- مقدّمه
- بخش چهارم:اخلاقاجتماعي-فصل اول كليات
- فصل دوم:ملاكهاى كلى در اخلاق اجتماعى
- فصل سوم:خانـواده
- فصل چهارم:جـامعـه
- فصل پنجم:عدالت و ظلم
- فصل ششم:اصلاح و افساد
- فصل هفتم:وفاى به عهد و اداى امانت
- فصل هشتم:حقوق و مصالح اعضاى جامعه
- فصل نهم:آداب معاشرت
- فصل دهم:ارزشها و اخلاق اسلامى در مورد اموال
- فصل يازدهم:ارزشهاى اخلاقى در گفت و شنود
- فصل دوازدهم:اخلاق اسلامى در برابر با رفتار غير اخلاقى
- فصل سيزدهم:اخلاق بين المللى
فصل دهم
ارزشها و اخلاق اسلامى در مورد اموال
الف) روابط عادلانه و غيرعادلانه
تجاوز به اموال ديگران
سرقتهاى پنهان
ب) زير مجموعه احسان
شيوههاى ترغيب به انفاق
شرايط انفاق
مقدمه
بخش ديگرى از اخلاق اسلامى بر محور امور مالى شكل مىگيرد. اين بخش از يك سو، با مسائل حقوقى ارتباط دارد و از سوى ديگر، با مسائل اقتصادى، و نيز با مسائل سياسى و بينالمللى هم بىارتباط نيست. با اين همه ما در اين جا فقط به ارزش اخلاقى آنها توجه مىكنيم.
ارزشهاى اخلاقىاى كه در اين زمينه بررسى مىشوند، به طور كلى، بر دو دسته قابل تقسيمند:
يك دسته ارزشهايى هستند كه زير مجموعه عدالتند و در پرتو عنوان كلىِ عدالت مىتوان از آنها ياد كرد.
دسته دوم ارزشهايى هستند كه زير مجموعه احسان و پرتوى از ارزش اصلىِ احسان هستند. بنابراين، همانطور كه در بيان معيارهاى كلى در ارزشهايى اجتماعى گفته شد، دو اصل كلى عدل و احسان، در اين زمينه اهميت اساسى دارند و به ويژه، در مسائل مالى مىتوانند تأثير فوقالعاده داشته باشند و ما در اينجا هر يك از اين دو دسته را جداگانه و با رعايت اختصار بررسى مىكنيم.
الف) روابط عادلانه و غيرعادلانه
موضوع عدل، روابط متقابل انسانها در جامعه است كه بايد نوعى توازن بر آنها حكمفرما باشد تا در اين روابط و داد و ستدها به كسى ظلم و اجحاف نشود؛ اما آنچه زير عنوان احسان قرار مىگيرد، يك طرفه است و موضوع ظلم و عدل شمرده نمىشود، بلكه ايثار و از خود گذشتگى خواهد بود. در امور مالى، كسانى كه به ديگران كمك بلاعوض كنند، كارشان زير عنوان احسان قرار مىگيرد.
اساس و محور بحث در آن چه در امور مالى، زير عنوان عدل قرار مىگيرد، احترام به مالكيت است؛ يعنى چون هر مالى مالك خاص خود را دارد، بايد حق مالكيت آنان محترم
شمرده شود و مورد تجاوز و دستبرد ديگران قرار نگيرد و اگر مبادلاتى انجام مىگيرد، با مالكيت و حقوق طرفين متناسب باشد.
تجاوز به اموال ديگران
نخستين ارزش منفى، در زمينه امور مالى، تجاوز به اموال ديگران است كه به صورتهاى مختلف، مثل سرقت و غصب، انجام مىگيرد و زير عناوينى چون: ظلم، منكر، فساد و ديگر مفاهيم عامه اخلاق اجتماعى قرار خواهد گرفت.
تجاوز به اموال مردم، گاهى آشكار و با زور، عنف و ارعاب و احياناً، تهديد با سلاح انجام مىگيرد و نمونه روشنش غارتگران و راهزنانى بودند كه در سر گردنهها با تهديد و ارعاب و ضرب و جرح و قتل، اموال مردم را از آنان مىگرفتند. اين، يكى از مصاديق و نمونههاى آشكار محاربه با خدا و افساد فىالارض است كه در قرآن كريم برايش حد تعيين شده است، آنجا كه مىفرمايد:
اِنَّما جَزاءُ الَّذِينَ يُحارِبُونَ اللّهَ وَرَسُولَهُ وَيَسْعَوْنَ فِىالاَرْضِ فَساداً اَنْ يُقَتَّلُوا اَوْ يُصَلَبُّواْ اَوْ تُقَطَّعَ اَيْدِيهِمْ وَاَرْجُلُهُمْ مِنْ خِلاف اَوْ يُنْفَواْ مِنَ الاَرْضِ ذلِكَ لَهُمْ خِزْىٌ فى الدُّنْيا وَلَهُمْ فى الاْخِرَةِ عَذابٌ عَظِيم(1).
كيفر آنان كه با خدا و رسول او به جنگ برخيزند و در زمين فساد كنند اين است كه كشته يا به دار زده شوند و يا دستها و پاهاشان برعكس قطع شود و يا از آن سرزمين تبعيد شوند. اين خوارىِ دنياى آنان است و در آخرت عذابى دردناك دارند.
گاهى ديگر، تجاوز به اموال مردم، به طور مخفيانه و دور از چشم صاحب مال انجام مىشود؛ مانند اين كه شب از ديوار مردم بالا مىروند يا درى را مخفيانه باز مىكنند، قفلى را مىشكنند و اموال مردم را مىربايند كه اصطلاحاً اين نوع تجاوز مالى، «دزدى» ناميده مىشود.
گاهى هم از راه حيله و تزوير، مال ديگران را از چنگشان درمىآورند كه آن هم شكلهاى مختلفى دارد.
حرمت تجاوز به اموال ديگران حكمى بديهى است
به طور كلى اين كه «در اموال ديگران نبايد تصرف كرد،» يك قضيه بديهى مربوط به ادراكات و
1. مائده/ 33.
احكام عملى است؛ همانند قضاياى بديهى كه در ادراكات نظرى وجود دارد. جو غالب بر انديشههاى فلسفى اين است كه در مسائل اعتبارى يا ادراكات عملى، قضيه يا قضاياى بديهى نداريم؛ اما به نظر مىرسد كه در اعتباريات نيز، مانند قضاياى نظرى، قضيه بديهى داريم.
ما در جاى خود گفتهايم كه بديهيات ـ غير از آنچه حاكى از وجدانيات و علوم حضورى است ـ به قضاياى تحليلى برمىگردند؛ يعنى قضايايى كه در آنها مفهوم محمول، از تحليل موضوع به دست مىآيد، چه قضيه، مربوط به ادراكات نظرى باشد و چه ادراكات عملى و اعتبارى، در اين نكته تفاوتى ميان آنها نيست.
بنابراين، هيچ اشكالى ندارد كه ما با تجزيه و تحليل يك موضوع اعتبارى، مفهوم ديگرى را از دل آن بيرون بكشيم و سپس همين مفهوم تحليلى را بر خود آن موضوع حمل كنيم كه در اين صورت، قضيهاى كه از حمل اين مفهوم تحليلى بر آن موضوع حاصل مىآيد، يك قضيه بديهى، ولى اعتبارى خواهد بود.
اعتبارى بودن يك موضوع، مانع از اين نمىشود كه از تحليل آن، مفهوم ديگرى به دست آوريم و يا پس از تحليل، آن مفهوم تحليلى را بر خود آن موضوع حمل كنيم. بنابراين، هيچ چيز مانع از اين نمىشود كه ما ـ علىرغم آنچه تاكنون گفتهاند ـ مدعىِ وجود قضاياى بديهى در ادراكات عملى و امور اعتبارى باشيم.
مثلا در يك قضيه مىگوييم: «كسى كه مالك چيزى باشد، بر آن چيز تسلط دارد.» و اين يك قضيه اعتبارى و در عين حال، بديهى است؛ زيرا ما وقتى چيزى را ملك كسى مىدانيم، جز اين معنايى ندارد كه اين شخص، تسلط قانونى بر آن مال دارد؛ يعنى قانوناً مجاز است كه هر طور مىخواهد، در آن تصرف كند، هر چند كه تسلط فيزيكى بر آن نداشته و از دسترس او دور باشد.
بر اين اساس، وقتى مىگوييم: «مالك يك چيز بر آن تسلط دارد.» اين يك قضيه بديهى است؛ زيرا مفهوم محمول، كه تسلط بر مال مورد نظر باشد، از تحليل موضوع آن، كه عنوان «مالك مال» است، به دست مىآيد.
بنابراين، قاعده كلى و فقهىِ «النّاس مسلّطون على اموالهم» يك قضيه بديهى است و اگر ما هيچ روايتى و يا هيچ دليل فقهى ديگرى هم نداشتيم كه دلالت بر اعتبار مضمون و محتواى اين قاعده داشته باشد، باز هم هيچ مشكلى پيش نمىآمد؛ چرا كه اين يك قضيه بديهى و خود
به خود، ثابت است و نيازى به استدلال ندارد. تنها همين كه در يك مكتب و در يك نظام حقوقى، مالكيت پذيرفته شود، تسلط بر مال نيز، خواه ناخواه، به دنبال آن پذيرفته شده است و در اين قاعده، از اضافه شدن «اموال» به ضمير «هم» استفاده مىشود كه منظور از «الناس» مالكها هستند و شكل اصلىِ قاعده اين است كه «مالكها مسلط بر اموال خويشند» و طبعاً، از تحليل مالكيت، مفهوم تسلط به دست مىآيد.
همچنين قضيه «لايحلّ مال امرء الاّ عن طيب نفسه» يك قضيه بديهى و اعتبارى ديگر است؛ زيرا همانگونه كه از تحليل مالكيت مىتوان دريافت كه مالك مال، هر نوع تصرفى كه در آن بخواهد برايش جايز است، اين را نيز مىتوان دريافت كه براى ديگران هيچ گونه تصرفى در آن جايز نيست. همانطور كه جواز هر تصرف براى مالك را از تحليل مالكيت مىتوان بيرون كشيد، منع هر نوع تصرف ديگران، بدون رضايت مالك را نيز مىتوان از دل مالكيت بيرون كشيد و اصلا حقيقت مالكيت، چيزى جز اين نيست، خواه اينها را متن مالكيت بدانيم يا لوازم لاينفك آن، و در اين، فرقى نيست بين اين كه مالكيت را نوعى سلطه تفسير كنيم يا نوعى اختصاص.
به هر حال، حرمت يا منع تجاوز به مال ديگران، يكى از محكمترين اصول اخلاقى در همه جوامع بشرى بوده و از نوع قضاياى بديهى است كه اعتبار آن وابسته به اين نيست كه قانونگذارى آن را تصويب كند يا مردم آن را بپذيرند؛ چرا كه اين، مضمون و محتواى مالكيت است و تا وقتى كه مالكيت در جوامع بشرى معتبر است، حرمت تجاوز به آن و جواز تصرفات مالكانه نيز، به عنوان يكى از فروع و توابع و لوازم غير قابل تفكيك مالكيت، معتبر خواهد بود. بنابر اين، اگر اختلافى باشد، در اصل مالكيت و شرايط آن خواهد بود كه اين گونه اختلافات ضررى به بديهى بودن اين قضيه نمىزند.
پس تا آنجا كه مالكيت پذيرفته شود، يكى از فروع روشنش اين است كه در همان حد، تجاوز به آن به طور آشكار و بديهى، حرام است. از اينجا است كه بدبودن تجاوز به اموال ديگران، از احكام بديهى و آشكارى است كه هيچ انسانى در آن ترديد ندارد؛ چرا كه اينها نتيجه مالكيتند و اصل مالكيت و لوازم آن، در جوامع بشرى و حتى جوامع وحشى، معتبر است و اگر يك جامعه وحشى، به خود حق مىدهد كه به اموال جامعه يا قبيله ديگر تجاوز كند، معنايش اين است كه حق دارد مالكيت آنان را سلب كند. به بيان ديگر، همان چيزى كه
مجوز جنگ آنها با ديگران مىشود، مجوز تملك اموال ديگران هم خواهد شد؛ اما همين قبيله مهاجم، در بين خودشان روابطى دارند و حرمت يكديگر و اموال يكديگر را رعايت مىكنند و دستبرد به آن نمىزنند حتى دزدها هم، كه اموال ديگران را مىربايند، در روابط درون گروهىِ خود، اين قانون را معتبر مىدانند و به اموال يكديگر تجاوز نمىكنند.
حكم تجاوز مالى در قرآن
قرآن كريم، دزدى و راهزنى را از نظر اخلاقى مورد بحث قرار نداده است؛ زيرا زشتىِ آنها روشنتر از آن است كه نياز به بيان داشته باشد، بلكه تنها به تعيين و تبيين مجازات حقوقى و حكم كيفرىِ آنها اكتفا كرده و مىفرمايد:
وَالْسّارِقُ وَالْسّارِقَةُ فَاقْطَعُواْ اَيْدِيَهُما جَزاءً بِماكَسَبا نَكالا مِنَ اللّهِ وَاللّهُ عَزِيزٌ حَكِيم)(1).
مرد دزد و زن دزد (براى اين كار زشت) دستشان را قطع كنيد كه اين كيفر آنها از سوى خداوند است و خداوند مقتدر و حكيم است.
در آيه ديگر، درباره راهزنىِ مسلحانه آمده است:
اِنَّما جَزاءُ الَّذينَ يُحارِبُونَ اللّهَ وَ رَسُولَهُ وَ يَسْعَوْنَ فِى الاَْرْضِ فَساداً اَنْ يُقَتَّلُوا اَوْ يُصَلَّبُوا اَوْ تُقَطَّعَ اَيْدِيهِمْ وَ اَرْجُلُهُمْ مِنْ خِلاف اَوْ يُنْفَوا مِنَ الاَْرْضِ ذلِكَ لَهُمْ خِزْىٌ فِى الدُّنْيا وَ لَهُمْ فِى الاْخِرَةِ عَذابٌ عَظيم(2).
حقاً كسانى كه با خدا و رسول او به جنگ برخيزند و در روى زمين سعى در فتنه و فساد كنند، كيفرشان جز اين نباشد كه كشته شوند يا به دار زده شوند يا دست و پايشان برعكس بريده شود و يا تبعيد شوند، كه اين خفّت و خوارىِ آنها در دنيا است و در آخرت عذابى بزرگ خواهند داشت.
در اين آيه، چندين كيفر را براى محارب و مفسد فىالارض كه سلاح به دست مىگيرد، مردم را مىترساند و اموال آنان را به يغما و تاراج مىبرد، نام برده است كه حاكم بر اساس مصلحتى كه تشخيص مىدهد، يكى از كيفرهاى نامبرده را درباره او اجرا مىكند.
قرآن حكايت دارد از اين كه هرگاه پيغمبر مىخواست گروهى از مردم متمايل را به اسلام
1. مائده/ 38.
2. مائده/ 33.
هدايت كند، با ايشان بر انجام يا ترك كارهايى بيعت مىكرد كه يكى از شاخصترين آنها ترك سرقت بود و خداوند در يكى از آيات قرآن، به پيغمبر خطاب كرده، مىگويد:
هرگاه زنان مؤمن نزد تو آمدند تا بر اين كه به هيچ وجه به خدا شرك نورزند، دزدى نكنند، زنا نكنند، فرزندان خود را نكشند و ... با تو بيعت كنند، بيعت آنان را بپذير.(1)
به هر حال، دزدى از جمله آن كارهاى ممنوعى است كه پيغمبر اسلام از گام نخست و قبل از هر چيزى، بر ترك آن از پيروان و ياران خود بيعت مىگرفت.
سرقتهاى پنهان
1. خوردن مال يتيم
تجاوز به اموال ديگران و غصب حقوق مردم، غير از دزدى، به شكلهاى گوناگون ديگرى نيز انجام مىگرفته كه شكل دزدى رسمى را نداشتهاند. از اين رو، از آنها با عنوان سرقت پنهان ياد مىكنيم و از آنجا كه برخى از اين نوع تجاوزهاى غيرعلنى، كم و بيش، در بين مردم رواج داشته و يا زشتى و بد بودنشان چندان مورد توجه نبوده است، قرآن كريم درباره آنها تأكيد بيشترى دارد و با شدت بيشتر، آنها را محكوم مىكند.
يكى از اين موارد، اموال يتيمان است كه معمولا، از سوى بزرگترها و خويشان و سرپرستانشان مورد تجاوز قرار مىگرفت. در جامعه عرب، به دليل وقوع جنگهاى بسيار، قبل و بعد از اسلام، يتيمان فراوانى وجود داشتند و بر اساس سنت قبيلهاىِ آن عصر، وقتى كودكى در يك خانواده، يتيم مىشد، بزرگ آن فاميل، خود به خود، سرپرستىِ او را بر عهده مىگرفت. يك مرجع قانونى يا دستگاه قضايىِ رسمى وجود نداشت تا وقتى كودكى يتيم مىشود، قيّم رسمى برايش تعيين كند.
سرپرستى كه كودك يتيم با حمايت او و زير نظر او بزرگ مىشد، خود را تامالاختيار مىدانست و گاهى همه اموال طفل يتيم و ضعيف را تملك مىكرد و كسى نبود كه او را از اين كار، كه تجاوز به مال يتيم بود، باز دارد. هنگامى كه يتيم بزرگ مىشد، تهىدست بود و از ارث
1. يا اَيُّها النَّبِىُّ اِذا جائَكَ الْمُؤْمِناتُ يُبْايِعْنَكَ عَلى اَنْ لايُشْرِكْنَ بِاللَّهِ شَيْئاً وَ لايَسْرِقْنَ وَ لايَزْنينَ وَ لايَقْتُلْنَ اَوْلادَهُنَّ وَ لايَأْتينَ بِبُهْتانِ يَفْتَرينَهُ بَيْنَ اَيْديهِنَّ وَ اَرْجُلِهِنَّ وَ لايَعْصينَكَ فى مَعْرُوف فَبايِعْهُنَّ وَاسْتَغْفِرْلَهُنَّ اللّهَ اِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحيمٌ (ممتحنه/ 12).
پدر چيزى در اختيار او قرار نمىگرفت. اين كار رواج كامل داشت و به طور كلى مسئله تجاوز به اموال يتيمان، بسيار فراوان و به طور عادى اتفاق مىافتاد. از اينرو، قرآن كريم، در اين مورد، با اصرار فراوان تأكيد مىكند كه بزرگترها با اموال يتيمانبازى نكنند و يا به اموال يتيمان جز به بهترين شكلِ تأمين مصلحت يتيم، نزديك نشوند:
وَآتُواْ اليَتامى اَمْوالَهُمْ وَلاتَتَبَدَّلُوا الخَبِيثَ بِالْطِّيِّبِ وَلاتَأْكُلُواْ اَمْوالَهُمْ اِلى اَمْوالِكُمْ اِنَّهُ كانَ حُوبَاً كَبِيرا(1).
اموال يتيمان را به آنان پس دهيد و اموال نامرغوب و كم ارزش خود را با اموال مرغوب و پرارزش آنها تبديل نكنيد و اموال آنها را آميخته با اموال خود مخوريد كه اين گناهى بزرگ است.
از اين آيه برمىآيد كه در آن زمان، چه كارهاى نادرست و چه تجاوزهايى به اموال يتيم مىكردند؛ مانند آن كه اموال بهتر و مرغوبتر يتيم را برمىداشتند و در عوض، اموال پستتر و كمارزشتر خود را به جاى آنها براى يتيم مىگذاشتند و يا اين كه، حد و مرزى نمىشناختند و اموال يتيم را آميخته با اموال خود مصرف مىكردند. قرآن مردم را از اين گونه كارها منع كرده و حكم مىكند كه اينها گناهانى بزرگ و نابخشودنى است.
در آيه ديگرى به طور كلى سفارش مىكند كه درباره يتيمان عدالت را رعايت كنند، آنجا كه مىفرمايد:
وَاَنْ تَقُومُواْ لِلْيَتامى بِالْقِسْط(2).
در امر يتيمان به عدالت قيام كنيد و رفتارتان عادلانه باشد.
يا توصيه مىكند كهقبل ازبلوغ يتيم، جز بهبهترين شكل، دراموالش دخل و تصرف نكنيد:
وَلا تَقْرَبُواْ مالَ الْيَتيمِ اِلاّ بِالَّتى هِىَ اَحْسَنُ حَتَّى يَبْلُغَ اَشُدَّه(3).
به مال يتيم جز به بهترين و مفيدترين شكل ممكن براى يتيم نزديك مشويد تا آن وقت كه بالغ شود و خودش قادر به اداره اموال خويش باشد.
سپس در آيه ديگر دستور مىدهد كه پس از بلوغ، اموال يتيم را به وى پس دهيد و براى اين
1. نساء/ 2.
2. نساء/ 127.
3. انعام/ 152.
كه متوجه شويد كه آيا از عقل و رشد و درايت كافى و توان اداره اموال خود برخوردار است وى را در بوته آزمايش قرار دهيد:
وَابْتَلُواْ الْيَتامى حتَّى اِذا بَلَغُواْ النِّكاحَ فَاِنْ انَسْتُمْ مِنْهُمْ رُشْدَاً فَادْفَعُوا اِلَيْهِمْ اَمْوالَهُمْ وَلاتَأْكُلُوها اِسْرافاً وَبِداراً اَنْ يَكْبَرُواْ»(1).
هنگامى كه بالغ شدند، اگر در آنها عقل و درايت و رشد كافى يافتيد (و فهميديد كه خودشان مىتوانند اموال خود را حفظ و ادراه كنند و معاملات عاقلانه انجام دهند) اموالشان را به آنان پس دهيد و با اسراف و زيادهروى و شتاب و عجله، از ترس آن كه مبادا بزرگ شوند (و اموالشان از اختيار شما خارج شود) اموال آنها را مخوريد.
روشهاى قرآن براى حفظ مال يتيم
قرآن مشكل يتيمان را يك مشكل گسترده اجتماعى معرفى مىكند كه ممكن است دامن افراد ديگر را بگيرد و با استفاده از يك روش روانشناختىِ اجتماعى، براى اجتناب از تصرف غاصبانه در اموال يتيمان، مردم را از مكافات اين گونه رفتارهاى ظالمانه و مقابله به مثل ديگران با يتيمان خود آنها مىترساند كه فرض كنيد اينان يتيمان خود شما هستند و ديگران مىخواهند اموال يتيمان شما را بخورند. در اين صورت، آيا دل شما نمىلرزد؟ مىفرمايد:
وَلْيَخْشَ الَّذِينَ لَوْ تَرَكُواْ مِنْ خَلْفِهِمْ ذُرِّيَّةً ضِعافاً خافُواْ عَلَيْهِمُ فَلْيَتَّقُواْ اللّهَ وَلْيَقُولُواْ قَوْلا سَديداً * اِنَّ الَّذِينَ يَأْكُلُونَ اَمْوالَ الْيَتامى ظُلْماً اِنَّما يَأْكُلُونَ فى بُطُونِهِمْ ناراً وَسَيَصْلَوْنَ سَعِيرا(2).
بايد افراد بترسند كه اگر پس از خود، كودكان ناتوانى بر جاى نهند (گرفتار مكافات عمل خود شوند) پس بايد تقواى خدا پيشه كنند و سخن درست گويند. كسانى كه اموال يتيمان را به ستم مىخورند، در حقيقت، در شكم خود آتش جهنم فرو مىبلعند و به زودى در آتش برافروختهاى مىافتند. پس اگر مىترسيد كه پس مردن شما، يتيمان و كودكان ناتوانتان مورد ظلم و تجاوز ديگران قرار بگيرند، به يتيمان ديگران ستم روا مداريد و اگر مايل نيستيد كه اموال فرزندان يتيم شما مورد اجحاف و حيف و ميل واقع شود، به اموال يتيمان ديگران تجاوز نكنيد.
1. نساء/ 6.
2. نساء/ 9 و 10.
گويا قرآن مىخواهد بگويد كه اگر شما حرمت يتيم را نگه نداشتيد و به اموال او دستبرد زديد، اين امر به صورت يك جريان و يك سنت عمومى رواج پيدا مىكند و همه افراد جامعه دست به اين كار مىزنند و به همه يتيمان ظلم و تجاوز مىشود و زشتىِ اين كار ناپسند، از بين مىرود.
در آيه آخر مىفرمايد: «كسانى كه مال يتيمان را به ظلم مىخورند، در واقع، آتش فرو مىبلعند!». اين آيه را در زمره آياتى برشمردهاند كه دليل بر تجسم اعمال است؛ يعنى اعمال نيك، در صورتهايى زيبا تجسم مىيابند و رفتارهاى زشت و ظالمانه، در صورتهايى زشت و زننده و آزاردهنده.
به هر حال، خداى متعال از دو طريق مىخواهد مردم را از تجاوز به اموال يتيمان باز دارد: نخست از راه توجهدادن به مكافاتهاى دنيوى، كه ممكن است ديگران با يتيمان شخص ستمگر همان كنند كه او با يتيمان ديگران كرده است.
دوم از راه گوشزد كردن عذاب اخروى كه مىفرمايد: اين اموال، در واقع، آتشى است كه آنها فرو مىبلعند و حقيقت آن، در قيامت آشكار مىشود.
2. كمفروشى
يكى ديگر از زشتترين انواع ظلم در مبادلات، كم فروشى است كه قرآن بر ترك آن تأكيد فراوان دارد. آياتى در قرآن مجيد از زبان حضرت شعيب(عليه السلام)حكايت از اين دارند كه يكى از مفاسد شايع در ميان قوم شعيب، كم فروشى بوده است.
هر پيغمبرى كه برانگيخته مىشد، با مفاسد رايج عصر خود به مبارزه برمىخاست. يكى از مفاسد اجتماعى، كه در زمان حضرت شعيب رواج داشت، كمفروشى بود؛ چنان كه در عصر حضرت لوط، همجنسگرايى در ميان قوم لوط شايع بود و اين پيغمبر با اين عمل فاسد مبارزه مىكرد.
حضرت شعيب تأكيد بسيارى بر دقت در مبادلات، از جهت وزن، مىكرد و پيدا است كه موضوع كمفروشى در آن زمان، رواج داشته و يك مفسده بزرگ اجتماعى بوده است. قرآن هم بر ترك اين گناه زشت، تأكيد فراوان دارد. از اين رو، در آيات متعدد، از زبان شعيب، اين مسئله را با تعبيرهاى مختلف، بازگو مىكند؛ مانند:
وَاَوْفُواْ الْكَيْلَ وَالْميزانَ بِالْقِسْط(1).
فَاَوْفُوا الْكَيْلَ وَالْمِيزانَ وَلاتَبْخَسُوا النّاسَ اَشْيائَهُمْ وَلاتُفْسِدواْ فى الاَرْضِ بَعْدَ اِصْلاحِها ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ اِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِين(2).
وَلاتَنْقُصُواْ الْمِكْيالَ وَالْميزانَ اِنّى اَراكُمْ بِخَيْر وَاِنّى اَخافُ عَلَيْكُمُ عَذابَ يَوْم مُحِيط * وَيا قَوْمِ اَوْفُوا المِكْيالَ وَالميزانَ بِالْقِسْطِ وَلاتَبْخَسُواْ النّاسَ اَشْيائَهُمْ وَلاتَعْثَوْا فى الاَرْضِ مُفْسِدِين(3).
در مبادلات، از وزن وكيل كم نگذاريد؛ من خير شما را مىخواهم و بر شما نگران عذاب روز قيامت هستم كه شما را احاطه خواهد كرد. اى مردم! كيل و وزن را به طور كامل رعايت كنيد و به مردم، كم نفروشيد و در زمين به فساد برنخيزيد.
و يا در آيات ديگرى با تعبير وَزِنُواْ بِالْقِسْطاسِ المُسْتَقيم(4) هر چيز را با ترازوى معتدل وزن كنيد. و يا با تعبير وَاَقيمُوا الْوَزْنَ بِالْقِسْط(5) و يا اَلاَّ تَطْغَوْا فِى الْميزان(6).
اينگونه آيات، با تأكيد، مسئله كمفروشى را مطرح مىكنند و بسيارى از آنها به زمان شعيب مربوط مىشوند و از آنجا كه در آن زمان، رواج و شيوع فراوان داشته است و به صورت يك بيمارى و ناهنجارىِ اجتماعى درآمده بود، معمولا، با تعابيرى مثل تُفْسِدُوا فى الاَْرْض يا لاتَعْثَوا فى الاَْرْضِ مُفْسِدين همراه آمده است.
غير از آيات فوق و همانند آنها، كه در جاى جاى قرآن، به طور پراكنده آمدهاند، سوره مطفّفين، (كمفروشان) به همين نام، ناميده شده و با همين تعبير آغاز شده است:
وَيْلٌ لِلْمُطَفِّفينَ * الَّذِينَ اِذا اكْتالُواْ عَلَى النّاسِ يَسْتَوْفُونَ * وَاِذا كالُوهُم اَوْ وَزَنُوهُمْ يُخْسِرُون(7).
واى بر كمفروشان، آنانكه كالا را از ديگران به طور كامل دريافت مىكنند و هنگامى
1. انعام/ 152.
2. اعراف/ 85.
3. هود/ 84 و 85.
4. اسراء/ 35؛ شعرا/ 182.
5. الرحمن/ 9.
6. الرحمن/ 8.
7. مطفّفين/ 1 ـ 3.
كه مىخواهند به خريدار تحويل دهند، كمش مىگذارند (و جنس را ناقص تحويل مشترى مىدهند و يا زيادتر از حق خود برمىدارند).
3. تدليس و كلاهبردارى
آيات كمفروشى، همگى به مقدار و مسائل كمّى نظر دارند. حال اگر تقلّب، كمّى نباشد و خريدار از جهت كيفيّت جنس، مغبون شده و كلاه سرش رفته باشد، نه از جهت كميّت، در اين صورت، حكم چيست؟
پاسخ اين است كه هر چند كه همگىِ اين آيات، به تقلّبات كمّى نظر دارند و حكم به حرمت كمفروشى كردهاند، اما بايد توجه داشت كه ملاك اين حكم، در ديگر تقلّبات مبادلاتى نيز جارى است؛ يعنى كمفروشى از لحاظ كيفيت را نيز مىتوان مصداق «افساد»، كه غالباً به دنبال نهى از كمفروشى آمده است، به حساب آورد.
ملاك حرمت در كمفروشى، رعايت نكردن عدالت در داد و ستد است. ملاك اين است كه به يكى از دو طرف، ظلم مىشود. بنابر اين، بايد ثمن و مثمن توازن و تعادل داشته باشند و اكل به باطل نباشد و نظام اقتصادى به هم نريزد، استثمار و بهرهكشى در كار نباشد و همان طور كه اين ملاكها حكم كمفروشى را مشخص كرده، حكم ديگر تقلبات و ابعاد كيفى را نيز مشخص خواهد كرد كه بر اساس همين ملاكها مىتوان به زشتى و بطلان معاملهاى حكم كرد كه در آن، پول گندم مرغوب بگيرند و به جاى آن، گندم نامرغوب تحويل دهند و يا خوب و بد را به شكلى درهم آميزند كه طرف گمان كند خوب است و متوجه آميختگى آن با بد نشود.
4. معاملات غير عقلايى
دستهاى ديگر از معاملاتى كه در قرآن كريم، منع شدهاند، معاملات غير عقلايى است كه از آن با تعبير «اكل مال به باطل» ياد شده است. اساس مبادله بر اين است كه عوض و معوّض، با هم توازن داشته و از نظر ارزش، متناسب باشند. حال اگر معامله به صورتى انجام گيرد كه اين حكمت، در آن رعايت نشود، به هر شكلى كه باشد، به صلاح جامعه نيست و بايد از آن جلوگيرى شود.
البته گاهى منظور از عقد، بخشش است و يا بنابر مسامحه و گذشت است، مانند صلح، كه
در اين صورت، وضع فرق مىكند؛ اما اگر منظور، مبادله واقعى و پاياپاى باشد، ديگر نبايد به هيچ يك از دو طرف مبادله، اجحاف شود والا بايد از آن جلوگيرى كرد.
يك نمونه از معاملات غيرعقلايى، كه بر اساس غرض صحيح استوار نيست و منشأ فساد و نزاع و سقوط افراد مىشود، قمار است كه در قرآن كريم در دو مورد، از آن نهى شده است. در يك مورد مىفرمايد:
يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْخَمْرِ وَالْمَيْسِرِ قُلْ فِيهِما اِثْمٌ كَبِيرٌ وَمَنافِعُ لِلنّاسِ وَاِثْمُهُما اَكْبَرُ مِنْ نَفْعِهِما(1).
از تو درباره شراب و قمار مىپرسند، بگو: در اين دو، گناهى بزرگ است و نفعى براى مردم؛ ولى گناه آن دو، از نفع آنها بسى بزرگتر است.
در مورد دوم مىفرمايد:
يا اَيُّها الَّذِينَ امَنُواْ اِنَّما الْخَمْرُ وَالْمَيْسِرُ و الاَْنْصابُ وَالاَْزْلامُ رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّيْطانِ فَاجْتَنِبُوهُ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ * اِنَّما يُريدُ الشَّيْطانُ اَنْ يُوْقِعَ بَيْنَكُمُ العَداوَةَ وَالْبَغْضاءَ فى الْخَمرِ وَالْمَيْسِرِ وَيَصُدَّكُمْ عَنْ ذِكْرِ اللّهِ وَعَنْ الصَّلوةِ فَهَلْ اَنْتُمْ مُنْتَهُون(2).
اى كسانى كه ايمان داريد، محققاً شراب و قمار و... پليد و شيطانى هستند. پس، از آنها پرهيز كنيد، باشد كه رستگار شويد. شيطان مىخواهد از طريق شراب خوارگى و قماربازى دشمنى و كينه شما را به هم برانگيزد و از راه خدا و نماز بازتان دارد. پس آنها را رها كنيد.
اين آيه به غير عقلايى بودن و مفاسد مترتب بر شرابخوارى و قماربازى اشاره مىكند؛ چرا كه با يك كار بيهوده و بىفايده، ممكن است در چند لحظه، شخص از اموال خود محروم شود و طرف ديگر، به اموال بادآورده دست يابد كه اين واقعاً نمىتواند يك عمل عقلايى باشد و هيچ فايده معقولى بر آن مترتب نمىشود. از اينجا است كه هرگاه، شخصى كه زندگىِ خود را باخته است، به ياد طرف مقابل مىافتد كه بدون هيچ گونه زحمت و تلاش و كوششى اموال وى را كه با زحمت و رنج فراوان به كف آورده بود، تصاحب كرده است، دشمنى و كينهاش به او برانگيخته مىشود و چه بسا مفاسد بزرگترى نيز بر آن بار شود و كمر به قتل يكديگر بيندند.
1. بقره/ 219.
2. مائده/ 90 و 91.
5. رشوه
رشوه مالى است كه به قاضى مىدهند تا به نفعشان حكم كند و با همراهكردن قاضى با خود، به طرف مقابل خود ظلمى روا دارند.
خداوند در قرآن كريم مىفرمايد:
وَلاتَأْكُلُواْ اَمْوالَكُمْ بَيْنَكُمْ بِالْباطِلِ وَتُدْلُواْ بِها اِلىَ الحُكّامِ لِتَأْكُلُوا فَرِيقاً مِنْ اَمْوالِ الْنّاسِ بِالاِْثْمِ وَاَنْتُمْ تَعْلَمُون(1).
مالهايتان را در ميان خود، به باطل مخوريد و آن را به صورت رشوه به حكام و قاضيان ندهيد تا در نتيجه، گروهى بتوانند اموال مردم را به ظلم و ستم بخورند در حالى كه شما مىدانيد.
گناه رشوه، بسيار بزرگ است كه دامن رشوهگيرنده و رشوهدهنده، هر دو را مىگيرد و به آتش جهنم و عذاب الهى گرفتارشان مىسازد. و پيدا است كه اگر كار قاضى، كه با گرفتن رشوه از يك طرف، به طرف ديگر ظلم و ستم روا مىدارد و به ناحق حكم مىكند گناهى بزرگ است. رشوهدهنده نيز با اين كار خود، وى را در انجام اين ظلم، ترغيب و يارى مىكند كه قرآن به صراحت مؤمنان را از چنين كمكهايى برحذر مىدارد.
6. ربا
يكى ديگر از كارهاى مالى، كه قرآن، به شدت، مسلمانان را از دست زدن به آن نهى فرموده، رباخوارى است. معامله ربوى، كم و بيش، در همه زمانها و در همه جوامع وجود داشته است و امروزه نيز وجود دارد. به ويژه در عصر پيامبر اسلام اين عمل رواج بسيار داشته و يكى از مفاسد اقتصادى جامعه جاهلى بوده است.
برخورد قرآن با پديده رباخوارى، بسيار تند و تهديدآميز است و ما در اينجا به نمونههايى از آن اشاره مىكنيم:
اَلَّذينَ يَأْكُلُونَ الرِّبوا لايَقُومُونَ اِلاّ كَما يَقُومُ الَّذِى يَتَخَبَّطُهُ الشَّيطانُ مِنَ الْمَسِّ ذلكَ بِاَنَّهُمْ قالُواْ اِنَّما الْبَيْعُ مِثْلُ الْرِّبوا وَاَحَلَّ اللّهُ الْبَيْعَ وَحَرَّمَ الرِّبوا فَمَنْ جائَهُ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّهِ فَانْتَهى فَلَهُ ما سَلَفَ وَاَمْرُهُ اِلى اللّهِ وَمَنْ عادَ فَاُوْلئِكَ اَصْحابُ النّارِ هُمْ فيها
1. بقره/ 188.
خالِدُون(1).
كسانى كه ربا مىخورند نمىايستند (يا در قيامت از قبر برنمىخيزند) مگر همانند كسى كه با تأثير شيطان ديوانه شده باشد. اين كه (اينان) مرتكب رباخوارى مىشوند، بدان علت است كه مىگويند (و معتقدند) كه خريد و فروش هم مثل ربا است و (چون خريد و فروش حلال است پس ربا هم حلال است در صورتى كه خداوند خريد و فروش را حلال و رباخوارى را حرام و منع كرده است. پس آن كس كه اندرز خداوند به او رسيد و (تحت تأثير آن موعظه و اندرز) به اين عمل زشت پايان داد، خداوند از گذشته او درگذرد و در پايان، سر و كارش با خدا باشد و هر كس كه به اين عمل باز گردد، همراه آتش خواهد بود و در آن جاودان بماند.
در جاى ديگر مىفرمايد:
يَمْحَقُ اللَّهُ الرِّبوا وَيُرْبى الصَّدَقاتِ وَاللّهُ لايُحِبُّ كُلَّ كَفّار اَثيم(2).
خداوند سود رباخوارى را نابود كرد و صدقات را فزونى بخشيد و او مردم بىايمان و گنهكار را دوست نمىدارد.
و در آيه ديگر آمده است:
يا اَيُّها الَّذِينَ امَنُواْ اتَّقُواْ اللّهَ وَذَرُواْ مابَقِىَ مِنَ الرِّبوا اِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنينَ * فَاِنْ لَمْ تَفْعَلُواْ فَأْذَنُواْ بِحَرْب مِنَ اللّهِ وَرَسُولِهِ وَاِنْ تُبْتُمْ فَلَكُمْ رُؤُسُ اَمْوالِكُمْ لاتَظْلِمُونَ وَلاتُظْلَمُون(3).
اى كسانى كه ايمان داريد، تقواى خدا پيشه كنيد و دنباله رباخوارى را اگر واقعاً ايمان داريد، رها كنيد و هرگاه رباخوارى را ترك نكرديد، در واقع به جنگ با خدا و رسول برخاستهايد و اگر پشيمان شديد، سرمايه اصلىِ شما مال خودتان باشد كه در اين صورت، نه كسى به شماو نه شما به كسى ستم مىكنيد.
خداوند در يكى ديگر از آيات قرآن، ميان ربا و انفاق مقايسهاى مىكند و به مردم، اين حقيقت را گوشزد مىكند كه شما چون مىخواهيد مالتان رشد كند و سود بيشترى ببريد، دست به رباخوارى مىزنيد؛ ولى اين را بدانيد كه نزد خداوند، ربا سود نيست، بلكه زيان است
1. بقره/ 275.
2. بقره/ 276.
3. بقره/ 278 و 279.
و در عوض، انفاق و دادن زكات و صدقات، كه به گمان شما زيان است، نزد خداوند سود حساب مىشود.
آن چه را به صورت ربا به دست مردم مىدهيد تا در ميان اموال آنان رشد كند، اين مال، نزد خدا رشد نمىكند (و شما حق نداريد چيزى بيش از اصل سرمايه از او پس بگيريد) و آن چه را به زكات مىدهيد و خشنودىِ خدا را با آن طلب مىكنيد، نزد خدا چندين برابر خواهد شد.(1)
پس اگر واقعاً، طالب سود هستيد مالتان را انفاق كنيد تا هفتصد برابر و بيشتر شود و يا قرض الحسنه بدهيد و پاداش آن را از نزد خدا دريافت كنيد؛ ولى اگر اموال خود را به ربا داديد، به طمع آن كه در بين اموال مردم رشد كند و از اموال آنان به مال شما اضافه شود، اين چنين رشدى را خداوند نمىپذيرد و اين كار، در همين دنيا هم شما را سعادتمند نخواهد كرد.
خداوند در يكى از آيات مذكور، در يك تشبيه يا در ضمن يك مثال، مىگويد: رباخوار جز همانند كسى كه شيطان با او تماس حاصل كرده و ديوانهاش نموده است، برنخيزد.
در تفسير اين آيه و تحليل اين تشبيه، بعضى از مفسران گفتهاند: منظور اين است كه رباخوار در قيامت، سر از قبر برنمىدارد مگر همانند شخصى ديوانه. او مبهوت، متحيّر و ديوانه محشور مىشود؛ ولى بعضى ديگر گفتهاند: اين حالت بهت و ديوانگى، در همين دنيا براى رباخوار حاصل مىشود؛ يعنى كسانى كه به رباخوارى عادت كنند، در واقع، حالتى جنونآميز پيدا خواهند كرد و دائماً در فكر چك و سفته هستند، حتى در خيابان هم كه راه مىروند، گويى در عالم ديگر سير مىكنند و متوجه خود و اطرافشان نيستند، بلكه همه هوش و حواس و فكر خود را به پول و سرمايه و سودش سپردهاند و ممكن است حالتشان در قيامت هم تحقق عينىِ همين وضع روحى در اين عالم باشد. قرآن با اين تشبيه، مسلمانان را متوجه مىكند كه با دست زدن به رباخوارى، خود را به اين وضع مبتلا نكنند تا عقل و هوش از سر آنها نرود.
رباخوارى نزد خداوند تا آن اندازه زشت و ناپسند است كه در بعضى آيات، به منزله كفر و حتى جنگ با خدا معرفى شده است:
يا اَيُّها الَّذِينَ امَنُواْ لاتَأْكُلُواْ الرِّبا اَضْعافاً مُضاعَفَةً وَاتَّقُوا اللّهَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ * وَاتَّقُواْ
1. وَ ما اتَيْتُم مِن رِباً لِيَرْبُوَا فِى اَمْوالِ النّاسِ فَلا يَرْبُوا عِنْدَاللّهِ وَ ما اتَيْتُمْ مِنْ زَكوة تُريدُونَ وَجْهَ اللّهِ فَاُوْلئِكَ هُمُ الْمُضْعِفُونَ (روم/ 39).
النّارَ الَّتِى اُعِدَّتْ لِلْكافِرِين(1).
اى ايمانداران! چندين برابر ربا نخوريد (يا اموال خود را با گرفتن ربا چندين برابر نكنيد) و از خدا بترسيد، باشد كه رستگار شويد و بترسيد از آتشى كه براى كفّار آماده شده است.
اين آيه، به دو مطلب اشاره دارد: نخست اين كه رباخوارى سبب تراكم و تمركز ثروت مىشود، بدون كار و زحمت و به طور نامشروع.
دوم آن كه رباخوار در حكم كافر است.
در بعضى ديگر از آيات، خداوند قوم يهود را به خاطر رباخوارى نيز به شدّت ملامت و مذمت مىكند كه آنان با آن كه از گرفتن ربا و خوردن مال مردم به باطل و به ناحق، منع شده بودند، ربا مىگرفتند. از اين رو، مستحق نكوهش و مذمتند و اشارهاى نيز به اين دارد كه آنان كه ربا مىخوردند، به ظاهر يهودى بودند و در واقع، كافر بودند و دين يهود را نيز قبول نداشتند.
تعابيرى كه از آيات نقل كرديم، در برخورد با رباخواران بسيار تند و تهديدآميز بود؛ ولى از همه تعابير، تندتر و تهديد آميزتر آن است كه مىگويد: اگر رباخوارى را ترك نكنيد، در واقع، با خدا و رسول خدا اعلان جنگ دادهايد:
فَاِنْ لَمْ تَفْعَلُوا فَأْذَنُوا بِحَرْب مِنَ اللّهِ وَرَسُولِه(2).
و اين شايد به اين علت باشد كه رباخوارى، غير از آثار زشت اخلاقى، منشأ اختلال و فساد اقتصادى در جامعه مىشود و افرادى را وامىدارد تا به جاى كار و تلاش مفيد، تن به تنبلى و تنآسايى دهند و از سود سرمايه خود ـ كه حاصل رنج و تلاش طاقتفرساى افراد ضعيفى است كه زير اين بار، كمر خم مىكنند ـ ارتزاق كنند و سرمايه خود را روز به روز افزايش دهند و در نظام اقتصادى و اجتماعى، بحران و اختلال ايجاد كنند.
ب) زير مجموعه احسان
گفتيم كه مسائل اخلاقى، كه بر محور امور مالى مطرح مىشوند، به دو دسته قابل تقسيمند: نخست مسائلى كه زير عنوان عدل و ظلم قرار مىگيرند؛ يعنى ملاك ارزش آنها در اصل، عدل يا ظلم است.
1. آل عمران/ 130 و 131.
2. بقره/ 279.
دوم مسائلى كه زير عنوان احسان قرار دارند و ملاك ارزش آنها اصل احسان است. بحث درباره مسائل دسته اول را در بخش گذشته مطرح كرديم. اكنون در توضيح كارهاى دسته دوم، كه بر اساس احسان شكل مىگيرند، بايد بگوييم: روابط دسته دوم در جايى شكل مىگيرد كه از يك طرف، كارى به نفع طرف ديگر انجام مىشود؛ ولى توقع نمىرود كه از طرف ديگر، عمل مالىِ متقابلى صورت گيرد؛ يعنى كارى مالى است؛ ولى اساس آن بر معاوضه و مبادله مادى نيست. كمكهاى مالىاى كه افراد به فرد خاصى يا به جامعه مىكنند هم، در اين بخش قرار دارند.
مصاديق احسان در قرآن
در قرآن كريم، در اينباره عناوين مختلفى، مانند زكات، انفاق، صدقه و اطعام و نيز عناوينى كه نقطه مقابل آنها حساب مىشوند، به چشم مىخورد كه بعضى از آنها منحصر به موارد احسان است و مفهوم بعضى از آنها اعم است و جزء زير مجموعه عدالت نيز قرار مىگيرد.
مثلا ماده «انفاق» به معناى خرج كردن و هزينه كردن است و اين عنوان، شامل نفقههايى مانند نفقه همسر و فرزندان و حتى مالى كه انسان در مصارف شخصىِ خود هزينه مىكند، نيز مىشود؛ ولى «انفاق فى سبيل الله»، كه مورد بحث ما است، از موارد احسان خواهد بود؛ زيرا كارى است كه توقع كار ديگرى در ازاى آن از طرف مقابل نمىرود و آنچنان كه قرآن مجيد در وصف آن، از قول افراد محسن و نيكوكار نقل مىكند، اين كار را تنها براى خدا انجام مىدهند؛ چنان كه در آيه شريفه آمده است:
وَيُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلى حُبِّهِ مِسْكيناً وَيَتيماً وَاَسيراً * اِنَّما نُطْعِمُكُمْ لِوَجْهِ اللّهِ لانُريدُ مِنْكُمْ جَزاءً وَلاشُكُورا(1).
به خاطر دوستىِ خدا به مسكين و يتيم و اسير غذا دهند و (گويند) تنها براى كسب خشنودىِ خدا شما را اطعام كنيم و از شما هيچ توقع پاداش و حتى انتظار تشكر و سپاس نداريم.
اين آيه نشان مىدهد كه اين نوع كارها، يعنى كارهايى كه اساس آنها احسان است، تنها براى رضاى خدا انجام مىشود و انتظار خدمت متقابل يا كارى مادى از طرف مقابل در ازاى
1. انسان/ 8 و 9.
آن نمىرود. بنابراين، مىتوان گفت: يكى از ويژگىهاى بارز احسان، همين است كه براى خدا باشد و در زمره عبادتها قرار دارد، نه معاملات، برخلاف عدل كه بر موارد و مصاديق معاملات هم صدق مىكند. اكنون جاى آن است كه برخى موارد احسان را به طور گذرا بيان كنيم.
1. زكات
عنوان «زكات» در اصطلاح ما، نوعى ماليات واجب شرعى است، مالياتى كه از طرف شارع مقدس، حدود و متعلقات و مقدار و نصاب و مصارفش تعيين شده است؛ ولى در اصطلاح قرآن و در اصل لغت، اختصاص به آن ماليات خاص ندارد. به بيان ديگر، زكات در قرآن كريم، اعم است از زكات واجب، كه در شرع تعيين شده، و احسانهايى كه انسان به اشخاص مستمند مىكند؛ مانند آن كه در قرآن آمده است:
الَّذِينَ يُقيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَهُمْ راكِعُون(1).
كه شأن نزول آن، چنان كه مفسران گفتهاند و در روايات آمده است على(عليه السلام) است كه در حال ركوع، انگشترىِ خود را درآورد و به نيازمندى داد كه در مسجد از مردم كمك مىخواست.
بنابر اين، اصطلاح «زكات» در قرآن، اعم از اصطلاح فقهى آن و اصطلاح رايج بين متشرعه است و شامل صدقات مالىِ مستحب نيز مىشود، بلكه در بسيارى از موارد، كاربردهاى ديگرى نيز دارد كه به مسائل مالى مربوط نمىشوند.
لفظ زكات، در قرآن كريم، بيش از سىبار به كار رفته است كه در بيشتر اين موارد، همراه با نماز، و با تعابير مختلف، بر انجام آن دو، تأكيد شده است:
واَقامَ الصَّلوةَ وَ اتى الزَّكاةَ»(2) يا «وَاَقِيمُوا الصَّلوةَ واتُوا الزَّكاة(3).
وَالمُقِيمِينَ الصَّلاةَ وَالْمُؤْتُونَ الزَّكاة(4).
1. مائده/ 55.
2. بقره/ 177.
3. بقره/ 43.
4. نساء/ 162.
لَئِنْ اَقَمْتُمْ الصَّلاةَ وَاتَيْتُمُ الزَّكاة(1).
و از قول حضرت عيسى(عليه السلام) آمده است:
وَاَوْصانى بِالْصَّلاةِ وَالزَّكاةِ مادُمْتُ حَيّا(2)
اين تعبيرها پيوستگىِ اين دو عمل عبادى، و اهميت زكات را در فقه و اخلاق اسلامى نشان مىدهند؛ يعنى اهميت اخلاقىِ آن به اندازهاى است كه قرين و همپايه نماز شمرده شده است.
زكات، گرچه از مصاديق احسان است و اساس آن بر تبادل مادى نيست، ولى در آيات قرآن آثار مفهومىِ مهمى بر آن بار شده است. خداوند در يكى از آيات، پس از فرمان به خواندن نماز و دادن زكات مىفرمايد:
وَماتُقَدِّمُواْ لاَِنْفُسِكُمْ مِنْ خَيْر تَجِدُوهُ عِنْدَاللّهَ اِنَّ اللّهَ بِما تَعْمَلُونَ بَصِير(3).
آن چه از خير (مال) كه از پيش براى خويش مىفرستيد، نزد خدا خواهيد يافت.
خداوند در اين آيه با چنين تعبيرى مىخواهد بگويد: علىرغم آن كه گمان مىكنيد با دادن زكات، چيزى را از كف داده و مالى از جيب شما رفته است، بايد بدانيد كه در واقع، چيزى از كف ندادهايد؛ زيرا آن چه را براى خدا به فقرا دادهايد، براى خود شما نزد خدا محفوظ مىماند و هنگامى كه كاملا به آن نياز داريد، به شما بازگردانده خواهد شد.
خداوند اين حقيقت را اظهار داشته تا از اين راه، به زكات دهنده كمك كند و انگيزه وى را در دادن زكات تقويت كند و او بتواند به سادگى انجام وظيفه كرده، در حل مشكلات اقتصادى و اجتماعى، مؤثر باشد.
خداوند در جاى ديگر مىفرمايد:
وَما آتَيْتُمْ مِنْ زَكاة تُرِيدُونَ وَجْهَ اللّهِ فَاُوْلئِكَ هُمُ المُضْعِفُون(4).
آن چه از اموال خود زكات دهيد و خشنودىِ خدا را خواستار باشيد، همان براى شما چندين برابر خواهد شد.
پس نه تنها خود مال محفوظ مىماند، بلكه بر اساس اين آيه، رشد هم مىكند و چندين
1. مائده/ 12.
2. مريم/ 31.
3. بقره/ 110.
4. روم/ 39.
برابر مىشود. خداوند در آيات متعدد، بر اين پاداش معنوى تأكيد مىكند:
لَهُمْ اَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِم(1)، سَنُؤْتِيهِمْ اَجْراً عَظيما(2)، لاَُكَفِّرَنَّ عَنْكُمْ سَيِّاتِكُم(3) و وَرَحْمَتى وَسِعَتْ كُلَّ شَىْء فَسَاَكْتُبُها لِلَّذِينَ يَتَّقُونَ وَيُؤْتُونَ الزَّكاة(4).
همانطور كه مىبينيم، خداوند، با اين تعابير گوناگون، از وجود پاداش معنوىِ زكات خبر مىدهد و در ضمن، به ابعاد آن نيز اشاره مىكند كه اولا پاداشى بزرگ است، ثانياً گناهان گذشته زكاتدهنده را جبران مىكند و ثالثاً نسبت به آينده نيز دوام دارد و زكاتدهنده، در آينده نيز مورد لطف و رحمت فزاينده خداوند قرار مىگيرد.
بنابراين، وجود اين گونه پاداشهاى معنوى، هر چند كه دادن زكات را هم به صورت يك «مبادله» مطرح مىكند، ولى اولا اين مبادله، مادى نيست، بلكه عوض آن، اجر و پاداش معنوى خواهد بود و ثانياً اين عوض را از طرف مقابل خود ـ كه مورد احسان وى قرار گرفته و زكات را دريافت كرده است ـ مطالبه و يا از او دريافت نمىكند؛ بلكه زكات را به فقير مىدهد و پاداش آن را از خدا مىگيرد يا طلب مىكند. بنابراين، اين كه در برابر دادن زكات، اجر و پاداشى طلب يا دريافت مىكند، منافاتى ندارد با اين كه آن را جزو مصاديق احسان برشمريم؛ هم چنان كه با عبادت بودن و كار اخلاقى بودن زكات، ناسازگار نيست، هر چند كه يك كار اخلاقى مىتواند درجات بالاترى نيز داشته باشد؛ ولى اين عملكرد نيز از آنجا كه پاداش آن معنوى است نه مادى، جزو كارهاى عبادى و اخلاقى خواهد بود.
2. صدقه
لفظ صدقه در قرآن، بسيار آمده است. صدقه نيز همانند زكات، در اصطلاح متشرعه، مفهوم خاصى پيدا كرده و تنها بر كمكهاى مالىِ مستحبى، كه شخص وظيفهشناس و متعبد، علاوه بر تكليف واجب خود، به فقرا مىدهد، اطلاق مىشود كه نقطه مقابل زكات واجب مالى است؛ اما در قرآن، صدقه نيز همانند زكات، مفهومى بسيار گسترده دارد و علاوه بر صدقات مستحب، بر زكات واجب هم اطلاق مىشود؛ چنان كه در اين آيه آمده است:
1. بقره/ 277.
2. نساء/ 162.
3. مائده/ 12.
4. اعراف/ 156.
اِنَّما الصَّدَقاتُ لِلْفُقَراءِ وَالْمَساكينِ وَالْعامِلينَ عَلَيْها وَالْمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمْ وَفِىالرِّقابِ وَالْغارِمينَ وَفى سَبيلِ اللّهِ وَابْنِ السَّبيلِ فَريضَةً مِنَ اللّهِ وَاللّهُ عَليمُ حَكيم(1).
صدقات تنها براى نيازمندان، مساكين، كارگزاران آن، كسانى كه بايد دلهاشان را به دست آورد، در راه آزاد شدن بردگان، وامداران، در راه خدا و براى در راه ماندگان بايد صرف شود و اين فريضهاى است از سوى خداوند و خداوند دانا و حكيم است.
در اين آيه، واژه صدقه در مورد زكات واجب به كار رفته و راههاى مصرف آن را نيز برمىشمارد.
صدقه در قرآن، در موارد مستحبى نيز به كار رفته و حتى در مواردى مثل مهريه ازدواج نيز از مشتقات همين ماده استفاده شده است:
وَآتُوا النِّساءَ صَدُقاتِهِنَّ نِحْلَة(2).
در اينجا «صدُقه» به ضم دال، كه هم ريشه با صدقه است، بر مهريه زن اطلاق شده است.
مىتوان گفت كه در مجموع بيش از بيست مورد در قرآن از واژه صدقه و مشتقات آن مانند: تصدق، صدُقه، مصدقين، مصدقات، متصدقين و متصدقات استفاده شده است. در قرآن درباره صدقه، تعابير زيبايى آورده شده و يا نتايج جالبى بر آن بار شده كه افراد را به آن ترغيب مىكند؛ مثل آن كه مىفرمايد:
«اگر صدقه خود را مخفى بداريد، بهتر است و گناهان شما را جبران مىكند و در هر حال، خداوند از كارهاى شما آگاه است»(3).
و «با گرفتن صدقه، آنان را پاكيزه گردان»(4).
و «چندين برابر آن را پس خواهند گرفت»(5).
و «خدا آنان را پاداش مىدهد»(6).
و «خداوند برايشان زمينه بخشش و پاداش عظيم فراهم كرده است»(7).
1. توبه/ 60.
2. نساء/ 4.
3. بقره/ 271.
4. توبه/ 103.
5. حديد/ 18.
6. يوسف/ 88.
7. احزاب/ 35.
3. قرض دادن به خدا
يكى از تعبيرهاى رايج كه در اينباره به كار رفته، قرض دادن به خدا است. در شش آيه، خداوند به بيانهاى مختلف، مردم را به قرض دادن به خدا ترغيب مىكند يا كسانى را كه به خدا قرض دادهاند، مىستايد؛ مانند:
مَنْ ذا الَّذِى يُقْرِضُ اللّهَ قَرْضَاً حَسَناً فَيُضاعِفَهُ لَه(1).
كيست كه به خدا قرض حسن بدهد تا خداوند آن را برايش چندين برابر كند.
اين مطلب، در چند جاى قرآن با تعابير مختلف تكرار شده است.
بعضى گمان مىكنند كه منظور از اين آيات، همان مالى است كه مردم به هم وام مىدهند؛ اما بايد توجه كرد كه منظور اصلى از قرضدادن به خدا در اين آيات، همان صدقه دادن و انفاق كردن است و خداوند براى تشويق مردم به انفاق و دادن صدقه، از اين تعبير استفاده كرده است تا به مردم بفهماند كه مالى كه صدقه مىدهند، از بين نمىرود، بلكه آن را به خدا قرض مىدهند و نزد خدا محفوظ است و هنگامى كه به شدت به آن نياز دارند، از او پس خواهند گرفت.
4. اطعام فقرا
تعبير اطعام مسكين، يكى از موارد صدقه، زكات و انفاق و اخص از آنها است. اين تعبير، در چند آيه آمده است و به ويژه، با بيانهاى تهديدآميز از كسانى ياد شده است كه به سرنوشت فقرا و نيازمندان، كه حتى به شام شب و قوت لايموت خود محتاجند، بىتوجه و از آنها غافلند. در يك آيه آمده است:
يَتَسائَلُونَ*عَنِالُْمجْرِمينَ*ماسَلَكَكُمْفىسَقَرَ*قالُوالَمْنَكُمِنَالمُصَلّينَ* وَلَمْ نَكُ نُطْعِمُ الْمِسْكين(2).
از بزهكاران پرسيده مىشود كه چه چيز شما را به جهنم درانداخت و آنها در پاسخ مىگويند: ما نمازخوان نبوديم و نيازمندان را اطعام نكرديم.
در آيه ديگر مىفرمايد:
وَاَمّا اِذا ما ابْتَلاهُ فَقَدَرَ عَلَيْهِ رِزْقَهُ فَيَقُولُ رَبّى اَهانَنِ * كَلاّ بَلْ لاتُكْرِمُونَ اليَتيمَ *
1. بقره/ 245.
2. مدثر/ 40 ـ 44.
وَلاتَحاضُّونَ عَلى طَعامِ الْمِسْكين(1).
چون براى آزمودن انسان روزى بر وى تنگ كند، گويد: پروردگارم مرا خوار كرد، نه هرگز چنين نيست، بلكه (علت خوارى و تنگدستىِ شما اين است كه) يتيمان را نوازش نكرديد و بر اطعام نيازمندان، يكديگر را ترغيب نكرديد.
از بعضى آيات استفاده مىشود كه ريشه بىتوجهى به فقرا، بىاعتقادى و تكذيب روز قيامت است:
اَرَاَيْتَ الَّذى يُكَذِّبُ بِالدِّينِ * فَذلِكَ الَّذِى يَدُعُّ اليَتيمَ * وَلايَحُضُّ عَلى طَعامِ الْمِسْكين(2).
آيا مىبينى آن كس را كه دين را تكذيب مىكند، پس او همان است كه يتيم را به حال خود گذارد و بر غذا دادن به مسكين ترغيب نكند.
آرى اطعام يك انسان گرسنه، در روز بيچارگى و گرسنگى، از ديد قرآن ارزش والايى دارد و بىتوجهى به چنين انسانى در اين وضعيت، خشم خدا را به شدت برمىانگيزد.
5. زكات با تعبيرهايى ديگر
خداوند در آيات ديگرى در ستايش متقين به عنوان يكى از صفات بارز و برجسته، بر اين حقيقت تأكيد مىكند كه:
فىاَمْوالِهمْ حَقٌّ مَعْلُومٌ * لِلسّائِلِ والَْمحْرُوم(3).
در اموال خود، حق معيّنى براى نيازمندان و محرومان قرار مىدهند.
در اين آيات، از زكات يا صدقه، با عنوان «حق معلوم» ياد شده است اين حق معلوم، همان مقدارى است كه بايد به عنوان زكات واجب به نيازمندان داده شود و يا اعم از آن است و شامل مقدار بيشترى نيز كه خود شخص، براى دادن صدقات مستحبى، معيّن و معلوم مىكند، نيز مىشود.
تعبير ديگر در اينباره، تعبير «اعطاء» است كه در سوره «ليل» به كار رفته است:
فَاَمّا مَنْ اَعْطى وَاتَّقَى * وَصَدَّقَ بِالْحُسْنى * فَسَنُيَسِّرُهُ لِلْيُسَْرى * وَاَمّا مَنْ بَخِلَ
1. فجر/ 16 ـ 18.
2. ماعون/ 1 ـ 3.
3. معارج/ 24 و 25.
واسْتَغْنَى * وَكَذَّبَ بِالْحُسْنَى * فَسَنُيَسِّرُهُ لِلْعُسْرَى(1).
پس آن كس كه بذل و بخشش كند، تقوا پيشه سازد و به كار نيك اذعان داشته باشد، كار را بر او آسان گيريم و آن كس كه بخل ورزد، از لطف خدا احساس بىنيازى كند و كار نيك را تكذيب كند، كار را بر وى سخت كنيم.
شيوههاى ترغيب به انفاق
بيانات قرآن كريم درباره انفاق، گوناگون است. در بعضى آيات، تنها به دادن زكات و صدقات و انفاق و اطعام فقرا فرمان داده است و يا كسانى كه اين كارها را انجام مىدهند، مىستايد و به همين امر كردن يا توصيف، بسنده مىكند؛ اما در موارد ديگرى نيز براى تشويق مردم به دادن صدقات و ترغيب به انفاق، از شيوههاى ديگرى استفاده مىكند كه بعضى از آنها را بيان مىكنيم:
الف) يكى از شيوههاى قرآن اين است كه به مردم مىگويد: از دادن اين گونه اموال نگران نباشند؛ زيرا اين اموال از جيب آنان نمىرود و برايشان محفوظ مىماند و روزى كه به آن نياز دارند، به آنها پس داده خواهد شد و بيشتر منظور اين است كه در جهان آخرت به آنها برمىگردد.
اين گونه بيانات براى آن است كه انسان گمان نكند مالى را كه به زحمت به دست آورده، با انفاقكردن از بين مىرود و در نتيجه، از آنجا كه متمايل به حفظ آن است، از انفاق خوددارى كند، بلكه بداند كه انفاق، بهترين وسيله براى حفظ مال است. در حقيقت، بايد عكس اين را گفت؛ يعنى مالى را كه در راههاى ديگر صرف كنند، از بين مىرود و مالى را كه در راه خدا به فقرا و محرومان تقديم كنند، باقى و محفوظ تلقى كنند كه اين، بهترين شيوه تشويق مردم به انفاق و كمك به محرومان است.
خداوند در قرآن اين شيوه را به كار برده و مىفرمايد:
وَما تُقَدِّمُواْ لاَِنْفُسِكُمْ مِنْ خَيْر تَجِدُوهُ عِنْدَ اللّه(2).
آن چه را از اموال كه از پيش براى خود مىفرستيد، آنها را نزد خدا خواهيد يافت.
1. ليل/ 5 ـ 10.
2. بقره/ 110.
و در آيه ديگرى مىفرمايد:
وَماتَقُدِّمُواْ لاَِنْفُسِكُمْ مِنْ خَيْر تَجِدُوهُ عِنْدَاللّهِ هُوَ خَيْراً وَاَعْظَمَ اَجْرا(1).
آن چه را كه براى خود از پيش مىفرستيد، نه تنها از بين نمىرود، بلكه آن را در حالى بهتر و با پاداشى بزرگتر نزد خدا خواهيد يافت.
و در آيهاى ديگر مىفرمايد:
وَماتُنْفِقُواْ مِنْ خَيْر يُوَفَّ اِلَيْكُمْ وَاَنْتُمْ لاتُظْلَمُون(2).
آن چه را از مال خود كه انفاق كنيد، به طور كامل به شما بازگردد و در مورد آن، هيچ ستمى به شما نخواهد شد و هيچ زيانى نمىكنيد.
ب) شيوه ديگر قرآن اين است كه انفاق به فقرا را نوعى قرض دادن به خداوند متعال تلقى كرده، تا مشوق مردم به اين كار باشد و آنان بدانند كه وقتى مالى را به فقير و مستمند انفاق مىكنند، در واقع، اين مال خود را به خدا قرض دادهاند و خدا وامدار آنان خواهد بود و طبيعى است كه خداوند وام خود را ادا خواهد كرد. اگر كسى بداند كه مالش را به خدا مىدهد و خداوند هم دوباره اين مال را به او برمىگرداند ـ چون امين است و هيچ كس از او امينتر نيست ـ انگيزه او براى انفاق، بيشتر خواهد شد.
ج) سومين شيوهاى كه قرآن كريم براى تشويق مردم به انفاق، به كار برده، وعده پاداش و مغفرت و خطاپوشى به كسانى است كه انفاق مىكنند:
الَّذِينَ يُنْفِقُونَ اَمْوالَهُمْ بِاللَّيْلِ وَالنَّهارِ سِرّاً وَعَلانِيَةً فَلَهُمْ اَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَلاخَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلاهُم يَحْزَنُون(3).
كسانى كه اموال خود را شب و روز در خفا و آشكار انفاق مىكنند، پس پاداششان نزد خدا محفوظ است و ترسى بر آنان نيست و غمگين نشوند.
د) چهارمين شيوه قرآن آن است كه انفاق را منشأ رستگارى انسان معرفى مىكند. انسانها در محدوديتها و تنگناهايى گرفتارند و مانند آن است كه در دامى افتاده باشند كه نمىتوانند از آن رهايى يابند. تعلقات مادىِ انسان و گرفتارىهاى او در اين جهان، او را از اوج گرفتن به
1. مزمل/ 20.
2. بقره/ 272.
3. بقره/ 274.
سوى كمال و سعادت ابدىِ خود باز مىدارد و محروم مىكند. پس اين تمايلات و تعلقات، همانند دامهايى هستند كه همه انسانها در معرض سقوط در آنها قرار دارند. كسانى كه از اين دامها رها شوند، در قرآن با نام «مفلح» از آنان ياد شده است و در مورد كسانى كه انفاق مىكنند، خداى متعال همين تعبير را به كار برده است:
وَاَنْفِقُواْ خَيْراً لاَِنْفُسِكُمْ وَمَنْ يُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَاُوْلئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُون(1).
مالى براى خود انفاق كنيد و كسانى كه از بخل و پستىِ نفس خود محفوظ بمانند، رستگار خواهند بود.
اين آيه در دو جاى قرآن تكرار شده است.
كسانى كه انفاق نمىكنند، بيمار و مبتلا به «شحّ نفس»، يعنى گرفتگى و تنگنا هستند. از ديد قرآن، بخل ورزيدن، امساك كردن و نگهداشتن مال، «شحّ نفس» و نوعى گرفتگى و تنگنا است كه انسان به آن مبتلا مىشود. اگر كسى از اين خطر محفوظ ماند، رستگار است، از آن بندها رها شده و از آن خطر، نجات يافته است.
تعبير «وقايت» در مورد حفظ از خطر به كار مىرود. وقتى خطرى متوجه انسان مىشود و او خود را از آن خطر دور كند، قرآن در اين مورد، از مشتقات كلمه «وقاية» و «اتقاء» بهره مىگيرد؛ يعنى خوددارى كردن و خود را حفظ كردن.
تعبير «و من يوق» (كسى كه از خطر حفظ شود) فعل مجهول از ماده «وقايت» و اشاره به اين است كه خدا بايد او را حفظ كند؛ چون طبع انسان، خود به خود، به اين خطر گرايش دارد و خواه ناخواه، به آن دچار خواهد شد. از اين رو است كه نمىفرمايد: «وَمَنْ يَقِ نَفْسَهُ»؛ يعنى كسى كه خود را حفظ كند؛ بلكه به صورت فعل مجهول مىفرمايد: «وَمَنْ يُوقَ» يعنى كسى كه حفظ شود و منظور اين است كه خدا او را حفظ كند.
اين گونه تعبير، از تعبيرهاى رايج توحيدىِ قرآن است تا بشر را به اين حقيقت متوجه كند كه هر چيزى از ناحيه خدا است و در كارهاى خيرى كه توفيق انجام آنها را پيدا مىكند، خدا است كه او را به خير موفق خواهد كرد و اگر از شرّى هم نجات پيدا كند، خدا او را نجات داده است. «شحّ نفس» از صفاتى است كه انسان بنا بر طبع حيوانىِ خود، به آن دچار مىشود، مگر كسى كه خدا او را حفظ كند.
1. تغابن/ 16؛ حشر/ 9.
پس راه سعادت و رستگارىِ انسان در اين است كه از اموال خود به نيازمندان انفاق كند تا هم مشكل اقتصادىِ آنان حل شود و هم تمرينى براى خود انسان باشد تا نيرومند شود، با نفس شيطانىِ خود بجنگد و در دام پستىها و بخلها و تنگنظرىهاى آن و به اصطلاح قرآن، در دام شحّ نفس گرفتار نيايد.
هـ) پنجمين شيوه قرآن در تشويق مردم به انفاق اين است كه به آنان وعده داده كه انفاقشان را چندين برابر پاداش دهد و غير از اين، امتيازهاى ديگرى هم به آنان بدهد. در يك آيه مىفرمايد:
اِنْ تُقْرِضُوا اللّهَ قَرْضَاً حَسَناً يُضاعِفْهُ لَكُمْ وَيَغْفِرْلَكُمْ وَاللّهُ شَكُورٌ حَلِيم(1).
اگر مالتان را به خدا قرض دهيد، خداى متعال نه تنها خود آن مال، بلكه چندين برابر آن را به شما برمىگرداند و گناهان شما را نيز مىبخشد.
در آيه ديگرى در اينباره مىخوانيم:
مَنْ ذا الَّذِى يُقْرِضُ اللّهَ قَرْضَاً حَسَناً فَيُضاعِفَهُ لَهُ اَضْعافاً كَثيرةً وَاللّهُ يَقْبِضُ وَيَبْسُطُ وَاِلَيْهِ تُرْجَعُون(2).
كيست كه به خداوند قرضالحسنه بدهد تا مال او را چندين برابر كند و به او برگرداند و خدا است كه مىگيرد و مىدهد و به سوى او بازمىگرديد.
پس خداوند از مالى كه گرفته است، نه تنها كم نمىگذارد، بلكه چندين برابرش مىكند. علاوه بر اين، خدا گناهانش را نيز مىآمرزد و بعد نويدى از آن بالاتر مىدهد، البته به كسانى كه اهل معرفت باشند، مىفرمايد:
وَاللّهُ شَكُورٌ حَلِيم؛ يعنى (خداوند علاوه بر اين كه پاداش مىدهد و مال آنان را چند برابر مىكند و گناهانشان را مىبخشد) از ايشان تشكر هم مىكند. و اين از همه آنها ارزشش بيشتر است.
و در آيه ديگر مىفرمايد:
لَنْ تَنالُواْ البِرَّ حَتَّى تُنْفِقُوا مِمّا تُحِبُّونَ وَماتُنْفِقُواْ مِنْ شَىْء فَاِنَّ اللّهَِ بِهِ عَلِيم(3).
هرگز به نيكويى نخواهيد رسيد و نيكوكار نخواهيد بود مگر از آنچه دوست داريد، انفاق كنيد و آنچه انفاق مىكنيد، خداوند به آن آگاه است.
1. تغابن/ 17.
2. بقره/ 245.
3. ال عمران/ 92.
هر انسانى طالب بر و نيكى است و همه مىخواهند خوب و نيكوكار باشند. خداوند در اين آيه، از اين خواسته فطرىِ انسان، براى تشويق او به انفاق و احسان استفاده كرده است.
و) شيوه ديگر قرآن، براى ترغيب به اطعام و انفاق، نكوهش بخلورزى و تنگنظرى است. قرآن از كسانى كه بخل مىورزند، مخصوصاً كسانى كه وظايف واجبشان را هم انجام نمىدهند، نكوهش مىكند و مؤمنان را به چند بيان، از بخلورزيدن و خوددارى از احسان و انفاق برحذر مىدارد. در يك جا مىفرمايد:
هااَنْتُمْ هؤُلاءِ تُدْعَوْنَ لِتُنْفِقُواْ فى سَبِيلِ اللّهِ فَمِنْكُمْ مَنْ يَبْخَلُ وَمَنْ يَبْخَلْ فَاِنَّما يَبْخَلُ عَنْ نَفْسِهِ وَاللّهُ الغَنىُّ وَاَنْتُمُ الفُقَراء(1).
شما همانهاييد كه براى انفاق در راه خدا دعوت شدهايد، پس برخى از شما بخل مىورزيد و هر آن كس كه بخل مىورزد، در حقيقت، به خودش بخل ورزيده است (زيرا به پاداش بزرگ انفاق دست نمىيابد) و خدا بىنياز است و شما نيازمند به او.
كسى كه بخل مىورزد، در واقع، به خودش بخل كرده و مانند اين است كه از خوراك و لباس و ديگر نيازمندىهاى خود، كم مىگذارد و خود را از اين نعمتها محروم مىسازد. مال براى اين است كه انسان از آن براى رفع نيازهاى زندگى استفاده كند و وسايل راحتى و آسايش خويش را فراهم سازد. بنابراين، اگر كسى حتى به خودش هم بخل ورزد و از دارايىاش در راه آسايش خود استفاده نكند، كار احمقانهاى كرده است. كسانى كه انفاق نمىكنند، در واقع، مانند اين است كه به خودشان بخل كردهاند؛ زيرا در سختىها نياز شديدى به اين انفاق خواهند داشت؛ يعنى در جهان آخرت و در شرايطى كه نياز فراوان دارند، اگر در اين عالم انفاق كرده باشند، چندين برابرش به صورت پاداش در آن عالم به آنان بازمىگردد و نيازشان را برطرف مىكند؛ اما اگرانفاق نكرده باشند، در آنجا دستشان خالى است و هيچ چيز نمىتواند در آن شرايط به دادشان برسد. پس گويى در اينجا كه انفاق نكردهاند، در واقع، به خود ستم كرده و به خويشتن بخل ورزيدهاند و اين اموال را از خود دريغ داشتهاند.
جلوگيرى از خير
بدتر از اينان كسانى هستند كه مانع خير ديگران نيز مىشوند نه تنها خود بخل مىورزند، بلكه
1. محمد/ 38.
ديگران را هم از انفاق و كمك به فقرا باز مىدارند. خداوند درباره اين گروه، تعبير بسيار تند و تهديدآميزى دارد، مىفرمايد:
اَلْقِيا فى جَهَنَّمَ كُلَّ كَفّار عَنيد مَنّاع لِلْخَيْرِ مُعْتَد مُرِيب(1).
هر كافر معاند را به جهنم درافكنيد، آن كس كه ديگران را از كار خير باز دارد و ستمگر و در شك و ريب است.
غالباً كسانى كه بخيل هستند، نه تنها خودشان از انفاق خوددارى مىكنند، بلكه ديگران را هم نصيحت مىكنند كه اموالشان را در اين راهها صرف نكنند؛ مانند منافقان كه خودشان انفاق نمىكردند و به ديگران هم سفارش مىكردند كه:
لاتُنْفِقُوا عَلى مَنْ عِنْدَ رَسُولِ اللّهِ حَتَّى يَنْفَضُّوا(2).
به آنان كه نزد پيامبر هستند، انفاق نكنيد تا از اطراف وى پراكنده شوند.
يا مؤمنان را مسخره مىكردند كه اموال خود را به ديگران مىدهند كه البته اينان غير از بخل، انگيزه سياسى هم داشتند و در واقع، با پيغمبر خدا و دين خدا در ستيز بودند.
در آيه ديگر مىفرمايد:
اَلَّذِينَ يَبْخَلُونَ وَيَأْمُرُونَ النّاسَ بِالْبُخْلِ وَيَكْتُمُونَ ما آتاهُمُ اللّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَاَعْتَدْنا لِلْكافِرِينَ عَذاباً مُهينا(3).
كسانى كه خود بخل مىورزند و ديگران را هم به امساك و بخل ورزيدن و انفاق نكردن فرمان مىدهند و آن چه خدا از نعمتهاى خود به آنها داده است، از ديگران پنهان مىكنند (كافرند) و ما براى كافران، عذابى خواركننده فراهم كردهايم.
كسانى كه بخيل هستند، براى آنكه كار خود را موجه جلوه بدهند و به اصطلاح، شريك جرم پيدا كنند، سعى مىكنند تا ديگران را هم مانند خود كنند تا بخلورزىِ آنها با كثرت افراد، نمودى نداشته باشد و براى آنكه نيازمندان به سراغشان نيايند يا دولت اسلامى از ايشان ماليات طلب نكند، اموال خود را پنهان مىكنند. قرآن اينان را كافر دانسته كه دچار عذاب كافران خواهند شد. البته كفر در قرآن به معناى عامى به كار رفته است. گاهى به معناى كفرانِ
1. ق/ 24 و 25.
2. منافقون/ 7.
3. نساء/ 37.
نعمت آمده است، گاهى به معناى كفر اعتقادى و گاهى نيز در مورد كفر در فروع؛ مانند آن كه درباره كسى كه به حج نرود يا نماز نخواند، تعبير كفر به كار رفته و لازمه كفر، عذاب خواهد بود: وَاَعْتَدْنا لِلْكافِرِينَ عَذاباً مُهينا.
نكوهش ثروت اندوزى
در آيههاى ديگرى از قرآن، در اينباره، از تعبير «كنز» كه نتيجه بخلورزى و ترك انفاق است، استفاده شده است:
وَالَّذِينَ يَكنِزُونَ الذَّهَبَ والْفِضَّةَ وَلايُنْفِقُونَها فى سَبِيلِ اللّهِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذاب اَليم * يَوْمَ يُحْمَى عَلَيْها فى نارِ جَهَنَّمَ فَتُكْوَى بِها جِباهُهُمْ وَجُنُوبُهُمْ وَظُهُورُهُمْ هذا ماكَنَزْتُمْ لاَِنْفُسِكُمْ فَذُوقُواْ ماكُنْتُمْ تَكْنِزُون(1).
كسانى كه طلا و نقره جمع كنند و ثروتاندوزى كنند و آنرا در راه خدا انفاق نكنند، آنان را به عذابى دردناك بشارت ده، روزى كه (آن طلاها و نقرهها) در آتش جهنم گداخته شود و سپس پيشانىها، پشتها و پهلوهاشان را با آنها داغ كنند. اين است نتيجه آن چه از زر و سيم كه براى خود ذخيره كرديد. پس بچشيد طعم آنها را كه ذخيره كرديد و براى خود اندوختييد.
بنابراين، كسانى كه انفاق در راه خدا كنند، خدا مالشان را نگه مىدارد و در قيامت بهتر و بيشتر از آن را به ايشان مىدهد و كسانى كه ثروتاندوزى مىكنند و طلاها و نقرهها را ذخيره مىكنند، همان اموال، سبب عذابشان مىشود و هر چه بيشتر اندوختهاند، اموال ديگران را غصب كرده يا حق ديگران را ندادهاند، بيشتر عذاب مىشوند و به آنان گفته مىشود: اين است حاصل آنچه جمع كردهايد. پس بچشيد و از آن استفاده كنيد.
در آيه ديگرى، تعبير ديگرى شبيه همين تعبير، در بيان نتيجه تلخ جمع مال و بخلورزى و ثروتاندوزى، به كار رفته است:
وَلايَحْسَبَنَّ الَّذِينَ يَبْخَلُونَ بِما آتاهُمُ اللّهُ مِنْ فَضْلِهِ هُوَ خَيْراً لَهُمْ بَلْ هُوَ شَرٌّ لَهُمْ
1. توبه/ 34 و 35 و مشابه آن در سوره حديد، آيه 23 و 24 كه مىفرمايد: وَاللّهُ لايُحِبُّ كُلَّ مُخْتال فَخُور * الَّذِيِنَ يَبْخَلُونَ وَيَأْمُرُونَ النّاسَ بِالْبُخْلِ وَ مَنْ يَتَوَلَّ فَاِنَّ اللّهَ هُوَ الْغَنِىُّ الحَميدُ) كه قرائن نشان مىدهد بيشتر انگيزه سياسى داشتهاند.
سَيُطَوَّقُونَ مابَخِلُواْ بِهِ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَلِلّهِ ميراثُ السَّمواتِ وَالاَْرْضِ وَاللّهُ بِما تَعْمَلُونَ خَبير(1).
كسانى كه در آن چه خداوند از فضل و نعمت خود به آنها داده، بخل مىورزند، گمان نكنند كه اين به نفعشان است، بلكه اين كار به زيان آنها خواهد بود و در قيامت طوقى مىشود و به دور گردنشان مىپيچد (كه آنان را آزار خواهد داد) و در نهايت، هر چه هست براى خدا مىماند و خدا به آن چه انجام مىدهيد، خبير و آگاه است.
ز) شيوه داستانى
گاهى قرآن، براى ترغيب مردم به انفاق، از شيوه داستانى استفاده مىكند كه در اينجا يكى از آنها را نقل مىكنيم. در سوره قلم آمده است: چند برادر با هم باغى داشتند كه ميوههاى خوبى به بار آورده بود؛ ولى آنها توطئه كردند تا پيش از آن كه فقرا به سراغشان بيايند، صبح خيلى زود بروند و ميوههاى باغ را بچينند تا اين كه با ديدن فقرا مجبور نشوند مقدارى از آنها را به آنان بدهند و چون نيتشان اين بود، خدا بلايى نازل كرد و باغشان سوخت. صبح كه آمدند، هيچ ميوهاى باقى نمانده بود:
اِنّا بَلَوْناهُمْ كَما بَلَوْنا اَصْحابَ الْجَنَّةِ اِذْ اَقْسَمُواْ لَيَصْرِمُنَّها مُصْبِحينَ * وَلايَسْتَثْنُونَ * فَطافَ عَلَيْها طائِفٌ مِنْ رَبِّكَ وَهُمْ نائِمُونَ * فَاَصْبَحَتْ كالْصَّريمِ * فَتَنادَوْا مُصْبِحينَ * اَنِ اغْدُواْ عَلى حَرْثِكُمْ اِنْ كُنْتُمْ صارِمينَ * فَانْطَلَقُواْ وَهُمْ يَتَخافَتُونَ * اَنْ لا يَدْخُلَنَّها الْيَوْمَ عَلَيْكُمْ مِسْكِينٌ * وَغَدَواْ عَلى حَرْد قادِرِينَ * فَلَمّا رَأَوْها قالُواْ اِنّا لَضالُّونَ * بَلْ نَحْنُ مَحْرُومُون(2).
ما كافران را همانند صاحبان آن باغ، مبتلا كرديم: صاحبان آن باغ قسم خوردند كه صبح زود ميوهاش را بچينند و چيزى از آن خارج نكنند و به فقرا ندهند. اين بود كه شبانگاه كه آنها در خواب بودند، آتشى و بلايى بر باغ افتاد كه درختانش چون خاكستر شد. صبحگاه (برادران و صاحبان باغ ) يكديگر را صدا كردند كه برخيزيد،
1. ال عمران/ 180.
2. قلم/ 17 ـ 27.
صبح زود به باغ بشتابيد تا ميوهها را بچينيم. پس برخاستند و رفتند به سوى باغ و در بين راه، آهسته در گوش هم مىگفتند: مواظب باشيد! امروز در باغ فقيرى بر شما وارد نشود، و با اشتياق و قدرت به سوى باغ شتافتند. پس چون باغ را به آن حال و وضع ديدند، از تصميم خود پشيمان شدند و با هم گفتند: ما گمراه شديم، بلكه ما محروم و بىچارهايم.
اينان غافل بودند از اين كه مالك اصلى، خدا است و همه چيز در دست قدرت او است و بايد امانتدار او باشند و خواستند نيازمندان را از اين همه نعمت خدادادى محروم كنند؛ ولى بعد متوجه اشتباه خود شدند و با باغ سوخته رو به رو گشتند.
برادرى كه اهل خير بود، به برادران ديگر گفت: اين كيفر توطئه و بدخواهىِ شما است كه تصميم گرفتيد فقرا را محروم كنيد. از اينرو، همه با هم به اشتباه خود اعتراف كردند و متوجه شدند كه بدخواهى و بخلورزىِ آنها به محروم شدن خودشان از نعمتهاى باغ انجاميد.
اين داستان، براى آنان كه چشم و گوش بازى دارند، بسيار آموزنده است. نعمتهاى دنيا هم در دست خدا است و اگر خدا در اموالشان حقوقى تعيين كرد، نبايد گمان كنند كه اين باجى است كه خدا از آنها مىگيرد، بلكه همه اين نعمتها را خدا در اختيارشان قرار داده تا در بوته آزمايش قرارشان دهد و مىتواند اين اموال را از ايشان پس بگيرد. پس بهتر اين است كه حقوق ديگران را رعايت كنند تا هم در دنيا اموالشان از آفات مصون بماند و هم در آخرت چندين برابر به آنها پاداش داده شود.
شرايط انفاق
از ديد قرآن، انفاق، به هر صورت، مطلوب نيست، بلكه بايد شرايط ويژاى در آن رعايت شود كه در اينجا از آنها ياد مىكنيم:
نخست آنكه شخص انفاق كننده نبايد با انفاق خود بر شخص مورد انفاق منّت بگذارد و سبب اذيت و آزار شخص فقير شود؛ زيرا منّت گذاردن و ايذاى وى، ارزش انفاق را از بين مىبرد و با اين وصف، نه تنها فايدهاى از اين انفاق به انفاق كننده نمىرسد كه شايد به علت رنجش مؤمن و خفيف كردن او، گناهكار هم باشد.
خداوند در قرآن مىفرمايد:
الَّذِينَ يُنْفِقُونَ اَمْوالَهُمْ فى سَبِيلِ اللّهِ ثُمَّ لايُتْبِعُونَ مااَنْفَقُواْ مَنَّاً وَلا اَذىً لَهُم اَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَلاخَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلاهُمْ يَحْزَنُونَ * قَوْلٌ مَعْرُوفٌ وَمَغْفِرَةٌ خَيْرٌ مِنْ صَدَقَة يَتْبَعُها اَذىً وَاللّهُ غَنِىٌّ حَلِيمٌ * يا اَيُّها الَّذِينَ امَنُواْ لاتُبْطِلُواْ صَدَقاتِكُمُ بِالمَنِّ وَالاَْذَى كَالَّذى يُنْفِقُ مالَهُ رِئاءَ النّاسِ وَلايُؤْمِنُ بِاللّهِ وَالْيَوْمِ الاْخِرِ فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ صَفْوان عَلَيْهِ تُرابٌ فَاَصابَهُ وابِلٌ فَتَرَكَهُ صَلْداً لايَقْدِرُونَ عَلى شَىْء مِمّا كَسَبُوا وَاللّهُ لا يَهْدى الْقَوْمَ الْكافِرين(1).
آنان كه مال خود در راه خدا ببخشند و به دنبال انفاق و بخشش خود، منّت و آزارى بر فقير نداشته باشند، پاداششان نزد پروردگارشان محفوظ است و ترس و اندوهى ندارند. گفتار خوش (و عذرخواهى) و گذشت، بهتر از صدقهاى است كه به دنبال آن، اذيت و آزار باشد و خداوند بىنياز و بردبار است. اى آنان كه ايمان داريد! صدقات و انفاقهاى خويش را با منّتگذارى و آزار (شخصى كه به او كمك كردهايد) باطل نكنيد، همانند كسى كه مال خود براى ريا و خودنمايى انفاق مىكند و هيچ به خدا و روز جزا ايمان ندارد. مَثَل اين شخص مَثَل سنگى است كه قدرى خاك و غبار روى آن باشد، پس باران تندى بر آن ببارد (همه خاك و غبار آن را بشويد) و سنگ را صاف و بىهيچ حاصلى رها كند. اينان بر هيچ نتيجهاى از آن چه كردهاند، دست نيابند و خداوند جماعت كافر را هدايت نمىكند.
بنابر اين، يكى از شرايط انفاق اين است كه با احترام همراه باشد و به شخصيت طرف لطمه نزند، وگرنه چنين انفاقى در پيشگاه خدا پاداشى ندارد. اين يكى از موارد حبط است؛ يعنى برخى از كارهاى زشت، كارهاى خوب را بىاثر مىسازد.
دومين شرط انفاق اين است كه رياكارانه و به انگيزه جلب توجه ديگران انجام نشود كه البته ترك ريا در همه افعال عبادى و اخلاقى، معتبر است؛ اما چون در مورد انفاق، رياكارى و آلودگىِ نيت، بسيار اتفاق مىافتد، قرآن كريم، درباره آن بيشتر هشدار مىدهد كه مواظب اخلاص نيت خود، به ويژه در انفاقهاى مستحبى باشيد كه رياكارى و تظاهر و خودنمايى، آفت بزرگى براى كارهاى خير و به ويژه، انفاق خواهد بود. راستى چه خسارت بزرگى است كه مالى را كه انسان در طول عمر، با رنج و زحمت اندوخته و بعد هم آن را در راه خير صرف كرده است، با انگيزه خودنمايى باطلش كند.
1. بقره/ 262 ـ 264.
قرآن در بعضى از آيات، آن انفاقى را مطلوب دانسته كه براى خدا باشد؛ مثلا در سوره دهر از كسانى كه مالشان را تنها در راه خدا انفاق مىكنند، ستايش كرده، مىفرمايد:
اِنَّما نُطْعِمُكُمْ لِوَجْهِ اللّهِ لانُرِيدُ مِنْكُمْ جَزاءً وَلاشُكُورا(1).
شما را تنها براى خشنودىِ خدا اطعام مىكنيم و چشمداشتى از شما براى پاداش يا قدردانى و تشكر نداريم.
روايات شيعه و اهل سنت، اين آيات شريفه را مربوط به اهل بيت دانستهاند كه يتيم و فقير و مسكين را اطعام مىكردند؛ اما كوچكترين انتظار پاداش و قدردانى را از كسى نداشتند و تنها انگيزه آنان خشنودىِ خدا بود.
در آيه ديگر آمده كه:
وَما آتَيْتُمْ مِنْ زَكاة تُرِيدُونَ وَجْهَ اللّهِ فَاُوْلئِكَ هُمُ الْمُضْعِفُون(2).
... آن چه را كه صدقه دهيد و قصد شما تنها خشنودىِ خدا باشد، آنها است كه زياد و چندين برابر مىشود.
پس اگر مىخواهيد مالتان در نزد خدا زياد شود و بهرهاى كه مىخواهيد از اين مال ببريد، چند برابر اصل آن باشد، آن را در راه خدا و با قصد خالص انفاق كنيد. اين آيه به روشنى نشان مىدهد كه شرط مطلوب بودن زكات و زياد شدن آن، اخلاص است.
قرآن در مقام بيان ارزش كار مؤمنان كه به خاطر خدا انفاق مىكنند، مىفرمايد:
مَثَلُ الَّذِينَ يُنْفِقُونَ اَمْوالَهُمْ فى سَبِيلِ اللّهِ كَمَثَلِ حَبَّة اَنْبَتَتْ سَبْعَ سَنابِلَ فى كُلِّ سُنْبُلَة مِأَةُ حَبَّة وَاللّهُ يُضاعِفُ لِمَنْ يَشاءُ وَاللّهُ واسِعٌ عَلِيم(3).
انفاق در راه خدا مثل دانهاى است كه بكارند و سبز شود و هفت خوشه به بار آورد كه در هر خوشه، صد دانه باشد و خدا به كسانى كه قصد خالص داشته باشند، بيشتر از اين هم مرحمت مىكند كه خداوند دارا و دانا است.
برعكس، كسانى كه اخلاص ندارند و از روى رياكارى و تظاهر، انفاق مىكنند و اعتقادى به خدا و روز جزا ندارند، انفاق آنها هيچ ارزشى ندارد و هيچ چيز از آن دستگيرشان نمىشود.
1. دهر/ 9.
2. روم/ 39.
3. بقره/ 261.
كار اينان همانند كشت و كار روى سنگى است كه روى آن غبارى و خاك كمى وجود داشته باشد كه با يك بارش تند، هيچ چيز از آن نمىماند.
اگر كسى به خدا و روز جزا ايمان داشته باشد، خدا را با مردم در يك رديف قرار نمىدهد، چه رسد به اين كه آنان را بر خدا مقدم بدارد و انفاق خود را براى خشنودىِ مردم انجام دهد. از اينجا است كه در قرآن به اين حقيقت اشاره مىكند و رياكارى را با بىايمانىِ به خدا و روز جزا همراه مىآورد.
كسى كه به آخرت ايمان داشته باشد و خداشناس باشد، كارش را به گونهاى انجام مىدهد كه ثواب اخروى و ابدى داشته باشد و به تحسين و خشنودىِ ديگران توجه چندانى ندارد. مالى كه از روى رياكارى انفاق شود، مثل دانهاى است كه بر روى سنگى كه خاك كمى روى آن هست، كاشته شود كه دلشان مىخواهد آنجا بماند و رشد كند و بار بدهد، در صورتى كه يك باران تند، اين خاكها و دانهها را از روى سنگ مىشويد و آن چه برجا مىماند، سنگ صاف و شفافى است كه هيچ اثرى از خاك و دانه روى آن نيست و نه تنها هيچ نتيجهاى و ثمرهاى از آن گرفته نمىشود كه اصل آن نيز از بين خواهد رفت.
در آيه ديگرى درباره ارزش اخلاص و انفاق با اخلاص مىفرمايد:
وَمَثَلُ الَّذِينَ يُنْفِقُونَ اَمْوالَهُمُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللّهِ وتَثْبيتَاً مِنْ اَنْفُسِهِمْ كَمَثَلِ جَنَّة بِرَبْوَة اَصابَها وابِلٌ فَآتَتْ اُكُلَها ضِعْفَيْنِ فَاِنْ لَمْ يُصِبْها وابِلٌ فَطَلٌّ وَاللّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِير(1).
مثل آنان كه مال خود براى خشنودىِ خدا انفاق كنند، مثل باغى است كه در زمينى بلند و بر روى تپهاى باشد كه رگبارهاى تند و يا بارانهاى ملايم و طولانى بر آن ببارد و ميوه و ثمره دو چندان دهد و خدا به آن چه مىكنيد، آگاه است.
كسانى كه انفاق مىكنند براى خدا مثل اين است كه باغى حاصلخيز در سرزمينى بلند و روى تپهاى داشته باشند و باران كافى و متنوع بر آن ببارد و ميوههاى گوارا و رنگارنگ فراوان ثمر دهد.
در آيه ديگرى آمده است:
وَالَّذِينَ يُنْفِقُونَ اَمْوالَهُمْ رِئاءَ النّاسِ وَلايُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَلا بِالْيَوْمِ الاْخِرِ وَمَنْ يَكُنِ
1. بقره/ 265.
الشَّيْطانُ لَهُ قَرِيناً فَساءَ قَرِينا(1).
كسانى كه اموال خود براى خودنمايى و رياكارى انفاق مىكنند و به خدا و روز جزا ايمان ندارند (شيطان يار آنها است) و كسى كه شيطان يار و همراه او باشد، بد يار و ياورى دارد.
از اين آيه نكتههاى جالبى استفاده مىشود: نخست آن كه آيه اشعار مىدارد بر اين كه رياكار ايمان به خدا و روز جزا ندارد و يا اگر دارد، بسيار ضعيف است كه اگر ايمان محكمى داشت، كارش را براى خشنودىِ غير خدا انجام نمىداد. به خاطر اين رابطه ميان رياكارى و بىايمانى يا ضعف ايمان است كه در قرآن، در موارد متعدد، رياكارى را همراه بىايمانى ذكر كرده و اين يك امر تصادفى نيست، بلكه حكايت از يك رابطه ميان اين دو پديده دارد.
دوم، كه شايد آن هم برگرفته از نكته نخست باشد، اين است كه رياكاران در واقع، رفيق شيطانند و كسى كه رفيق شيطان باشد، عاقبت خوبى نخواهد داشت؛ چرا كه شيطان پيوسته انسان را به بىراهه مىكشاند و ايمان محكمى هم در رياكار نيست تا سپرى باشد و با آن بتواند در برابر شيطان از خود دفاع كند.
سومين شرط انفاق، از ديد قرآن، پنهانكردن آن است. مسلمان بايد سعى كند كه مخفيانه صدقه بدهد و كمكى كه به فقرا مىكند، در برابر ديد مردم نباشد؛ زيرا اين پنهانكارى دو حسن دارد:
يكى آن كه شخص از رياكارى مصون مىماند؛ زيرا انفاق او در پيش چشم ديگران نيست تا بخواهد خودنمايى كند و دچار رياكارى شود و در نتيجه، كار خود را تباه سازد.
دوم آن كه شخصيت نيازمندى كه انفاق وى را مىپذيرد، بيشتر حفظ خواهد شد و آبرويش جلوى ديگران نمىريزد.
بنابراين، صدقه دادن پنهانى، هم فايده فردى براى انفاق كننده دارد كه دچار رياكارى نمىشود و به اخلاص نزديكتر است و هم فايده اجتماعى دارد كه آبروى فقراى مؤمن در جامعه حفظ مىشود. خداوند در اينباره مىفرمايد:
اِنْ تُبْدُوا الْصَّدَقاتِ فَنِعِمّا هِىَ وَاِنْ تُخْفُوها وَتُؤْتُوها الفُقَراءَ فَهُوَ خَيْرٌ لَكُمْ وَيُكَفِّرُ عَنْكُمْ
1. نساء/ 38.
مِنْ سَيِّئاتِكُمْ وَاللّهُ بِما تَعْمَلُونَ خَبِير(1).
اگر صدقات و انفاقهاى خود را آشكار بدهيد، خوب است و اشكالى ندارد؛ ولى آن را مخفيانه به فقرا بدهيد، برايتان بهتر است و گناهانتان را جبران مىكند و خداوند به آن چه مىكنيد، آگاه است.
البته اگر صدقات را آشكار بدهند نيز از اين نظر ممكن است خوب باشد كه ديگران را ترغيب به اين كار خواهد كرد؛ يعنى آن هم يك فايده اجتماعى دارد. در هر حال، موقعيتها مختلف است و به انگيزه شخص مربوط مىشود كه براى چه آشكارا صدقه مىدهد.
چهارمين شرط انفاق در قرآن، مرغوب بودن مالى است كه انفاق مىشود؛ يعنى از چيزهاى بىارزش و دور ريختنى و چيزهايى كه خود انفاق كننده به آن رغبتى ندارد، نبايد انفاق كند. البته معناى اين سخن آن نيست كه اگر مالى دارد كه مورد نياز خودش نيست، آن را به فقرا ندهد، بلكه منظور اين است كه پيوسته به فكر اين نب
اشد كه چيزهاى واپس زده و دور ريختنىِ خود را انفاق كند، بلكه بكوشد از چيزهايى كه دوست دارد و از اموال مرغوب و مورد علاقه او است، انفاق كند.
خداوند در اين باره مىفرمايد:
لَنْ تَنالُواْ الْبِرَّ حَتَّى تُنْفِقُواْ مِمّا تُحِبُّونَ وَماتُنْفِقُواْ مِنْ شَىْء فَاِنَّ اللّهَ بِهِ عَلِيم(2).
هرگز به نيكى دست نيابيد مگر آن چه را كه خود دوست داريد انفاق كنيد.
اين آيه روى همين شرط تأكيد دارد. اولياى خدا وقتى از مالى خوششان مىآمد، همان را در راه خدا انفاق مىكردند.
در آيه ديگر آمده است:
يا اَيُّها الَّذِينَ امَنُوا اَنْفِقُواْ مِنْ طَيِّباتِ ماكَسَبْتُمْ وَمِمّا اَخْرَجْنا لَكُمْ مِنَ الاَْرْضِ وَلاتَيَمَّمُوا الْخَبِيثَ مِنْهُ تُنْفِقُون وَلَسْتُمْ بِاخِذِيهِ اِلاَّ اَنْ تُغْمِضُواْ فِيهِ وَاعْلَمُواْ اَنَّ اللّهَ غَنِىٌّ حَمِيد(3).
اى كسانى كه ايمان داريد، از اموال پاكيزه و مرغوبى كه با كسب و كار خود فراهم كردهايد و از آن چه از دل زمين براى شما روياندهايم، انفاق كنيد و قصدتان اين
1. بقره/ 271.
2. ال عمران/ 92.
3. بقره/ 267.
نباشد كه از اموال بد و نامرغوب، كه هيچ گاه خودتان چنين مالى را از كسى نمىپذيريد، به ديگران انفاق كنيد مگر آن كه از بدى و نقص آن اغماض كنيد، و بدانيد كه خدا بىنياز و ستوده است.
از اين آيات استفاده مىشود كه ما نبايد اموالى را كه خود به آنها رغبتى نداريم و آنها را نمىپسنديم، حاتم بخشى كنيم و چيزى كه در واقع، دورانداختنى است، به فقرا ببخشيم. پس آنچه را كه مىبخشيم، نبايد معيوب و ناقص باشد، مگر اينكه عيب و نقص آن جزئى و قابل چشمپوشى باشد. انفاقى سازنده است و موجب كمال انسان مىشود كه از اموال مرغوب و دوستداشتنى باشد.
جالب اين است كه معمولا خداوند در چنين مواردى، انفاق كننده را متوجه غنا و بىنيازىِ خود مىكند؛ مثل آن كه در آيه اخير مىفرمايد: وَاعْلَمُوا اَنَّ اللّهَ غَنِىشايد به اين علت كه وقتى مؤمن چيزى را براى خدا به فقرا انفاق مىكند، گويى در واقع، آن را به خداوند تسليم مىكند. شايد به همين علت است كه گاهى با تعبير «اقرضوا اللّه» از آن ياد كرده است، و اين هشدارى است به انفاقكننده كه فكر نكند گيرنده انفاق، يك انسان ضعيف و نادار است و هر چه به دستش آمد، به او بدهد و حساب حيثيت و آبروى او را نكند، بلكه بايد بداند كه طرف او خداوند غنى و بىنياز است كه هر چيزى را نمىشود به او هديه داد، بلكه آنچه را انفاق مىكنيم، بايد دوستداشتنى باشد. و نيز نپندارد كه تأكيد خداى متعال بر اتفاق، ناشى از اين است كه نيازى به انفاق مردم دارد و خودش از رفع نيازهاى بندگان تهيدستش عاجز است!
به چه كسانى بايد انفاق كرد؟
افراد گوناگونى هستند كه دادن زكات به آنها بىاشكال است و استحقاق گرفتن زكات را دارند. قرآن اين گروهها را چنين معرفى مىكند:
وَآتَى الْمالَ عَلى حُبِّهِ ذَوى الْقُرْبى وَالْيَتامى وَالْمَساكِينَ وَابْنَ السَّبِيلِ وَالسّائِلِينَ وَ فِى الرِّقاب(1).
(نيكوكار كسى است كه ايمان به خدا آورد...) و مالى را كه دوست دارد به خويشاوندان، يتيمان، نيازمندان، در راه ماندگان و گدايان بدهد و در آزاد كردن بردگان به كار گيرد.
1. بقره/ 177.
قُلْ ما اَنْفَقْتُمْ مِنْ خَيْر فَلِلْوالِدَيْنِ وَالاَْقْرَبِينَ وَاليَتامى وَالْمَساكِينِ وَابْنِ السَّبِيل(1).
بگو آنچه را از اموال خود انفاق مىكنيد، به پدر و مادر و خويشان و يتيمان و نيازمندان و در راه ماندگان انفاق كنيد.
وَبِالْوالِدَيْنِ اِحْساناً وَبِذى الْقُرْبى وَالْيَتامى وَالْمَساكِينِ والْجارِ ذى الْقُرْبى وَالْجارِ الْجُنُبِ وَالصّاحِبِ بِالْجَنْبِ وَابْنِ السَّبِيلِ وَمامَلَكَتْ اَيْمانُكُم(2).
و به پدر و مادر احسان كنيد و نيز به خويشان و فاميل و يتيمان و فقرا و همسايگان خويشاوند و همسايگان بيگانه و دوستان نزديك و در راهماندگان و بردگان (همه را از احسان خود بهرهمند سازيد).
در اين آيات، مجموعاً، گروهها و افراد بسيارى نام برده شدهاند كه به طور كلى و اجمالا، از صدقات و زكات بهرهمند مىشوند؛ ولى غير از اين، نكته ديگرى نيز هست و شايد از آيات قرآن هم استفاده شود و آن عبارت است از «اصل رعايت مراتب»؛ يعنى هر چند نامبردگان در آيات مذكور استحقاق دريافت صدقات را دارند، ولى در ميان آنها سلسله مراتبى وجود دارد كه در صورت محدوديت زكات لازم است آن سلسله مراتب رعايت شود.
كسى كه مىخواهد انفاق كند، اگر پدر و مادرى نيازمند دارد، در مرتبه نخست، لازم است به آنان توجه و احسان كند و پس از اينان نوبت به خويشاوندان و فاميلهاى نيازمند مىرسد. تا اينها باشند نوبت به بيگانگان نمىرسد. همچنين پس از اينان، همسايگان و بعد دوستان اولويت دارند و هر گاه، از نامبردگان كسى نياز به انفاق شما نداشت و نوبت به ديگران رسيد، باز هم اولويت با كسانى خواهد بود كه نيازشان بيشتر است و در تنگناى زندگى و مشكلات گرفتار آمدهاند؛ مانند يتيمان بىسرپرست، نيازمندان به ضرورتهاى حياتى، مثل غذا و... يا در راهماندگان كه در غربت گرفتار شدهاند و راه چارهاى ندارند.
مؤمن به هنگام انفاق بايد اين ظرافتها و ريزهكارىها را در نظر داشته باشد. از اينجا است كه در آيات متعدد، در اين زمينه، پيوسته پدر و مادر، در صدر همه قرار گرفتهاند. و قبل از همه، احسان به پدر و مادر و سپس خويشان توصيه شده است و بعد يك به يك، افراد مستحقتر و نيازمندتر نام برده شدهاند.
1. بقره/ 215.
2. نساء/ 36.
اين نكته تا آنجا قابل ملاحظه است كه خداوند هنگامى كه سفارش همسايگان را مىكند، باز هم ترتيب را رعايت كرده است. نخست همسايگانى را نام مىبرد كه نسبت خويشاوندى دارند و پس از آنها همسايگان بيگانه را: وَالجارِ ذى الْقُرْبى وَالجارِ الجُنُب.
شايد بتوان گفت: اين نوعى نظم و تقسيم مسئوليت است كه اگر همه رعايت كنند، كسى محروم باقى نمىماند و از بركات اين احسانها و انفاقها همه بهرهمند مىشوند؛ اما اگر اين نظم و سلسله مراتب رعايت نشود، چه بسابعضى از مستحقان، مورد انفاق و احسان افراد متعددى قرار گيرند و بيش از مقدار نياز به آنها برسد و در كنار آنها بعضى ديگر، محروم بمانند و هيچ كس به آنها توجه نكند.
البته تفصيل مطالب در مورد افراد مستحق انفاق و رعايت مراتب و شرايط و... در كتابهاى فقهى آمده است ما در اينجا به همين مقدار بسنده مىكنيم و طالب تفصيل را به اين كتابها ارجاع مىدهيم.
آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org