قال علي عليه‌السلام : إِنَّهُ لَيْسَ لِأَنْفُسِكُمْ ثَمَنٌ إِلَّا الْجَنَّةَ فَلَا تَبِيعُوهَا إِلَّا بِهَا؛ امير مومنان عليه‌السلام مي‌فرمايند: همانا براي شما بهايي جز بهشت نيست، پس به کمتر از آن نفروشيد. (نهج‌البلاغه، حکمت456)

 

درس پانزدهم

 

 

از دانشجو انتظار مي‌رود با فراگيري اين درس:

1. به تفاوت ميان مال و ملك و ارزش خلاقي آنها پي ببرد؛

2. بتواند ديدگاه قرآن را دربارة علاقه به مال و فرزند توضيح دهد؛

3. ضمن آشنايي با تعريف و انواع عاطفه، ارزش اخلاقي آن را تبيين كند؛

4. چيستيِ احساسات و انفعالات را دريابد و بداند و به لحاظ ارزش اخلاقي چه حكمي دارند.

 

 

 

 

 

گرايش به مال و فرزند

انسان به مال و فرزند علاقة فراوان دارد. مال و فرزند در قرآن كريم غالباً همراه يكديگر مورد توجه قرار گرفته‌اند؛ مثل:

وَاعْلَمُواْ أَنَّمَا أَمْوَالُكُمْ وَأَوْلاَدُكُمْ فِتْنَةٌ وَأَنَّ اللّهَ عِندَهُ أَجْرٌ عَظِيمٌ؛(1) و بدانيد كه اموال و فرزندان شما وسيلة آزمايش‌اند و نزد خدا پاداشي بزرگ هست.

وَمَا أَمْوَالُكُمْ وَلاَ أَوْلاَدُكُم بِالَّتِي تُقَرِّبُكُمْ عِندَنَا زُلْفَى؛(2) اموال و فرزندان شما نيستند كه شما را در نزد ما مقرّب سازند.

وَأَمْدَدْنَاكُم بِأَمْوَالٍ وَبَنِينَ وَجَعَلْنَاكُمْ أَكْثَرَ نَفِيرًا؛(3) شما را به اموال و فرزندان مدد كرديم و بر نفراتتان افزوديم.

الْمَالُ وَالْبَنُونَ زِينَةُ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَالْبَاقِيَاتُ الصَّالِحَاتُ خَيْرٌ عِندَ رَبِّكَ؛(4) مال و فرزندان زينت‌بخش زندگي است و اعمال صالح نزد خدا بهتر است.

در آيات بالا و آيات فراوان ديگري، پيوسته اين دو چيز مطلوب و مورد علاقة انسان همراه هم ذكر شده‌اند و ارزش‌هاي مثبت و منفيِ مشتركي براي آن دو طرح شده است.


1. انفال (8)، 28.

2. سبأ (34)، 38.

3. اسراء (17)، 6.

4. كهف (18)، 46. ر.ك: سيدمحمدحسين طباطبايي، الميزان، ج 13، ص 342؛ محسن الفيض الكاشاني، الصافي، ج 3، ص 244.

ما نيز در اين نوشته به پيروي از قرآن اين دو موضوع را همراه مي‌آوريم و از زواياي گوناگون به تجزيه و تحليل آن دو مي‌پردازيم.

مال و ملك

مفهوم مال با مفهوم ملك فرق دارد. مال معمولاً يك عين خارجي است كه به شكلي مورد بهره‌برداري انسان در تأمين نيازهاي گوناگونش قرار مي‌گيرد، ولي ملك امري اعتباري و قراردادي است. در تعريف ملك مي‌توان گفت «تسلّط اعتباري انسان بر شيء است كه مي‌تواند به شكلي از آن بهره‌مند شود». در هر حال، قوام ملكيّت به اين است كه انسان نوعي تسلّط قانوني بر شيء داشته باشد كه به گونة مشروع و به دلخواه خود بتواند در آن تصرّف كند. شايد بهترين تعريف ملكيّت همين تسلّط اعتباري و قانوني باشد كه لازمة آن، اضافه مالكيّت و مملوكيّت است.

ارزش اخلاقي علاقه به مال

آيا علاقه به مال از نظر اخلاقي نكوهيده است يا ستوده يا خنثي است و بار ارزشي مثبت يا منفي ندارد؟

دادن پاسخ دقيق به اين پرسش، تا حدّ زيادي به استقلال و عدم استقلال اين ميل بستگي دارد. اگر آن را علاقه‌اي ثانوي برشماريم، چون مال وسيله‌اي است براي تحصيل چيزهاي مورد نياز انسان، ارزش مال هم تابعي از ارزش آنها خواهد بود. بنابراين، اگر آنها ارزش مثبت داشته باشند، مال هم به تبع آنها ارزش مثبت مي‌يابد و اگر آنها ارزش منفي داشته باشند، علاقه به مال نيز ارزش منفي خواهد داشت. برعكس، اگر علاقه به مال را ميلي مستقلّ و غير وابسته حساب كنيم، بايد بگوييم مانند ديگر خواسته‌هاي فطري خود‌به‌خود نه خوب است و نه بد؛ بلكه ارزش مثبت يا منفي آن،

از يك‌سو به انگيزة تحصيل مال بستگي دارد و از سوي ديگر به اينكه از چه راهي به دست مي‌آيد و در چه راهي صرف مي‌شود. اگر از راه نامشروع تحصيل شود، چون مانع دستيابي انسان به كمالات ديگر مي‌شود، داراي ارزش منفي است يا اگر مال را وسيله‌اي قرار دهد براي كاري كه ارزش مثبت دارد، تحصيل مال هم كه واسطه آن است، مطلوب خواهد بود و برعكس، اگر مال را براي مصارف نادرست بخواهد، تحصيل آن هم ارزش منفي مي‌يابد.

مال و فرزند در قرآن

در قرآن با بيان‌هاي گوناگوني از مال ياد مي‌شود. در برخي آيات مال و فرزند را زينت معرفي كرده است؛ از جمله:

زُيِّنَ لِلنَّاسِ حُبُّ الشَّهَوَاتِ مِنَ النِّسَاءِ وَالْبَنِينَ وَالْقَنَاطِيرِ الْمُقَنطَرَةِ مِنَ الذَّهَبِ وَالْفِضَّةِ وَالْخَيْلِ الْمُسَوَّمَةِ وَالأَنْعَامِ وَالْحَرْثِ ذَلِكَ مَتَاعُ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا؛(1) دوستي خواسته‌هايي چون زن و فرزندان و مقادير زياد طلا و نقره و اسب‌ها و چارپايان و كشت و زرع براي مردم زينت داده شده، اينها نعمت‌هاي زندگي دنيا هستند.

در آية ديگري مي‌گويد:

الْمَالُ وَالْبَنُونَ زِينَةُ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا؛(2) مال و فرزند، زينت و آرايش زندگي دنياست.

در شماري از آيات، اموال و فرزندان نعمت‌هايي خداداد براي بشر معرفي شده‌اند كه اين به تنهايي دليل ارزش اخلاقي آنها نيست؛ ولي از يك‌سو نعمتي است كه زمينه


1. آل‌ عمران (3)، 14. ر.ك: ابوجعفر محمد الطوسي، التبيان، ج 2، ص 411.

2. كهف (18)، 46.

سپاس‌گزاري انسان در برابر خدا را فراهم مي‌كند و از سوي ديگر، استفاده از آنها اگر به انگيزة تقويت براي عبادت و اداي وظيفه باشد، داراي ارزش مثبت اخلاقي است:

وَأَمْدَدْنَاكُم بِأَمْوَالٍ وَبَنِينَ وَجَعَلْنَاكُمْ أَكْثَرَ نَفِيرًا؛(1) شما را [در مقابل دشمن نيرومندتان بختنصّر] با اموال و فرزندان، ياري كرديم و شمارتان را بيش از دشمن قرار داديم.

خداوند در قرآن به مؤمنان تلقين مي‌كند و به آنان مي‌آموزد كه به فرزندان خويش دعا كنند. در آنجا كه مي‌فرمايد:

وَعِبَادُ الرَّحْمَنِ الَّذِينَ يَمْشُونَ عَلَى الأَرْضِ هَوْنًا... * ... وَالَّذِينَ يَقُولُونَ رَبَّنَا هَبْ لَنَا مِنْ أَزْوَاجِنَا وَذُرِّيَّاتِنَا قُرَّةَ أَعْيُنٍ وَاجْعَلْنَا لِلْمُتَّقِينَ إِمَامًا؛(2) بندگان خداي رحمان كساني‌اند كه در زمين به نرمي گام برمي‌دارند... و كساني‌اند كه مي‌گويند: پروردگارا، همسران و فرزندان ما را ماية چشم‌روشني‌مان قرار ده و ما را پيشواي تقواپيشگان بگردان.

در بعضي از آيات فرزند صالح نعمت خاص و پاداش عمل شايسته تلّقي شده است:

ـ وَوَهَبْنَا لَهُ إِسْحَاقَ وَيَعْقُوبَ وَجَعَلْنَا فِي ذُرِّيَّتِهِ النُّبُوَّةَ وَالْكِتَابَ وَآتَيْنَاهُ أَجْرَهُ فِي الدُّنْيَا وَإِنَّهُ فِي الآخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحِينَ؛(3) و اسحاق و يعقوب را به او [= ابراهيم] عطا کرديم و در ميان فرزندانش پيامبري و کتاب را قرار داديم و در دنيا پاداشش را به او بخشيديم و قطعاً او در آخرت از صالحان خواهد بود.

از اين آيات برمي‌آيد كه داشتن مال و فرزند خودبه‌خود، ارزش منفي ندارد و هدف


1. اسراء (17)، 6.

2. فرقان (25)، 63، 74.

3. عنكبوت (29)، 27.

اسلام اين نيست كه انسان در دنيا بدون فرزند و تنها در بيغوله‌اي زندگي كند يا دست از كار و تلاش براي تحصيل مال و معاش بردارد.

فرزنددوستي و فطرت

بر پاية شواهدي مي‌توان گفت كه فرزنددوستي ميلي فطري است. البته مردم انگيزه‌هاي متفاوتي در تقويت اين ميل فطري دارند. در جوامع عشيره‌اي فرزند منشأ قدرت بيشتر انسان مي‌شود. برخي نيز، فرزند را براي كمك به هنگام پيري و درماندگي دوست مي‌دارند و سرانجام، انگيزة ديگر اين است كه فرزند را دنبالة وجود خود تلقّي مي‌كنند؛ يعني شخص وقتي توجه مي‌كند كه زندگي‌اش ابدي نيست و سرانجام مي‌ميرد، وجود فرزند را در واقع مرتبة ضعيف‌تري از وجود خود مي‌پندارد و بقاي فرزند را پس از مرگ خود، بقاي خويش مي‌شمارد و اين انديشه ماية آرامش او خواهد شد. البته در وراي همة اين انگيزه‌هاي مختلف كه نام برديم، يك ميل اصيل و مستقل فطري به داشتن فرزند نيز در نهاد انسان وجود دارد، و اين خود تفاوت روشني ا??ت ميان دو انگيزة مال‌دوستي و فرزنددوستي. علاقه به مال اصيل نيست؛ بلكه وسيله‌اي براي تأمين ديگر نيازمندي‌ها مطلوب است، اما مي‌توان گفت كه فرزند اصالتاً مطلوب است و خواست مستقل فطري به آن تعلّق مي‌گيرد.

تحصيل مال و فرزند از نظر اخلاقي

آيا تحصيل مال و فرزند از نظر اخلاقي ارزش مثبت دارد يا منفي؟ پاسخ اين پرسش با توجه به اصولي كه از پيش گفته‌ايم معلوم مي‌شود. علاقه به مال و فرزند در صورتي كه اصالت پيدا كند، سبب غفلت خواهد شد و كار به جايي مي‌رسد كه مال و فرزند را منشأ ارزش و برتري مي‌داند و از كمالات واقعي و معنوي غافل مي‌شود.

قرآن كريم در بسياري از آيات هشدار مي‌دهد كه علاقه به مال و فرزند نبايد براي انسان هدف بشود و او را از دستيابي به اهداف اصيل زندگي بازدارد. قرآن كساني را كه ملاك ارزش را مال و فرزند مي‌دانستند نكوهش مي‌كند و در داستان طالوت مي‌گويد:

وَقَالَ لَهُمْ نَبِيُّهُمْ إِنَّ اللّهَ قَدْ بَعَثَ لَكُمْ طَالُوتَ مَلِكًا قَالُوا أَنَّى يَكُونُ لَهُ الْمُلْكُ عَلَيْنَا وَنَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْكِ مِنْهُ وَلَمْ يُؤْتَ سَعَةً مِّنَ الْمَالِ قَالَ إِنَّ اللّهَ اصْطَفَاهُ عَلَيْكُمْ وَزَادَهُ بَسْطَةً فِي الْعِلْمِ وَالْجِسْمِ وَاللّهُ يُؤْتِي مُلْكَهُ مَن يَشَاءُ وَاللّهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ؛(1) و پيامبرشان به آنان گفت: «در حقيقت خداوند طالوت را به پادشاهي شما برانگيخته است». گفتند: «چگونه او بر ما پادشاهي خواهد داشت در صورتي كه ما به پادشاهي شايسته‌تر از او هستيم و به او از حيث مال، گشايشي داده نشده است». پيامبرشان گفت: «خدا او را بر شما برگزيد و در دانش و نيروي جسمي بر شما فزوني‌اش بخشيد و خدا پادشاهي خود را به هر كه بخواهد مي‌دهد و خداوند گشايشگرِ داناست».

مشركان مكه چنان در ارزش‌هاي مادّي غرق بودند و ملاك عظمت و ارزش انسان را مال مي‌دانستند كه به گمان آنها، حتي پيامبر خدا هم بايد از ميان ثروتمندان برگزيده شود.

در آية ديگري مي‌خوانيم:

فَلَوْلاَ أُلْقِيَ عَلَيْهِ أَسْوِرَةٌ مِّن ذَهَبٍ؛(2) [اگر او پيغمبر است] پس چرا بر او دستبندهايي زريّن آويخته نشده است؟

اين گونه انحرافات فكري و ارزشي، كم و بيش در جوامع گوناگون وجود دارد و انديشة انسان‌ها و حتي مؤمنان خداپرست را، به خود مشغول مي‌سازد، بني‌اسرائيل


1. بقره (2)، 247. ر.ك: حسين بن علي الخزاعي النيشابوري، روض الجنان و روح الجنان، ج 3، ص 354؛ سيدمحمدحسين طباطبايي، الميزان، ج 2، ص 300.

2. زخرف (43)، 53.

مردمي خداپرست بودند و به پيام‌آور او ايمان داشتند و خود از رسول خدا درخواست تعيين فرمانده داشتند؛ با اين حال بر اساس علاقه‌ به ثروت به عنوان يگانه ملاك شايستگي براي فرماندهي، فرماندهي طالوت را كه ثروتمند نبود نمي‌پذيرفتند. خداوند اين بينش را به شدّت محكوم مي‌كند:

وَيْلٌ لِّكُلِّ هُمَزَةٍ لُّمَزَةٍ * الَّذِي جَمَعَ مَالاً وَعَدَّدَهُ * يَحْسَبُ أَنَّ مَالَهُ أَخْلَدَهُ * كَلاَّ لَيُنبَذَنَّ فِي الْحُطَمَةِ؛(1) واي بر هر بدگوي عيبجو كه مالي گرد آورد و برشمردش، مي‌پندارد که مالش او را جاودانه مي‌سازد، ولي چنين نيست، قطعاً در آتش خردکننده فرو افکنده خواهد شد.

اين پندار كه مال باعث سعادت و جاودانگي انسان مي‌شود از بينش‌هاي نادرست است كه بايد با آن مبارزه كرد. خداوند دربارة ابولهب مي‌گويد:

مَا أَغْنَى عَنْهُ مَالُهُ وَمَا كَسَبَ؛(2) هرگز مال و ثروتش و آنچه به دست آورد به حالش سودي نبخشد.

و درباره كفّار مي‌فرمايد:

وَقَالُوا نَحْنُ أَكْثَرُ أَمْوَالاً وَأَوْلاَداً وَمَا نَحْنُ بِمُعَذَّبِينَ؛(3) و گفتند: «ما دارايي و فرزندانمان بيشتر است و ما مورد عذاب خدا واقع نخواهيم شد».

وسيلة آزمايش

قرآن با كساني كه مال و فرزند را هدف اصلي زندگي يا عامل تكامل و تقرّب انسان به خدا مي‌دانستند، مخالفت مي‌كند و تنها به ديد دو وسيله آزمايش انسان، به آن دو مي‌نگرد:


1. همزه (104)، 1 ـ 4.

2. مسد (111)، 2.

3. سبأ (34)، 35.

ـ وَمَا أَمْوَالُكُمْ وَلاَ أَوْلَادُكُم بِالَّتِي تُقَرِّبُكُمْ عِندَنَا زُلْفَى؛ (1)و اموال و فرزندان شما، ماية قرب و منزلت شما نزد ما نمي‌شود.

قرآن كريم نه‌تنها مال و فرزند، كه همة نعمت‌هاي دنيا را وسيلة آزمايش مي‌داند و طبيعي است چيزي وسيلة آزمايش انسان قرار مي‌گيرد كه جاذبه‌اي داشته باشد و او را به دنبال خود بكشاند. اگر آدمي به مال و فرزند علاقه نمي‌داشت و به آنها بي‌توجه مي‌بود، مال و فرزند وسيلة آزمايش او قرار نمي‌گرفت تا معلوم شود آيا آن را از راه صحيح به دست مي‌آورد و در راه درست خرج مي‌كند؟ و آنجا كه بايد از مال بگذرد مي‌گذرد يا نه؟

پس مال و فرزند بايد جاذبه‌اي داشته باشند تا وسيلة آزمايش انسان شوند و با توجه به اين رابطه است كه مفاد آية «الْمَالُ وَالْبَنُونَ زِينَةُ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا؛(2) مال و فرزندان زينت زندگي دنيا هستند». در كنار آية مذكور روشن مي‌شود و هيچ منافاتي با آن نخواهد داشت. در آية ديگري به روشني به اين رابطه و دو طرف آن اشاره مي‌كند:

إِنَّا جَعَلْنَا مَا عَلَى الأَرْضِ زِينَةً لَّهَا لِنَبْلُوَهُمْ أَيُّهُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً؛ (3)در حقيقت ما آنچه را بر روي زمين است، زينت آن قرار داده‌ايم تا آنان [= انسان‌ها] را بيازماييم كه كدام يک از ايشان نيکوکارترند.

از سوي ديگر در شماري از آيات مي‌فرمايد:

إِنَّمَا أَمْوَالُكُمْ وَأَوْلاَدُكُمْ فِتْنَةٌ وَاللَّهُ عِندَهُ أَجْرٌ عَظِيمٌ؛(4) اموال و فرزندان شما صرفاً [وسيلة] آزمايش [شما] هستند و خداست كه پاداش بزرگ نزد اوست.


1. سبأ (34)، 37.

2. كهف (18)، 46.

3. كهف (18)، 7.

4. تغابن (64)، 15.

و اشاره مي‌كند كه اگر جاذبه‌هاي مادّي انسان را نفريبد و او با گذشتن از آنها از عهدة امتحان الهي برآيد، به پاداش‌هاي بزرگ‌تر و شيرين‌تر و پرجاذبه‌تري كه نزد خداست نايل مي‌شود. بنابراين، مال اگر نردبان صعود انسان و دستيابي به كمالش شود، خوب است.

عواطف و احساسات

مفهوم عاطفه

گفتيم يكي از ابعاد انسان، بُعد لذّت و سعادت است. انسان فطرتاً لذّت‌طلبي است و لذّت خويش را از راه‌هاي گوناگوني دنبال مي‌كند. يكي از اين راه‌ها، غرايز بود كه بررسي شد. عواطف، دومين نوع از انواع مجاري لذّت انساني است. آنچه از عاطفه مورد نظر ماست، ممكن است با اصطلاح روان‌شناسيِ آن انطباق كامل نداشته باشد. عاطفه از نظر ما كششي است نفساني كه كسي دربارة ديگري در خود احساس مي‌كند.

عواطف طبيعي و عواطف ثانوي

عواطف انساني ريشه‌هاي مختلفي دارند و به صورت‌هاي گوناگون ظهور مي‌‌يابند. ريشة عاطفه گاهي نفعي است كه از كسي به انسان مي‌رسد و گاهي لذتي است كه از ديدن ديگران مي‌برد. مانند آنكه انسان از ديدن انسان‌هاي زيبا لذت مي‌برد و به واسطة اين لذّت به سوي آنها كشيده مي‌شود و گاهي نيز انسان بي‌واسطه و خود‌به‌خود به طرف ديگري كشيده مي‌شود؛ هرچند كه نه از زيبايي و نه از منفعت او برخوردار نباشد يا حتي از جانب او متحمل زيان و خسارت نيز بشود كه در اين ‌صورت چيز ديگري غير از زيبايي و منفعت، منشأ خيزش عاطفه خواهد شد. بنابراين، عواطف را با توجه به آنچه گفتيم مي‌توان به دو دستة اساسي تقسيم كرد: عواطف طبيعيِ اوّلي، و عواطف ثانوي.

عواطف طبيعيِ اوّلي

عواطف اوّلي كشش‌هايي است كه انسان بي‌آنكه نفعي ببرد يا زيبايي خاصي در بين باشد، در خود نسبت به ديگري احساس مي‌كند؛ مانند: عاطفة مادر به فرزند كه نفع و زيبايي واسطه و منشأ اين عاطفه نيست. فرزند هرچند كه زيبا نباشد و هيچ نفعي براي مادر خود نداشته يا حتي زيان هم داشته باشد، مورد محبّت مادر است. اين نوع عواطف را اصلي، اوّلي و طبيعي مي‌ناميم.

عواطف ثانوي

در عواطف ثانوي مطلوب در اصل چيز ديگري است و شخص مورد عاطفه از آن جهت كه واسطة دستيابي انسان به آن خواهد بود، مورد محبّت قرار مي‌گيرد. مثلاً انسان كسي را كه به او احسان كند دوست مي‌دارد؛ ولي اين يك ميل طبيعي نيست، بلكه انسان اصالتاً خودش را دوست مي‌دارد و ثانياً و بالعرض كسي را كه واسطة دستيابي او به سود و منفعتش شود. عاطفه‌اي كه بين معلم و شاگرد هست، عاطفه‌اي ثانوي است؛ زيرا رابطة تعليم و تعلّم واسطة پيدايش اين عاطفه است و صرف‌نظر از آن، اين عاطفه بر معلم و شاگرد حاكم نيست.

قرآن و عواطف طبيعي مثبت

از چند آية قرآن كريم مي‌توان اين رابطه عاطفي را دريافت. از آن جمله، آيات مربوط به داستان مادر موسي(عليه السلام) است. هنگامي كه موسي متولّد شد، مادرش با الهام الهي او را در صندوقي گذاشت و در رود نيل انداخت؛ ولي آيات قرآن در دو مورد نشان مي‌دهد كه مادر به شدت مضطرب و نگران حال موسي بود.

در يك جا مي‌گويد:

وَأَصْبَحَ فُؤَادُ أُمِّ مُوسَى فَارِغًا إِن كَادَتْ لَتُبْدِي بِهِ لَوْلاَ أَن رَّبَطْنَا عَلَى قَلْبِهَا لِتَكُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ * وَقَالَتْ لأُخْتِهِ قُصِّيهِ فَبَصُرَتْ بِهِ عَن جُنُبٍ وَهُمْ لاَ يَشْعُرُونَ؛(1) و دل مادر موسي تهي شد. اگر دل او را استوار نساخته بوديم تا از ايمان آورندگان باشد، نزديك بود [كه از شدت اضطراب و نگراني] آن [راز] را افشا كند. و به خواهر [موسي] گفت: «از پي او برو»، پس خواهرش او را از دور ديد، در حالي كه آنان متوجه او نبودند.

عاطفة پدر و فرزندي نيز از بعضي آيات قرآن استفاده مي‌شود. از آن جمله، قرآن در حكايت داستان نوح آورده است كه وقتي در زمان او طوفان شد و مردم در شُرُف هلاكت قرار گرفتند، حضرت نوح(عليه السلام) به فرزندش گفت:

يَا بُنَيَّ ارْكَب مَّعَنَا وَلاَ تَكُن مَّعَ الْكَافِرِينَ؛(2) اي پسرکم، با ما سوار [كشتي] شو و با كافران مباش.

نوح در اين تعابير توجه ويژة خود را به نجات فرزند خويش ابراز مي‌دارد كه نشانة عاطفة خاص پدر و فرزندي است؛ يعني عاطفة طبيعي كه پدر منهاي هر خصوصيّت به فرزند خويش دارد. اين عاطفه متقابلاً در فرزند نيز نسبت به پدر خود وجود دارد که قرآن به اين روية عاطفه نيز اشاره کرده است:

وَمَا كَانَ اسْتِغْفَارُ إِبْرَاهِيمَ لأَبِيهِ إِلاَّ عَن مَّوْعِدَةٍ وَعَدَهَا إِيَّاهُ فَلَمَّا تَبَيَّنَ لَهُ أَنَّهُ عَدُوٌّ لِلّهِ تَبَرَّأَ مِنْهُ؛(3) و آمرزش خواهي ابراهيم براي پدرش [= عمويش آزر] نبود جز براي وعده‌اي كه به او داده بود؛ اما هنگامي كه براي او روشن شد كه وي دشمن خداست، از او بيزاري جست.


1. قصص (28)، 10، 11. ر.ك: سيدمحمدحسين طباطبايي، الميزان، ج 16، ص 9.

2. هود (11)، 42.

3. توبه (90)، 114.

عاطفة فرزندي بود كه ابراهيم را واداشت تا در چنين وضعي كه پدر او را از خود رانده است، به او درود مي‌فرستد، دعا مي‌كند و از خداي متعال بخشش او را مي‌طلبد.

عواطف تركيبي

گاهي علل خاصي سبب مي‌شوند كه محبّت شديدتري بين افراد خانواده به وجود آيد. در واقع آنها جنبه‌هاي ثانويِ عاطفه‌اند كه به اين جنبة طبيعي اولي ضميمه مي‌شوند. مثل آنكه فرزند انسان، صالح، مؤدّب، عالم، عابد، نيكوكار، زيبا يا مؤمن باشد يا به پدر و مادر خود، بيش از فرزندان ديگر، توجه و خدمت كند كه چنين فرزندي قطعاً بيش از فرزندان ديگر، مورد محبّت و عواطف والدين قرار خواهد گرفت. در اين موارد، خصوصيات و ضمايم خارجي سبب تقويت عاطفة طبيعي خانوادگي شده و در واقع، عاطفه در اينجا تركيبي است از عاطفة طبيعيِ اولي و عواطف ثانوي.

آثار متنوّع عواطف

آيا اثر عواطف به لذّت از ديدن و ملاقات يا بودن و مصاحبت با شخص ديگر منحصر است يا علاوه بر آن، آثار ديگري نيز دارد؟ در پاسخ مي‌توان گفت آثار عواطف به آثار نامبرده منحصر نيست. گاهي انسان در حال عادي از ملاقات يا مصاحبت شخصي هيچ گونه لذّت نمي‌برد؛ با اين حال، اثر ديگري از وجود عاطفه در مورد او خبر مي‌دهد. زيرا همين شخصي كه در حال عادي، عاطفه‌اي نسبت به او احساس نمي‌كنيم، همين كه بيمار شود يا مشكل ديگري برايش پيش بيايد، در خود نسبت به او احساس همدردي مي‌كنيم و از رنج او رنج مي‌بريم و با كمال ميل حاضريم در حدّ توان به او كمك كنيم. در نتيجه اين هم اثر ديگري است كه وجود مرتبة ديگري از عواطف انساني را نشان مي‌دهد. اين يك حسّ همدردي است كه در انسان نسبت به انسان‌هاي

ديگر يا حيوانات وجود دارد. وقتي انسان مي‌داند موجود ديگري داراي شعور است و رنج و لذّت را درك مي‌كند، در هنگام گرفتاري خودش را به جاي او مي‌گذارد و از ناراحتي او رنج مي‌برد و به او ياري مي‌رساند.

اين هم ميلي طبيعي و عاطفه‌اي خدادادي است و ممكن بود خدا انسان را طوري بيافريند كه ـ هرچند ديگران را هم دوست بدارد ـ ولي از رنج و ناراحتي آنان متأثّر و ناراحت نشود. البته اصل اين عاطفه در انسان فطري است؛ ولي وجود آن در همه يكسان نيست، بلكه در شرايط تربيتيِ متفاوت و محيط‌هاي گوناگون، اين عاطفه نيز در افراد، داراي شدّت و ضعف است.

جنبه‌هاي ارزشي عواطف

تقويت و تضعيف عواطف فطري، اختياري است و پدر، مادر، آموزگار و خود انسان مي‌توانند در جهت‌دهي، تقويت، تضعيف و خيزش آنها نقش مؤثر داشته باشند و آنها را به دلخواه خود و بر اساس اصول صحيح، تربيت كنند و در رشد يا سركوب عواطف اثر بگذارند. از اينجاست كه عواطف نيز ـ هرچند در اصل فطري و غير اختياري هستند ـ با توجه به اين ابعاد اختياري، در دايرة اخلاق و امور ارزشي قرار مي‌گيرند و شايسته است كه از اين زاويه نيز آنها را بررسي كنيم.

با توجه به آنچه گفتيم، اكنون پرسش اين است كه از ديدگاه اسلام، انسان دربارة عواطف خود چه وظيفه‌اي دارد؟

در پاسخ بايد گفت قاعدة كلّي كه ما تاكنون دنبال كرده‌ايم اين بوده كه ارزيابي رفتار و صفات انسان ملاك‌هايي دارد كه مورد تزاحم واقع مي‌شود. اگر ارضا يا تقويت يك ميل، هيچ تأثيري بر ساير ابعاد وجودي انسان نداشته باشد، در اين صورت نه ارزش مثبت دارد و نه منفي، بلكه امري طبيعي است. در اينجا به‌ويژه مي‌توان گفت تقويت عواطف،

خود به اجمال، مرتبه‌اي از ارزش را دارد، هرچند كه از ديدگاه اسلام كافي و در حدّ نصاب نباشد. مثلاً همان گونه كه سخاوت چنين ارزشي دارد و به خودي خود، انسان را وارد بهشت نمي‌كند؛ ولي عذاب شخص سخاوتمند را كم مي‌كند. چون شرط ورود در بهشت، ايمان به خداست. اخلاق و رفتاري كه سرچشمه‌اش ايمان به خدا باشد، سعادت را در بهشت براي انسان فراهم مي‌كند.

خلاصه آنكه عواطف مثبت گرچه ذاتاً داراي نوعي ارزش‌اند، از اين رو تا حدّي مي‌توانند بر توفيقات بيفزايند و از عذاب و عقاب انسان بكاهند؛ ولي اولاً ارزش آنها مطلق نيست، بلكه ملاك‌هاي ديگري اساس ارزش آنها خواهد بود و ثانياً ارزش آنها در حدّ نصاب ارزش اسلامي رفتار انسان نيست تا بتواند خودبه‌خود منشأ سعادت او شود.

احساسات و انفعالات

آخرين بُعدي كه در طرح پيشنهادي براي روح انسان در نظر گرفته شد، بُعد احساسات و انفعالات است. اين بُعد، در عين آنكه سطحي‌تر از ديگر ابعاد وجود انسان است، از همة آنها وسيع‌تر است. يعني، از آنجا كه تحت تأثير ساير ابعاد وجودي انسان است و در ظاهر بدن به صورت گرفتگي و انبساط چهره يا انزوا‌طلبي و معاشرت يا دلسردي و فعّاليّت و مانند آنها آثار و عوارض ظاهري خود را نمايان مي‌سازد، ما آن را سطحي‌تر از ديگر ابعاد تلقّي مي‌كنيم.

بنابراين، انفعالات، حالاتي كم و بيش محسوس‌اند كه ريشه‌هاي محسوس در اعماق نفس و روان انسان‌ دارند و مي‌توان آنها را به تغييرات شاخ و برگ درختان تشبيه كرد كه از تحولات ريشه‌ها سرچشمه مي‌گيرد.

از سوي ديگر، چون انفعالات تحت تأثير هريك از ابعاد روحي به وجود مي‌آيد و

چنان نيست كه شاخه‌اي مجزّا از شاخه‌هاي ديگر باشد، مي‌توان گفت گسترة اين بُعد وسيع‌تر از ديگر ابعاد وجودي انسان است.

احساسات و انفعالات شاخه‌هاي گوناگون و آثار متنوّعي دارند؛ نظير غم، شادي، پشيماني، خشم، خشنودي، ترس، امنيت، يأس و اميد.

نمونه‌هاي نامبرده، گواه روشني است بر آنچه قبل از اين ادّعا كرديم كه انفعالات رواني گسترة وسيع‌تري دارد و شامل همة ابعاد و گرايش‌هاي انساني مي‌شود و از تمام آنها اثر مي‌پذيرد.

عناوين و ابعاد رواني انفعالات در قرآن

در قرآن كريم از احساسات و انفعالات انساني فراوان و با عناوين مختلفي ياد شده و مهم‌ترين آنها عبارتند از: فرح، سرور، حبور، مرح و بطر، از يك‌سو و مفاهيم حزن، اسي، اسف، ضيق صدر، بخوع و ندامت از سوي ديگر؛ مفهوم رضا و كظم از يك طرف و مفاهيم سخط، غضب، كراهت، غيظ از طرف ديگر؛ همين‌طور، مفهوم خوف، خشيّت، اشفاق، رهبت و وجل كه تقريباً مترادف‌اند؛ و مفاهيم امن، سكينه و اطمينان قلب و نيز مفهوم رجا در مقابل يأس، قنوط و اِبلاس.

ارزش اخلاقي احساسات و انفعالات

احساسات و انفعالات از نظر اخلاقي چه ارزشي دارند؟ پاسخ اين است كه چنين حالتي تا آنجا كه انفعال طبيعي و غير اختياري باشد، از نظر اخلاقي خنثي است و بار ارزشي مثبت يا منفي ندارد. ولي واكنش‌هايي كه انسان به تناسب اين حالات انجام مي‌دهد، اختياري هستند و بنابراين، در دايرة اخلاق قرار مي‌گيرند كه داراي ارزش مثبت يا منفي و قابل ستايش يا نكوهش‌اند.

بنابراين، در ايجاد اين گونه حالات و انفعالات نفساني، اختيار و عوامل اختياري، از يك‌سو در حدوث يا در بقا يا هم در حدوث و هم در بقاي آنها و از سوي ديگر، در تقويت يا تضعيف يا در هدايت و جهت‌دهي آنها نقش اساسي دارد.

اكنون پرسش اين است كه ملاك خوبي و بدي افعالي كه ما به دنبال اين حالات نفساني ـ كه از جهات مختلف تحت تأثير اختيار انسان‌اند ـ انجام مي‌دهيم چيست؟

پاسخ اين است كه همان ملاك كلي كه در همة موارد بر آن تكيه كرده‌ايم، در اينجا نيز حاكم خواهد بود. آن ملاك، تزاحم و عدم تزاحم آنها با كمالات نفساني است. اگر يك كار اختياري، انسان را از كمالات برتري محروم كند، پسنديده است و ارزش منفي دارد. برعكس، اگر يك كار اختياري، زمينة دستيابي انسان به خواسته‌هاي بيشتر، ارزنده‌تر و كامل‌تر را فراهم آورد، ناپسند است و ارزش مثبت دارد. مثلاً كسي كه يگانه ترس او از اين است كه اموالش از دست برود، ثروتش كم شود، يا زمينة بهره‌مندي‌هاي دنيايي و بساط عيش و نوشش به هم بخورد، چنين ترسي اگر در لحظه نخست هم غير اختياري و خارج از حوزه اخلاق باشد، ولي تداوم آن در اختيار انسان است و در بينش اسلامي مطلوب نيست. متقابلاً، ترس و اندوهِ ارزشمند هم داريم كه بسته به ارزش آثار و اعمالي كه از آن پديد مي‌آيد درجات متفاوتي از ارزش مثبت را خواهد داشت. براي مثال، نيكي به پدر و مادر سبب سعادت دنيا و آخرت انسان مي‌شود. حال اگر كسي از فقدان والدين خود اندوهگين شود، از اين جهت كه ديگر نيستند تا به آنان خدمت كند و به ثواب احسان به والدين برسد، در اين صورت، چنين اندوهي ارزشمند است. البته همين نوع ترس و اندوه نيز تا حدّي مطلوب است كه انسان را به كارهاي خير بيشتر وامي‌دارد؛ مانند آنكه برايشان صدقه بدهد، دعا كند، قرآن تلاوت كند، نماز بخواند و ثواب آنها را به پدر و مادر از دست رفته خود اهدا كند، نه اينكه به حدّي برسد كه او را از ديگر وظايفش باز دارد.

پس ملاك كلّي در همة احساسات و انفعالات و ارزش مثبت و منفي آنها، كميّت و كيفيّت تأثيري است كه در دست يافتن انسان به كمالات انساني و اهداف نهايي يا از دست دادن آنها دارد.

انسان مؤمن بايد طوري تربيت شود كه دستيابي به زخارف دنيا و از دست دادن آنها، روح او را دچار تلاطم نكند، بلكه در هر دو حال، آرامش و متانت خود را حفظ كند و تنها در انديشة اجراي تكليف باشد. خداوند مي‌فرمايد:

لِكَيْلاَ تَأْسَوْا عَلَى مَا فَاتَكُمْ وَلاَ تَفْرَحُوا بِمَا آتَاكُمْ؛(1) تا بر آنچه از دست شما رفته تأسّف نخوريد و براي آنچه به دست مي‌آوريد، شادمان نشويد.


1. حديد (57)، 23. ر.ك:‌ سيدمحمدحسين طباطبايي، الميزان، ج 19، ص 192.

چکيده

ـ «مال» معمولاً يك عين و شيء خارجي است كه به شكلي مورد بهره‌برداري انسان در تأمين نيازهاي گوناگونش قرار مي‌گيرد؛ اما «ملك» امري اعتباري و قراردادي است.

ـ ملك تسلط اعتباري انسان بر شيء است كه مي‌تواند به شكلي از آن بهره‌مند شود.

ـ اگر علاقه به مال تبعي و براي رسيدن به هدفي ديگر باشد، ارزش آن نيز تابع آن هدف خواهد بود؛ اما اگر علاقه به مال ميلي مستقل باشد، مثل ديگر اميال به خودي خود نه خوب است نه بد، بلكه ارزش آن به چگونگي تحصيل و چگونگي مصرف آن وابسته است.

ـ مال‌دوستي اصيل نيست، بلكه به عنوان وسيله‌اي براي تأمين ساير نيازمندي‌ها مطلوب است؛ اما علاقة به فرزند اصالتاً مطلوب است و خواست فطري به آن تعلّق مي‌گيرد.

ـ در صورتي كه علاقه به مال و فرزند سبب غفلت از كمالات معنوي شوند، ارزش منفي مي‌يابند.

ـ قرآن كريم در بسياري از آيات هشدار مي‌دهد كه علاقه به مال و فرزند نبايد براي انسان هدف اصيل شود و او بايد مال و فرزند را وسيلة‌ آزمايش خود بداند.

ـ عواطف، دومين نوع از انواع مجاري لذّت انساني است.

ـ عاطفه، كششي است نفساني كه يك انسان دربارة انساني ديگر در خود احساس مي‌كند.

ـ عواطف را مي‌توان به دو دستة اساسي تقسيم كرد: عواطف اوّلي طبيعي؛ عواطف ثانوي.

ـ عواطف اوّلي، كشش‌هايي هستند كه انسان بدون آنكه نفعي ببرد يا زيبايي خاصي در بين باشد، در خود احساس مي‌كند؛ مثل عاطفة مادر به فرزند.

ـ عواطف ثانوي، كشش‌هايي هستند كه مطلوب در آنها در اصلْ چيز ديگري است؛ مانند محبت به كسي كه به انسان نيكي كرده است.

ـ گاه جنبة ثانوي با جنبة اولي عاطفه در هم آميخته مي‌شوند و عاطفة تركيبي پديد مي‌آيد؛ مثل محبت به فرزند باادب.

ـ تقويت، تضعيف و جهت‌دهي عواطف اموري اختياري و قابل ستايش يا نكوهش اخلاقي‌اند.

ـ از ديدگاه اسلام اگر ارضا يا تقويت يك ميل، هيچ تأثيري بر ساير ابعاد وجودي انسان نداشته باشد، در اين صورت نه ارزش مثبت دارد و نه منفي.

ـ عواطف گرچه ذاتاً داراي نوعي ارزش هستند، اما اولاً ارزش‌ آنها مطلق نيست و ثانياًبه خودي خود، منشأ سعادت انسان نمي‌گردند.

ـ احساسات و انفعالات، حالاتي كم يا بيش محسوس‌اند كه داراي ريشه‌هاي محسوس در اعماق نفس و روان انسان هستند.

ـ در قرآن كريم از احساسات و انفعالات بسياري نام برده شده است.

ـ احساسات و انفعالات غير اختياري از حوزة ارزيابي اخلاقي خارج‌اند؛ اما ايجاد زمينه‌هاي پيدايش و نيز ادامه و بقاي آنها در اختيار انسان است و از اين جهت و با توجه به تأثيري كه در كمال و سعادت انسان دارند، مي‌توانند از نظر اخلاقي ستايش يا نكوهش شوند.

پرسش

1. تفاوت مال و ملك را بيان و ارزش اخلاقي آنها را تبيين كنيد.

2. نظر قرآن را دربارة‌ علاقه به مال و فرزند توضيح دهيد.

3. عاطفه چيست و انواع آن كدام است؟ توضيح دهيد.

4. ارزش اخلاقيِ عواطف را شرح دهيد.

5. احساسات و انفعالات كدام‌اند و به لحاظ ارزش اخلاقي چه حكمي دارند؟

آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org