- مقدمة معاونت پژوهش
- پيشگفتار
- درس اول:انسانشناسي، كليات
- درس دوم: آفرينش انسان (1)
- درس سوم:آفرينش انسان (2)
- درس چهارم:خلافت الاهي
- درس پنجم:اختيار انسان
- درس ششم:شرايط اختيار و انتخاب (1)
- درسهفتم:شرايط اختيار و انتخاب (2)
- درس هشتم:معيار انتخاب
- درس نهم:مـعـاد
- درس دهم:شبهات معاد
- درس يازدهم:اثبات معاد
- درس دوازدهم:رابطه دنيا و آخرت
درس چهارم:
خلافت الاهي
از دانشجو انتظار مىرود با فراگيرى اين درس:
1. مراد و معناى جانشينى انسان در زمين و ملاك اين جانشينى را بيان كند؛
2. با قلمرو مصداقى اسمايى كه خدا به انسان ياد داد آشنا شود؛
3. ديدگاههاى گوناگون دربارة كرامت انسان را تبيين كند؛
4. ضمن معرفى مكتب اومانيسم بتواند كاستىهاى آن را نشان دهد؛
5. بتواند مفهوم وجودشناختى و ارزششناختى كمال را بيان كند.
خلافت الاهي(1)
در آيات مربوط به آفرينش انسان، در چند مورد، اين مطلب آمده است كه خداوند به فرشتگان فرمود: همين كه آفرينش انسان به پايان رسيد و در او از روح خويش دميدم، بر او سجده بريد. ولي در سورة بقره با تفصيل ويژهاي ماجراي خلقت انسان بيان شده و در آن، گفتار فرشتگان دربارة آفرينش انسان آمده است:
وَإِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلاَئِكَةِ إِنِّي جَاعِلٌ فِي الأَرْضِ خَلِيفَةً قَالُواْ أَتَجْعَلُ فِيهَا مَن يُفْسِدُ فِيهَا وَيَسْفِكُ الدِّمَاء وَنَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَنُقَدِّسُ لَكَ قَالَ إِنِّي أَعْلَمُ مَا لاَ تَعْلَمُونَ * وَعَلَّمَ آدَمَ الأَسْمَاءَ كُلَّهَا ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلاَئِكَةِ فَقَالَ أَنبِئُونِي بِأَسْمَاء هَـؤُلاء إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ * قَالُواْ سُبْحَانَكَ لاَ عِلْمَ لَنَا إِلاَّ مَا عَلَّمْتَنَا إِنَّكَ أَنتَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ * قَالَ يَا آدَمُ أَنبِئْهُم بِأَسْمَآئِهِمْ فَلَمَّا أَنبَأَهُمْ بِأَسْمَآئِهِمْ قَالَ أَلَمْ أَقُل لَّكُمْ إِنِّي أَعْلَمُ غَيْبَ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ وَأَعْلَمُ مَا تُبْدُونَ وَمَا كُنتُمْ تَكْتُمُونَ؛(2) «(و به ياد آر) زماني را كه پروردگار تو (اي پيامبر(صلى الله عليه وآله)) به فرشتگان فرمود: من در زمين خليفهاي قرار خواهم داد. آنان گفتند: آيا در آن كسي را قرار ميدهي كه فساد و خونريزي كند، در حاليكه ما تو را تقديس ميكنيم و تسبيح ميگوييم؟ خدا فرمود: من چيزي ميدانم كه شما نميدانيد. سپس به آدم همة «اسما» را آموخت؛ بعد آنها را بر فرشتگان عرضه داشت و فرمود: مرا از نامهاي ايشان خبر دهيد اگر
1. محمود رجبي، انسانشناسي، ص 137 ـ 140.
2. بقره (2)، 30 ـ 33.
راستگويانيد. گفتند: تو منزّهي، ما دانشي نداريم جز آنچه خود به ما آموختهاي، همانا تويي داناي حكيم. به آدم فرمود: آنان را از آن نامها بياگاهان؛ و چون آدم آنان را از آن نامها باخبر ساخت، خدا به فرشتگان فرمود: آيا به شما نگفته بودم كه من پنهانِ آسمانها و زمين را ميدانم و نيز آنچه را آشكار يا پنهان ميكرديد؟»
آنچه در اين آيه مورد توجه ماست، همان جملة اول است؛ يعني جمله إِنِّي جَاعِلٌ فِي الأَرْضِ خَلِيفَةً. ميخواهيم ببينيم كه منظور از خلافت چيست و اگر بتوان بدان مقام گفت، چه مقامي بود؟ نيز ميخواهيم بدانيم خلافت از كيست و آيا اين خلافت به شخص حضرت آدم اختصاص دارد يا شامل بعضي ديگر يا همة انسانها نيز ميشود؟ پس موضوع بحث تنها مسئلة خلافت حضرت آدم است.
مفهوم خلافت
خلافت از ريشة خَلف به معناي «پشت سر» گرفته شده است. معناي «فعلي» آن، پشت سر آمدن و لازمة آن، جانشين شدن است. در قرآن كريم، به همين معنا الفاظي از همين خانواده به كار رفته است؛ هم دربارة امور غيرانساني و هم دربارة انسانها. از جمله در مورد انسان ميفرمايد:
فَخَلَفَ مِن بَعْدِهِمْ خَلْفٌ أَضَاعُوا الصَّلاَةَ وَاتَّبَعُوا الشَّهَوَاتِ فَسَوْفَ يَلْقَوْنَ غَيًّا؛(1)و(2)«پس از آنان، جانشينان ناشايستهاي روي كار آمدند كه نماز را تباه و از شهوات پيروي كردند و به زودي (مجازات) گمراهي خود را خواهند ديد».
فَخَلَفَ مِن بَعْدِهِمْ خَلْفٌ وَرِثُواْ الْكِتَابَ...؛(3)و (4) «پس از آنان، جانشيناني جاي آنها را گرفتند كه وارث كتاب شدند».
1. ر.ك: ابوعلي الفضل بن الحسن الطبرسي، جوامع الجامع، ج 2، ص 401.
2. مريم (19)، 59.
3. ر.ك: ملافتحالله كاشاني، منهج الصادقين، ج 4، ص 129.
4. اعراف (7)، 169.
خلف يعني نسلِ پس از نَسلي. در كاربردهاي عادي نيز ميگوييم: خلفاً عن سلف؛ «نسلي از پس نسلي». اين واژه دربارة اشيا نيز به كار رفته است:
وَهُوَ الَّذِي جَعَلَ اللَّيْلَ وَالنَّهَارَ خِلْفَةً لِّمَنْ أَرَادَ أَن يَذَّكَّرَ أَوْ أَرَادَ شُكُورًا؛(1)«او کسي است که شب و روز را جانشين يكديگر قرار داد براي کساني که بخواهند پند گيرند يا شکرگزار باشند».
و چهبسا «اخْتِلاَفُ اللَّيْلِ وَالنَّهَارِ» كه در موارد بسياري از قرآن ذكر شده، به همين معنا باشد. كلمة اختلاف، به معناي «پيدرپي درآمدن» در موارد بسيار به كار ميرود. در اول «زيارت جامعه» نيز در خطاب به امامان معصوم(عليهم السلام) ميگوييم: «و مختلف الملائكة»؛ يعني؛ شما از خانداني هستيد كه فرشتگان نزد شما رفت و آمد ميکنند.
به هر حال، اصل معناي خلافت همين نشستنِ چيزي جاي چيز ديگر است. در محسوسات اين معنا روشن است. غالباً الفاظ در ابتدا در موارد حسي به كار رفته و ميتوان گفت براي معاني حسي وضع شده است. سپس به تدريج بنابر احتياج بشر به درك مفاهيم اعتباري و معنوي، همان الفاظِ وضع شده در مورد حسيات، در امور اعتباري و معنوي نيز به كار رفته است. در افعال و صفات خدا نيز مثلاً مفهوم عُلوّ ابتدا براي عُلوّ حسي وضع شده، سپس در علوّ اعتباري به كار رفته است و بعد در علوّ حقيقي و معنويِ خدا بر مخلوقات. خلافت نيز نخست براي جانشيني حسي وضع شده و سپس در امور اعتباري به كار رفته است؛ يعني كسي كه مقام اعتباري دارد، كسي را جانشين خود ميکند و در اينجا ديگر وحدت مكان لزومي ندارد؛ اما مسئلة اختلاف زمان مطرح است. گاهي نيز از اين وسيعتر در نظر گرفته ميشود و خلافت در امور حقيقي معنوي به كار ميرود؛ مانند مقام خداوند بزرگ كه در اينجا ديگر مسئلة زمان هم مطرح نيست و در مورد او ـ جلّ جلاله ـ نميتوان گفت: زماني مقامي داشته و بعد آن را به ديگري واگذارده است. در اينجا نوعي رابطة تكوينيِ ويژه بين خدا و برخي
1. فرقان (25)، 62.
مخلوقات وجود دارد؛ مخلوقاتي كه مقامشان چندان عالي است كه گويا در مرز مقام وجوبي قرار گرفتهاند؛ چنانكه در دعا آمده است:
لا فرقَ بينك وبينهم الاّ انّهم عبادك وخلقك؛(1) «ميان تو و آنان فرقي نيست جز آنکه آنان بندگان و آفريدگان توانَد». كارهايي كه خدا ميکند از آنان سر ميزند، با اين فرق كه كارهاي خدا استقلالي است و آنها با كمك و اذن خدا كارها را انجام ميدهند؛ در مورد اينان تعبير ميشود كه خليفة خدايند.
منظور از خليفه در آية مذكور چيست؟
در قرآن كلمة خليفه و جمع آن خلفاء و خلائف، در موارد بسيار به كار رفته است. در مورد كلمة مفرد خليفه:
وَإِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلاَئِكَةِ إِنِّي جَاعِلٌ فِي الأَرْضِ خَلِيفَةً؛(2)«و ياد کن از هنگامي كه پروردگارت به فرشتگان گفت: من روي زمين جانشيني قرار خواهم داد».
يَا دَاوُودُ إِنَّا جَعَلْنَاكَ خَلِيفَةً فِي الأَرْضِ فَاحْكُم بَيْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ؛(3)و (4)«اي داوود! راستي که ما تو را در زمين خليفه قرار داديم، پس در ميان مردم به حق داوري كن».
و در بقية موارد، آيات دربارة انسانهايي است كه خلفاء يا خلائف ناميده شدهاند.
در مورد خلافت حضرت داوود(عليه السلام) وقتي آيه را بررسي ميكنيم پيداست كه خلافت از سوي خداست؛ هم جاعل خلافت و هم مستخلَفٌ عنه خداست.
در خلافت اعتباري و حقيقي ماوراي طبيعي چند چيز بايد لحاظ شود:
1. محمدباقر مجلسي، بحارالانوار، ج 95، ص 392.
2. بقره (2)، 30.
3. ر.ك: ابوجعفر محمد الطوسي، التبيان، ج 8، ص 556 و محمدحسين طباطبايي، الميزان، ج 17، ص 204.
4. ص (38)، 26.
1. خالف يا مستخلَف: (كسي كه جاي ديگري را ميگيرد: اگر خود جاي ديگري را بگيرد، «خالف» و اگر كسي او را بگمارد، «مستخلَف» است).
2. مخلوف يا مستخلفٌ عنه: كسي كه جاي او گرفته شده است.
3. مستخلِف: آن كه كسي را جاي ديگري ميگمارد.
4. مستخلَفٌ فيه: مكان يا كاري كه مورد خلافت قرار ميگيرد. مثلاً در آية مورد بحث ما، ارض مستخلفٌ فيه است.
حال ببينيم در آية يَا دَاوُودُ إِنَّا جَعَلْنَاكَ خَلِيفَةً فِي الأَرْضِ كه داوود خليفه و مستخلف خداست، مستخلفٌ عنه كيست؟ حضرت داوود خليفة كيست و نيز مستخلفٌ فيه چيست؟
اين مطلب با توجه به آيه ذيل روشن ميشود:
يَا دَاوُودُ إِنَّا جَعَلْنَاكَ خَلِيفَةً فِي الأَرْضِ فَاحْكُم بَيْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ وَلاَ تَتَّبِعِ الْهَوَى فَيُضِلَّكَ عَن سَبِيلِ اللَّهِ؛(1)«اي داوود! راستي که ما تو را در زمين خليفه قرار داديم، پس ميان مردم به حق داوري کن و از هواي نفس پيروي مکن که تو را از راه خدا گمراه سازد».
حال كه خليفه شدي بين مردم به حق قضاوت كن. پس مستخلفٌ فيه قضاوت است. اين كار نيابت از چه كساني است؟ آيا از انسانهاي پيش از داوود يا حاكم قبل از وي يا از خدا؟
كساني كه با بينش اسلامي آشنايند ميدانند كه از ديدگاه اسلام، حكومت از آنِ خداست: إِنِ الْحُكْمُ إِلاَّ لِلّهِ(2) حكم تنها از آنِ خداست و هر كس بخواهد حكومتِ حقّي داشته باشد بايد از سوي خدا منصوب شده باشد. پس كسي كه از سوي خدا نصب شود، طبعاً خليفة خداست.
1. ص (38)، 26.
2. يوسف (12)، 40.
اين چه نوع خلافتي است؟ پاسخ آن است كه اين خلافتي است در يك امر تشريعي، جعلي و اعتباري. قاضي بودن يك مقام تكويني نيست، بلكه تشريعي است؛ گرچه شخص بايد لياقت قضاوت داشته باشد.
پس مسلّم است كه خلافت در اين آيه، خلافت از سوي خدا و تشريعي است. آيا داوود خلافت تكويني هم داشته است؟ از اين آيه چيزي برنميآيد؛ گرچه نفي هم نميشود. شايد داشته است و همان منشأ خلافت تشريعي هم شده، ولي آيه بياني ندارد، يا دستكم ما نميتوانيم از آن چنين استفاده كنيم.
انسان جانشين چه كسي؟
«خلفاء» و «خلائف» كه در ساير موارد از سوي خدا به انسانها گفته شده است به چه معناست؟ آيا جانشين خدايند يا جانشين كسان ديگر؟ برخي گفتهاند همة اين موارد خلافت از خداست. ولي با دقت در اين آيات به اين نتيجه ميرسيم كه منظور در اين موارد، خلافت و جانشيني به جاي گذشتگان است. شواهد تعيين كنندهاي نيز پيدا ميشود؛ مثلاً ميفرمايد:
وَاذكُرُواْ إِذْ جَعَلَكُمْ خُلَفَاء مِن بَعْدِ قَوْمِ نُوحٍ؛(1)«و به ياد آوريد هنگامي كه شما را جانشينان قوم نوح قرار داد».
در مواردي نيز تعبير يَسْتَخْلِفَكُمْ...؛(2) «شما را در زمين جانشينان سازد» و در موردي ديگر إِن يَشَأْ يُذْهِبْكُمْ وَيَأْتِ بِخَلْقٍ جَدِيدٍ؛(3) «اگر بخواهد شما را ميبرد و خلق تازهاي ميآورد» (كه به معناي يستخلف ميباشد) آمده است. به هر حال به نظر ميرسد كه در اين موارد منظور، جانشيني انسانهاست؛ مخصوصاً انسانهايي كه غالباً عاصي بودهاند؛ پس به معناي جانشيني خدا نيست، بلكه جانشيني به جاي گذشتگان است.
1. اعراف (7)، 69.
2. اعراف (7)، 129.
3. ابراهيم (14)، 19.
برخي دربارة آية پيشين (إِنِّي جَاعِلٌ فِي الأَرْضِ خَلِيفَةً) كه دربارة حضرت آدم است، نيز گفتهاند كه در اينجا هم خلافت از گذشتگان است؛ يعني پيش از آدم روي زمين موجوداتي بوده است، يا انسانهايي كه منقرض شدهاند، يا چيزهايي مانند انسان كه در برخي روايات نسناس ناميده شدهاند يا جن و يا چيزهاي ديگر و اينك خدا ميفرمايد به جاي آنها آدم را آورديم. پس اين خلافت، يعني جانشيني آدم به جاي مخلوقات قبل از او. شاهد هم ميآورند كه فرشتگان گفتند: أَتَجْعَلُ فِيهَا مَن يُفْسِدُ... چون فرشتگان آن موجودات قبل را ديده بودند كه فساد و خونريزي ميکردهاند، گفتند: آيا باز ميخواهي موجودي خلق كني كه افساد كند؟ به نظر ميرسد كه اين وجه، صحيح نيست و منظور، خلافت الاهي است؛ زيرا:
اولاً، همينكه خدا به فرشتگان ميفرمايد: من خليفه قرار خواهم داد، بيآنكه بگويد خليفه از طرف چه كسي و يا چه كساني، خود اين ظهور دارد كه خلافت از خودِ «من» (خدا)، ميباشد. اگر حاكمي اعلام كند من جانشيني تعيين خواهم كرد، آنچه در ابتدا به ذهن ميآيد اين است كه به جاي خود، خليفه تعيين ميکند.
گذشته از اين، ميخواهد مطالبي براي فرشتگان بيان كند كه براي دريافت امر سجده آماده شوند. هنگامي كه خدا ميخواهد به فرشتگان بگويد در نظر دارم موجودي بيافرينم، قاعدتاً بايد آن را معرفي كند كه اين موجود چيست يا اشاره كند كه چرا بايد آنها براي او سجده كنند. مناسب مقام، معرفي و فراهم آوردن زمينة اطاعت امر است، پس مناسب است بگويد: موجودي خلق خواهم كرد كه خليفة خود من است و شما بايد بر او سجده كنيد. اگر تنها بگويد كه موجودي است كه جاي ديگران را ميگيرد، گفتن ندارد. اين وجهي است كه جانشيني خدا را اثبات ميکند.
ثانياً، هنگامي كه خدا ميفرمايد ميخواهم موجودي بيافرينم كه خليفة من است، فرشتگان ميگويند: آيا كسي را خليفه ميكني كه افساد و خونريزي خواهد كرد، در حالي كه ما تو را تسبيح و تقديس ميكنيم؟ اين يك درخواست مؤدبانه است حاكي از اينكه بهتر است ما را خليفه كني نه موجودي خونريز را. از جملات بعدي كه خدا به آنها ميفرمايد: أَنبِئُونِي بِأَسْمَاء هَـؤُلاء إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ؛ «اگر راست مىگوييد اسمهاى
اينها را به من خبر دهيد»، ميتوان دريافت كه فرشتگان ادعايي داشتهاند كه قابل صدق و كذب بوده است. «ان كنتم صادقين» يعني چه؟ آنها در چه چيز اگر صادقاند، جواب دهند؟ ظاهراً يعني اگر راست ميگوييد كه شما بيشتر لايق خلافت هستيد، به من خبر دهيد. و ظاهراً آنچه فرشتگان را مجاب كرد همان بود كه دانستند آدم دانشي دارد كه آنها ندارند؛ پس معلوم ميشود كه آنان ادعا داشتند كه لايقترند. اينك به نتيجة نهايي ميرسيم: اگر صرفاً مسئلة جانشيني كسي به جاي كسي بود (و نه جانشيني خدا)، ديگر چه نيازي بود به اينكه فرشتگان بر لياقت خود تأكيد كنند؟ آنها كه مزاحم انسان نيستند و آنها نيز آفريدة خدا هستند. پس آنان به رسيدن به مقام ارجمندي طمع داشتند و اين چيزي جز خلافت الاهي نميتواند باشد.
ملاك خلافت
ملاك تفويض خلافت الاهي از سوي خدا به آدم، چه بود؟ از آيات قرآن درمييابيم كه ملاك، «علم به اسما» بود. اما آيا فرشتگان هيچيك از اين اسما را نميدانستند يا برخي را ميدانستند؟ كلمة كُلَّهَا در آيه، حاكي از آن است كه همه را نميدانستند؛ ولي برخي از اسما را ميدانستند. اگر اسما، اسماي خدا باشد بيگمان فرشتگان نامهاي خدا را ميدانستند و تسبيح و تقديس آنها گواه اين مطلب است. دستكم اسم سبّوح و قدّوس را ميدانستند. شايد بتوان گفت: ملاك خلافت، جامعيت بين اسما است؛ يعني موجودي لايق خلافت است كه همة اسما را بداند.
اجمالاً ميتوان گفت: وقتي خدا مستخلف و در همان حال مستخلفٌ عنه باشد، خليفه بايد كارهاي خدايي كند؛ در آنچه مربوط به حوزة خلافت اوست، علم داشته باشد؛ بايد خدا و صفات الاهي و نيز مخلوقات او را بشناسد تا بداند وظيفهاش را نسبت به آنان چگونه انجام دهد.
چهبسا اين وجه كه گفتيم، بتواند تأييد كند كه مراد از اسما، هم اسماي خدا و هم مخلوقات است.
آيا درجة علمي حضرت آدم ـ كه علم جامع و كاملي بود كه از سوي خدا به آدم اعطا شد و او را صالح مقام خلافت كرد ـ در همين عالم مادي يا در عالمي ديگر بود و آيا بالفعل به وي داده شد يا آنكه تنها، استعداد آن به او تفويض گرديد؟ نميتوان پاسخ قطعي به اين پرسشها داد. اجمالاً ميتوان ادعا كرد كه مناسبت حكم و موضوع مقتضي اين است كه هم اسماي خدا را بداند و هم اسماي مخلوقات را، و چون موضوع، خلافت مطلق است، قاعده اين است كه به همة اسما و صفات خدا علم داشته باشد تا بتواند خليفهاي كامل براي او و نيز عالم به همة مخلوقات باشد؛ و اين وجه، جمع بين دو دسته روايتي است كه يكي ناظر به اسماي خدا و ديگري مخلوقات ميباشد.
خلافت الاهي، ويژة آدم يا همة انسانها(1)
آيا اين خلافت ويژة حضرت آدم است يا در انسانهاي ديگر نيز ممكن است؟ آيه دلالتي بر انحصار در حضرت آدم ندارد و شايد بتوان از جملة أَتَجْعَلُ فِيهَا... كه فرشتگان گفتند و از پاسخ خدا بهره برد كه خلافت منحصر به آدم نبوده است؛ زيرا فساد و افساد در مورد حضرت آدم كه معصوم بود، مطرح نبود و جا داشت كه پاسخ داده شود: آدم، افساد و خونريزي نميکند. اما اينكه همة انسانها اين مقام را دارا باشند، گمان نميرود كسي كه با مباني اسلامي آشنا باشد، چنين چيزي بگويد. مقام خلافتي كه حتي فرشتگان لايق احراز آن نبودند، چگونه ممكن است به انسانهاي بسيار پليد و شرور برسد؟ تنها، كساني چون انبيا و امامان معصوم(عليهم السلام) ميتوانند چنين مقامي داشته باشند. گواه، عبارتي است كه در زياراتشان مانند زيارت جامعه ميخوانيم: ورضيكم خلفاء في ارضه؛ «شما را جانشينان در زمين قرار داد».
1. ر.ك: محمود رجبي، انسانشناسي، ص 140.
پس اجمالاً ميتوان گفت: خلافت خدا، منحصر به حضرت آدم نيست و در ميان نوع انسان، افراد ديگري يافت ميشوند كه به آن مقام ميرسند؛ به يك شرط و آن هم «علم به اسما» است.
و اما اينكه چه كساني چنين علمي داشتهاند، ميتوان از برخي شواهد و قراين دريافت كه امامان معصوم(عليهم السلام) دانشي برتر از دانشي كه ما تصور ميكنيم، داشتهاند. همة دانشها (علم الكتاب كلّه) نزد ائمة ما بوده است. در تفاسير روايي، آية شريفة «مَنْ عِندَهُ عِلْمُ الْكِتَابِ» به امير مؤمنان و امامان معصوم(عليهم السلام) تفسير شده است.(1)
نكتة ديگر دربارة آية مورد بحث اين است كه غرض اصليِ آفرينش انسان، تحقق خلافت الاهي روي زمين بوده است. اما از آنجا كه خلفاي خداوند، غيرحضرت آدم، از نسل ايشان بودند، ميبايست قانون توالد و تناسل بر بشر حاكم ميشد و افراد بسياري به وجود ميآمدند تا صالحان از ميان آنان به مقام خلافت برسند.
تا پايان خلقت انسان، خليفة خدا بر زمين وجود خواهد داشت؛ زيرا چنانكه گفتيم، غرض اصلي همين است و اگر اين موضوع منتفي گردد، غرض الاهي از خلقت نقض خواهد شد.
كرامت انسان(2)
يكي از مباحثي كه در انسانشناسي بررسي ميشود، مقام و پايگاه آدمي نسبت به ساير
1. ر.ك: عبد علي العروسي الحويزي، نور الثقلين، ج 2، ص 521 ـ 524، حديث 204 ـ 220.
2. ر.ك: محمود رجبي، همان، ص 141.
آفريدگان است. اين بحث در فرهنگ بشري، سابقهاي دراز دارد و ديدگاههاي گوناگوني نيز در اين زمينه عرضه شده است. برخي گفتهاند كه انسان برترينِ آفريدگان است و دستكم تا جايي كه دانش بشري بدان رسيده است موجودي كاملتر از انسان وجود ندارد. از سوي ديگر، در اين نظر تشكيكهايي شده است؛ از جمله اينكه اين نظر ناشي از خودخواهي انسان است كه ميخواهد بر همة موجودات جهان، چيرگي يابد و همه را زير يوغ خويش بكشد. دستة نخستين، به امتيازهاي هوشي و استعدادهاي گوناگون انسان، و نيز به آثار از قبيل تمدن و پيشرفتهاي صنعتي و امثال آن استدلال ميکنند. در مقابلْ دستة دوم به جنايات هولناكي كه در طول تاريخ از بشر سر زده است و از هيچ درندهاي سر نميزند، استشهاد ميکنند.
اومانيسم(1) يا انسانمداري كه ريشهاي ژرف در تاريخ تفكر بشري دارد، در دستة اول قرار ميگيرد. در اين گرايش، انسان، محور حقايق و ارزشهاست و همة فعاليتهاي علمي و عملي او بر محور خود آدمي ميگردد.
اين گرايش چهرههاي گوناگوني به خود گرفته و مبناي بسياري از مكتبهاي فلسفي، اجتماعي، سياسي و اخلاقي شده است. در اين زمان نيز برخي مكتبها را ميشناسيم كه بر اصالت انسان بسيار تأكيد دارند، اما نتايجي كه ميگيرند چه در سطح فلسفي و چه سياسي يا حقوقي، مختلف است. از نمونههاي اين گرايش يكي اين است كه تقريباً امروز در بيشتر كشورهاي ظاهراً متمدن، بر آناند كه بايد در قوانين كيفري، كرامت انساني حفظ گردد، مجازاتها بايد سبك بوده، جنبة تأديبي داشته باشد و با مجرم بايد به گونة يك مريض رفتار شود و بايد او را مداوا كنند. از همين رو، مجازات اعدام در برخي از اين كشورها به كلي حذف شده است.
آيا از ديد قرآن نيز ارزش هر انسان از هر موجود ديگر بيشتر است، يا بر هيچ موجودي برتري ندارد و يا تفصيلي در كار است و اصولاً ارزش انسان در چيست؟
1. ر.ك: همان، ص 38ـ55.
پاسخ آن است كه لحن قرآن در مورد انسان گوناگون است؛ در برخي آيات براي انسان به طور كلي مزيت قائل شده است:
وَلَقَدْ كَرَّمْنَا بَنِي آدَمَ؛(1)و (2)«هر آينه آدميزادگان را گرامي داشتيم».
از اين آيه بر ميآيد كه ظاهراً تمام فرزندان آدم، مورد تكريم الاهياند. در ذيل آيه ميفرمايد: وَفَضَّلْنَاهُمْ عَلَى كَثِيرٍ مِّمَّنْ خَلَقْنَا تَفْضِيلاً؛ «و آنان را بر بسياري از آفريدگان خود برتري داديم». لحن آيه بسيار ستايشآميز است و ظاهر آن عموميت دارد. طبعاً آنان كه گرايشهاي اومانيستي دارند از اين دسته آيات در تأييد نظر خود كمك ميگيرند.
اما در برابر، آيههايي با لحن نكوهشآميز وجود دارد:
إِنَّ الإِنسَانَ لَظَلُومٌ كَفَّارٌ؛(3)«راستي که انسان بسيار ستمگر و بسيار ناسپاس است».
إِنَّ الإِنسَانَ خُلِقَ هَلُوعاً؛(4)و (5)«راستي که انسان حريص و بسيار كمطاقت آفريده شده است».
يك دسته آيات هم وجود دارد كه تقريباً تفصيل قايل شده است:
لَقَدْ خَلَقْنَا الإِنسَانَ فِي أَحْسَنِ تَقْوِيمٍ ٭ ثُمَّ رَدَدْنَاهُ أَسْفَلَ سَافِلِينَ؛(6)«هر آينه انسان را در بهترين ساختار آفريديم. سپس او را به پايينترين مرحله بازگردانديم».
ممكن است ابتدا به نظر آيد كه آدمي دو مرحله دارد: نخست «احسن تقويم» كه مورد تكريم الاهي است؛ و ديگر «اسفل سافلين» كه سقوط ميکند. در اينجا اين سؤال
1. ر.ك: حسين الخزاعي النيشابوري، روض الجنان و روح الجنان، ج 12، ص 237.
2. اسراء (17)، 70.
3. ابراهيم (14)، 34.
4. ر.ك: محمدحسين طباطبايي، الميزان، ج 12، ص 60 و ملافتحالله كاشاني، منهج الصادقين، ج 5، ص 141.
5. معارج (70)، 19.
6. تين (95)، 4، 5.
پيش ميآيد كه آيا كار حكيمانهاي است كه خدا انسان را با كمال بيافريند و بعد او را در چاه ويل سرنگون كند؟
پس بايد در اين آيات دقت بيشتري كرد كه آن تكريمها يا نكوهشها، به چه اعتباري است و سرانجام نظر قطعي قرآن دربارة انسان و منزلت وي نسبت به موجودهاي ديگر چيست؟
مراد از كمال(1)
پيش از آنكه به بررسي تفصيلي آيهها بپردازيم، بايد به يك نكته توجه كرد و آن اينكه:
گاهي منزلت انسان به عنوان يك امر تكويني مورد ملاحظه قرار ميگيرد و به اصطلاح امروز، جنبة «ارزشي» ندارد و گاهي به عنوان يك مفهوم اخلاقي و ارزشي ملاحظه ميشود. گرچه برخي پنداشتهاند كه مفهوم كمال و فضيلت، مطلقاً مفهومي است ارزشي و در ميان مفاهيم حقيقي چيزي به نام كمال يا فضيلت وجود ندارد؛ ولي اين توهم درست نيست. با صرفنظر از معيارهاي اخلاقي ميتوانيم موجودات را با هم مقايسه كنيم و بگوييم اين موجود كاملتر از آن ديگري است. مثلاً جماد را با نبات يا نبات را با حيوان مقايسه كنيم و بگوييم ـ فرضاً ـ حيوان كمالي دارد كه نبات ندارد.
كلمه «كمال» در امور تكويني معناي ارزشي ندارد، بلكه در اينجا مراتب وجود در نظر است. هستي، در يكجا بارورتر است و آثار بيشتري دارد و در جايي كمتر. به اصطلاح
1. ر.ك: مرتضي مطهري، تكامل اجتماعي انسان، ص 129؛ عبدالله جوادي آملي، انسان در اسلام، ص 32؛ همو، تفسير موضوعي قرآن كريم، ج 10، ص 51.
فلسفي، وقتي بين موجودات از جهت مرتبة وجودي تفاوت قائل ميشويم، آنجا مفهوم ارزشي را در نظر نميگيريم و صرفاً امري تكويني و حقيقي مورد نظر است. مثلاً در مقايسة نبات و جماد، آن دو در حجم، وزن، مقاومت و... اشتراك دارند؛ اما نبات چيزي بيشتر دارد كه در جماد نيست و آن توليد مثل و نيز رشد و نمو است؛ به اين لحاظ ميگوييم نبات كاملتر است. به همين گونه، حيوان نسبت به نبات داراي كمالِ «حركت ارادي» و «درك» است كه در نبات نيست.
اما گاهي مقام و منزلت انسان را به عنوان ارزش اخلاقي بررسي ميكنيم. وقتي ميگوييم اين انسان كاملتر است يا شرافت دارد، منظور مفاهيمي است كه داراي ارزش اخلاقي است.(1)
با توجه به اين مقدمات، وقتي آيات قرآن را بررسي ميكنيم، ميبينيم بسياري از اختلافات ظاهري كه در آيات هست، به همين جا برميگردد. وقتي خدا ميفرمايد:
وَلَقَدْ كَرَّمْنَا بَنِي آدَمَ؛(2) «ما آدميزادگان را گرامي داشتيم»، در مقام مقايسه با ساير آفريدهها چيزهايي را ذكر ميفرمايد كه ارزش اخلاقي ندارد. يك سلسله نعمتها را بيان ميکند كه به انسان داده و به موجودات ديگر نداده است. در نتيجه، انسان داراي بهرة وجودي بيشتر ميشود و در دنبال آيه ميفرمايد:
وَحَمَلْنَاهُمْ فِي الْبَرِّ وَالْبَحْرِ وَرَزَقْنَاهُم مِّنَ الطَّيِّبَاتِ؛«و آنها را در خشكي و دريا (بر مركبهاي راهوار) حمل كرديم و از انواع روزيهاي پاكيزه به آنان روزي داديم».
اين دو جمله ميتواند تفسيري براي آن كرامت باشد. در برخي تفسيرها آمده است كه منظور از تكريم انسان، مستويالقامه بودن اوست كه حيوانات ديگر چنين برترياي را ندارند. چنانكه از آية وَحَمَلْنَاهُمْ فِي الْبَرِّ وَالْبَحْرِ نيز همين برتري تكويني برميآيد؛ در
1. ر.ك: محمدتقي مصباح يزدي، خودشناسي براي خودسازي، ص 13ـ 18.
2. اسراء (17)، 70.
حالي كه حيوانات با نيروي خود بايد طي مسافت كنند، ولي انسان از خود حيوانات هم براي اين كار ميتواند استفاده كند. در قرآن روي همين مسئله نيز تكيه شده است:
وَتَحْمِلُ أَثْقَالَكُمْ إِلَى بَلَدٍ لَّمْ تَكُونُواْ بَالِغِيهِ إِلاَّ بِشِقِّ الأَنفُسِ؛(1)«آنها بارهاي سنگين شما را به شهري حمل ميكنند كه جز با مشقت زياد، به آن نميرسيديد».
وَالْخَيْلَ وَالْبِغَالَ وَالْحَمِيرَ لِتَرْكَبُوهَا وَزِينَةً وَيَخْلُقُ مَا لاَ تَعْلَمُونَ؛(2)«و اسبها و استرها و الاغها را آفريد، تا بر آنها سوار شويد و زينت شما باشد، و چيزهايي ميآفريند كه نميدانيد».
برتري و بهرهگيري انسان از موجودات، منحصر به حيوانات نيست؛ بلكه جمادات و كشتي را نيز در اختيار انسان قرار داده است كه در اختيار حيوان نيست. به همين گونه است جملة وَرَزَقْنَاهُم مِّنَ الطَّيِّبَاتِ كه علاوه بر اينكه نوع غذاي انسان از طيّبات است، انسان ميتواند مواد غذايي را تركيب كند و انواع غذاهاي لذيذ ترتيب دهد؛ برخلاف حيوانات كه غذاي سادهاي از موجودات طبيعي دارند. و سرانجام ميفرمايد: وَفَضَّلْنَاهُمْ عَلَى كَثِيرٍ مِّمَّنْ خَلَقْنَا تَفْضِيلاً؛(3) «انسان را بر بسياري از مخلوقات، برتري داديم» كه ظاهراً اين برتري هم تكويني است.
اما آنجايي هم كه در مقام مذمت انسان است و صفات و خصلتهاي ناپسندي(4) را براي او ذكر ميکند، اين «ناپسند» گاهي از نظر اخلاقي بايد بررسي شود و گاهي از جنبة تكويني.
وقتي ميفرمايد: وَخُلِقَ الإِنسَانُ ضَعِيفاً؛(5) و (6) «و انسان ضعيف آفريده شده است»، طبعاً يا در مقام مقايسه با موجوداتي است كه اين ضعفها را ندارند، مانند فرشتگان كه
1. نحل (16)، 7.
2. نحل (16)، 8.
3. اسراء (17)، 70.
4. گرچه اين صفات نيز در مقام ارتباط و پيوستگي با ساير صفات و خصلتها ميتواند زمينة تكامل انسان را فراهم كند.
5. ابوجعفر محمد الطوسي، التبيان، ج 3، ص 177.
6. نساء (4)، 28.
داراي نيروهايي بيش از انسان هستند، يا احياناً در برابر قدرت خداوند، ضعف انسان گوشزد ميگردد تا مغرور نشود؛ يعني اي انسان! اگر كمالي داري، ضعف نيز داري و همة قدرتها و نيروهاي تو در برابر قدرت الاهي، چيزي به حساب نميآيد.
آياتي هم هست كه در آنها كرامت يا مذمت انسان را تنها از ديدگاه اخلاقي بايد بررسي كرد.
اختيار و مدح و ذمّ اخلاقي(1)
ميدانيم اصولاً ارزش اخلاقي در ساية اختيار معنا مييابد. اگر اختيار نباشد، ارزش اخلاقي هم وجود ندارد. ستايش يا نكوهش اخلاقي در حق كساني رواست كه با اختيار و گزينش خود، كار پسنديده يا ناپسندي انجام ميدهند. اگر انساني مجبور به رفتن راه صحيحي است، از نظر اخلاقي جا ندارد كه ستايش گردد. چنانكه اگر فرض شود كه انساني مجبور به ارتكاب جنايتي شود، باز سزاوار نكوهش نخواهد بود.
اختياري كه در اينجا مطرح ميشود داراي دو طرف است: اين راه يا آن راه، يا دستكم اختيار انجام دادن فعل يا ترك آن. اينك ميپرسيم آيا موجودي كه دو يا چند راه در پيش دارد و مختار است، آيا قبل از اِعمال اختيار، مستحق مدح اخلاقي است؟ خير، تا پيش از اِعمال اختيار، كاري كه موجب ستايش باشد از او سر نزده است؛ همينطور است در جهت منفي. حال ميپرسيم: آيا صحيح است كه همة انسانها بدون توجه به
1. ر.ك: عبدالله جوادي آملي، تفسير موضوعي قرآن كريم، ج 10، ص 130 و محمدتقي مصباح يزدي، خودشناسي براي خودسازي، ص 17 ـ 27.
راهي كه انتخاب ميکنند، مورد ستايش اخلاقي قرار گيرند؟ گفتيم: خير، پيش از انجام دادن كار خوب يا بد، جاي ستايش و نكوهش نيست؛ بعد از انجام دادن فعل هم، برخي ارزش مثبت دارد و برخي منفي. از اينجاست كه دو گونه ارزش مطرح ميشود: ارزش مثبت براي آنان كه كار خوب کردهاند و ارزش منفي براي آنان كه بد کردهاند. آيات قرآن كاملاً به اين مطلب توجه دارند؛ مثلاً بعد از آية ثُمَّ رَدَدْنَاهُ أَسْفَلَ سَافِلِينَ؛(1) ميفرمايد:
إِلاَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ؛(2)«مگر كساني كه ايمان آورده و اعمال صالح انجام دادهاند».
إِنَّ الإِنسَانَ خُلِقَ هَلُوعًا...؛(3)«راستي که انسان حريص و بسيار كمطاقت آفريده شده است»، ...إِلاَّ الْمُصَلِّينَ...؛(4)«مگر نمازگزاران».
خلاصه آنكه يك دسته آيات قرآني ناظر به كرامت تكوينيِ انسان است و در واقع هدف مدح در آنها، مدح فعل خداست. اگر انسان فضيلتي هم دارد، به اعتبار اين است كه متعلق تكريمهاي الاهي است وگرنه با نظر دقيق بايد گفت اين كرامتها از آنِ خداست. اما جايي كه پاي افعال اختياري به ميان آيد، ديگر جاي كرامت عمومي و همگاني نيست. پس پاسخ ما به اين سؤال كه آيا انسان از ديدگاه ارزشي بر همة موجودات مزيت دارد و آيا همة انسانها در اين زمينه مساوياند، اين است:
نه همة انسانها بهتر از همة حيواناتاند و نه همه پستتر. برخي آن قدر تكامل مييابند كه فرشتگان در برابرشان سجده ميکنند و برخي چندان تنزل مييابند كه از حيوانات هم پستترند.
1. تين (95)، 5.
2. تين (95)، 6.
3. معارج (70)، 19.
4. معارج (70)، 22.
يادآوري اين نكته شايسته است كه مفاهيم ارزشي از واقعيات جدا نيستند. مفاهيم ارزشيِ اخلاقي در ساية ارتباط افعال اختياري انسان با كمال حقيقيِ حاصل از همان افعال مطرح ميگردد؛ يعني نتيجة ارزشهاي اخلاقي، كمالات تكوينيِ روحي براي خود انسان است. از اين رو، واقعاً انساني كه داراي ارزش اخلاقي مثبت است، از نظر وجودي كاملتر است و صرفاً يك قرارداد و اعتبار محض نيست.
بنابراين، گرچه ارزشهاي اخلاقي مفاهيمي است كه در ساية فعل اختياري انسان معنا مييابد و از اين ديدگاه انسان نبايد با موجودات غيرمختار مقايسه شود؛ ولي به لحاظ نتايج واقعي اين ارزشها و حصول كمالات حقيقي براي انسان، باز مقايسه درست است.
پس آيات گاه انسان را با توجه به افعال اختياري او و ارزشهاي اخلاقياش ستايش ميكنند و گاه نكوهش. آناني كه داراي مراتب عالي ميشوند، به مغفرت و رحمت و جوار الاهي ميرسند:
فِي مَقْعَدِ صِدْقٍ عِندَ مَلِيكٍ مُّقْتَدِرٍ؛(1)«در جايگاه صدق نزد خداوند مالك مقتدر».
تا جوار الاهي بالا ميروند، به تعبير بهتري كه قرآن از قول همسر فرعون نقل ميکند:
رَبِّ ابْنِ لِي عِندَكَ بَيْتًا فِي الْجَنَّةِ؛(2)«پروردگارا خانهاي براي من نزد خودت در بهشت بساز».
بنا به مباني اعتقادي ما، اين قرب (عند) جسماني نيست. اين مقام، همسايگي خداست و در اين مرتبه، فرشتگان خدمتگزاران اويند، به استقبال او ميآيند و به او خوشآمد ميگويند:
سَلاَمٌ عَلَيْكُمْ طِبْتُمْ فَادْخُلُوهَا خَالِدِينَ؛(3)«سلام بر شما، گوارايتان باد. داخل بهشت شويد و جاودانه بمانيد».
1. قمر (54)، 55.
2. تحريم (66)، 11.
3. زمر (39)، 73.
اما گاه ميتواند چندان تنزل يابد كه «شرّ الدّواب» گردد؛ از هر كرم و ميكروبي پستتر!
لَهُمْ قُلُوبٌ لا يَفْقَهُونَ بِهَا وَلَهُمْ أَعْيُنٌ لا يُبْصِرُونَ بِهَا وَلَهُمْ آذَانٌ لا يَسْمَعُونَ بِهَا أُوْلَـئِكَ كَالأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُوْلَـئِكَ هُمُ الْغَافِلُونَ؛(1)«آنان دلها (عقلها)يي دارند كه با آن (انديشه نميكنند و) نميفهمند و چشماني كه با آن نميبينند و گوشهايي كه با آن نميشنوند. آنها همچون چهارپاياناند، بلكه گمراهتر. اينان همان غافلاناند».
إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِندَ اللّهِ الصُّمُّ الْبُكْمُ الَّذِينَ لاَ يَعْقِلُونَ؛(2)«بدترين جنبندگان نزد خدا، افراد كر و لالي هستند كه انديشه نميكنند».
فَإِنَّهَا لاَ تَعْمَى الأَبْصَارُ وَلَكِن تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتِي فِي الصُّدُورِ؛(3)«چراكه چشمهاي ظاهر، نابينا نيست؛ بلكه دلهايي كه در سينههاست كور است».
إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِندَ اللّهِ الَّذِينَ كَفَرُواْ فَهُمْ لاَ يُؤْمِنُونَ؛(4)«بهراستي بدترين جنبندگان نزد خدا، كساني هستند كه كافر شدند و ايمان نميآورند».
در مقابل ميفرمايد:
إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِندَ اللَّهِ أَتْقَاكُمْ؛(5)«گراميترين شما نزد خداوند، باتقواترين شماست».
اين كرامت غير از كرامتِ وَلَقَدْ كَرَّمْنَا است. پس چنانكه چند بار اشاره كرديم، آيات قرآن ناظر به دو نوع كرامت است: كرامت تكويني، و كرامتي كه در نتيجه افعال اختياري به دست ميآيد. شايد دستة ميانهاي هم وجود داشته باشد و آن در مورد
1. اعراف (7)، 179.
2. انفال (8)، 22.
3. حج (22)، 46.
4. انفال (8)، 55.
5. حجرات (49)، 13.
كساني است كه امكان تشخيص راه صحيح يا پيمودن آن براي آنها نبوده است (البته فرض انساني كه به كلي فاقد شناخت باشد، مشكل است مگر مجانين)؛ اينان «مستضعفانِ از حيث شناخت» نام دارند و دستة ميانهاند، نه داراي ارزش مثبتاند و نه منفي:
إِلاَّ الْمُسْتَضْعَفِينَ مِنَ الرِّجَالِ وَالنِّسَاءِ وَالْوِلْدَانِ لاَ يَسْتَطِيعُونَ حِيلَةً وَلاَ يَهْتَدُونَ سَبِيلاً؛(1)و (2)«مگر مردان و زنان و كودكان ناتوان شمرده كه (به راستي تحت فشار قرار گرفتهاند)؛ نه چارهاي دارند، و نه راهي مييابند».
1. ر.ك: محمدحسين طباطبايي، الميزان، ج 5، ص 50 و محسن فيض كاشاني، الصافي، ج 1، ص 454.
2. نساء (4)، 98.
خلاصه
* خليفه يعني جانشين و از مجموع آيات ميتوان دريافت كه خداوند انسان را جانشين خود بر روي زمين قرار داده است.
* از مجموع آيات و روايات به دست ميآيد كه ملاك خلافت و جانشيني انسان، داشتن علم جامع است.
* ملائك برخي اسما را ميدانستند.
* مراد از اسما هم اسماي خدا و هم مخلوقات است.
* خلافت ويژه حضرت آدم(عليه السلام) نبوده، و هر انسان نيكسرشت، راستجوي و حقمدار همانند پيامبران و امامان(عليهم السلام) نيز داراي چنين مقامي است.
* انسان كامل تا پايان خلقت، جانشين خدا بر روي زمين خواهد بود؛ زيرا غرض اصلي آفرينش تحقق خلافت الاهي روي زمين بوده است.
* دربارة كرامت انسان سه ديدگاه وجود دارد: الف) هر انساني بر هر موجودي كرامت و شرافت دارد؛ ب) انسان كامل بر هر موجودي شرافت و كرامت دارد؛ ج) انسان از هر موجودي پستتر است.
* مكتب اومانيسم طرفدار آن است كه هر انساني از هر موجودي شريفتر و برتر است و انسان، محور هستي است.
* آيات قرآن دربارة كرامت انسان متفاوت هستند و از جنبههاي گوناگون دربارة انسان مطالبي بيان شده است.
* مفهوم كمال، هم ميتواند مفهومي حقيقي و وجودشناختي باشد، هم ميتواند مفهومي ارزشي باشد.
* برخي فضيلتها يا كاستي و ناپسندها كه قرآن براي انسان قائل شده است جنبة تكويني دارد، نه ارزش اخلاقي.
* ارزش اخلاقي انسان در پيوند با اختيار مطرح ميشود.
پرسش
1. مراد از جانشينى انسان در زمين و ملاك اين جانشينى چيست؟
2. آيا خلافت و جانشينى الهى بر زمين مخصوص حضرت آدم(عليه السلام) بوده است؟ چرا؟
3. ديدگاههاى گوناگون دربارة كرامت انسان را بيان كنيد.
4. مكتب اومانيسم را به اختصار شرح دهيد و كاستىهاى آن را بيان كنيد.
5. مفهوم كمال را بيان كرده، انواع آن را توضيح دهيد.
آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org