قال علي عليه‌السلام : إِنَّهُ لَيْسَ لِأَنْفُسِكُمْ ثَمَنٌ إِلَّا الْجَنَّةَ فَلَا تَبِيعُوهَا إِلَّا بِهَا؛ امير مومنان عليه‌السلام مي‌فرمايند: همانا براي شما بهايي جز بهشت نيست، پس به کمتر از آن نفروشيد. (نهج‌البلاغه، حکمت456)

 

درس هجدهم

 

 

از دانشجو انتظار مي‌رود با فراگيري اين درس:

1. با ملاك عدالت اجتماعي آشنا شود و به چگونگي تشخيص آن پي ‌ببرد؛

2. معاني به كار رفته در واژه اصلاح را در قرآن بازشناسد؛

3. بتواند نشانه‌هاي جامعه صالح را بيان كند؛

4. با معاني گوناگون اصلاح و افساد آشنا شود.

 

 

 

 

 

از جمله عام‌ترين مفاهيم در زمينه اخلاق اجتماعي از يك‌سو، و قطعي‌ترين ارزش‌هاي اخلاق اجتماعي از سوي ديگر، مفهوم و ارزش «عدل» است كه در برابر آن، مفهوم و ارزش منفي «ظلم» قرار مي‌گيرد و مشابه اين دو، مفاهيم «اصلاح» و «افساد» است.

غير از كساني كه منكر اصالت ارزش‌هاي اخلاقي‌اند، طرفداران همة نظام‌هاي اخلاقي و تمام كساني كه اصالت اخلاق را پذيرفته‌اند، عدالت را ارزشمند و معتبر مي‌دانند.

عدالت اجتماعي در قرآن

آيه‌هاي فراواني در قرآن به مصاديق گوناگون عدل اجتماعي اشاره دارند؛ از جمله:

ـ إِنَّ اللّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَالإِحْسَانِ؛(1) در حقيقت خداوند به عدل و نيکوکاري فرمان مي‌دهد.

ـ إِنَّ اللّهَ يَأْمُرُكُمْ أَن تُؤدُّواْ الأَمَانَاتِ إِلَى أَهْلِهَا وَإِذَا حَكَمْتُم بَيْنَ النَّاسِ أَن تَحْكُمُواْ بِالْعَدْلِ؛(2) خداوند به شما فرمان مي‌دهد كه امانت‌ها را به صاحبش بازدهيد و هرگاه ميان مردم داوري مي‌کنيد، به عدل و داد داوري كنيد.


1. نحل (16)، 90. ر.ك: سيدمحمدحسين طباطبايي، الميزان، ج 12، ص 352.

2. نساء (4)، 58.

ـ وَقُلْ آمَنتُ بِمَا أَنزَلَ اللَّهُ مِن كِتَابٍ وَأُمِرْتُ لأَعْدِلَ بَيْنَكُمُ اللَّهُ رَبُّنَا وَرَبُّكُمْ؛(1) و [اي پيغمبر، به ايشان] بگو: «به هر كتابي كه خدا نازل كرده ايمان آوردم و مأمور شدم كه ميان شما عدالت كنم. خدا پروردگار ما و پروردگار شماست».

ـ وَلاَ يَجْرِمَنَّكُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ عَلَى أَلاَّ تَعْدِلُواْ اعْدِلُواْ هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوَى؛(2) و نبايد دشمني با گروهي شما را بر آن دارد كه بي‌عدالتي كنيد. عدالت پيشه كنيد كه آن به تقوا نزديك‌تر است.

ـ وَإِذَا قُلْتُمْ فَاعْدِلُواْ وَلَوْ كَانَ ذَا قُرْبَى؛(3) و چون [به داوري يا شهادت] سخن ‌گوييد، عدالت را رعايت كنيد، هرچند [دربارة] خويشان و نزديكانتان باشد.

ـ فَإِنْ خِفْتُمْ أَلاَّ تَعْدِلُواْ فَوَاحِدَةً؛(4) پس اگر بيم داريد كه [ميان همسران] به عدالت رفتار نكنيد، به يک زن [اکتفا کنيد].

ـ إِذَا تَدَايَنتُم بِدَيْنٍ إِلَى أَجَلٍ مُّسَمًّى فَاكْتُبُوهُ وَلْيَكْتُب بَّيْنَكُمْ كَاتِبٌ بِالْعَدْلِ... فَإن كَانَ الَّذِي عَلَيْهِ الْحَقُّ سَفِيهًا أَوْ ضَعِيفًا أَوْ لاَ يَسْتَطِيعُ أَن يُمِلَّ هُوَ فَلْيُمْلِلْ وَلِيُّهُ بِالْعَدْلِ...؛ِ(5) هرگاه به وامي تا سررسيدي معيّن با يکديگر معامله کرديد، پس آن را [در سندي] بنويسيد و بايد نويسنده‌اي ميان شما [سند] آن را بر اساس عدالت بنويسد... پس اگر آن كس كه حق بر ذمه اوست، نادان يا ناتوان باشد يا خود نمي‌تواند [مضمون سند را براي نوشتن] تنظيم و املا كند، بايد سرپرست او با [رعايت] عدالت، تنظيم و املا كند... .


1. شوري (42)، 15.

2. مائده (5)، 8.

3. انعام (6)، 152.

4. نساء (4)، 3.

5. بقره (2)، 282.

واژة قسط

در بسياري از آيه‌ها به جاي واژة عدل كلمة قسط به كار رفته است كه در اينجا به بعضي از اين موارد اشاره مي‌كنيم.

خداوند دربارة لزوم اصلاح ميان دو گروه از مسلمانان كه با هم اختلاف دارند، مي‌فرمايد:

فَإِن فَاءتْ فَأَصْلِحُوا بَيْنَهُمَا بِالْعَدْلِ وَأَقْسِطُوا إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطِينَ؛(1) پس اگر [گروه متجاوز] بازگشت [و زمينه صلح و سازش فراهم شد] ميان آن دو [گروه] به عدالت صلح برقرار كنيد و عدالت پيشه كنيد كه خداوند عدالت‌پيشگان را دوست مي‌دارد.

خداوند در آية ديگري به داوري دادگرانه فرمان مي‌دهد:

وَإِنْ حَكَمْتَ فَاحْكُم بَيْنَهُمْ بِالْقِسْطِ إِنَّ اللّهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطِينَ؛(2) و اگر داوري کردي، پس ميان ايشان به عدالت داوري كن كه خداوند عدالت‌پيشگان را دوست مي‌دارد.

و با توجه به اينكه در آية 58 سورة نساء، مانند آيه فوق، واژة عدل به كار رفته است، مي‌توان گفت كه اين مشابهت بين كلمه‌هاي عدل و قسط، بر وحدت معناي آنها دلالت دارد. در برخي آيه‌هاي مربوط به شهادت، به رعايت عدل توصيه كرده است:

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ كُونُواْ قَوَّامِينَ بِالْقِسْطِ شُهَدَاء لِلّهِ وَلَوْ عَلَي أنْفُسِکُمْ؛(3) اي کساني که ايمان آورده‌ايد، پيوسته به عدالت قيام کنيد و براي خدا گواهي دهيد، هرچند به ضرر خودتان باشد.

و در آية ديگري مي‌فرمايد:


1. حجرات (49)، 9.

2. مائده (5)، 42.

3. نساء (4)، 135.

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ كُونُواْ قَوَّامِينَ لِلّهِ شُهَدَاء بِالْقِسْطِ؛(1) اي کساني که ايمان آورده‌ايد، همواره براي خدا قيام كنيد [و] به عدالت گواهي دهيد.

و در آيه‌اي ديگر به گونة مطلق مي‌فرمايد:

قُلْ أَمَرَ رَبِّي بِالْقِسْطِ؛(2) بگو: «پروردگارم به دادگري فرمان داده است».

ملاحظه مي‌شود كه ـ نظير آيه‌هايي كه به طور مطلق به عدالت فرمان مي‌دهد، نظير آية «إِنَّ اللّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَالإِحْسَانِ؛(3) در حقيقت، خداوند به عدل و نيكوكاري فرمان مي‌دهد» ـ در اين آيه، به طور مطلق به رعايت قسط فرمان مي‌دهد. شبيه اين آيه، از جهت اطلاق قسط، در آية ديگري مي‌فرمايد:

وَأَنزَلْنَا مَعَهُمُ الْكِتَابَ وَالْمِيزَانَ لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ؛(4) و با آنان [= انبيا] كتاب آسماني و ميزان [سنجش و شناسايي] را فرو فرستاديم تا مردم به [رعايت] عدل برخيزند.

سرانجام خداوند در آيه‌هاي 3 و 127 سورة آل عمران رعايت قسط را در مورد يتيمان و در آيه‌هاي 152 همان سوره و آية 85 سورة هود و آية 9 سورة الرحمن، رعايت قسط را در مورد كيل و وزن در امور اقتصادي گوشزد مي‌كند و در آية‌ 47 از سورة انبياء و آية 4 از سورة يونس، قسط را در مورد حساب اعمال و پاداش كارهاي نيك در روز قيامت به كار برده است.

وابستگي عدالت به حق

اكنون پس از روشن شدن مفهوم عدل، كه به معناي «دادن حق به صاحب حق» به كار


1. مائده (5)، 8.

2. اعراف (7)، 29.

3. نحل (16)، 90.

4. حديد (57)، 25.

مي‌رود، براي نتيجه گرفتن از اين بحث بايد مشخص شود كه «حق» را چگونه مي‌توان تعيين كرد و چگونه مي‌توان فهميد كه حق هر كسي چيست تا با روشن شدن آن، بتوانيم به عدالت رفتار كنيم.

اگر بخواهيم مصاديق حق را بشناسيم، بايد ببينيم روابط بين انسان‌ها چگونه بايد باشد كه سبب كمال آنان شود؛ يعني ملاك عدالت اين است كه ارتباط افراد و اعضاي جامعه با هم به گونه‌اي تنظيم شود كه به تكامل ايشان كمك كند.

اكنون اين پرسش مطرح مي‌شود كه از طريق ادراكات عادي تا چه اندازه مي‌توان به وجود اين ملاك‌ها پي برد؟ پاسخ اين است كه در بعضي موارد انسان با عقل خود، قادر به تشخيص اين ملاك‌ها هست و مي‌تواند بفهمد كدام‌يك از رفتارهاي انسان، به تكامل او كمك بيشتري مي‌كند و كدام‌يك از آنها براي تكامل انسان زيان‌بار خواهد بود. مثلاً اگر هر انساني حق داشته باشد هر كسي را كه توانست بكشد، روشن است كه اين، نتيجه‌اي جز نابودي انسان‌ها نخواهد داشت و خلاف هدف آفرينش است؛ زيرا اقتضاي صفات الهي و هدف از آفرينش او اين است كه انسان‌هاي بسياري بر روي زمين به وجود آيند و به كمالات وجودي خود نايل شوند كه اين اقتضاي رحمت بي‌نهايت و صفات ديگري چون فيّاضيّت و حكمت اوست. پس نبايد انسان‌ها به دست ديگران به قتل برسند يا از اكمال خود محروم شوند.

البته در مواردي كه عقل قادر به درك ملاك‌ها نيست و روابط پيچيدة افعال انسان با كمال نهايي او براي ما روشن نيست، وحي به كمك عقل مي‌آيد. سرِّ نياز انسان به وحي نيز همين است كه چون ما نمي‌توانيم همة ملاك‌هاي رفتار صحيح انسان را از طريق عادي بشناسيم، به وحي نياز داريم. شايد اين تعبير درستي نباشد كه بگوييم وحي به كمك عقل مي‌آيد؛ زيرا ممكن است چنين برداشت شود كه ما اصالت را به عقل داده‌ايم؛ ولي منظور اين است كه چون عقل به تنهايي براي شناخت راه كمال نهايي

كافي نيست، حكمت الهي اقتضا دارد كه راه ديگري براي شناخت آن وجود داشته باشد و آن راه وحي است.

مفهوم اصلاح و افساد و مشتقات آن

اصلاح و افساد نيز از مفاهيم عام ارزشي‌اند. اينك نخست لازم است مفهوم اين دو واژه را از نظر لغوي بررسي كنيم و سپس كاربردهاي قرآني آنها را بيان كنيم و سرانجام به اقسام اصلاح و افساد در جامعه بپردازيم.

اصلاح و افساد از ريشة صلاح و فساد گرفته شده‌اند و در مواردي به كار مي‌روند كه موجودي كمال مناسب با نوع خود و آنچه را از او انتظار مي‌رود به دست آورد يا از دست بدهد. هر موجودي كه در اين جهان در مسير حركت و دگرگوني است، مي‌تواند در شرايط خاصي به كمالاتي متناسب با نوع خود دست‌يابد كه اگر به آن كمال دست پيدا كرد، از اين وضع، مفهوم صلاح انتزاع مي‌شود و اگر عواملي او را از رسيدن به كمال لايق خود بازداشت يا پس از وصول به آن، تداوم آن كمال را ناممكن ساخت، در اين صورت مفهوم فساد از آن انتزاع مي‌شود.

افساد در برابر اصلاح به دو معنا به كار مي‌رود: يكم، در مواردي كه چيزي به كمال مطلوب خود رسيده، اما آن كمال از آن گرفته شده و فاسد شده باشد. دوم در موردي كه در پرورش چيزي كوتاهي شده باشد، به گونه‌اي كه به علت پرورش غلط، اصلاً به كمال نرسيده باشد.

كاربرد اين دو واژه در قرآن كريم

در قرآن كريم واژة اصلاح در يك مورد، به معناي انجام دادن عمل صالح به كار رفته است و تقريباً مي‌توان گفت كه مفهوم «عَمَلٍ عَمَلاً صالِحاً» را دارد. در جاي ديگر در

مورد اصلاح نفس، و در سومين مورد به معناي جبران گذشته به كار رفته است؛ يعني در جايي كه فسادي را خود انسان به وجود آورد و سپس آن را جبران كند. سرانجام در چهارمين مورد به معناي حل مشكلات و از بين بردن مفاسد اجتماعي است. كساني را كه اين فسادها را از جامعه مي‌زدايند، «مصلح» و كارشان را «اصلاح» مي‌نامند و به‌ويژه در مورد اصلاح ذات‌البين نيز به كار رفته كه مي‌توان آن را مورد پنجم به شمار آورد.

بديهي است در اينجا ما دربارة اصلاح و افساد مربوط به روابط اجتماعي بحث مي‌كنيم كه در مورد چهارم ذكر شد. بنابراين، معناي عام اصلاح ـ كه به معناي انجام دادن هر كار شايسته است و بر مطلق كارهاي ارزشي اطلاق مي‌شود، هرچند كه در رابطة انسان با خدا يا رابطة انسان با خودش باشد ـ از بحث ما خارج است.

دسته‌بندي آيات اصلاح

دسته‌اي از آيات قرآن كريم، مطلق اصلاح را گوشزد كرده‌اند؛ مانند:

فَمَنْ آمَنَ وَأَصْلَحَ فَلاَ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلاَ هُمْ يَحْزَنُونَ؛(1) پس هر آن كس كه ايمان آورد و اصلاح كند، بيمي بر آنان نيست و اندوهگين نخواهند شد.

شماري از آيات هستند كه در ظاهر مطلق‌اند، ولي با توجه به قرايني كه در كلام آمده، نمي‌توان آنها را مطلق دانست، بلكه به موارد خاصي نظر دارند؛ مانند:

ـ فَمَن تَابَ مِن بَعْدِ ظُلْمِهِ وَأَصْلَحَ فَإِنَّ اللّهَ يَتُوبُ عَلَيْهِ؛(2) پس كسي كه پس از ستمكاري‌اش توبه كند و به صلاح آيد، خداوند توبة او را مي‌پذيرد.

اين آيه نيز به ظاهرْ مطلق است؛ اما با توجه به اينكه در آية پيشين، حكم سارق ذكر شده، اين آيه نيز به همين مورد سرقت مربوط مي‌شود.


1. انعام (6)، 48. همچنين بنگريد به آيات اعراف، 35، 170 و هود، 117.

2. مائده (5)، 39.

غير از آيه‌هاي مذكور آيات فراوان ديگري هستند كه مطلق نيستند و به موارد خاص نظر دارند؛ مانند:

1. آيه‌هايي كه به توبه از گناه و جبران آن نظر دارند:

مَن عَمِلَ مِنكُمْ سُوءاً بِجَهَالَةٍ ثُمَّ تَابَ مِن بَعْدِهِ وَأَصْلَحَ فَأَنَّهُ غَفُورٌ رَّحِيمٌ؛(1) هر كس از شما از سرِ ناداني كار بدي كند، سپس بعد از آن، به توبه و اصلاح آيد، پس وي آمرزندة مهربان است.

2. آيه‌هايي كه بيشتر به اصلاح اجتماعي نظر دارند:

وَقَالَ مُوسَى لأَخِيهِ هَارُونَ اخْلُفْنِي فِي قَوْمِي وَأَصْلِحْ وَلاَ تَتَّبِعْ سَبِيلَ الْمُفْسِدِينَ؛(2) و موسي [هنگام رفتن به کوه طور] به برادرش هارون گفت: «در ميان قوم من، جانشينم باش و [آنان را] اصلاح كن و راه فسادگران را پيروي مكن».

3. آيه‌هايي كه به نوع خاصي از اصلاح اجتماعي نظر دارند:

فَمَنْ عَفَا وَأَصْلَحَ فَأَجْرُهُ عَلَى اللَّهِ؛(3) پس هر كس كه درگذرد و نيکوکاري كند، پاداش او بر خداوند است.

اين آيه، كه پس از آية «وَجَزاءُ سَيِّئَة سَيِّئَةٌ مِثْلُهَا؛ وجزاي بدي، مانند آن، بدي است» آمده، به گذشتن و چشم‌پوشي از لغزشي كه طرف مقابل با انسان انجام داده و سازش با او نظر دارد.

وَبُعُولَتُهُنَّ أَحَقُّ بِرَدِّهِنَّ فِي ذَلِكَ إِنْ أَرَادُواْ إِصْلاَحاً؛(4) و شوهرانشان به بازگرداندن آنان در اين [مدّت] سزاوارترند، اگر قصد سازش داشته باشند.

در اين آيه و آيه‌هاي 35 و 128 سورة نساء، سازش زوجين مورد نظر است.


1. انعام (6)، 54. ر.ك: سيدمحمدحسين طباطبايي، الميزان، ج 7، ص 105.

2. اعراف (7)، 142.

3. شوري (42)، 40.

4. بقره (2)، 228.

4. آيه‌هايي كه به اصلاح ذات‌البين و ايجاد صلح و سازش ميان دو گروه متخاصم از مردم نظر دارند:

وَتُصْلِحُواْ بَيْنَ النَّاسِ؛(1) و [تا] ميان مردم، سازش برقرار كنيد.

5. در يك مورد هم اصلاح اموال يتيمان مورد نظر است:

وَيَسْأَلُونَكَ عَنِ الْيَتَامَى قُلْ إِصْلاَحٌ لَّهُمْ خَيْرٌ؛(2) از تو [‌اي پيامبر،] دربارة يتيمان مي‌پرسند، بگو: «به صلاح آنان کار کردن بهتر است [از اينكه آنان را بي‌سرپرست بگذاريد]».

واژة افساد در قرآن

قرآن در بسياري از آيات افساد در زمين را با تعابير گوناگون نكوهش و از آن نهي مي‌كند؛ مانند:

وَلاَ تَعْثَوْا فِي الأَرْضِ مُفْسِدِينَ؛(3) و در زمين به فساد و افساد نپردازيد.

اين تعبير در آيه‌هاي بسياري تكرار شده است.

در بعضي از آيات، از پيروي مفسدان نهي شده است؛ مانند:

وَلاَ تَتَّبِعْ سَبِيلَ الْمُفْسِدِينَ؛(4) و راه فسادگران را پيروي مکن.

بعضي از آيات، از افساد بعد از اصلاح نهي مي‌كنند؛ مانند:

وَلاَ تُفْسِدُواْ فِي الأَرْضِ بَعْدَ إِصْلاَحِهَا؛(5) و در زمين پس از اصلاح آن فساد نكنيد.


1.. بقره (2)، 224. همچنين بنگريد به آيات نساء، 114؛ انفال، 1 و حجرات، 9.

2.. بقره (2)، 220.

3.. بقره (2)، 60.

4.. اعراف (7)، 142.

5.. اعراف (7)، ‌56.

و آيه‌هاي بسيار ديگري نيز با تعابير گوناگون، فساد و افساد را محكوم مي‌كنند و آن را نامطلوب و زيان‌بار معرفي مي‌كند؛ مانند:

تِلْكَ الدَّارُ الآخِرَةُ نَجْعَلُهَا لِلَّذِينَ لاَ يُرِيدُونَ عُلُوًّا فِي الأَرْضِ وَلاَ فَسَاداً؛(1) آن سراي آخرت را براي كساني قرار مي‌دهيم كه در زمين خواستار برتري‌جويي و فساد نيستند.

وَلاَ تَبْغِ الْفَسَادَ فِي الأَرْضِ إِنَّ اللَّهَ لاَ يُحِبُّ الْمُفْسِدِينَ؛(2) در زمين فساد مجوي كه خداوند فسادكاران را دوست نمي‌دارد.

صلاح و فساد اجتماعي

هدف از تشكيل جامعه، تأمين مصالح مادي و معنوي افراد است كه اگر اين هدف تحقق يابد، جامعه‌اي شايسته به وجود خواهد آمد و كساني كه به تحقق اين هدف كمك كنند و بر اصلاح جامعه همت گمارند، مصلح خواهند بود. برعكس، اگر جامعه‌اي در تحقق اين اهداف اجتماعي ناموفق باشد، به تناسب ناموفق بودنش دچار فساد است؛ يعني چنانچه صددرصد، ناكام و فاقد همة نتايج مطلوب و اهداف جامعة صالح باشد، فاسد مطلق است و اگر در بعضي جهات نارسايي داشته باشد و در رسيدن به بعضي اهداف ناكام بماند، به همان مقدار دچار فسادهاي جزئي است كه مانع دست‌يابي كامل به اهداف جامعه مي‌شود.

نشانه‌ها و شرايط جامعه صالح

نشانه‌ها و شرايط جامعة شايسته را مي‌توان به چند دسته تقسيم كرد:


1.. قصص (28)، 83.

2.. قصص (28)، 77.

شرط يكم اين است كه افراد و اعضاي جامعه بتوانند بي‌اضطراب و دغدغه، در آن به زندگي خود ادامه دهند و زندگي و سلامت آنان تهديد نشود و جان همه در امان بماند. جامعه‌اي كه اعضايش امنيت جاني نداشته باشند، بي‌شك جامعة فاسدي است.

شرط دوم آن است كه اعضاي جامعه امنيت مالي داشته باشند. اگر در جامعه اموال مردم را نابود كنند، خانه‌هايشان را ويران كنند، كشتزارهايشان را به آتش بكشند، يا آفتي براي باغ‌ها و مزارعشان ايجاد كنند كه بازده كامل را نداشته باشد و يا به هر شكل ديگر زيان مالي به اعضاي جامعه وارد شود، اين هم نوعي فساد اجتماعي است و كساني كه اين كارها را بكنند، مفسد‌اند. آية شريفة «يُهْلِكَ الْحَرْثَ وَالنَّسْلَ؛(1) زراعت‌ها و چارپايان را نابود مي‌سازد» به همة اين موارد نظر دارد.

شرط سوم حفظ آبرو و حيثيت افراد در جامعه است. اعضاي جامعه انتظار دارند آبرو، شخصيت و حرمتشان در جامعه محفوظ بماند. اگر در جامعه‌اي شخصيت افراد مصونيت ندارد، كساني به ناحق ترور شخصيت مي‌شوند، افراد بي‌گناه متهم مي‌گردند و آبرويشان تهديد مي‌شود، چنين جامعه‌اي نيز آلوده به نوعي فساد اجتماعي است.

شرط چهارم، وحدت، همدلي و عواطف دوسويه است كه بايد در بين افراد جامعه حاكم باشد. در جامعة صالح بايد بين افراد و گروه‌ها روابط صحيح برقرار باشد؛ چنان‌كه در زندگي خانوادگي، بين زن و شوهر، پدر و فرزند، مادر و فرزند، خواهر و برادر و... وجود دارد.

به طور كلي هر كاري كه روابط عاطفي ميان اعضاي جامعه را تيره سازد ـ مثل سخن‌چيني و سحر ـ از مصاديق فساد يا مفاسد اجتماعي است و برعكس، هر كاري كه


1.. بقره (2)، 205.

عواطف اعضاي جامعه به يكديگر را برانگيزد و زمينة محبت و دوستي را ميان آنان فراهم سازد، جزو اصلاح و مصالح اجتماعي است.

شرط پنجم، حفظ «حيثيت معنوي» اعضاي جامعه است. البته حيثيت معنوي مفهوم وسيعي دارد و به يك معنا شخصيت و آبرو را هم مي‌توان حيثيت معنوي تلقي كرد؛ اما منظور ما از حيثيت معنوي در اينجا صرف ابعاد مربوط به عقل و روان انسان است؛ مثل باورها و افكار كه مربوط به مسائل عقلي و نظري است و اخلاق كه مربوط به مسائل رواني است.

جامعه‌اي كه اعضايش اعتقادات درستي پيدا نكنند و آموزش، پرورش و فرهنگ جامعه، زمينة تحصيل باورهاي صحيح را براي افراد فراهم نسازد يا به عكس، عواملي وجود داشته باشند كه عقايد صحيح را از مردم بگيرند و كج‌فكري و كج‌اعتقادي در آنها به وجود آورند، چنين جامعه‌اي نيز فاسد است و فساد اعتقادي و فساد اخلاقي جزو عميق‌ترين ابعاد فساد اجتماعي خواهد بود.

همچنين اگر در جامعه عواملي باشند كه سبب انحراف اخلاقي افراد و رواج فحشا و بي‌عفتي بشوند، اين نيز نوعي فساد اجتماعي مربوط به بُعد فرهنگي جامعه است. بنابراين در مسائل اخلاقي و مسائل اعتقادي نيز عنوان صلاح و فساد و اصلاح و افساد اجتماعي صادق است.

اصلاح، عدل و احسان

اصلاح و افسادي كه به طور متعارف در امور اجتماعي به كار مي‌رود، تقريباً با عدل و ظلم تطبيق مي‌كند و به عبارتي داراي مصاديق مشترك‌اند؛ زيرا اصلاح اجتماعي، تنظيم روابط اجتماعي است، به گونه‌اي كه جامعه در مسير كمال مطلوب و هدف نهايي حركت كند و حق هر كسي به او داده شود كه روابط عادلانه نيز بر همين معنا

اطلاق مي‌شود؛ چنان‌كه در غير اين صورت جامعه فاسد است و روابط اجتماعي، ظالمانه.

پس اقامة عدل را در مفهوم گسترده‌اش، اصلاح، و رفتار ستمگرانه را در معناي وسيعش افساد مي‌گويند، حال در هر محدوده و متعلق به هرچه باشد؛ مثل حيات، سلامت، مال، آبرو، اخلاق و عقيده؛ زيرا اعضاي جامعه، حق دارند كه امنيت جاني، بدني، مالي، آبرويي، اخلاقي و عقيدتي داشته باشند و هر عاملي كه به تأمين اين حقوق كمك كند، به اصلاح جامعه ياري رسانده است و به عكس، هر عاملي كه اين حقوق را تضييع كند، عامل فساد اجتماعي خواهد بود.

ممكن است براي اصلاح اجتماعي معنايي گسترده‌تر از عدل در نظر بگيريم تا احسان را نيز در بر بگيرد. اگر در جامعه فرد ناتواني را بيابيد كه به عللي ـ طبيعي يا غير طبيعي ـ قادر به ادارة زندگي خود نيست و شخصاً هم مسئوليتي براي تأمين زندگي و برآوردن نيازهاي او نداشته باشيد، با اين حال به او كمك كنيد، اعم از كمك علمي يا درماني يا مالي، اين كار شما اصلاح است؛ ولي عدل نيست، بلكه احسان است.

البته مسئولان جامعه موظف‌اند كه در حد توان نيازهاي ضروري يكايك اعضاي جامعه را تأمين كنند. حتي اگر نيازمنداني در جامعه باشند كه نتوانند با تلاش زندگي خويش را اداره كنند، عائلة دولت مي‌شوند و بر حكومت است كه زندگي‌شان را تأمين كند و اگر با وجود توانايي و امكانات نيازهاي ايشان را تأمين نكند، ستم كرده است. از اين رو كمك حكومت به افراد بي‌بضاعت، تحت عنوان عدل قرار مي‌گيرد نه احسان. كساني كه براي تأمين زندگي افراد ناتوان مسئوليت خاصي ندارند با اين حال به آنان كمك مي‌كنند، در واقع به آنان احسان كرده‌اند و اين كار در قلمرو عدل قرار نمي‌گيرد؛ زيرا اگر هم اين كار را نكنند، به آنان ستم نكرده‌اند.

چكيده

ـ از عام‌ترين مفاهيم و قطعي‌ترين ارزش‌هاي اخلاق اجتماعي، مفهوم و ارزش «عدل» است كه در برابر مفهوم «ظلم» قرار داد.

ـ در قرآن كريم به مفهوم و مصاديق گوناگون عدل اجتماعي اشاره شده و در برخي آيات از واژة قسط به جاي عدل استفاده شده است.

ـ ملاك عدالت اجتماعي اين است كه ارتباط افراد و اعضاي جامعه با هم به گونه‌اي تنظيم شود كه به تكامل آنان كمك كند.

ـ در برخي موارد عقل ملاك عدالت را تشخيص مي‌دهد، اما گاه كه عقل قادر به درك ملاك عدالت نيست، بايد از وحي ياري گرفت.

ـ اگر موجودي به كمال خود دست‌ يابد از آن، «صلاح» و اگر به كمال مناسب خود دست نيابد از آن، «فساد» انتزاع مي‌شود.

ـ واژة اصلاح در قرآن به پنج معنا به كار رفته است: 1. انجام دادن كار نيكو؛ 2. اصلاح نفس؛ 3. جبران گذشته؛ 4. حل مشكلات و مفاسد اجتماعي؛ 5. صلح و آشتي ميان افراد.

ـ قرآن كريم در بسياري از آيات، افساد در زمين را با تعابير گوناگون نكوهش و از آن نهي مي‌كند.

ـ نشانه‌ها و شرايط جامعة صالح عبارت‌اند از: امنيت جاني، امنيت مالي، امنيت آبرويي، وحدت و همدلي، و حفظ حيثيت معنوي.

ـ اقامة عدل را در مفهوم گسترده‌اش، «اصلاح» و رفتار ظالمانه را در معناي وسيعش، «افساد» مي‌گويند.

ـ مي‌توان براي اصلاح اجتماعي معنايي گسترده‌تر از «عدل» در نظر گرفت تا «احسان» را نيز در بر بگيرد.

پرسش

1. ملاك عدالت اجتماعي چيست و اين ملاك چگونه تشخيص داده مي‌شود؟

2. واژة اصلاح در قرآن به چه معاني به كار رفته است؟

3. نشانه‌ها و شرايط جامعة صالح را بيان كنيد.

4. معاني اصلاح و افساد را توضيح دهيد.

آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org