ضرورت توجه به اهداف و اولويتها در ارزشيابيها
سخنراني آيتالله مصباح در جمع هيئت علمي مؤسسه امام خميني «قدس سره» - 17/10/1392
پيشينة نامطلوب همکاري در امور ديني
يکي از ابعاد مهم و کاربردي، ولي فراموششدة اسلام در مديريت، تعاون است که در قرآن نيز بدان اشاره شده است. در برههاي از زمان، شرايط بهگونهاي بود که بهطور خاص روحانيت هيچ نوع همکارياي با همديگر نداشتند. در تبريز کوچة معروفي بهنام کوچة صدتوماني وجود دارد ـ در آن زمان، صدتومان پول مبلغ خيلي زيادي بود ـ چند نفر از مجتهدان بزرگ در آن کوچه سکونت داشتند؛ بهرغم اينکه با هم همسايه بودند، ولي گاهي سالها همديگر را نميديدند؛ تقريباً اين مسئله در بين روحانيان شايع بود. البته اين موضوع عللي داشت که بيشتر آن نيز به خفقان دوران ستمشاهي و برخورد بد با روحانيان و در نتيجه به خانهنشيني آنها مربوط ميشد و اين مسئله عاملي بود که عالمان به ديدار يکديگر نروند. بخشي از آن نيز مربوط به کجفهميهاي عدهاي بود که ميپنداشتند اقتضاي زهد و پارسايي اين است که انسان در خانهاش بماند و پلاس خانهاش باشد؛ و به اين تعبير تمسک ميکردندکه «کونوا أحْلاسَ بُيوتِکُم»[1]. نتيجة همة اين عوامل اين بود که هر کسي در گوشهاي به کاري مشغول بود و تعدادي دوست و مريد براي خود داشت. افرادي نيز که دوست و مريدي نداشتند، روح همکاري اجتماعي در بين آنها جايگاهي نداشت. بههرحال، مسئلة تعاون، همفکري و همکاري در بين روحانيان خيلي ضعيف بود.
احياي روح همکاري، يکي از برکات انقلاب
يکي از برکات انقلاب ـ هر چند خيلي ملموس نيست و دربارة آن بحثي نميشود ـ اين است که روح همکاري در بين روحانيان و مؤمنان احيا شد. علاوه بر آياتي صريح دربارة تعاون در قرآن، تشريع بسياري از احکام نيز خودبهخود انسان را به همفکري و نزديک شدن به يکديگر واميدارد: الْمُؤْمِنُ آلِفٌ مَأْلُوفٌ مُتَعَطِّفٌ؛[2] براي مثال، وقتي پيغمبر اکرمصلياللهوعليهوآله ميخواستند نزد اصحاب خود بروند، محاسن خود را در آينه مرتب ميکردند؛ حتي اگر آينه هم نبود، در ظرف آبي نگاه ميکردند؛ اين به چه معناست؟يعني بايد ظاهر انسان آراسته باشد تا ديگران تمايل داشته باشند به او نزديک شوند؛ ژوليده بودن، ديگران را از انسان متنفر ميکند و در نتيجه، اهداف اجتماعي فراموش ميشود؛ نمونة ديگر، استفاده از عطر و زينت است: خُذُواْ زِينَتَكُمْ عِندَ كُلِّ مَسْجِدٍ؛[3] در مسجد که محل عبادت و ارتباط با خداست، چه نيازي به زينت است؟ بههرحال، وقتي اجتماع مسلمانان است وآنها بايد همديگر را ببينند و با هم ارتباط برقرار سازند، بايد ظاهرشان آراسته باشد تا با همديگر انس بگيرند. در آموزههاي اسلامي حتي به کوچکترين مسائل توجه شده است تا روابط بين انسانها تقويت شود و بتوانند همديگر را درک کنند؛ زيرا همه براي يکديگر نعمت هستند. البته اگر سوءاستفاده شود، نعمت به نقمت ميشود: بَدَّلُواْ نِعْمَةَ اللّهِ كُفْرًا؛[4] اما اصل اين است که همه براي هم نعمتاند و بايد از هم استفاده کنند. بنده بيش از 65 سال است که طلبهام؛ از آن زمان تا کنون، کمتر حالت تعاون، همفکري و احساس مسئوليت مشترک در روحانيت ديدهام؛ درحاليکه خداوند اين نعمت بزرگ را نصيب ما کرده است و بايد قدرش را بدانيم، شکرگزار آن باشيم و بکوشيم آن را توسعه دهيم.
ضرورت توجه به لوازم کارهاي جمعي
بيشک تعاون و همکاري لوازمي دارد؛ اما خداي متعال دو انسان را شبيه هم نيافريده است ـ حتي نميتوان دو برادر دوقلو را پيدا کرد که از هر نظر شبيه هم باشند. وقتي اين اختلاف در جنبههاي مختلف فيزيکي، رواني، فکري، اجتماعي، انگيزهها، خواستهها، اخلاق، اميال و تربيت خانوادگي مطرح باشد، بديهي است که روي عملکردها نيز تأثير ميگذارد. شايد يکي از دلايل سفارش زياد به تعاون، جلوگيري از تأثير سوء اختلاف سليقهها باشد؛ حتي زن و شوهر براي داشتن تفاهم و همکاري در منزل بايد روحية گذشت و فداکاري داشته باشند. اگر هر انساني بنا را بر اين بگذارد که هر چه او ميگويد درست است، و او خير مطلق است، و ديگران بايد تابع او باشند، در اينصورت هيچگاه نميتوان در محيط اجتماعي کاري انجام داد. وقتي اختلافنظرها و سليقهها زياد باشد، همکاري ميسر نميشود؛ بهويژه اگر اين اختلافها در دو جهت متضاد و در دو قطب مخالف باشد، همکاري ناممکن خواهد شد. بنابراين، بايد به دو نکته توجه کرد: نخست اينکه کساني که ميخواهند باهم همکاري کنند، بايد جنبههاي مشترک و چارچوب پذيرفتهشدة مشخصي داشته باشند و در جزئيات نيز روحية انعطاف و گذشت را در پيش گيرند؛ يعني براي رسيدن به اهداف مهمتر، از اختلافنظرهاي جزئي صرفنظر کنند تا تعاون و همکاري شکل گيرد و کار به نتيجه برسد؛ نکتة دوم اينکه، کارها و همکاريهاي گروهي در همه جاي دنيا وجود دارد و همة آنها نيز براي رسيدن به هدف از عقلشان استفاده ميکنند. نتيجة برخي از اين کارهاي جمعي، بهصورت قواعدي بينالمللي در آمده است که نمونه و شکل پيشرفتة آن، همين اصول دموکراسي حاکم بر جهان است؛ يعني بسياري از عقلاي عالم، براي پيشرفت کارهايشان اين راه را انتخاب کردهاند. البته در اينجا مراد دموکراسي بهمنزلة يک تاکتيک است، نه بهمثابة يک هدف.
تفاوت کار جمعي با رويکرد ديني با کارهاي گروهي با اهداف مادي
پس براي پيشبرد کار، در مواردي بايد انعطاف داشت؛ اما چگونه انعطاف داشته باشيم؟ در مرحلة اول انسان بايد با دليل و برهان، ديدگاه خود را به اثبات برساند. بديهي است در اين ميان، عدهاي بهطور کامل مخالف خواهند بود. در اينصورت، آخرين راه اين است که اکثريت آراء را بپذيرند، وگرنه ترجيح مرجوح لازم ميآيد؛ يعني فرض بر اين است که نميتوان هيچ ترجيحي را اثبات کرد و برهان و دليل شرعياي نداريم که نشان دهد يکي از اين دو راه صحيح است. وقتي عدهاي فکر «الف»، و برخي ديگر فکر «ب» را قبول دارند، براي جلوگيري از گسسته شدن جمع، و ادامة همکاري چه بايد کرد؟ بهترين راه اين است که بهمنزلةيک تاکتيک و روش براي پيشبرد کار، بر اساس رأي اکثريت عمل شود، و اين غير از دموکراسي بهمثابة يک هدف سياسي يا ايدئولوژي و مانند آن است.
اما کارهاي اجتماعي و مشارکتي که با پشتوانة دين و با انگيزة ديني انجام ميشود، با کارهايي که صرفاً بر اساس اهداف مادي صورت ميگيرد، تفاوت دارد. در برنامهها با اهداف مادي، قواعدي براي کار تنظيم شده که کمابيش مشابه هم هستند؛ يعني در هر اجتماعي، بهطور عموم قواعدي وجود دارد که در عمل آنها را رعايت ميکنند. براي مثال، افراد هر هفته يک يا دو مرتبه در ساعتي مشخص با هم جلسه دارند. معمولاً در کارهاي بزرگ و پيشرفته، سلسله مراتب تعريف ميشود. يعني افرادي که در اين مجموعه مشارکت ميکنند، همه در يک سطح نيستند؛ قدر متيقن آن اين است که در دو سطح قرار دارند؛ يک سطح مديريتي و برنامهريزي، و به تعبيري مدير و رئيس، و ديگري سطح پايينتر که بايد فرمانبردار باشند. بههرحال، کارهايي که در سطح وسيع انجام ميشود، هرمي را تشکيل ميدهد که مراتب و ردههاي مختلفي دارد و هر رده بايد از ردة بالاتر پيروي، و زير نظر آن کار کند. اين رويکرد را تقريباً جزء اصول تمدن محسوب ميکنند و کمابيش نيز همينطور است؛ اما اين نوع کارها آفتهايي نيز دارد و افرادي که به ارزشهاي ديني اعتقادي ندارند و در مکتب دين تربيت نشدهاند، به آنها مبتلا ميشوند؛ يعني فردي که بر اساس تقسيم کار، در ردة بالاتري قرار ميگيرد، کمکم احساس غرور پيدا ميکند و ميپندارد با ديگران فرق دارد و بايد او دستور دهد و ديگران عمل کنند. بهتدريج اين آفت در اين افراد ملکه ميشود. البته راهحل دفع اين آفتها در ارزشهاي اسلامي نهفته است؛ در اسلام نيز رئيس و مرئوس و فرمانده و سرباز داريم؛ فرمانده، مانند فرماندة جنگ، فرمان ميدهد و بر ديگران واجب است از او اطاعت کنند؛ اما بر اساس ارزشهاي اسلامي، گرچه در حيطة مسائل کاري فرمانده بايد دستور دهد و زيردستش بايد عمل کند؛ اما فرمانده هيچ تفاوتي با زيردستش ندارد و چه بسا بيشتر به او احترام بگذارد و او را نزد خداوند مقربتر بداند؛ زيرا افزون بر اين رابطه، به روابط ديگري قائل است؛ بهگونهاي که ممکن است خود را مريد او بداند و در مقابل او خضوع کند. اصل بر اين است که اين نوع ردهبنديها فقط يک شيوة تقسيم کار است، وگرنه نوعي برتري واقعي را براي کسي اثبات نميکند. تقويت اين روحيه، نشانة رشد اجتماعي مبتني بر ارزشهاي اسلامي و الهي است.
توجه به آموزههاي اسلامي، راهحل درمان ضعفهاي اخلاقي
در مسائل ديگر نيز کمبودهايي مانند غرور، تکبر، خودخواهي و استبداد وجود دارد که بهطور عام آنها را ضعفهاي اخلاقي مينامند ـ شايد مناسبترين عنوان همين ضعفهاي اخلاقي است؛ هرچند برخي روانشناسان از آن با عنوان ضعف شخصيت ياد ميکنند ـ بر اساس فرهنگ اسلامي، اين موارد را جزء حيطة اخلاق، و ضعف اخلاقي ميدانيم. اگر اخلاق بر اساس ارزشهاي اسلامي شکل گيرد، بسياري از اين آفتها خودبهخود رفع، و ابتلا بدانها کم ميشود. براي مثال، عدهاي بههمديگر قول دادهاند که در ساعتي مشخص در جلسهاي حاضر شوند؛ ولي عدهاي ديرتر ميآيند يا در وسط جلسه يا زودتر ميروند؛ ريشة اين مسئله به يک معنا به ضعفهاي شخصيتي و اخلاقي اين افراد بازميگردد. بههرحال، وقتي انسان قول ميدهد بايد وفايبهعهد داشته باشد. انسان بايد از قبل محاسبه کند که آيا ميتواند در جلسه شرکت کند يا خير، و اگر قولي ميدهد، بدان عمل کند، در ساعت مقرر حاضر شود، تا پايان جلسه حضور داشته باشد، در وسط جلسه به کار ديگري نپردازد، مطالعة خارجي نداشته باشد، با تلفن مشغول صحبت نشود و در مجموع، وقتش را صرف کاري کند که براي او مشخص شده است. بيشک اين اخلاق در استاد نمود بيشتري دارد؛ اينکه استادي دير به کلاس درس ميرود، زودتر کلاس را ترک ميکند، براي تدرس به اندازه کافي مطالعه، و براي دانشجو دلسوزي نميکند، نشانة ضعفهاي اخلاقي اوست. اگر خود ما اخلاق ديني و ارزشهاي اسلامي را رعايت کنيم، بسياري از مشکلات خودبهخود حل ميشود. به همين دليل، جا دارد که بر اساس تواصي بالحق و تواصي بالصبر يکديگر را سفارش کنيم که اين مسائل اخلاقي را کوچک فرض نکنيم؛ حتي گاهي برخي تخلفات به حرمت شرعي نيز ميرسد. براي مثال، وقتي جلسهاي بهدليل حضور نيافتن عدهاي تشکيل نميشود، موجب اتلاف وقت ديگران ميشود؛ يا اينکه وقتي بايد درباة مسئلهاي مهم تصميمگيري صحيح انجام شود، و فرد به جهت عدم حضور به موقع، بهدرستي مسئله را نشنيده، رأيي که ميدهد، بر اساس آگاهي و در واقع، حسابشده نيست؛ در نتيجه، کورکورانه و براساس نظر شخصي خود رأي ميدهد و به مرکزي که قرار است آن کار در آنجا انجام شود، ضرر ميزند و اين خيانت است. بنابراين، بايد بکوشيم نخست خودمان به ارزشهاي اسلامي عمل کنيم. پس از آن، اين نوع رفتارها، بهطور طبيعي و خيلي ساده به دانشجو منتقل ميشود؛ يعني دانشجو ارزشهاي اخلاقي، ادب، انسانيت، محبت، وفايبهعهد، گذشت و تواضع را فراميگيرد، بدون اينکه روايتي براي او خوانده شود. ما بايد اين را مغتنم بشماريم و بهجاي اينکه يک ساعت دربارة تواضع صحبت کنيم، بکوشيم تا رفتارمان با دانشجو در کلاس متواضعانه باشد. در اينصورت، ديگر نيازي نيست تا درس اخلاق بگوييم؛ يعني رفتار مربي ميتواند بهترين تأثير را در ديگران داشته باشد. بههرحال، اين موضوع شئون مختلفي دارد که در جاهاي مختلف اثرآن ظاهر ميشود و بايد بدان اهتمام بيشتري داشته باشيم.
کار جمعي، نشانة رشد اجتماعي
اما دربارة مسئلة بررسي آسيبهاي موجود در مؤسسه، بايد به اين نکته اشاره کنم که اين روحية کار جمعي که در ما پيدا شده است تا دور هم بنشينيم و با احساس مسئوليت، پيشنهادها و انتقادهايي را ارائه دهيم، خود يک ارزش، و نشانة رشد اجتماعي است ـ در برابر آن حالتي که در گذشته، روحانيان نسبت به افکار، روش و مسئوليت ديگران بيتفاوت بودند ـ اينکه انسان احساس کند در برابر کار ديگران مسئوليتي دارد و ميتواند کمک کند، ارزشمند است. گاهي اين کمکها واجب، و در مواردي بيتفاوتي حرام است و ضررهايي دارد. البته در رساله نوشته نشده است؛ اما مربوط به تقويت مصلحت اسلام و مسلمانان است.
ضرورت ارزيابي در فعاليتهاي مؤسسه
يکي از فنون مربوط به کار جمعي، برنامهريزي، نظارت بر اجراي برنامه و بعد هم ارزشيابي است. مقدمة ارزشيابي آسيبشناسي است. پيشينة کاري مؤسسه به بيش از چهل سال قبل بازميگردد. از روز اول تا کنون، ميبايست چندين مرتبه عملکرد خود را محاسبه ميکرديم که هدف چه بوده است؛ چه کارهايي انجام دادهايم؛ به چه مرحلهاي رسيدهايم؛ اشکال کار در کجا بوده، و تا چه اندازهاي برطرف شده است. البته بهطور طبيعي، کمابيش اين کارها انجام شده است و هر مديري نسبت به عملکرد زيرمجموعة خود چنين محاسباتي را داشته است؛ اما محاسباتي که جنبة علمي داشته باشد و منظم، قابل ارزيابي و نمرهگذاري باشد، کمتر انجام دادهايم. در گزارش کميتهها، تقريباً همه به اين نکته اشاره کردند که نقطهضعفهاي مؤسسه را در بخشهاي مرتبط به هر کميته شناسايي و بررسي، و براي اصلاح آن پيشنهادهايي را ارائه دهند.
داشتن الگويي ايدهآل براي ارزيابي
روشن است که وقتي ميخواهيم نقطهضعفها را بسنجيم، بايد مقايسهاي را انجام دهيم؛ يعني نخست يک الگوي سالم و قوي را در نظر بگيريم و سپس وضعيت فعلي را با آن بسنجيم ـ اگر بهطور رسمي هم آن را الگو يا مقياس نامگذاري نکنيم، در عمل به اين شکل اقدام ميکنيم. پس براي اينکه آسيبشناسي و ارزشيابي ما صحيح باشد، بايد يک الگوي ايدهآل براي هر کاري در نظر بگيريم؛ حتي اگر اين الگو دور از دسترس و واقعيت باشد، بايد الگوي کاملي را تصور کنيم. اين رويکرد را آرمانگرايي نامگذاري ميکنند. اگر نگاهمان به اين نقطة کمال و ايدهآل باشد و دربارة آن فکر، و توقع ايجاد کنيم، هميشه خود را بدهکار ميدانيم؛ در اين رويکرد، همه احساس شکست و ناکامي ميکنند؛ زيرا قله خيلي رفيع، و رسيدن بدان خيلي مشکل است. وقتي انسان خود را با آن مقايسه ميکند، احساس ميکند از آن هدف خيلي دور است و هنگامي که در اين مسير زياد شکست ميخورد، چهبسا پيمودن آن مسير را رها کند؛ زيرا ميپندارد توانايي انجام اين کار را ندارد يا نميتواند به آن هدف برسد؛ از اينرو، دچار سرخوردگي ميشود و هدف را رها ميکند. قلة کمال را بايد در آن حد در نظر گرفت که جهت حرکت را تعيين کند و بدانيم ميخواهيم به کدام سمت حرکت کنيم؛ اما اينکه جزئيات را به گونهاي مشخص کنيم که اگر بعد از صد سال بدانجا رسيديم، چه خواهد شد و چه کارهايي بايد انجام دهيم، کاري لغو و گاهي مضر است؛ ولي توجه به آن، براي نشان دادن جهت حرکت، ضروري است. براي مثال، بهمنظور صعود به قلة دماوند، براي اينکه مسير را بهدرستي بپيماييم، بايد بهاندازة کافي از مسير و قله اطلاعات داشته باشيم. بههرحال، کار کردن روي جزئيات و شرايط ايدهآل، در بسياري از موارد نهتنها مفيد نيست، چهبسا گاهي کاري لغو، بيهوده و مضر باشد؛ زيرا باعث ميشود اگر انسان پس از مدتي تلاش نتواند به هدف دست يابد، دلسرد شود و پس از مدتي کار را رها کند.
ضرورت واقعبيني در برنامهريزيها
البته مدتزمان صد سال در مثالي که گفتيم، فرضي است. بسياري از شرايط براي ما قابل پيشبيني نيست؛ حتي نميتوانيم بگوييم شرايط حوزة علميه در پنج سال ديگر به چه صورت است؛ شرايط دولت چگونه است؛ خود ما در چه وضعيتي هستيم؛ در اين شرايط، چگونه ميتوانيم برنامهاي جزئي و دقيق براي بيست سال آينده در نظر بگيريم؟ پس بايد به قله و آرمانهاي رفيع، در حدي توجه داشت که سمتوسوي حرکت را تعيين کند؛ اما در برنامهريزيها بايد واقعگرا باشيم و شرايط و امکانات خود را بسنجيم. بيان بايد و نبايدهاي آرماني براي سخنراني کردن، نوشتن مقاله و تبليغات انتخاباتي خوب است؛ اما براي انجام دادن يک کار علمي و تحقيقاتي جدي، بايد شرايط عملي را در نظر گرفت.
انسان نبايد خيلي کوتهبين باشد که فقط جلوي پاي خود را ببيند؛ بلکه بايد شرايط عملي که يا بالفعل موجود است يا ميتوان آنها را کسب کرد، در نظر بگيرد؛ يعني براي انجام کارهايي که انسان بيش از شصت درصد احتمال نتيجه ميدهد، بايد با همفکري و تلاش کار را انجام دهد؛ اما اگر احتمال نتيجه زير پنجاه درصد است، اگر بخواهد وقت صرف انجام دادن آن کار کند ـ با توجه به اينکه در حال حاضر کارهايي وجود دارد که وقت انجام دادن آنهاست ـ صحيح نيست. بنابراين، بايد در برنامهريزيها، بهويژه برنامههاي کوتاهمدت و ميانمدت، خيلي واقعبين بود و شرايط و امکانات را سنجيد؛ ولي اگر انسان صرفاً يک شرايط ايدهآل را در نظر بگيرد، غالباً با ناکامي مواجه خواهد شد و پس از آن نيز دلسرد و در نهايت نيز کار را رها ميکند.
پيشينة علوم انساني در حوزه
بسياري از آسيبهايي که دربارة مؤسسه بدان اشاره شد، صحيح است و اين کمبودها و ضعفها وجود دارد؛ اما بايد به اين نکته توجه کرد که وقتي ميخواهيم ضعفها را شناسايي کنيم، نبايد آن را در مقايسه با يک الگوي ايدهآل و دستنيافتني در نظر بگيريم که شرايط رسيدن به آن ميسر نيست؛ بايد اهدافي را در نظر بگيريم که با همين امکانات موجود ميتوانستيم بدان دست يابيم و بر اساس آن آسيبشناسي کنيم. برخي بر اين باورند که بايد از اول انقلاب عالماني دربارة مسائل اسلامي نظر ميدادند و دانشگاهها اسلامي ميشد يا همة استادان متدين ميبودند؛ اين بايدها در چه زماني عملي ميشود؟ بايد اين عالمان از کجا پيدا ميشدند؟ در حوزة علمية قم چند نفر وجود داشتند که با مسائل و علوم انساني دانشگاهي آشنا باشند؟ ما مجبور شديم براي انجام دادن اين کار، کلاس آموزشي برگزار کنيم و براي اينکه بتوانيم تا حدودي خود را آماده کنيم و با اين مفاهيم آشنا شويم، بهناچار از استاداني در دانشگاهها استفاده کرديم که عيوبي را در آنها ميديديم. اگر ميخواستيم ايدهآل به اين مسئله بنگريم، ميبايست از استادان دانشگاه آزموني ميگرفتند و افرادي را که همة شرايط مورد نظر را داشتند، ميپذيرفتند و بقية آنها را از دانشگاه بيرون ميکردند؛ اما روش مؤدبانهتر اين بود که عدهاي را با رويکرد اسلامي آموزش ميدادند؛ چه کسي بايد اين افراد را آموزش بدهد؟ متون درسي به چه صورت باشد؟ استاد چه کسي باشد؟ هدف چيست؟ طرح چيست؟
پس اين نوع آسيبشناسي صحيح نيست و پيشنهاد آن نيز هيچ فايدهاي ندارد. بايد به اين مسئله توجه کنيم که چه کاري ميتوانستيم انجام دهيم، ولي انجام نداديم يا اينکه شروع کرديم، ولي ادامه نداديم، و چرا چنين شد؟ زيرا بايد در يک شرايط طبيعي و دستيافتني به ضعفها توجه کنيم، نه کمبودهايي که نسبت به الگوهاي ايدهآل در نظر گرفته ميشود. البته بيان اين نوع ضعفها عيبي ندارد؛ اما کاري لغو و بينتيجه است و گاهي نيز ضرر دارد و باعث دلسردي ميشود.
اسلاميسازي دانشگاهها و علوم انساني، هدف اصلي مؤسسه
نکتة ديگر اينکه، مؤسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني(ره) جنبه حوزوي و دانشگاهي دارد و روشهاي مورد استفاده در آن مانند گرايشهاي مختلف تحصيلي، نظام آموزشي ترمي و...، نمونهاي از روشهاي دانشگاهي است؛ ولي اينگونه نيست که براي ارزشيابي کار اين مرکز، آن را با دانشگاههاي ديگر مقايسه کنيم. هر يک از دانشگاهها، اعم از دولتي و غيرانتفاعي، بر اساس اهدافي مشخص تأسيس شدهاند و عملکرد آنها را نيز بايد بر اساس آن اهداف سنجيد؛ اما آيا هدف ما از تأسيس اين مؤسسة، همان هدفي است که در تأسيس يک دانشگاه مورد نظر است يا اينکه اهدافي خاص داشتهايم؟ اگر نام آن را نيز دانشگاه قرار دهيم، ولي هدف ما، تأسيس يک دانشگاه نبوده است. البته رشتههايي که در مؤسسه تدريس ميشوند، مانند روانشناسي، جامعهشناسي، حقوق، علوم سياسي و رشتههاي ديگر، در دانشگاههاي ديگر نيز وجود دارد؛ اما حتي اگر الآن دانشگاهي ديگر مختص همين رشتهها تأسيس شود، جاي کار ما را نميگيرد. ما براي هدفي خاص اين مؤسسه را تأسيس کردهايم. بر اين اساس، براي ارزيابي و آسيبشناسي آن نيز بايد آن را با اهداف خاص خودش بسنجيم. هدف از تأسيس اين مؤسسه، اسلامي کردن دانشگاهها و علوم انساني بوده است. به نظر ما، بزرگترين مشکل فرهنگي و علمي کشور اين است که فرهنگ غربي در دانشگاههاي ما حاکم است و اين باعث ميشود که فارغالتحصيلان ما مانند کساني پرورش يابند که در کشورهاي غربي تربيت يافتهاند؛ يعني با همان افکار، روشها و ارزشها خود را رشد ميدهند و در نتيجه هيچگاه کشور ما مستقل و اسلامي نخواهد شد. اگر ساختار کشور اسلامي شده است، بايد مکاني نيز که در آن کادر آيندة کشور ساخته ميشوند، اسلامي باشد تا بتواند نيروي انساني اسلامي تربيت کند. ما به روانشناسان، جامعهشناسان و حقوقدانان اسلامي نيازمنديم. فرض کنيد فردي بااستعداد به خارج از کشور رفته و در چندين رشته نيز مدرک دکتري گرفته و پاياننامهاش هم ممتاز شناخته شده باشد؛ همة اين موفقيتها خوب است؛ اما در تمام دورة تحصيل، تفکر فرهنگ غربي بر او حاکم بوده است و هر چه هم دوست داشته خود را از اين شرايط نجات دهد، اين امکان برايش وجود نداشته است؛ اگر از يک استاد خود را نجات ميداده ، در سال بعد دچار استادي ديگر ميشده است. وقتي مبناي حقوق ما بر اساس اعلامية حقوق بشر شکل گرفته باشد و اساس فکر سياسي ما دموکراسي ليبرال باشد؛ اگر بر اساس همان فکر، ايده و متون غربي، دانشجويان يا طلاب را در دانشگاههايمان پرورش دهيم، چه رويکردي خواهند داشت؟ آيا توقع داريد که مدافع حقوق اسلامي باشند؟ آيا چنين فردي ميتواند از اعلامية حقوق بشر انتقاد کند؟ براي غربيها، اعلامية حقوق بشر مانند کتاب انجيل، مقدس است! يعني براي آنها، مقدستر از همة کتابهاي آسماني است و اگر چيزي بر خلاف آن باشد، برايشان قابل قبول نيست؛ حتي اگر خدا گفته باشد.
اين مؤسسه براي پر کردن اين خلأ تأسيس شد و امام بر همين اساس فرمود: «اينجا را توسعه بدهيد و من تا زنده هستم، خودم بودجة اينجا را تأمين ميکنم». ايشان براي هر دانشگاهي اين سخن را بر زبان نياوردند؛ براي هر حوزة فقه و اصولي هم اين حرف را نگفتند. تا آنجا که ما اطلاع داريم، براي هيچکس ديگر نيز اين سخن را بيان نکردند. امام بهخوبي متوجه اين خلأ شد. ما ناچاريم علوم انساني غربي را فراگيريم؛ هرچند قابل پيشبيني است که فرهنگ حاکم بر آنها در ما اثر بگذارد. البته تعداد معدودي نيز هستند که ديدگاههاي غربي در آنها تأثيرگذار نيست؛ اما دانشجويان ما با مطالعة اين دروس تحت تأثير قرار ميگيرند. پس براي اينکه در آينده کشوري اسلامي داشته باشيم، به کادر اسلامخواه نياز داريم و اين افراد بايد در دانشگاهي تربيت شوند که ارزشهاي اسلامي را بفهمند و ريشة اصلي اشکالهاي موجود در علوم غربي، بهويژه علوم انساني را متوجه شوند و آنها را نقد کنند. وقتي مقام معظم رهبري به قم تشريف آوردند، با صراحت در سخنراني عمومي فرمودند برخي از مباني علوم دانشگاهي ما نه تنها مخالف اسلام، که ضد اسلام است.
مقايسه مؤسسه با دانشگاهها و مؤسسات مشابه
تشکيل مؤسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني (ره) براي اين نبود که علوم دانشگاهي را توسعه دهيم و بهصورت عام در رشتههاي مختلف علوم انساني دانشجو تربيت کنيم ـ اين کار را دانشگاههاي ديگر انجام ميدهند. ما نبايد به دنبال اين باشيم که تعداد دانشجويان و يا رشتههاي تحصيليمان را بيشتر کنيم. هدف ما اين بود که محققي تربيت کنيم که بتواند علوم انساني را تغيير دهد؛ اين کاري بود که از دانشگاههاي ديگر برنميآمد؛ کما اينکه حوزة سنتي نيز توانايي چنين کاري را نداشت. بنابراين اگر ميخواهيم به ارزيابي و آسيبشناسي مؤسسه بپردازيم، بايد آن را با اين هدف بسنجيم و متأسفانه هنوز در اين زمينه خيلي ضعيف هستيم. نزديک چهل سال است که بخش آموزش مؤسسه کار خود را شروع کرده، ولي پيشرفت قابل توجهي نداشته است. البته اگر نسبت به صفر بسنجيم، پيشرفتهاي زيادي داشتهايم؛ زماني در حوزة علميه حتي چند نفر که بتوانند يک متن خارجي را مطالعه کنند و بفهمند وجود نداشت؛ درحاليکه در حال حاضر نظريهپردازاني در علوم مختلف انساني داريم که مورد توجه اساتيد مهم دنيا قرار ميگيرند؛ اينها کارکمي نيست؛ اما نسبت به آنچه که بايد باشد، خيلي عقب هستيم. اينکه در آسيبشناسي ميگوييم پيشرفت کمّي يا کيفي نداشتهايم، بدين معنا نيست که اگر ما تعداد استادان، دانشجويان و کلاسهايمان را زياد ميکرديم، خيلي موفق بوديم. فعاليت ما هنگامي مطلوب خواهد بود که در هدف مورد نظرمان پيشرفت کرده باشيم و افرادي را تربيت کرده باشيم که بتوانند در راه اسلامي کردن علوم دانشگاهي گام بردارند.
بههرحال، وظيفة ما صرف تأسيس دانشگاه نبوده است؛ زيرا در کشور ما دانشگاههاي دولتي، آزاد، پيامنور و ... وجود دارد و اگر کم هم باشد، با توجه به امکانات و بودجهاي که هست، مجدد تأسيس ميکنند. آنچه ما ميخواستيم اين بود که متخصصاني تربيت کنيم که بتوانند در علوم انساني، از ديدگاه اسلامي نظريهپردازي کنند، و ديدگاه انديشمندان غربي را به صورت منطقي و علمي ـ نه بهصورت تعبدي صرف و اينکه چون خلاف آيه و روايت است ـ نقد کنند. هدف اصلي ما اين بوده است و هر چه در اين راه پيشرفت کنيم، بسيار مغتنم است. البته در اين زمينه پيشرفتهايي کردهايم؛ اما خيلي کم بوده است. علت آن نيز اين بوده که اين مسير، بسيار طولاني بود؛ ما براي تربيت چنين افرادي نميتوانستيم از بهشت فرشته بياوريم؛ بلکه مجبور بوديم از ميان استادان دانشگاه، عدهاي را که از نظر فکري و عقيدتي سالمتر بودند براي اين کار انتخاب کنيم و با آنها رفاقت کنيم تا با ما همکاري کنند؛ کما اينکه افراد بسيار شايستهاي در اين مدت با ما همکاري کردند و ما از همة آنها تشکر ميکنيم. ولي نبايد اينگونه تحليل کنيم که چون فلان دانشگاه در مقايسه با مؤسسه، چندين برابر فارغالتحصيل دارد، پس اين براي ما عيب است. اين براي ما عيب نيست؛ عيب آن است که فردي را که تربيت کرديم، براي انجام دادن کار مورد نظرمان مفيد نباشد.
پيشرفت اسلام، همراه با سختيهاست
پس در آسيبشناسي بايد به اين مسئله توجه کنيم که چه چيزي را با چه مقياسي ميسنجيم. نه اينکه چون دانشگاهها چندين برابر ما نيرو، امکانات و بودجه دارند، و ما اينها را نداريم، در نتيجه ضعف داريم. ما چنين رويکردي نداريم؛ الاسلام غريب و سيعود غريبا؛ هميشه پيشرفت دين حق با همين مسائل همراه بوده است. اسلام با اصحاب صفه و مهاجريني پيشرفت کرد که با آوارگي و از دست دادن خانه و زندگيشان سربار مردم مدينه شده بودند و احساس حقارت ميکردند.
ما نبايد بپنداريم که وقتي پول و امکانات کافي باشد، همة کارها درست ميشود. اگر يک استاد دلسوز و متعهد داشته باشيم، از صد نفر از استادهاي دانشگاه براي ما مفيدتر است؛ زيرا فکر، منش، گفتار، رفتار، ادب، خلقوخو و تواضع چنين افرادي انسانساز است. ما در مواردي مجبور بوديم استاداني را دعوت کنيم که بعدها مشکلساز شدند؛ بهويژه در رشتههاي جامعهشناسي، علوم سياسي و حقوق، که از مهمترين رشتههايي بود که ما هميشه بدانها نياز داشتيم و هنوز هم در آنها پيشرفت قابل توجهي نداشتهايم.
نيروي انساني کارآمد اسلامي، اصليترين سرمايه
بنابراين، در ارزيابيها بايد کار را با هدف بسنجيم، نه با مؤسسات مشابه و دانشگاههاي داراي امکانات و نيروي انساني فراوان. بزرگترين سرماية ما براي اين هدف، نيروي انساني است؛ کمااينکه هدف و محصول مورد نظر ما نيز همين نيروي انساني متعقد به اسلام و کارآمد در زمينة اجراي ارزشهاي اسلامي است. در اين مسير، سرمايه و ابزار کار ما، تقواست. اگر اهداف ما اين باشد که کجا پول، احترام و راحتي بيشتر است، ديگر چه انتقادي به دنيا داريم؟ افراد دنيوي نير همين چيزها را ميخواهند.
امتياز اين مرکز اين است که عدهاي براي خدا قيام ميکنند و قصد دارند افرادي را تربيت کنند که براي ترويج دين خدا مفيد باشند؛ اين مسئله براي ما مهم است. بر اين اساس، بايد در ابزارش هم بکوشيم و اين افراد را تربيت کنيم، و نخست بايد خودمان خودسازي کنيم.
توجه به اولويتهاي اصلي در ارزشيابيها
برخي اشاره کردند فرهنگ نافله خواندن را رواج دهيم. به نظر من نبايد خيلي روي اين مسائل تکيه کرد؛ زيرا اولاً رفتارهاي ظاهري در مقايسه با اخلاق و ملکات قابل مقايسه نيست؛ ثانياً شايد افراط در برخي از مستحبات اشکال شرعي نيز داشته باشد؛ ما آنقدر تکليف واجب داريم که بايد از ميان مستحبات نيز مواردي را برگزينيم که با تکاليف واجبمان تزاحم نداشته باشد، وگرنه تأکيد نداريم که همه هر روز زيارت عاشورا بخوانند يا نوافل آنها ترک نشود يا براي احتياط، نماز جعفر طيار هم بخوانند و به محل کار بيايند. البته انجام دادن اين امور بسيار عالي است؛ اما ما مانند سربازي هستيم که بايد در اين جبهه، وقتمان را بيشتر صرف اهداف واجب کنيم و از ميان مستحبات نيز مواردي را انتخاب کنيم که به وقت کمتري نياز دارد و بازده آن بيشتر است. توجه قلبي، افزايش محبت به خدا و اولياي او، نقش اصلي را در حرکت ما ايفا ميکنند؛ اما انجام دادن مستحبات ظاهري نيز در حدي که مزاحم با تکاليف واجب نباشد، خيلي خوب است؛ ولي نبايد روي اين مسائل تأکيد کنيم و آنها را شاخص قرار دهيم.
در اوايل انقلاب، براي مسئوليتهاي گزينشي از ميان افراد مقدس کساني را انتخاب ميکردند. براي گزينش از ديگران، پرسششان اين بود که چند ماه در جبهه بودهايد؛ يا چند مرتبه در ماه به نماز جمعه ميرويد؛ اگر جواب مناسبي نميداد، مردود ميشد؛ يعني اينها ملاک ارزشيابي بود؛ اما هيچگاه نميپرسيدند چهقدر گناه ميکنيد يا چهقدر به ارحام و همسايه توجه داريد؛ نه ميپرسيدند و نه ميتوانستند به اين زوديها آن را تعيين کنند؛ با اينکه از اوجب واجبات، نيکي به والدين و پس از آن صله رحم است. آيا کسي که احوال عمه و خالهاش را نميپرسد، ميتواند به مسلمانها در غنا و افريقا کمک کند؟ اگر احکام اسلام را باور دارد، چرا احوال اقوام خود را نميپرسد؟
منظور اينکه، بايد در ارزشيابيها به اولويتها توجه داشته باشيم و به مسائل ظاهري اکتفا نکنيم. اهتمام ما بايد به چيزهايي باشد که جنبة ثبات روحي و ملکات اخلاقي و ارزشهاي قرآني دارد. براي مثال، در قرآن آمده است: وَقَضَى رَبُّكَ أَلا تَعْبُدُواْ إِلا إِيَّاهُ وَبِالْوَالِدَيْنِ إِحْسَانًا؛ بعد از اطاعت خدا، چيزي واجبتر از احسان به والدين نداريم. با اينهمه سفارش قرآن به توجه به اولواالارحام، برخي افراد نهتنها به پدر و مادرشان احترام نميگذارند، اگر پدرشان کمسواد باشد، حاضر نيستند بگويند اين پدر من است! چنين افرادي چگونه ميتوانند به اسلام خدمت کنند؟! بنابراين، نخست بايد ارزشهاي اسلام را بهدرستي بشناسيم و در زندگي خودمان آنها را بهدرستي اجرا کرده، سعي کنيم به ديگران نيز سرايت دهيم.
آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org