ چرا كه ارزش زندگىِ اجتماعى، مشروط به هم‌زيستىِ افراد و گروه‌هاى خاصى است، براساسى خاص و با انيگزه‌اى خاص.

در قرآن كريم به همان اندازه كه به محبت كردن مردم به همديگر، اهميت داده شده، به تبرّى از بعضى از انسان‌ها و دور شدن از آن‌ها هم اهميت داده شده است و به همان اندازه كه درباره صلح و مسالمت بحث دارد، درباره جنگ و جهاد نيز دارد.


1. حديد/ 27.

قرآن توصيه مى‌كند كه براى حفظ يك زندگىِ اجتماعىِ مطلوب، گاهى لازم است از اجتماع بريد:

قَدْ كانَتْ لَكُمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ فى إِبْراهِيمَ وَالَّذِينَ مَعَهُ إِذْقالُوا لِقَوِْمِهمْ إِنّا بُرَاءُ مِنْكُمْ وَ مِمّا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ كَفَرْنابِكُمْ وَ بَدا بَيْنَنا وَبَيْنَكُمُ الْعَداوَةُ وَالْبَغْضاءُ أَبَداً حَتّى تُؤْمِنُوا بِاللَّهِ وَحْدَه(1).

حقاً كه ابراهيم و يارانش مقتدا و الگويى نيكو هستند براى شما، هنگامى كه به قوم خود گفتند: ما از شما و آن چه كه مى‌پرستيد بيزاريم و ميان ما و شما براى هميشه كينه ودشمنى خواهد بود تا آن‌كه به خداى يگانه ايمان بياوريد.

زندگىِ اجتماعى، از نظر اسلام، هدف نيست و ارزش مطلق ندارد، بلكه وسيله‌اى است براى تأمين ارزش‌هاى بالاتر. بنابراين، ارزش آن نسبى است. حتى در عالى‌ترين جامعه ايده‌آلى كه در زمان ولى‌عصر(عج) تشكيل مى‌شود، زندگىِ اجتماعى، خودبه خود، اصالت ندارد، بلكه تشكيل جامعه براى اين است كه زمينه رشد معنوى براى هر فرد، بهتر فراهم شود.

خداوند مى‌فرمايد:

وَعَدَاللّهُ الَّذِينَ امَنُوا مِنْكُمْ وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فى الاَْرْضِ كَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَلَُيمَكِّنَنَّ لَهُمْ دِيْنَهُمُ الَّذى ارْتَضَى لَهُمْ وَ لَيُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْناً يَعْبُدُونَنِى لايُشْرِكُونَ بى شَيْئا(2).

خداوند به كسانى از شما كه ايمان آورده و كار شايسته كنند، وعده داده است تا آنان را همانند گذشتگانشان، در زمين جايگزين كند و به ايشان نسبت به دينى كه مورد رضايتشان است، قدرت و مكنت دهد و پس از خوف، در امنيت قرارشان دهد تا مرا بپرستند و به من شرك نورزند.

اين آيه نشان مى‌دهد كه تشكيل جامعه ايده‌آل نيز براى آن است كه انسان‌ها بهتر بتوانند خدا را بپرستند. بنابراين، ارزش‌گذارى بر زندگىِ اجتماعى، تابع عوامل ديگرى است كه پيداكردن آن‌ها و تعيين فرمول دقيقش، كارى است دشوار؛ اما در يك تعبير كلى، مى‌توان گفت كه ارزش جامعه به اندازه‌اى است كه براى رشد و تكامل فرد، مؤثر باشد و اگر داراى تأثير منفى باشد، طبعاً ارزش منفى خواهد داشت.


1. ممتحنه/ 4.

2. نور/ 55.

خلاصه و جمع‌بندى

زندگىِ اجتماعى را با همه اهميتى كه دارد و با وجود احكام فراوانى كه اسلام درباره آن صادر نموده است، نمى‌توان آن را يك ارزش مطلق تلقى كرد، بلكه مطلوبيت آن، تابع شرايطى است كه زندگى فرد را با زندگى ديگران پيوند مى‌دهد و در وراى همه اين شرايط، بستگى به نيت فرد در مشاركت در زندگىِ اجتماعى دارد.

عوامل روانى، كه زندگىِ فرد را به جامعه پيوند مى‌دهند، عبارتند از: عامل غريزى، عامل عاطفى و عامل عقلانى. اين عوامل، شخص را وامى‌دارند تا به جامعه گرايش يابد و زندگى خويش را با زندگىِ ديگران پيوند دهد؛ اما ارزش اخلاقىِ زندگىِ اجتماعى، بستگى به انتخاب عقلانى دارد. وقتى كه انسان، بر سر دوراهى قرار مى‌گيرد و انگيزه‌هاى مختلفى وى را به اين‌سو و آن سو مى‌كشانند، اين عقل است كه تعيين مى‌كند كدام انگيزه، ارزش بيش‌ترى دارد و بايد به دنبال آن رفت. پس در سايه راهنمايىِ عقل است كه ارزش اخلاقى تعيين مى‌شود.

در مسائل فردى هم، صرف وجود انگيزه طبيعى، دليل بر ارزش اخلاقى نيست، بلكه با دخالت عقل است كه مى‌توان ارزش اخلاقىِ هر يك از كارها را مشخص كرد؛ مثلاً شهوت جنسى، يك انگيزه طبيعى است و تعيين ارزش اخلاقىِ آن، بستگى به حكم عقل دارد. عقل هم به تناسب شرايط مختلف، ممكن است به ارزش مثبت يا منفى‌بودنِ اين ميل، حكم كند. در واقع، ميل‌هاى طبيعى، ابزارى براى تحقق اهداف عقلانى‌اند؛ زيرا هدف خلقت، متوقف است بر اين كه نسل انسان باقى بماند و اين ميل، ابزارى است براى تحقق آن هدف. اين از الطاف خداوند است كه در انسان، ابزارهاى طبيعى قرار داده تا او را براى انجام كارهايى در مسير تحقق اهداف ارزشمند، برانگيزد.

بنابراين، هر چند كه در انسان ميل‌هاى طبيعى و عوامل غريزى و عاطفى براى تشكيل زندگىِ اجتماعى وجود دارد، ولى ارزش اخلاقىِ آن‌ها به انتخاب عقل وابسته است. عقل مى‌گويد: رسيدن انسان به مطلوب‌هاى مادى و معنوى‌اش در گرو زندگىِ اجتماعى است و اگر فرد بخواهد تنها زندگى كند، براى تأمين مصالح مادى و معنوى‌اش با دشوارى‌ها و مشكلاتى رو به رو خواهد شد.

انسان براى رسيدن به كمال نهايى، آفريده شده است كه مقدمات دست‌يابى به آن، تنها در جامعه فراهم مى‌شود. پس به حكم عقل، زندگىِ اجتماعى، مطلوب خواهد بود و ضرورت بالقياس پيدا مى‌كند.

آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org