قال علي عليه‌السلام : إِنَّهُ لَيْسَ لِأَنْفُسِكُمْ ثَمَنٌ إِلَّا الْجَنَّةَ فَلَا تَبِيعُوهَا إِلَّا بِهَا؛ امير مومنان عليه‌السلام مي‌فرمايند: همانا براي شما بهايي جز بهشت نيست، پس به کمتر از آن نفروشيد. (نهج‌البلاغه، حکمت456)

فرهنگ اسلامي؛ زيربناي سبك زندگي اسلامي

بيانات حضرت آيت‌الله مصباح يزدي در جلسه با برگزارکنندگان همايش سبک زندگي - 30/8/1391

براي واژة سبک زندگي مي‌توان يک معناي لغوي در نظر گرفت و يا آن را در قالب اصطلاحات مربوط به علوم انساني خاص لحاظ كرد. بر اساس مفهومي عام که مستند به لغت و عرف عام است، اين واژه تقريباً شامل همة مسائل زندگي انسان مي‌شود. اگر به‌صورت توصيفي به اين مسئله بنگريم، ‌موضوع اين است که انسان‌ها چگونه زندگي مي‌کنند؟ چه عواملي در زندگي‌شان مؤثر است، و نوع زندگي ايشان تابع چه عواملي است؟ اگر آن را به‌صورت تجويزي و توصيه‌اي در نظر بگيريم، بايد طرحي ايده‌آل ارائه دهيم که انسان‌ها بايد در زندگي‌شان چگونه رفتار کنند. اتفاقاً سبک زندگي در اصطلاحات علوم انساني مرتبط نيز، متناسب با موضوع و روش هر علم، تقريباً معاني متفاوتي پيدا كرده است. براي مثال، روان‌شناسي توصيفي که تأكيدش روي مسائل فردي است، در صدد است كه روشن سازد سبک زندگي و رفتارهاي انسان‌ها تابع چه عواملي است، چه متغيراتي در آن مؤثر است، و يا چه تغييراتي را مي‌توان در آن ايجاد کرد؛ يعني در مجموع، زندگي‌ انسان از آغاز تا انجام، تحت تأثير چه عواملي شکل گرفته است و چگونه مي‌توان آن‌ها را تغيير داد. اگر روان‌شناسي دربارة سبک زندگي تجويز و توصيه‌اي هم داشته باشد، در اثر اهداف خاصي است که يک مکتب روان‌شناسي که تابع مباني خاصي است، آن را در نظر مي‌گيرد، و بر اساس آن مي‌گويد اين عوامل و متغيرات را بايد در فرد تغيير داد تا آن نتيجة مورد نظر و منش انساني خاص به دست آيد؛ چيزي شبيه آنچه در اخلاق، ملکات مي‌ناميم. در اينجا رفتارهاي موضعي، موسمي، فردي و اتفاقي ملحوظ نيست؛ بلکه رفتارهاي ثابتي مورد نظر است که به منش فرد تبديل مي‌شود.

شبيه اين، به ويژه در علوم اجتماعي و جامعه‌شناسي بدين صورت مطرح مي‌شود که چون پيش‌فرض اين علوم اصالت جامعه است، همة اين‌ها را در قالب جامعه در نظر مي‌گيرند؛ يعني رفتارهاي يك جامعه‌ بر چه اساسي شکل مي‌گيرد؟ چه عواملي در آن مؤثر است؟ تغييراتي که در طول تاريخ در سبک زندگي پيدا شده، چگونه و به چه دليلي به وجود آمده است، و چه تغييري مي‌توان در آن ايجاد کرد تا سبک رفتار و زندگي جامعه‌اي را عوض کرد؟ اين دو رويكرد خيلي به هم نزديک است؛ با اين تفاوت که رويكرد اول بر فرد، و رويكرد دوم بر جامعه تأكيد دارد. عمدتاً هر دو رويكرد در علم توصيفي هستند؛ يعني خودشان نسخه نمي‌دهند؛ بلكه علوم کاربردي به خاطر نياز و هدفي که دارند، ‌از آن مباني علمي استفاده مي‌كنند تا نسخه‌اي براي فرد يا جامعه‌ تجويز كنند؛ وگرنه خود علوم روان‌شناسي يا جامعه‌شناسي، اصالتاً علومي توصيفي‌اند و مي‌كوشند خود را از ارزش‌ها دور نگه‌ دارند. اين علوم، علمي بودن را در اين مي‌دانند که ارزش‌ها در آن‌ها حاکم نباشد و صرفاً به‌مثابه توصيف باشند. اگر در اين علوم از ارزش‌ها هم بحث شود، از آن‌روست كه ارزش‌ها واقعياتي است كه در فرد و جامعه تأثير دارد؛ اما اينكه بايد چنين باشد يا نباشد، در حيطة علم روان‌شناسي يا جامعه‌شناسي قرار نمي‌گيرد. در علوم سياسي نيز در عرصة داخلي بيشتر مسائل ناظر به رابطه مردم با دولت است، و در عرصة بين‌المللي نيز روابط کشورها با همديگر مطرح مي‌شود. براي برخي از كشور‌ها، خوي استعمارگري يك سبک زندگي است. قرن‌هاست که برخي از کشورها با اين منش زندگي کرده‌اند. اين سبک زندگي در روابط بين‌الملل تأثير دارد و بايد آن را بررسي کرد؛ اما همة اين‌ها وقتي است که فقط در قالب يک علم توصيفي به اين مسائل نگاه کنيم. البته اين کار لازم است؛‌ زيرا تا زماني كه اين زمينه‌هاي واقعي را نشناسيم، بحث‌هاي تجويزي و توصيه‌اي و دستوري مبنا پيدا نمي‌کنند.

ولي سبک زندگي اسلامي عنوان خاصي است؛ يعني پسوند «اسلامي» که به اين عبارت افزوده مي‌شود، تعريفي خاص به موصوف مي‌دهد. وقتي عبارت سبک زندگي اسلامي را به كار مي‌بريم، ديگر معناي خالص روان‌شناسانه‌ آن ملحوظ نيست. بحث خالص روان‌شناختي، جامعه‌شناختي و سياسي،  بحثي صرفاً علمي است كه با دين ارتباطي ندارد. واژة «اسلامي» چنين القا مي‌کند كه در موصوف اين تعبير ـ سبک زندگي ـ عاملي ملحوظ است كه بر اساس اسلام و غير اسلام تفاوت مي‌کند؛ اگر اسلامي باشد، به ‌دليل اسلامي بودنش شكلي خاص دارد و اگر غيراسلامي باشد، به خاطر غيراسلامي بودنش شکل ديگري خواهد داشت. پس بايد شاخص‌هاي معيني باشد كه اسلامي را از غيراسلامي متمايز سازد. پس تنها بحث روان‌شناسانه نمي‌تواند متکفل بررسي سبک زندگي اسلامي باشد؛ براي اين‌که مباحث توصيفي روان‌شناختي بحث‌هايي عام است و اسلام و غيراسلام در آن تفاوت چنداني ايجاد نمي‌کنند، و اگر هم تأثيري داشته باشند، بالعرض است. همچنين در مباحث جامعه‌شناختي‌ نيز به همين صورت است. بنابراين پسوند «اسلامي» نشان‌گر آن است كه بايد معنا و جهتي لحاظ شود که بتواند اسلامي يا غيراسلامي باشد. به تعبير ديگر، اين نشانة آن است كه از سبک زندگي، يک معناي فرهنگي اراده مي‌کنيم؛ يعني تنها سبک زندگي طبيعي فيزيولوژيک يا روان‌شناسانه و يا جامعه‌شناسانه مطرح نيست؛ مگر به همان اعتبار که عنصر اصلي علوم اجتماعي يا مردم‌شناسي را فرهنگ بدانيم. عده‌اي بر اين باورند كه ويژگي اصلي انسان، يا وجه تمايز او از ديگر موجودات، فرهنگ‌پذيري است. با مطرح شدن مسئلة فرهنگ، اسلام نيز به‌مثابة يك فرهنگ مطرح مي‌شود. بنابراين، فرهنگ مقسمي مي‌شود براي سبک زندگي که مي‌تواند اسلامي يا غيراسلامي باشد؛ يعني وجود اين فرهنگ يا آن فرهنگ مطرح است. به‌رغم اختلافات شديدي که در تعريف فرهنگ و ويژگي‌ها و شاخص‌هاي آن وجود دارد، ما معتقديم عناصر اصلي فرهنگ دست‌کم دو چيز است: باورها و ارزش‌ها. بر اساس اين تعريف از فرهنگ، مي‌توانيم بگوييم سبک زندگي اسلامي يا غيراسلامي داريم. اگر سبك زندگي بخواهد اسلامي باشد، عوامل مؤثر در آن همين دو مؤلفه است؛ يعني ابتدا باورهاي اسلامي، و پس از آن ارزش‌هاي اسلامي بايد حاکم باشد؛ و به تعبير ديگر، بايد فرهنگ اسلامي در آن حاکم باشد.

سبك زندگي غيراسلامي نيز آن است كه فرهنگ غيراسلامي بر آن حاكم باشد. رئيس جمهور سابق امريكا، آقاي بوش، اظهار ناراحتي کردند كه سبک زندگي ما مورد حمله قرار گرفته است. فرهنگ غربي و امريکايي آن چيزي است که با صراحت آن را تبليغ مي‌کنند و مي‌گويند هدف ما اين است که فرهنگ جهاني، فرهنگ امريکايي شود؛ زيرا از منظر آنها اين بهترين فرهنگ است. آنها مي‌كوشند با عنوان خدمت به بشريت، همه را تحت سلطة خود درآورند تا ـ به تعبير خودشان ـ اصلاح‌شان کنند و فرهنگ امريکايي را به آن‌ها بفهمانند. پس اصل مسئله به موضوع فرهنگ بازمي‌گردد. البته فرهنگ با دو مبناي باورها و ارزش‌ها. بديهي است اين دو مؤلفه هم‌عرض هم نيستند؛ بلكه باورها اصل، و ارزش‌ها متفرع بر آن است؛ مانند درختي كه ريشه و تنه‌ دارد؛ ريشة آن باورها، و تنه و شاخ و برگش نيز ارزش‌هاست. اگر بخواهيم روي اين عنوان تأكيد، و تحقيق‌مان را روي آن متمرکز کنيم و از پراكندگي بپرهيزيم، بايد موضوع را مشخص کنيم. گويا سبک زندگي داراي اصطلاحات، معاني و کاربردهاي مختلفي در علوم و محافل آکادميک است؛ اما بحث ما مربوط به پسوند اسلامي است که به فرهنگ‌ مربوط مي‌شود؛ فرهنگ به معناي آن چيزي كه پايه‌هاي آن را باورها و ارزش‌ها تشکيل مي‌دهند. بنابراين، يک بحث مقدماتي دربارة معناي سبک زندگي و چگونگي شکل‌گيري آن لازم است که جنبه‌هاي فردي‌ آن بيشتر به روان‌شناسي مربوط مي‌شود، بعد اجتماعي‌ آن به جامعه‌شناسي، و جنبه بين‌المللي‌اش به علوم سياسي و روابط بين‌الملل مرتبط مي‌گردد.

سبک زندگي اسلامي يعني رفتارهاي انساني‌اي که متأثر از فرهنگ اسلامي است. به تعبير ديگر مي‌توان گفت رفتار انساني از آن جهت که انساني است، جداي از فرهنگ نخواهد بود؛ يعني انساني بودن با فرهنگي بودن مساوي است. امكان ندارد رفتاري انساني باشد، يعني از فکر و ارادة انسان سرچشمه بگيرد، ولي پشتوانة فرهنگي نداشته باشد؛ زيرا رفتار متفکرانه از پيش‌فرض‌ها و مباني‌اي ناشي مي‌شود كه همان فرهنگ است؛ بدين معنا كه ويژگي انساني بودن، يعني آنچه انسان را از ساير جانداران متمايز مي‌سازد، فرهنگ است. مي‌توان گفت فرهنگي بودن، به يک معنا مقوم انسانيت است، چرا که فرهنگ در اصطلاح جامعه‌شناختي‌اش داراي معنايي عام است که حتي در مورد فرد نيز صادق است. در اين صورت بايد به عنوان يک پيش‌فرض (که اصالتا مربوط به اين بحث نيست ولي ناچاريم و بايد از آن استفاده کنيم)، زمينه‌هاي رفتار انساني را كه سبک زندگي بر آن صدق مي‌کند، بررسي كنيم؛ يعني ببينيم چه چيزهايي ممکن است مصداقي براي سبک زندگي انساني، و يا مصداقي براي تأثير فرهنگ در زندگي و رفتار انسان باشد؛ از خوردن و آشاميدن که ضروريات اوليه زندگي است، تا ساير شئون زندگي، و تا ارزش‌هاي متعالي اخلاقي، همه زمينه‌هايي است که فرهنگ مي‌تواند در آن دخالت داشته باشد.

محورهاي فردي، خانوادگي، اجتماعي، حكومتي و بين‌المللي، زمينه‌هايي است که فرهنگ مي‌تواند در آن‌ها تجلي يابد. لازم به ذكر است که حتي اگر کسي براي جامعه هويتي کاملاً مستقل از فرد قائل باشد، باز هم بايد توجه کرد که مخاطب آموزه‌هاي ديني، دستورهاي اخلاقي، و بيانات مصلحان، چيزي مستقل از افراد نيست. به هر حال، آن کسي که ‌بايد در جامعه تحول ايجاد کند، فرد است؛ و حتي اگر گاهي به صيغة جمع هم مي‌گويند، ناظر به افراد است. قرآن نيز وقتي مي‌گويد: يا ايها الذين آمنوا، مراد افراد است، و چيز ديگري غير از زيد و عمرو و بکر ملحوظ نيست. اگر واقعيتي به نام جامعه نيز اصالت داشت، باز هم مخاطب در تعليم و تربيت يا در تربيت‌هاي اخلاقي يا ... جامعه نيست. وقتي مربي مي‌خواهد کسي را تربيت کند، با يک فرد مواجه است که بايد كارهاي را انجام بدهد يا ندهد. جمع بما هو جمع يک مخاطب خاص نيست. بنابراين همة اين مسائل به اين نكته بازمي‌گردد كه بايد وظيفة‌ فردي‌مان را نسبت به جامعه، خانواده و مسائل بين‌المللي بشناسيم و انجام دهيم.

در واقع بايد به دو نکته توجه کنيم؛ نخست اينكه صرفاً يک بحث توصيفي روان‌شناسانه يا جامعه‌شناسانه مطرح نيست؛ بلكه مراد ارائة يك مدل از سبک زندگي اسلامي است؛ يعني اينكه اين سبك چگونه بايد باشد. صرف اين‌که چگونه هست، يک بحث تاريخي است؛ منظور اين نيست که سبک زندگي مسلمانان چگونه است؛ مهم اين است كه بگوييم بر اساس الگو و مدل اسلامي چگونه بايد باشد؛ پس بايد الگويي در اين‌باره ارائه دهيم. اين مطلب با بحث‌هايي که در روان‌شناسي يا مردم‌شناسي دربارة سبک زندگي جوامع مختلف يا تحولاتي که در سبک زندگي در اثر عوامل طبيعي يا غيرطبيعي پيدا مي‌شود، فرق مي‌كند. اين موارد بحث‌هاي توصيفي است؛ در حالي كه هدف ما اين است که ببينيم چگونه بايد باشد و چگونه نبايد باشد و ما خودمان را از چه عواملي حفظ کنيم تا آن‌ها در ما اثر سوء نگذارند، و از چه عواملي استفاده کنيم تا در ما حسن اثر داشته باشد. پس بايد به اين نكته توجه كنيم كه دنبال يک موضوع توصيه‌اي و دستوري هستيم، و نه يك بحث توصيفي محض. بديهي است كه وقتي مسئلة دستور مطرح مي شود، موضوع ارزش‌ها نيز مطرح مي‌شود، و ارزش‌ها نيز تابع اهداف است. هر چند پندار عده‌اي اين باشد كه ارزش‌هايي مستقل از واقعيت‌هاي زندگي داريم؛ اما نهايت آن‌ها به قراردادها و اختلاف سليقه‌ها باز‌مي‌گردد. اين در حالي است که ارزش‌هاي اسلامي واقعيتي عقلاني دارند، که بر يك‌ سلسله واقعيات مبتني است. واقعيات ارزش‌ها آن اهدافي است که انسان به آن مي‌رسد؛ يعني انسان به‌طور فطري طالب اهدافي خاص است كه طيف وسيعي از خواسته‌ها، از خوشي و رفاه در زندگي تا قرب الي الله را دربرمي‌گيرد. پس اهداف‌اند که سبک زندگي ايده‌آل را تعيين مي‌کنند. بنابراين مسئله اهداف به‌مثابه يک اصل موضوعي مطرح مي‌شود که بايد از آن براي اثبات سبک صحيح زندگي استفاده کرد.

همان‌طور که بيان شد، ارزش‌ها مبتني بر باورهاست. باورها از اعتقاد به «هست‌ها» و ارزش‌ها از «بايد‌ها» به دست مي‌آيد، و اين دو رابطه‌اي تنگاتنگ با هم دارند. از‌ اين‌رو، براي اين‌که سبک صحيح زندگي اسلامي را در همة ابعاد فردي، خانوادگي، اجتماعي، حكومتي و  بين‌المللي كشف كنيم، بايد به هدف اسلام توجه داشته باشيم. اسلام هدف زندگي را چه مي‌داند، و چه روش‌هايي را از نظر شناخت، برنامه‌ريزي و اجرا براي رسيدن به آن اهداف معتبر مي‌داند؟ بديهي است هر کدام از اين‌ موارد علم خاصي را به خود اختصاص داده است و دامنة گسترده‌اي دارد كه تبيين آنها بر اساس رشته‌هاي مختلف علمي، شايد به ده‌ها سال و يا حتي بيشتر وقت نياز داشته‌ باشد. اين‌که بخواهيم برنامة زندگي اسلامي را در تمام شئون فردي و اجتماعي و در همة ابعادش با همايشي تبيين كنيم، اين کار ميسر نيست. بنابراين ابتدا بايد روي کليات آن تأکيد کنيم. هر بخشي از اين موضوع را در نظر بگيريد، مسئله‌اي نيست كه بتوان با يک همايش و گفت‌وگو آن را حل کرد؛ آن‌هم با ابعاد مختلفي که امروزه در زندگي‌ها پيدا کرده است. پس امكان ندارد كه بتوانيم در همايش سبک زندگي اسلامي تکليف همة مسائل جوانان، مسائل مادي،‌ خانوادگي، ازدواج و غرايز‌شان را حل كنيم. با توجه به حجمي که مي‌توان براي اين کار در نظر گرفت و فرصت، امکانات و نيروي انساني‌اي که هست، بايد توجه داشته باشيم كه قالب اين كار تجويزي و دستوري است؛ توصيفي محض نيست. توصيف آن نيز در رشته‌هاي مختلف علوم مانند طب، روان‌كاوي و ديگر رشته‌هاي مربوط به انسان مطرح مي‌شود. پس با توجه به محدوديت‌هاي برگزاري اين همايش، نبايد وارد مباحث توصيفي شويم. در بخش تجويزي و دستوري نيز بايد به سرفصل‌هاي کلي‌تري اکتفا کنيم و وارد موضوع‌هاي جزيي نشويم.

اگر مقام معظم رهبري به برخي از مسائل ريز نيز اشاره مي‌كنند، اين بدان معنا نيست که بتوانيم در يک همايش همة آنها را بررسي كنيم. البته نبايد در اين زمينه اهمال کنيم؛ اما بدين معنا هم نيست كه در يك همايش، بحث گسترده‌اي در همة اين زمينه‌ها داشته باشيم. پس شايسته است بحث استقرايي کنيم، و به اين مسئله بپردازيم كه زمينه‌هايي كه فرهنگ اسلامي در آن تجلي مي‌يابد، چيست. البته اين نفس مسئلة سبک زندگي نيست، بلکه بحثي است که جنبه اصل موضوعي دارد. مي‌توانيم چند موضوع را كه فرهنگ در آن‌ها تأثيرگذار است، دنبال كنيم. مثلاً در زمينة خوراك، مواردي مثل اسراف، بدخوري و شکم بارگي مطرح مي‌شود؛ و در زمينة مسائل اقتصادي مسائلي چون بيکاري، رباخواري و استضعاف رخ مي‌نمايد. بايد اين‌ عناوين را به‌صورت کلي بررسي كنيم. موضوع مورد بحث ما اين نيست كه برخي از آداب و رسوم متأثر از شرايط اقليمي را نفي يا اثبات كنيم.  در واقع براي اينكه مشخص سازيم سبك زندگي در چه زمينه‌هايي ظهور مي‌کند، بايد موضوع‌ها و عوامل تأثيرگذار در آن را مشخص كنيم؛ به‌ويژه وقتي به اين نتيجه برسيم که مهم‌ترين عامل در آن فرهنگ است. مهم آن است كه فرهنگي را كه در پس اين رفتار وجود دارد شناسايي كنيم و اگر عناصري از فرهنگ بيگانه‌ در اين رفتارها مؤثر بوده‌اند، بكوشيم آن‌ها را تغيير دهيم و عناصر اصلي اسلامي را که متأثر از فرهنگ اسلامي است، احيا و ترويج کنيم تا سبک زندگي‌ ما اسلامي باشد.

آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org